آبراهامیان و انقلاب اسلامی
یرواند آبراهامیان استاد ایرانیالاصل دانشگاههای آمریکا از جمله مورخینی است که جنبش اسلامی مردم ایران را از دیدگاه جامعهشناسی سیاسی مورد بررسی قرار داده است. آبراهامیان در اغلب آثار خود به نوعی مسایل و موضوعات مربوط به وقایع معاصر ایران را مورد توجه قرار داده ولی مهمترین اثر وی در این زمینه کتاب ایران بین دو انقلاب نام دارد که به صورت تحلیلی و دقیق، حوادث و مسایل سیاسی ایران، در حد فاصل انقلاب مشروطه و پیروزی انقلاب اسلامی را مورد تحقیق قرار داده است.
در بین اندیشمندان و نظریهپردازان مهمی که، با نگاه جامعهشناختی سیاسی پژوهشهای علمی در خصوص مسایل ایران انجام دادهاند، آبراهامیان از جمله معدود افرادی است که خود اصالتاً یک ایرانی بوده است. وی که در سال 1320 در تهران به دنیا آمده، از ده سالگی به غرب رفته و تحصیلات عالی و تحقیقات خود را در آن دیار انجام داده است. وی ابتدا در سال 1964 (1343 ش) به منظور بررسی پایگاه اجتماعی حزب توده، با توجه به تعلقات خود به این جریان، تألیف این اثر را آغاز کرد. او کار خود را با این پرسش آغاز کرده بود که چگونه سازمان غیرمذهبی، رادیکال و مارکسیستی نظیر حزب توده در کشوری با ویژگیهای برجسته تشیع، پادشاهی سنتی و ملیگرایی افراطی توانسته به یک جنبش فراگیر و تودهای تبدیل شود. البته این مفروض وی هنوز در قالب توجیهات تئوریک و انتزاعی در شکل یک کتاب صرفاً مارکسیستی بازتولید نشده بود که پیروزی انقلاب اسلامی با شاخصهای کاملاً مذهبی، شالوده و نظام فکری او را بر هم زد. به این دلیل، در قدم بعدی و با انجام پژوهشی وسیع، سعی در ترسیم در تاریخ 70 ساله و پرمخاطره ایران نمود.
آنچه هدف اصلی ما در این نوشته است بررسی دیدگاه او در چگونگی پیروزی انقلاب اسلامی و نقد آن است. از همین رو از سه بخش اصلی این کتاب که به ترتیب شامل پیشینة تاریخی (بررسی وقایع مشروطه تا سقوط رضاخان)، سیاست ستیز اجتماعی (از ابتدای حکومت پهلوی دوم تا کودتای 28 مرداد) و ایران معاصر (از دهه سی تا سقوط حکومت پهلوی) است، تنها بخش سوم آن را موردتوجه قرار خواهیم داد.
الف) تبیین دیدگاه آبراهامیان
آبراهامیان، با توجه به دلبستگیهای مارکسیستیاش، پیروزی انقلاب اسلامی را در چارچوب جامعهشناسی سیاسی مارکسیستی ساختارگرا مورد توجه قرار داده است. وی به تأسی از جامعهشناسان تحلیلگر ساختگرا دیدگاه سه بعدی شامل بررسی تعامل پیچیده میان عملکرد دولت، سازمانهای سیاسی و نیروهای اجتماعی را مبنای تئوریک خود قرار داده است. البته آبراهامیان در خصوص مفهوم طبقه، برخلاف مارکسیستهای ارتدوکس، از رهیافت نئومارکسیستی یی.پی.تامسون پیروی میکند که بر این اساس، طبقه را تنها برحسب رابطهاش با شیوة تولید، بلکه آن را در بستر تاریخی و تعارض اجتماعی آن با دیگر طبقات موجود باید درک کرد.
آبراهامیان با این چارچوب تحلیلی، در پاسخ به چرائی پیروزی انقلاب اسلامی، عمدتاً آن را ناشی از اجرای توسعه ناهمگون توسط رژیم پهلوی قلمداد کرده، و در بیان فرضیة پژوهش خود مدعی است که محمدرضا پهلوی در دورة حاکمیت مطلق خود، بعد از کودتای 28 مرداد 32 تا پیروزی انقلاب اسلامی با اتکا به درآمدهای نفتی رو به تزاید، در کنار حمایتهای امریکا، برنامههای اصلاحی وسیعی را در حوزههای اجتماعی و اقتصادی، بدون توجه به توسعه سیاسی پیگیری نمود. در پی این استراتژی شکاف وسیعی میان طبقات مختلف مردم و حاکمیت به وجود آمد که نتیجه آن پیروزی انقلاب اسلامی بود. البته آبراهامیان علل پیروزی انقلاب را از دیدگاه طرفداران و مخالفان رژیم نیز اینگونه بیان میکند:
«دو تفسیر بسیار متفاوت در تبیین عوامل ریشهای انقلاب اسلامی عنوان شده است. بر پایة تفسیر نخست که مورد پذیرش طرفداران رژیم پهلوی است، انقلاب اسلامی بدان سبب رخ داد که روند نوسازی شاه برای مردم سنتزده و واپسگرای او پیش از حد گسترده و شتابان بود. بر پایة تفسیر دیگر که مورد نظر مخالفان رژیم است، نوسازی ناکافی شاه و دستنشاندة سازمان سیا بودن او در عصر ملیگرائی، بیطرفی و جمهوریخواهی، علل اصلی انقلاب بود.»(1)
او در جمعبندی خود، ضمن تصریح به اینک هر یک از این دو دیدگاه فوق، بخشی از حقیقت را پوشش میدهند خاطر نشان میکند که ناتوانی در وصل میان دو حوزه توسعه اقتصادی و سیاسی باعث شد که حلقههای پیونددهنده حکومت و ساختار اجتماعی فرسوده و راههای ارتباطی میان حکومت و مردم بسته شود، شکاف میان گروههای حاکم و نیروهای اجتماعی مدرن بیشتر شد و مهمتر از همه اینکه پلهای ارتباطی اندکی را که در گذشته پیوند دهندة نهاد سیاسی با نیروهای اجتماعی سنتی به ویژه بازار و مراجع دینی بود، ویران ساخت. بدین ترتیب در سال 1356، شکاف میان نظام اقتصادی ـ اجتماعی توسعه یافته و نظام سیاسی توسعه نیافته آن چنان عریض شد که تنها یک بحران اقتصادی میتوانست کل رژیم را متلاشی سازد. پس انقلاب نه به دلیل توسعه بیش از حد و نه توسعه نیافتگی، بلکه به سبب توسعة ناهمگون روی داد. وی در ادامه به چگونگی وقوع این توسعة ناهمگون میپردازد.
1- تغییرات اقتصادی و اجتماعی رژیم پهلوی
او با ذکر این نکته که درآمد نفتی 555 میلیون دلاری سال 1342، به 20 میلیارد دلار در سال 1355 رسید به تشریح اقدامات توسعهای رژیم میپردازد که تغییرات وسیعی را در سطح جامعه به دنبال داشت. گسترش و توسعه ارتباطات جادهای ریلی، اتصال روستاها به شهرهای کوچک، ساخت سدهای متعدد و در نتیجه گسترش خدمات آب و برق و به تبع آن وارد شدن وسیع رادیو و تلویزیون به خانههای مردم.
وی معتقد است با اقدامات فوق به همراه تجاری شدن کشاورزی و اسکان عشایر، دو اتفاق مهم نیز رخ داد. اولی تعمیق هویت ملی در استانهای مرکزی بود که با خروج آنها از انزوای سنتی و برقراری ارتباط با شهرها و حکومت مرکزی به دست آمد. دیگری تعمیق احساسات قومیتی در استانهای دورتر و حاشیهای که طی آن، هویت قومی مبتنی بر روستا و طایفه جای خود را به هویت گستردهتر مبتنی بر زبان و فرهنگ داد. افرادی که خود را در گذشته متعلق به جوامع کوچکتر میدانستند اکنون خود را کرد، ترکمن، عرب، لر و آذری قلمداد میکردند.
وی در ادامه بحث خود، تغییرات وسیعی که رژیم در روستاها ایجاد کرد را مورد توجه قرار می دهد که اولاً سیستم توزیع قدرت را در روستاها تعویض کرد به نحوی که با حذف گسترده سیستم ارباب و رعیت، روستائیان بدون واسطه ارباب و یا کدخدای ده، مورد خطاب مستقیم حکومت و تصمیمگیر در مورد مسایل خود تبدیل شدند. ثانیاً بخش وسیعی از تهیدستان روستایی به شهرها مهاجرت کرده و بخش
حاشیهنشین شهرهای بزرگ که از کانونهای اصلی رشد انقلاب در سالهای بعدی بودند را به وجود آوردند. اتفاق اولی نیز کمک به تسریع پیروزی انقلاب بود زیرا با حذف واسطه، روحانیون و مستقیماً با روستائیان به گفت و گو نشسته و آنها را بسیج مینمودند.
در این میان، وسیعترین تأثیرات توسعه اجتماعی و اقتصادی فوق در شهرها به وجود آمد. به طور کلی در این دوره جمعیت شهری از 38درصد به 48درصد از کل جمعیت کشور رسید و چهار طبقه زیر در شهرها به وجود آمد: 1ـ طبقه بالا با جمعیتی کمتر از هزار نفر شامل خاندان پهلوی، خاندان اشرافی قدیمی، ثروتمندان بعد از اصلاحات ارضی، سیاستمداران قدیمی و افراد بلند پایه و سرمایهگذاران صنعتی جدید. این خانوادههای ثروتمند تقریباً اداره 85 شرکتهای خصوصی در حوزههای مختلف را در اختیار داشتند.
2ـ طبقه متوسط مرفه با جمعیتی تقریبی یک میلیون نفر شامل تجار و مغازهداران بازاری، سرمایهگذاران خارج از بازار و روحانیون.
وی معتقد است رونق اقتصادی دهه 40 به سود این قشر تمام شد. زیرا در اواسط دهه 5، روحانیون و مؤسسههای دینی وابسته به آنها این اندازه قدرت داشتند که برای نخستین بار در تاریخ ایران واعظانی را به طور منظم به محلات فقیرنشین شهری و روستاهای دورافتاده بفرستند. بازار نیز طی این فرایند دارای نفوذ و دسترسی به روستاهای کشور از طریق مغازهداران و دستفروشان دوره گردی شد که وسایل روستائیان را تأمین میکردند. بدین ترتیب توسعة اقتصادی، رشد طبقه متوسط مرفه را سرعت بخشید. 3ـ طبقه متوسط حقوقبگیر که با انجام برنامههای توسعه به 630 هزار نفر در سال 55 رسید. کارمندان اداری، معلمان، مهندسان، مدیران و کارگران یقه سفید از جمله این طبقه بود. 4ـ طبقه کارگر نیز طی این مدت به 5 برابر افزایش یافت که با احتساب لشگر فرایند فقرای شهری به 000/400/2 نفر بالغ میشدند. رضاشاه این طبقه کارگر جدید را پدید آورد و محمدرضا آن را به بزرگترین طبقه ایران معاصر درآورد.
2- توسعه نیافتگی سیاسی رژیم و گروه های مخالف
آبراهامیان پس از ترسیم وضعیت اجتماعی و اقتصادی رژیم پهلوی، به تبیین بخشی دیگر از فرضیه «توسعه ناهمگون» خود میپردازد و «توسعهنیافتگی سیاسی» را بررسی مینماید. او معتقد است محمدرضا پهلوی به جای نوسازی نظام سیاسی قدرتش را همانند پدرش بر روی سه ستون اصلی نیروهای مسلح، شبکه حمایتی دربار و دیوانسالاری گسترده دولتی قرار داد و اجازة شکلگیری گروههای فشار، ایجاد فضای باز سیاسی، ایجاد پیوند میان رژیم و طبقات جدید و گسترش پایگاه اجتماعی سلطنت کاری صورت نداد. گسترش نیروی نظامی از 200 هزار به 410 هزار نفر در سال 56 به همراه افزایش بودجهای 293 میلیون دلار در سال 42 به 3/7 میلیارد دلار در سال 55، گسترش سازمانهای امنیتی و به کارگیری 304 هزار کارمند دولتی در راستای این سیاستها بود.
محمدرضا علاوه بر سه ستون اصلی فوق، با تأسیس ستون چهارمی ـ دولت تک حزبی ـ در سال 1353 درصدد تکمیل کردن این حلقه در آمد، وی در اوج غرور اعلام کرد: آنهایی که به این حزب نمیپیوندند باید هواداران حزب توده باشند. این خائنان یا باید به زندان بروند و یا اینکه همین فردا کشور را ترک کنند.
وی در مقابل گروهها و احزاب مخالف حکومت پهلوی را به پنج دسته تقسیم مینماید که عبارتند از: حزب توده، جبهه ملی، نهضت آزادی، روحانیت مخالف و سازمانهای چریکی. وی معتقد است هر یک از این 5 گروه علیرغم پردة آهنین رژیم به فعالیتهای خود ادامه دادند و معتقد است برآیند این فعالیتها، نسل جوانی از روشنفکران بود که با موفقیت اندیشههای جدید را با فرهنگ شیعه هماهنگ نمودهاند و نظریاتی تندروتر از حزب توده و جبهه ملی ارائه و با آشتیناپذیری انقلابی، رژیم را سرنگون کردند.
وی در میان عملکرد هر یک از این گروهها پنجگانه، جبهه ملی را به دلیل مشی محافظهکاری و حزب توده را عمدتاً به دلیل اختلافات ایدئولوژیک داخلی و انشعابهای پی در پی آن، فاقد تأثیر روشنی در پیروزی انقلاب اسلامی میداند. در خصوص نهضت آزادی با اشاره به تشکیلات سازمانیافته آن در خارج از کشور و شخصیتهای مبارز و محترمی نظیر آیتالله طالقانی، دکتر سحابی و مهندس بازرگان در داخل کشور به همراه سخنرانیهای آتشین دکتر علی شریعتی دارای سهم به سزایی در پیروزی انقلاب اسلامی میداند. در خصوص روحانیون نیز با دستهبندی آنها به سه گروه علمای محافظهکار نظیر آیتالله خوانساری و آیتالله خوئی، مخالف میانهرو نظیر آیتالله گلپایگانی و آیتالله شریعتمداری و گروه مخالف تندرو به رهبری حضرت امام و همراهی عدهای از روحانیون مبارز و باهوش که تقریباً همه آنها از استانهای فارسیزبان بودند، اینان را دارای بالاترین سهم در بسیج عمومی مردم میداند.
وی سازمانهای چریکی را نیز به پنج دسته سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، سازمان مجاهدین خلق، مارکسیتهای منشعب از سازمانهای فوق، گروههای کوچک اسلامی و گروههای کوچک مارکسیست
تقسیم مینماید و مهمترین آنها را فدائیان و مجاهدین میداند که بیشترین مبارزه و کشته را در قبل از انقلاب به خود اختصاص دادند.
3 . وقایع منجر به پیروزی انقلاب اسلامی
آبراهامیان پس از توصیف کاملی از شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، پیروزی انقلاب اسلامی در اواخر دهه 50، با نگاه طبقاتی خود، به دو مقطع اردیبهشت 1356 تا خرداد 57 به عنوان اعتراض طبقه متوسط و از خرداد تا آذر 57 اعتراض طبقه متوسط و کارگر میداند.
دو اتفاق عمده در برپایی اعتراض اول را تورم حاد و فشارهای سیاسی برای تعدیل رفتار پلیسی دولت را مؤثر میداند. وی مبدأ اعتراضات منجر به فرار شاه را نامه 53 حقوقدان عمدتاً با گرایش لیبرالی به شاه میداند که اولین اعتراض رسمی به شاه از بعد از سال 42 بود. پس از نامهنگاریهای، نقطه عطف دیگر تظاهرات 28 آبان دانشجویان و درگیریهای بعدی آنها با پلیس را میداند که در ادامه با حرکت توهینآمیز روزنامه اطلاعات در 17 دی و متعاقب آن تظاهرات 19 دی، دور جدید ناآرامیهای در قالب برپایی مرحلهای چهلمها آغاز شد. او معتقد است در پایان دور اول با سیاستهای اقتصادی آموزگار در کنترل تورم که البته موجب پایین آمدن رشد تولید ناخالص ملی و کنار گذاشتن طرحهای عمرانی بود، آرامش نسبی که در بطن خود حرکت دوم را دربرداشت، به وجود آمد.
با رکود اقتصادی حاصل از سیاست های اقتصادی فوق درتابستان 57، مزدبگیران شهری نیز به خیل معترضان پیوستند و با افزایش بیکاران و سیاستهای سختگیرانه اقتصادی، اعتصابات و تظاهرات کارگری به راه افتاد که نخستین آن تظاهرات 31 تیرماه مشهد و تشییع جنازه آقای کافی بود. بلافاصله با آغاز ماه رمضان، موج اعتراضات افزایش تا رخداد 17 شهریور، در فردای روزعید فطر، به وقوع پیوست و به طور کلی مدیریت بحران از دست رژیم خارج شد.
آبراهامیان در پایان بررسی خود، نمیتواند شگفتی خود را از پیروزی انقلاب اسلامی و نهضت دینی در جامعهای که پا در مسیر توسعه و نوسازی گذاشته، پنهان نماید و تصریح میکند که «در تاریخ معاصر جهان
انقلاب اسلامی، پدیدة بیهمتایی است زیرا نه یک گروه اجتماعی جدید مجهز به احزاب سیاسی و ایدئولوژیهای غیردینی بلکه روحانیون سنتی مجهز به منبر را به قدرت رساند.»(2)
وی با مقایسه دو انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی معتقد است در واقعه نخست روشنفکران پس از پیروزی، روحانیون را کنار گذاشتهاند و در انقلاب اسلامی، عکس آن اتفاق افتاد.
وی نقش کاریزمای امام خمینی را که با دو عامل زندگی ساده و پرهیز از سازش به همراه هوشیاری در نمایندگی و رهبری طیف گستردهای از نیروهای سیاسی و اجتماعی توانست رژیم را سرنگون کند، بیبدیل و فوقالعاده میداند. معتقد است امام خمینی علیرغم بدبینی تاریخی طبقه متوسط جدید به روحانیت به دلیل بیاعتنایی شاه به آنها، اطمینان دادن امام به عدم برقراری حکومت استبدادی دینی و عدم موضع رسمی و منفی امام نسبت به شریعتی و به کارگیری ادبیات وی، توانست آنها را به انقیاد خود درآورد و با همراهی طبقه متوسط سنتی در کنار خیل عظم طبقه کارگر شهری و همچنین پشتیبانی گسترده روستائیان، به پیروزی بزرگی دست پیدا نماید.
وی در مجموع عوامل پایداری نظیر فرهنگ شیعی تودههای شهری، پیوندهای تاریخی میان بازار و نهادهای دینی و دگرگونیهای اقتصادی ـ اجتماعی که رؤسای قدرتمند ایالات و قبایل، زمینداران بزرگ و سایر بزرگان روستایی را از میان برداشته و در کنار عوامل گذرایی نظیر شخصیت کاریزهای امام، نفرت شدید مردم از شاه و ناتواناییهای سازمانی احزاب غیرمذهبی را دلایل پیروزی انقلاب اسلامی میداند.
وی در پیشبینی خود از آینده انقلاب نیز با اشاره به اینکه هیچ یک از جانشینان امام نخواهد توانست ویژگیای او را در خود جمع نمایند، همچنین عدم وجود دشمن منفوری نظیر شاه برای بسیج عمومی مردم و گسترش نارضایتی در میان روشنفکران، پرولتاریای شهری و طبقات پایین روستایی، انحصار سازمانی روحانیت از بین خواهند رفت و احتمال اینکه گروههای سیاسی بتوانند ناراضیان را بسیج کنند، میباشد.
ب) نقد دیدگاه آبراهامیان
جدیترین سؤالی که باعث توجه زیاد اندیشمندان حوزههای مختلف به انقلاب اسلامی شده این است که چگونه در دوران سیطره کامل آموزههای غربی از نوع لیبرال و مارکسیستی آن، یک انقلاب دینی مبتنی بر آموزهها و اهداف دینی در ایران به پیروزی میرسد؟
پیروزی گفتمان دینی در عرصهای به دست آمد که هر یک از دو گرایش و گفتمان غربی لیبرال و مارکسیست دارای نمایندگان و احزاب سازماندهی شده در عرصه اجتماعی و سیاسی ایران بودند که در مقاطع مختلف نیز نقش مؤثری از خود نشان داده بودند. آبراهامیان نیز در چنبره این دو گانگی، حرکت در مسیر توسعه غربی و بازگشت دین به عرصه حکومت، گرفتار آمده و تا پایان پژوهش خود نتوانسته است جواب روشنی به آن بدهد.
در ادامه عمدهترین موارد قابل نقد در تحلیل آقای آبراهامیان را مورد اشاره قرار میدهیم.
1ـ متدلوژی و روش
آبراهامیان نیز به مانند اکثر قریب به اتفاق نظریهپردازان غربی تلاش کرده است انقلاب اسلامی را در چارچوب مفروضات و تئوریهای خاص مغرب زمین تحلیل نمایند که به همین علت در انتهای پژوهش خود ناگزیر از اعتراف به عدم فهم چرائی پیروزی انقلاب اسلامی شده است. اشکال اساسی در تبیین این نظریهپردازان آن است که آنان در چارچوب ذهنی خود که برای هر انقلابی ترسیم مینمایند، شکلگیری و پیروزی این حرکتها را در بستر خاصی پیشبینی مینمایند. به طور مثال، هیچ یک از نظریهپردازان غربی نمیتوانند قبول کنند در جامعهای که در مسیر توسعه و مدرنیست، با شتاب، در حال حرکت است چگونه میتواند به یکباره یک انقلاب دینی و سنت محور در آن به وقوع بپیوندد. این نیست جز آنکه انقلاب اسلامی دارای تفاوتهای اساسی با آموزههای غربی است. انقلاب اسلامی ایران در واقع ادامه یک حرکت تاریخی و در چارچوب هویت ملی و تجددزائی بومی و در قالب نظام مدنی شیعی اتفاق افتاد که تباین ذاتی با تفکر خطی مدرنیته دارد و به حین دلیل انقلاب اسلامی ایران در ذات خود ضدغربی است و جوهره تمدن غربی را به چالش کشیده است. اگر جوهره تمدن جدید غربی را براساس تئوریهای اندیشمندان اصلی غرب، دینزدایی و عرفیسازی و به تعبیر رساتر «سکولاریسم» بدانیم، انقلاب اسلامی درست در جهت عکس این جوهره به وقوع پیوسته است. در انقلاب اسلامی آن «حقیقت قدسی» کنار گذاشته غربی دوباره به صحنه میآید و دین سکاندار اداره جامعه میشو د. به همین دلیل فهم انقلاب اسلامی، باید در محیطی خارج آموزههای مرسوم مدرنیته صورت گیرد که این اتفاق نیفتاده است. آقای آبراهامیان سعی نموده است با نگاه مارکسیستی ساختگرای خود، حرکت مردم ایران در براندازی رژیم پهلوی را آنالیز نماید. از این رو مفهوم طبقه و تنازع میان آنها به کلید واژه مباحث وی تبدیل شده است. این مفروض این در حالی است که وی اساساً به این سؤال پاسخ نمیدهد که آیا به طور کلی ایران دارای نظام طبقاتی وثیق و روشنی بوده است یا خیر. آقای آبراهامیان همچنین با مخروج کردن این نگاه خود با نگرش شرق شناسانه مشکلات روشی خود در فهم انقلاب اسلامی را بیشتر نموده است. وی نظیر شرقشناسان دیگر اول، یک دسته مفروضات را در مورد جامعه ایرانی در ذهن بپرورانده و سپس درصدد تطبیق وقایع با آنها برآمده است.
با همین رویکرد است که وی فرضیه خود در پیروزی انقلاب اسلامی را بحث توسعه ناهمگون قرار داده است زیرا در نگاه خطی وی، در حرکت به توسعه همه جانبه، بایستی در کنار پیشرفتها و اصلاحات اقتصادی و اجتماعی، اصلاحات سیاسی لازم صورت گیرد تا جامعه دچار تنش نشود. زمانی که محققی این نگاه را داشته باشد، طبیعی است در بررسی وقایع انقلاب اسلامی و ورود به منازعات عملی با رژیم، سرفصل آن را به آغاز نامهنگاریهای عدهای روشنفکر با رژیم برمیگرداند و مدعی میشود که مبارزات منجر به سقوط در سالهای پایانی رژیم از این نقطه آغاز میشود. در حالی که آن حرکت روشنفکران و نوشتههای اعتراضآمیزشان هیچ نسبتی با آغاز نهضت مردمی ایران که جرقه های آن بعد از فوت حاجآقا مصطفی زده شد و مطالب منتشر شده در روزنامه اطلاعات آن را به آتشی گسترده علیه رژیم تبدیل کرد، ندارد. حامد الگار در این زمینه مینویسد: «مقدمات نزدیک به انقلاب اسلامی را میتوان در وقایع تابستان و پاییز سال 1356 جست و جو کرد؛ هنگامی که نوشتههای اعتراضآمیز علیه سیاستهای سرکوبگرانه رژیم، آشکارا پخش شد و در آنها درخواست آزادی بیان و احترام به قانون مطرح گردید اهداف این نوشتههااصلاح گرانه بودند؛ نه انقلابی و اگر بخواهیم درست بگوییم، در ارتباط با شخص آیتالله خمینی بود که سلسله وقایعی اتفاق افتاد و موجب آغاز انقلاب گردید.»(3)
ذکر همین شاهد مثال کافی است تا انحراف عمیق و اساسی پژوهش آقای آبراهامیان مشخص شود. ایشان فراموش کرده است نظیر چنین حرکتی در انتهای سال 39 و آغاز دهه چهل توسط روشنفکران جبهه ملی صورت گرفت که رژیم با اندک تغییر رفتاری، به طور کلی آنان را محو کرد، این در حالی بود که در همان دوره جنبش اصیل و دینی پانزدهم خرداد رژیم را تا سرحد سقوط کشانید و چیزی جزحیرت همراه سکوت همه جریانهای ملی و به ظاهرا ملیگرایانه را به جز صدور یک بیانیه نهضت آزادی - آنهم تحت تأثیر افرادی نظیر جلالالدین فارسی ـ به دنبال نداشت.
دقت در ماهیت پیدایش انقلاب اسلامی ایران نشانگر این واقعیت است که این قیام، به عنوان یک جنبش اصیل مذهبی، با تکیه بر ایدئولوژی اسلامی ـ شیعی خود حلقه تکمیلکننده نهضتهای ضداستبدادی و ضداستعماری تاریخ معاصر ایران بوده که به راحتی، ردپای آن در بیانات بنیانگذار انقلاب اسلامی از سال 1341 نیز قابل ردیابی است؛ تأکید مستمر ایشان بر استبداد و خفقان حاکم در داخل کشور، معرفی امریکا به عنوان بزرگترین دولت استعماری فعال در ایران و مبارزه علنی با آن، مخالفت آشکار با مشروعیت اسرائیل و در ادامه، اعلام غیرقانونی و غیرشرعی بودن حکومت پهلوی در سالهای پایانی دهه 40 و ارائه سیستم حاکمیتی مدون و مشروع، برخاسته از نظام حقوقی و سیاسی شیعه، به عنوان جانشین آن، موارد آشکار و بدیهی است که بیتوجهی به آنان، به خلق نظریاتی میانجامد که کمترین سنخیتی را با وقایع انقلاب اسلامی ندارد. هویت شیعی مردم ایران، به عنوان مهمترین عامل همبستگی همه اقشار و طبقات، به عنوان شرط لازم در پیروزی انقلاب اسلامی عمل کرد و دادن چهره مبارزات طبقاتی این نهضت، هرچند ممکن است با ارائه شواهدی نیز همراه باشد، در عمل، نمیتواند به عنوان عاملی در کنار مسأله فوق قرار گیرد. البته این شواهد نیز دارای نواقص جدی است که در ادامه به آنها نیز خواهیم پرداخت.
با این توصیف، به نظر میرسد چهارچوب تحلیلی و روشهای مورد استفاده در این پژوهش دارای نقایص جدی است که عملاً قابلیت و توان آن در ارائة تحلیلی قابل اعتنا در خصوص انقلاب اسلامی، را زیر سؤال میبرد.
2- منابع پژوهش
یکی از خصوصیات مثبت پژوهش آقای آبراهامیان که مورد استقبال خوانندگان ایرانی نیز قرارگرفته است (با عنایت به تجدید چاپ مکرر آن) این است که وی در تمام بخشهای کتاب به ارائه آمار کمی در خصوص مباحث مختلف میپردازد که به عنوان یک خلاء در اکثر آثار تاریخی ما به چشم میخورد. این موضوع، فایده دیگری نیز به این پژوهش داده و آن این است که آن را غالباً به لحاظ منابع، به عنوان یک پژوهش قوی و مستند نیز نشان میدهد. اما بررسی دقیق و موشکافه این اثر و همچنین توجه به اظهارات مؤلف گویای واقعیت دیگری است.
با وجود گردآوری انبوهی از کتابهای فارسی و لاتین در بخش کتابشناسی، عمده استفادههای وی در ارایه تحلیلهای خود منابع دست چندم و روزنامههای مختلف داخلی و خارجی هستند.البته بخشی از این اشکال ارتباط وثیقی با نقد روش تحقیق محقق، آنچه در بخش قبلی گفته شد، پیدا مینماید، زیرا محققی که با داشتن مفروضه های مشخص به تحلیل یک پدیده میپردازد ناخودآگاه آن مواردی را مستند قرار میدهد که بتواند به تحقق مفروضههای وی کمک و حتی در مواردی، بدون احساس نیاز به ارجاع به منبعی، ادعای تاریخی کذبی نیز طرح نماید.
به طور مثال، هنگامی که آبراهامیان در راستای القای نقش جدی روشنفکران در پیروزی انقلاب اسلامی، به جذب آنها توسط امام اشاره میکند، معتقد است امامخمینی به نحوی این افراد، مخصوصاً دوستداران شریعتی را مجذوب خود کرد که آنان برای اولین بار لقب امام را برای ایشان ترویج کردند.(4) این موضوع از قطعیات تاریخی انقلاب اسلامی است که روشنفکرانی نظیر مرحوم بازرگان نیز بدان تصریح میکند که لقب امام، برای اولین بار و به صورت عمومی و رسمی، در مجلس ختم آقامصطفی خمینی و توسط آقای حسن روحانی به کار رفت.(5)
هم چنین در ابتدای کتاب، در تشریح وضعیت مذهبی ایران در آغاز قرن نوزدهم، بدون اشاره به هیچ منبعی، تشیع موجود در ایران وطرفداران آن را به دو فرقة عمده شیخیه و بابیه تقسیم مینماید؟!(6)
آقای آبراهامیان که حتی سعی میکند وقایع سیار جزئی نیز از قلمش نیفتد، در اشاره به تحولات سال 56 به درگذشت آقامصطفی فرزند بزرگ حضرت امام که به یکباره صحنه سیاسی ایران را تحت تأثیر قرار داد، هیچ اشارهای نمینماید.(7)
به نظر میرسد پیگیری اثبات مفروضات ذهنی و همچنین استفاده از منابع غیراصیل و دست دوم، مستندات تحقیق را نیز به شدت آسیبپذیر کرده است به نحوی که فردی نظیر مسعود بهنود که به لحاظ گرایشات فکری، سنخیت چندانی با جنبش دینی مردم ایران نیز ندارد، در یادداشتی، اصالت منابع مورد استفاده آبراهامیان را مورد تردید قرار داده و به طور کلی آن ها را فاقد ارزش میداند.(8)
مورد دیگری که مقوم استدلال ما در ضعف منابع مورد استفاده است، اذغان خود آبراهامیان به این نکته است که از منابعی که در تدوین این پژوهش بیشترین استفاده را نموده است، گنجینه «بسیار باارزش» وزارت خارجه بریتانیا و ادارة هندوستان آن وزارتخانه در لندن بوده و اظهار تأسف مینماید که نتوانسته است از مستندات وزارت خارجه روسیه در این باره استفاده نماید.(9) استفاده تکمیلی از چنین منابعی، مسلماً بر ارزش کار تحقیق تاریخی اضافه مینماید ولی اتکا به دادههای اطلاعاتی جاسوسان و سفارتخانه انگلستان، یقیناً بیانگر تصویر کاملی از حوادث تاریخی و ریشهای آن را به دست نمیدهد و اشتباهات بزرگی را در پی خواهد داشت.
3ـ پیشبینی محقق
آقای آبراهامیان، در انتهای کار خود پس از بیان تاریخ انقلاب اسلامی و تحلیل آن، دست به پیشبینی آینده انقلاب اسلامی نیز میزند و با اشاره به اینکه عوامل گذرا و پایدار پیروزی انقلاب اسلامی به زودی تأثیرگذاری خود را از دست خواهد داد، سقوط روحانیت و حاکم شدن یکی از احزاب مخالف را پیشگویی مینماید. با توجه به آنکه مؤلف، تدوین این کتاب را در سال 1983 به پایان برده و این کتاب در ایران بیش از ده بار تجدید چاپ شده و وی نیز در قید حیات است، به نظر میرسد وی همچنان در انتظار تحقق پیشبینی خود میباشد.
آقای آبراهامیان به دلیل عدم فهم ذات و گرایش مذهبی جامعه ایرانی، همانطور که در قسمتهای قبلی نقد گذشت، دست به چنین اظهارنظری کرده است در حالی که در بیست و هفتمین سالگرد انقلابل اسلامی شاهد حضور پایبنده و گسترده مردم در راه حفظ ارزشهای اصیل انقلاب اسلامی هستیم و همین چند روز پیش در یک انتخابات کاملاً آزاد و با حضور تمامی گرایشهای موجود در جامعته که برخی از کاندیداها تندیرین گرایشهای سکولاری جامعه ایران را نمایندگی میکردند، فردی با اکثریت بالای مردم، پست ریاست جمهوری را برعهده گرفت که عمدهترین دلیل موفقیت پیش پافشاری بر مبانی اصیل انقلاب اسلامی و پیگیری «عدالت»، مهمترین هدف و عنصر پوینده تشیع در تمامی دوران بوده است.
این حرکت اجتماعی مسالمتآمیز مدرم نیز در واقع نظیر جریان انقلاب اسلامی، درست در هنگامی به وقوع پیوست که تئوریها و نظریههای عربی، حرکت جامعه ایران را به سمت یک جامعه غیردینی و سکولار پیشبینی میکردند. آقای آبراهامیان با فرض اینکه انقلاب اسلامی، یک حرکت سیاسی در چارچوب گفتمام توسعه بوده که بعد از پیروزی انقلاب طبقه متوسط جدید در آن به کناری زده شده و مسیر آن منحرف شده است، چنین پیشبینی را نموده است از سوی دیگر، انقلاب طبق دیدگاه ایشان، با خوت امام، روحانیت توان ادامه این مسیر را از دست خواهد داد. از سوی دیگر، در حالی که امروز 16 سال از رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی میگذرد و انقلاب اسلامی به عنوان یک حرکت جریانساز در کل منطقه به حیات خود ادامه میدهد. امام خمینی یک رهبر و نمادی برای احیای آرمان تاریخی جامعه در حرکت به سمت عدالت و دین مداری بوده که با فقدان ایشان این حرکت تاریخی متوقف و دچار انحراف نشد.
با توجه به مجموع مباحث، به نظر میرسد مورخان روشنفکری نظیر آقای آبراهامیان بایستی مجدداً در مورد دریافتهای علمی خود از جامعه ایرانی تجدیدنظر نموده و با فهم عمیق مسایل جامعهشناختی ایران، به اصلاح مفروضات و تئوریهای خود بپردازند.
پی­نوشت:
1. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی 1383 چاپ دهم ص 524.
2. همان، ص 654
3. سعید زاهد، جنبشهای اجتماعی معاصر ایران، سروش، 1381، ص 224.
4. آبراهامیان، همان، ص 659.
5. مهدی بازرگان، انقلاب در دو حرکت، ناشر بازرگان، سال 1363، ص 75.
6. یرواند آبراهامیان، همان، ص 22.
7. یرواند آبراهامیان، همان، ص 22.
.8http://behnoud online – com/2003/098/03.sthm.
9. یرواند آبراهامیان، همان، ص 3 و 2.