بازرگان می خواست رئیس ساواک رابه ریاست سازمان امنیتی جمهوری اسلامی منصوب کند

دولت[= دولت موقت بازرگان]دولتی نبود که با  نسل انقلابی – که همه شور و شوق انقلاب را آنها بوجود می آوردند و گرمای انقلاب برخاسته از وجود این نسل بود، – میانه خوبی داشته باشد، من اصلا نمی خواهم فعلا بپردازم به روش دولت موقت که بسیار بر آن ایراد و اشکال دارم، البتّه رئیس دولت هم می گفت من برای این شرایط آماده نیستم، امام مثل یک بولدوزر حرکت می کند، من مثل یک فولکس یا مثل یک ماشین بنزم، باید یک خیابان آسفالت سر راست تمیزی باشد، من در آن خیابان می توانم راه بروم، من یک بنزم من بولدوزر نیستم.

البته چنین کسی در آن زمان ، مسئولیت را نمی باید می پذیرفت، ممکن است بگویند امام بر ایشان تکلیف کرد، من وارد این بحثها نمی شوم، بهرحال این اتفاق افتاد که یک ناهماهنگی بین دولت و این نسل بود، یعنی دائما اینها از رفتار دولت موقت نگران می شدند. به یک یا دو نمونه اگر اشاره کنم شاید کافی باشد؛ شما ببینید یک مردمی که نزدیک سی سال از دست سازمان امنیت آن کشور هر چه دیدند بلا بوده است و مصیبت؛ یعنی من نمونه هایی که خودم در زندان دیدم –که من خیلی کم دیدم- ولی آن مقداری که من دیدم، بسیاری از این جوانها یا دیده بودند، یا شنیده بودند، یا از بستگان نزدیکشان آن مصیبت ها و آن بلاها را دیده بودند؛ خب یک همچنین سازمان امنیتی، شما بگویید که تشکیلات اطلاعات و امنیّت کشور را بدهیم دست آنها بلافاصله.

فرض می کنیم بعد از پیروزی انقلاب ناگهان یک آب توبه ای از آسمان آمد و ریخت بر سر تمام این ساواکی ها و همه شدند فرشتگان آسمانی، اما مردم نمی توانند بپذیرند این سازمان امنیتی که تا دیروز جوانها را می گرفت و می برد و آن بلاها را سرشان می آورد، از امروز هم که انقلاب پیروز شده باز همین بشود سازمان امنیت و اطلاعات این کشور، این قابل قبول نیست، شما به هر قسمی هم که بخواهید به خورد مردم دهید که این سازمان امنیت دیگر آن سازمان امنیت نیست؛ رئیس دولت موقت –که خدا رحمتش کند، من از نظر شخصی خیلی به ایشان احترام می گذارم- می گفت که اینها مثل عقربه ساعت هستند، چون هویدا محورشان بوده آنطور عمل می کردند اما از این به بعد می دانند که باید به نظر ما عمل کنند، آنها هم دیگر خوب می شوند و می توانند مأموران امنیتی و اطلاعاتی کشور ما باشند. بهرحال نسل انقلابی آن روز این کار را نمی پسندید و نمی توانست قبول کند.

حتی بدتر از این، کسی که زمانی رئیس کلّ سازمان امنیت و اطلاعات شاه بوده می خواستند او را رئیس کلّ سازمان امنیت و اطلاعات بعد از پیروزی انقلاب کنند؛ خب این خیلی کار نپخته و ناشیانه ای است، من نمی گویم آنها سوء نیت داشتند، هرگز؛ ولی این اتفاقات هم بیشتر آن نسل انقلابی آن روز را نگران می کرد که چه اتفاقی قراراست بیفتد.

مردم میخواستند با همین نهادهای نیم بندی که بالاخره بدون یک سازماندهی دور هم جمع شده بودند -مثلا کمیته انقلاب- امنیت را بر قرار کنند، چاره ای نداشتند جز اینکه کمیته انقلاب تشکیل بدهند، به شهربانی نمی توانستند اعتماد کنند، چون تا همین دیروز، یعنی تا روز 21 بهمن 57، همین مأموران شهربانی با همین لباس در خیابانها با تفنگ می زدند مردم را، حالا شما بگویید باز از فردا همین شهربانی بیاید امنیت شهر را به عهده بگیرد! آدم نمی تواند باور کند، یعنی هیچکس نمی توانست این اطمینان خاطر را پیدا بکند، می گفتند همین کمیته ها خوب است، او می گفت نه اینها اصلا بلد نیستند، راست هم می گفت، اینها چیزی آموزش ندیده بودند، آنها بلد بودند و آموزش دیده بودند، ولی از نظر احساسات و عواطف و باور مردم، اصلا نمی شد به آنها اعتماد کرد، من هم به نوبه خودم اطمینان نمی کردم که این رئیس شهربانی دیروز که از آن رژیم حفاظت و حمایت می کرد حالا امروز بخواهد از انقلاب حفاظت و حمایت کند، من هم نمی توانستم باور کنم، اگر شما هم آن روز بودید حتماً باور نمی کردید؛ خب این نوع تصمیمات و رفتارهای دولت شکاف عمیقی بین مردم و دولت ایجاد کرده بود؛ این قضیه هم بر نگرانی ها می افزود.