خاطرات حجةالاسلام والمسلمين سيدمحمود دعائي از امام خميني
در گفت و شنودي كه خواهيد خواند، يار ديرين امام و چهره آشناي انقلاب حجتالاسلام والمسلمين سيدمحمود دعائي به بازگويي بخشي از خاطرات و تحليلهاي خويش در اين موضوع پرداخته است.
قبل از آغاز سخن درباره برخي جنبههاي فرهنگي و سياسي رويداد حضور امام در نجف، بايد گفت عدهاي براين باورند كه حاميان و ياوران شاخص امام در نهضت، عمدتاً در ميان نسل دوم شاگردان ايشان هستند. اين مسئله به طور ويژه در نجف بروز نمايانتري دارد. چهرههايي مانند خود جنابعالي و ساير دوستان كه از ايران به نجف رفتيد و دور امام را گرفتيد، از نسل دوم شاگردان امام بوديد. به نظر شما علت اين گرايش چه بود؟
من اين منطق را قبول ندارم كه تنها نسل دوم شاگردان امام گرايش سمپاتيك به ايشان داشتند. نه تنها نسل اول، حضور موفق و جدي و قويشان در درس مرحوم آيتالله حائري بزرگ، هم ايشان را درك و هم ياري ميكردند. اگر امام عنصر ناشناختهاي بود، در جامعه روحانيت و در مجامع حوزوي سراسر كشور، آن توفيقات را به دست نميآورد. در اثر شناختي كه جامعه اصيل روحانيت از امام داشت، بستري فراهم شد كه امام موفق شد راهش را ادامه بدهد و از بسياري از خطراتي كه دشمن در بدو امر برايش تدارك ديده بود، مصون بماند. در جريان بازداشت امام در 15 خرداد، رژيم تصميم داشت امام را محاكمه كند و مهاجرت گسترده روحانيون بلندپايه و كهنسال سراسر كشور به تهران بود كه مانع از تحقق هدف پليد رژيم شد. حمايت يكپارچه همه مراجع و بزرگان و مدرسين حوزهها و روحانيون طراز اول شهرهاي بزرگ كشور بود كه امام را در هالهاي از قدرت قرارداد و رژيم را از اتخاذ تصميمات خشن عليه ايشان بازداشت؛ لذا اينگونه نبود كه در حركتي كه امام آغاز كرد، تنها نسل دوم شاگردان و نسل جوان، ايشان را ياري كرده باشد، بلكه ايشان از يك حمايت تقريباً وسيع و همهجانبه برخوردار بودند و مهمتر از همه اهداف و برنامههايي را كه امام ارائه و دنبال كردند، مبتني بر يك منطق و تكليف شرعي بود و اينطور نبود كه در بين جوامع روحاني و مذهبي، تشخيص اين تكليف و تقديس اين حركت، امر بغرنجي باشد و تنها عدهاي كه شور انقلابي و مبارزاتي داشتند، اين راه را دنبال كنند، بلكه در حقيقت همان خمير مايه اصلي، مبنائي و آرماني بود كه همه كساني كه صادق بودند و از مباني واقعيتهاي اجتماعي و ديني درك روشني داشتند، ناگزير از پذيرش و حمايت بودند. در دوران غربت و تبعيد امام، طبيعتاً در دسترسي به امام و ارتباط نزديك با ايشان محدوديتهايي وجود داشت. بخش عمده اين دوران در نجف بود كه 14 سال به طول انجاميد.
در اين دوره كساني كه به دليل شور و هيجان مبارزاتي با عشق و علاقه بيش از حد، خود را به آب و آتش ميزدند و به هر قيمتي خود را به امام ميرساندند، جوانان پرشور و حرارتي بودند كه در بسياري از موارد، پلهاي پشت سر خود را خراب ميكردند و به امام ميپيوستند. البته در كنار اين جوانان، بزرگاني هم بودند كه سني از آنها گذشته بود و از محضر امام و بزرگان ديگري كسب فيض كرده بودند و همينها بودند كه اصحاب استفتاي حضرت امام و از چهرههاي اول درس ايشان در نجف بودند. بعد از تثبيت حضور امام در نجف و شروع يك زندگي دوباره در غربت و تبعيد، پاكباختگان و عناصر صادق و بزرگواري بودند كه سني از آنها گذشته بود و امام را نديده و فقط آوازه ايشان را شنيده بودند؛ آنها هم پس از مشاهده برجستگيهاي علمي و مبارزاتي امام به ايشان گرويدند و حلقه درس ايشان را نه تنها جوانان پرشور و علاقهمند به امام، بلكه فرهيختگاني از شخصيتهاي برجسته حوزه علميه نجف هم تشكيل دادند و گرم كردند. اگر بخواهيم از اين گروه نام ببريم، بسيارند. از جمله مرحوم شهيد آيتالله مدني كه از فرهيختگان با سابقه و از ياران برجسته امام در نجف بود و با خلوص و عشق و علاقهبالايي به امام پيوست و با مرحوم آيتالله حاج شيخ حبيبالله اراكي كه در نجف از اصحاب استفتاي مرحوم آيتالله عبدالهادي شيرازي بود و بعد از مرحوم آيتالله بروجردي، مدتي مرجعيتش در نجف قوام گرفت و بهعنوان مرجع طراز اول شناخته شد. ايشان نابينا بود و به رغم آن، مرجعيت يافت. عزيزترين و مهمترين چيزي كه در اختيار مراجع هست، مُهر آنهاست و آن را پاي هر ورقهاي نميزنند و اين مهر برايشان بسيار اهميت دارد. اين بزرگوار حتي اجازه نميداد كه مهرش در اختيار فرزندانش باشد، ولي در اختيار آقاي اراكي بود، يعني آقاي اراكي تا اين حد رازدار و حامل سرّ مرحوم آسيدعبدالهادي بود. پس از اينكه امام وارد نجف شدند، آقاي اراكي از ملازمان نزديك امام و جزو اصحاب استفتا و از ممتحنين ايشان شد كه اگر ضرورتي پيدا ميشد كه نسبت به دانش طلبهها، با واقعبيني عميق تصميم گرفته شود، آقاي اراكي امتحان ميگرفت، فرزند ايشان، حاج آقا محسن اراكي هم مدتي امام جمعه دزفول در يكي از شهرهاي خوزستان و مدتي نماينده مقام معظم رهبري در انگلستان بود. از ديگر چهرههاي بزرگوار علاقهمند به امام در آن مقطع، مرحوم آشيخ عباس قوچاني از عرفاي برجسته و به نام و از پيشكسوتان آموزش عرفان و فلسفه در نجف بود و با حضور امام در آنجا به ايشان پيوست و يكي از كساني كه مستمراً در بيت امام حضور داشت، ايشان بود. افراد ديگري هم بودند كه اگر بخواهم نام ببرم، شايد حافظهام ياري نكند. بسياري از كساني كه در حوزههاي معرفتي و دانشي مراجع ديگر نجف حضور داشتند، وقتي كه امام وارد نجف شدند، با حفظ گرايشات قبلي و احترام به مراجع ديگر، به امام گرايش پيدا ميكردند و اينها با هم منافاتي هم نداشت. ظاهراً عدهاي از آقايان گفته بودند ما فارغالتحصيل بوديم، ولي وقتي آقاي خميني به نجف آمدند، تازه فهميديم كه باز هم بايد درس بخوانيم.
البته اين تعبير از جناب آقاي راستي كاشاني بود كه البته اين از صداقتشان است؛ خاطرم هست همين سخن البته به بعضي از بزرگان حوزه هم برخورده بود كه شما اعتبار حوزه را با اين بيان زير سؤال برديد! از اين بزرگان يكي هم مرحوم آقاي صدر بود كه از پرورشيافتگان محضر آقاي خوئي و بزرگان ديگري در نجف بود، با اين همه هنگامي كه محضر امام را درك كرد، به تمام دوستان و شاگردان خود توصيه كرد كه از امام بهره ببرند و شايد بخشي از شاگردان جوان حضرت امام را شاگردان خاص ايشان تشكيل ميدادند كه نمونهاش آقاي سيدمحمود شاهرودي است.
كساني كه از دوران اقامت امام در نجف خاطراتي را نوشتهاند، نقل ميكنند كه شهريه امام به شكل فزايندهاي زياد شد و حتي به شهريه آقاي خوئي هم رسيد و پس از مدتي از آن هم پيشي گرفت، اما در عين اين مسئله، همراه بود با غربت امام، در حالي كه شهريه در تثبيت جايگاه يك مرجع نقش تعيينكنندهاي دارد. علت اين امر چه بود؟
اولاً در ابتداي ورود امام به نجف، ايشان بناي بر پرداخت شهريه نداشتند و آن را از شئون مدعيان مرجعيت ميدانستند. شهريه را كسي ميدهد كه مقلد دارد و براي تثبيت حوزه پيراموني خود، اين كار را ميكند. امام از اين ادعا ابا داشتند و حتي تدريس هم نميكردند، منتهي هنگامي كه به ايشان تحميل شد كه تدريس كنند و بعد هم به عنوان كسي كه مقلد و مروج دارد، شاخص شدند و معلوم شد كه ايشان از كساني هستند كه وجوهاتي در اختيارشان قرار ميگيرد، ضرورتاً بايد شهريه ميپرداختند. به هر حال اين امر به ايشان تحميل شد، چون هم مقلد و هم حوزه درسي داشتند و عده زيادي ميآمدند و از درس ايشان استفاده ميكردند و همه اينها اقتضا ميكرد كه شهريه بپردازند. تحميل اين جنبه به ايشان باعث شد كه ايشان سدي را در نجف بكشند. در نجف مرسوم بود كه طلاب غير ايراني را طلاب درجه دوم به حساب ميآوردند و مثلاً به طلاب افغاني، نصف شهريه طلاب ايراني را مي پرداختند.
چرا؟
از قديم سنت بود كه ايرانيها آيندهبهتري دارند، بهتر درس ميخوانند و اميدواري بيشتري به شكوفايي اينها هست و بايد بيشتر به آنها رسيدگي شود و طلاب غير ايراني، در صورتي كه كوشش و تلاش ويژهاي نشان دادند، بايد به آنها كمك شود! چنين توجيهي داشتند. امام اين سياست را برنتابيدند و از همان اول كه تصميم گرفتند شهريه بدهند، ايراني و افغاني و هندي و عرب همه يكسان شهريه ميگرفتند.
اين سنتشكني امام بود و طبيعتاً باتوجه به رونق و پيشرفت امور، شهريه هم بيشتر شد. در ابتدا كه امام به نجف آمدند، هر چند در واقع از مراجع درجه اول بودند، اما ظاهراً از مراجع درجه دو محسوب ميشدند. ايشان هم اصراري نداشتند كه همطراز با مراجع درجه اول شهريه بدهند، اما بعد از آنكه مرجعيت ايشان تثبيت شد و بهعنوان يك نيروي شاخص و برجسته شناخته شدند، شهريه را بالا بردند و در حد متوقع از ايشان، شهريه پرداخت ميشد.
بعد از رحلت مرحوم آقاي حكيم، تلاش زيادي براي معرفي جانشيني ايشان ميشد و علاقهمندان مرحوم آقاي خوئي در نجف اصرار داشتند كه ايشان را مطرح كنند و اين طبيعي هم بود، چون شاگردان و علاقهمندان ايشان زياد بودند و خود ايشان هم شايستگي و برجستگي داشت. مرحوم امام در نجف بهعنوان يك تبعيدي و بهعنوان عنصري كه به هر حال وابسته به ايران هستند تلقي ميشدند؛ بنابراين حمايت از ايشان در حدي كه موجب رونق و گيرايي حوزه مردم آقاي خوئي شده بود، نبود. از آن طرف تمكن مالي امام فوقالعاده زياد بود، چون هم از كشورهاي اسلامي و هم از ايران، افراد بيشماري ميآمدند و وجوهات ميپرداختند و حتي يادم هست كه از آمريكا هم آقاي دكتر يزدي كه در آن زمان نماينده ايشان بود، وجوهاتي را ميفرستاد و يا مثلاً از اروپا، توسط مرحوم آقاي دكتر بهشتي و يا كساني كه از سوي امام نمايندگي داشتند، وجوهات فرستاده ميشد. مسئول امور مالي ايشان مرحوم آشيخ نصرالله خلخالي، از متمولين نجف و نماينده مرحوم آقاي بروجردي و نماينده مرحوم آقاي خوانساري و بعد هم نماينده امام شد. ايشان كار صرافي هم ميكرد، يعني در واقع كار بانكداري اسلامي را انجام ميداد و وجوهاتي كه براي امام ميرسيد، نزد ايشان بود. مرحوم آقاي خوئي پس از رحلت مرحوم آقاي حكيم تصميم داشتند كه يك حركت جدي و قوي را در ممالك اسلامي شروع و پايههاي مرجعيت خود را تحكيم كنند و لذا نياز به وجوهات زيادي داشتند و عجيب است كه آمدند و از آسيد نصرالله خلخالي بخش عمدهاي از وجوهات امام را قرض گرفتند، يعني شايد دو سه ماه ايشان شهريههاي بسيار بالايي را به حوزههاي علميه ايران و عراق و جاهاي ديگر، با پولي كه از وجوهات حضرت امام و نزد آقاي خلخالي بود، تزريق كردند. امام ميدانستند، ولي به روي خودشان نياوردند.
كس ديگري هم ميدانست؟
خصيصين امام ميدانستند و امر ناپسندي هم نبود. البته امام به همه مراجع احترام ميگذاشتند و رابطه گرم و خوبي با آنها داشتند. در رحلت حاج آقا مصطفي، نماز ايشان را به پيشنهاد مرحوم حاج احمد آقا و پذيرش امام، مرحوم آقاي خوئي خواندند. امام در پرداخت وجوهات يك مشي وسط معتدل و به دور از جنجال و هياهويي را دنبال ميكردند.
نقل ميكنند كه امام به اطرافيان خود پول توجيبي يا امتيازاتي مافوق ساير طلبهها نميدادند، در حالي كه در برخي از بيوت، افرادي به دليل نزديك بودن به آن مرجع، از امتيازات بيشتري برخوردار بودند. اما امام ميفرمودند وجوهاتي را كه به من ميرسد، بايد در مورد خاص خودش مصرف كنم و اين هم نوعي سنتشكني بود.
امام پرهيز داشتند از اينكه كسي را با پول، يار خودشان كنند و حريم خود را از طريق تزريق وجوهات و شهريه و سهم امام تقويت نمايند. امام به شدت از اين مسئله پرهيز داشتند، اما در عين حال مراقب بودند كه كسي به دليل حضور در اطراف ايشان صدمه نبيند و در عسرت قرار نگيرد. ايشان به يارانشان تأكيد ميكردند هر وقت نيازي داشتيد، بگوييد و وقتي مطمئن ميشدند كه نياز وي واقعي است، او را تأمين ميكردند، ولي اينكه از قبل وجوهاتي را در نظر بگيرند كه چون اينها در اطراف من هستند، بايد وجوه خاصي را دريافت كنند، اينگونه نبود. ايشان به اين نتيجه رسيده بودند كه عدهاي به دليل وابستگي به ايشان دچار محروميت هستند، چون ديگران به آنها شهريه نميدهند و از ايران يا جاهاي ديگر براي اينها چيزي نميرسد. طبيعي است كه ايشان براي برآوردن نياز اين افراد احساس تكليف و مسئوليت ميكردند، ولي ابداً اينگونه نبود كه چون كسي در اطراف امام هست، حق ويژهاي داشته باشد. حتي مرحوم حاج آقا مصطفي به حج رفته بودند، به كساني گفته بودند كه اطرافيان امام در عسرت هستند و وقتي به ايران بر ميگرديد، وجوهاتي را براي آنها تدارك ببينيد مرحوم آقاي محلاتي اين را نقل ميكرد كه ميآيد به ايران و وجوهات خاصي را تدارك ميبيند و براي مرحوم آقا مصطفي ميفرستد كه نيازهاي اين چنيني را برآورده كند. البته نميشود گفت خست، بلكه ميشود گفت كه امام دقت و حساسيت فوقالعادهاي نسبت به پرداختهاي اضافي به افراد داشتند.
وضعيت افرادي مثل شما كه به عشق امام از ايران رفته و پلهاي پشت سرشان را هم خراب كرده بودند، در نجف چگونه بود؟
نيازهايمان برآورده ميشد. ما طلبه بوديم. طلبه از نظر اسكان در مدارس علميه ساكن ميشود و شهريه را هم دريافت ميكند و اگر كمبودي هم پيش ميآمد، امام جبران ميكردند. نيازهاي فوقالعاده مثل ازدواج كه پيش ميآمد و حادثهاي اگر اتفاق ميافتاد و مثلاً پدر يا مادر كسي فوت ميكرد و هزينههايي داشت، امام ميپرداختند. كمكهاي اينچنيني هميشه بود و در مجموع در عسرت و تنگنا نبوديم. بالاخره همه ياران امام، مثل خود ايشان زندگي مقتصدانهاي داشتند و راضي هم بودند.
مهمترين رويداد واپسين ماههاي حضور امام در نجف، درگذشت مشكوك مرحوم حاج آقا مصطفي است. باتوجه به اينكه شما از اولين اشخاصي بوديد كه از اين مسئله مطلع شديد، چه تحليلي از اين واقع داريد؟
حاج آقا مصطفي سابقه بيماري نداشت و هميشه ملاقاتهاي متعددي هم داشت. آخرين كسي كه با ايشان ملاقات كرد، نوه مرحوم حاج سيدعبدالله شيرازي، يك جوان فعال و مبارز لبناني بود. حاج آقا مصطفي اهل نماز شب بود. ايشان سر سجاده نشسته بود و صبح زود كه سراغي از او ميگيرند، ميبينند از زمان توقف قلب، مدتي سپري شده است.
خانه من نزديك خانه ايشان بود. صبح زود رفتم نان بگيرم كه در بازگشت، صغرا خانم، خدمتكار منزل ايشان را ديدم كه پابرهنه، توي سرخودش ميزند و گريهكنان ميآيد. به من گفت آقا فوت كرده و من هم سراسيمه دويدم و به هر وسيلهاي كه بود ايشان را به بيمارستان رساندم. در همين فاصله هم طلبه افغاني را كه به او اطمينان داشتم فرستادم تا احمدآقا را خبر كند. مصطفي فوت كرده است، مانده بوديم كه خبر را چگونه به امام بدهيم. احمد آقا سريعاً خودش را به منزل رساند و عدهاي از ياران و اصحاب امام هم وقت گرفتند كه خدمت امام برسند؛ اما همه بغض را در گلو داشتند و كسي هم دل گفتن اين خبر را به امام نداشت. امام باهوش و درايت فراواني كه داشتند، خودشان متوجه شدند كه موضوع مهمي پيش آمده است. ايشان به احمد آقا گفتند: «از مصطفي چه خبر؟» كه ناگهان احمد آقا و تمام حضار به گريه افتادند. لحظه برخورد امام با اين فاجعه، يكي از تاريخيترين لحظههاست. ايشان انگشتان دستشان را روي زمين نهادند و سه بار فرمودند: «انالله و انااليه راجعون». امام در طول آن مدت چنان صبر و سكوتي داشتند كه همه نگران شده بوديم كه نكند از شدت فشار روحي سكته كنند، اما هيچ كس گريه و بيقراري از امام نديد.
كساني كه از دوران اقامت امام در نجف خاطراتي را نوشتهاند، نقل ميكنند كه شهريه امام به شكل فزايندهاي زياد شد و حتي به شهريه آقاي خوئي هم رسيد و پس از مدتي از آن هم پيشي گرفت، اما در عين اين مسئله، همراه بود با غربت امام، در حالي كه شهريه در تثبيت جايگاه يك مرجع نقش تعيينكنندهاي دارد. علت اين امر چه بود؟
اولاً در ابتداي ورود امام به نجف، ايشان بناي بر پرداخت شهريه نداشتند و آن را از شئون مدعيان مرجعيت ميدانستند. شهريه را كسي ميدهد كه مقلد دارد و براي تثبيت حوزه پيراموني خود، اين كار را ميكند. امام از اين ادعا ابا داشتند و حتي تدريس هم نميكردند، منتهي هنگامي كه به ايشان تحميل شد كه تدريس كنند و بعد هم به عنوان كسي كه مقلد و مروج دارد، شاخص شدند و معلوم شد كه ايشان از كساني هستند كه وجوهاتي در اختيارشان قرار ميگيرد، ضرورتاً بايد شهريه ميپرداختند. به هر حال اين امر به ايشان تحميل شد، چون هم مقلد و هم حوزه درسي داشتند و عده زيادي ميآمدند و از درس ايشان استفاده ميكردند و همه اينها اقتضا ميكرد كه شهريه بپردازند. تحميل اين جنبه به ايشان باعث شد كه ايشان سدي را در نجف بكشند. در نجف مرسوم بود كه طلاب غير ايراني را طلاب درجه دوم به حساب ميآوردند و مثلاً به طلاب افغاني، نصف شهريه طلاب ايراني را مي پرداختند.
چرا؟
از قديم سنت بود كه ايرانيها آيندهبهتري دارند، بهتر درس ميخوانند و اميدواري بيشتري به شكوفايي اينها هست و بايد بيشتر به آنها رسيدگي شود و طلاب غير ايراني، در صورتي كه كوشش و تلاش ويژهاي نشان دادند، بايد به آنها كمك شود! چنين توجيهي داشتند. امام اين سياست را برنتابيدند و از همان اول كه تصميم گرفتند شهريه بدهند، ايراني و افغاني و هندي و عرب همه يكسان شهريه ميگرفتند.
اين سنتشكني امام بود و طبيعتاً باتوجه به رونق و پيشرفت امور، شهريه هم بيشتر شد. در ابتدا كه امام به نجف آمدند، هر چند در واقع از مراجع درجه اول بودند، اما ظاهراً از مراجع درجه دو محسوب ميشدند. ايشان هم اصراري نداشتند كه همطراز با مراجع درجه اول شهريه بدهند، اما بعد از آنكه مرجعيت ايشان تثبيت شد و بهعنوان يك نيروي شاخص و برجسته شناخته شدند، شهريه را بالا بردند و در حد متوقع از ايشان، شهريه پرداخت ميشد.
بعد از رحلت مرحوم آقاي حكيم، تلاش زيادي براي معرفي جانشيني ايشان ميشد و علاقهمندان مرحوم آقاي خوئي در نجف اصرار داشتند كه ايشان را مطرح كنند و اين طبيعي هم بود، چون شاگردان و علاقهمندان ايشان زياد بودند و خود ايشان هم شايستگي و برجستگي داشت. مرحوم امام در نجف بهعنوان يك تبعيدي و بهعنوان عنصري كه به هر حال وابسته به ايران هستند تلقي ميشدند؛ بنابراين حمايت از ايشان در حدي كه موجب رونق و گيرايي حوزه مردم آقاي خوئي شده بود، نبود. از آن طرف تمكن مالي امام فوقالعاده زياد بود، چون هم از كشورهاي اسلامي و هم از ايران، افراد بيشماري ميآمدند و وجوهات ميپرداختند و حتي يادم هست كه از آمريكا هم آقاي دكتر يزدي كه در آن زمان نماينده ايشان بود، وجوهاتي را ميفرستاد و يا مثلاً از اروپا، توسط مرحوم آقاي دكتر بهشتي و يا كساني كه از سوي امام نمايندگي داشتند، وجوهات فرستاده ميشد. مسئول امور مالي ايشان مرحوم آشيخ نصرالله خلخالي، از متمولين نجف و نماينده مرحوم آقاي بروجردي و نماينده مرحوم آقاي خوانساري و بعد هم نماينده امام شد. ايشان كار صرافي هم ميكرد، يعني در واقع كار بانكداري اسلامي را انجام ميداد و وجوهاتي كه براي امام ميرسيد، نزد ايشان بود. مرحوم آقاي خوئي پس از رحلت مرحوم آقاي حكيم تصميم داشتند كه يك حركت جدي و قوي را در ممالك اسلامي شروع و پايههاي مرجعيت خود را تحكيم كنند و لذا نياز به وجوهات زيادي داشتند و عجيب است كه آمدند و از آسيد نصرالله خلخالي بخش عمدهاي از وجوهات امام را قرض گرفتند، يعني شايد دو سه ماه ايشان شهريههاي بسيار بالايي را به حوزههاي علميه ايران و عراق و جاهاي ديگر، با پولي كه از وجوهات حضرت امام و نزد آقاي خلخالي بود، تزريق كردند. امام ميدانستند، ولي به روي خودشان نياوردند.
كس ديگري هم ميدانست؟
خصيصين امام ميدانستند و امر ناپسندي هم نبود. البته امام به همه مراجع احترام ميگذاشتند و رابطه گرم و خوبي با آنها داشتند. در رحلت حاج آقا مصطفي، نماز ايشان را به پيشنهاد مرحوم حاج احمد آقا و پذيرش امام، مرحوم آقاي خوئي خواندند. امام در پرداخت وجوهات يك مشي وسط معتدل و به دور از جنجال و هياهويي را دنبال ميكردند.
نقل ميكنند كه امام به اطرافيان خود پول توجيبي يا امتيازاتي مافوق ساير طلبهها نميدادند، در حالي كه در برخي از بيوت، افرادي به دليل نزديك بودن به آن مرجع، از امتيازات بيشتري برخوردار بودند. اما امام ميفرمودند وجوهاتي را كه به من ميرسد، بايد در مورد خاص خودش مصرف كنم و اين هم نوعي سنتشكني بود.
امام پرهيز داشتند از اينكه كسي را با پول، يار خودشان كنند و حريم خود را از طريق تزريق وجوهات و شهريه و سهم امام تقويت نمايند. امام به شدت از اين مسئله پرهيز داشتند، اما در عين حال مراقب بودند كه كسي به دليل حضور در اطراف ايشان صدمه نبيند و در عسرت قرار نگيرد. ايشان به يارانشان تأكيد ميكردند هر وقت نيازي داشتيد، بگوييد و وقتي مطمئن ميشدند كه نياز وي واقعي است، او را تأمين ميكردند، ولي اينكه از قبل وجوهاتي را در نظر بگيرند كه چون اينها در اطراف من هستند، بايد وجوه خاصي را دريافت كنند، اينگونه نبود. ايشان به اين نتيجه رسيده بودند كه عدهاي به دليل وابستگي به ايشان دچار محروميت هستند، چون ديگران به آنها شهريه نميدهند و از ايران يا جاهاي ديگر براي اينها چيزي نميرسد. طبيعي است كه ايشان براي برآوردن نياز اين افراد احساس تكليف و مسئوليت ميكردند، ولي ابداً اينگونه نبود كه چون كسي در اطراف امام هست، حق ويژهاي داشته باشد. حتي مرحوم حاج آقا مصطفي به حج رفته بودند، به كساني گفته بودند كه اطرافيان امام در عسرت هستند و وقتي به ايران بر ميگرديد، وجوهاتي را براي آنها تدارك ببينيد مرحوم آقاي محلاتي اين را نقل ميكرد كه ميآيد به ايران و وجوهات خاصي را تدارك ميبيند و براي مرحوم آقا مصطفي ميفرستد كه نيازهاي اين چنيني را برآورده كند. البته نميشود گفت خست، بلكه ميشود گفت كه امام دقت و حساسيت فوقالعادهاي نسبت به پرداختهاي اضافي به افراد داشتند.
وضعيت افرادي مثل شما كه به عشق امام از ايران رفته و پلهاي پشت سرشان را هم خراب كرده بودند، در نجف چگونه بود؟
نيازهايمان برآورده ميشد. ما طلبه بوديم. طلبه از نظر اسكان در مدارس علميه ساكن ميشود و شهريه را هم دريافت ميكند و اگر كمبودي هم پيش ميآمد، امام جبران ميكردند. نيازهاي فوقالعاده مثل ازدواج كه پيش ميآمد و حادثهاي اگر اتفاق ميافتاد و مثلاً پدر يا مادر كسي فوت ميكرد و هزينههايي داشت، امام ميپرداختند. كمكهاي اينچنيني هميشه بود و در مجموع در عسرت و تنگنا نبوديم. بالاخره همه ياران امام، مثل خود ايشان زندگي مقتصدانهاي داشتند و راضي هم بودند.
مهمترين رويداد واپسين ماههاي حضور امام در نجف، درگذشت مشكوك مرحوم حاج آقا مصطفي است. باتوجه به اينكه شما از اولين اشخاصي بوديد كه از اين مسئله مطلع شديد، چه تحليلي از اين واقع داريد؟
حاج آقا مصطفي سابقه بيماري نداشت و هميشه ملاقاتهاي متعددي هم داشت. آخرين كسي كه با ايشان ملاقات كرد، نوه مرحوم حاج سيدعبدالله شيرازي، يك جوان فعال و مبارز لبناني بود. حاج آقا مصطفي اهل نماز شب بود. ايشان سر سجاده نشسته بود و صبح زود كه سراغي از او ميگيرند، ميبينند از زمان توقف قلب، مدتي سپري شده است.
خانه من نزديك خانه ايشان بود. صبح زود رفتم نان بگيرم كه در بازگشت، صغرا خانم، خدمتكار منزل ايشان را ديدم كه پابرهنه، توي سرخودش ميزند و گريهكنان ميآيد. به من گفت آقا فوت كرده و من هم سراسيمه دويدم و به هر وسيلهاي كه بود ايشان را به بيمارستان رساندم. در همين فاصله هم طلبه افغاني را كه به او اطمينان داشتم فرستادم تا احمدآقا را خبر كند. مصطفي فوت كرده است، مانده بوديم كه خبر را چگونه به امام بدهيم. احمد آقا سريعاً خودش را به منزل رساند و عدهاي از ياران و اصحاب امام هم وقت گرفتند كه خدمت امام برسند؛ اما همه بغض را در گلو داشتند و كسي هم دل گفتن اين خبر را به امام نداشت. امام باهوش و درايت فراواني كه داشتند، خودشان متوجه شدند كه موضوع مهمي پيش آمده است. ايشان به احمد آقا گفتند: «از مصطفي چه خبر؟» كه ناگهان احمد آقا و تمام حضار به گريه افتادند. لحظه برخورد امام با اين فاجعه، يكي از تاريخيترين لحظههاست. ايشان انگشتان دستشان را روي زمين نهادند و سه بار فرمودند: «انالله و انااليه راجعون». امام در طول آن مدت چنان صبر و سكوتي داشتند كه همه نگران شده بوديم كه نكند از شدت فشار روحي سكته كنند، اما هيچ كس گريه و بيقراري از امام نديد.
فضاي احساسي هجرت امام از نجف به پاريس براي كساني كه چهارده سال با امام مأنوس و يا حتي همجوار بودند، چگونه بودند؟ مخصوصاً اينكه آينده هم معلوم و مشخص نبود.
در اين فضا، هم دلهره بود هم شور و هيجان. دلهره وجود داشت، چون آينده مبهم بود؛ شور و هيجان به خاطر اينكه يك رهبر، تسليم نشده بود. اين هجرت دو مرحله داشت. مرحله اول حركت به طرف كويت بود. ما اميدوار بوديم كه در كويت فضاي جديدي ايجاد شود و دولت كويت از ايشان استقبال كند و از آنجا شرايط هجرت به سوريه فراهم شود؛ اما زماني كه كويتيها نپذيرفتند و امام به بغداد برگشتند، براي 48 ساعت دلهره و ابهام عجيبي وجود داشت و ما با اين تصور مواجه شديم كه توطئه حساب شدهاي در جريان است كه ميخواهد به امام ضربه بزند. با اينكه امام ويزا براي برگشت به عراق را داشتند، در ابتداي امر عراق هم كارشكني و ايذا كرد. عراقيها تعلل كردند و شرايط تلخ و اهانتباري ايجاد شد.
شرايط براي همه ما فوقالعاده سخت بود و از صميم قلب توسل و توكل داشتيم. موقعي كه امام به پاريس رفتند و ما مطمئن شديم كه از آشفتگي محيط عراق فارغشدهاند، شور و هيجان خاصي پديد آمد. ميدانستيم كه رژيم شاه و رژيم عراق قدرتي ندارند و پاكباختگان و پيروان امام از سراسر عالم ميتوانند ايشان را احاطه كنند و حلقه امني را پديد بياورند. در آن مقطع از موفقيت اطمينان پيدا كرده بوديم. همه ما با امام و رهبري مواجه بوديم كه هيچ چيزي مانع وي براي ادامه راه و رسيدن تا هدف نهايي نمي شد و اينها همه براي ما درس بود و هيجان داشت. در دوران بين كويت و پاريس، دوران بسيار سخت و تلخي بود و لذا من يكي از صريحترين و دردآورترين اظهارات را با مسئولين عراقي در همان دوران كردم. خاطرم هست آن شبي كه امام را از كويت برگرداندند و در بصره به يك هتل بردند، رئيس سازمان امنيت نجف، ابوسعد، دنبال من فرستاد. ما كه رسيديم نجف، وقتي به ما گفتند كه امام نتوانستند بروند كويت و الان در بصره هستند، تمام خستگيهاي راه روي تنمان ماند. 48 ساعت ميشد كه نخوابيده بودم و 24 ساعت هم رانندگي كرده بودم. آمدم به خانه و ديدم مأمور امنيتي ايستاده و ميگويد ابوسعد با تو كار دارد. پيش او رفتم، گفت: «همانطور كه ميداني كويت سيد را نپذيرفته و الان ايشان در بصره است و فردا با هواپيما به بغداد ميآيد. تو وظيفهداري بروي و از طرف مسئولين عراقي به ايشان پيغامي را برساني. پيغام اين است كه اگر شما به نجف برگشتيد، حق ملاقات با هيچ كس را نداريد و هيچگونه فعاليت سياسي هم نبايد بكنيد، يعني در منزل تحت محاصره هستيد». براي يك علاقهمند به امام كه اين مراحل را طي كرده، براي امام ويزاي خروج تهيه كرده، تمام راه با ايشان بوده و در آخرين لحظه با اشك و حسرت با ايشان وداع كرده، سختتر از شنيدن اين حرفها چيزي نيست. بسيار دردناك و رنجآور بود. من به ابوسعد گفتم: «من مطمئنم كه سيد به نجف برنميگردد و از عراق خارج خواهد شد، به همان ترتيبي كه كفار قريش حضور پيغمبر (ص) را در مكه برنتابيدند و پيغمبر (ص) مجبور شد به طائف برود و آنجا هم حضورش را برنتابيدند و به مكه برگشت، اما در مكه نماند و به دامان مهر و محبت و پذيرش مردم مدينه رفت و چند سال بعد پيروزمندانه به مكه برگشت. من مطمئنم كه شرايط كويت، همان شرايط طائف است براي رسولالله (ص) و امام به عراق برگشته است، ولي در اينجا نخواهد ماند و هجرت خواهد كرد و انشاءالله پيروز خواهد شد.» ابوسعد گفت : «يعني تو فكر ميكني ما كفار قريش هستيم؟» گفتم: «معاملهاي كه دارد با ايشان صورت ميگيرد، همين است. من نميگويم شما كفار قريش هستيد يا اهالي مدينه، ولي به هر حال اتفاقي كه دارد پيش ميآيد، همين است». گفت: ميدانم تو خسته و ناراحتي و من به روي خودم نميآورم كه چه گفتي، اما فردا كه با سيد ملاقات ميكني، موظفي اين نكته را به ايشان بگويي». من هم به فرودگاه بغداد رفتم. امام را به پاويون آوردند. من رفتم محضرشان و دستشان را بوسيدم و پيغام را دادم و گفتم كه چه گفتهاند. امام فرمودند همان طور است كه تو گفتي. ما در نجف نخواهيم ماند و به اروپا خواهيم رفت.
شما مدتي بعد از امام در عراق مانديد. واكنش مخالفين چه بود؟
مخالفين از ورود امام به پاريس، متحير شده بودند، چون همه ايرانيهاي علاقهمند از سراسر اروپا و امريكا به ديدار امام آمده و استقبال شورانگيزي كرده بودند. مخالفين، اخبار موفقيتهاي امام را در ابراز عقايد و آرمانهايشان ميشنيدند، همه عقبنشينيهايي را كه در ايران صورت ميگرفت و شاه تسليم ميشد، ميديدند و در حيرت و تحسر عميقي به سر ميبردند و به شدت از پيروزيهاي امام نگران بودند. در ابتداي امر هم رندانه سعي داشتند اظهارنظري نكنند، چون ممكن بود پيشبينيهايشان غلط از كار در بيايند. به هر حال از سويي هم خوشحال بودند كه كسي را كه نميتوانستند تحمل كنند، رفته بود.
سه دهه از حضور شما در نجف و در كنار امام گذشته است. حالا زماني كه آن دوران برايتان تداعي ميشود، چه احساسي داريد؟
احساس غرور، احساس افتخار و آرزوي آن لحظات خوش و زيبايي كه هيچ هوا و هوس و توقعي در ميان نبود، هر چه بود علاقه بود، هر چه بود عشق بود. آرزوي آن لحظات خوش را دارم.
بهعنوان سؤال آخر، شما يك شخصيت رسانهاي هستيد. چه قبل از انقلاب كه با عدهاي نشريه بعثت را منتشر ميكرديد و چه در عراق كه مسئوليت اداره راديو را داشتيد و چه مجدداً در ايران، بعد از پيروزي انقلاب كه مسئوليت يكي از پرتيراژترين روزنامهها، يعني روزنامه اطلاعات را به عهده داشتيد. در پايان سخن از خاطراتي كه در حوزه روزنامهنگاري از امام داريد، خبرها و اتفاقاتي كه بعد از پيروزي انقلاب روي ميداد و واكنشهايي كه امام نسبت به نحوه انعكاس آنها در روزنامه اطلاعات نشان دادند، خاطراتي را كه تا به حال نگفته باشيد، نقل بفرماييد.
من سعي ميكردم هفتهاي سه يا چهار بار خدمت امام بروم. امام يك ملاقات تقريباً نيمه خصوصي داشتند و خانوادههاي شهدا كه امام را نديده بودند، ميآمدند و يا مراسم عقدي بايد انجام ميشد و من سعي ميكردم در اين ملاقاتها در كنار دوستاني كه اين توفيق را پيدا ميكردند، حضور پيدا كنم. اصرار هم داشتم كه بروم و دست امام را ببوسم و به چهرهشان نگاه كنم. اين هميشه براي من يك سنجش بود كه با نگاه كردن به امام، ميزان رضايت و آرامش ايشان نسبت به خود و عملكردم را احراز كنم. امام اگر دلگيري داشتند، ميگفتند و گاهي دست مرا محكم ميگرفتند و ميگفتند: «شما بمانيد، با شما صحبتي دارم». بعد توضيح ميخواستند و من توضيح ميدادم. به جز يك مورد تاريخي كه به دستور ايشان ما براي سي و شش روز، روزنامه را تعطيل كرديم، ديگر موردي نبود كه امام از من برآشفته شده باشند. يك بار دوستان از سخنراني امام تيتري زده بودند كه از نظر محتوا، منظور نظر امام نبود. آقاي صانعي زنگ زدند و تذكر دادند كه امام ميفرمايند اين تيتر، سخن من نبود و تحريف شده. ما مجبور شديم سردبير آن روز، آقاي سيد اسماعيلي را كه از ياران آقاي مهندس موسوي و دوست بسيار فهميده ما و انسان پركاري هم بود، بهعنوان كسي كه تيتر را انتخاب كرده نزد امام ببريم. ماه رمضان بود و بعد از افطار خدمت امام رفتيم و من عرض كردم: «تيتري را كه شما امروز بر نتابيديد و پيغام فرستاديد، ايشان انتخاب كرده و آمده توضيح بدهد». امام با قاطعيت و نه با عصبانيت فرمودند: «نكنيد آقا! در كارتان صداقت داشته باشيد. آنچه را كه من گفتهام اين نبوده و شما به دلخواه خودتان، از متن سخنان من تيتر درآوردهايد.» وقتي كه امام با اين قاطعيت اين حرف را زدند، اين طفلك شروع كرد به لرزيدن و حالت بسيار ناراحتكنندهاي به او دست داد رنگش عوض شد و دستهايش شروع كردند به لرزيدن. امام متوجه حالت او شدند و با لحني مهربان فرمودند: «البته من ميدانم كه شما حسن نيت داريد و يك وقتهايي دوست داريد منطقي را كه خودتان به آن علاقه داريد، از صحبتهاي ما بيرون بياوريد، ولي سعي كنيد صداقت داشته باشيد.»
بعد هم دعاي خير و تجبيب كردند. من پرسيدم كه آيا روزه ميگيريد؟ فرمودند خير ديگر نميتوانم روزه بگيرم.
و باز يك بار گزارشي به ايشان رسيده بود كه در روزنامه اطلاعات نويسندگاني هستند كه از تودهايهاي سابقند و اينها هستند كه به جريانات عليه دولت موقت و نهضت آزادي دامن ميزنند، نمونهاش آقاي حسامالدين امامي و دوستاني از دفتر نخستوزيري مصلحت ديده بودند كه ايشان در روزنامه اطلاعات يادداشت بنويسد و ما هم از ايشان دعوت كرده بوديم. مرحوم آقاي بازرگان، مرحوم آقاي دكتر سحابي و آقاي صدر حاج سيدجوادي يك روز رفته بودند خدمت امام و گفته بودند كه عناصر تودهاي سابق در روزنامهها نفوذ دارند و اينها هستند كه عليه ما مطلب مينويسند. امام پرسيده بودند: «چه كساني؟» گفته بودند: «مثلاً حسامالدين امامي كه شاخص هست و در روزنامه اطلاعات مينويسد». يك روز من به ديدن امام رفتم و وقتي دستشان را بوسيدم، فرمودند: «شما باشيد، من با شما كار دارم». وقتي همه رفتند، ايشان فرمودند: اين حسامالدين امامي كيست؟ من احساس كردم چه كساني با امام صحبت كردهاند. گفتم حسامالدين امامي كارشناس مسايل خارجي است، اطلاعات خوبي دارد و در زمينه مسايل بينالمللي، تحليل مينويسد و البته حضورش در روزنامه اطلاعات، به توصيه دوستان دفتر نخستوزيري است كه مصلحت دانستند ايشان در اطلاعات باشد و مطلب بنويسد. ايشان آيين زندگي ديل كارنگي را هم ترجمه كرده و آقاي مهندس بازرگان براي آن يك مقدمه نوشته است». تا اين را گفتم، امام نگاهي كردند و تبسمي فرمودند يعني كه تو هم شيطنت كردي! فرمودند: «مراقب باشيد كه اينها گاهي عليه شخصيتهاي كشور چيزي ننويسند». عرض كردم مراقب هستيم.
در مجموع خاطرات خوشي داشتيم. در مقطعي هم كه برخورد كردند و مدتي روزنامه را تعطيل كرديم، در جبران آن برخورد، ملاطفت ويژهاي داشتند و از خدمات دوران عراق و پس از آن ياد ميكردند و ميتوانم بگويم كه در دوران تصدي در روزنامه اطلاعات به نمايندگي از حضرت امام، اين افتخار را داشتم كه باعث آرامش ايشان باشم و نگذارم دغدغهاي داشته باشند.
در آن ايام تنها روزنامهاي كه با امام شوخي هم ميكرد، روزنامه اطلاعات بود. مرحوم كيومرث صابري در ستون دو كلمه حرف حساب، حتي با امام مزاح هم ميكرد.
بله، امام طنز گلآقا را برميتابيدند. مرحوم صابري اصرار داشت كه نظر حضرت امام را در مورد نوشتههاي خودش بداند و نميخواست خداي ناكرده حركتي بكند كه باعث رنجش حضرت امام شود. ما هم از طريق مرحوم حاج احمد آقا نظر امام را ميپرسيديم. يك روز هم من خودم گلآقا را خدمت امام بردم و امام از ايشان تفقد كردند. گلآقا در آنجا اشكي ريخت و با تعبير لطيفي گفت نميخواهم عاقبتم و آخرتم را تباه كنم.
پس از تبعيد امام به نجف، تلقي برخي از علما و مبارزين در قم اين بود كه امام در نجف ساكت هستند و امور نهضت را بهطوري جدي پيگيري نميكنند. حتي در خاطراتشان مينويسند كه ما نااميد شدهبوديم از اينكه امام به همان شدت و حدت سابق كار را ادامه بدهند. در عين حال در آن مقطع، بعضي از اصحاب و ياران پرشور امام، از جمله خود جنابعالي، به شدت فعال بودند. اين تلقي را كه امام نسبت به سالهاي اول نهضت، در نجف ساكت بودند، چقدر قبول داريد و اگر اين تلقي، واقعيت دارد، علل آن چيست؟
بايد انگيزهاي به وجود بيايد تا امام حركت كند و موضع بگيرند. يك وقت هست كه امام از مواضع خود بر ميگردند و ابراز پشيماني ميكنند كه قطعاً اين نبوده. امام پيوسته بر مواضعشان استوار بودند. اگر خاطرتان باشد بعد از آن دوران، ايشان دو تا نامه سرگشاده يا بهتر بگويم دو تا اعلاميه از نجف صادر ميكنند. يكي خطاب به شخص هويدا، رئيس دولت وقت و يكي خطاب به طلاب، روحانيون و فضلاي سراسر كشور و عمدتاً قم و در هر دو بيانيه از مواضع گذشتهشان ياد ميكنند و برآنها پاي ميفشرند و اعتراض خود را نسبت به آنچه كه در ايران ميگذرد، يعني سلطه اجانب، ديكتاتوري، نبودن آزادي، سياستهاي ضد مذهبي، سياستهاي هماهنگ با منافع صهيونيستها و امثالهم، به طور محكم و قاطع اعلام و به طلاب و روحانيون هم تأكيد ميكنند كه استقامت و پايداري داشته باشند و اميدواري و توكل خود را از دست ندهند و مأيوس نشوند و به هر حال مسايلي را يك رهبر ميتواند به پيروانش بياموزد، در اين اعلاميهها ميآورند.
اينگونه برخوردها بود تا وقتي كه شرايط خاصي پيش ميآمد، مثلاً جشنهاي دوهزار و پانصد ساله. امام از نخستين پيشگاماني بودند كه از نجف سخنرانيها را آغاز كرد و شرايط را براي هشدار به مردم و دنبال كردن مبارزه و تأكيد بر مواضع گذشته، مساعد ديدند و يا كار كردن روي مباني نظري خودشان در حكومت، نظريه ولايت فقيه و حكومت اسلامي و اينكه اسلام، حكومت دارد و ما بايد به دنبال تأسيس جامعهاي باشيم كه براساس احكام اسلام اداره ميشود. امام در دوران سرنوشتسازي كه در نجف بودند، اين مباني را پيگرفتند و در كنار آن حمايت از مبارزين و كساني هم كه راه ايشان را دنبال ميكردند، وجود داشت. اگر جواناني در نجف يا در ايران و يا ساير نقاط دنيا، در راه آرمان امام و عليه رژيم شاه مبارزه ميكردند، امام از او حمايت ميكردند و يا اگر جواني نزد ايشان ميآمد و راه از ايشان ميپرسيد، وقتي امام پاكي و صداقت او را تشخيص ميدادند، راهنماياش ميكردند و بر پيمودن راه درست، تأكيد ميورزيدند. از جمله رويكردهاي سياسي امام در اين برهه برخورد مناسب با پديدههاي جديد مبارزاتي از جمله حركت مسلحانهاي بود كه در ايران به نام حركت اسلامي يا به پشتوانه اسلام شروع شده بود و امام بسياري از آنها را بر نميتابيدند و قبول نداشتند. ايشان با مبارزه مسلحانه به شكلي كه در ايران به راه افتاده بود موافق نبودند. وضعيت به گونهاي شده بود كه موج حمايتگونه وسيع سراسر مجامع و حتي حوزههاي اسلامي را فرا گرفته بود و روحانيون تأكيد داشتند كه بايد حركت مسلحانه جديدي به راه بيفتد، اما امام به دليل مخالفت با مواضع فكري اين جنبشها، اين حركت را بر نميتابيدند و قوياً مخالفت ميكردند و تا به آخر هم بر سر اين موضع ايستادند. ايشان معتقد بودند كه حركتهاي مسلحانه در شرايط آن موقع جامعه ما به ثمر نخواهد رسيد و باتوجه به يأس و نااميدي مردم و توان بالاي تسليحاتي و امنيتي رژيم كه به شدت از خارج حمايت ميشد، اين حركتها سركوب ميشوند و جامعه ما هنوز به آن سطح از آگاهي نرسيده كه يك حمايت تودهاي وسيع از اين حركتها صورت بگيرد و اينها بتوانند در يك بستر مردمي قوي حركتشان را دنبال كنند؛ لذا امام اين حركتها را شكست خورده ميدانستند و ديديم كه سرانجام هم اين حركتها به نتيجه نرسيدند و بسياري از آنها يا در ميانه راه گرفتار شدند و يا تغيير ايدئولوژي دادند و متأسفانه سرانجام آنها خوشايند نبود.
فضاي حاكم بر روابط ايران و عراق و همچنين فضاي حاكم بر حوزه علميه نجف و بيوت مراجع، تا چه ميزان بر اوج و فرود مبارزات امام تأثير داشت؟
ايشان در تمام مدتي كه در عراق بودند، اجازه ندادند از وجود ايشان به عنوان يك معارض رژيم شاه استفاده شود. اوضاع عراق در دورههاي مختلف، چه در زمان بعثيها، دورههاي متلاطمي بودند و تا قبل از توافق شاه و صدام در الجزاير، هميشه بحران درگيري وجود داشت. دو رژيم هيچگاه به هم اعتماد نداشتند و حتي هنگامي كه آن توافق صورت گرفت، باز اعتمادشان به هم، كامل نبود، منتهي هر دو در شرايطي بودند كه تعهد كردند نسبت به هم تحركي نداشته باشند. در تمام اين دورهها امام هرگز اجازه ندادند كه از وجودشان در جهت مطامع قدرتها سوءاستفاده شود و به همين دليل اين قدرت را داشتند كه وقتي حاكمان عراق نسبت به ايرانيهاي مقيم و يا نسبت به فضلا و علماي حوزه علميه نجف و يا حتي كربلا حركتي صورت ميداد ايشان اعتراض كنند و مسئولين عراقي را احضار كنند، هشدار بدهند و برخورد كنند. نمونههاي زيادي از اين قبيل هست. از جمله هنگامي كه حاكمان عراق ميخواستند ايرانيها را اخراج كنند، امام گذرنامهشان را فرستادند و گفتند كه من هم همراه آنان خواهم رفت. اين حركت براي عراقيها خيلي گران تمام ميشد و لذا اخراج ايرانيها را متوقف كردند. همچنين در برخوردي كه بعثيهاي عراق با مرحوم آقاي حكيم داشتند، روزي كه در صحن حضرت امير يك تظاهر شورانگيز اعتراضآميز عليه مسئولين عراقي به راه افتاد، امام مرحوم حاج آقا مصطفي را فرستادند كه او هم در آن جمع شركت كند و يا در جرياني كه براي آقاي شيرازي كه مقيم كربلا بود، اتفاقي افتاده بود...
آقا سيد محمد شيرازي؟
آسيد محمد در كربلا بود و اخوي ايشان آسيد حسن بازداشت و محكوم به اعدام شده بود.
آسيدمحمد آمد خدمت امام و از ايشان خواست كه اقدامي بكنند كه امام اين كار را كردند و همان باعث آزادي آسيدحسن و خروجش از عراق شد.
اشاره فرموديد كه امام هيچوقت اجازه ندادند كه از وجودشان در اختلاف بين حاكمان استفاده شود. راهاندازي آن راديو و استفاده از آن با تأييد امام صورت گرفت، چگونه با سخن نخست شما جمع ميشود؟
پاسخ به اين سؤال به سؤال قبلي شما بر ميگردد كه پرسيديد چطور امام در نجف ساكت و آرام بودند و حركتي نكردند. امام آرامش به آن معنا كه شما گفتيد نداشتند. اولاً بر مباني گذشتهشان پاي ميفشردند و اهداف خود را دنبال ميكردند و تنزل نكرده بودند و هرگاه موقعيت مناسبي پيش ميآمد، اظهارنظر ميكردند و اعلاميه ميدادند؛ مهمتر از همه، كارهاي بنيادين ايشان، از جمله تبيين دكترينشان براي اداره جامعه پس از پيروزي بود و براي تحقق اين اهداف، با سازمانهاي اسلامي مردمي و افراد مورد وثوقي كه در اين سازمانها بودند، ارتباطات خوبي داشتند. مرحوم آقاي مطهري و آقاي هاشمي رفسنجاني در ايجاد ارتباط با سازمانها و تشكلهاي اسلامي در حوزهها، نقش بسيار برجستهاي داشتند. در كنار اينها تشكلهاي دانشجويي و غير دانشجويي اسلامي در خارج از كشور بودند كه امام با آنها هم ارتباطات خوبي داشتند. گزارشات آنها هم به روشنبيني امام نسبت به فضاي كلي جهان و اسلام و بخصوص جامعه ايراني كمك ميكرد و هم امام، آنها را راهنمايي ميكردند تا راه صحيح را ادامه بدهند. امام در بسياري از مجامع اسلامي و دانشجويي خارج از كشور، حتي نمايندگاني براي دريافت وجوهات و امور حسبيه هم داشتند. ارتباطاتشان با مبارزان خارج از كشور تا اين حد وثيق بود.
در كنار اينها حركتهاي برخي از روحانيون مبارز هم بود كه امام پس از آگاهي از ماهيتشان، هم آنها را تشويق و هم تأييد ميكردند. نمونهاش بهرهگيري از موج راديويي بود كه تا وقتي مورد استفاده قرار ميگرفت كه عاملي براي سوءاستفاده حكام عراقي نباشد و صرفاً براي بيان صادقانه و صميمانه برنامهها و اهداف مبارزاتي ايران و دفاع از مبارزات مردم ايران و افشاي رژيم حاكم بر ايران به كار گرفته شود، اما اگر كوچكترين نشانهاي از حمايت از رژيم عراق در برنامههاي آن احساس ميشد، امام بر نميتابيدند. در طول هفت سالي كه اين راديو فعاليت داشت، امكان كوچكترين سوءاستفادهاي توسط رژيم عراق ميسر نشد و نتوانستند طمعي به حمايت مجريان اين برنامه از سياستهاي خودشان داشته باشند.
شما چگونه حركت در اين مرز ظريف را مديريت ميكرديد كه به رغم اين بهرهگيري، هيچ نزديكياي هم با منويات حكام عراق پيش نيايد؟
از اول پيمان بسته بوده و گفته بوديم كه مادامي كه اين امكان و آزادي براي ما وجود داشته باشد كه صرفاً در مسير اهداف مبارزاتي خودمان و خطاب به مردم ايران، در افشاي ماهيت رژيم شاه و در حمايت از مبارزين صادق و در بيان اهداف مبارزين اسلامي، حركت كنيم، از اين راديو بهرهبرداري ميكنيم؛ در غير اين صورت به هيچوجه اجازه نخواهيم داد كه از اين راديو در جهت اهداف ديگري استفاده شود و به همين دليل هم در مواردي آن را قطع كرديم. هنگامي كه رژيم عراق تصميم به اخراج ايرانيها گرفت، ما همگام با حضرت امام كه برآشفتند، فعاليت راديويي را قطع كرديم و يا در مقطعي كه آنها اصرار داشتند كه همه بهرهگيرندگان از موج راديويي را در برنامهاي به نام «جنبش آزاديبخش ملت ايران» دخالت بدهند و مثلاً بختيار نامي از آن حمايت كند، جمع كنند؛ برنامه را تعطيل كرديم و گفتيم كه ما مستقلاً بهعنوان «نهضت روحانيت» يا «صداي روحانيت مبارز» صحبت خواهيم كرد و زير مجموعه جنبش ديگري قرار نميگيريم. وقتي ديدند كه به هيچوجه زير بار اينگونه مسايل نميرويم، اجازه دادند كه برنامه ما ادامه پيدا كند، چون ميدانستند كه شاه از ادامه اين برنامه، بسيار عصباني است.
رژيم بعثي با فعاليتهاي سياسي امام موافق بود؟
بعثيها مثل رژيم شاه با امام دچار چالش عجيبي شده بودند. امام با رژيم شاه مخالف بود و لذا موضعگيريهايش ميتوانست براي رژيم عراق، مغتنم باشد. از سوي ديگر اگر در عراق تبديل به چهره شاخصي ميشد، قشر وسيعي از جامعه عراق يعني شيعيان متوجه ايشان ميشدند و در نتيجه به طور بالقوه به صورت تهديدي جدي براي آينده بعثيها در ميآمد. پس از فوت آقاي حكيم، بعثيها نگران بودند كه مقلدين ايشان متوجه امام شوند، به همين دليل بهگونهاي عمل كردند كه آقاي خوئي مرجع شود؛ در عين حال ميدانستند حمايتشان از آقاي خوئي، اعتبار ايشان را متزلزل ميكند؛ بنابراين تظاهر كردند كه به امام علاقهمند هستند. مراسم ختمهاي متعددي براي مرحوم آقاي حكيم برگزار شد كه بعثيها در هيچ يك از آنها شركت نكردند. آنها منتظر بودند تا امام مجلسي بگيرد و شركت كنند و مدعي شوند ما در مجلسي شركت ميكنيم كه برگزاركننده آن عليه رژيم شاه مبارزه ميكند. مرحوم امام كه به دقت امور را تحتنظر داشت، بر سر مزار مرحوم آقاي حكيم و مسجد هنديهاي نجف فاتحه گرفت كه ورودي آن فضاي محدودي داشت و بيش از ده نفر در آن جا نميگرفتند و بقيه بايد در حياط مينشستند. هر يك از مراجع كه ميآمدند، امام به احترام وي بلند ميشد و بعد در كنار هم مينشستند. ربع ساعت كه از شروع مجلس گذشت، شبيب مالكي استاندار كربلا و پشت سرش فرماندار نجف و رؤساي شهرباني و شهرداران نجف و كربلا آمدند، اما امام از جايش تكان نخورد، شبيب مالكي چند لحظه در مقابل امام توقف كرد تا ايشان متوجه او شوند، ولي امام سرش را بلند نكرد. چند لحظه بعد، يك روحاني ساده كه عبايش وصله داشت و جوراب هم به پا نداشت، وارد مجلس شد و امام، تمام قامت ايستاد و او را كنار خود نشاند.
با اين حركت آشكار امام، تمام كساني كه ميخواستند شائبه ارتباط ايشان با حكومت را مطرح كنند، در واقع خلع سلاح شدند.
در مقطع حضور امام در نجف، ارتباط خوبي بين ايشان و مجموعه روشنفكري اعم از روشنفكران چه در خارج و چه در داخل كشور، برقرار شد. باتوجه به اينكه جنابعالي با اين جريانات از نزديك آشنا بوديد، بفرماييد نگاه امام به جريان روشنفكري چه بود و روشنفكران مورد علاقه امام چه كساني بودند و در چه حوزههايي از آنها استفاده ميكردند.
امام گاهي قشر دانشگاهي و تحصيلكرده را به طوركلي مورد خطاب قرار ميدادند. روشنفكران هم طبيعتاً برخاسته از همان بستر يا مرتبطين با همان مجامع بودند. در مقطعي حركتهاي بعضاً تعصبآميزي در بخشهايي از حوزه شكل گرفت و عمدتاً به صورت برخورد با افكار و انديشههاي نو مرحوم شريعتي بود. امام در يك سخنراني خطاب به دوستاني كه برخورد ميكردند، هم هشدار دادند و هم نصيحت كردند و گفتند در شرايط كنوني، ما احتياج به وحدت و هماهنگي داريم. اينكه دوستاني در حوزه تصور كنند كه بينياز از دانشگاهيان و جامعه روشنفكري غير روحاني هستند، اشتباه ميكنند. دوستان دانشگاهي و غير حوزوي را هم مخاطب قرار ميدادند و ميگفتند شما تصور نكنيد كه از آموزههاي عميقي كه در حوزهها تدريس ميشوند، بينياز هستيد. هر دوي اينها را به گرايش به هم، تشويق ميكردند. خاطرم هست در تخطئه افكار و انديشههاي مرحوم شريعتي نامهاي از ايران رسيده بود و تأكيد بر اينكه امام هم همراهي كنند و به صف تخطئهكنندگان بپيوندند. امام مصلحت نديدند پاسخنامه را به صورت كتبي بدهند و در يكي از سخنرانيهايشان در نجف، خطاب به آن بزرگوار كه اين نامه را نوشته بود، فرمودند: «شما تصور ميكنيد كه اگر روزي در ايران حكومت اسلامي برپا شود، تنها ما آخوندها هستيم كه ميتوانيم حكومت را اداره كنيم و يا اين قشر روشنفكر تحصيلكرده دانشگاههاست كه بايد به كمك ما بيايد؟» و خلاصه تشويق بر اينكه مسايلي را كه موجب اختلاف گروههاي مختلف ميشود. فراموش كنند، خوشبختانه آن بزرگوار هم به دليل تعهدي كه نسبت به انديشههاي امام داشت و به دليل تقوايي كه داشت، بعد از آن سخنراني در هيچ جا كلمهاي عليه مرحوم شريعتي بر زبان نياورد، در حالي كه اعتقادش را داشت و به آن مخالفت پايبند هم بود، ولي بعد از آن به دليل تأكيد امام ديگر در اينباره سخني نگفت.
يكي از ويژگيهاي امام اين بود كه در وقت فراغت، مطالعات وسيعي داشتند. نوآوريهايي را كه در ايران مطرح ميشدند، در اختيار داشتند و مطالعه ميكردند. يكي از برنامههاي مطالعاتي تنظيم شده روزانه امام، مطالعه كتابهاي متفرقه بود. ايشان به قدري مقيد به اين كار بودند كه بعد از بازگشت از تشييع مرحوم حاج آقا مصطفي، مشغول مطالعه كتاب افضلالجهاد حاج سيدجوادي شدند. حاج سيدجوادي يكي از مبارزين و پيشگامان روشنفكري آن ايام بود و چه بسا دگرانديش هم بود....و امام نوشتههايش را مطالعه ميكردند. يا مثلاً در ميان روشنفكران مذهبي، امام تقريباً آثار دكتر شريعتي را مطالعه كرده بودند و خودداري ايشان از تخطئه دكتر شريعتي و نوعي نگاه كموبيش حمايتگونه از وي به دليل اشراف امام برهمه مسايلي بود كه دكتر ارائه كرده بود. نمونه ديگري كه خاطرم هست، مجلهاي بود به نام دانشمند كه بيانگر نوآوريهاي اساتيد و برجستگان دانشگاهي آن ايام بود.
در چه حوزههايي؟
تمام حوزهها و عمدتاً حوزه علوم انساني، ما اين مجله را براي امام ميبرديم. يادم هست در يكي از مقالهها، نويسنده در بيان مطلبي، به تحريرالوسيله امام ارجاع داده بود! براي ما بسيار مايه تعجب بود كه مجلهاي در دانشگاه تهران منتشر شود و يك استاد دانشگاه، در مقاله علمي برجستهاي كه ارائه داده، بهعنوان مرجع و سند، به رساله امام اشاره كرده باشد؛ همينطور امام مجلات ديگر را هم مطالعه ميكردند. يادم هست مجلهاي مطلبي خواندني، اما تأسفآور را به تقليد از صادق هدايت نوشته بود؛ منتهي به سبك او نميخورد و معلوم بود كه به نامش چاپ كرده بودند. يك جور نشريه سوپر روشنفكري بود به نام «منبعثتالاسلاميه الي بلادالفرنجيه» و داستانوارهاي را نقل كرده بود كه در آن عدهاي از روحانيون از يك حوزه علميه ميخواهند به فرانسه بروند و تبليغ كنند؛ منتهي مسخره كرده و دست انداخته و به سياق هدايت نوشته بود. اين مجله به نجف ميرسيد و من خدمت امام ميبردم. يك روز مجله را داده بودم خدمت حاج آقا مصطفي و ايشان ميگفت سر ناهار موقعي كه آن را مطالعه ميكردم، نميتوانستم جلوي خندهام را بگيرم.
نمونههايي از اين مجلات ميآمد و هم امام و هم اطرافيان ايشان مطالعه ميكردند و من اصرار داشتم كه اين مجله را حتماً به دفتر آقاي خوئي هم برسانيم تا بدانند كه در ايران چه مطالبي را عليه بنيادهاي مذهبي و روحاني نشر ميدهند.
شما واسطه رساندن آثار بسياري از روشنفكران ديني و حتي محصولات روشنفكري، چه در ايران و چه در خارج، به امام بوديد. از حواشي دادن اين آثار به ايشان، نقد و ابرامها و دقتهايشان در پيگري اين آثار چه خاطراتي داريد؟
نمونهاش آثاري بود كه آقاي بنيصدر در پاريس مينوشت. ايشان خودش را يك تئوريسين و چهره شاخص انجمنهاي اسلامي دانشجويي و يك مربي برجسته ميدانست؛ او سعي داشت مجموعهاي از مباني نظري را به شكلي بسيار مغلق بنويسد و ارائه كند و اصرار داشت كه امام نوشتههايش را حتماً بخوانند و نظر بدهند؛ من هم واسطهپيامهاي بنيصدر به امام بودم و تصادفاً اولين كسي هم كه بنيصدر را خدمت امام برد، من بودم كه موقع فوت پدرش بود كه جنازهاش را به نجف آورده بودند. بنيصدر در آنجا ابراز علاقه كرد كه خدمت امام برسد و من هم وقت گرفتم؛ امام پذيرفتند و رفتيم خدمت ايشان. قبلاً هم كتابهايش را خدمت امام ميبردم. در آنجا بنيصدر اصرار داشت كه امام نظر خود درباره نوشتههاي او را بگويند. امام با او يك شوخياي كردند كه تعريضي هم بود. فرمودند: «نوشتههاي شما به كفايه ميماند. كفايه را انسان بايد دوبار بخواند. يك بار براي اينكه بفهمد مرحوم آخوند چه گفته، يك بار هم بخواند كه ببيند درست گفتهيا نه. نوشتههاي شما هم معماگونه و مغلق است. شما چه اصراري داريد كه اين قدر مغلق و پيچيده بنويسيد؟ روان بنويسيد كه همه بتوانند استفاده كنند». امام ظاهراً با سبك نوشته او برخورديد كردند، اما در واقع درباره محتواي آن اظهارنظر كردند. البته او گفت: «در فضاي كنوني اگر انسان ساده بنويسد، تصور خواهند كرد كه مطلب، پيشپا افتاده است و اگر پيچيده بنويسد، تصور ميكنند علمي است و دقت بيشتري روي آن ميكنند» ! دكتر يزدي هم ميآمد، البته ايشان با امام مباحثه تئوريك نداشت و مباحث مبارزاتي و سازماني و تشكيلاتي خودشان را با امام مطرح ميكرد. امام همان برخوردي را كه در ايران با بلندپايگان نهضت آزادي داشت، در آن مقطع هم همانگونه برخورد ميكرد. ايشان در عين حال كه به پايبنديهاي مذهبي و قداست آنها احترام ميگذاشت، از جانبداري از جريان سياسي خاص پرهيز داشت. شايد بيشترين توجهي كه از سوي امام به جريانات روشنفكري خارج از كشور ميشد مشاهده كرد، به آقاي دكتر حبيبي بود. ايشان يك عنصر محقق و پژوهشگر و فوقالعاده صادق و پرهيزكار و مبرا از نام و عنوان و تعلقات و بسيار وارسته بود. امام خيلي به نوشتههاي ايشان اعتماد داشت و در پاريس هم شايد بيشترين صميميت را با او نشان داد و به همين دليل هم يكي از كساني كه امام پيشنهاد داده بود كه پيشنويس قانون اساسي را تدوين كند، ايشان بود. البته در كنار اينها عدهاي هم بودند كه از آقاي حبيبي جوانتر بودند، مثلاً آقاي دكتر صادق طباطبايي و آقاي نواب كه از گردانندگان اوليه انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا بودند و ارتباطات خوبي با امام داشتند، امام هم خيلي با صميميت و باصفا با كساني كه در مجموعه انجمنهاي اسلامي حضور فعال و نيرومندي داشتند، برخورد ميكرد.
از واكنش امام نسبت به آثار دكتر شريعتي چه خاطراتي داريد و نگاه شخص شما به دكتر شريعتي تا چه حد متأثر از نگاه امام به وي بود؟
من در آن برهه، يك سمپات جدي دكتر شريعتي بودم و در برنامههاي راديويي، مخصوصاً در آن اواخر كه برنامه «صداي روحانيت مبارز» ايران را اداره ميكردم، از آنرو كه احتياج به مطلب و نوآوريهاي قابل عرضه داشتم كه در جامعه هم پذيرش داشته باشد؛ از آثار مرحوم دكتر استفادههاي زيادي كردم و بسياري از كتابهاي ايشان، از جمله آري اين چنين بود برادر، شهادت و حج را خواندم؛ حتي آنقدر علاقهمند بودم كه گاهي در خواندن اين مطالب، لحنم شبيه ايشان ميشد. البته اگر در همان دوران و يا حتي بعد از آن تشخيص ميدادم كه امام جداً با مطالب دكتر شريعتي مخالف هستند، قطعاً حمايت نميكردم. بعد از بهرهگيري از آثار مرحوم آقاي مطهري، بهرهگيري از آثار دكتر شريعتي براي ما خيلي چشمگير بود و البته از آثار ديگران هم كم و بيش استفاده ميكرديم. امام هيچوقت اجازه ندادند كه از آراي ايشان بهعنوان مخالفت و ضديت با آثار دكتر شريعتي بهرهبرداري شود. البته در برههاي بعد از پيروزي انقلاب، عدهاي از علاقهمندان مرحوم دكتر، با يك گرايش افراطي و تعصبآميز در مورد آثار وي، با بزرگنمايي آن بخشهايي كه دكتر شريعتي درباره رفتار عدهاي از روحانيون نوشته بود، گرايشي انحرافي را در جامعه ترويج كردند و در پوشش نشر آثار او، به ترويج نوعي نگاه ضد روحانيت پرداختند.
مقصودتان گروه فرقان است؟
نميخواهم نام از گروه خاصي ببرم. در زمان تصدي آقاي معاديخواه بر وزارت ارشاد بود كه امام ايشان را خواستند و گفتند شما از نشر اينگونه آثار دكتر جلوگيري كنيد، چون دارد از آنها سوءاستفاده ميشود و البته آقاي معاديخواه هم با سياست مدبرانهاي اين كار را انجام داد. بعدها رسيديم به مقعطي كه امام احساس كردند در پاسخ به نيازهاي جوانان، ضرورت دارد كه از زباني مثل زبان دكتر استفاده شود. اين در زمان تصدي آقاي خاتمي در وزارت ارشاد بود. امام ايشان را خواستند و گفتند شما با چاپ آن بخش از آثار دكتر شريعتي كه در تبيين مباني اسلامي با زبان زيبايي نوشته شده، همت كنيد و از آن زمان اين كار شروع شد. هر دو بزرگوار حيات دارند و مي توانيد از هر دو سؤال كنيد كه دستور امام چه بود.
نفرموديد نظر امام درباره اين آثار چه بود؟
البته ما نميپرسيديم كه نظر شما راجع به اين يا آن اثر چيست؛ اما شاهد برخورد امام با كساني بوديم كه مطالعه برخي از اين آثار را به شاگردانشان توصيه ميكردند. مثلاً مرحوم آقاي حقيقي، يكي از روحانيون برجسته كرمان بود كه اخيراً فوت كرد، ايشان انسان بسيار نازنيني بود. از جمله خدمات ايشان اين بود كه به طور رايگان در مدارس تدريس ميكرد و ميگفت: «ما نبايد در كنج مدرسه و در كنار طلاب بنشينيم، بلكه به هر بهانهاي كه شده بايد برويم ميان جوانها. گاهي جلسات قرائت قرآن و مباني تشكيل ميدهيم و عدهاي از جوانها ميآيند، ولي نه همه. ما بايد برويم جايي كه جوانها هستند، از جمله دبيرستانها كه بايد در كنار ساير دروس، يك روحاني را ببينند و او با حضورش و همراهياش با جوانها، تأثيرگذار باشد». ايشان به دبيرستانها ميرفت و مثلاً مثلثات و جبر درس ميداد و همين نشان ميداد كه علاوه بر دروس حوزوي، از دانش خوبي در دروس جديد هم بهرهمند بود. جوانها ميديدند كه در كنار يك معلم فكل كراواتي و ريش تراشيده، يك روحاني محترم و باسواد هم ميآيد و همان دروس را بسيار بهتر از او تدريس ميكند و بديهي است كه همين مسئله، بسيار روي جوانها تأثير ميگذاشت. ايشان در كنار اين مسئله، مباحث ديني را هم مطرح ميكرد، به سؤالات جوانان هم پاسخ ميداد و گرايشات مذهبي را در آنها تقويت ميكرد. در سفري كه مرحوم آقاي حقيقي به عراق آمد، من ايشان را خدمت امام بردم و معرفي كردم؛ يك شوخي هم با امام كردم كه آمدهام از شهرمان يك نفر بياورم و پز بدهم كه ما هم چنين آدمهاي خوبي در شهرمان داريم. بعد از طرح سؤالات و بحثهاي مختلف، مرحوم آقاي حقيقي گفت: «من در دبيرستانهاي مختلف كه ميروم، احساس ميكنم كه بعضي از كتابهاي دكتر شريعتي، مثل «فاطمه، فاطمه است» را بايد ترويج كرد تا دختران دانشآموز و دانشجويان بخوانند. آيا شما صلاح ميدانيد؟» امام فرمودند: «چون شما روحاني وارستهاي هستيد، اگر تشخيص ميدهيد كه مناسب است، اشكال ندارد». اين يك نمونه است كه خود من شاهد بودم. يا مثلاً در جريان فوت دكتر برخورد امام همراه با تأسف و تأثر بود و از اينكه عمر دكتر كوتاه بود، ابراز تأسف كردند.
اين را بيان كردند؟
بله، ايشان فرمودند: «من از سه جهت متأسفم. ابتدا اينكه در مدتي كه دكتر شريعتي خدمت ميكرد، عدهاي ايشان را به خودشان مشغول كردند و او مجبور شد با آنها برخورد كند. دوم اينكه تأسف ميخورم كه ايشان در ادامه خدمت فرهنگي خودش گاهي منحرف ميشد و به پاسخگويي حركتهايي كه متنفذين ميكردند، مشغول ميشد و فرصت را از دست ميداد و تأسف سوم من اين است كه عمرش كفاف نداد كه آثار خود را بازنگري و تصحيح و مباني فكري خود را تقويت كند». اين بيانگر اعتقاد امام به خدمتي بود كه دكتر كرد. يا مثلاًً در جريان تشييع جنازه مرحوم دكتر، جنازه ايشان را از لندن به دمشق آوردند و بنا بود كه در دمشق از جنازه ايشان استقبال شود و سپس آن را در زينبيه دفن كنند. خدا رحمت كند و يا بهتر است بگويم به سلامت بدارد امام موسي صدر را كه منشأ خدمات بزرگي در اين زمينه شدند. ايشان خودشان به دمشق آمدند و از جنازه در پاويون فرودگاه دمشق استقبال كردند، خودشان آن را به زينبيه بردند و تشييع جنازه باشكوهي با حضور مسئولين لبناني، مسئولين سوري، وزراي آنها انجام شد و جنازه را به صورت امانت به قبرستاني در جوار زينبيه سپردند. به هر حال در آن مراسم، من از نجف حركت كردم و قبل از حركت از امام اجازه گرفتم. بديهي است كه اگر امام مخالف بودند، مرا نهي ميكردند، اما ايشان نهي نكردند و اجازه دادند و من رفتم به دمشق و در مراسم شركت كردم. برخورد امام با پديده مرحوم دكتر شريعتي، يك حركت دقيق و حساب شده و دور از تعصب و در جاهايي كه ايشان تشخيص داده بودند كه دكتر دارد خدمت ميكند، آميخته با تحسين بود.
اشاره كرديد كه امام هيچگاه اجازه ندادند كه از حضور ايشان در عراق براي اهداف دولت عراق سوءاستفاده شود، از جمله در مقطعي كه روابط ايران و عراق تيره شده بود، ايشان اجازه ندادند مبارزاتشان با رژيم ايران با اختلاف دو دولت خلط شود. مصاديقي كه تاكنون ذكر كرديد در مورد عدم همسوئي با دولت عراق بود. از استمداد برخي از عناصر و گروههاي ايراني مدعي مبارزه چه خاطراتي داريد؟
از سازمان مجاهدين خلق يا گروههاي چپ يا گروههايي از كنفدراسيون و امثال اينها هم ميآمدند تا با امام ملاقات كنند. آنها از يك جهت با امام همسويي داشتند، يعني آنها هم با رژيم شاه مخالف بودند. آنها و برنامهها و اهداف و حتي دستاوردهايشان را براي امام نقل ميكردند و ايشان ميشنيدند، گاهي سؤالات شرعي و مباني داشتند و طبيعتاً ايشان بهعنوان يك فقيه صاحبنظر اعلام نظر ميكردند و پاسخ آنها را ميدادند. گاهي براي گرفتن تأييد ميآمدند و البته هيچ يك موفق به گرفتن اين تأييديه نشدند، غير از اتحاديه انجمنهاي اسلامي اروپا و امريكا، آن هم به دليل اينكه گردانندگان اصليشان مقلدين امام و كساني بودند كه به راه امام اعتقاد داشتند و اگر امام، انها را از امري نهي ميكردند، قوياً ميپذيرفتند. غير از آنها هيچ تشكيلاتي و هيچ گروهي موفق به كسب تأييديه امام نشد، حتي گروههايي كه بالاترين حمايتها را از ناحيه مجامع روحاني و شخصيتهاي بلندپايه جهان اسلام در ايران داشتند، حمايتهاي مرحوم آقاي زنجاني و مرحوم آقاي مطهري و آقاي منتظري و مرحوم آقاي رباني شيرازي و بسياري از بلندپايگان و برجستگان مبارزه انقلاب را داشتند و تأكيد جدي به امام براينكه شما حمايت كنيد، ولي امام وقتي به يك نتيجه منطقي رسيدند كه نبايد تأييد كرد، اين كار را نكردند. بختيار كه ارزشي نداشت و اصلاً امام او را راه ندادند. به منزل ساير مراجع رفته بود و بعد براي امام نوشت كه : «در منزل مراجع به روي يهود و نصاري باز است، چطور مرا كه مسلمانم راه نداديد؟» امام فرموده بودند كه مصلحت نيست. بعد او همراه استاندار كربلا، شبيب مالكي، آمد. امام به مسئولين عراقي، وقت ميدادند. شبيب مالكي همراه با چند نفر ديگر آمد و بعد گفت كه ايشان هم تيمور بختيار است؛ در واقع بختيار بيدعوت خدمت امام رسيد، ولي نتوانست از ديدار با امام سوءاستفاده كند. او اصرار داشت با نزديكان امام ملاقات داشته باشد. آنها دسيسه كردند و مأمورين امنيتي، مرحوم حاج آقا مصطفي را در خيابانهاي نجف بازداشت و ايشان را سوار ماشين كردند و براي ملاقات با بختيار به بغداد بردند؛ با اين همه، بختيار باز هم نتوانست از جنبه روحانيت و اسلام و مذهب بهرهاي ببرد، البته يك عنصري را جذب كرده بود كه خود او هم ماهيتاً پاك و منزه نبود و عنصر آلودهاي بود. سيد موسي اصفهاني معروف كه بختيار او را جذب كرد و سرنوشت تلخ و بدي هم پيدا كرد. از حاميان صدام بود و بعد رفت امريكا و عليه امام و انقلاب و حتي تشيع موضع گرفت. بختيار فقط توانست او را جذب كند، ولي هيچ يك از ياران و روحانيون و نزديكان امام را نتوانست.
همه مي دانند كه امام حداقل در جنبههايي با فضاي سنتي حوزه نجف سنخيت نداشتند و به رغم اينكه روابط احترامآميزي بين ايشان و مراجع مختلف حوزه نجف وجود داشت، اما افكار ايشان درباره حكومت اسلامي و مبارزه با رژيم، براي بدنه حوزه، افكار مأنوسي نبود. امام اين تفاوتها و تضادها را چگونه مديريت ميكردند كه حداقل هزينه را دربرداشته باشد؟
با تأمل، با تدبير. در ابتداي امر امام سعي ميكردند حركتي صورت نگيرد كه اين حساسيتها برانگيخته شود و به اصطلاح نجفيها را تحريك نكند. پس از تثبيت موقعيتشان و پس از آنكه بهعنوان يكي از مراجع مسلم جهان تشيع شناخته شدند، گاه زمزمههايي شنيده ميشد و امام با صبر و متانت و بردباري، تحمل ميكردند. مثلاً يادم هست در محضرشان بوديم كه نقل شد كه فلان شخصيت گفته كه اين آقا آمده كه نجف را هم مثل قم به هم بريزد. امام با تبسم فرمودند اي كاش ميشد! به هر حال آن تأثير طبيعي و تدريجي پاكي و صداقتي كه در امام وجود داشت، باعث شد بدنه حوزه و آنهايي كه صداقت داشتند و از طينت پاكي برخوردار بودند، اكثريت قريب به اتفاق به ايشان علاقهمند شدند. خاطرم هست بعد از هجرت امام از نجف به پاريس، پيام ميفرستادند. اولين پيام را مرحوم آيتالله سيد عبدالاعلاي سبزواري فرستاد كه از مراجع بعدي به شمار ميآمدند. ايشان بعد از حركت امام به پاريس، آمدند و پيامي را به من دادند تا براي امام بفرستم كه من تلفني از نجف، آن را براي احمدآقا، خدا رحمتش كند، خواندم. هيئتي از نجف براي دلجويي از امام و حمايت از ايشان به پاريس رفت. در آن هيئت مرحوم آشيخ حبيبالله اراكي، مرحوم آسيد عباس خاتم و آقاي شيخ محمود محمدي يزدي بودند. آشيخ محمود، طلبه جوان فهميدهاي بود كه ما ايشان را به همراه آن دو بزرگوار كه دو پيرمرد مسن اروپا نديده و سفر نكرده بودند و سفر برايشان سنگين بود، فرستاديم آنها به نمايندگي از حوزه علميه نجف خدمت امام رفتند و حركت امام را تأييد كردند و پيامي از امام گرفتند و برگشتند و چقدر هم اين رفتن و برگشتن، تأثيرگذار بود. تشريح آنچه كه در پاريس گذشت، شوري در حوزه نجف ايجاد و علاقهمندان را علاقهمندتر و مخالفين را وادار كرد بپذيرند كه خيلي باور نكنيد كه داريد كاري ميكنيد، كار، كاري است كه ايشان دارد در پاريس انجام ميدهد.
شهيد صدر هم آمدند؟
بله، خدا رحمتشان كند. ايشان هم آمدند و پيام كتبي و متين و مفصلي هم دادند و ما آن پيام را خدمت امام فرستاديم.
رژيم بعث و امام
رژيم بعثي با فعاليتهاي سياسي امام موافق بود؟
بعثيها مثل رژيم شاه با امام دچار چالش عجيبي شده بودند. امام با رژيم شاه مخالف بود و لذا موضعگيريهايش ميتوانست براي رژيم عراق، مغتنم باشد، از سوي ديگر اگر در عراق تبديل به چهره شاخصي ميشد، قشر وسيعي از جامعه عراق، يعني شيعيان، متوجه ايشان ميشدند و در نتيجه بهطور بالقوه به صورت تهديدي جدي براي آينده بعثيها در ميآمد. پس از فوت آقاي حكيم، بعثيها نگران بودند كه مقلدين ايشان متوجه امام شوند. به همين دليل بهگونهاي عمل كردند كه آقاي خويي مرجع شود؛ در عين حال ميدانستند حمايتشان از آقاي خويي اعتبار ايشان را متزلزل ميكند بنابراين تظاهر كردند كه به امام علاقهمند هستند. مراسم ختمهاي متعددي براي مرحوم آقاي حكيم برگزار شد كه بعثيها در هيچ يك از آنها شركت نكردند. آنها منتظر بودند تا امام مجلسي بگيرد و شركت كنند و مدعي شوند ما در مجلسي شركت ميكنيم كه برگزاركننده آن عليه رژيم شاه مبارزه ميكند. مرحوم امام كه به دقت امور را تحتنظر داشت، بر سر مزار مرحوم آقاي حكيم و مسجد هنديهاي نجف فاتحه گرفت كه ورودي آن فضاي محددودي داشت و بيش از ده نفر در آنجا نميگرفتند و بقيه بايد در حياط مينشستند هريك از مراجع كه ميآمدند، امام به احترام وي بلند ميشد و بعد در كنار هم مينشستند. ربع ساعت كه از شروع مجلس گذشت، شبيب مالكي، استاندار كربلا و پشت سرش فرماندار نجف و روساي شهرباني و شهرداران نجف و كربلا آمدند، اما امام از جايش تكان نخورد. شبيب مالكي چند لحظه در مقابل امام توقف كرد تا ايشان متوجه او شوند؛ ولي امام سرش را بلند نكرد. چند لحظه بعد، يك روحاني ساده كه عبايش وصله داشت و جوراب هم به پا نداشت وارد مجلس شد و امام، تمام قامت ايستاد و در كنار خود نشاند. با اين حركت آشكار امام، تمام كساني كه ميخواستند شائبه ارتباط ايشان با حكومت را مطرح كنند، در واقع خلع سلاح شدند.
وحدت
در مقطع حضور امام در نجف، ارتباط خوبي بين ايشان و مجموعه روشنفكري اعم از روشنفكران چه در خارج و چه در داخل كشور، برقرار شد. باتوجه به اينكه جنابعالي با اين جريانات از نزديك آشنا بوديد، بفرماييد نگاه امام به جريان روشنفكري چه بود و روشنفكران مورد علاقه امام چه كساني بودند و در چه حوزههايي از آنها استفاده ميكردند.
امام گاهي قشر دانشگاهي و تحصيلكرده را به طور كلي مورد خطاب قرار ميدادند. روشنفكران هم طبيعتاً برخاسته از همان بستر يا مرتبطين با همان مجامع بودند. در مقطعي حركتهاي بعضاً تعصبآميزي در بخشهايي از حوزه شكل گرفت و عمدتاً به صورت برخورد با افكار و انديشههاي نو مرحوم شريعتي بود. امام در يك سخنراني خطاب به دوستاني كه برخورد ميكردند، هم هشدار دادند و هم نصيحت كردند و گفتند در شرايط كنوني، ما احتياج به وحدت و هماهنگي داريم. اينكه دوستاني در حوزه تصور كنند كه بينياز از دانشگاهيان و جامعه روشنفكري غير روحاني هستند، اشتباه ميكنند. دوستان دانشگاهي و غير حوزوي را هم مخاطب قرار ميدادند و ميگفتند شما تصور نكنيد كه از آموزههاي عميقي كه در حوزهها تدريس ميشوند، بينياز هستيد. هر دوي اينها را به گرايش به هم، تشويق ميكردند. خاطرم هست در تخطئه افكار و انديشههاي مرحوم شريعتي نامهاي از ايران رسيده بود و تأكيد براينكه امام هم همراهي كنند و به صف تخطئهكنندگان بپيوندند. امام مصلحت نديدند پاسخ نامه را به صورت كتبي بدهند و در يكي از سخنرانيهايشان در نجف، خطاب به آن بزرگوار كه اين نامه را نوشته بود، فرمودند: «شما تصور ميكنيد كه اگر روزي در ايران حكومت اسلامي برپا شود، تنها ما آخوندها هستيم كه ميتوانيم حكومت را اداره كنيم و يا اين قشر روشنفكر تحصيلكرده دانشگاههاست كه بايد به كمك ما بيابد؟» و خلاصه تشويق براينكه مسايلي را كه موجب اختلاف گروههاي مختلف ميشود، فراموش كنند. خوشبختانه آن بزرگوار هم به دليل تعهدي كه نسبت به انديشههاي امام داشت و به دليل تقوايي كه داشت، بعد از آن سخنراني در هيچ جا كلمهاي عليه مرحوم شريعتي بر زبان نياورد. در حالي كه اعتقادش را داشت و به آن مخالفت پايبند هم بود، ولي بعد از آن به دليل تأكيد امام ديگر در اين باره سخني نگفت.
يكي از ويژگيهاي امام اين بود كه در وقت فراغت، مطالعات وسيعي داشتند.. نوآوريهايي را كه در ايران مطرح ميشدند، در اختيار داشتند و مطالعه ميكردند. يكي از برنامههاي مطالعاتي تنظيم شده روزانه امام، مطالعه كتابهاي متفرقه بود، ايشان به قدري مقيد به اين كار بودند كه بعد از بازگشت از تشييع مرحوم حاج آقا مصطفي، مشغول مطالعه كتاب افضل الجهاد حاج سيدجوادي شدند. حاج سيدجوادي يكي از مبارزين و پيشگامان روشنفكري آن ايام بود و چه بسا دگرانديش هم بود، معذلك يك عنصر وطني و ملي بود و امام نوشتههايش را مطالعه ميكردند. يا مثلاًدر ميان روشنفكران مذهبي، امام تقريباً تمام آثار دكتر شريعتي را مطالعه كرده بودند و خودداري ايشان از تخطئه دكتر شريعتي و نوعي نگاه كم و بيش حمايتگونه از وي، به دليل اشراف امام بر همه مسايلي بود كه دكتر ارائه كرده بود. نمونه ديگري كه خاطرم هست، مجلهاي بود به نام دانشمند كه بيانگر نوآوريهاي اساتيد و برجستگان دانشگاهي آن ايام بود.
در چه حوزههايي؟
تمام حوزهها و عمدتاً حوزه علوم انساني ما اين مجله را براي امام ميبرديم. يادم هست در يكي از اين مقالهها، نويسنده در بيان مطلبي، به تحريرالوسيله امام ارجاع داده بود! براي ما بسيار مايه تعجب بود كه مجلهاي در دانشگاه تهران منتشر شود و يك استاد دانشگاه، در مقاله علمي برجستهاي كه ارائه داده بود، بهعنوان مرجع و سند، به رساله امام اشاره كرده باشد؛ همين طور امام مجلات ديگر را هم مطالعه ميكردند. يادم هست مجلهاي مطلبي خواندني، اما تأسفآور را به تقليد از صادق هدايت نوشته بود؛ منتهي به سبك او نميخورد و معلوم بود كه به نامش چاپ كرده بودند. يك جور نشريه سوپر روشنفكري بود وبه نام «من بعثتالاسلاميه اليبلادالفرنجيه» و داستانوارهاي را نقل كرده بود كه در آن عدهاي از روحانيون از يك حوزه علميه ميخواهند به فرانسه بروند و تبليغ كنند؛ منتهي مسخره كرده و دست انداخته و به سياق هدايت نوشته بود. اين مجله به نجف ميرسيد و من خدمت امام ميبردم. يك روز مجله را داده بودم. خدمت حاج آقا مصطفي و ايشان ميگفت سر ناهار موقعي كه آن را مطالعه ميكردم، نميتوانستم جلوي خندهام را بگيرم.
نمونههاي اين مجلات ميآمد و هم امام و هم اطرافيان ايشان مطالعه ميكردند و من اصرار داشتم كه اين مجله را حتماً به دفتر آقاي خويي هم برسانيم تا بدانند كه در ايران چه مطالبي را عليه بنيادهاي مذهبي و روحاني نشر ميدهند.
شما واسطه رساندن آثار بسياري از روشنفكران ديني و حتي محصولات روشنفكري، چه در ايران و چه در خارج، به امام بوديد. از حواشي دادن اين آثار چه خاطراتي داريد؟
نمونهاش آثاري بود كه آقاي بنيصدر در پاريس مينوشت. ايشان خودش را يك تئوريسين و چهره شاخص انجمنهاي اسلامي دانشجويي و يك مربي برجسته ميدانست؛ او سعي داشت مجموعهاي از مباني نظري را به شكلي بسيار مغلق بنويسد و ارائه كند و اصرار داشت كه امام نوشتههايش را حتماًبخوانند و نظر بدهند؛ من هم واسطه پيامهاي بنيصدر به امام بودم و تصادفاًاولين كسي هم كه بنيصدر را خدمت امام برد، من بودم. موقع فوت پدرش بود كه جنازهاش را به نجف آورده بودند. بنيصدر در آنجا ابراز علاقه كرد كه خدمت امام برسد و من هم وقت گرفتم؛ امام پذيرفتند و رفتيم خدمت ايشان. قبلاً هم كتابهايش را خدمت امام ميبردم. در آنجا بنيصدر اصرار داشت كه امام نظر خود را دربارة نوشتههاي او بگويند. امام با او يك شوخياي كردند كه تعريضي هم بود. فرمودند: «نوشتههاي شما به كفايه ميماند. كفايه را انسان بايد دوبار بخواند يك بار براي اينكه بفهمد مرحوم آخوند چه گفته، يك بار هم بخواند كه ببيند درست گفته يا نه. نوشتههاي شما هم معماگونه و مغلق است. شما چه اصراري داريد كه اينقدر مغلق و پيچيده بنويسيد؟ روان بنويسيد كه همه بتوانند استفاده كنند». امام ظاهراً با سبك نوشته او برخورد كردند، اما در واقع دربارة محتواي آن اظهارنظر كردند. البته او گفت: «در فضاي كنوني اگر انسان ساده بنويسد، تصور خواهند كرد كه مطلب، پيش پاافتاده است و اگر پيچيده بنويسد، تصور ميكنند علمي است و دقت بيشتر روي آن ميكنند» دكتر يزدي هم ميآمد، البته ايشان با امام مباحثه تئوريك نداشت و مباحث مبارزاتي و سازماني و تشكيلاتي خودشان را با امام مطرح ميكرد. امام همان برخوردي را كه در ايران با بلندپايگان نهضت آزادي داشت، در آن مقطع هم همانگونه برخورد ميكرد. ايشان در عين حال كه به پايبنديهاي مذهبي و قداست آنها احترام ميگذاشت، از جانبداري از جريان سياسي خاص پرهيز داشت. شايد بيشترين توجهي كه از سوي امام به جريانات روشنفكري خارج از كشور ميشد مشاهده كرد، به آقاي دكتر حبيبي بود. ايشان يك عنصر محقق و پژوهشگر و فوقالعاده صادق و پرهيزكار و مبرا از نام و عنوان و تعلقات و بسيار وارسته بود. امام خيلي به نوشتههاي ايشان اعتماد داشت و در پاريس هم شايد بيشترين صميميت را با او نشان داد و به همين دليل هم يكي از كساني كه امام پيشنهاد داده بود كه پيشنويس قانون اساسي را تدوين كند، ايشان بود البته در كنار اينها عدهاي هم بودند كه از آقاي حبيبي جوانتر بودند، مثلاً آقاي دكتر صادق طباطبايي و آقاي نواب كه از گردانندگان اوليه انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا بودند و ارتباطات خوبي با امام داشتند، امام هم خيلي با صميميت و با صفا با كساني كه در مجموعه انجمنهاي اسلامي حضور فعال و نيرومندي داشتند، برخورد ميكرد.
از واكنش امام نسبت به آثار دكتر شريعتي چه خاطراتي داريد و نگاه شخص شما به دكتر شريعتي تا چه حد متأثر از نگاه امام به وي بود؟
من در آن برهه، يك سمپات جدي دكتر شريعتي بودم و در برنامههاي راديويي، مخصوصاً در آن اواخر كه برنامه «صداي روحانيت مبارز» ايران را اداره ميكردم، از آنرو كه احتياج به مطلب و نوآوريهاي قابل عرضه داشتم كه در جامعه هم پذيرش داشته باشد؛ از آثار مرحوم دكتر استفادههاي زيادي كردم و بسياري از كتابهاي ايشان، از جمله آري اين چنين بود برادر، شهادت و حج را خواندم؛ حتي آنقدر علاقهمند بودم كه گاهي در خواندن اين مطالب، لحنم شبيه ايشان ميشد. البته اگر در همان دوران و يا حتي بعد از آن تشخيص ميدادم كه امام جداً با مطالب دكتر شريعتي مخالف هستند، قطعاً حمايت نميكردم. بعد از بهرهگيري از آثار مرحوم آقاي مطهري، بهرهگيري از آثار دكتر شريعتي براي ما خيلي چشمگير بود و البته از آثار ديگران هم كم و بيش استفاده ميكرديم. امام هيچوقت اجازه ندادند كه از آراي ايشان به عنوان مخالفت و ضديت با آثار دكتر شريعتي بهرهبرداري شود. البته در برههاي بعد از پيروزي انقلاب، عدهاي از علاقهمندان مرحوم دكتر، با يك گرايش افراطي و تعصبآميز در مورد آثار وي، با بزرگنمايي آن بخشهايي كه دكتر شريعتي درباره رفتار عدهاي از روحانيون نوشته بود، گرايشي انحرافي را در جامعه ترويج كردند و در پوشش نشر آثار او، به ترويج نوعي نگاه ضد روحانيت پرداختند.
مقصودتان گروه فرقان است؟
نميخواهم نام از گروه خاصي ببرم. در زمان تصدي آقاي معاديخواه بر وزارت ارشاد بود كه امام ايشان را خواستند و گفتند شما از نشر اينگونه آثار دكتر جلوگيري كنيد، چون دارد از آنها سوءاستفاده ميشود و البته آقاي معاديخواه هم با سياست مدبرانهاي اين كار را انجام داد. بعدها رسيديم به مقطعي كه امام احساس كردند در پاسخ به نيازهاي جوانان، ضرورت دارد كه از زباني مثل زبان دكتر استفاده شود. اين در زمان تصدي آقاي خاتمي در وزارت ارشاد بود. امام ايشان را خواستند و گفتند شما با چاپ آن بخشي از آثار دكتر شريعتي كه در تبيين مباني اسلام با زبان زيبايي نوشته شده، همت كنيد و از آن زمان اين كار شروع شد. هر دو بزرگوار حيات دارند و ميتوانيد از هر دو سؤال كنيد كه دستور امام چه بود؟
نفرموديد نظر امام درباره اين آثار چه بود؟
البته ما نميپرسيديم كه نظر شما راجع به اين يا آن اثر چيست؛ اما شاهد برخورد امام با كساني بوديم كه مطالعه برخي از اين آثار را به شاگردانشان توصيه ميكردند. مثلاً مرحوم آقاي حقيقي يكي از روحانيون برجسته كرمان بود كه اخيراً فوت كرد. ايشان انسان بسيار نازنيني بود. از جمله خدمات ايشان اين بود كه به طور رايگان در مدارس تدريس ميكرد و ميگفت: «ما نبايد در كنج مدرسه و در كنار طلاب بنشينيم، بلكه به هر بهانهاي كه شده بايد برويم ميان جوانها. گاهي جلسات قرائت قرآن و مباني تشكيل ميدهيم و عدهاي از جوانها ميآيند، ولي نه همه. ما بايد برويم جايي كه جوانها هستند، از جمله دبيرستانها كه بايد در كنار ساير دروس، يك روحاني را ببينند و او با حضورش و همراهياش با جوانها، تأثيرگذار باشد». ايشان به دبيرستانها ميرفت و مثلاً مثلثات و جبر درس ميداد و همين نشان ميداد كه علاوه بر دروس حوزوي، از دانش خوبي در دروس جديد هم بهرهمند بود. جوانها ميديدند كه در كنار يك معلم فكل كراواتي و ريش تراشيده، يك روحاني محترم و باسواد هم ميآيد و همان دروس را بسيار بهتر از او تدريس ميكند و بديهي است كه همين مسئله، بسيار روي جوانها تأثير ميگذاشت. ايشان در كنار اين مسئله، مباحث ديني را هم مطرح ميكرد، به سؤالات جوانان هم پاسخ ميداد و گرايشات مذهبي را در آنها تقويت ميكرد. در سفري كه مرحوم آقاي حقيقي به عراق آمد، من ايشان را خدمت امام بردم و معرفي كردم؛ يك شوخي هم با امام كردم كه آمدهام از شهرمان يك نفر را بياورم و پز بدهم كه ما چنينآدمهاي خوبي در شهرمان داريم. بعد از طرح سؤالات و بحثهاي مختلف، مرحوم آقاي حقيقي گفت: «من در دبيرستانهاي مختلف كه ميروم، احساس ميكنم كه بعضي از كتابهاي دكتر شريعتي، مثل «فاطمه، فاطمه است» را بايد ترويج كرد تا دختران دانشآموز و دانشجويان بخوانند. آيا شما صلاح ميدانيد؟» امام فرمودند: «چون شما روحاني وارستهاي هستيد، اگر تشخيص ميدهيد كه مناسب است، اشكال ندارد». اين يك نمونه است كه خود من شاهد بودم. يا مثلاً در جريان فوت دكتر، برخورد امام همراه با تأسفو تأثر بود و از اينكه عمر دكتر كوتاه بود، ابراز تأسف كردند.
اين را بيان كردند؟
بله، ايشان فرمودند: «من از سه جهت متأسفم. ابتدا اينكه در مدتي كه دكتر شريعتي خدمت ميكرد، عدهاي ايشان را به خودشان مشغول كردند و او مجبور شد با آنها برخورد كند. دوم اينكه تأسف ميخوردم كه ايشان در ادامه خدمت فرهنگي خودش گاهي منحرف ميشد و به پاسخگويي حركتهايي كه متنقدين ميكردند، مشغول ميشد و فرصت را از دست ميداد و تأسف سوم من اين است كه عمرش كفاف نداد كه آثار خود را بازنگري و تصحيح و مباني فكري خود را تقويت كند.»