خاطرات حجت الاسلام سيدهادى خامنهاى از زمینه ها و پیامد های قیام 15 خرداد
در سال 1343 براى نخستينبار به سه ماه و بعد به خاطر كمى سن به يكماهونيم زندان محكوم شد كه بنا به گفته خود در طول مبارزات قبل از پيروزى انقلاب اسلامى تا سال 57 همواره از سوى ساواك احضار و به زندانهاى كوتاهمدت محكوم مىشد. وى از همان دوران جوانى در كار تكثير و پخش اعلاميههاى حضرت امام و ساير فعاليتهاى سياسى شركت داشت. سال 1348 براى تحصيلات دانشگاهى وارد دانشكده علوم دانشگاه مشهد شد و تا سال سوم به تحصيل پرداخت. سال 1350 از ادامه تحصيل در دانشگاه توسط ساواك باز ماند و به علت فعاليتهاى سياسى و پخش كتاب ولايت فقيه امام دستگير و به مدت يكسال زندانى و تحت شكنجه ساواك قرار گرفت.
در سال 1353 دوباره به مدت شش ماه تحت بازجويى و شكنجه قرار گرفت. او پس از پيروزى انقلاب در دورههاى اول، دوم، سوم و ششم به عنوان نماينده وارد مجلس شوراى اسلامى شد. سال 1361 از طرف حضرت امام، مأمور بررسى و تحقيق درباره وضعيت زندانهاى سياسى شد و سال 1362 دبيركل اوّلين كنگره جهانى ائمه جمعه و جماعات گشت كه سال 1365 توسط گروهك منافقان مورد سوءقصد قرار گرفت و از ناحيه پا و دست مجروح شد.
او در سال 1368 به عضويت شوراى بازنگرى قانون اساسى درآمد.
15 خرداد، نقطه عطف انقلاب اسلامى ايران
حادثه 15 خرداد 1342، يكى از مقاطع مهم و نقاط عطف تعيين كننده انقلاب اسلامى ايران به شمار مىرود.
بعد از طرح ماجراى انجمنهاى ايالتى و ولايتى و تصويب آن، ابتدا حضرت امام و بعد هم علماى ديگر به مخالفت با آن پرداختند و با هماهنگى نسبى در سراسر كشور، ابتدا در قم و سپس ديگر حوزههاى علميه بزرگ، نغمه مشتركى را در كشور عليه اين حركت شروع كردند. اعلاميههاى حضرت امام و بعضى از مراجع در قم، تهران و مشهد در اختيار مردم قرار گرفت. بعد از مدتى در اثر فشار فوقالعاده مردم، رژيم عقب نشست و لغو مصوبه را اعلام كرد، البته از آنجا كه اين الغا فقط جنبه صورى داشت، حضرت امام آنها را مجبور كردند كه به طور رسمى آن را لغو كنند و فقط به چند تلگراف اكتفا نشود.
نخستين گام براى زير سؤال بردن دولت
حضرت امام معتقد بودند كه اين تحول جديد و حركتهايى كه آغاز شده است، بايد به نحوى ادامه پيدا كند. اعتقاد ايشان اين بود كه بايد براساس همين مقدار كارى كه انجام شده است، نخستوزير و دولت را زير سؤال برد. در اين مرحله علماى ديگر بهخصوص آقاى شريعتمدارى با ايشان همگام نبودند. امام تصميم گرفتند كه اين كار را خودشان انجام دهند و لذا اين حركت به تأخير افتاد.
بعد از چند ماه مسئله لوايح ششگانه كه مستقيما به شاه مربوط مىشد، مطرح گرديد، يعنى لوايحى كه اصلاحات كشور را در گرو آنها مىدانستند، اين لوايح عبارت بود از:
ـ سهيم كردن كارگران در سهام كارخانجات كشور.
ـ ملى كردن جنگلها.
ـ شركت زنان در انتخابات.
ـ مسئله ملى كردن اراضى.
ـ اعطاى اراضى كشاورزى به كشاورزان.
اكثر اينها روساختى انقلابى داشت و آنها در نظر داشتند كه با اين شيوه، قشرهاى گوناگون را جذب كرده، نظريات ضد اسلامى را در قالب همين حركت در جامعه قانونى كنند. حضرت امام دوباره با اين حركت، مخالفت كردند. پس از شكست دولت در ماجراى انجمنهاى ايالتى و ولايتى، عدهاى بر اين عقيده بودند كه آن حركت و عقبنشينى در واقع آزمونى بود تا آمادگى جامعه و روحانيان روشن شود. رژيم قصد داشت در حركت بعدى كه جدىتر و اساسىتر بود، خودش را متناسب با آن شرايط براى حمله آماده كند، در اين مرحله هماهنگى سابق وجود نداشت. عدهاى از روحانيان همكارى لازم را نداشتند، براى مثال آقاى شريعتمدارى در اين زمينه نظر خاص خودش را داشت و بعدها روشن شد كه القائات و ارتباطاتى از سوى مقامات دولتى با ايشان وجود داشته است، به هر حال به شكل غيرمستقيم سعى مىكردند كه اتفاق و اتحاد سابق به وجود نيايد.
روز ششم بهمن 1341 كه مسئله لوايح ششگانه مطرح شد، براى تبليغ به شهر كاشمر رفته بودم. در خيابانها با بلندگو راجع به مسائل كشور صحبت مىشد، از جمله اينكه عليه عبدالناصر كه آن زمان رئيسجمهور مصر بود، تبليغات خاصى مىكردند؛ مثلاً مىگفتند او به ملتش گوشت ميمون مىدهد. به نظرم از اين كار چند هدف را دنبال مىكردند، يكى اينكه ذهن مردم را از مسائل كشور منحرف سازند و ديگر اينكه مقايسهاى بين سران رژيم پهلوى و رؤساى كشورهاى ديگر انجام دهند و در مرحله بعد، قصد داشتند كسانى را كه با اين حركت جديد رژيم مخالفت مىكنند، به رابطه با خارج متهم كنند كه همين كار هم انجام شد.
تقريبا همزمان با همان ايام در مركز شهر مشهد مخصوصا در اطراف حرم، بلندگوهاى ثابت و سيّار وجود داشت و سخنانى راجع به لوايح ششگانه پخش مىشد، تهديدهايى صورت مىگرفت، همچنين گفته مىشد كه تمام قشرها از جمله روحانيان، مگر عدهاى روحانىنما با اين حركت موافق باشند. اين مرحله هم طى شد و از نظر شرايطى كه بر شهر مشهد، منطقه خراسان و بيشتر جاهاى كشور وجود داشت، در مردم تحرك خاصى ديده نمىشد، جز آن اندازه كه علما و دستاندركاران فرهنگ و انديشه مردم فعاليت داشتند، تحرك مردم به تحرك علما و بيت علما وابسته بود.
فعاليت مراجع در مشهد
آن زمان در مشهد دو بيت فعالتر از بقيه بود: يكى بيت مرحوم آيتاللّه العظمى ميلانى كه هم از مدرسان بزرگ و هم از مراجع بودند و در اغلب روضهخوانيها و مجالس روز جمعهاى كه داشتند، اجتماعاتى تشكيل مىشد، دوم منزل حاج آقا حسن قمى، فرزند مرحوم آيتاللّه العظمى حاج آقا حسين قمى كه ايشان هم از علماى مشهد بود و بيت ايشان فعالتر به نظر مىآمد. بهخصوص كه خود ايشان سخنرانى مىكرد. در مجموع روشنفكرها بيشتر به منزل آيتاللّه ميلانى مىرفتند و در منزل آقاى قمى، توده مردم حضور بيشترى داشتند. هنگامى كه اين دو بيت فعال بود، شهر مشهد هم فعال بود. البته علماى انقلابى ديگرى هم در مشهد بودند كه به حضرت امام ارادت داشتند و همكارى مىكردند. آنها هميشه در كنار علماى تراز اول مىتوانستند مؤثر باشند. از برجستهترين آنان مرحوم حاج مجتبى قزوينى و ديگرى مرحوم حاج ميرزا عبداللّه تهرانى بودند كه هر دو نفر از دنيا رفتهاند. مرحوم حاج آقا حسين شاهرودى، مرحوم حاج شيخ كاظم دامغانى و آقاى مرواريد مجموعهاى بودند كه فعاليتهايى در دوران آنها صورت مىگرفت.
بعد از ماجراى ششم بهمن در مشهد حركت چندانى نشد، در قم حضرت امام صحبت فرمودند و اعلاميههايى هم دادند، اما تحركى مؤثر صورت نگرفت. البته منابر و مساجد داير بود، ولى تحركى وجود نداشت.
در بيستوپنجم شوال آن سال، ماجراى مدرسه فيضيه اتفاق افتاد، در آن روز مجالسى در مشهد برقرار بود؛ در منزل آقاى قمى به مناسبت شهادت حضرت امام صادق عليهالسلام مجلسى برپا بود كه بنده هم با مرحوم پدرم آنجا بوديم. سخنران آن مجلس، شيخ محمد نوغانى بود كه بعد از انقلاب از افراد وابسته به رژيم معرفى شد، سخنرانى خاصى هم نمىكرد، ولى از آنجا كه محل كانون مشخصى ميان مردم بود و به عنوان كانون انقلاب شناخته مىشد، حساس به نظر مىآمد. از جمله كسانى كه آن زمانها در يك مقطع بسيار كوتاه منبر مىرفتند، مرحوم آقا شيخ احمد كافى بود كه تحليلى صحبت نمىكرد، مقدارى تحريك احساسات در صحبتهايش بود كه در مجموع بد نبود. آقاى واعظ طبسى بود كه تا حدود زيادى صحبتش به مسائل روز ارتباط پيدا مىكرد. آقاى سيدمهدى طباطبايى هم زمانى منبر مىرفت و صحبتهايش تا حدود زيادى ارتباط با مسائل روز داشت. البته آن زمان مرحوم آقاى هاشمىنژاد هنوز در مشهد سخنرانى نمىكرد، سخنرانيهاى ايشان در يك مقطع ديگر، بعد از 15 خرداد شروع شد.
به هر حال روز بيستوپنجم شوال، جمعيت زيادى كه بيرون از منزل آقاى قمى اجتماع كرده بودند، سر و صدايى به پا كردند. معلوم شد كه مأموران ريختهاند و عدهاى را متفرق كردهاند. دليل اين كار هم روشن نشد، شايد به بهانه سد معبر زد و خورد شده بود، اين زد و خورد به نسبت شديد بود. لحظهاى قبل از شروع سخنرانى، مرحوم پدرم بلند شد و از مجلس خارج شد، در اين ماجرا ايشان هم صدمهاى خورد. آن روز گذشت و ما فرداى آن روز شنيديم كه در مدرسه فيضيه قم چه پيش آمده است، شايد اين رويدادها بىارتباط با هم نبود، شايد به طور هماهنگ مىخواستند آن روز در هر جا كه اجتماعى وجود دارد، به نحوى بكوبند تا حركتى اساسى در مخالفت با اين اجتماعات كرده باشند. آن روز در ناحيهاى كه منزل آقاى قمى بود، بيش از اين خبرى نشد. ظاهرا شديدترين حادثهاى هم كه پيش آمد، همان بود؛ چون در منزل مرحوم آقاى ميلانى هم اجتماع شده بود، ولى حادثهاى رخ نداد. ما هم به دليل اينكه منزل آقاى قمى، كانون گرمى بود، معمولاً به آنجا مىرفتيم.
حادثه مدرسه فيضيه
روشن است كه آن روز در قم مجالسى برپا مىكردند. در مدرسه فيضيه ظاهرا مجلسى از طرف آيتاللّه گلپايگانى و با حضور ايشان برپا شده بود، مرحوم آقاى انصارى قمى هم صحبت مىكرد. مأموران در لباس مبدل با هدفى از پيش برنامهريزى شده و هماهنگ پاى منبر ايشان مىآيند، دعواهاى ساختگى راه مىاندازند، چند بار بىموقع صلوات مىفرستند و خلاصه مجلس را به هم مىزنند. من فقط نوار حادثه را گوش كردم، مشخص است كه زد و خورد مىكردند و داد و بيداد راه انداخته بودند. آقاى انصارى سعى مىكرد كه مسئله را به نحوى جمع و جور كند و بتواند به آخر برساند. ايشان صداى خوشى هم داشت، با تكيه به صوتش مقدارى جلسه را ادامه مىدهد و بعد سخنرانى را زود تمام مىكند. بعد از آن، شلوغى خيلى زياد مىشود، مردم را مىزنند و از محوطه متفرق مىكنند، اما در اين مرحله طلاب با آنها برخورد مىكنند و مأموران را با سنگ و آجر و اين جور چيزها از آنجا بيرون مىكنند. در دور دوم مأموران با آمادگى بيشترى به مدرسه برمىگردند و اينبار از پشت بام حمله مىكنند، چون مردم عادى آنجا نبودند، طلاب را محاصره مىكنند و ضرب و شتم بسيار شديد و شنيعى صورت مىگيرد؛ قرآنها، ساير كتابها و لباسها پاره مىشود، آتش زده مىشود، به قرآن و اسلام و روحانيان توهين مىشود. آنطور كه گفتند مرحوم سيديونس رودبارى هم شهيد مىشود كه حضرت امام هم در اطلاعيهشان به او اشاره كردند.
در همان روز و روزهاى بعد رژيم كوشيد تا شرايط رعبانگيزى در قم پيش بياورد؛ افرادى را كه لباس روحانى به تن داشتند، تعقيب مىكردند، صداى «جاويد شاه» فضاى ميدان جلو مدرسه فيضيه را پر كرده بود كه تعدادى از خود مأموران و تعدادى از مردم با تهديد و اجبار به اين كار مشغول بودند. بعضى از ناظران نقل مىكردند كه پس از آن حادثه مىخواستيم به منزل امام برويم، چون شنيديم كه ايشان در منزلشان هستند، تنها مأمنى كه مىشد رفت، آنجا بود، علماى ديگر در منازلشان را بسته بودند و ظاهرا كسى را راه نمىدادند. آن افراد مىگفتند كه مأموران در تعقيب آنها بودند، تا نزديكيهاى منزل امام آنها را تعقيب كردند. وقتى وارد خانه ايشان شدند، ديگر جرئت نكردند، جلوتر بيايند، البته در خانه ايشان باز بود، مأموران چندينبار قصد حمله به داخل خانه را داشتند، دوستان و اهلبيت مىخواستند در منزل را ببندند، ولى امام فرمودند كه اگر در را ببنديد، من از خانه بيرون خواهم رفت. آنها مىگفتند وقتى به منزل امام رسيديم، ايشان مشغول صحبت بودند، بعد از چند دقيقه فراموش كرديم كه بيرون چه حادثهاى دارد رخ مىدهد. روز بعد و شايد در اولين جلسه درس امام، ايشان مقدارى درباره حادثه روز قبل صحبت كردند و بعد گفتند كه من براى عزادارى و بزرگداشت طلابى كه در آنجا زخمى يا شهيد شدهاند، به مدرسه مىروم، گروه زيادى با ايشان حركت مىكند. من تصوير آن اجتماع را ديدم، حضرت امام با صلابت خاصى حركت كردند. در واقع فضاى ترس و رعب را شكستند وگرنه تا آن زمان كسى جرئت نمىكرد، به مدرسه فيضيه نزديك شود. امام كه به مدرسه تشريف مىبرند، ظاهرا يكى از طلاب روضهاى مىخواند و عزادارى مىكنند. حضرت امام موضوع بيستوپنج شوال را به عنوان يكى از مقاطع و نقاط حساس انقلاب مطرح كردند. به نظر مىآيد اگر در آن واقعه امام حضور نداشتند، شايد به عنوان حادثهاى عادى تلقى مىشد، ولى حضرت امام بسيار خوب از اين مسئله استفاده كردند.
محرم، آغاز حركت
امام براى مسئله ماه محرم خودشان را آماده كرده بودند. براى اينكه مسائل روز توسط گويندگان و طلاب در سراسر كشور به نحوى بيان شود و نيز براى اينكه علما و افراد برجسته شهرها در مجالس و محافلشان مسائل روز را مطرح كنند، گروهى از سوى حضرت امام به شهرهاى مختلف فرستاده شدند. براى ايجاد نظم و هماهنگى و همچنين براى جلوگيرى از آفاتى كه امكان داشت رژيم ايجاد كند، امام فرموده بودند اين مسائل تا روز هفتم محرم بيان نشود و از روز هفتم به بعد كه اجتماعات جدى و جمعيت بيشتر مىشود، اين كار انجام گيرد.
اينكه امام حساب شده، برخورد كرده بودند، خيلى مسئله حساس و جالبى بود. دقيقا از روز هفتم در مشهد و جاهاى ديگر اين حركت آغاز شد. البته در شهر مشهد (گمان من اين است) با وجود آنكه خانه دو تن از علماى اعلام در اختيار اين حركت بود، اما نسبت به تهران قم شيراز اصفهان و برخى شهرهاى ديگر تحرك كمترى به چشم مىخورد، در عين حال دستههاى عزادارى به منزل آيتاللّه قمى مىآمد و در اين دستهها صحبتها و شعارهايى عليه رژيم سرمىدادند. امام آشكارا در اعلاميهشان فرموده بودند كه دستههاى مذهبى سعى كنند، گرفتاريهاى روز و مصيبتهاى اسلام را در مراسم به شكل سخنرانى يا شعر مطرح كنند.
يكى از مواردى كه يادم هست، هيئتى بود كه از رفسنجان آمده بود. آقاى حاج شيخ محمد هاشميان همراه اين هيئت بود، من ايشان را نمىشناختم، آنها در تكيه بزازها و در منزلى از خانههاى اطراف منزل آقاى قمى، مستقر شده بودند و گويا سلاح سرد هم با خودشان داشتند. البته من نديدم، ولى در صحبتهايى كه در كوچه و بازار بين مردم بود، اين مسئله را شنيدم، به احتمال زياد درست هم بود. از روز هفتم به بعد، سخنرانيها به طور رسمى و خيلى مستقيم در ارتباط با مسائلى بود كه در آن تحريك احساسات مردم، حتى گرياندن مردم راجع به مسائل مصيبتبار اسلام وجود داشت. اعلاميههاى حضرت امام كه در ارتباط با محرم و مسائل مربوط به لوايح ششگانه و تخلفات رژيم از وظايف خودش و ساير توطئهها بود، مردم را به حركت وامىداشت. يادم هست كه بعضى از افراد بازارى و عوامالناس كه از دوستان پدرم بودند و هرگز اسم امام را قبل از آن نشنيده بودند، به منزل ما رفت وآمد مىكردند و چند تن از آنان با قطعيت كامل از مفاهيم زنده و اساسى اعلاميههاى حضرت امام صحبت مىكردند، در حالى كه در آن ميان اعلاميههايى از آقايان شريعتمدارى، گلپايگانى، مرعشى نجفى، قمى، ميلانى و از تهران آقاى خوانسارى و از شهرستانهاى ديگر مرحوم آقاى محلاتى شيرازى و از اصفهان مرحوم آقاى خادمى منتشر شده بود، حتى اعلاميههاى پرشورى از نجف مانند اعلاميههاى مرحوم سيّدعبداللّه شيرازى و مرحوم آقاى خويى مىرسيد و بعضى از علماى فعلى قم مانند سيّدصادق روحانى كه البته از مراجع نبودند، اما اعلاميههايشان خيلى آتشين به نظر مىرسيد.
براى اولينبار، مردم در اعلاميههاى امام، نام اسرائيل را شنيدند كه بر خطر آن تأكيد شده بود، در حالى كه از نظر سياسى، ايران جزء اولين كشورهايى بود كه اسرائيل را به رسميت شناخته بود، ولى مردم از اين واقعه مطلع نبودند. امام بسيار جالب به مسئله اسرائيل اشاره كردند و بعد از مدت كوتاهى، اكثر مردم با خوى تجاوزكارانه اسرائيل آشنا شده بودند، اين خودش كار مهمى بود. همچنين تأكيد بر خطر تضعيف و نابودى اسلام براثر حيلهها و نقشههاى رژيم در اطلاعيههاى امام هميشه مطرح مىشد.
در اعلاميههاى افراد ديگر، ابتكار عمل كمترى ديده مىشد. گاهى ضعفهايى هم داشتند كه ايجاد دردسرهايى مىكرد؛ از جمله اينكه بعضى از آنها روى عدم شركت زنان در انتخابات، بيش از حد تكيه مىكردند، اين به مصلحت نبود. حضرت امام هم اين مسئله را به اين ترتيب دنبال نمىكردند، ايشان بيشتر بر آن جنبههايى كه براى ذهن مردم روشن بود و مسئله خاصى هم به وجود نمىآورد، تكيه مىكردند.
ترفند رژيم در مقابله با نهضت
برخورد ناشيانه بعضى از آقايان باعث شده بود كه رژيم شايعهاى را در ذهنها القا كند كه مخالفين لوايح ششگانه، كسانى هستند كه مخالف رسيدن كشاورزان به حقوق خودشاناند، اين مسئله در مشهد پيش آمد؛ عدهاى از مالكان كه به طور طبيعى از اين اصل و قانون ناراضى بودند، براى شكايت نزد آقايان آمدند، زنهايشان منزل آيتاللّه ميلانى و مردهايشان منزل آقاى قمى متحصن شدند و اين خبر به همهجا رسيد. البته احتمال اينكه اين خبر صددرصد صحيح و متقن نباشد، وجود داشت، اما اين خبر در جامعه پيچيد و حضرت امام به اين مسائل به شدت توجه داشتند. ايشان سعى مىكردند كه نكتههاى اساسى را توسط فرستادههايى به علماى شهرستانها اعلام كنند تا دچار اشتباه نشوند و همه هماهنگ عمل كنند. به هر حال اشكالاتى در سازمان ارتباطى روحانيان و بهخصوص تكپروازى و فردگرايى بعضى از علما وجود داشت.
شب تاسوعا و شب عاشوراى آن سال كه آقاى قمى سخنرانى كرد، جمعيت بسيار زيادى حضور داشتند. فضاى مجلس و حال مردم به شدت ملتهب بود، اما هرچه گوش داديم، ايشان چيزى براى روشن شدن تكليف مردم نگفت.
فيضيه، گوهرشاد
از حوادثى كه در آن ايام به التهاب جو افزود، اجتماع مردم در مسجد گوهرشاد براى شنيدن بيانيههاى امام بود. تقريبا مىشود مسجد گوهرشاد آن زمان را به مدرسه فيضيه همان زمان تشبيه كرد. از آنجا كه در آن زمان نمازگزاران و زايران و مردم به مسجد گوهرشاد مىآمدند، بسيار پرجمعيت بود. در و ديوار مسجد گوهرشاد هم جاى خوبى براى چسباندن اعلاميههاى حضرت امام بود، چون مردم زياد بودند، مرسوم بود كه يك نفر پيشاپيش جمعيت مىايستاد و اعلاميه را با صداى بلند مىخواند، اين تقريبا وضعيتى بود كه در ساعات بعد از نماز در مسجد گوهرشاد مىشد ديد.
بيرون مسجد گوهرشاد، روبهروى وضوخانه و كنار كتابخانه، تابلوى اعلاناتى بود كه مرسوم بود، اعلاميهها را آنجا مىزدند، بخشى از اعلاميههاى حضرت امام در آنجا نصب بود. شب قبل از 15 خرداد، شب عاشورا يا شب يازدهم بود، من دقيقا به خاطر ندارم، اتفاقى افتاد، البته من نمىخواهم با حوادث 15 خرداد مرتبطش كنم. اجتماع مردم براى شنيدن بيانيههاى حضرت امام موجب شد كه دو يا سه نفر از مأموران و پاسبانها بيايند و در حضور مردم اعلاميهها را پاره كنند؛ جوانى قوىهيكل كه گويا شغلش كبابى بود، مثل اينكه خودش را براى مقابله با چنين جرياناتى آماده كرده بود، با چاقوى مخصوص به پاسبانها حمله كرد كه يكى كشته و ديگرى هم به شدت زخمى شد. افسرى را هم كه به طرفش مىآمد زخمى كرد، ولى تا مدتى نتوانستند او را دستگير كنند. بالاخره چندين نفر جمع شدند و او را گرفتند و با زحمت بسيار وى را در ماشين جا دادند، خبر اين ماجرا همان شب پيچيد و روزنامهها نوشتند. خبرى بود كه به هر حال جو رعب را بيشتر مىكرد و نشان مىداد كه حادثه دارد تندتر و به اصطلاح حساستر مىشود. البته بعدها در نيمه دوم خرداد سال 50 در زندان مشهد، آن ضارب را ديدم، مثل اينكه حبس ابد بود، تا حدودى با او آشنا شدم و وقايع و جزئيات حادثه را به ترتيبى كه عرض كردم، از زبان خود او شنيدم. در آن واقعه برخورد علما بسيار منفى بود، حالا شايد چون با آنها هماهنگ نشده بودند و اطلاع نداشتند كه ماجرا چيست؟ همهشان در مقابل اين واقعه موضع گرفتند و اعلام كردند كه ما از اين كار متنفريم. آن جوان بعدها در زندان به من گفت كه وقتى اين خبر را بعد از ماهها شكنجه در روزنامهها خواندم و فهميدم كه آقاى قمى و آقاى ميلانى اظهار برائت كردهاند، درد اين خبر براى من از درد آن شكنجهها بسيار سختتر بود. او را چندين شب و روز كتك زدند و زخمى و خونين در حوض انداختند، به حدى كه آب حوض اصلاً رنگ خون گرفت، اين شكنجهها تا چندين ماه ادامه داشت تا از او اقرار بگيرند كه كدام يك از علما در اين واقعه محرك او بوده است، او مىگفت: «من فقط به خاطر ايمان خودم اين همه مقاومت كردم.»، از لحاظ مالى بسيار ضعيف بود. همان زمان كه او را ديدم، معلوم شد كه ماهها از زن و بچهاش اطلاعى ندارد. بعدها مطلع شد كه خانمش براى رختشويى به خانه ديگران مىرود. البته وقتى ما مطلع شديم، كمى از او دلجويى كرديم. در مرحله اول به اعدام محكوم شد و چون مسئله را غيرسياسى تلقى كردند و جنايى دانستند، شانس آورد، چون مرد بىسوادى بود، در زندان سواد مىآموخت و به كلاس مىرفت، بعدها در يكى از اين كلاسها درس مىداد. آن طور كه من يادم مىآيد، مىگفت كه در ماه صدوبيست تومان حقوق مىگيرد، سى تومانش را براى خودش برمىدارد و نود تومانش را براى خانوادهاش مىفرستد، به هر حال زندگى فقيرانهاى داشت. از طرف آقايان هم هيچ نوع كمك و دلجويى و حتى پىگيرى از احوالات او و خانوادهاش صورت نگرفته بود.
بنده در حادثه جشنهاى 2500 ساله دستگير شدم، آبان يا آذر سال 50، يك ماه و خردهاى در زندان ساواك بودم، بعد هم به شهربانى كه آمديم، اين ملاقاتها و صحبتها آنجا صورت گرفت.
در حادثه 15 خرداد، مشهد چندان تحركى نداشت. البته با تيراندازى و ارعاب همراه بود، از حوادثى كه در شيراز، قم، تهران و ورامين اتفاق افتاد، در مشهد خبرى نبود، تنها آيتاللّه قمى را دستگير كردند؛ در اين ماجرا مقابلهها و تحركهايى صورت گرفت، عدهاى را دستگير و عدهاى را زدند و تيراندازى تا چند ساعتى ادامه داشت.
زمينهها و مقدمات 15 خرداد
مقدمات 15 خرداد كه در حقيقت همان مقدمات آغاز انقلاب است، به اختصار به اين صورت بود كه رژيم شاه به دو قطب استعمارى انگليس و امريكا وابسته بود و تا آن زمان هنوز صد در صد و يك دست امريكا نبود. انگليس هم در ايران نفوذ بسيار گستردهاى داشت. اين دو قطب به دنبال توسعه نفوذشان در تغيير نهادهاى رسمى و قانونى كشور براى اهداف ضداسلامى خودشان بودند. بنده ماجراهاى زمان آقاى بروجردى را به ياد نمىآورم. تحليلش هم نمىتوانم بكنم، ولى تحليلهاى ديگران را مىتوانم بيان كنم. در زمان آيتاللّه بروجردى با برخورد محكم و بىاعتنايى ايشان نسبت به شاه در ملاقاتهايى كه صورت مىگرفت، رژيم فهميد كه به هيچوجه زمينه انجام بعضى از تحركات ضداسلامى وجود ندارد. مرحوم آيتاللّه بروجردى، حضرت امام را به عنوان نماينده خودشان براى گفتوگو با مقامات بالا تعيين كرده بودند. نحوه برخورد حضرت امام با دربار و مأموران رژيم به همان گونهاى بود كه حضرت آيتاللّه بروجردى در نظر داشتند. طبعا رژيم هم برنامههاى خود را براى بعد از فوت ايشان طراحى كرده بود. مهمترين تصميم رژيم بعد از فوت آيتاللّه بروجردى، انتقال مرجعيت و زعامت شيعيان به بيرون از ايران بود. براى همين هم تلگرامهايى براى علماى نجف و بهخصوص مرحوم آيتاللّه حكيم فرستاده شد، به اين مفهوم كه مرجعيت در ايشان متمركز است.
حركت ديگر بعد از فوت آيتاللّه بروجردى، مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى بود كه سال 1341 آغاز شد. آنها به دنبال اين بودند كه در زمان حيات آيتاللّه بروجردى حركتى صورت نگيرد. آنچه كه در تفكر امريكاييها براى ايجاد اصلاحات و تبليغات اساسى و بنيادى در ايران و كمرنگ كردن نقش مذهب و روحانيان وجود داشت، همان چيزى است كه در لوايح ششگانه جلوهگر شده بود، با اين كار هم از نفوذ چپها در كشور و طبعا در منطقه كاسته مىشد چه چپ مصطلح و چه حركتهاى تندى كه احيانا ممكن بود از مذهبيان سربزند و همچنين اگر نفوذ شاه به عنوان عامل امريكا در كشور بيش از گذشته مىشد، زمينه مساعدى براى حركتهاى ديگر در جهت استعمار كشور و استثمار مردم، با تغيير بنيادهاى فرهنگى جامعه و در دست گرفتن تمام و كمال نهادهاى اقتصادى كشور، پديد مىآمد، زيرا حدود هشت سال بعد از وقايع نهضت ملى شدن نفت، يعنى سال 30 تا 32 رژيم به يك بازسازى در مجموعه حكومتى نياز داشت و وجود آقاى بروجردى يكى از موانع اساسى و مهم براى حركتى همهجانبه و هماهنگ و چند منظوره بود و با رفتن ايشان، اين كار را بايد در اولين فرصت انجام مىدادند. آنچه كه در اين چند سال به تدريج به وجود آورده بودند، چه بسا براى آزمايش توانايى حكومت در حفظ پايههاى خود بود، از جمله نهادهايى كه بعد از واقعه سال 32، بعد از بازگشت شاه به وجود آوردند تا كاراييش را به اصطلاح ارزيابى كنند، ساواك بود.
نقش رهبرى امام در نهضت
با طرح مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى قصد داشتند، اوضاع جامعه را آزمايش كنند. البته طبق نقشه و برنامه رژيم آنچه كه انجام مىدادند، حساب شده و منظم بود كه اگر چند عامل در اين طرف ماجرا، در حركت انقلاب، وجود نداشت، چه بسا باز هم موفق مىشدند؛ يكى از آن عوامل، وجود امام بود، امام به عنوان عنصرى استثنايى در اين مسئله نقش داشتند. در گذشته مرحوم آيتاللّه كاشانى در همين سمت رهبرى نهضت بودند، از لحاظ علمى مرحوم آقاى كاشانى در حد مرجعيت بودند، از نظر سياسى مرد ميدان بودند و از لحاظ ابزارهاى فنى كار هم، فردى مثل دكتر مصدق در كنارشان بود، ولى مشكلاتى به وجود آمد كه نتايج معكوس به دنبال داشت، اما امام خصوصيات ويژهاى داشتند، به اضافه تمام تجربياتى كه از ماجراهاى گذشته در ذهن ايشان كاملاً مجسم و مورد توجه بود. مسئله ديگر وحدت مردم با هم بود كه اگرچه در زمان نهضت ملى هم اين وحدت وجود داشت، اما به نظر مىآيد كه درجه كيفيتى يعنى آگاهى مردم و حد كميتىاش به اين اندازه نبود. علما هم به اين اندازه هماهنگ نبودند، شايد يك علت اين هماهنگى، سابقه تدريس و تعليم و تربيت طلاب توسط حضرت امام در قم بود. اين امر، امتياز خيلى بزرگى براى حضرت امام بود كه هيچيك از رهبران اين امتياز را نداشتند. امام شاگردان بسيارى را تربيت كرده بودند كه در همان زمان عدهاى از آنان در حد اجتهاد بودند. بسيارى از آنان جزء افراد موجه حوزهها بودند و اين خيلى مؤثر بود. من در مشهد از نزديك شاهد بودم كه امام را، البته آن زمان تحت عنوان حاج آقا روحاللّه مىشناختند، مردم عادى نمىشناختند، اما علما از ايشان به عنوان مظهر نيكى و تقوا و علم ياد مىكردند. نقش ايشان در ايجاد وحدت، نقش مهم و بسيار صريحى بود، به حدى كه در ماجراى انجمنهاى ايالتى و ولايتى وقتى بنا شد دولت مصوبه خود را پس بگيرد، به غير از امام براى تمام علما تلگراف زد و اعلام كرد كه اين مصوبه را لغو كرديم، زيرا قابل اجرا نيست. از حضرت امام سؤال شد كه نظرشان در اين مورد چيست؟ امام فرمودند: «اين كافى نيست، اولاً بايد به طور علنى پس بگيرند و تلگراف به علما كافى نيست. بايد در رسانهها مطرح كنند تا رسميت پيدا كند و در ثانى بايد در همان جلسه و مكانى كه اين مسئله به تصويب رسيده است، در همان مكان هم لغو شود.».
در همان ايام عده زيادى از اصناف، تلگرافها و نامههاى زيادى را به حضرت امام نوشتند و اعلام كردند كه ما پشتسر شما هستيم و از موضوع شما در مقابل رژيم حمايت مىكنيم، اين حمايت به معنى آن بود كه به فاصله يكى دو ماه از واقعه، امام براى عده زيادى از ملت به عنوان رهبر شناخته شده بود. اين خودش نشان مىدهد كه نقش و قدرت و امكانات امام براى ايجاد وحدت ميان مردم در مدت زمان كوتاهى، خيلى زياد بود.
حضرت امام بعد از آغاز نهضت نشان دادند كه چه ذخيرهاى از جنبههاى بسيار برجسته الهى و انسانى در وجودشان نهفته است. آن زمانى كه نهضت آغاز شد، سنشان شصتوسه سال بود. در همان سخنرانيهاى اول مىفرمودند كه ما از مرگ نمىترسيم، زيرا پيامبر و حضرت امير عليهالسلام از ما خيلى بهتر و عزيزتر بودند و در همين سن به شهادت رسيدند، بنابراين من هم كه در اين سن هستم، چه مانعى دارد كه شهيد شوم.
البته سؤالى پيش مىآيد كه چرا ايشان قبل از اين ماجرا يعنى قبل از سالهاى 41 و 42 تحركى در زمينههاى سياسى نداشتند، يك پاسخ ساده اين است كه اولاً ايشان بىتحرك نبودند و كتاب كشفالاسرار و يادداشت دفترچه معروف و تاريخى كتابخانه مرحوم وزيرى در يزد نشاندهنده فضاى حاكم بر انديشه ايشان است. تحرك سياسى و فرهنگى به اين تندى سابقه نداشت كه به طور رسمى در نوشتهاى منتشر شود و در شرايطى كه نمىشد از شاه جز اعلىحضرت آريامهر اسم برد، ايشان نام پدر شاه را «رضاخان قلدر» بنويسند، اين نشان مىدهد كه امام آمادگى حضور در صحنه را داشتند، اما اينكه چرا در نقش يك رهبر و آغازگر يك حركت سياسى به ميدان نيامدند، هم مشخص است. حضور شخص آيتاللّه بروجردى در عين حال كه به رژيم اجازه تعرض به حريم اسلام را نمىداد، به نوبه خود مانعى براى تجاوز از آن حدى بود كه ايشان انتخاب كرده بودند و طبيعى بود كه در حريم رياست ايشان كه حريم گستردهاى بود و از اين هم تجاوز مىكرد، علما و شخصيتها به هيچوجه اين امكان را نداشتند كه در جايگاه رهبر و به گونهاى مستقل ظاهر بشوند.
در زمان مرحوم آقاى بروجردى، امام فردى شصت ساله و مدرس عالىمقام فقه بودند. من زمان مرحوم آقاى بروجردى، درس حضرت امام را در مسجد سلماسى ديده بودم، البته در سنى نبودم كه بتوانم از درس ايشان استفاده كنم. خوب به خاطر دارم كه درس آقاى بروجردى شلوغ بود، اما در محل رفتوآمد زوّار قرار داشت، ايشان مرجع تقليد بود و همه براى تماشاى ايشان مىآمدند. ما نيز صبحها كه ايشان از منزل به حرم مشرف مىشد، براى تماشا مىرفتيم و آن جمعيت حاضر، فقط جمعيت درس نبود، بلكه جمعيت جلال و جبروت رهبرى و رياست و زعامت جهانى آقاى بروجردى بود. درس دو سه نفر ديگر از آقايان اعلام قم هم از حد بيست تا بيستوپنج نفر تجاوز نمىكرد. در مقايسه با اين مجالس، درس مرحوم حضرت امام در مسجد سلماسى كه مسجد بسيار بزرگى است، در حدى بود كه تا سكوهاى بيرون مسجد هم شاگردان نشسته بودند. شاگردان هم افراد سرشناس و برجسته حوزه بودند و افرادى مبتدى نبودند، ايشان از نظر جايگاه علمى و دروس حوزوى در چنين شرايطى بودند. اما تا آن زمان مرسوم نبود كه روحانيان در سياست از ابتدا تا انتها دخالت كنند و از سر تا ته قضيه را خودشان اداره كنند؛ مثلاً در كنار آقاى كاشانى، فردى سياسى مثل دكتر مصدق حضور داشت و يا سيّدجمالالدين اسدآبادى اصلاً مبارزهاش شكل ديگرى داشت و كار او بيشتر فعاليتهاى فرهنگى ـ سياسى در سطح سران بود. مرحوم ميرزاى شيرازى هم فتوايى صادر كرد كه در برههاى از زمان، حركتى را به صورت مبارزه منفى شكل داد، بنابراين در حضور آقاى بروجردى با آن قدرت و با توجه به رأى شخصى ايشان بر اينكه بيش از اين به كسى اجازه ندهند كارى بكند، امام تحرك بيشترى داشته باشند. البته بيت آقاى بروجردى هم مطرح است، زيرا هر شخصيتى ديدگاهش برآيندى از ديدگاههاى مجموعه كسانى است كه برايش كارشناسى مىكنند يا با آنها مشاوره مىكند، آقاى بروجردى هم از چنين افرادى استفاده مىكرد. در زمان مرحوم نواب صفوى و قضاياى فداييان اسلام، حضرت امام براى تحرك و فعاليت بيشتر آيتاللّه بروجردى، فشارهايى آورده بودند، ولى مفيد واقع نشده بود. امام حرمت آقاى بروجردى را حفظ مىكردند و طبعا بيش از اين هم كارى نمىتوانستند بكنند. اگر اشتباه نكنم به نظرم براى مدتى هم امام با بيت آيتاللّه بروجردى قطع رابطه گلهآميزى كردند. شك دارم، ولى گمان مىكنم چنين چيزى مربوط به ماجراى مرحوم نواب صفوى است. بنابراين حضرت امام پيش از فوت مرحوم آيتاللّه بروجردى تحرك و فعاليت سياسى داشتند؛ اولاً به دليل اينكه كشفالاسرار چاپ شده بود و مخفى نبود، هرچند كه رژيم كتاب را جمع كرد، اما امام هيچوقت اقدام به جمعآورى آن نكردند، ثانيا همين كه امثال آقاى وزيرى آن نوشته را از امام دارند، خود حكايت از اين دارد كه خواص مىدانستند كه امام چگونه شخصيتى است، چون من اين نامه را سالها قبل از پيروزى انقلاب شايد سال 51 يا قبل از آن بود كه در يزد و در منزل آقاى وزيرى در دست ايشان ديدم.
عوامل و انگيزههاى 15 خرداد
درباره جايگاه 15 خرداد كه توسط مردم و با اشراف روحانيان و امام به وقوع پيوست و همچنين انگيزهها، زمينهها و انديشههايى كه از آن پشتيبانى كردند، بايد گفت، مبارزه با شاه، حمايت از امام و اسلام، مبناى حركت بود؛ حركت 15 خرداد در واقع برخاسته از مجموعه متحدى از دستههاى عزادارى بود، شعارهاى ظاهرى و روبنايى حول اين محور بود، اما اساس تجمع و حركت به حمايت از حضرت امام و پشتيبانى از تمام سخنان و اعلاميههاى امام بود و پىگيرى آنها، هر ابهامى را در مورد 15 خرداد از بين مىبرد. سخنرانى روز عاشوراى حضرت امام خيلى كوتاه در حدود بيست دقيقه بود، اما همه مطالب را در همان چند دقيقه فرمودند. تدارك و برگزارى اين سخنرانى حساس بر عهده گروههاى مذهبى و به اصطلاح دستههاى مذهبى بود، يعنى همان گروههايى كه بعدها هيئت مؤتلفه را تشكيل دادند. مرحوم حاج مهدى عراقى جزء كسانى بود كه از سويى با امام و از سوى ديگر با بازار رابطه نزديكى داشت، يعنى يكى از رابطهاى عمده در اين تجهيزها و خطدادنها، مرحوم عراقى بود. عناصر ديگرى هم بودند، ولى ايشان يكى از كسانى بود كه به صراحت از او نام برده مىشد و به شدت مورد اعتماد و علاقه امام بود. حاج مهدى عراقى يكى از چند نفر افراد بازارى بود كه از تهران با امام رابطه داشت و امام در آن ماجراهاى بسيار خطرناك به او اعتماد كردند و اطلاعيه، اعلاميه و پيك و پيام به او دادند.
نكات مهم بيانات امام
در زمينه سخنرانى مهم و تاريخى حضرت امام در عصر عاشورا در مدرسه فيضيه مىتوان گفت آن سخنرانى مانيفست انقلاب بود، هرچه تا آن زمان به عنوان شعار و زيربنا مطرح بود، روى همانها تكيه شد، از جمله اين موارد: مسئله حضور اسرائيل در كشور، اهانت به روحانيان، بىتوجهى به مردم و غارت اموال آنان، فريبندگى شعار تساوى زن و مرد (زيرا حتى مردها آزادى لازم را براى اظهارنظر و عقيده نداشتند چه رسد به زنان)، خيانت به اسلام و بهخصوص هجوم امريكا و اسرائيل به اسلام و مبانى اسلامى در كشور، وحدت مردم و نيز غيرقابل تحمل بودن اوضاع را مىتوان نام برد.
بلافاصله بعد از دستگيرى امام، ماجراى 15 خرداد و قيام مردم در تهران پيش آمد. همان مسائلى كه در سخنان امام وجود داشت، شعار و انگيزه حركت مردم در ماجراى 15 خرداد بود و غير از اين هم نمىتوانست باشد. براى حركت مردم هيچگونه زمينه ديگرى وجود نداشت. البته طبيعى بود كه رژيم و راديوهاى بيگانه در همهجا مسئله ارتجاعى بودن اين حركت را مطرح مىكردند، در حالىكه مردم در طول تاريخ نشان دادند كه در يك صورت حاضرند حتى خودشان را به كشتن بدهند و آن هنگامى است كه اسلام به طور جدى در خطر باشد. بنابراين مىشود قيام 15 خرداد را به عنوان تأكيد مردم در پشتيبانى از امام و افكار و انديشههاى انقلاب او تلقى كرد. طبيعى است كه در كشاكش تمام حركات و اتفاقاتى كه در يك جامعه روى مىدهد، ضمن اينكه مردم حضور دارند و حضورشان به معناى حضور اسلام و قرآن است، ممكن است پارهاى از گروهكها به صورت بسيار جزئى و بىاهميت در بعضى از مقاطع و صحنهها حضور پيدا كنند، اين امر به هيچوجه به معناى نقش آنها در حركت و انقلاب تلقى نمىشود. عموما گروهها و گروهكهايى كه علاقه دارند به نحوى در صحنه مطرح باشند، سعى مىكنند تا در ذهن مردم در مطبوعات و در صحنههايى كه حضور مردم بيشتر است، نام آنها برده شود؛ مثلاً اگر بناست كه عكسى يا تصويرى گرفته شود، سعى مىكنند از آنها هم اثرى وجود داشته باشد، ولى هيچ كدام از اينها به معناى نقش آنها نيست و بيشتر قصد خودنمايى و حاضر جلوه دادن خود را دارند. در ماجراى 15 خرداد و ماجراهاى زمينهساز آن مثل اجتماعاتى كه در تهران، قم و جاهاى ديگر در روزهاى قبل از آن و اوايل دهه محرم آن سال وجود داشت، با توجه به اينكه انگيزه و زمينه مذهبى داشت، به عنوان علامت مشخصهاى بر پيشانى حركتهاى انقلابى باقى ماند. هيچكس هم نمىتواند ادعايى متضاد با آنچه كه روى داد، داشته باشد. طبيعى است كسانى كه غير از اصول دينى و مذهبى، اصول ديگرى را هم در تحركات اجتماعى خودشان دخالت مىدهند، به فرض در چنين مراسمى هم حضور پيدا كنند، حضورشان كاملاً تشريفاتى و حاشيهاى است.
نكته قابل بحث اين است كه اين ماجرا كه با زمينههاى اسلامى و انقلابى به وجود آمد، آيا به اهداف خودش رسيد؟ اولين نكته اين است كه موفقيت يا عدم موفقيت يك حركت يا نهضت را با چه معيارهايى مىسنجيم و محك مىزنيم. در جنگ نظامى يك معيار مشخص براى ارزيابى پيروزى يا شكست طرفين وجود دارد، اما در حركتهاى انقلابى كه آميزهاى از حركتهاى فيزيكى و عمدتا حركتهاى عقيدتى و سياسى و فرهنگى است، به اين راحتى نمىتوان پيروزى يا شكست را ارزيابى كرد. در حركت كربلا تا ساليان دراز پس از آن، سلطه بنىاميه وجود داشته و كشتارها پشت كشتارها ادامه يافته است، البته افرادى مثل مختار قيام مىكنند، اما اين قيامها سركوب مىشود و آن حركتى كه در واقع همفكر و هماهنگ با حركت بنىاميه بوده، در قالب سلسله بنىاميه و بعد هم سلسله بنىعباس، همچنان ادامه داشته است. اگر ما بخواهيم نهضت كربلا را ارزيابى كنيم كه آيا پيروز بوده است يا نه و معيار ارزيابى ما پيروزى ظاهرى باشد، بايد بگويم كه موفقيتى نداشته است، چون عدهاى از خوبان به شهادت رسيدند و ظالمان هم سالها و قرنها به خلافت خودشان ادامه دادند، اما اين ارزيابى درست نيست. واقعيت اين است كه در ماجراى 15 خرداد ما مىخواستيم، انديشههاى انقلاب را عرضه كنيم كه كرديم، همچنين مىخواستيم حضور مرد را در پشتيبانى و حمايت از اين انديشهها به ثبت برسانيم كه به ثبت رسانديم. كدام سند تاريخى از اين محكمتر كه ملتى برخيزد و جانش را كه مهمترين متاع خودش است، در طبق اخلاص بگذارد و براى ثبات و حمايت از يك انديشه سياسى ـ اسلامى تقديم كند؟ اين حماسه در 15 خرداد و در چند نقطه كشور اتفاق افتاده است، يعنى حركتهايى داراى نمادهاى مشترك تقريبا در همه جاى كشور روى داد. درست است كه در مشهد با كشتار همراه نبود، اما در آنجا هم قيام و حركت وجود داشته است. البته در قم، تهران، ورامين و شيراز تعداد بسيارى از مردم شهيد شدند. علاوه بر آنكه اين انديشه مورد توجه و حمايت مردمى بود، رهبرى روحانيان هم در آن زمان به ثبت رسيد و باز مشخص شد كه اين حركت مردمى و مذهبى بود. رهبرى حضرت امام را نيز توانستيم به ثبت برسانيم و اين يك پيروزى بود. از سويى ديگر سند بسيار مهمى بود كه ثابت مىكرد انديشههاى مذهبى داراى توان تحرك اجتماعى براى ايجاد انقلاب هستند. وقتى معلوم مىشود كه مذهب نه تنها مخدر جامعه نيست، بلكه محول و محرك است، خودش پيروزى بسيار بزرگى است. مسئله ديگر اينكه مشخص شد، اسلام و انديشههاى اسلامى نظر و انديشههاى حكومتى نيز دارد، يعنى همان چيزى كه بعدها امام به عنوان حكومت اسلامى و ولايت فقيه مطرح فرمودند، اين نكات در جريان مبارزه 15 خرداد كاملاً آشكار است.
از آن زمان مردم به شاه و رژيم او فهماندند كه به دنبال تغيير رژيم هستند و چيزى كمتر از آن نمىخواهند، لذا شاه با تمام وجود به مبارزه پرداخت و كشتار به راه انداخت. هم در آن مقطع و هم در سالهاى 56 و 57 كه ماجراى 17 شهريور و امثال آن رخ داد، به كشتار مردم پرداخت. اينها هم جزء پيروزيها و دستآوردهايى است كه خيلى آسان و ساده به دست نيامدهاند.
البته نبودن گروهها و گروهكها در اين ماجرا به خلوص اين جريان كمك مىكند و نشان مىدهد كه فقط و فقط مذهب در اين ماجرا نقش اول و تعيين كننده داشته است. روحانيان هم به عنوان سمبل حركت مذهبى، همهكاره اين ميدان بود. البته طبيعى است كه اين دستآوردها بايد پىگيرى شود. ما هنوز در جامعه خودمان با اين خطر مواجه هستيم كه قدرت انديشه مذهبى را براى حكومت بر جامعه مورد ترديد قرار مىدهند، با اينكه دو دهه از پيروزى انقلاب مىگذرد، ما هنوز هم با اين خطر روبهرو هستيم.
پيغمبر اسلام صلواتاللّه عليه كه اين انديشه را براى نخستينبار مطرح فرمودند، حكومت هم تشكيل دادند، اما بعد از ايشان بود كه انديشه خرافاتى جدايى دين از سياست و ناتوانى دين در اداره جامعه مطرح شد. پس چنين احتمالى وجود دارد و بنده گمان مىكنم يكى از علتهاى تأكيد امام بر اينكه مسئله «15 خرداد بايد زنده بماند»، همين است. امام در همان سخنرانى تكرار كردند كه 15 خرداد فقط يك واقعه تاريخى نبود، يك حادثه جاندار و گويا بود كه ابعاد و زوايايش بايد خوب بيان و اجرا شود.
نتايج و پيامدهاى 15 خرداد
ما آن گنجينه اساسى و ذخيرهها و به اصطلاح جوهرههاى بسيار اساسى و بنيادى انقلاب را به صورت سمبل در 15 خرداد داريم. 15 خرداد حادثهاى است كه همه عناصر كارآمد انقلاب را در خود دارد، يعنى عناصر لازم از جهت سياسى، اقتصادى، مذهبى، اجتماعى و فرهنگى و... كه براى جامعيت انقلاب مورد استفاده قرار مىگيرد. بنابراين 15 خرداد را بايد گرامى داشت تا جنبههاى مختلف آن زنده، تحليلى، جذاب و برجسته باقى بماند و چه بسا آينده، حقايق بيشترى را در زمينه 15 خرداد روشن كند. امام فرمودند كه حقايقى در اين ماجراها بوده است كه براى هميشه مكتوم خواهند ماند و من هم نخواهم گفت، اين مسئله، قابل توجه است.
نكته قابل توجه ديگرى كه چه در آينده قابل كشف باشد يا نباشد، اين است كه در تاريخ ما 15 خرداد تنها حادثهاى است كه تمام خواص، انگيزهها، اهداف و انديشهها در آن متمركز و مجسم شده است، لذا اين واقعه با همه اين گوشهها و حاشيهها و مختصاتش بايد زنده بماند و مورد استفاده قرار بگيرد. همچنين به دليل اينكه 15 خرداد با ويژگى و انگيزههاى صد در صد مذهبى شكل گرفت، لذا از آن زمان به بعد انديشه مذهبى به عنوان انديشهاى مبارزاتى و ضد رژيم معرفى شد و اين امر از برخورد رژيم با نيروهاى مخالف مشخص بود؛ از جمله اينكه در زندانها توجه به قرآن، توجه به كتابهاى اسلامى به شدت مورد مراقبت رژيم بود، در بيرون از زندان نيز كتب پيشرفته و مترقى مذهبى و دينى به شدت كنترل و مراقبت مىشد. در برههاى از زمان براى عده زيادى از مردم بويژه ارتشيها، داشتن قرآن با ترجمه جرم بود. داشتن نهجالبلاغه حتى بدون ترجمه نيز جرم بود، چون قرآن بدون ترجمه خوب به شكل سنتى در هر خانهاى مرسوم بود، روى طاقچه مىگذاشتند، اما قرآن با ترجمه، مورد مراقبت و كنترل بود، اين مسائل نشان مىداد كه روى مذهب خيلى حساس هستند. آن زمان روى كمونيستها و ماركسيستها آنقدر حساسيت نبود. بنده خودم كتابهاى چپى را در زندان قصر زياد ديدم، اما كتابهاى مذهبى را نمىديدم و يكى دو بار هم كه بنده در سال 53 و بعد از آن در زندان قصر براى وارد كردن كتابهاى مذهبى به نسبت خوب به داخل زندان اقدام كردم، با كارشكنى و مخالفت دو گروه مواجه شدم؛ يكى زندانيان چپى و غيرمذهبى، يكى هم كادر مديران زندان، اينها نشان مىداد كه انديشه مذهبى به شدت در محاصره است و آن را به عنوان يك انديشه مبارزاتى مىشناسند. اين يكى از نتايج مستقيم 15 خرداد بود.
شاه از آن زمان به بعد، قطعىتر از گذشته، مذهب را به عنوان دشمن شماره يك خودش دانست و امام را به عنوان شخصيت ممتازى كه عامل مذهب در وجود او، زبان و قلم او متجلى مىشد، شناسايى كرد و لذا هيچ زمانى امام را با هيچ دشمن ديگرى مقايسه نمىكرد. امريكا و انگليس و استعمار جهانى نسبت به امام حساسيت ويژهاى داشتند. تحليل جالبى هم بعد از انقلاب وجود داشت كه امريكاييها ظاهرا گفته بودند ما بعد از پيروزى انقلاب اسلامى فهميديم كه در ماجراى 28 مرداد سال 1332 اشتباه كردهايم، اگر مىدانستيم كه در اثر سقوط مصدق و كنار گذاشتن يك دولت ملى كار اين مملكت به جايى مىرسد كه زمينه براى يك انقلاب مذهبى فراهم مىشود كه حتى مليت را قبول ندارد و به چيزى كمتر از اسلام قانع نمىشود، هرگز آن اشتباه را مرتكب نمىشديم و به مصدق قناعت مىكرديم.
يكى ديگر از نتايج قطعى قضيه 15 خرداد اين است كه مذهب به همان نسبت كه حضورش در صحنه سياست به اثبات رسيد، به همان اندازه در كشور ما از حيثيت و آبروى خاصى بهرهمند شد، يعنى مذهب و روحانيان را به دانشگاهيها و روشنفكران به عنوان يك امر جدى قبولاند. توجه جوانان به مذهبى جلب شد و كتابهاى مذهبى رشد پيدا كرد و منتشر شد. عمدتا كتابهاى مذهبى آن زمان شامل كتابهاى مهندس بازرگان و مرحوم طالقانى بود و بعدها كتابهاى شهيد مطهرى مطرح شد. ترجمه و انتشار كتابهاى مذهبى رشد محسوس و فوقالعادهاى پيدا كرد.
از نتايج بسيار مهم و تعيينكننده حادثه 15 خرداد كه البته مختص 15 خرداد نيست و در واقع از مختصات رهبرى امام است كنترل و مراقبت دايمى نسبت به انتخاب شعارها بود. امام در اوايل انقلاب چون انجمنهاى ايالتى و ولايتى از طرف دولت مطرح شده بود، دولت و اسداللّه علم را مخاطب قرار مىداد و خواستار استيضاح و عزل نخستوزير شده بود يا مىخواست بشود، اما در ماجراى به اصطلاح انقلاب سفيد، امام بدون هيچگونه هراسى خود شاه را مخاطب و به شدت مورد تهاجم قرار داد، اين مسئله در نطق روز عاشورا در فيضيه نيز ادامه يافت. گاهى «آقاى شاه»، گاه «مردك» و با تعابيرى از اين قبيل شاه را مورد خطاب قرار مىدادند. اين سخنرانى كمك كرد تا ترس مردم از شاه بريزد و آن ابهت شكسته شود و مهمتر از آن، امام به هدف مهمشان كه معرفى شاه به عنوان عامل اصلى بود، جامه عمل پوشاندند. البته پارهاى از آقايان در قم و شهرستانها هماهنگى لازم را با اين روش نشان نمىدادند. در روز 15 خرداد هم شعارهاى مردم عليه شاه شنيده شد و اين خيلى مهم بود.
مطلب ديگر در مورد گروههاى ملىگرا بود كه در جريانات 28 مرداد و قبل از آن، عمدتا شعارشان در مقابله با شاه، مبارزه پارلمانتاريستى بود. آنجا خواستار يك انتخابات آزاد بودند كه نمايندگان از مردم باشند و شاه هم دخالتى در مسائل نكند و به تعبير آنها سلطنت بكند، ولى حكومت نكند، يعنى رژيم سلطنتى را قبول مىكردند. حال آنكه اين امر، مورد قبول انقلاب و حضرت امام نبود. ملىگراها براى اينكه شعار «شاه سلطنت كند، نه حكومت» را جا بيندازند، سعى مىكردند كه محور حركتشان را فقط مبارزه با استبداد قرار بدهند. مبارزه با استبداد، مفهومش اين بود كه شاه به عنوان عامل استبداد، يك فرد مستبد و ديكتاتور است و ما بايد با استبداد او مبارزه كنيم و فقط مىخواستند كه او حدود اختياراتش را محدود كند، در حالى كه امام روى قضيه استعمار تكيه مىكردند. مرحوم سيّدجمالالدين اسدآبادى مىگويد اصلاً عامل بدبختيهاى ما، استبداد داخلى و استعمار خارجى است، اين دو همديگر را پشتيبانى مىكنند و با هم مرتبط هستند، بنابراين جدا كردن استبداد داخلى از استعمار خارجى يك شعار انحرافى بود كه ملىگراها مطرح مىكردند. به هر حال امام با هر دو جنبه اين قضيه مبارزه كردند و فرمودند اين دو تا از هم جدا نيستند و هدف ما مبارزه با هر دو عامل است. يكى از پيامدهاى مهم 15 خرداد همين بود كه امام به استعمار خارجى و حضور بيگانگان بيشتر اشاره مىكردند و مسائل شخص شاه از جمله غارت اموال، شبنشينيها، شهوترانيها و سوءمديريتها را به استعمار خارجى ارتباط مىدادند.
اينها به طور اجمال نتايجى است كه مىتوان از ماجراى 15 خرداد گرفت كه در واقع ثمره تلاش امام به حساب مىآيد و موجب مىشود روند انقلاب با همان آهنگ ـ انشاءاللّه ـ براى هميشه ادامه پيدا كند.
پس اهميت 15 خرداد در اين چند ويژگى است كه گمان مىكنم اين ويژگيها مبنا و اساسى براى تمام تحركات و ماجراهاى بعد از 15 خرداد شد. سايهاى از 15 خرداد در تمام حوادث بعد از آن تا سال 57 وجود داشته است، سايهاى از اسلامى، قرآنى و مردمى بودن و وابسته نبودن. بعد از حدود چهارده ـ پانزده سال از اين واقعه، واقعه ديگرى با همان مختصات منتها با درجه بالاترى از آگاهى مردم در 17 شهريور رخ داد. بعد از واقعه 17 شهريور، يكى از افراد وابسته به گروهك منافقين پيش من آمد و از من درباره خبرهاى قم و جاهاى ديگر سؤال كرد، من هم خبرها را گفتم، او با انتقاد بسيار شديد و تندى كه البته گمان مىكنم در مباحث درون گروهىشان خيلى تندتر بود به ماجراى 17 شهريور و اينكه چرا اين حادثه به وجود آمد، حمله مىكرد و اين واقعه را به عنوان بازگشتى به حدود پانزده سال قبل تلقى مىكرد. اظهاراتش تقريبا به اين مضمون بود كه ما بعد از اين واقعه به شرايط 15 خرداد و سال 1342 برگشتيم و لابد همانطور كه بعد از آن سال، يك دوران طولانى خفقان حاكم بود، قاعدتا يك دوران مشابهى بعد از 17 شهريور به دنبال خواهيم داشت، در جوابش گفتم كه فرق زيادى بين اين دو ماجرا وجود دارد و بزرگترين فرق اين است كه اولاً اين واقعه نشان مىدهد كه زمينهاى وجود داشته است، 15 خرداد واقعه بسيار سنگينى بود كه زمينه اين جريان قرار گرفت، اينطور نبود كه مردم ناخودآگاه به خيابانها بيايند و ناگهان با آتش دشمن مواجه شوند، بلكه دشمن را ديدند و حمله را هم مشاهده كردند، اخطارهايى هم صورت گرفت، ولى كسى حاضر نشد صحنه را ترك كند، اين مسئله با حادثهاى كه خودبهخود پيش آمده خيلى فرق مىكند. آينده ثابت خواهد كرد كه مسئله آنطور كه شما فكر مىكنيد، نيست و تحركات ادامه پيدا خواهد كرد.
ماجراى 17 شهريور تقريبا آخرين ماجرايى بود كه در آن مقطع به وجود آمد و آن چهلمهاى پىدرپى همه تقريبا قبل از ماجراى 17 شهريور بود. اجمالاً اين برخورد هم ثابت مىكرد كه ديد گروهكها، چه ملىگرا و چه گروهكهاى چپ، چگونه بود.
امام در اولين سخنرانى كه به مناسبت سالگرد 15 خرداد، بعد از انقلاب در مدرسه فيضيه كردند، خيلى دردمندانه از تحركات منفى ملىگراها ياد كردند و از آنها با عنوان «انسانهاى درونتهى» ياد كردند و به 15 خرداد اشاره كردند كه «15 خرداد، روز اسلام بود، روز انقلاب بود، 15 خرداد را بايد زنده نگهداشت.»، ديگر آنكه فرمودند: «مردمى كه در 15 خرداد به شهادت رسيدند، شما برويد قبرها را ملاحظه كنيد، اگر يك نفر از كسانى كه در اين ماجرا شهيد شدند، از افراد بالاى شهرى بود، اين انقلاب مال شما.».
امام بىحساب مطلبى را نمىفرمودند، با اطلاع كامل از اينكه چه قشرى از مردم در اين حركت حضور دارند، اين سخنان را اظهار كردند. البته هيئتهاى مذهبى در صحنه بودند، ولى تا آن زمان هيئت مذهبى شناختهشدهاى كه رسما سازماندهى شده باشد، وجود نداشت. بعدها براساس همان تحركات و تحولات و ارتباطات با امام و انگيزههاى اسلامى، يك گروه اسلامى درست شد كه همان هيئت مؤتلفه اسلامى است، شرح ماجراى اين گروه طولانى است. بعد از آنها هم البته گروههاى اسلامى ديگرى مثل گروه چهل و چهار نفره حزب ملل شكل گرفت.
ما در تنظيم حركت قهرمانانهاى مثل 15 خرداد، تنها به عواملى مانند ايمان به خدا و اعتقاد به يك سلسله مبادى و اصول نياز داريم. مواردى همچون اعتقاد به روحانيت، اعتقاد به زعامت و رهبرى اسلامى و اعتماد به انگيزهها و انديشههاى اسلامى و پذيرش اين امر كه فداكارى در اين راه، ولو با شهادت هزاران نفر مىتواند كارساز و زمينهساز باشد، اين خودش يك سند مهم تاريخى براى انقلاب است، چون انقلاب ما در واقع با 15 خرداد شروع شد. بسيارى از حركتها چه صددرصد سياسى يا سياسى ـ فرهنگى يا انقلابهاى تمام عيار و رفرمها، چهبسا با زحمت به اين نتيجه برسند كه با چه فرمول و تركيبى از انگيزهها و انديشههاى گوناگون مىشود مردم را به حركت درآورد و انقلاب به راه انداخت.
مسئله 15 خرداد و تجربههايى كه به طور زنده در آن وجود دارد و قابل انكار هم نيست، تركيب مشخص، تجربه شده و منطقى از جنبههاى گوناگون آغاز يك حركت برنامهريزى شده انقلابى را به نمايش مىگذارد و نشان مىدهد كه هرگاه جامعه بخواهد در مسيرى انقلابى قدم بگذارد، بايد حركتى همچون 15 خرداد در خود داشته باشد. ما قبل از 15 خرداد چنين فرمول تجربهشدهاى نداشتيم. در گذشتهاى نه چندان دور، يعنى در ماجراى نهضت مقاومت به سختى مىشد، نقش مذهب را ثابت كرد. اگر يك روحانى و عمامه بهسر در آن ماجرا نمىبود و اگر نقش مستقيم مرحوم آيتاللّه كاشانى نبود كه جنبه علمى او را كسى نمىتوانست منكر باشد، آنها صددرصد مىكوشيدند كه جنبه ملىگرايى به قضيه بدهند.
در زمان حضرت امام، مذهب به طور كامل در ميدان بود، زيرا به دنبال حضرت امام همه مراجع به ميدان آمدند، ولى زمان مرحوم كاشانى اينطور نبود. آقاى كاشانى، درست است كه از لحاظ شخصيت علمى در موقعيت و نقش يك مرجع بود، ولى مرجع نشد، در حد مرجعيت عالم بود، ولى متأسفانه فقط به عنوان يك آخوند سياسى معرفى شد و در همان زمانها هم عليه آخوند، با همين لفظ با شيوههاى بدى در جامعه تبليغات مىشد. من كوچك بودم، اما نوع تبليغات و شعارهايى را كه در كوچه و بازار عليه روحانيان مىدادند، به ياد دارم. آن زمانها من شايد سنم هفت يا هشت سال بيشتر نبود. بعضيها اين شعارها را به طرفداران مصدق نسبت مىدهند كه عليه آقاى كاشانى سر مىدادند، ولى در زمان حضرت امام، حمله به قدرى وسيع و ملىگراها به اندازهاى در محاق و انزوا بودند كه اصلاً نتوانستند ميدان دار شوند. تنها بعد از ماجراى 1342، يعنى بعد از 15 خرداد و شايد پس از تبعيد امام بود كه فعاليت اينها به عنوان همراهى، همكارى و همدردى با روحانيان شروع شد و اعلاميههايى مىدادند. البته آقاى طالقانى، مهندس بازرگان، آقاى سحابى و دوستان ديگرشان را كه در همان زمان زندانى بودند، نمىشود به حساب ملىگراها گذاشت، آنها انديشهها و انگيزههاى مذهبى داشتند. درست است كه گروهى براى خودشان تشكيل داده بودند، اما به واسطه ارتباط نامشان با آيتاللّه طالقانى و اينكه آقاى طالقانى هم خودش به هر حال يك روحانى بود و به امام هم ارادت داشت و نهضت امام را پىگيرى مىكرد، تحركات آنها هم در واقع جزئى از همين ماجرا محسوب مىشد. البته روحانيان بسيارى در همان زمانها زندانى بودند، منتها محاكمات آقاى طالقانى پر سر و صدا بود و كسانى كه در محاكمات آقاى طالقانى، بازرگان و سحابى شركت مىكردند، همين نيروهاى مردمى و طلبهها و روحانيان بودند. خود حضرت امام هم در اعلاميههايشان، پيام زيادى براى اين سه نفر داشتند كه اين خودش قرينه قاطعى است براى اينكه حركت آنان در جهت حركت امام بود و حركت جداگانهاى نبود والاّ امام تأييد نمىكردند، چهبسا اينكه در مورد مجاهدين خلق همينطور بود؛ مجاهدين خلق در سال 1350 قربانيان زيادى داشتند كه بسيارى از آنان مورد قبول شخصيتهاى ما بودند، ولى چون مسائلشان براى حضرت امام زياد روشن نبود، امام در زمينه تأييد آنها اصلاً كلمهاى نگفتند، فقط تعبيرشان در آن زمان جوانهاى اسلام يا جوانان مسلمان بود. هرچه آقايان، احتمالاً شخص آقاى طالقانى و بعضى آقايان ديگر اصرار كرده بودند كه به نحوى نامى از اين گروه برده شود كه حمايت شوند، چون بسيارى از آنها در معرض اعدام بودند و بعد هم اعدام شدند، اما امام حاضر نشدند نام سازمانى اينها را ببرند. نهضت آزادى كه اين سه نفر در رأس آن بودند، در واقع يك گروه منشعب از جبهه ملى بود كه جنبه اسلامى ـ مذهبى صرف داشت. حالا درست است كه آقايان بازرگان و سحابى بعد از پيروزى انقلاب يك مقدار پز ملىگرايى گرفتند، ولى در آن زمان اينطور نبود. در مقايسه با جبهه ملى و ملىگراهاى ساير گروهها، اينها صرفا جنبه مذهبى داشتند و از آن گروههاى باقىمانده از جبهه ملى هم فكر مىكنم، تنها كسانى بودند كه آن موقع به زندان افتادند، غير از آنها، بقيه زندانيها از روحانيان اهل منبر، اهل علم و بعضا بازاريها و افراد ديگر بودند كه در ارتباط با نهضت امام دستگير شده بودند. من از زندانيهاى ديگرى كه از ساير گروهها باشند، در آن زمان هيچ به خاطر نمىآورم.