آیا انقلاب 57 حمله دوم عرب بود؟

باسلام و درود بر عزیزان، امیدوارم که خوب و خوش و خرم باشید. والله، من انتظار داشتم که این بحث رو دیگه حداقل جدی تر و فعال تر دوستان در آن شرکت کنند.
 
یعنی یک حادثه بزرگ تاریخی که سرنوشت ملیون ها انسان را رقم زده، و به جز تیره بختی، ویرانی، تخریب شخصیت و ذهن و روان و احساس آدمی، و پس رفت فرهنگی و اجتماعی چیزی به همراه نیاورده.
 
انتظار داشتم حداقل آنهایی که از این انقلاب دفاع می کنند تواناتر وارد عرصه می شدند و آنهایی که به کرات شنیدیم بارها شنیدیم که این را حمله دوم اعراب می نامند منطقی تر ، مستدل تر ، گسترده به آن بپردازند.
 
متاسفانه در هر دو زمینه ناکام ماند گر چه آقای جوان کار اشاراتی داشتند به این مطلب که قابل فکر است.
 
باید ببینیم ابتدا، نوع تفکر ایرانی نسبت به مسئله حاکم و قدرت چی هست. چه بوده و چگونه تئوریزه شده و از طرفی دیگر ببینیم که تفکر سامی نسبت به قدرت چگونه بوده اگر به این بنیادها ، توجه بکنیم.
 
در آن موقع راحت تر می توانیم به نتیجه برسیم که آیا یک تفکر ایرانی پس زده شده، در مورد مسئله قدرت و یک قدرت سامی و یا عربی بر کشور ما غالب شده اگر بتوانیم این نظریه را مستدل کنیم وپیش ببریم آن موقع بدرستی می توانیم بگوئیم که ما با سلطه عرب، یعنی نه سلطه فیزیکی عرب، بلکه سلطه اندیشه ای عرب یا اسلام که تفکیک ناپذیر از هم هستند روبرو شدیم.
 
این توضیحات فکر می کنم که ما را می کشاند به این که تفکر ایرانی یا هندو اروپائی نسبت به قدرت را بیشتر بشناسیم و بازشناسی کنیم و همینطور تفکر سامی را نسبت به مسئله قدرت بیشتر بشناسیم که اگر چه در یکی دو سه شب گذشته روی این موضوع یک مقداری من مکث کردم.
 
و توضیح دادم که تفکر هندو اروپائی که در یونان بخصوص این تفکر بهتر از هر جایی دیگر تئوریزه شد در کتاب افلاطون، در اندیشه های گزنفون، در اندیشه های هردوت بویژه بلحاظ فلسفه سیاسی افلاطون بهتر از اون را تئوریزه کرد که باصطلاح حاکمیت انسان را مطرح کرد توام به اینکه حاکم یا شهریار خردمند یا فیلسوف شهریار را مطرح کرد.
 
با الگو برداری از حکوت کوروش به مصابیح نوع حکومت آرمانی مطرح شد همانطور که در تفکر عبرانی و یا سامی حکومت موسی به مصابح تجلی یک حکومت آرمانی برای اقوام سامی مطرح است یعنی ایده آل ترین نوع آن را در دوران حکومت موسی می دانند.
 
و آرمانی ترین نوع تفکر سامی عربی را در دوران محمد می دانند به همین دلیل این سه مقایسه یا در حقیقت این دو مقایسه در مورد تفکر در مورد قدرت و شخصیت قدرت با تفکر آریایی که شامل ایرانی هند و اروپایی میشود ببینیم مسئله قدرت را چگونه می بیند.
 
این می تواند کمک زیادی به ما کند در این زمینه به همین دلیل اگر فلسفه یونان که واقعا کم نظیر است و در تاریخ باستان، در یک مورد بطور ویژه تاکید داشتند روی مسئله قدرت و آن را هم وام دار ایرانی هستند.
 
همان مسئله خردمند شهریار یا فیلسوف، خردمند شهریار است. یونانی ها تحت عناوین گوناگون د رنوشتار های خودشون بنام تربیت شهرزاده یا تربیت کوروش روی آن مکث کردند.
 
و بر پایه همین مفهوم بوده که افلاطون در رساله جمهوری خودش به خلق جامعه آرمانی یعنی جامعه که توسط یک فیلسوف شهریار اداره شود همت و دقت بسیار کرد.
 
یعنی جامعه آرمانی آن جامعه است که توسط یک خردمند شهریار یک فیلسوف شهریار باصطلاح اداره شود. وقتی که صحبت از خردمند فیلسوف به میان می آید مسئله عقل محوری ترین مسئله است که آن حاکم باید داشته باشد.
 
پس بنابراین یک اینکه عقل محور اصلی این حکومت می شود. نه وحی
 
در توضیحات بعدی تاکید می شود که تفاوت عقل و وحی چگونه خواهد بود.
 
در هر صورت در اینجا می بینیم که چگونه مفهوم عقلی خردمند شهریار در میان اقوام آریایی، یعنی مادها و پارس ها متولد می شود.
 
اگر هم انتخاب اولین پادشاه آریایی را در ایران در نظر بگیریم دی یا کو پادشاه ماد محور اصلی انتخاب او روی مسئله داوری ، قضاوت و عقلانیت او هست.
 
یعنی انتخابی هست. و اگر نگاه بکنیم باز حکمتانه یعنی معنای اصلی آن یعنی انجمن، انجمن کردن و از طریق اجتماع انسان های خردمند پادشاه را انتخاب کردن، و همانطور واژه پردیس که بعدها به نام واژه پارادیس در مکاتب وادیان گوناگون جا پیدا کرد از همان پردیس های حکمتانه است و بسیاری از مفاهیم دیگه در مورد قدرت سیاسی و همین طور اندیشه های دینی از اینجا شکل می گیرد.
 
در هر صورت این تفکر از طریق مهاجر نشینان یونانی در آسیای صغیر و یا بشکل های مختلف دیگر به یونان می رود و در آنجا پخته می شود. و باز هم می بینیم که در دوران معینی همین تفکر که در علوم یونایی جا افتاده به شکل هایی در قرن هشتم میلادی از طریق انتقال این اندیشه ها و کتاب ها و ترجمه آنها باز گردانده میشود و تاثیر فراوانی روی فارابی و ابن سینا و دیگران باقی میگذارد.
 
در هر صورت از دیدگاه تفکر ایرانی نخستین انسانی که از تربیت شهزاده سخن می گوید هردوت است هردوت بعنوان پدر علم انسان شناسی و همینطور علم تاریخ شهرت دارد.
 
حدود مربوط میشود به 4 یا 5 سال پس از شکست خشایارشاه در سالامین متولد می شود. و همینطور می بینیم که در کتاب گزارش ها یا تاریخ ها گنجینیه ای از اطلاعات دست اول در مورد یونانی ها ، ایرانی ها مصری ها بدست آمده ریشه تمامی گفته های گزنفون اقلاطون استرابسون مونتسوکیو. هگل و سایرین در باره ایرانیان ، تربیت شاهزاده یا خردمند شهریار را باید در گزارش های ایشان جستجو کرد .
 
نقش هردوت را می خواهم بگویم حتی گزنفون فیلسوف یا سیاستمدار ، شاگر نظامی، یا شاگرد سقراط کتاب معروفش را بنام تربیت کودک، به هر صورت در تاثیر هردوت می نویسد.
 
هردوت بخش مهمی از گزاراشات به تولد کوروش و خانودان کوروش اختصاص می دهد.
 
تاکید می کند ایرانی ها کودکانش را از 5 تا 20 سالگی تنها سه چیز می آموزند
 
سوار کاری کمان کشی و راست گویی. و راست کرداری و راست گویی پندار نیک گفتار نیک و کردار نیک جزء لاینفک زندگی اونهاست.
 
سقراط و افلاطون هستند به شایسته ترین شیوه در پیرامون خردمند شهریار پارسیان سخن میگویند و بدنبال آن ، تصور عقلی و نظریه ای را که می سازند در هر صورت ماندگار است. در تاریخ فکر، تاریخ فلسفه. فلسفه سیاسی طبیعتا.
 
بهترین نمونه های آن در رساله الس پی یاد و ای سیس است سقراط در گفتگو با الیس پیاد و خطاب به او ...اگر خیال کشورداری داری باید کفایت آن را نیز دارا باشی تا بتوانی در میدان مبارزه با شاهان اسپارتیان پیروز به در آیی.
 
در هر صورت در چکیده اندیشه های یونانی.اینگونه است که گفته میشود از میان پارسیان بسیار شایسته و بایسته 4 نفر را انتخاب می کنند برای تربیت شهریار.
 
یکی دانشمندترین است.
 
دوم عادلترین فرد
 
سوم خویشتندارترین فرد
 
و چهارم دلاورترین فرد
 
 اینها نخستین آموزگارن شهریار هستندآئیین زردشت راه و رسم کشورداری را می آموزند دومین آموزگار شهرزاد می آموزد که در تمامی عرصه های راستگو باشد
 
سومین آموزگار که خویشتن دارترین پارسیان است به شهرزدا می گوید که هیچ گاه تسلیم لذات و هوس ها نشود. تا بتواند شهریاری آزاده باشد.
 
زیرا برای آزادگی باید نخست بر هوس ها و شهوت ها چیره شد نه آن که برده آن ها بود.
 
چهارمین آموزگار که دلیرترین پارسیان است وظیفه دارد که شهرزاده را به دلیرترین مردمان که از ترس بیگانه هستند مبدل کند و به او نشون دهد که بیم داشتن و ترسیدن مساوی است با برده بودن است.
 
افلاطون هم به این مسئله پرداخته و این چهار شرط را انکشاف داده یعنی به اجزای کوچکتری تجزیه کرده و گفته که این خصوصیت را باید شهریار داشته باشد .
 
دانایی ، دادگری ، خویشتن داری یا تقوا ، دلاوری
 
و بعنوان چهار پایه یا رکن اساس بنای آن جمهوریت خودش قرار میدهد این صفات را که هوشمندی خردمندی دلاوری، چالاکی و قدرتمندی عشق به آموزش دوستدار موسیقی و ورزش و هنر صداقت تقوا صاحب حافظه نیرومند دادگستری زیبایی جسمانی و حتی بالاتر بودن درجه زیبایی و سرانجام شاسته بودن شایستگی ها که عبارت از سخن وری ، دیالوگ و جدل
 
در هر صورت این خصوصیات را که کنار هم قرار می دهیم به این نتیجه می رسیم که ویژه گی هایی که خردمند شهریار یا فیلسوف شهریار داره یک ویژه گی های انسانی است.
 
دوم مرکز ثقل آن تعقل و تفکر است .
 
سوم این پدیده را جاری می کند که قانون گذار انسان است. یعنی انسان هست که قانون گذاری می کند نه خدا یا نیروهای ماورائی ، این به معنای دین ستیزی نیست بلکه دین به موازات قدرت عرفی پاسدار سلامت قدرت است.
 
*****
 
و نه ادغام شده در قدرت، بی تردید شکی هم نیست که سامی ها بخصوص عبرانی ها و بعدها عرب ها حکومت خدا سالار را انتخاب کردن و در مقابل این اندیشه هند و اروپایی که انسان سالار است یعنی انسان مرکز ثقل است.
 
در آنجا خدا مرکز ثقل است. اینها نقش اساسی را عبرانی ها بازی کردند. اونها بودند که خداوند قانون گذار را در مقابل انسان قانون گذار آریایی یا هند و اروپایی یا یونانی قراردادند بعبارت دیگر این عبرانی ها بودند که الهیات سیاسی را جانشین فلسفه سیاسی کردند.
 
یعنی اگر در یونان اوج مسئله قدرت از طریق فلسفه سیاسی دنبال میشد و یا در ایران از طریق حکمت عملی به مسئله قدرت سیاسی برخورد می کردند. در سامی ها بویژه عبرانی ها و عرب ها الهیات سیاسی جایگزین فلسفه سیاسی شد. و همانطور مفهوم پیامبر شهریار جایگزین فیلسوف شهریار شد.
 
و همانطور که در گذشته توضیح دادم ویژه گی سامی ها آن بوده که در طول تاریخشان بخصوص عبرانی ها آغازگرش هستند آسمانی کردن مسائل زمینی بود.
 
در صورتی که در تفکر ایرانی مسائل زمینی را آسمانی نمی کردند و یا مسائل آسمانی را سعی نمی کردن زمینی کنند و خلاصه تمام فکر و ذکرشان در همان چارچوب محدود بماند آنها همواره خودشان را خلق ویژه می نامند چه عبرانی ها اینگونه فکر می کنند چه عرب ها، و به همین دلیل هم یک روحیه کاملا برتری جویانه نسبت به ایرانی ها را همواره حفظ کردند.
 
واینها خودشون را خلق حامل خدا می دانند خلق حامل پیغمر و پیغمران می دانند و زبان خودشون که عربی یا عبرانی باشد زبان الهی می دانند و ادعا می کنند که خداوند التفات ویژه و توجه ویژه به خلق آنها قوم آنها و نیروی آنها داشته.
 
با توجه به اینها میتوانیم یواش یواش تفاوت دو تفکر را کاملا ببینیم.
 
به یک معنا در انقلاب 57 تفکر ایرانی باصطلاح قدرت ، و شخصیت پس زده شد و تفکر سامی غلبه کرد.
 
یعنی تفکر پیامبر شهریار جایگزین تفکر خردمند شهریار شد این بنیان این تفکر است. در این زمینه شاید هیچ اندیشه ورزی، به اندازه اسپونی زاه که بقول برسان ساله نجیب ترین فلاسفه است در این زمینه کار نکرده باشد.
 
یعنی سعی کرده اون حکومت خدا سالار را توضیح بدهد. در رسانه الهیاتی سایسی خودش اسپونیزاه تنها یک هدف را دنبال می کند. و آن اینست که از مخالفت با هر گونه با حکومت خدا سالار اعم از یهودی، مسیحی و یا اسلامی سخن گوید و این را بشکافد و باز کند شعار اساسی اش این بوده :
 
 از آنجایی که انسان ها برابرند. هیچ فردی حق آن را ندارد که در باره معنای متن مقدس به جای و یا برای فرد دیگر تصمیم بگیرد این جوهر کلام اسپونیزاه است که تاثیرات بسیار زیادی روی اندیشه قرن های بعد و فیلسوف های بعد بجای گذاشت.
 
شناخت و تسلط شگفت انگیزه اسپونیزاه برکتاب مقدس انجیل و تورات و بخاطر این بوده که از کودکی طلبه بوده در دین یهود.
 
باصطلاح این حاصل دوران طلبه گیش بوده ، دست به دست .. با فلسفه اندیشه عمیقی که داشته این رساله معروف را بوجود آورده رساله الهی و سیاسی اسپونیزاه که صاحب نظران آن را سنگ پایه علوم انسانی جدید می دانند.
 
یعنی خدمت بزرگ اسپونیزاه راه را باز کرد تا علوم جدید انسانی بر پایه خرد انسانی شکل بگیرد و جلو برود.
 
ایشان نخست با دقتی بی نظیر در حالیکه هر جمله خود را با یک یا چند آیه مقدس همراه می کرده به تعریف پیامبر، پیامبران، قریحه عبرانی ها ، و اینکه این قریحه پیامبری ویژه عبرانی ها هست یا نه به این پرداخته.
 
چون گفته می شود هر چه پیامبر بوده از نژاد سامی است، و بیشتر از نژآد یهود و عبرانی هستند.
 
در پیرامون قانون الهی ، معجزات، تفسیر کتاب مقدس تلاش می کند بشکافد و سپس با بحث در پیرامون حکومت
 
عبرانی ها در عصر موسی و مقایسه اون با دولت عرفی یا دولت لائیک در عصر جدید و ارجحیت نهادن بر دولت عرفی ، بر دولت شرعی می تازد و کتاب خودش را به پایان می برد.
 
درست این نقطه کلیدی فاجعه انقلاب بهمن است.
 
که چرا تمام روشنفکران دنبال حکومت شرعی رفتند در مقابل حکومت عرفی
 
یک
 
دوم چرا تماما دنبال اندیشه سامی پیامبر شهریار رفتند که زیر مشتقات پیامبر شهریار ، امام شهریار است ، فقیه شهریار است ، خلیفه شهریار است این ها دیگه مشتقات این تفکر است.
 
چرا اینگونه کردند؟
 
چرا در دشمنی با اندیشه ایران گرایی که حداقل ، اندیشه عرفی بوده ، اندیشه خردمند شهریار را کنار گذاشتند ، فقیه شهریار را آوردند سرکار،

و چرا هنوز هم روی مسئله مکث دارند و هنوز هم این را ادامه می دهند. و می بینیم که خدای سامیان، پیوسته بر این اثر اسپونی زاه می شود استناد کرد که آنها چه خصوصیاتی دارند بنابر تعریف اسپونی زاه ویژه گی پیامبران یا پیامبری دارا بودن یک اندیشه متعالی و برتر از معمول نیست.
 
بلکه
 
ویژه گی در قدرت تخیل برتر اوست.
 
متوجه هستید یا نه ؟
 
یعنی ویژه گی برجسته پیامبر تعقل برجسته او نیست بلکه تخیل برجسته تخیل اون هست در بهترین حالت.
 
یعنی اگر این سخن را بپذیریم که اتفاقا تمام باصطلاح الهیون اسلامی هم وقتی هم که در مورد وحی می خواهند صحبت کنند که یکی یکی نام خواهم برد و نظر آنها را بازتاب خواهم داد.
 
وحی را قوه تخیل پیامبر می دانند چگونه است که ما تعقل را رها کردیم بدنبال تخیل افتادیم.
 
چرا؟ هر کدام از کسانی که ادعای پیامبری یا نبی بودن دارند یا آدم های بسیار بسیار عارفی خودشون را می دانند همیشه در خواب و روءیا هست که حرف می زنند .
 
درخواب دیدم در خواب بودم چرا جهان اسلام و جهان دین در خواب اتفاق می افتاد در بیداری نیست؟
 
در تخیل اتفاق اتفاق می افتاد در تعقل و واقعیت نیست؟
 
در هر صورت، اسپونی زاه تاکید می کند که ویژه گی پیامبر نه در تعقل برتر
 
بلکه در تخیل برترش هست.
 
و در نیروی حیاتی برترش هست برای مثال سلیمان که یکی از پیامبران بنی اسرائیل است که خردمند ترین پادشاه یا پیامبر شهریار بود.
 
سلیمان ، یا حضرت سلیمان نیز داستان های زیادی در ادبیات فارسی داریم.
 
من جمله عطار نیشابوری توجه ویژه ای به سلیمان نبی می کند و آن شعر معروفش را که شروع می کند در رابطه با منطق و طیرمکث ویژه ای ، شخصیت و نام و سلیمان می کند
 
می گوید این خردمندترین پادشاه یا پیامبر بنی اسرائیل فاقد قریحه پیامبری هست.
 
اسپونی زاه گوید... چرا که عقلانی فکر می کند درحالیکه یک بانوی ساده بنام هاجر که خادمه ابراهیم هست از قریحه پیامبری بیشتری برخوداره یعنی قدرت تخیل بالاتری داره و توضیح میدهد اسپونی زاه که وحی پیامبران از طریق صدا و تصویر فرشتگان دریافت می شه در حقیقت امر و به شهادت آیات عهد عتیق یا زاده تخیلی پیامبران است و یا اینکه در خواب اتفاق می افتاد یعنی در روءیا .
 
فاقد واقعیت است.
 
معراج پیامبر همانطور که عایشه بیان می کند در خواب اتفاق افتاده، یعنی سفرش از مکه به بیت المقدس یا از مسجد الحرام به بیت المقدس در خواب اتفاق افتاده اما بعدها با وجودی که عایشه این راتائید می کند که در خواب این اتفاق افتاده که پیامبر وقتی بیدار شده برای من تعریف کرده بعدا پیروانش شروع می کنند افسانه ساختن که فیزکی اتفاق افتاده است.
 
در هر صورت عبرانی ها تنها خلق حامل خدا و خلق حامل پیامبران نبودند این را اسپونیزا می گویند بلکه به شهادت کتاب مقدس قبل از اونها و پس از اونها پیامبرانی در میان خلق های دیگر کاملا وجود داشته و در نتیجه خلق برگزیده و یا اون داستان وعده ارض موعود ادعایی بیش نیست.
 
در عصر موسی قرن 13 قبل از میلاد از آنجایی که موسی قانونگذاری و حکمروایی را برای نخستین بار در هم آمیخت اولین کسی بوده در سامیان که دیانت و سیاست را در هم آمیخته و اندیشه پیامبر شهریار را در میان سامیان رواج
 
داده. با این همه بعدها همین موضوع اعراب میشود و اونها هم از همین الگو تبعیت می کنند و در نتیجه پیامبر شهریار را بوجود میاورند که هم امر پیامبری را به پیش میبره و هم امر کشور داری را ... با این همه یعنی سیاست و الهیات ادغام می شود. که حکومت خدا سالار بوجود میاید عبرانی ها در همین دوران حکومت خداسالار موسی یک دم از شورش و فتنه و جنگ داخلی باز نایستادند.
 
خلاصه آنکه این ها را تاکید اسپونی زاست و تاکید می کند که قوانین الهی عصر موسی تنها در عصر خودش معتبر بوده و با در گذشت موسی این قوانین اعتبار خودش را از دست داد.
 
ولی برای من شگفت انگیز است برای من که قوانینی که پیامبر اسلام برای کشور آورده 1400 سال است که ما مکلف هستیم آنرا اجرا کنیم و این شگفت آور است وآنهم در قرن بیست و یکم
 
نکته ای دیگر که اسپونیز ا دراون تاکید می کند یکی از ناگوارترین عوارض عصر موسی در هم ریختن یایکی دانستن فلسفه و الیهات بوده و تاکید می کند که سامیان با خلط فلسفه و الهایت دیانت و سیاست، خردمندی و پیامبر در گمراه کردن انسان نقشی بزرگ ایفا کردند دقت دارید چه اتفاق افتاده
 
یعنی همین موضوعی که پدر ما را در آورده و هی
 
 چ وقت نتوانستیم یک فیلسوف داشته باشیم در این مسئله است دوستان...
 
که بنیانش عبرانی هست. اما اگر انسان های برجسه ای مثل اسپونیزا ، فروید و دیگران کوهن و درمیان یهودیان پیدا شدند و این خلط مبحث را بر طرف کردند در میان ما مسلمانان یک اسپونیزاه یا یک فروید پیدا نشده که یک تسویه حساب نهایی بکنه و فلسفه را از قید الهیات آزاد کنه و سیاست را از قید وحی آزاد کنه ...
 
پس بنابر این یکی از بزرگترین خطاهایی که در میان جهان عرب، جهان اسلامی ، جهان سامی بوجود آمد که الان ما هم زیرمجموعه همان تفکر هستیم این بوده که فلسفه با الهایات اقدام شده دیانات باسیاسیت،؛ خردمندی با پیامبری اینها در گمراهی انسان ها نقش اساسی ایفا کردند.
 
نمونه عالی این خلط مبحث در میان یهودیان منطقه ما کی هست ابن میمون است که اتفاقا اسپونیزا با نقد ابن میمون هست که به این نتایج می رسد چون یکی از
 
الهیون یهودی است هم فیلسوف است هم الهی دان است.
 
و آنجانشان میدهد که باصطلاح ایشون چه خطای بزرگی کرده ، همین نقش را فارابی در ما داره همین نقش را ابن سینا در ما داره یعنی همان خطایی که ابن میمون کرده همین خطا را فارابی کرده یعنی الهیات را با فلسفه قاطی کرده ملاصدرا و ابن سینا همین کار را کرده تمام اندیشمندان و فیسوف های ما که اسمشون را فیلسوف اگر نگذاریم بلکه الهیون بگذاریم این کار خطار را انجام دادند
 
همانطور که اسپونیزا میگه نخست به عنوان متاهله یا حکیم الهی یا مفسر تورات وارد عمل شده و دوم بعنوان فلسفه باز یا فردی که بگفته او فاقد قریحه فلسفی .. آزاد منش بوده خلاصه آنکه نه الهیات خادم فلسفه است و نه فلسفه خادم الهیات و باید این دو را دو دانش که یکسره از هم مستقل هستند در نظر گرفت.
 
چیزی که تا امروز ما گرفتارش هستیم.
 
بخاطر همین هم هست که این کسانی که امروزه به فلسفه علاقمندی نشان میدهند در جهان اسلام و بخصوص در ایران میخواهند فلسفه را در خدمت توجیه الهیات بکارببرند. در خدمت توجیه ادغام سیاست و دیانت بکار ببرند در خدمت توجیه جهل بکار ببرند و بعضی حتی افراط می کنند در توجیه خرافه بکار می برند علم و فلسفه را همانطور که نمونه های بسیار زیادی را می توانم نقل کنم از کوشش اقای بازرگانی، علی شریعتی و دیگران و دیگران از اینکه تفکر فلسفی و شبه فلسفی را در خدمت توجیه دین بکار بردند.
 
اسپونی زا ادامه میده هنگامی که فلسفه از قید الهیات رهایی پیدا بکنه اندیشه دولت نوین یا دولت عرفی یا دولت لائیک ، و انسان قانون گذار امکان وجود پیدا میکنه، درسته؟
 
این نظریه اسپونی زا بشدت و بقایت مترقی است و پایه گذار دولت های مدرن می باشد و معتقده تا فلسفه از قید الهیات آزاد نشه اندیشه دولت نوی یا دولت عرفی بوجود نمیاد
 
و انسان قانون گذار هم شکل نمی گیره چرا؟ برای اینکه در حکومت دین سالار انسان قانون گذار نیست قوانین الهی یا کلام مقدس یا کتاب مقدس را باید اجرا بکند.
 
و ارجحیت دولت عرفی بر دولت شرعی دقیقا در امر قانونگذاری است که مشخص میشود یعنی شما اگر حق قانون گذاری را از انسان بگیری دیگر غیر ممکن است شما بتوانید دولت عرفی داشته باشید غیر ممکن است بتونید اصلاح کنید به همین دلیل دولت جمهوری اسلامی اصلاح پذیر نیست امکان نداره حتی اگر ده نسل هم شما تغییر بدهید هزار بار انتخابات صورت بگیرد
 
تا مادامی که این مجلس منتخب مردم حق قانون گذاری نداشته باشه غیر ممکن است شما به دولت عرفی برسید هر گز نخواهید رسید و این سنگ بنا را اسپونی زا بدرستی استوار و محکم بر پا کرد.
 
در هر صورت وظیفه دولت هم که بوجود میاید ضمانت آزادی و امنیت جمعی است. در چنین دولتی مفاهیمی نظر تقوا و اخلاق به معنی بازگشت به فلسفه اخلاقی اکی پوریان و رواقیون است یعنی اخلاق مدنی اخلاق انسانی اخلاق فلسفی چرا که مفهوم واقعی یک کلمه تقوا در زبان لاتین به معنای قدرت
 
خلاقه است اگر در عصر پیامبر شهریار یعنی موسی و حکومت خدا سالار او قوانین وحی شده بوجود آمده در حقیقت چیز دیگری جز قوانین موسی و حقوق پیامبر باقی نمی ماند در عوض در حکومت مردم سالار و انسان سالار و در متن یک دولت عرفی هیچ فردی نمی تواند خودش را یعنی حقوق خودش را به دیگری تحمیل کند حتی اگر فرمانروا باشد امکان ندارد.
 
همه تابع قانون می شوند.
 
ولی در حکومت فقه سالار این حقوق ولی فقیه است که حقوق الهی است.
 
 
 
در نتیجه تعرض ناپذیره ، نقد ناپذیره، و طبیعتا وقتی که حقوق فرمانروا مطلق شود تحت پوشش قوانین الهی یعنی آزادی خود را از دست دادن، یعنی به استبداد گردن گذاشتن نتیجه آنکه دولت دمکراتیک بر عکس دولت تئوکراتیک یا خدا سالار عقلانی ترین و مطلقا آزادترین دولتهاست چرا که به حکم عقل و فلسفه قایت دولت معلوم میشه چیز دیگری جز آزادی انسان در اینجا مطرح نیست.
 
در هر صورت رساله اسپونیزا از زمان انتشارش در سال 1670 آغاز قرن ، اواسط قرن 17 تاکنون اثر عظیمی ، تاثیر بزرگی بر فلسفه و علوم انسانی بجای گذاشت.
 
کمتر فیلسوفی را می شود سراغ گرفت که از این تاثیر کنار مانده باشد. رساله در باب فهم انسانی، گفتگو در باره مذهب طبیعی اثر دیون ژیون باور های ایمانی کشیش سوایی اثر ژان ژآک روسو .. کاندید و صادق اثر ولتر، ودیه بر بالاتیوس اثر ویدرو
 
اثر دیدرو .......دروس فلسفه اثباتی اثر اگوست کنت
 
جوهر مسیحیت اثر فاهر باخت
 
زندگانی عیسی اثر ارنس رینا
 
تبارشناسی اخلاق ودجال اثر نیچه
 
اینها از جمله آثاری هستند که بشدت تحت تاثیر اسپونی زا هستند که یکسره تحت تاثیر اسپونیزا قرار دارند
 
حتی لوئی آل توسر مارکسیس معروف بارها تاکید کرده که مارکس بیش از آنکه وام داره هگل باشه وام داره اندیشه های سترگ اسپونی زا بوده یعنی مارکسیست ها این را بدانند که مارکس هم بسیاری از ایده ها و اندیشه های اسپونی زا را در رابطه با جدایی دین از دولت دولت قانون گذار انسان سالار خرد گرا، از اسپونی زا گرفته ، و این شگفتی من اینجا آغاز میشود که چگونه مارکسیست های ما حتی در سطح قرن شانزدهم اندیشمندان اروپا هم نیستند این گونه سراسیمه به دامن یک حکومت شرعی دین سالار خداسالار انداختند واین شگفتی تاریخ است وهنوز هم در بقای این حکومت دارند تلاش می کنند و از هر اتحادی برای تغییرات رادیکال در این جامعه جلوگیری می کنند.
 
در هر صورت این پدیده این همانی سیاست و دیانت در اسلام هم باعث ..... مرگبار عظیمی تا کنون هم شده است هم برای ذهن قانونگذار و به همین دلیل هم قانون گذاری در اسلام متوقف شده است.
 
یعنی 1400 قانون گذ اری سیر طبیعی و تکاملی خودش را طی نکرده و نمی تواند هم طی کند چرا که یک سری قوانینی که آورده شده مطلق انگاشته شده در صورتیکه خود قانون گذاری مثل هر پدیده دیگر ، متکامل با تحول انسان تکامل پیدا می کند.
 
همانطور که هنر تکامل پیدا میکند همانطور که ادبیات و موسیقی و فلسفه و هر پدیده انسانی جامعه شناسی اقتصاد، همه اینها بخاطر اینکه زاده عقل انسان است تکامل پیدا میکند همانطور حقوق نیز تکامل پیدا میکند ولی حقوق برخواسته از مذهب هیچ وقت تکامل نمی تواند پیدا کند فقط تفسیر می شود و تفسیرهای متفاوتی می توانند روش بذارند و در چارچوب این تفسیرها می تونند زندگی کنند در هر صورت این همانی سیاست و دیانت نه تنها در دوره خلافای راشدین بلکه در عصر خلافای عباسی و اموی هم همانطور ادامه داشت.
 
و اندیشه امام شهریار هم یکی از این مفاهیم بوده که با اندیشه پیامبر شهریار ، جانشین پیامبر شدن و بالطبع با سیاست و دیانت ارتباط تنگاتنگ بر قرار کردن بودجود آمد. مشکل از کجا شروع شد
 
استمرار این تفکربعد از پیامبر اسلام.
 
یک آیه ای است قرآنی آیه 59 از سور نساء که ریشه بسیاری از مسائل در باب استمرار قدرت دین سالار از اینجا نشات می گیرد
 
می گوید .. اطاعت کنید از رسول خدا و از والیان امر
 
اینجا که اطاعت کنید از خدا و رسول خدا مشخص است رسول خدا هم یک نفر بود عمرش را به شما داد و وفات کرد اما والیان امر چه کسانی هستند جنگ هفتادو دوملت از همین کلمه شروع شد . والیان امر کیست.. حالا تفاسیر شروع میشه شیخ میگه من والی امر پادشاه می گیه من والی عمر پسر علی میگه من والی امر پسر معاویه میگه من والی امر ما همین طور دعوا شروع میشه
 
مفاد این آیه در چند آیه دیگر تکرار میشه
 
این آیه را باید در دو بخش تقسیم کرد
 
بخش اول عبارت است اطاعت کنید از خدا و رسول، بقدر کافی روشن است و احتیاجی به تفسیر و تاویل هم ندارد. اما تمامی اشکال کار در بخش دوم آیه است یعنی در کلمه اوالامر یا والیان امر این والیان امر که امر ولایت پس از خدا را و رسول خدا به آنها سپرده میشود چه کسانی هستند.
 
کی تعیین می کند. خدایان، خاندان پیامبر، صحابه، تابعان، خلافا، شاهان، عالمان دینی ، فقها، چه کسانی؟
 
اغراق نیست اگر گفته شود که این ابهام در این آیه و تفسیر و تاویل از اون پس از گذشت پیامبر اسلام، عامل اصلی تمام انشعابات ، جدایی ها، علت اصلی تمام ، اختلافات سیاسی و حقوقی و الهیاتی و کلامی وفقهی و عرفانی ، فرقه ای، جنگ هفتادو ملت در جهان اسلام بوده.
 
و همین ابهام سبب آن شده که تفسیر و تاویل مسائلی از این دست در میان مسلمانان رایج شود و فرقه های گوناگون بوجود بیاید بعنوان مثال اهل تاویل یا باطنی گرایان که سردست اونها یا برجسته ترین اونها اسماعیلیون هستند فرقیه اسماعیلیه، اخوان الصفا، اینها تعلیمات قرآنی را به دو قسمت تقسیم می کنند.
 
یکی ظاهر قرآن یکی باطن قرآن از اینجا علم تاویل یا تفسیر شروع میشود.
 
اعتقاد داشتن که وظیفه پیامبر عبارت بوده از تعلیم ظاهر، وظیفه امام، عبارت از تعلیم باطن، اسماعیلی ها در تاویلات خودشون تاویلات بسیار افراطی هم می کردند تا به آن حد پیشرفت رفتند که معتقد شدند که باطن یا امام در مکانی بالاتر از امام هستند. همین مسئله در مورد شیعیان هم صدق میکند چون شیعیان 12 امامی اعتقاد دارند قرآن زنده و باطن علی است یعنی باطن قرآن را خود علی بهتر از پیامبر می فهمد گر چه بر زبان نمی آورند و لی کاملا جایگاه ویژه ای که به امامان خودشون می دهند واونها را اهل عصمت می دانند این بارومندی را به کرسی می نشانند.
 
 
 
نکته ای که در این باور شیعیان و بخصوص اسماعیلی ها مطرح بوده مفهوم همین پیامبر شهریار هست که تبدیل می شود به امام شهریار نخستین بار امامان اسماعیلی هستند که جایگاه پیامبر شهریار را به خودشان اختصاص می دهند اینها هستند و علی رغم تصورات بعضی از این اسلام شناس ها مثل هان ری کربن که اسماعیلیانر ا بسیار ستایش می کند اماد راین زمینه اینها هستند که خلاصه اسلام را وارد یک فاز باطنی گرایی و تفسیرات عجیب و غریب می کنند آشکارا بر این نکته تاکید ورزید اسماعیلی ها و دیگر که با پیامبری شمشیر و تازیانه و زندان است.
 
یعنی عصر پیامبری را اینجوری بیان می کنند و نیز توفیق و تائید ونصرت است.
 
یعنی خود اینها تاکید می کنند که عصر پیامبر اسلام شمشیر وتازیانه وزندان بوده اما آنچه تعلق به شمشیر دارد جهاد و غزوه است.
 
و قصاص کردن است و دست و پای بریدن، دزدان را دست و پای بریدن و راه زنان را و تازیانه زدن آن کسانی که زنا کنند و می خورند و بر دار کنند آن کسانی را که بر زمین فساد کنند و بیرون رانند از شهر این را عصر پیامبری می دانند.
 
این ها که نقل شده از معروف ترین فیلسوف اندیشمند اسماعیلی ابویعقوب سجستانی است. یکی از بزرگترین اندیشمندان اسلامی اسماعیلیه است.
 
و شگفت اینکه هفت قرن پس از سجستانی ملاصدرا بزرگترین حکیم الهی نزد شیعیان 12 امامی ،، همین سخنان را بعینه در باره وظایف پیامبر و شهریا و امام و شهریار تکرار کرده نه تنها خلافا و امامن و فقها بر یگانگی دیانت و سیاست تاکید کردند بلکه بدنبال اون سلاطین هم ادعای مقام اولولامری داشتند.
 
داستان سلطان محود غزنوی را خواندید و مطالعه کردید که آرزو داشت یا خواسته اش این بود خرقانی که یکی از عرفای معروف اون دوره بوده به دربار بیاید و به دست بوسش بیاید اون این کار را نمی کرد و بالاخره پیغام فرستاد براش که مگر نمی دانی که اطاعت کنید از خدا و رسول خدا و اولولامر از آیه های قرانی است. و تکلیف می کنه که از اولولامر باید اطاعت کنید ایشان نیز در جواب می گوید خلاصه من غرق در خدا هستم از رسول خدا و اولولامر عذرخواهی می کنم یعنی کاری به رسول خدا و اولولامر او ندارم من غرق شده در خود خدا هستم و از این طریق خلاصه جواب رد به سلطان محمود می دهد کلامات امام هم از کلمه ای است که رابطه تنگاتنگ با اولامر داره و این کلمه می تونه در عربی امام یک مسجد باشید تا امام مسلمین و طبیعتا امام فاقد معنای الهی میشود اگر در مقیاس کوچک بکار ببریم اما شیعیان و در اصل اون امام علی که مدعی جانشینی پیامبر بود ودر عین حال کلمه امام را در مفهوم لغوی و ادبی بکارمی گرفتند این لغت رهبری مسلمانان را کاملا بخودش گرفت و تا جایی پیش رفتند که شیعیان معتقد هستند که عصمت از آن 14 معصوم هست و بسیاری از سنیان عصمت را فقط از محمد می دانند و بقیه را فاقد اون می دانند حتی بعضی از نقل های سنی این عصمت را از آن محمد نمی دانند و معتقدند اون هم انسانی مثل بقیه انسانها بوده اما شیعیان معتقدند مقام عصمت شامل این 14 معصوم است و بعبارتی بهتر امام شیعیان باید معصوم باشد فرد معصوم هم باید تنها از خاندان پیامبر باشه و شماره معصومین نیز14 تاست که پیامبر دختر او فاطمه و علی ، دامادش و یازده امام دیگه ، که از طریق پدر وارث مقام امامت میشوند و اولیش سال 661 بقتل رسید امام علی بود. و آخریش نیز مفقود بود که هنوز در غیبت است و پیدا نشده.
 
در هر صورت اگر نگاه کنیم می بینیم که با استناد به سخنانی از امامان، سعی کرده اند بنیان گزاران فقه شیعه بخصوص آقای کلینی و در ادامه اش دیگران این مفهوم پیامبر شهریار را به مفهوم امام شهریار و یا بعدها فقیه شهریار ارتقاء بدهند و پیش ببرند از این نظر وقتی که نگاه کنیم داستان فرمانروا فیلسوف پیامبر شهریار فارابی که از مرحله عقل مستفاد می گذرد خلاصه رنگ می بازه ، فرامانروا فیلسوف تبدیل به پیامبر یا اما م شهریار که راه خودش را پیش می گیرد و جلو می رود در همین زمینه است که در مراحل بعدی شاهدش هستیم این تفکر سامی استمرار پیدا می کند و خلاصه تا جامعه ما پیش می رود و خمینی از همین تفکر حداکثر بهره برداری را می کند و نظریات خودش را جا می اندازد در قرن نوزدهم هم اندیشه امام شهریار و نیابت امام و این همانی دیانت و سیاست ابتدا از طریق فرقه شیخیه یعنی شیخ احمد ساعی در صحنه دیانت و سیاست ظاهر میشه شیخیه هم مدعی ظهور نزدیک امام غایب است
 
جنبش شیخیه در سیر منطقی خودش به یه جنبش سیاسی الهی تبدیل می شود.
 
آخرین نظریه پرداز این همانی دیانت و سیاست یا فقیه شهریار شیخ فضل الله نوری است سید حسن مدرس و مرتضی مطهری و آقای روح الله خمینی است
 
به همین دلیل هم مطهری و خمینی از وجود چهار نوع ولایت یا اقتدار در اسلام شیعه صحبت می کنند مطهری در مورد ولایت چهارم فقیه با احتیاط تر صحبت می کند ولی نظر خمینی نظر خودش را آشکار و با قاطعیت تمام بیان می کند
 
یک - ولایت خداوند باید جاری بشه خداوند ولی مومنین است
 
دوم - ولایت پیامبر به آنها بگو اطاعت کنید از خدا و رسول و خدا
 
سوم - ولایت امام است بیاد آورید که خداوند ابراهیم را به عبور چند امتحان فرمود و او همه را بجا آورد خدا به او گفت تو را به امامت خلق بر گزینیم
 
اینهم از سوره های قرآنی است.
 
و چهارم ولایت فقیه یا محدث یا عالم
 
و در این رابطه گفته شده که نباید مومنان همگی بیرون رفته رسول را تنها بگذارند بلکه چرا از هر طایفه ای جمعی برای جنگ و گروهی برای آموختن علم مهیا نباشد تا آن علمی که اموختند به قوم خود بیاموزند
 
خمینی نیز آخرین نظریه پرداز ولایت فقیه یا فقیه شهریار است. و ازکلماتی در قران ، که نظیر فقه ، تفقه، علم و عالم نام برده شده و حجم وسیعی از احادیث دیگه که از امامان گرفته از کلینی گرفته و اینها نظریه فقهی خودش را سازمان داده و پیش رفته، و معتقد است که فقیه باید اصدق باشه یعنی راستگوتر، افقه باشه، یعنی فهیم تر و داناتر، اعدل باشه یعنی دادگرتر باشه، اشجع باشه، یعنی دلاورتر، اعلم باشه یعنی داناتر ، و سرانجام ابلغ باشه یعنی بلیغ تر، سخن ورتر
 
 
 
با این دیدگاها است که ما می بینیم نظریه سامی پیامبر شهریار، در انقلاب بهمن به کرسی نشسته میشه، فقه سالاری حاکم می شود حکومت شرع بوجود میاید.
 
و در هر صورت تفکر عرفی در اینجا نابود می شود و شگفتی تاریخ همین است.
 
که چگونه در آستانه قرن بیست و یکم و اواخر قرن بیستم، بعد از این همه تلاش ها و کوشش ها دوباره این تفکر پیامبر شهریار، تفکر شرع، تفکر قانون سالاری الهی بر جامعه ما حاکم می شود و بخاطر همین هم گفته می شود که تهاجم دوم اعراب بر سرزمین ایران حادث شد اگر تهاجم اول فیزیکی بود و سلطه سیاسی را بدنبال آورد تهاجم دوم تهاجم فکری بود.
 
و اندیشه سیاسی اسلامی حاکم شد بطور مطلق بر ایران، که هم حکومت عرف رو نابود کرد و هم انسان قانون گذار را از مفهوم تهی کرد و مسائلی را بوجود آورد که امروز با آن دست به گریبان هستیم.
 
در هر صورت این بخشی بود که خواستم حداقل ایجاد حساسیت بکنم در رابطه با چه اتفاقی بر ما گذشت. در خدمت دوستان هستم به صحبت دوستان گوش می دهم و با علاقه هم سعی می کنم گوش بدهم اگر نقدی در این زمینه ها هست مورد توجه واقع بشود.
 
سپاسگزارم از دوستان