امام خمینی از دیدگاه مرحوم آیت الله معرفت - انقلاب اسلامی به دنیا فهماند اشتباه می روید

آیت الله محمدهادی معرفت، در سال 1312 هجری شمسی، در کربلا متولد شد. در محضر پدر، آغاز به آموختن علوم اسلامی کرد و در ادامه، تا پایان سطح و قسمتی از خارج فقه و یک دوره اصول، از محضر استاد شیخ یوسف بیارجمندی خراسانی بهره‌مند شد. وی برای ادامه تحصیل، به حوزه نجف وارد شد و فقه و اصول را از محضر استادان و فقیهان آن دیار، آیات عظام حکیم، خویی، شیخ حسن حلی، میرزا باقر زنجانی، علامه فانی و حضرت امام، رضوان الله علیه، آموخت. او در سال 1351، وارد حوزه علمیه قم و مدتی در درس اصول آیت الله میرزا هاشم آملی حاضر شد. آیت الله معرفت در حوزه‌های یادشده، تدریس سطوح عالیه را به عهده داشت. آیت الله معرفت، آثار ارجمندی نیز نگاشته است؛ از آن جمله می‌توان به التمهید فی علوم القرآن، حدیث لاتعاد، ولایة الفقیه، تحقیق و تعلیق شرح تبصره حاج آقا ضیاء و... اشاره کرد.مرحوم‌ آیت‌ الله‌ محمد هادی‌ معرفت،‌ عصر روز 29 دی 1385 شمسی، بر اثر عارضه‌ قلبی،‌ در سن‌ ‌76‌ سالگی‌ در منزل‌ خود در قم‌ بدرود حیات‌ گفت‌. آن‌چه می‌خوانید، مصاحبه نشریه حوزه با ایشان در سال 1368 است:


***

با تشکر از حضرت‌عالی برای شرکت در این مصاحبه، لطفاً علل و عوامل نفوذ عمیق و ظهور و بروز علمی و فقهی حضرت امام را در نجف، با توجه به وضعیت فقهی و علمیِ نجف و اساتید بزرگی که در سطح خارج بودند، بیان بفرمایید.

شناخت ما از ایشان این‌گونه بود: بعد از این‌که حرکت و نهضت شروع شد و ایشان حرکت کردند و مخصوصاً در سال 42، بسیاری از طلاب و فضلا، تقریباً با ایشان هم‌عقیده شده بودند و راه ایشان را پسندیده بودند و حتی در بعضی از درس‌ها به مدرسان اعتراض می‌شد که چرا حرفی نمی‌زنید، قیام نمی‌کنید و کذا. من خودم در یکی از درس‌ها به استاد گفتم: شما بر اثر این سکوت، ضربه خواهید خورد. این‌قدر جسارت هم کردم به آن استاد. حالا اسمش را نمی‌آورم، چون فوت کرده. واقعاً عده‌ای تشنه بودند که به محضر ایشان برسند و از نزدیک ایشان را لمس کنند. این عده، روز به ‌روز، بیشتر می‌شدند.

 عقیده من این است که تبعید ایشان به نجف، از الطاف خفیه الهیه بود. این مطلب را من بارها در بحث‌ها و درس‌هایم گفته‌ام. چرا؟ به این سبب که بنا بود چنین حرکت عظیمی در سطح جهانی به‌ وجود بیاید. این حرکت، که قائم به شخص ایشان بود، فی‌الواقع به جنبه فقاهت بالای ایشان مربوط می‌شد که از همان مقام فقاهت، معنای ولایت تراوش می‌کند. روی این حساب بود که این حرکت شکل گرفت و مردم و علما از آن پیروی کردند وگرنه، مردم و مخصوصاً افرادی که مقداری برای خودشان ارزش علمی قایل‌اند، مشکل است که از افراد عادی، هرچند هم با خبر و با صلابت باشند، پیروی کنند. لذا کسانی که می‌خواهند به ایشان کمک و یاری کنند و هدف و آرزویشان این است و باید در این نهضت شرکتی داشته باشند، لازم است شخصیت امام را دقیقاً بشناسند و از نزدیک لمس کنند. چون یک دانشگاهی یا حوزوی محقق، با یک عوام بازاری فرق می‌کند. حسابش این است که فرد محقق تا به شخصی اطمینان نکند، حاضر نیست حتی یک کلمه تأیید بکند. لذا آمدن ایشان در حوزه سبب شد که عده‌ای از فضلا، چه عرب و چه عجم، به ایشان ارادت بورزند. من شاهد بودم که بسیاری از شخصیت‌های علمی عرب، در نجف مثل یک مرید به ایشان ارادت می‌ورزیدند. با این‌که آنان کسانی بودند که قبلاً برای بزرگان آن مقدار احترام قایل نبودند. آمدن ایشان به نجف، این اثر بزرگ را داشت.

 اما کاری که ایشان کرد، یعنی کاری که در ایشان سراغ کردیم، این بود: نجف در سطح بالا و والایی از علم و تحقیق بود، اما چطور شد که عده بی‌شماری از فضلای نجف به ایشان گرویدند و به عنوان شاگردی مطیع، سخت در خدمت ایشان شدند؟ ایشان ویژگی‌هایی خاصی داشت؛ چه در مقام عالمی که فضلا را به دنبال خود بکشد و چه در مقام رهبری که دنیا را به دنبال خودش بکشد. من نوعاً درباره افراد بزرگ دقت می‌کنم و حرص و ولع دارم به این‌که ویژگی‌های این افراد را بفهمم. بنده در همان نجف هم این خصوصیت و ویژگی امام از لحاظ علمی را به رفقا گفتم. ایشان ابتدا که نجف تشریف آوردند و خواستند درس شروع کنند، یعنی از ایشان خواهش شد که درس شروع بفرمایند، این سؤال را کردند که بیشتر درباره قواعد بحث کنیم یا روایات و نقل اقوال؟ همه رفقا به اتفاق گفتند ما بیشتر به جنبه قواعد مایلیم؛ یعنی همین کاری که شیخ در کتاب مکاسب کرده است؛ چون ایشان با «بیع» شروع کرده‌اند. آن زمان، ایشان تحولی در نجف و حداقل در ما ایجاد کرد و موجب شیفتگی ما نسبت به ایشان شد و این شیفتگی روزبه‌روز بیشتر می‌شد.

 مسئله اقوال بزرگان در فقه، حریمی مقدس بود و شخصیت روی آرا اثر می‌گذاشت. این مسئله در واقع، فقه را از صورت تحقیقی به صورت تقلیدی می‌برد. همان طور که مسبوق هستید، می‌گویند: بعد از شیخ، تا قبل از ابن ادریس، فقه صورت تقلیدی به خودش گرفته بود. آن بزرگ (ابن ادریس)، آمد و این حریم را درید و مسئله تحقیق را شروع کرد. اخیراً فقه، واقعاً رنگ تقلید به خودش گرفته بود. کلام، کلام مرحوم آقا ضیاست یا کلام مرحوم نائینی است یا کلام آقا شیخ حبیب الله رشتی است یا مرحوم فشارکی اصفهانی یا میرزا یا شیخ. انتساب قول به این گوینده‌ها نوعی حریم ایجاد می‌کرد. لذا طلبه‌هایی مانند ما، این جرئت را نداشتیم که بخواهیم رأیی بر خلاف رأی بزرگان بدهیم یا تحقیق کنیم. آن ویژگی که می‌خواهم عرض کنم، این است: امام تحولی ایجاد کرد و راه مناقضه کلام بزرگان را باز کرد و حریم را شکست. به عالَم تحقیق و فقاهت این درس را داد که باید حریم کلام بزرگان را شکست؛ زیرا احترام به کلام بزرگان، مناقشه کردن در کلام آن‌هاست وگرنه انسان، در کلام هر کسی که مناقشه نمی‌کند.

 خلاصه، ایشان این جرئت و شجاعت را داشتند که در کلام بزرگان مناقشه کنند. این‌که حق و حقیقت را آن طور که هست، بیان کنند و در واقع راه اجتهادی را که تشیع و فقهای تشیع می‌گویند مفتوح است، احیا کنند، و این ستودنی است. به معنای حقیقی، ایشان، با آن شهامتی که داشتند، در شاگردها تحول ایجاد کردند. این، از ویژگی‌های بسیار مهمِ جنبه‌های علمی ایشان است که من در ایشان سراغ دارم.

 

ویژگی‌های حضرت امام را در مسئله رهبری، تا آن‌جا که امکان دارد، تشریح بفرمایید.

سومین ویژگی ایشان این بود که برای ساختن انسان‌ها، مهارت فوق العاده داشت؛ یعنی این‌که افراد و جامعه را برای پذیرش حرف‌های خودش آماده کند. من در سنه (سال) 42 در قم نبودم، ولی می‌گفتند: وقتی در قم تظاهرات و درگیری ایجاد می‌شد، اگر طلبه‌ها می‌خواستند در مغازه‌ای پنهان شوند، راهشان نمی‌دادند و مردم در خانه‌هایشان را به روی طلاب باز نمی‌کردند، اما وقتی این حرکت عظیم علیه شاه شروع شد، من در قم بودم. به چشم خودم دیدم که مغازه‌دارها طلبه‌ها را پشت ویترین‌ها مخفی می‌کردند. مردم در خانه‌ها را باز می‌کردند و طلبه‌ها را مخفی می‌کردند.

 کوچه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم، بن بست است. من خودم دیدم که در خانه‌ها باز می‌شد و افرادی ایستاده بودند و طلبه‌هایی را که فرار می‌کردند، فوراً به داخل منزل می‌آوردند و مخفی می‌کردند. این تحول در مدت این پانزده سال به وجود آمد. اعلامیه‌ها و رهنمودهای ایشان و مبلغانی که ایشان به این طرف و آن طرف می‌فرستادند، مردم را ساخت.

 هر مصلح بزرگی، وقتی می‌خواهد فکرش را اجرا کند، باید زمینه‌سازی کند. مرحوم مدرس آن دو جهت اول، یعنی صلابت و قاطعیت را داشت، اما هنر زمینه‌سازی را نداشت. حالا یا نداشت یا زمینه نبود. بالأخره، کمک و یار نداشت تا زمینه بسازد. نوعاً با بعضی از بزرگان صحبت می‌کرد که آن‌ها «کالحجرالأصم» بودند. بر خلاف امام، که اصلاً آن‌ها را داخل آدم نمی‌دانست. خلاصه، این سه جهت در امام، سبب موفقیتش در سطح جهان بود.

 ما همه، احساسمان این است که رحلت امام، خلأ عظیمی را، چه در فضای رهبری جامعه و جهان اسلام و چه در فضای تحولات فکری و حوزوی و فقهی، خواهد داشت و دارد، اما حرکت سالم اقتضا می‌کند که همه رهبران فکری جامعه در حدی که ممکن است، برای پر کردن این خلأ تلاش کنند. به نظر حضرت‌عالی، که از شاگردان برجسته حضرت امام و آشنا با مبانی ایشان هستید، چه نوع حرکت و تلاشی برای پر کردن این خلأ مناسب خواهد بود؟

بعضی روایات، آیه «وکذلک جعلناکم امة وسطاً...» را چنین تفسیر می‌کنند که این آیه خطاب به زعمای مسلمانان است و خداوند به رهبران و زمامداران و کسانی که در جامعه دارای نفوذ هستند، می‌فرماید: ما رسالتی به عهده شما گذاشتیم و آن رسالت این است که شما جهانیان را به راه عدل هدایت کنید: «وکذلک جعلناکم امة وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً» حضرت امام خواستند همین راه را طی کنند و این را هم به دنیا فهماندند. اسلام را آن گونه که هست واقعیت اسلام را آن گونه که هست، به دنیا شناساندند؛ نه اسلامی که قبل از انقلاب اسلامی در ایران و دنیا مطرح بود و وقتی می‌خواستند الگویی از حکومت اسلامی نشان بدهند، ملک فهد و سعودی را نشان می‌دادند. این واقعیتی است. در مصاحبه‌ها و در نوشته‌ها، سعودی به نام الگویی اسلامی مطرح بود. انقلاب اسلامی، به دنیا فهماند اشتباه می‌روید؛ این حکومت الگو نیست. الگو این است که ما ارایه می‌دهیم. به دنیا هم حالی کرد و دنیا هم پذیرفت. الان دنیا پذیرفته که اسلام سعودی، اسلام نیست. پس اسلام محمدی (ص) این است که ما داریم و عرضه می‌کنیم و خوشبختانه همه دنیا و دوست و دشمن این را پذیرفتند. آیا امام نتوانست این مطلب را به پیروانش بفهماند؟ به نظر من توانسته است. به علما، فقها و بزرگان، چه شاگرد ایشان و چه غیر شاگرد ایشان، این نکته را فهمانده است. منتها اگر عقیده به راه ایشان داشته باشند.

 

آیا ما واقعاً به این راهی که ایشان رفت، ایمان داریم؟ آیا از وظیفه شرعی خودمان نمی‌بینیم که همین راه را ادامه بدهیم؟ و آیا در قدرت و امکانمان هست یا نیست؟

 

قطعا هست؛ چرا؟ چون ایشان در این ده سال، تمام امکانات را برای ما فراهم کرد. حتی سد ثغور کرد. از عجایب این است که ایشان طبق روایاتی که می‌گوید مؤمن قبل از مرگش، مرگ خود را حس می‌کند، مرگ خویش را قبل از مرگ حس کرد. این از روایات مسلم است و این از حقایق مسلم است.

 امام، این حرکات اخیر را با نوعی شتاب‌زدگی انجام داد؛ چرا این کارها را کرد؟ امام براساس «المؤمن ینظر بنورالله»، حس کرد که رسالت او به پایان رسیده؛ لذا سد ثغور کرد. به این معنا که امام، تمام راه‌ها را برای ما آماده کرد. راه را آسفالت کرد و ما را روی جاده قرار داد و گفت یاالله حرکت بکنید. پس ما الان هم از اهداف امام آگاه هستیم و آن ادای رسالت الله فی الارض است، و هم امکانات برای ما فراهم کرده و سد ثغور کرده است. اگر ما الان کوتاهی کنیم، خیانت کرده‌ایم.

اگر ما بخواهیم کوچک‌ترین اغراض شخصی را مطرح کنیم، والله خیانت به اسلام، خیانت به خد و خیانت به امام زمان است. خوشبختانه سردمداران ما این حقیقت را فهمیده‌اند. لذا من مطمئنم که دیگر مسائل شخصی مطرح نخواهد شد؛ چون با این اخوان الصفایی که الان بین پیروان امام و سرسپردگان راه امام حس می‌کنیم، ان‌شاءالله راه امام تداوم خواهد یافت. ببینید، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای خامنه‌ای و آقای اردبیلی نگذاشتند آب از آب تکان بخورد و عملاً نشان دادند که می‌شود این خلأ را با همت و با آگاهی و با وحدت کلمه پر کرد و راه امام بزرگ را ادامه داد. این کار را این‌ها در یک مقطع سیاسی حساس کردند و بر حوزه و بزرگان حوزه است که این کار را برای همیشه و در سطح گسترده‌ای ادامه بدهند، ان‌شاءالله.

 

در قسمتی از جواب سؤال اول، مبانی فقهی امام را مطرح فرمودید، اما دوست داریم به صورت مسنجم‌تر و روشن‌تر، جایگاه امام را در تبیین مبانی فقهی بیان بفرمایید.

امام، در فقه، چه در مبانی و چه در فروع، صاحب اختیاراتی تام است. حدیث «لاضرر و لاضرار»، که در فقه بر اساس آن خیلی استدلال و بحث شده، از قواعدی است که اساس استنباط بسیاری از فروع فقهی است. شیخ در مکاسب و همه علما برای اثبات خیار غبن به این حدیث تمسک کرده‌اند .

 به دلیل «البیعان بالخیار، مالم یفترقا، فاذاافترقا وجب البیع» (1)، بیع لازم می‌شود، حالا اگر روشن شد که این شخص مغبون است، اگر بگوییم این بیع لازم است و [مغبون] حق فسخ ندارد، قاعده «لاضرر و لاضرار» این حکم را برمی‌دارد. فقها به این مطلب برای اثبات خیار تمسک کرده‌اند. حالا من از شما سؤال می‌کنم: این حکم خیار، حکم اولی است یا حکم ثانوی؟ این حکم اولی است. اثبات خیار برای معامله غبنی، از احکام اولیه است. امام گفتند: «حدیث لاضرر» از احکام سلطانیه است. احکام سلطانیه، جزو مدارک احکام ثانویه است؛ مثل تقیه که حکم ثانوی است.

شیخ در مکاسب می‌فرمایند: اگر حکمی از احکام اولیه، با نظم تصادم کرد، محکوم است. عبارتش این است: «حفظ النظم و حفظ النظام من الاحکام الثانویة الحاکمة و من الاحکام المطلقة الحاکمة علی جمیع الاحکام الاولیة».

 

هر حکمی از احکام، که با مسئله نظام تصادم کرد، محکوم است و نظام حاکم است. این را شیخ می‌فرماید و همه علمای محقق نیز به آن قایل‌اند. اما امام می‌فرمایند که «لاضرر و لاضرار» مربوط به احکام سلطانیه است. «احکام سلطانیه» یعنی چه؟

 یعنی اگر سلطان وقت و ولی امر تشخیص داد، مصلحت دین، حکم اولیه را نقض می‌کند. پس «لاضرر» وسیله نقض احکام اولیه است؛ نه این‌که خودش حکم اولی را ثابت کند.

مثلاً: «الناس مسلطون علی اموالهم»، از احکام اولیه است. آقای صاحب نخل، به حکم اولی، حق داشت به ملک خودش رسیدگی کند. حضرت رسول(ص) با چه مدرکی این حکم را نقض کرد؟ به حکم حدیث «لاضرر». پس حدیث «لاضرر»، حکم ثانوی است که حاکم بر دلیل اولی است. فقها در مراحلی که می‌خواهند احکام اولیه را نقض کنند، به این حدیث که برای اجرای احکام سلطانیه مدرک است، تمسک کرد‌ه‌اند و خیار غبن را که حکم اولی است، ثابت کرده‌اند. لذا ایشان از راه شرط ضمنی، آن را اثبات می‌کنند. خلاصه، می‌خواهم بگویم که ایشان چنین کارهایی در فقه کرد و چنین فرموده‌های علمی دقیقی در سطح عمیق و بالا و خیلی وسیع داشت و لذا ایشان به فقه جهش داد.

 

حضرت‌عالی علاوه بر این‌که در بحث ولایت فقیه از محضر امام استفاده کرده‌اید، کتاب شریف امام در این باره را هم به عربی ترجمه کرده‌اید. لطف کنید در این باره توضیح دهید.

بیشتر «حکومت اسلامی» ایشان را بنده به عربی برگردانده‌ام. در این مسئله، بنده خوب آمیخته شدم؛ زیرا هم در درس ایشان بودم و هم در تعریبش دست داشتم. من عشق خاصی به درس ایشان داشتم. شب می‌نشستم درس را می‌نوشتم و احیاناً فردایش نوشته‌هایم را نشان امام می‌دادم. بعضی اوقات آن‌جایی را که اشکال داشتم، پاورقی می‌زدم.

 شبی نشسته بودم و درس را می‌نوشتم که دیدم بلندگو بنا کرد صدا کردن. من ناراحت شدم و با خود گفتم چقدر مردم بی‌تربیت‌اند. این وقت شب، چرا بلندگو روشن کرده‌اند؟ ناگهان متوجه شدم اذان صبح است؛ یعنی به خاطر علاقه‌ای که به نوشتن این درس داشتم، اصلاً متوجه وقت نبودم.

 ولایتی که ایشان بیان کردند، همان است که صاحب جواهر می‌گوید  و من عبارتش را در همین «ولایت فقیه» نقل کرده‌ام، که اگر کسی منکرش بشود «لم یذق من طعم الفقه شیئا»؛ [از طعم فقه، چیزی نچشیده است] با این بیان، شیخ چطور می‌فرماید: «دون اثباته خرط القتاد»؟(2) آخر این معنا ندارد. مرحوم صاحب جواهر می‌گوید: اگر کسی منکر ولایت برای فقیه بشود، اصلاً طعم فقه را نچشیده؛ یعنی بویی از عالم فقاهت نبرده است. پس چطور شیخ می‌فرماید: «دون اثباته خرط القتاد؟» حل این مسئله برای ما روشن است. شیخ نمی‌خواهد منکر ولایت فقیه بشود. شیخ می‌خواهد بگوید از روایت‌هایی که مرحوم نراقی به آن‌ها تمسک کرده، نمی‌شود استفاده کرد؛ «دون اثباته من هذه الروایات خرط القتاد». لذا اگر کسی بخواهد عَلَم کند که ایشان منکر ولایت فقیه است، این واقعاً ظلم به شیخ و به فقاهت است. اما کاری که حضرت امام کردند، همان طوری که آقای جوادی آملی، اخیراً در سخنانی فرمودند، این است که رابطه بین فقیه و مردم را با مسئله ولایت فقیه ممزوج کردند. فقیه، نه تنها متخصصی است که شما به او رجوع می‌کنید، بلکه متخصصی است که بر تو ولایت هم دارد. فقیه مثل طبیب نیست. منِ مریض به طبیب رجوع می‌کنم اما اطاعت از او بر من واجب نیست؛ سرسپردگی لازم ندارد. خواستم حرفش را عمل می‌کنم، نخواستم عمل نمی‌کنم. به ضرر خودم است. ایشان مسئله را آوردند بالا و فرمودند: فقاهت فقط رجوع به متخصص نیست، بلکه رجوع به مختصصی است که بر تو هم ولایت دارد .این ربط مسئله ولایت، به فقاهت، از مواردی است که حضرت امام به فقه جهش داده است.

 

از حضرت‌عالی می‌خواهیم که از خاطراتتان از دوران تحصیل در محضر امام بفرمایید.

عده‌ای نزد امام آمدند و گفتند می‌خواهند در محلی مسجدی بسازند، و اجازه خواستند مقداری از پول سهم امام را آنجا صرف کننند.

 ایشان با کمال صلابت و سختی گفتند: ابداً اجازه نمی‌دهم و آن‌ها التماس می‌کردند. نوعاً انسان نسبت به کسی که می‌خواهد به او پول بدهد، تند نمی‌شود ولی امام تند شد. بعد ایشان فرمودند: جزء شئون اسلامی مسلمانان هر منطقه است که برای خودشان مسجد بنا کنند. مسلمانانی که در مکانی زندگی می‌کنند، نباید مسجد داشته باشند؟ آیا من باید مُهری را بخرم که می‌خواهی داخل جیبت بگذاری و با آن نماز بخوانی؟ تو می‌خواهی نماز بخوانی، باید مهرش را هم خودت بخری. من نمی‌توانم از سهم امام پول بدهم و مسجد بسازند. من چطور از سهم امام اجازه بدهم که شما در شئون زندگی خودتان مصرف بکنید؟ بالأخره امام به این افراد پول نداد. آن وقت فرمودند: البته اگر منطقه‌ای را فرض کنیم که بهایی‌نشین باشد و مسجد ساختن در آن‌جا برای دعوت به دین باشد، تبلیغ دین است و حسابش جدا می‌شود؛ مثل [هزینه در] راه امام زمان می‌شود.

این مطالب برای ما در عین تازگی، آموزنده بود. این جور برخوردها و این جور تحقیق‌ها واقعاً برای ما آموزنده بود.

 خاطره‌ای دیگر نقل می‌کنم که مربوط می‌شود به کربلا. من در کربلا، حرم امام حسین(ع) بودم که امام تشریف آوردند. کربلا، در سال هفت زیارت مخصوص دارد و نجف، سه زیارت مخصوص. علاوه بر شب‌های جمعه، ایشان هنگام آن هفت زیارت، مقید بودند مشرف بشوند کربلا.

 ایشان در حرم متعبد بودند، مثل دیگر متعبدان، دعا و نماز بخوانند. دیگر آقایان علما، این جور نبودند؛ حرمشان، ده دقیقه و فوقش یک ربع ساعت طول می‌کشید و دعا را هم از حفظ می‌خواندند و یک ـ دو رکعت نماز می‌خواندند و می‌رفتند اما ایشان مثل سایر مردم می‌نشستند و مفاتیح می‌خواندند. من دیدم که در بالاسر امام حسین نشستند و مشغول نماز شدند. رسم مردم بغداد این است که می‌آیند و شیرینی یا شکلات یا خرمایی ،از این چیزها، تقسیم می‌کنند.امام آن‌جا نشسته بودند. بنده در نزدیکی ایشان نشسته بودم. بنده‌زاده هم با من بود. بنده‌زاده، خیلی کوچک بود. آقایی شیرینی آورد و جلو من و امام و دیگران گذاشت. امام شیرینی را برداشت و با کمال مهربانی داد به بنده‌زاده، زیرا به بنده‌زاده شیرینی نداده بودند و ایشان در چنین جایی به این مسئله توجه فرمودند.در همین‌جا مطلب دیگری جالب نظرم بود. این‌که ایرانیان آمده بودند برای زیارت. یکی از آنان مهری که خریده بود و داخل جیبش بود. آن را در آورد و به امام داد که امام روی آن نماز بخواند، تا تبرک شود. امام هم با کمال خضوع پا شدند و دو رکعت نماز خواندند و مهر را به ایرانی برگرداندند. من از این منظره بسیار لذت بردم. .این منظره، هم عقیده مردم را به ایشان، که به عنوان فردی دارای قداست، می‌رساند و هم اعتقاد ایشان را به این مسائل. چون تصور انسان این است که ایشان که مرد مبارزه هستند، باید این جور چیزها را مثلاً خرافات بدانند، ولی معلوم شد که خیر، به روایاتی که دراین زمینه هست، کاملاً توجه دارند و عمل می‌کنند.

پیغمبر اکرم که وضو می‌گرفت، آب وضویش روی زمین نمی‌ریخت؛ زیرا صحابه پیامبر دست‌هایشان را زیر دست آن پیامبر بزرگوار می‌گرفتند و از آب وضو به عنوان تبرک استفاده می‌کردند. پیغمبر هم این کار را تقریر کرد.

 در شرح حال ائمه داریم که پیراهن‌های زیرشان را برای تبرک به افراد می‌دادند. همچنین در تاریخ داریم که شخصی می‌آید خدمت حضرت. می‌گوید: این بساطی که روش نماز خواندی، به من بده، برای تبرک می‌خواهم.

 این‌ها بوده است. پس این‌ها خرافات نیست. امام خمینی(ره) با کمال خوش‌رویی استقبال می‌کرد. من که این منظره را دیدم، حالت مسرت برایم رخ داد.

 خاطره‌ای دیگر: یکی از رفقا به من گفت که من در حرم ابالفضل ایشان را به افراد معرفی می‌کردم. امام من را طلبید و در گوشم گفت که چه داعی برای این کار داری؟ برای خودت می‌گویم. گفتم: اتفاقاً همین حادثه برای من هم اتفاق افتاده بود. وقتی که آقا شیخ حسن کروبی، «ولایت فقیه» را می‌آورد تا من تعریب کنم، می‌گفت امام می‌فرمایند کسی نفهمند. امام این را اضافه کردند که این را برای خودش می‌گویم وگرنه ما از کسی باک نداریم.

 خلاصه این جور عنایت‌های خاص، از افراد بزرگ ارزشمند است. افرادی که بزرگ‌اند، چون اهداف بزرگی دارند، نوعاً از چیزهای جزئی غافلند، ولی ما این خصوصیت توجه به مسائل جزئی را که در معصومان بوده است، در ایشان می‌دیدیم. ایشان در عین این‌که افکارش در آفاق بالایی سیر می‌کرد، عنایتش از این پایین و جزئیات منصرف نبود و این خیلی اهمیت دارد.

 

از حضرت‌عالی درخواست می‌کنیم اگر خاطره‌ای درباره تربیت شاگرد، به یاد دارید، بفرمایید.

مجال دادن به شاگرد، در بحث خیلی مهم است. ابتدا که به درس خارج می‌رفتم، یکی از دوستان به من گفت که اگر می‌خواهی ملا و چیزفهم بشوی، سر درس حرف بزن و اشکال کن.به حرف آوردن شاگرد سر درس، یک نوع سازندگی و پرورش شاگرد است که ایشان این خصوصیت را داشتند. این هم از امتیازات ایشان بود.

 

لطفاً درباره تألیفات حضرت امام(ره) مطالبی را بیان بفرمایید.

امام درسی را که می‌فرمودند، خودشان هم می‌نوشتند که عملی بسیار محققانه و وسیع است. در کتاب «بیع» امام، مناقشه با آرای بزرگان و فقها و تحقیقات، فراوان است و این کتاب، گنجینه‌ای از تحقیقات است. شما یک «مکاسب» شیخ را اگر تحقیقی بخوانید، در همه ابواب فقه، مجتهدید. کتاب «بیع» که امام نوشتند نیز، در همین سطح بالا و وسیع است. از کتاب‌های جاودان است. کتاب دیگری که از ایشان، جاودانه خواهد بود، «تحریر الوسیله» مرحوم آقای سید ابوالحسن اصفهانی است. فرق «وسیله» مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، با «عروة الوثقی» در این است که «عروه الوثقی»، کتابی درسی است که فقهای بزرگ بر آن حاشیه می‌زنند و آن حاشیه، نمودار مقام علمی آنان است و بعد هم، در درس‌های خارج مطرح می‌شود. ولی غالب مسائلش، مسائل مورد ابتلا نیست؛ یعنی فرمولی و فقط یک نظریه است. مرحوم آقای سید ابوالحسن تلاش کرد مسائل مورد ابتلا مطرح بشود، ولی در این کار به طور کامل موفق نشد. امام آمد زحمت کشید و این کتاب را مهذب و تکمیل کرد. یعنی این کتاب، کتابی است که دو تا ملای درجه یک رویش زحمت کشیدند: اول مرحوم آقای سید ابوالحسن اصفهانی، دوم حضرت امام(ره) این کتاب نتیجه زحمت دو تا از اعلام فقاهت است. این کتاب به عنوان نمونه دوره فقه جامع و کامل، برای همیشه ان‌شاء الله جاودانه است.

 

پی‌نوشت:

1. خریدار و فروشنده تا از یکدیگر جدا نشده‌اند، حق فسخ دارند، اما پس از جدا شدن، بیع لازم است.

2. دست کشیدن بر بدنه گیاه پر از خار، از اثبات آن (ولایت) آسان‌تر است.