رضاشاه و جلب رضایت انگلیسی ها برای عقد قرارداد نفتی جدید

در بعد از ظهر روز سوم مه 1933، جورج ودزورث، دبیر سفارت آمریکا، با تی. ال. جکس، مدیر مقیم شرکت نفت انگلیس و ایران، گُلف بازی می‌کرد. مثل گذشته، بازی گُلف جکس را «سر شوق آورد و به پرحرفی انداخت» و در خلال حرف‌هایش چیزهایی درباره نقش رضا شاه در اعطای امتیاز جدید به انگلیسی‌ها گفت. هارت در یکی از گزار‌ش‌های قبلی‌اش به روند پیشرفت رضا شاه از سال 1921 به بعد اشاره می‌کند: «سال 1921 شاهد کودتای سید ضیا‌ءالدین، [و] نقطه آغاز پیشرفت سریع رضا بود. انگلیسی‌ها برای موفقیت سیاست‌های خود به او تکیه داشتند، و در تشخیص توانایی‌اش در حکومت بر ایران اشتباه نکرده بودند.»(1)
احتمالاً هیچ سند دیگری بهتر از گزارش صحبت‌های ودزورث با جکس نمی‌تواند نقش رضا شاه را در حکم آلت فعل سیاست‌های انگلیس در ایران روشن کند. رضا شاه برای جلب رضایت انگلیسی‌ها، و همچنین گسترش منافع مالی شخص خود، به منافع بنیادین ایران و مردمش خیانت کرد. گزارش هارت و ضمایم آن را به طور کامل در اینجا می‌آورم:
احتراماً یادداشتی مربوط به گفتگوی جالبی که بین دبیر سفارت، آقای ودزورث، و آقای تی. ال. جکس، مدیر مقیم شرکت نفت انگلیس و ایران، صورت گرفته به پیوست ایفاد می‌گردد. در این گفتگو مدیر شرکت برخی جزئیات مربوط به مذاکراتی را که منجر به امضای امتیازنامه جدید شرکت در تاریخ 30 آوریل شد بازگو می‌کند. دستی در سبک و سیاق غیررسمی یادداشت نبرده‌ام، زیرا تصور می‌کنم که این نوشته با نشان دادن سبک کلام آقای جکس بخوبی می‌تواند روند گفتگوها را نشان بدهد. شخصیت‌های داستان به ترتیب اجراي نقش عبارتند از: سر جان کدمن، رییس هيأت مدیره شرکت نفت انگلیس و ایران؛ آقای دبلیو فریزر، نایب‌ رییس شرکت؛ تقی‌زاده، وزیر مالیه ایران؛ فروغی، وزیر خارجه ایران؛ دکتر وی. آیدلسن، مشاور حقوقی شرکت؛ [و] داور، وزیر عدلیه ایران.
آقای هارت: دیروز بعد‌ از ظهر با جکس گُلف بازی کردم و، طبق معمول، بعد از بازی و به هنگام صرف عصرانه درباره شایعاتی که در تهران بر سر زبان‌هاست و همچنین برخی مسایل مربوط به کشورهای دیگر با هم صحبت کردیم. او خودش با پرسیدن اینکه «مردم درباره قرارداد [شرکت نفت انگلیس و ایران] چه می‌گویند؟» صحبت را به مسئله حل و فصل اختلافات اخیر شرکت [با دولت ایران] کشاند. گفتم که اکثر اشخاصِ بی‌اطلاع معتقدند که سر شرکت را شیره مالیده‌اند ولی من شخصاً نظر دیگری دارم که البته نمی‌دانم نظرم تا چه حد درست باشد، و از او خواستم اگر امکان دارد قدری در این باره صحبت کند. در ادامه، خلاصه‌ای از صحبت‌های آقای جکس را می‌آورم، که اظهارنظرها و برخی سئوالات دیگری که در حین گفتگو از او پرسیده بودم را از آن حذف کرده‌ام:
البته! حالا که قضیه تمام شده است، خودم هم بدم نمی‌آید درباره آن صحبت کنم؛ ولی لطفاً این حرف‌ها را فعلاً جایی بازگو نکنید. شخصاً، فکر می‌کنم که حق با شما باشد. البته من که راضی هستم، و مطمئنم که ایرانی‌ها هم راضی هستند. ضمن اینکه، فکر می‌کنم همانطور که می‌گویید امتیازی به دست آورده‌ایم که اصولاً به نفع هر دو طرف است. شاه چیزی را که از همان اول دنبالش بود به دست آورد، یعنی تضمین یک درآمد ثابت. با امضای قرارداد جدید حق‌الامتیاز خالصی به جیب شاه می‌ریزد که حداقل 40 درصد بیشتر از متوسط چهار سال گذشته، بعلاوه سال 1932 است. ما هم در عوض امتیازمان را سی و چند سال تمدید کرده‌ایم. ما همه مشکلات و ادعاهای گذشته را حل و فصل می‌کنیم و با یک سابقه پاک کارمان را از سر می‌گیریم. داریم بهای منصفانه‌ای هم برایش می‌پردازیم. دلیلی ندارد که کارها طبق انتظارمان پیش نرود.
مسئله جالبی که هست اینکه حالا بیشتر از هر موقع دیگری مطمئن هستم که حق با من بود که آن همه به لندن اصرار کردم تا بگذارد کنفرانس اینجا [در تهران] برگزار شود. گاهی اوقات مذاکرات‌مان واقعاً متوقف می‌شد، چون اصلاً با هم توافق نداشتیم. اگر اینجا نبودیم و نمی‌توانستیم مستقیماً نزد شاه برویم، و اگر شاه خودش مستقیماً دخالت نمی‌کرد، مسلماً مذاکرات بی‌نتیجه می‌ماند و مجبور بودیم به ژنو [محل استقرار جامعه ملل] برگردیم. آنجا هم هیچ کس نمی‌داند ممکن بود چه اتفاقی بیفتد. حداقلش این بود که چند ماه دیگر به مذاکره می‌گذشت و کارها عقب می‌افتاد.
روز 24 آوریل بود. از همان ابتدای کار مثل خریدارها رفتار می‌کردیم. عملاً به آنها می‌گفتیم: «حرف حساب‌تان چیست؟ شرایط‌تان را بگویید تا درباره‌اش صحبت کنیم.» مسلماً آنها هم طفره می‌رفتند و می‌خواستند اول ما پیشنهاد بدهیم. ولی ما هم کوتاه نیامدیم. بالاخره بعد از 15 روز طرحی پیشنهاد کردند. راستش را بخواهی، طرح‌شان مضحک و غیرعملی بود. مثلاً نکاتی که در طرح‌شان گنجانده بودند این بود که باید حداقل سالی 6 میلیون تن نفت تولید کنیم و به تدریج حجم تولید را به 10 میلیون تن برسانیم، و بخشی از سهام شرکت را به آنها بدهیم و در مدیریت دخالت داشته باشند و هر چیز دیگری که فکرش را بکنی. ما هم ظرف 48 ساعت جواب‌شان را دادیم.
می‌دانی که کدمن از همان اول خودش را از مذاکرات کنار کشیده بود و مسئولیت همه ملاقات‌ها و مذاکرات بر عهده فریزر بود. او هم یک جواب درست و حسابی به آنها داد. فریزر همه مفاد طرح را نکته به نکته جواب داد و به آنها فهماند که چنین طرحی برای ما قابل قبول نیست؛ ولی تقی‌زاده کوتاه نمی‌آمد و با چنگ و دندان از هر نکته و عبارت و لغت طرح‌شان دفاع می‌کرد. تقی‌زاده خیلی رُک و راست بود، و اصلاً دلش نمی‌خواست حتی یک ذره هم با ما کنار بیاید؛ طوری که بالاخره دیدیم حرف‌هایمان هیچ فایده‌ای ندارد. گفتم فقط یک جور می‌توانیم موفق شویم و آن هم این است که به آنها رو دست بزنیم. بنابراین فریزر به آنها گفت که «آخرین» حرفمان این است: «متأسفیم؛ مذاکرات مستقیم هیچ فایده‌ای ندارد؛ البته هنوز دوستی‌مان سر جایش هست؛ ولی باید راه دیگری پیدا کنیم؛ و از این جور چیزها.» بعد از آن دستور دادیم تا پیش از عزیمت‌مان هواپیماها را برای پرواز آزمایشی آماده کنند، و اگر تغییری رخ نمی‌داد واقعاً قصد داشتیم از ایران برویم.
کدمن هم به توصیه من از طریق فریزر و فروغی درخواست کرد که برای خداحافظی نزد شاه شرفیاب شود. فروغی اولش قدری تعلل کرد؛ ولی کدمن اصرار داشت که قبل از عزیمتش از تهران باید حداقل عرض ادبی به شاه بکند، و بالاخره تقاضای کدمن را پذیرفتند. به گمانم نمی‌توانستند تقاضای او را رد کنند. فروغی ساعت هشت شب بیست و چهارم به من زنگ زد. اگر زنگ نزده بود، کدمن و همراهانش فردای همان روز از ایران رفته بودند. جلسه شرفیابی را برای صبح فردای همان روز ترتیب داده بودند. خلاصة آن چیزی که اتفاق افتاد عبارت بود از اینکه کدمن واقعاً از شاه خداحافظی کرد و گفت که متأسفانه مذاکرات بی‌نتیجه بود؛ که شاه گفت: «ولی من که نمی‌توانم قبول کنم.» بعد از آن صحبت از دلایل و چند و چون مسئله شد. کدمن شرایط‌ قابل قبول شرکت را به شاه توضیح داد، که فکر می‌کنم در اصل همان چیزی بود که شاه می‌خواست؛ اگرچه شاید همان نبود که وزرا و کارشناسانش به او توصیه کرده بودند. نتیجه‌اش این بود که شاه همان روز بعد از ظهر با تقی‌زاده و فروغی و کدمن و فریزر جلسه‌ای گذاشت. در آن جلسه کل روند مذاکرات را با هم مرور کردند و شاه هم دستور داد که با پیشنهادهای متقابل شرکت موافقت شود. او متوجه شد که پیشنهادهای شرکت اصولاً منطقی است و در راستای تحقق نظرات و منویات او تهیه شده است.
اینطور بود که مذاکرات را از سر گرفتیم. ولی بعد از چند روز دوباره به مشکل برخوردیم؛ در واقع دو مشکل، یعنی حوزه امتیاز و مدت اعتبار آن. به همین خاطر، کدمن دوباره نزد شاه رفت. کدمن به شاه گفت که از مرحله دوم مذاکرات بسیار راضی است؛ چون در مرحله اول کار مذاکره‌کنندگان فقط سنگ‌اندازی و چوب لای چرخ گذاشتن بود، ولی حالا واقعاً امکان موفقیت مذاکرات وجود دارد. فقط دو نکته بود که باید حل می‌شد؛ و ظرف ده دقیقه آنها را به شاه توضیح داد. شاه هم بلافاصله دستوراتی صادر کرد، و ما دوباره روز بیست و هشتم جلسه داشتیم. همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد. نتیجه کار را به شاه اطلاع دادند؛ شاه آن را تصویب کرد و صبح فردای همان روز به مازندران رفت. روز بعد- تا ساعت 2 شب- تا آنجا که توانستیم عیب و ایرادهای پیش‌نویس قرارداد را رفع و رجوع کردیم. واقعاً که چیز عالی‌ای از آب در آمد؛ باید به آیدلسن دست مریزاد گفت که واقعاً لایق‌ترین وکیلی است که تا حالا دیده‌ام؛ چهار یا پنج زبان را بلد است و از پسِ همه‌شان خیلی خوب بر می‌آید. حتی داور هم اگر نکته‌ای مطرح می‌کرد؛ به آیدلسن می‌گفت: «خُب، خودت بنویسش.» امضاها را هم که خودت بهتر می‌دانی. البته جایت در ضیافت شام با شامپاین خالی بود؛ ولی بقیه‌اش دیگر تعریفی ندارد. همه‌مان از خستگی خُرد و خمیر بودیم.
ولی یک چیز، شاید هم بهتر باشد بگویم دو چیز، یادت باشد. اول اینکه اگر شاه، و فقط شاه، نبود هیچ کاری انجام نمی‌شد؛ چون اگر شاه دخالت نکرده بود یا داشتیم هنوز مذاکره می‌کردیم یا دست خالی به خانه‌مان برگشته بودیم. دوم اینکه- البته این را می‌توانید با خیال راحت به همکارانتان بگویید- واقعاً با این کارمان خدمت بزرگی به صنعت نفت کردیم.
اینجا بود که «سخنرانی» جکس تمام شد. واقعاً با صداقت تمام این حرف‌ها را می‌زد. خیلی افتخار می‌کرد که چنین کاری انجام شده است. البته به گمانم در حکم یک «مشاور سیاسی» حق هم داشت به خودش افتخار کند. در آخر هم دوباره خواهش کرد که حداقل عجالتاً حرف‌هایش را خیلی محرمانه تلقی کنم. گفت که فعلاً دلش نمی‌خواهد بر سر زبان‌ها بیفتد که شرکت از این قرارداد بیش از حد خوشحال است؛ چون اگر اینطور بشود، شاید مشکلی برای تصویب آن در مجلس به وجود بیاید؛ هر چند که اصلاً فکر نمی‌کرد احتمال چنین چیزی وجود داشته باشد. ولی توضیح داد که هر چه باشد این آدمها ایرانی‌ هستند و اگر خیال کنند که شرکت گمان می‌کند نفع بیشتری از این معامله عایدش شده، آن وقت می‌خواهند مذاکرات را دوباره از اول شروع کنند.(2)




1.    هارت، گزارش شماره 1289 (703/891.6363)، مورخ 29 نوامبر 1932.
2.    ودزورث، یادداشت؛ مذکور در هارت، گزارش شماره 1426 (2/انگلیس و ایران/891.6363)، مورخ 4 مه 1933؛ تأکید در متن اصلی است.