تغذيه معرفتى انقلاباسلامى ايران ازانقلاب فلسفى ملاصدرا
تاريخ ايران را مىتوان تاريخ بشريت دانست ؛ چراکه اين تاريخ ،تاريخ بشرى را در بسيارى از نقاط مهم رقم زده است . فهم اين تاريخ مىتواند، هم به ايرانىها وهم به جهانيان راههاى آينده بشرى را بنماياند و به عنوان يک فرهنگ جهانى درعصر جهانى شدن رسانهها (نه جهانى شدن ارتباطات) الگويى براى جهانيان باشدوايرانيان نيز دراين جام جم ، وضعيت خود را در جهان آينده ترسيم کنند . ايران از همان آغاز تاريخ يک فرهنگ انسانى يا يک فلسفه انسانى را براى بشريت ترسيم کردچون تاريخ ايران ، تاريخ همزيستى صلح آميز ملل ونحل مختلف بود . دولتهاى تشکيل شده در ايران ازهمان آغاز، دولتهاى بين قوس وبينالمللى بوده است ؛ مثل حکومت مادها که ا زمادها ، پارتها و پارسها تشکيل گرديد. آنچه جان مايه اين حکومتها را تشکيل مىدهد اخلاق انسانى حاکم بر تمامى ملل واقوام است . چون ايرانيان ملتى مهاجرودامدار بوده يک جانشين نبودهاند ، پس اين حرکت ييلاق وقشلاق از کوهپايهها به دشتها وبه عکس ، وحرکتهاى فصلى ، ازآنان ملتى با سعه صدر و تسامح وتساهل طلب ساخته بود که ديگران راتحمل کرده ، آنها را مهمان خوددانسته و سعى کردهاند از مهمانان خود چيزها ياد بيگيرند ورمز مهمان دوستى ايرانىها و هضم فرهنگ جهانى وفرهنگسازى جهانى نيز درنوع ومعيشت نهفته است . مذهب ايرانيان پيش از اسلام برمحور توحيد پاک بيابانى بوده است ، نه مذهبهاى شرکآلود شهرى ويکجانشيني، مهرپرستى واهورامزدا ، همه وهمه توحيدگرايى ايران بوده است ، به همين دليل تاريخ مذهب در ايران تاريخ خداى واحد بوه وموجب يک انقلاب مذهبى شده ومذهب را از طبيعت گرايى شرقى (مثل هندوئيسم) به طرف مذاهب خداى واحد هدايت کرده است . بنابراين، توحيد گرايى را ايرانىها درسطح جهان گسترش دادند، ولى چون ايرانيان پيش ازاسلام مذهب عظيمى نداشته، نمى توانستند جهان يونان را در خود هضم کنند وهميشه جنگ ميان آنها جنگ ميان فرهنگ( ايران ) وتمدن ( يونان) بوده است . يونانىها که شهر محور )polic( بودندبه توليدمعرفت وفلسفه پرداختند با مذهب توحيد گرايى ايرانى درگير شدند ، ولى تعامل معرفتى بين آنها رخ نداده است. جنگ وجودداشته ولى تعامل معرفتى درميان نبوده است . ايران پس از اسلام، چون مذهب اسلام را دريافت وبا جهان بينى اسلامي، جهان را در گستره عظيمى مشاهده کرد به انقلاب بعدى که يک انقلاب جهانى معرفتى و هضم ميراث يونان باستان در فرهنگ خود بود ، دست يافت.
فلسفه شرک آلود ايرانى به توحيد ناب ايرانى ، در سايه اسلامى آميخت واين فلسفه از شرک زدوده شده به فلسفه توحيدى تبديل شده است به فلسفه اى که تا اندازه زيادى به عرفان نزديک شده بود (مثل اشارات بوعلى سينا)واين يک انقلاب ديگر معرفتى فلسفى بوده که جهان را ازيک مرحله به مرحله ديگر وارد مىکرد . به طورى که غربىها ازاين مرحله به عنوان مرحله انتقال فرهنگ يونانى به غرب جديد ياد مىکنند ولى ازنظر محتوايى به سادگى از آن مى گذرند ) اين فلسفه يونانى ايرانى وتوحيدى شده در طى فرآيند خود به فلسفه اشراقى سهروردى مىرسد و با آتش عشقگرايى اوهمراه مىشود تا در دوره بعدبه فلسفه ملاصدرا تبديل شود ، فلسفه عرفانى وفلسفه احساسى که درآن عقل واحساس به عنوان دورهيافت ، سنتز وترکيب شدهاند واين سنتز درپناه مذهب تشيع ايرانى رخ مىدهد واين انقلاب عظيم معرفتى است که مشرق زمين را مىسازد . اين فلسفه که سنتزى عظيم از جهان ، ايران ، اسلام و تشيع است ، نقطه عظيمى از شروع است که فرهنگ ايرانى رادرآينده ترسيم مىکنند. اين فلسفه شرق معرفتى وغرب معرفتي، جهان را به هم پيوند مىدهد ويک فلسفه ميان فرهنگى را در يک نظام عظيم ترسيم مىکند و صلح آينده جهان بشرى را طرح ريزى مىکند واگر مشرقىها باهم جمع شوند، مىتوانند جهانى آرام وسراسر دوستى وهمراه با صلح به وجود آورند وانسان را از خود بيگانگى رها سازند.اين فلسفه در يک بسط تاريخى واقع مىشود ودر تاروپود تاريخ ، نهضتهاى فرهنگي- سياسى ايجاد ميکند ولى چون هنوز چارچوب معرفتى متناسب پيدا نکرده است، اين نهضتهابه ظاهر شکست مى خورند ، ولى درواقع اين فلسفه خود را در اين وقايع تاريخ پاکتر و دقيقتر مىکند تا حاملان آن بتوانند براساساين معرفت فلسفى ،ساختارى سياسى وفرهنگى بهوجود آورند . انقلاباسلامى ايران، مظهر تام فلسفه صدرايى بود وآن رادر قالب يک ساختار به جهان ارائه داد. در پى اين انقلاب ، انقلابهاى معرفتى - ساختارى در جهان رخ داد واکنون هرروز اين انقلاب ، پارادايم هاى مسلط جهانى رامى شکند وجهان را به طرف يک پارادايم معنا بخش جهانى پيش مى برد که نجات بخش جهانى دراين قرن است .
اين انقلاب براساس نظريه انسان کامل يا اسوه حسنه بهوجود آمدکه دربعد ساختارى به نظريه ولايت فقيه تبديل شد و جمهورى اسلامى ايران را تشکيل داد . آنان کامل زمين جدا شده ازآسمان يهوديت وآسمان اززمين جدا شده مسيحيت را به هم پيوند داد و اين بى معنايى حاصل ازجدايى آسمان اززمين رامىتواند از بين ببرد واين همان رمز از خود بيگانگى انسان از خود وجهان اطراف بود در مقابل ائمه کفر جهانى که سعى در پوشاندن اين ذکر ويادآورى جهانى دارند ، دربعد معرفتى وساختارى اين پيام معنوى جهانى را خفه مىکنند . تحميل جنگ ومحاصرههاى اقتصادى ، فرهنگى وسياسى و معرفتي، از جمله برخوردها با اين پيام جهانى بود، ولى اينها همه سد اين پيام نشد واين پيام درسطح جهان پخش شد ، ولى امروز به دنبال يک نوع انحراف تاريخى هستند تا عقبه اين انديشه را دچار خدشه واختلال کنند . انقطاع تاريخى ازمهمترين اهدافى است که امروزه از طريق ائمه کفر دنبال مىشود . انقطاع ماقبل اسلام و مابعد اسلام و انقطاع اقوام ايران و انقطاع دين از فرهنگ ايرانى وانقطاع جغرافيايي(1 )از اطراف خود در قالب ادعاهاى ارضى وانقطاع جغرافيايى فرهنگى از حوزههاى فرهنگى - تاريخى ايران ، مثل هند و... وراه مقابله با آن وصل کردن با توجه به مردم ، به دور از نخبگان اختلاف برانگيز است.
پىنوشت:1 - بزرگترين انقطاع ، حضور نظامى آمريکا در افغانستان وعراق است