انقلاب اسلامي و تاكتيك جبهه متحد خلق


حزب توده در سالهاي 1342‌ـ 1344 به نهضت امام خميني(ره) توجه داشت و از آنجا كه اين جنبش را يك جنبش ضد ديكتاتوري شاه ارزيابي مي‌كرد، براساس تاكتيك جبهه واحد، مي‌كوشيد تا از آن به سود اهداف استراتژيك مرحله‌اي و نهائي خود بهره جويد. اين ادعا كه حزب توده از آغاز با نهضت 15 خرداد 1342 مخالف بود و آن را محكوم مي‌كرد، مستند و دقيق نيست و مسئله نيازمند توضيح و تحليل عميق‌تري است.
تئوريسين‌هاي شوروي و حزب توده در آغاز نهضت امام خميني بدان توجه داشتند و از دو زاويه متفاوت بدان برخورد كردند:
مصالح ديپلماتيك (همزيستي مسالمت‌آميز)، كه سياست خارجي روز شوروي بر آن مبتني بود، مي‌طلبيد كه رژيم شاه بعنوان يك واقعيت تثبيت شده (در افق كوتاه‌مدت و ميان‌مدت) و حوزه دست‌‌نيافتني نفوذ غرب تلقي شود. از اين زاويه، تاريخ نگاري رسمي شوروي در ترسيم حوادث دهه 1340 ايران و اصلاحات كندي‌ـ شاه (انقلاب سفيد) به مجيزگوئي از رژيم شاه مي‌پرداخت و همصدا با مورخين درباري ايران، «انقلاب سفيد» را بعنوان «اصلاحات مترقي» مي‌ستود. به پيروي از همين، سياست تعدادي از مورخين درجه اول شوروي براي جلب نظر رژيم شاه بسيج شدند. دكتر آرابه جان، خاورشناس ارمني، با نگارش كتابي درباره رضاشاه به توجيه او پرداخت و آقايف، مورخ ديگر شوروي در سلسله مقالاتي به توجيه و تمجيد رژيم شاه دست زد. مهمترين اين مورخين پروفسور ميخائيل ايوانف بود كه به صحنه آمد و چند كتاب و از آن جمله ايران امروز را نوشت كه لحن ستايش آميزي نسبت به باصطلاح «انقلاب سفيد» داشت و همين امر، ايوانف را در موقعي كه به تهران دعوت شده بودـ مورد تفقد خاص شاه كرد!.  در راستاي همين سياست، ايوانف نهضت 15 خرداد را بعنوان يك جريان ارتجاعي توصيف كرد:
«اصلاحات ارضي، و حتي فرمان شاه در 3 مارس 1963 مبني بر واگذاري حق انتخابات به زنان باعث ناخشنودي و مقاومت‌هاي عناصري از مالكان بزرگ و روحانيون مرتجع گرديد. اين روحانيون مي‌پنداشتند كه انجام چنين اقداماتي ضربت كوبنده‌اي بر مواضعشان در زمينه زندگي اجتماعي ـ اقتصادي و سياسي كشور وارد خواهد كرد...»
اين تحليل ديپلمات‌ـ تئوريسين‌هاي شوروي، دقيقاً مشابه تحليلي است كه رسانه‌هاي امپرياليستي از نهضت 15 خرداد 1342 ارايه دادند. براي نمونه، نيويورك تايمز در شماره 10 ژوئن 1963 ميلادي (20 خرداد 1342) نوشت:
چنين مي‌نمايد كه شاه در تلاش براي اصلاحات و متحول ساختن پادشاهي نيمه فئودالي ايران بر بحران ديگري فائق شده است. شورش خشن و توطئه سرنگون كردن دولت او سركوب گرديده است. در پشت مشكل‌هاي جديد، ملاهاي مسلمان مرتجع و زمينداران قرار دارند كه چون مي‌بينند در نتيجه برنامة جديد تقسيم ارضي شاه زمين‌هايشان را از دست خواهند داد خشمگينند. ولي نيروهاي نظامي به شاه وفادار ماندند و شورش‌هاي تهران و شيراز و شهرهاي ديگر را بنحو مؤثر در هم كوبيدند.»
ولي از سوي ديگر، مصالح استراتژيك اتحاد شوروي و حزب توده، كه در راستاي تصرف قدرت سياسي ايران‌ ـ در دراز‌مدت‌ـ بود، مي‌‌طلبيد كه به همه نيروهاي ضد آمريكائي و ضد سلطنتي در ايران توجه دقيق شود. همانگونه كه گفتيم، تئوريسين‌هاي شوروي از دوران كمينترن (دهه 1920م.) داراي تحليل مشخص در قبال نهضت‌هاي اسلامي بوده‌اند و تاكتيك جبهه واحد را شامل اين نيروها نيز مي‌دانسته‌اند. بر مبناي همين مباني تئوريك بود كه حزب توده به ارزيابي نهضت 15 خرداد نشست.
از ديدگاه حزب توده، نهضت اسلامي معاصر، كه با قيام 15 خرداد و به رهبري امام خميني آغاز شد، از لحاظ خاستگاه طبقاتي، بازتاب منافع خرده بورژوازي سنتي و دهقانان و بخشي از بورژوازي متوسط و كوچك (كسبه و بازاريان) بود، كه با فرآيند توسعه سرمايه‌داري وابسته به غرب در ايران منافع خود را از دست مي‌دادند. از اين لحاظ، اين جريان بعد سياسي ضد امپرياليستي و ضد سرمايه‌داري بزرگ مي‌يابد و در ستيز با رژيم شاه ـ آمريكا قرار مي‌گيرد. اين مخالفت با توسعه سرمايه‌داري وابسته هر چند از نظر ماهيت اجتماعي، ارتجاعي است، زيرا مخالف رشد سرمايه‌داري صنعتي است،  ولي از نظر شكل سياسي مي‌تواند مترقي باشد، ‌زيرا در خدمت براندازي سلطه امپرياليستي و بورژوازي وابسته قرار مي‌گيرد. از آنجا كه سد اصلي در مقابل حركت جامعه ايران به سمت سوسياليسم، ديكتاتوري شاه‌ـ آمريكا است، هر نيروئي كه بتواند در جهت تخريب اين سد مؤثر باشد انقلابي محسوب مي‌شود و بايد در رابطه با ‌آن، تاكتيك جبهه واحد را در پيش گرفت.
بر پايه اين تحليل، حزب توده هر چند اهداف نهضت اسلامي را در استقرار يك نظام اسلامي «پندارگرا» دانسته و با طنز آنرا «تركستان» مي‌خواند:
«... چرا اين «طرز فلسفه» [فلسفه اسلامي] و اين «سيستم اقتصادي» [اقتصاد اسلامي] كه به اعتراف خودشان 1350 سال از عمر آن مي‌گذرد، طي اين مدت طولاني نتوانسته «سعادت انسان» را تأمين نمايد و «مكتب جهاني» را بسازد و «جامعه جهاني بشر» را تشكيل دهد؟ و ‌آيا مردم وقتي مي‌بينند كه طي اين «مسير» آنها را به نقطه مقابل كعبة آمال آنها مي‌رساند و بقول سعدي، اين ره كه تو مي‌روي به تركستان است، در اين صورت حق ندارند در اين «مسير» و اين «وسيله» تجديد نظر اساسي نمايند؟»
ولي از سوي ديگر توجه به اين پايگاه وسيع مردمي و توانمندي اين نهضت در مقابله با رژيم شاه، حزب توده را بر آن مي‌دارد تا با تحليل پروفسور ايوانف مخالفت كند و در نقدي بر كتاب تاريخ نوين ايران چنين اظهار نمايد:
«... در ارزيابي وقايعي كه پس از شروع اين «اصلاحات» رخ داده است مؤلف دچار اشتباه مي‌شود و مبارزاتي را كه شده است غالباً منتسب به مرتجعين و فئودال‌ها مي‌داند. حتي وقايع خرداد 1342 نيز تماماً به حساب ارتجاع گذارده شده و تو‌جه به شركت عظيم مردم و اينكه شعارهاي آنها به طور عمده ضد سلطنت و در جهت سرنگوني رژيم بوده نشده است. براي مؤلف كتاب كه متخصص تاريخ ايران است تحليل اين موضوع مشكل نيست كه چنين تحرك بيسابقه‌اي را در مردم هيچگونه نيروي ارتجاعي نمي‌تواند بوجود آورد.»
تحت‌تأثير انتقادات حزب توده، ايوانف، در تجديد چاپ كتاب تاريخ نوين ايران به اصلاحات جزئي دست زد و لحن شديد ضد روحانيت آنرا كاهش داد و جمله زيرين را (گويا در پاسخ به رهبران حزب توده) افزود:
«... بررسي مسئله مذهب در ايران مسئله بغرنجي است. اما مي‌‌توان چنين نتيجه‌گيري كرد كه رشد و توسعه عيني كشور و مدرنيزه كردن آن موجب ميشود كه نقش و نفوذ مذهب و روحانيون در جامعه ايران بتدريج تضعيف و كم شود»!
بنظر مي‌رسد كه ايوانف با تحليل فوق توانست رهبري حزب توده را قانع سازد، زيرا هر چند در سالهاي 1342‌ـ 1344 تحت تأثير حوادث تكان دهنده كشور و تأثير عميق و گسترده نهضت امام خميني، در نشريات حزب توده و راديوي «پيك ايران» توجه به جنبش اسلامي ديده مي‌شود،  ولي در سال‌هاي 1345‌ـ 1353 مجدداً نظر حزب توده به جريانات ملي‌گرائي و چپ معطوف است و هيچ نشانه‌اي دال بر توجه جدي به نهضت اسلامي بعنوان يك جنبش گسترده و مردمي موجود نيست. رهبري حزب توده در واقع جنبش 15 خرداد را آخرين واكنش «جامعه سنتي» ايران در قبال رشد سرمايه‌داري تلقي مي‌كند كه با توسعه «مدرنيزاسيون» كشور، نقش مذهب و روحانيت رو به زوال مي‌رود.
تنها تحليلي كه در سالهاي آغازين نهضت امام خميني توسط حزب توده در اين رابطه انتشار يافت، مقاله‌اي با عنوان «اسلام و نهضت رهائي بخش ميهن ما»، نوشته رحيم نامور (تاريخ نگارش: اول تيرماه 1344) است. خطوط اساسي اين تحليل را مي‌توان بشرح زير بيان داشت:
1ـ اعتراف به توانمندي و نفوذ عميق نهضت اسلامي و روحانيت در توده مردم:
«ميهن ما در سال‌هاي اخير شاهد گسترش روز افزون دامنه مبارزات ضد استعماري و ضد استبداد سلطنتي در بين طبقات و قشرهاي مختلف مردم بوده است. يكي از ويژگي‌هاي اين دوره از نبردهاي خلق‌هاي ايران عليه اسارت مادي و معنوي خود، مشاركت عده نسبتاً كثيري از روحانيت مترقي ميهن ما در اين مبارزات مي‌باشد...»
2ـ تبيين مادي از اسلام و تلاش براي تنزل اسلام از يك دين جامع به يك «ايدئولوژي طبقاتي»: از اين ديدگاه مي‌توان تحليل فوق را پيشگام بينش التقاطي ارزيابي كرد كه بعدها در جريان‌هاي انحرافي چون «مجاهدين خلق» و «امت» و «آرمان مستضعفان» نمود يافت. از اين ديدگاه، اسلام بعنوان يك دين الهي جامع در تمام ابعاد معنوي و اجتماعي و فردي آن مطرح نيست، بلكه تنها بمثابة پرچم ايدئولوژيك مبارزه طبقات ستمكش و محرومان عليه طبقات ستمگر و اغنياء مطرح است؛ همانگونه كه طبقات استثمارگر نيز از اسلام بعنوان حربه تحميق و استثمار توده‌ها استفاده مي‌كنند. در واقع، اسلام يك پديده طبقاتي است و بازتاب هيچ‌گونه اصالت مطلق و ماوراء شرايط اجتماعي، كه بازتاب «وحي» و حكم ثابت الهي باشد، موجود نيست.
مقاله از زبان ماركس مي‌گويد:
«مسئله اساسي واژگون ساختن تمام مناسبات و روابطي است كه انسان را در حلقه زنجير خود بصورت موجودي اسير و ستمكش و بي‌پناه و حقارت‌زده درآورده است»
آري، در طرح مسئله، ماركس زيبا و دقيق سخن مي‌گويد. مسئله اساسي همين است و همه مكاتب مدعي رستگاري انسان در پي همين بوده‌اند. ولي ماركسيسم، طلسم «بي‌ پناهي» و «حقارت‌زدگي» انسان را در حذف مالكيت خصوصي، در عين حفظ و توسعه همه مناسبات شرك‌آلود تمدن مادي و الحادي مغرب زمين مي‌داند و اسلام در واژگون ساختن تمام مناسبات و روابط شرك‌آلود، كه انسان را از مقام خليفه‌اللهي به بندگي طاغوت‌هاي نفساني و اجتماعي نزول مي‌دهد.
3ـ اجتناب از برخورد عقيدتي با اسلام و تلاش براي همگامي سياسي: با توجه به تبيين طبقاتي فوق از اسلام، هيچ تعارض بنيادين ميان «جنبه‌هاي مترقي اسلام» با ماركسيسم وجود ندارد و لذا هيچ مانع و رادعي بر سر همگامي اين دو ايدئولوژي موجود نيست:
«... آيا ضروري و اجتناب ناپذير است كه اين دو ايدئولوژي حتماً در خط متقاطع يكديگر قرار گيرند، يا ممكن و صلاح است كه در موازات يكديگر پيش بروند و اثبات اعتبار هر يك، واگذار به تجربه مردم، بسط دانش و ترقي اجتماعي بشود؟ مسئله بر سر آن است كه آيا به ميان كشيدن اختلاف نظرها و پرداختن به بحث‌هاي فلسفي و در نقطه مقابل، قرار دادن اين دو بينش به سود جامعه ما، به سود آزادي، به سود ترقي و استقلال ملي ما مي‌باشد؟»
در اين رابطه بايد يادآوري كرد كه مباني تئوريك تاكتيك برخورد سياسي به مسئله مذهب و اجتناب از برخورد نظري (عقيدتي) توسط ماركس و انگلس و بويژه لنين پي ريخته شد. لنين در مقاله «نگرش حزب كارگري به مذهب» (1909 م.) بهترين روش‌هاي مبارزه با مذهب را به يك مروج آته‌ئيسم چنين توصيه مي‌كند:
«ماركسيسم، ماترياليسمي نيست كه در الفباء درجا زده باشد. ماركسيسم [از مقدمات] پيشتر مي‌رود و مي‌گويد: ما بايد بدانيم كه چگونه با مذهب مبارزه كنيم، و براي اين كار بايد منشاء ايمان و مذهب را به شيوه‌‌اي ماترياليستي به توده‌ها توضيح دهيم»
اين روش ماترياليستي مبارزه با مذهب چگونه است ؟ لنين پاسخ مي‌دهد كه ترويج ماركسيستي الحاد بدان معنا است كه:
«بايد ‌آنرا تابع وظيفه اصلي، يعني رشد مبارزه طبقاتي توده‌هاي استثمار شده عليه استثمارگران، ساخت»
و:
«يك ماركسيست بايد ماترياليست باشد، يعني دشمن مذهب، ولي يك ماترياليست ديالكتيكي، يعني كسي كه نه به شيوة مجرد و نه بر پاية موعظه كسالت بار صرفاً عقيدتي، بلكه به شيوه مشخص به مبارزه با مذهب مي‌پردازد: بر پايه مبارزه طبقاتي كه در عمل توده‌ها را بهتر از هر چيز ديگر [عليه مذهب] آموزش مي‌دهد.»
4ـ ارايه تاكتيك «جبهه واحد» بمثابه برآيند مقدمات فوق: بر مبناي تحليل‌هاي سه‌گانه پيشين، حزب توده تاكتيك جبهه واحد با نيروي مسلمان انقلابي را پيش مي‌كشد. در اين رابطه نخست عملكردهاي ضد مذهبي حزب توده در سالهاي 1321 ـ 1332 نقد مي‌شود:
«بدون هيچ پرده‌پوشي بايد گفت كه در گذشته كمي تجربه انقلابي، ناپختگي و چپ‌روي در بين برخي ماركسيست‌ها و خاصه اعضا جوان حزب، و اين واقعيت كه آنها سعي داشتند قبل از پرداختن به جنبه عملي سوسياليسم جهت فلسفي آن را در برابر توده‌ها قرار بدهند وسيله بدست تفرقه اندازان و مدافعين طبقات صاحب امتياز و... داد، و ‌آنها منتهاي كوشش را بعمل آوردند تا احساسات و عقايد ديني توده‌ها را بر سر انديشه‌هاي مترقي و انقلابي قرار دهند. اين روش نادرست كه احياناً تحت عنوان «قاطعيت انقلابي» صورت مي‌گرفت، به نهضت‌هاي نجات‌بخش چه در ايران و چه در بسياري از كشورهاي ديگر آسيائي و آفريقائي زيان كمي وارد نساخته است...»
جوهر عريان و فارغ از پرده‌پوشي جمله فوق اين است: در گذشته كه ماركسيست‌ها بي تجربه بودند نخست بعد نظري (الحادي) ماركسيسم را مطرح مي‌ساختند و سبب انزجار توده‌ها مي‌شدند، ولي اكنون كه پخته شده‌اند بايد نخست بعد عملي ماركسيسم را ارايه دهند و مسئله جهان‌بيني را به تحولات اجتماعي پس از فراچنگ آمدن قدرت سياسي توسط كمونيست‌ها واگذار كنند!
«بنظر مي‌رسد كه بين ماركسيست‌هاي مؤمن و مؤمنان به عقايد مذهبي كه داراي افكار ميهن پرستانه و مترقي هستند مي‌توان در ماوراء اختلاف نظرهاي فلسفي براي تأمين همكاري بمنظور بناي يك جامعه مرفه و سعادتمند و آزاد، زبان و وجوه مشتركي جست...»
اصول فوق پس از انقلاب اسلامي ايران در پايه تاكتيك حزب توده قرار گرفت.
طي سالهاي بعد توجه حزب توده به سوي جريانهاي ملي‌گرا و چپ معطوف شد و تنها در 1353، بويژه تحت تأثير جريان «مجاهدين خلق»، كه از سوي حزب توده بعنوان يك جريان «اسلامي» ـ انقلابي دمكراتيك ارزيابي مي‌شد، تاكتيك «جبهه متحد» به سوي «نيروهاي مسلمان انقلابي» نشانه رفت. در سال 1354، «راديوي پيك ايران» در گفتاري با عنوان «ما مسلمان مبارز» (نوشته فرج‌الله ميزاني) چنين گفت:
«در كشور ما نيز بيداري توده‌هاي ستمكش مذهبي و مبارزات محافل ملي و دمكراتيك اسلامي مسائل نويني را بوجود آورده است... آنان تعاليم اسلامي را چنان مي‌فهمند و چنان تفسير مي‌كنند كه به معناي انجام يك انقلاب عميق ضد امپرياليستي و دمكراتيك در جامعه ايران است، انقلابي كه بايد بسوي سوسياليسم فرا رويد و به هرگونه بهره‌كشي انسان از انسان پايان ‌دهد... »
روشن است كه خطاب اين جمله به «مجاهدين خلق» و جريانات مشابه در خارج از كشور است، كه تأويلات «ملي و دمكراتيك» و «سوسياليستي» آنها از اسلام، حزب توده را به وجود آورده است. و بايد گفت كه حزب توده، صرفنظر از سالهاي 1342 ـ 1344، در مقطع مهم و حساس تاريخي سالهاي 1345 ـ 1356 كه انقلاب اسلامي مراحل نضج و تشكل خود را مي‌گذرانيد، از اين پويه غافل بود و تنها در آستانه بروز علني و انفجارآميز انقلاب در سال 1357 متوجه آن شد.
در اين مقطع بود كه در رهبري حزب توده دو تحليل متضاد به رو در روئي رسيد. جناح اسكندري (دبير اول حزب) آينده را از آن جريان ملي‌گرائي (بويژه طيف راست آن يعني «جبهه ملي») مي‌ديد و در ميان نيروهاي «مسلمان» به عناصري چون شريعتمداري توجه داشت. جناح كيانوري، به عكس، آينده را از آن «جريان اسلامي» (به رهبري امام خميني) ارزيابي كرد و آن را آينده‌دارترين نيروي اپوزيسيون تلقي نمود و لذا اين نيرو را به عنوان آماج اصلي تاكتيك جبهه واحد توصيه مي‌نمود. گسترش سريع و توانمندي امواج انقلاب اسلامي ايران و پيروزي آن، صحت تاكتيك جناح كيانوري را به ثبوت رساند و منجر به حذف جناح اسكندري از رهبري حزب توده شد:
«بعد از پلنوم [پانزدهم در 1354]، محيط هيئت اجرائيه و هيئت دبيران به طرف تيرگي رفت. در سال 1357 جنبش اسلامي انقلابي در ايران اوج مي‌گرفت و اين مسئله معتبر به مسئله مركزي مباحث در رهبري بدل شد. كيانوري از آغاز مي‌گفت كه بايد از امام و جنبش مسلمانان انقلابي حمايت كرد و گفت، اين نظر شوروي‌ها نيز هست و افزود كه او ده برابر اين مطالب چيزهايي مي‌داند كه نمي‌گويد، خطاب او به من و قدوه و ميزاني بود. اسكندري در ملاقات با شوروي‌ها مطلبي بر خلاف گفته كيانوري گزارش نمي‌كرد، ولي اين مطلب را تعبير مي‌كرد و شخصاً طرفدار شريعتمداري و سنجابي بود و معتقد بود كه هنوز وقت سرنگون كردن رژيم نرسيده است و اكنون كافي است كه براي دمكراسي مبارزه شود. اسكندري به روحانيون با اطلاق آخوندها، توهين مي‌كرد و جنبش مسلمانان را «جنبش شيشه شكن‌ها» مي‌ناميد. جودت نيز همين مشي را، ولي با احتياط بيشتر، دنبال مي‌كرد، در واقع دو نماينده رهبري حزب كه با رهبري شوروي ملاقات مي‌كردند، دو نظر به كلي مخالف را با نهايت شدت و شهامت مطرح مي‌كردند. معلوم است كه شوروي در مسئله پاياني ترديد داشت و احتياط را مراعات مي‌كرد. با پيشرفت انقلاب در ايران، موضعگيري جناح طرفداران روش كيانوري محكم‌تر و روشنتر و مقنع‌تر مي‌شد و هيئت اجرائيه مجبور مي‌شد به اسنادي كه در اين خط تهيه مي‌شد رأي مثبت دهد...
با تسليم سنجابي در مقابل منطق محكم و انقلابي امام (در نتيجه ملاقات پاريس) ضربت مهيبي بر خط اسكندري وارد شد. پيروزي تام كيانوري در نبرد طولاني و پرپيچ و خم بحث، بر اسكندري تحميل گرديد...»
سياست‌هاي تبليغي و ترويجي حزب توده
در اصطلاح ماركسيسم و بطور كلي علوم سياسي واژه‌هاي «تبليغ » (آژيتاسيون: agitation) و «ترويج» (پروپاگاند: propaganda) داراي تفاوت است:
تبليغ يا آژيتاسيون يعني وسيله تأثير سياسي نمايش در توده‌ها از طريق گفتگو، سخنراني، نطق و ميتينگ، جرائد، كتب و رسالات، اوراق، نمايش، راديو، سينما، تلويزيون و غيره... وجه مشخصة آژيتاسيون خصلت توده‌اي آن است، يعني يك عمل سياسي‌ـ تبليغي است كه براي توده مردم وسيعاً صورت مي‌گيرد و معمولاً حيطة كوچكتري از افكار و مسائل حادتر يا مشخص‌تري را در بر مي‌گيرد، ولي هدف، پخش و تبليغ آن در بين عدة هر چه بيشتري است. واضح است كه آژيتاسيون هميشه وابسته به وظايف مبرم سياسي حزب است و استفاده از اشكال گوناگون آن تابع شرايط موجود و اين وظايف است. در آژيتاسيون به شيوه‌هاي تهييجي و احساسي براي توضيح و اقناع نيز توجه جدي مي‌شود.»
«پروپاگاند كه آن را در فارسي مي‌توان ترويج ترجمه كرد، معناي توضيح و اشاعة انديشه‌هاي سياسي و فلسفي و مفاهيم عميق‌‌تري را در بر مي‌گيرد و هدف، ترويج آنها در بين عدة كمتري است. بنابراين وسائل آن هم با آژيتاسيون فرق مي‌كند. در اينجا از جلسات، مذاكرات، كتب، رسالات علمي و تحقيقي، و مجلات استفاده مي‌شود تا اگر چه در بين عده كمتري ولي عميق‌تر و با جزئيات بيشتر و همه جانبه‌تر مسائل برنامه‌اي و عقيدتي و مرامي توضيح داده شود و درك گردد. شيوه پروپاگاند بيشتر شيوه تحليلي و تعقلي است...»
سياست‌هاي تبليغي و ترويجي حزب توده در سالهاي 1358‌ـ 1361 در راستاي سه تاكتيك محوري كه شرح داديم (بحران در حاكميت، اشاعه نارضائي در جامعه، مطرح شدن بعنوان آلترناتيو) بود.
مهرداد فرجاد آزاد، مسئول شعبه تبليغات كميته ايالتي تهران و معاون شعبه مركزي تبليغات، دربارة فعاليت‌هاي تبليغي حزب توده چنين مي‌نويسد:
«متأسفانه اطلاعي از فعاليت شعبه تبليغات در قبل از انقلاب ندارم. فكر مي‌كنم از بدو تأسيس كودتاي 28 مرداد بالاخره چيزي بنام شعبه تبليغات داشته است ولي من چيزي درباره چگونگي سازمان و فعاليت آ‌ن نشنيده‌ام ولي بعد از 28 مرداد تا انقلاب حتماً چنين شعبه‌اي عملاً و بطور واقعي وجود نداشته است. مي‌گويم عملاً و بطور واقعي چرا كه شايد در حرف وجود داشته باشد. همه مي‌دانيم كه بعد از 28 مرداد تشكيلات حزب توده بكلي از هم پاشيد و رهبران آن كه به كشورهاي شرقي رفتند سالهاي طولاني موفق به ايجاد حزب در ايران نشدند. بعكس ادعاي تجربه تشكيلاتي، در عمل ناموفق‌ترين گروه سياسي در تمام دوران حكومت شاه بودند و يكبار هم كه عده‌اي را جمع كردند بوسيله عباس شهرياري بوده كه او هم همه را به ساواك تحويل داد. ولي در تمام اين دوران سالهائي كه حزب توده حتي يك عضو در ايران نداشت رهبران حزب خود را حزب طبقه كارگر ايران معرفي ميكرده‌اند. بعيد نيست كه درحرف هر كدام از آنها نام يك شعبه را با خود يدك مي‌كشيدند. چنانچه در مطبوعات خود، رضا روستا را نماينده سنديكاهاي كارگري معرفي مي‌كردند. بنابراين ممكن است شعبه تبليغاتي هم از همان نوع در حرف بوده باشد. و اما مسئله تبليغات حزب توده با فعاليت شعبه تبليغات كه من در آن فعاليت داشته‌ام يكي نيست. حزب بوسيله روزنامه ارگان آن، مجله دنيا و مسائل بين‌ المللي و نشريات وابسته ديگر و كتب گوناگون بطور عمده مواضع سياسي و ايدئولوژيك خود را تبليغ ميكرده در حاليكه شعبه تبليغات عمدتاً به تبليغ شعارهاي عمده و لحظه‌اي حزب مي‌پرداخته است و كار تبليغاتي اصلي در واقع توسط گروه تحريريه مردم و دنيا و شعبه انتشارات حزب مي‌شده است. شعبه كارگري روزنامه هفتگي اتحاد وشعبه دهقاني مجله «دهقانان ايران» و زنان «جهان زنان» و جوانان مجله «اميد» و «پيام مردم» و هر كدام انتشارات ديگري بصورت كتاب و جزوه داشته‌اند.
قبل از آنكه به كار شعبه تبليغات بپردازم اشاره‌اي به خط تبليغاتي حزب كه اشكال اصلي انحراف آن بوده مي‌كنم. البته آنچه مي‌نويسم بعلت تحول فكري عميقي است كه بعد از دستگيري پيدا كرده‌ام و گرچه زمينه ‌آن در گذشته در من وجود نداشت ولي عمدتاً در باور خام نسبت به حزب بوده‌ام. البته دربارة خودم بموقع در سئوال مربوطه خواهم نوشت ذكر اين نكته بخاطر اين بود كه بگويم اين نتيجه ديد امروز من است كه واقعيات را مي‌بيند و اگر نه در گذشته تاريكي فرمولهاي ظاهر فريب كور بوده‌ام.
براي مبارز ه با حزب توده و اصولاً هر جريان كمونيستي بايد نقاط ضعف و قدرت آنها را شناخت. آن چيزي كه باعث گرايش جوانان به اين احزاب مي‌شود آرزوي سالم بر چيدن ظلم و ستم اشراف ـ سرمايه‌دار نسبت به مردم زحمتكش است وگرنه كسي بخاطر خيانت و جاسوسي و علاقه به كشور ديگر وارد اين احزاب نمي‌‌شود چه در هر حال اگر هم باشد مسئله عموميت ندارد. افرادي كه به اين احزاب مي‌پيوندند چه بسا كه دشواري‌هاي بسيار را تحمل كرده و حتي بعضي از آنها تا پاي جان بخاطر آرمان خود مقاومت مي‌كنند مانند روزبه، گلسرخي، جزني... خط اصلي تبليغاتي حزب توده از بدو تأسيس همين مسئله دفاع از كارگر و دهقان و مبارزه عليه استثمار خوانين و فئودالها و سرمايه‌داران بوده است كه جلب كننده مي‌باشد. در جوار اين خط كه مسئله قدرت آن است مسائل ديگري كه هيچ ربطي به آن ندارد طرح مي‌شود از جمله مسائل اتحاد كارگران جهان را طرح كردند. بعد از انقلاب اكتبر روسيه مسئله دوستي با اولين دولت كارگري مطرح شد و اين مسئله را تا امروز عده‌اي از احزاب كمونيستي ادامه دادند و اين بدون توجه به اينكه ايده‌آل‌هاي انقلاب اكتبر بعد از تشكيل دولت و بخصوص بعد از مرگ لنين به چه روزي افتاده است. با اينكه عده زيادي از احزاب هر يك بنوعي از زير سلطه شوروي‌ها بيرون آمده‌اند و به هر ترتيب به رنگي و گاه با انحرافات تازه و شايد بدتري ولي در هر حال مستقل از شوروي گشته‌اند مانند (چين ـ آلباني ـ كره ـ روماني‌ـ يوگسلاوي ـ ايتاليا ـ اسپانيا...) و برخي ديگر. حزب توده و عده‌اي از احزاب ديگر كماكان شعار كارگران جهان متحد شويد را يعني باصطلاح انترناسيوناليسم كارگري را طوري تفسير مي‌كند كه ستون اصلي آن دوستي و همبستگي با شوروي است. و تازه اگر فقط دوستي و همبستگي باشد در ظاهر امر چيز بدي نيست كه مثلاً عده‌اي احزاب با هم بحث كنند بموقع از هم پشتيباني و بموقع هم انتقاد كنند ولي عجيب اين است كه يك دوستي و همبستگي كوركورانه و كاملاً يكطرفه با شوروي را تبليغ مي‌كنند. بطوريكه آشكارترين كثافت‌كاريهاي دولت شوروي را نديده گرفته و هر عمل آ‌ن را توجيه مي‌كنند. و جو ايجاد شده در حزب و اعتماد كوركورانه به رهبري حزب هم باعث مي‌شود كه قدرت تفكر از اعضا گرفته شود و وقتي در لهستان دوست اقمار شوروي هر بلائي به سر كارگران بياورد و ميليون‌ها كارگر اعتصاب كنند، در حزب توده همه اخبار دروغ فرض مي‌شود و مسئله بسيار كوچك و بي‌اهميت جلوه‌گر مي‌شود و يا در بغل گوش ما افغانستان، تره‌كي رهبري انقلاب و بعد از او امين رهبر انقلابي و باز كارمل انقلابي مي‌شود و در هر صورت جنبش وسيع مردم مسلمان آمريكائي جلوه داده مي‌شود و حزب توده هم درست همان مواضع شوروي را تكرار مي‌كند و با ذكر چند نمونه از خرابكاري و تلاش آمريكا براي نفوذ در جنبش مردمي افغان‌ها كل جنبش را غير مردمي، آمريكائي و حركت فئودال‌ها معرفي مي‌كند و سريع از كنار آن مي‌گذرد. و براي اعضا حزب مطرح نمي‌شود كه اين توده‌هاي زحمتكش كه با كفش و لباس پاره در همين خيابانهاي تهران هم ديده مي‌شوند چگونه فئودال‌هائي هستند؟ خلاصه اين همه در اثر دنباله‌روي بدون قيد و شرط از شوروي مي‌باشد كه گويا رهبرانش هر كاري مي‌كنند درست است و منزه از هر خطائي مي‌باشند و همين خط است كه كار را بجائي ميكشاند كه رهبران حزب كه سال‌ها در مهاجرت دور از هر حركت بوده‌‌اند به راحتي مرز بين همبستگي عاشقانه و كوركورانه را شكسته و به عمل زشت و پست جاسوسي دست زده‌اند.
مطلب را كوتاه مي‌كنم كه در اين ماه‌هاي زندان با انديشيدن به وقايع گذشته نمونه‌ها و مطالب زيادي داريم كه در مورد خيانتي بنام انترناسيوناليسم بنويسم كه فكر مي‌كنم در آگاه ساختن كساني كه هنوز در باور كور خود هستند بي‌تأثير نباشد كه بصورت جزوه يا مقالاتي منتشر شود. به جمعبندي مطالب در مورد خطوط تبليغاتي حزب مي‌پردازيم:
1 ـ خط اصلي كه مبارزه براي حقوق كارگران و زحمتكشان، عليه ظلم استثمار.
2 ـ انترناسيوناليسم بصورت دوستي بي‌چون و چرا با شوروي.
3 ـ تبليغ كيش رهبري حزب بعنوان پاك‌ترين، مظلوم‌ترين و انقلابي‌ترين رهبران دلسوز جامعه و لزوم پذيرفتن همه مواضع آن بدون انتقاد.
گفتم كه خط اصلي تبليغاتي و حركت حزب توده در جهت دفاع از حقوق زحمتكشان بوده و همين اصل نيروي جاذبه حزب مي‌باشد و گرنه صدها و هزارها نفر انسان (در سالهاي قبل از 28 مرداد) هزاران هزار كارگر و دهقان به خاطر عشق به فلسفه ديالكتيك و يا شوروي دنبال اين حزب نرفتند علاقه آنها به شوروي هم بخاطر اين بوده كه فكر مي‌كردند از كارگر و دهقانان حمايت مي‌كند. امروز كه در ايران حكومت انقلابي حامي محرومين بر سر كار است اگر با فارغ شدن از مشكلات جنگ و غيره اقدامات سريع و روشن‌‌تري در جهت حقوق مستضعفين انجام شود (كه امام خميني اين همه تأكيد مي‌كنند) ديگر حرفي براي نيروهاي كمونيستي چه حزب توده، چه ديگران نمي‌ماند و اين گروهها نه تنها رشد نمي‌كنند بلكه همين اندازه هواداران خود را هم از دست مي‌دهند. چگونه مي‌شود فكر كرد كه جوانان ايراني، كارگران و دهقانان ايراني كه در اين آب و خاك ريشه دارند حكومت انقلابي و مذهب و وطن خود را رها كرده، بدنبال گروهك‌ها بروند. هم اكنون توده‌هاي ميليوني زحمتكش از انقلاب و رهبري انقلاب پيروي مي‌كنند.
با رفع برخي كمبودها (حل مسئله قانون كار، اصلاح ارضي، رفع بيكاري و رسيدگي به وضع مسكن و ساير احتياجات محرومين) نه تنها اين پيوند هر چه محكمتر مي‌شود بلكه ‌آن معدود افرادي هم كه هنوز به انقلاب جذب نشده‌اند جذب شده و حزب توده و اكثريت و ساير چپها هم بكلي پايه خود را از دست مي‌دهند و ديگر هيچگونه جذابيتي نخواهند داشت.
مسئله وابستگي به شوروي به تنهائي براي كسي جلب كننده نيست و امروز افشاء آن به وسيله فاكت‌هاي مختلف كار ساده‌اي است كه مي‌شود انجام داد. معرفي رهبران حزب هم ‌آنطور كه بوسيله اعترافات خود آنها شده بهتر از هر چيز است. شايد و حتماً در دنيا بي‌نظير است كه براي اولين بار جمعي از ر هبران يك حزب كمونيستي چنين اعترافاتي بكنند كه از صد هزار دليل و مدرك بهتر است. تاكنون هر توده‌اي با شنيدن مسئله جاسوسي رهبران برافروخته مي‌شده كه چگونه چنين اتهامي زده ميشود! ولي اكنون ديگر مسئله يك اتهام نيست و اين در واقع يكي ديگر از موفقيت‌هاي انقلاب ماست كه برادران دادستاني موفق به كشف آن شده‌اند كه حتماً هر انسان سالمي را به فكر وا مي‌دارد.
در زمينه ايدئولوژيك و زمينه‌هاي ديگر، انقلاب به اندازة كافي غني مي‌باشد. فقط بايد به وسيله مناظره و وسايل ديگر جوانان را تحريك به مطالعه آثاري چون ‌آثار استاد شهيد مطهري و سايرين كه شما بهتر مي‌شناسيد و من در اين زمينه متأسفانه در گذشته غافل بوده‌ام نمود.»
فرج‌الله ميزاني، دبير دوم كميته مركزي حزب توده و مسئول تشكيلات كل و مغز متفكر حزب توده در مسائل سازماني، چنين مي‌گويد:
«يكي از مهمترين سياست‌هاي تبليغي ما تلاش براي جا انداختن حزب در جامعه يعني استفاده از امكانات علني و قانوني براي تثبيت وضع حزب، شناساندن آن و جذب نيرو بود. شعبه تبليغات حزب از هر وقت مناسب براي اين كار استفاده مي‌كرد. مثل سالگردها، جشن‌ ها، انتخابات و غيره.
سياست تبليغي و ترويجي ديگر ما عبارت بود از جلب نظر هر چه بيشتر مردم به شعارهاي حزب در مورد سياست داخلي و خارجي. از نوع كار در ميان دهقانان و كارگران (بند ج، قانون كار و غيره) و سياست خارجي بويژه عليه آمريكا. يعني تعبير يك جانبه از سياست «نه شرقي نه غربي » جمهوري اسلامي.
سياست تبليغي ديگر ما عبارت بود از استفاده از بيانات امام و يا شخصيت‌هاي ديگر جمهوري اسلامي در جهت سياست حزب ـ شعبة تبليغات معمولاً جملاتي از بيانات امام را كه در جهت سياست ما بود، وسيعاً چاپ و پخش مي‌كرد و بر ديوارها مي‌نوشت تا در عمل چنين وانمود شودكه خط امام در خط كلي همان است كه حزب مي‌گويد.
سياست تبليغي ديگر ما عبارت بود از كمك به تشديد اختلاف درون حاكميت و روحانيت، از جانبي حمايت مي‌كرديم و نظريات اين جناح را مستقيم و غير مستقيم تبليغ مي‌كرديم و در عوض جناح ديگر را مي‌كوبيديم». 
محمد علي عموئي، دبير كميته مركزي حزب توده، سياست‌هاي ترويجي حزب توده را چنين بيان مي‌دارد:
«از آنجا كه حزب در تحليل نهائي خود انقلاب ايران را انقلابي ملي و دموكراتيك مي‌شناخت و پيروزي بهمن 1357 را آغاز مرحله نخست آن تلقي مي‌كرد، تمام كوشش سياست ترويجي خود را معطوف به معرفي خصلت‌هاي انقلاب‌هاي ملي و دموكراتيك و باز شناختن آن عناصر در انقلاب ايران مي‌نمود. اكثر مقالات اساسي روزنامه مردم، و مهمترين مطالب مجله دنيا را مقالاتي تشكيل مي‌دادند كه به توضيح خصوصيات و جلوه‌هاي متفاوت انقلاباتي از اين دست مي‌پردازند. بحث دربارة «دموكراتيسم انقلابي و ليبراليسم بورژوائي» يكي از عمده‌ ترين مباحثي بود كه سياست ترويجي حزب بطور مستمر دنبال مي‌كرد. آغاز اين بحث بصورت مقاله‌اي در روزنامه ارگان و همزمان با موضع‌گيري جديدي نسبت به دولت موقت بود.
حزب در آغاز، دولت موقت را به عنوان دولت برخاسته از انقلاب مورد تأييد قرار داد، ولي رفته رفته با متمايز ساختن جناح انقلابي از جناح سازشكار در حاكميت نسبت به دولت موقت موضع انتقادي نسبتاً تندي اتخاذ كرد. از نظر حزب سياست مسلط بر دولت موقت سياستي ليبرالي بود و دير يا زود به پيروي از منافع طبقاتي خويش راهي براي سازش با دنياي سرمايه‌‌داري جستجو مي‌كرد. اين روند بنظر حزب قانون عام اينگونه انقلابات در مرحله نخستين پيروزي است و مبارزه پنهاني و گاه آشكار جناح انقلابي (دموكرات‌هاي انقلابي) با جناح سازشكار (ليبرال‌ها) در درون حاكميت، و پيروزي يكي بر ديگري، جهت تكامل انقلاب را تعيين مي‌كند. بنابراين سياست ترويجي حزب همراه با سياست تبليغاتيش بر اين اصل متمركز مي‌شد كه هر چه بيشتر تمايز اين دو جناح را مشخص‌تر كند، چهره واقعي ليبرال‌ها و موانعي كه در راه تكامل انقلاب ايجاد مي‌كنند افشاء كند، و بدين ترتيب به جدائي اين دو جناح هر چه بيشتر سرعت بخشد و ضرورت توجه به نظرات حزب را موجه و برجسته كند.
با وجود فراواني آثار متعدد كلاسيك‌هاي ماركسيستي، عمده توجه حزب در سياست ترويجي‌اش معطوف به آثار تئوريسين‌هاي معاصر درباره جنبش‌هاي رهائي بخش ملي و نوشته‌هائي بود كه پيرامون انقلابات و دگرگوني‌ها در كشورهاي جهان سوم به بحث پرداخته بود. آثار بروتنتس، اوليانفسكي، پاناماريف و زارادف از جمله آثاري بود كه بيش از هر كتاب ديگري مورد استفاده قرار مي‌گرفت. در اين آثار نكته اصلي اين بود كه در كشورهاي «جهان سوم» راه رسيدن به سوسياليسم از راستاي انقلابات رهائي بخش ملي مي‌گذرد. اين انقلاب‌ها همگي داراي خصلت ضد امپرياليستي هستند و در مسير تكاملي خود خصلت ضد سرمايه‌داري نيز بخود مي‌گيرند. بدين ترتيب نتيجه مي‌گيرند كه «راه رشد غير سرمايه‌داري» مناسبترين راه بقا و پيشرفت اجتماعي براي اينگونه كشورهاست و اين تحول مي‌تواند راه سمت‌گيري به سوي سوسياليسم را هموار كند. در اين آثار عموماً روي ضديت با امپرياليسم ودر نتيجه دوري از دنياي سرمايه تكيه شده است. و از آنجا كه دولت‌هاي نوپا در اين كشورها نيازمند سرمايه‌گذاري جديد و مبادلات فني و بازرگاني هستند تنها راه رشد اقتصادي ـ اجتماعي كشور منحصر به گسترش مناسبات سياسي ـ اقتصادي با «اردوگاه سوسياليسم» بويژه شوروي است. (بدين ترتيب توجيه تئوريك تبليغات احزاب كمونيست بنفع گسترش مناسبات با شرق بدست داده شده، در پناه اينگونه استدلال‌ها بيشتر مقالات خود را در جهت انجام اين «وظيفه» تنظيم مي‌كنند. حزب هم به پيروي از همين توجيهات و با تكيه بر ضرورت دوستي با شرق بمنظور امكان يافتن براي مقابله با غرب رسالت واقعي خود را در خدمت به شوروي ايفا مي‌كرد).
كتاب‌هائي چون كمينترن و خاور بيشتر از آن رو توصيه مي‌شد، تا نمونه‌هاي همكاري احزاب كمونيست كشورهاي شرق و آثار تبعي آن ارايه شود، و تأييدي باشد براي سياست حزب در برابر چپ‌روهائي كه به اين سياست، يعني تلاش براي تشكيل «جبهه متحد خلق» خرده مي‌گرفتند، و در عين حال آموزشي باشد براي اعضا و هواداران براي درك ظرافت‌هائي كه كمونيست‌هاي خاور بايستي در سياستهايشان رعايت كنند. در اين كتاب بويژه تفاوت جوامع شرق و غرب، و ضرورت ملحوظ داشتن آن توسط كمونيستها مورد تأكيد قرار گرفته است. اگر در جوامع غرب انقلاب سوسياليستي و تكيه بر جنبش كارگري و تضاد كار و سرمايه سياست اساسي كمونيستها را تشكيل مي‌‌دهد، در شرق انقلاب ملي و دموكراتيك، تشكيل جبهه‌هائي وسيع از اقشار و طبقات مختلف، و تضاد خلق و امپرياليسم بايد مورد توجه قرار گيرد. در حقيقت، حاصل تجربيات چند دهه فعاليت كمونيست‌ها، و موفقيت و ناكامي‌هايشان به صورت يك مجموعه مورد مطالعه قرار مي‌گرفت.
در آثار بروتنتس، بويژه در كتاب انقلاب‌هاي رهائيبخش ملي سعي شده است تا ويژگي نيروهائي كه در انقلاب‌هاي ملي و دموكراتيك نقش عمده را بعهده دارند و اكثراً رهبري انقلاب را در دست دارند برشمرده شود. اين نيروها در كشورهاي مختلف با شعارها و چهره‌هاي مختلف عمل مي‌كنند، ولي در يك امر همگي مشترك هستند و آ‌ن ضديت با امپرياليسم و مبارزه براي رهائي از وابستگي سياسي و اقتصادي است. بعضي داراي گرايش‌هاي ماركسيستي، پاره‌اي داراي نظرات التقاطي، و بالاخره برخي از آنها داراي تمايلات ضد كمونيستي هستند. حتي در مورد اخير هم خصلت عمده و ماهيت اين انقلابيون مترقي توصيف شده است، توجيه اين امر عيني بودن خصلت ضد امپرياليستي و ذهني بودن جنبه‌هاي ضد كمونيستي آنها بيان مي‌شود و لذا مشاهده مي‌شود كه چگونه حزب هم در سياست گذاري‌هاي خويش همواره تكيه بر وجه ضد امپرياليستي و مردمي انقلاب ايران كرده، از جنبه‌هاي ضد‌كمونيستي آن به سادگي مي‌گذرد و اين فكر را ترويج مي‌كند كه با گذشت زمان بتدريج در اين وجوه گوناگون تحولاتي حاصل شده، جنبه‌هاي ضد كمونيستي بتدريج تضعيف مي‌شوند. و اين نوعي القاء سياست حزب به هواداران و كسانيست كه در پي درك سياست‌هاي حزبند. دليل اين توصيه و اين روش در اين حقيقت نهفته است كه احزاب كمونيست در كشورهاي جهان سوم هرگز نمي‌‌توانند با تكيه بر تئوريهاي طبقاتي و تضاد كار و سرمايه، و بطور كلي ايدئولوژي ماركسيسم،‌ بخش قابل ملاحظه‌اي از مردم كشور را گرد خود متشكل كنند. يگانه راه پيشرفت آنها الزاماً همكاري با ساير نيروهاي مبارز و ضد امپرياليست است و در اين همكاريست كه به تدريج رشد مي‌يابند و بصورت سازمانهاي سياسي نيرومندي در مي‌آيند. اجراي اين سياست نياز به زمان و اتخاذ يك سياست تبليغاتي و سازماني ظريف و حساب شده دارد، به همين دليل اينگونه احزاب، و از آن جمله حزب توده ايران سياست همكاري با ساير نيروهاي مبارز و تلاش براي «اتحاد عمل» با آنها در يك جبهه را نه بعنوان تاكتيك و سياستي گذرا، بلكه بمثابه استراتژي حزب در طول يك مرحله تاريخي تبليغ كرده، برنامه‌اي دراز مدت براي پياده كردن آن تهيه و تنظيم مي‌كند. در حقيقت اين اعتقاد و كوشش براي همكاري نه به لحاظ اعتقاد باطني و علاقمندي به وحدت كليه نيروهاي مبارز و انقلابيست، بلكه از آنروست كه بجز اين طريق هيچ راه ديگري براي حضور مؤثر و گسترش نظرات و سازمان حزبي در اينگونه جوامع نيست. و لذا سياست «تشكيل جبهه» بصورت قانون عام مبارزات انقلابي براي احزاب كمونيست كشورهاي «جهان سوم» درآمده است، هر يك از آثار ترويجي حزب مورد مطالعه قرار گيرد، القاء و تعقيب اين سياست بخوبي مشاهده مي‌شود.
ابزار ديگري كه در ترويج و اشاعه اين انديشه كوشش بسزائي داشت ـ و دارد مجله صلح و سوسياليسم است كه مركز آن در پراگ است ونمايندگان اكثراً احزاب كمونيست جهان در هيئت تحريره آن عضويت دارند. اين مجله از طريق بررسي فعاليت مبارزان كشورهاي مختلف، راههاي گوناگون همكاري نيروهاي انقلابي را ارايه داده، نمونه‌هاي موجود و شيوه‌هاي موفق را معرفي مي‌كند. حزب نيز در تحريريه اين مجله نماينده‌اي داشت و منتخب مقالات آنرا با نام مسائل بين‌المللي به فارسي ترجمه و منتشر مي‌كرد. حضور نمايندگان بلوك شرق بويژه نماينده حزب كمونيست شوروي در تحريريه اين مجله نقش مهمي درهماهنگ ساختن سياستهاي ترويجي احزاب كمونيست دارد. و از جمله وسائلي است كه به آن حزب امكان مي‌دهد نظراتش را القاء كند.».
 
نمونه دستنوشته مهرداد فرجاد آزاد 18/5/1361 (صفحه اول)

نمونه دستنوشته مهرداد فرجاد آزاد 18/5/1361 (صفحه دوم)