خاطره‌نویسی برای همه

اگر خاطره‌نویسی به یک فرهنگ عمومی تبدیل شود و صرفاً مختص رجال مشهور سیاسی نباشد، آنگاه متوجه خواهیم شد که چه زمینۀ فرهنگی ارزشمندی را برای توسعه و پیشرفت اجتماعی تدارک دیده‌ایم؛ زمینه‌ای که از طریق آن، هر جوان و نوجوان ایرانی می‌تواند در زمینۀ رشتۀ تحصیلی یا شغلی خود به اطلاعات مفید و مؤثری دست پیدا کند که توسط قهرمانان و نخبگان آن رشته به صورت خاطره‌نگاری ثبت شده است. جوانی که علاقه‌مند به فیزیک می‌باشد قطعاً خاطرات فیزیکدان بزرگی مانند مرحوم پروفسور حسابی را با اشتیاق و ولع تمام مطالعه خواهد کرد. مقالۀ زیر چشم‌انداز چنین ایدۀ ارزشمندی را ترسیم نموده است.
 
در سال‌های بعد از انقلاب اسلامی 1357 تعدادی از کتاب‌های چاپ‌شده عنوان خاطره دارد و بسیار هم مورد علاقۀ جوانان و بالاخص آشنایان به آن شخص می‌باشند. درخصوص خاطره‌نویسی، پرسش‌های بسیاری مطرح شده است که جواب به آن‌ها می‌تواند ما را با موضوع خاطره‌نویسی و نقد آن آشنا نماید. خاطره‌نویسی اساساً چیست و به چه نوع نوشته‌ای گفته می‌شود؟ منظور از نقد خاطره‌نویسی چه می‌باشد؟ در هر خاطره‌ای باید نقد وجود داشته باشد؟ آیا برای نوشتن خاطرات شرایطی لازم است؟ گاهی افرادی خاطرات اشخاص دیگری را ارائه داده‌اند، آیا ممکن است افرادی خاطرات خود را تقریر نمایند و اشخاص دیگری آن را بنویسند و انتشار بدهند؟ آیا چنین وضعی آن را از ردیف خاطرات و خاطره‌نویسی خارج نمی‌سازد؟ در خاطره‌نویسی زمان نوشتن خاطره اهمیت دارد، آیا خاطره‌نویس در همان زمان وقوع موضوع خاطره باید یادداشت بردارد؟ یا اگر بیست، سی یا چهل سال بعد هم در مقام نوشتن خاطره برآمد اشکالی ندارد؟ فردی روز به روز خلاصۀ خاطرات آن روز را به عنوان حوادث جاری شخصی یا اتفاقات روز می‌نگارد و مثلاً طی چهل سال فعالیت، سی یا چهل دفتر یادداشت دارد، اما فرد دیگری در مدت هفتاد سال زندگی یک سطر هم به عنوان خاطره ننوشته و ظرف یک یا دو سال در مقام نوشتن خاطرات برمی‌آید. اقدام کدام‌یک از این دو نفر خاطره‌نویسی است؟
 
جایگاه زمان در خاطره‌نویسی
زمان نوشتن خاطره مهم است. حافظۀ افراد در تمام عمر به یک وضع فعال نیست. افراد کمی هستند که بتوانند هر زمان که خواستند تمام جزئیات حوادث گذشته را به یاد آورند. موضوع بستگی به عوامل زیادی دارد، شرایط زندگی، شرایط تحصیل، ترتیب مسافرت‌ها، رویارویی با اشخاص، جاذب بودن مسائل و موضوعات، سلامت و به‌طورکلی وضع جسمی و روحی، صدمات ناگهانی و صدها عامل شناخته‌شده و ناشناخته در حافظۀ فرد تاثیرگذارند. کسی که در حال حاضر همه‌چیز را به خوبی ضبط می‌کند نمی‌تواند اطمینان داشته باشد که در ده سال بعد هم همین وضع را خواهد داشت. شخصی تعریف می‌کرد در دوران تحصیل در دانشگاه حافظۀ او در حدی بود که مثل ضبط صوت تمام جزئیات مطالب استاد را بدون کم و زیاد حفظ می‌کرد و می‌توانست مجدداً برای دانشجویانی که غایب بودند تکرار نماید، و تکرار باعث می‌شد که موضوع در حافظۀ او استحکام پیدا کند. همین شخص اضافه نمود در سال 1340، هنگامی که مأموران به دانشگاه حمله کردند و افراد مشغول مطالعه در کتابخانه را ردیف نمودند و به سر هرکدام یک ضربۀ باتون وارد ساختند، پس از وارد شدن ضربۀ باتون به سرش و گیجی متعاقب آن، دیگر آن حافظۀ قوی را که بتواند عیناً مطالب یک‌ساعت درس را تکرار کند از دست داد. برای هر شخص سالمی ممکن است حادثه‌ای پیش آید یا به بیماری دچار شود، بنابراین اگر کسی خاطره‌نویس است باید در همان زمان وقوع مسائل و موضوعات یادداشت بردارد، خلاصه‌نویسی کند تا اگر فراموشی به هر دلیلی پیش آمد، آن خلاصه‌نویسی‌ها و یادداشت‌ها بتواند به او کمک نماید. اشخاصی هستند که با داشتن حافظۀ قوی و گوش دادن دقیق به مطالب دیگران، خاطرات آن‌ها را ضبط، و بعداً به روایت از آن‌ها نقل می‌کنند. البته این چنین وضعی انتقال غیرمستقیم خاطرات است و بسته به این است که روایت‌کننده تا چه میزان به آن خاطرات و موضوعات علاقه داشته باشد؛ زیرا مسائل مورد علاقه در ذهن پایدار می‌ماند. ازاین‌رو مسائلی که حتی ممکن است برای دیگران مهم باشد، اما فرد روایت‌کننده علاقه‌ای به آن‌ها نداشته باشد، ممکن است از خاطر وی سریع پاک شود.
 
موضوعات خاطره‌نویسی
عده‌ای تصور می‌کنند خاطره‌نویسی مخصوص سیاستمداران است که در وقایع سیاسی داخلی یا بین‌المللی دخالت دارند و تأثیرگذارند. علت این تصور آن است که اغلب کتاب‌های خاطراتی که منتشر می‌شود مربوط به اشخاص سیاستمدار و زمامداران کشورها است. البته ازآنجاکه مردان سیاسی و مدیران کشور یک مجموعه بزرگ ملّی یا بین‌المللی را اداره می‌نمایند یا در حوزه‌ای اتخاذ تصمیم می‌کنند که جمع بسیاری را شامل می‌گردد، علاقه‌مندان به اطلاع از چگونگی تصمیمات آن‌ها بیشترند و در نتیجه، خاطرات آن‌ها نیز با اقبال بیشتری روبه‌رو می‌شود. اما خاطره‌نویسی نمی‌تواند به سیاستمداران منحصر باشد. برای همۀ صنوف و همۀ افرادی که فعالیتی بیش از معمول دارند خاطرات می‌تواند جالب باشد. تصور کنید هنرمندی که میلیون‌ها نفر هنر او را تحسین می‌کنند و از آن لذت می‌برند و  علاقه‌مند هستند تمام ریزه‌کاری هنری او و تمام سیر زندگی‌اش را بخوانند و بسیاری او را الگوی خود می‌سازند، می‌توانند از خاطرات او برای تجربه و پیشرفت کار خود استفاده کنند. یک نفر ورزشکار که با تلاش و کوشش خود و تعالیم مربیان توانسته بین صد یا هزار نفر ورزشکار خود را بشناساند و سبقت بگیرد و در مسابقات داخلی و خارج از کشور مدال کسب کند و افتخاراتی در زمینۀ ورزشی خاصی داشته باشد، اگر کتاب خاطراتی منتشر کند و قدم به قدم مراحل طی‌شده ظرف ده یا پانزده سال زندگی خود را بنگارد، برای جوانان علاقه‌مند به آن رشتۀ ورزشی بسیار مهم جلوه می‌‌کند؛ یعنی می‌تواند مخاطبان زیادی داشته باشد. بنابراین می‌توان گفت همۀ کسانی که در یک رشتۀ هنری، ورزشی، نویسندگی، نظامی، فرهنگی، صنعتی، اقتصادی، پزشکی، یا خدماتی مثل وزارت‌خارجه، قوۀ قضائیه، نمایندگی مجلس، نیروی انتظامی و... فعال هستند می‌توانند خاطراتی داشته باشند که ارائه‌شدنی باشد. از این مهم‌تر نباید پنداشت که خاطره‌نویسی فقط به خاطرات نیک افراد که مراحل موفقی را پشت سر گذاشته‌اند اختصاص دارد. می‌توان گفت اشخاص ناموفق، شکست‌خورده کسانی که پی در پی در کارشان اشکال پیدا شده، به اعتیاد کشیده شده‌اند، یا افرادی که بنا به جهاتی با انحرافات و ارتکاب جرایمی به پرتگاه سقوط افتاده‌اند می‌توانند حداقل برای عبرت گرفتن دیگران و به منظور جلوگیری از انحرافات و سالم‌سازی جامعه، ابتلائات و بدبختی‌های دچارشده را شرح دهند، عاقبت اعمال زشت، ارتکاب جرایم یا اعتیادات خود را به صورت خاطره باقی گذارند. آن‌ها می‌توانند حیثیت و آبروی ازدست‌داده را در خدمت آگاه ساختن دیگران قرار دهند، می‌توانند مراحلی را که به سمت اعتیاد کشیده شده‌اند صادقانه بازگو کنند و حالات جسمانی و روانی و دردهایی که احساس می‌کنند و احتمالاً معالجاتی که کرده و موانعی که در اصلاح خود با آن روبه‌رو شده‌اند به صورت خاطره و درسی که می‌تواند تعداد زیادی را از خطر سقوط نجات دهد باقی گذارند. بنابراین ممکن است تنوع خاطره‌نویسان ما به حدی گسترش یابد که همۀ قشرهای ملّت را در برگیرد.
 
فواید خاطره‌نویسی
هر کاری نیازمند تجربه است و سیری به سوی کمال مطلوب دارد و اساساً همۀ فعالیت‌های مفید انسان‌ها باید سمت و سوی تکاملی داشته باشد. اساساً سیر تمدن هم ‌چنین اقتضایی را داشته است. تمدنی که 2500 سال قبل در مصر وجود داشته است با تمدن حال حاضر مصریان مقایسه‌شدنی نیست. علت آن پیشرفت‌هایی است که بشر در زمینه‌های مختلف داشته و با اختراعات و اکتشافات پی در پی و راه استفاده از ابزار جدید و توسعۀ روابط توانسته است به مرحلۀ فعلی برسد و بدیهی است جایگاه امروز انسان‌ها هم جایگاه زندگی قطعی و حد کمال نیست و راه‌های بسیاری وجود خواهد داشت که بشر با پیمودن آن‌ها می‌تواند زندگی کنونی‌اش را بهتر نماید. این راه‌های جدید اغلب با تکیه بر تجربیات گذشته پیدا می‌شود و همان‌طورکه تحولات جامعه مدیون فعالیت جمیع مردم از همۀ طبقات است، اطلاعات هر فرد و تجربیاتی که او در زمینۀ کاری یا مطالعاتی داشته است می‌تواند ثمربخش باشد، البته اگر آن تجربیات به‌‌طور مکتوب و پیوسته باقی گذارده شود. با وجود این اگر در بخش‌هایی کوتاهی شده و آن خاطرات مکتوب نگردیده است، دلیل نمی‌شود که بعدی‌ها هم همان روش را ادامه دهند. به طور مثال در ایران، به‌ویژه در جنوب کشورمان، حفر قنات در چندین هزار سال پیش رواج داشته است. متخصصان این امر کسانی نبوده‌اند که در مراکز علمی و دانشگاه‌ها و نزد استادان فنّ آموزش‌های نظری را فراگرفته باشند. کسانی‌که تشخیص می‌دادند در فلان منطقه استعداد رسیدن به آب از طریق حفر چاه‌های پیوسته وجود دارد مادر چاه را در جای خود ایجاد می‌کردند و بعد طی چند کیلومتر یا حتی چند صد کیلومتر راهی آبی را از دل زمین درمی‌آوردند که پیوسته جاری باشد. خبرگان این امر تجربیات را از پیش‌کسوتان خود می‌آموختند، حتی در زمانی که خطی وجود نداشت راز این مسائل سینه به سینه انتقال مییافت و بعد که خط و نوشتن را آموختند به‌وسیلۀ کتابت، این آموزش‌ها به نسل‌های بعد داده می‌شد. اغلب این کتابت‌ها همان خاطره‌نویسی است. بنابراین اطلاعات هر حرفه و فنّی را می‌توان از خاطرۀ اهل آن حرفه و فن اخذ کرد، البته به شرط اینکه افراد خواهان انتقال اطلاعات و تخصص خود به دیگران باشند و بخواهند به جامعه خدمت نمایند و مشروط بر آنکه افراد تازه‌کار و جوانان جویای نام، موضوع مورد علاقۀ خود را مشخص نمایند و درصدد باشند خاطرات افرادی را که در سابق، در آن حرفه و فنّ صاحب تجربه بوده‌اند مطالعه کنند و از آن خاطرات درسی بیاموزند، آن‌ها را به کار گیرند، روش‌های بهبود امور خود را بیابند و لحظه‌لحظۀ خود را با تحول و بهتر شدن همراه سازند.
 
معرفی سه خاطره‌نویس
یک امر بسیار مهم و گریزناپذیر اصل صداقت در خاطره‌نویسی است. همۀ مزایا و آثار نیک خاطره‌نویسی منوط به آن است که در آن راستی و درستی و واقعیت رعایت شده و مطالعه‌کنندۀ خاطرات اعتماد و اطمینان داشته باشد که آنچه نگاشته شده است خلاف واقع نیست و نویسنده نخواسته باشد با دروغ و حیله و مکر مطالبی را القا نماید که با واقعیت مطابقت ندارد. اگر در خاطره‌نویسی، نویسنده صادق نباشد، کار عبث و بیهوده‌ای انجام شده و در بعضی موارد هم ممکن است اشخاصی به اشتباه بیفتند و به انحراف کشیده شوند. البته خاطره‌نویسی هم که حقایق را از یاد برده و مطالبی را دروغ یا راست به هم بافته است خیلی ‌زود رسوا می‌شود و مطالعه‌کنندگان متوجۀ این امر می‌شوند و ارزشی هم برای آن خاطرات باقی نمی‌ماند. کتابی در چند سال اخیر انتشار یافت به نام «خاطرات کیانوری آخرین دبیرکل حزب توده ایران». انتظار آن بود که خاطرات شخصی که از سال 1320 تا 1362 در جمهوری اسلامی به اتهام جاسوسی برای شوروی دستگیر، محاکمه و محکوم گردید روشنگرانه و عبرت‌آموز باشد؛ و با انتشار خاطرات، به گونه‌ای بیش از چهل سال خیانت به کشور را جبران نماید. خاطرات نورالدین کیانوری، که از ابتدای جوانی، با قبول عاملیت بیگانه، به شکل‌های مختلف در جهت محو و نابودی و سقوط کشورش تلاش نمود، می‌توانست بسیاری از ناآگاهان را بیدار سازد تا بدانند که ثمره و نتیجۀ خیانت به کشور دردناک است. او می‌توانست از طریق خاطرات مثل احسان طبری به توبه روی آورد و برگشت نماید. او و رفقایش به‌کرات اعتراف و اقرار کرده‌اند که همواره از مسکو دستور می‌گرفتند، تمام اطلاعات مورد علاقۀ بیگانه را جمع‌آوری و ارسال می‌کردند، ایران را به صورت حیاط خلوت شوروی می‌خواستند و از اولین اهدافشان تسلط استالین و امثال او بر این کشور بود، اما متأسفانه وی در آخرین مورد بازداشت شدنش، که با توطئۀ براندازی و جاسوسی همراه بود، با تمام جسارت خود را محق ‌دانسته و خاطراتش را به‌گونه‌ای منعکس ‌کرده که گویا حق داشته است اطلاعات ایران را به شوروی بدهد و در راه وطن‌فروشی تلاش نماید. و این تلاش را فداکاری محسوب کرده است! ظاهراً حزب توده و اشخاصی مثل نورالدین کیانوری ظاهراً با امریکا خصومت داشتند، اما خصومت آن‌ها در راه منافع قدرت نابجای دیگری که اتحاد شوروی نام داشت به کار می‌رفت و ذره‌ای خلوص و پاکی و نشانه‌ای از درستی راه نمی‌توانست وجود داشته باشد. البته شاید این نوع خاطره‌نویسی هم، از طریق نقدی که افراد می‌کنند، بالاخره به کشف حقایق منجر شود.
ممکن است کتاب خاطراتی قطور مثل کتاب خاطرات کیانوری بلااثر باشد، ولی چند صفحه خاطرات یک مجاهد در راه خدا که در جبهۀ جنگ به شهادت رسیده است انسان‌ها را به تفکر و تحول درونی بکشاند؛ چنان‌که از این نوع خاطره‌نویسی‌ها در بین جوانانی که در هشت سال دفاع مشارکت کردند و حماسه‌ها آفریدند زیاد است و اثر خود را هم، در ایران و خارج از ایران، گذاشته است. آنان که نیروی مقاومت فلسطین را تشکیل داده‌اند به‌درستی از این خاطره‌نویسی‌ها بهرۀ بسیار برده‌اند.
یکی از کتاب‌هایی که زیر عنوان خاطره‌نویسی قرار می‌گیرد کتاب «زندگانی من و نگاهی به تاریخ معاصر ایران و جهان» است. نویسندۀ این کتاب عبدالحسین مسعود انصاری است. کتاب در شش جلد نوشته شده است. مسعود انصاری یکی از افراد خاندان حکومتگران و اشراف دوران قاجار است. عمدۀ خدمت نویسندۀ کتاب در حوزۀ وزارت‌خارجه و وزارت کشور و در زمان سلطنت پهلوی‌ها بوده است. او در کشورهای مختلف چون روسیه، هند و کشورهای اروپایی و افریقایی سفیر بوده و در چندین استان کشور هم سمت استانداری را حائز شده است. او تحصیلات ابتدایی را در روسیۀ تزاری گذراند و در ایران به مدرسۀ علوم سیاسی وارد شد. دورۀ تحصیلات عالیه را باز هم در روسیه گذراند. وی با خاطرات خود اطلاعات وسیعی از وضع روسیه تزاری و هندوستان قبل از استقلال و بعد آن و دیگر کشورها به مخاطب می‌دهد. انصاری در هر قسمت از خاطرات خود، معایب و محاسن را توأم بیان کرده است. وی قبل از کودتای رضاخان به خدمت دولت ایران در وزارت خارجه درآمد و تا اواخر سلطنت محمدرضا در سمت‌های مهم دولتی تصدی و مدیریت داشت؛ تا آنجا که برای برنامه‌ریزی و اجرای برنامه‌های جشن‌های 2500 ساله و تاج‌گذاری باز هم از او دعوت کردند و افرادی نوکرصفت و چاکر مثل علم و اقبال نظارت و سرپرستی او را در چنین تشریفاتی پذیرفتند! به‌هرحال صرف‌نظر از تجلیل و احترامی که بر حسب اعتقاد و سلیقۀ خود و زمان خدمت و وابستگی کامل به این رژیم، نسبت به پهلوی اول و دوم دارد و خود را مدیون آن‌ها معرفی ‌کرده، نوشته‌هایش، که اتفاقاً قبل از انقلاب نگاشته شده است، به‌ نظر می‌رسد حالت نفاق ندارد و این نکته‌ای بسیار مهم است. به‌علاوه بسیاری از رویدادهای تاریخ معاصر، چه در ایران و چه مربوط به کشورهای محل مأموریت، را با مطالعه نگاشته و در زمان وقوع حادثه سعی کرده است دربارۀ آن، تحقیق نماید و به طور سطحی گزارش ندهد. در جلد اول از شش جلد خاطرات، خود را معرفی ‌نموده و زمان و محل تولد و ارتباطات با قاجاریه و حوادث آن زمان را، که مستقیماً دیده یا از پدر و اطرافیانش شنیده، نقل کرده است. وی خودش را این گونه معرفی نموده است: «پدرم از طرف مادربزرگ خود، مرحومه ضیاءالسلطنه[1] دختر ارشد فتحعلی‌شاه که زوجۀ میرزا مسعود وزیر دول خارجه بود، نتیجۀ فتحعلی‌شاه می‌شد و مادرم خدیجه سلطان خانم دختر شاهزاده امان‌الله‌میرزا نوۀ فتحعلی‌شاه بود. نوه و نتیجۀ خاقان مغفور بودن حالا به درد کسی نمی‌خورد. متاعی است که امروز خریدار ندارد، ولی در آن روز اصل و نسب خیلی اهمیت داشت و مشاغل مهم مملکتی بیشتر به کسانی داده می‌شد که اصل و نسب داشته باشند و چون صحبت من با خوانندۀ عزیز راجع به آن عهد است باید بالطبع به اصل و نسب اشخاصی که در آن زمان بودند و زندگی و پرورش من مدیون آن‌هاست و در این خاطرات از آن‌ها یاد می‌شود اشاره کنم و الاّ من هم معتقدم که نوه و نتیجۀ شاه بودن افتخاری نیست مگر اینکه فضیلتی با این اصل و نسب توأم باشد.»[2]
مسعود انصاری با این بیان می‌خواهد بگوید من به این مسأله افتخار نمی‌کنم که جزء شاهزادگان و خانوادۀ سلطنت قاجار محسوب می‌شوم و اساساً افتخاری بر نسب نیست. افتخارات اشخاص مربوط به عمل، رفتار و خدمات آن‌ها در طی زندگی است.
خاطرات ارتشبد حسین فردوست، ارتشبد زمان شاه، نیز که بخش مهمی از آن، از سیمای جمهوری اسلامی هم پخش شد واقعاً به تدوین بخش‌هایی از تاریخ سیاسی معاصر ایران کمک کرد. فردوست از دوران کودکی به عنوان دانش‌آموز دبستان نظام وارد کلاس مخصوص شد[3] که رضاخان برای ولیعهدش محمدرضا ترتیب داده بود. رضاخان می‌خواست در کنار فرزندش، دوست و همبازی درس‌خوانی باشد، ازاین‌رو فردوست را بنا به دلایلی برای این امر انتخاب کرد و وی محرم اسرار این ولیعهد گردید و تقریباً در تمام مراحل تا زمان سقوط پهلوی همراه او بود. او با ولیعهد به سوئیس عزیمت کرد و در کالج له‌روزه تنها همکلاسی وی بود که به طور رسمی با او اعزام شده بود. فردوست چنان رفتار کرد که جزئی از شخصیت و زندگی محمدرضا محسوب می‌شد. با بازگشت ولیعهد، او نیز برگشت و در دانشکدۀ نظام هم همراه او بود. وی پس از مدتی استادی دانشکدۀ افسری را عهده‌دار شد و مراحل مختلف را در دوران سلطنت محمدرضا طی کرد و در رأس مهم‌ترین ارکان اطلاعاتی رژیم سلطنت قرار گرفت. او عنوان چشم و گوش محمدرضاشاه را داشت و دفتر ویژه اطلاعات را تصدی می‌کرد.[4]
هنگامی که بین شاه و ملکۀ انگلیس توافق شد یک نفر در اینتلیجت‌سرویس مراحل مختلف آن سازمان جاسوسی و ضدجاسوسی را طی کند و آموزش‌هایی از متخصصان انگلیس به طور ویژه و فوق‌العاده فرا گیرد، فردوست بود که از جانب شاه معرفی شد و اعزام گردید. فردوست بعد از پیروزی انقلاب بلافاصله دستگیر نشد، به خارج از کشور هم فرار نکرد و پس از قریب یک‌سال که پدیدار گردید و در اختیار مقامات مسئول ایران قرار گرفت بنا را بر کمک به تاریخ ایران گذاشت و ظاهراً اطلاعات خود را از 57 سال سلطنت پهلوی‌ها به صورت خاطرات در اختیار محققان ایرانی گذاشت.[5] بعد از انتشار خاطرات فردوست کتابی نیست که در مورد حوادث صد سال گذشته‌ای مطلبی داشته باشد و به خاطرات فردوست استناد نکرده باشد. فردوست با این خاطرات توانست زیان‌هایی را که در طی زندگی خود به ملّت ایران وارد کرده بود تا حدی جبران نماید. فردوست هم می‌توانست مثل بسیاری از رجال عصر پهلوی از ایران خارج شود و مقادیر زیادی از ثروت این ملّت را هم خارج کند و در پاریس و لندن و نیویورک به سر برد و با دشمنان این ملّت همکاری و هم‌نوازی داشته باشد، برای رسانه‌های بیگانه از هر نوعش خوراک تهیه کند، و فعالیتی ضد ملّی در پیش گیرد، و می‌توانست با سکوت خود حقایق مربوط به 57 سال سلطنت پهلوی را در سینۀ خاک دفن کند، اما چنین نکرد و با این  اقدام خود کمک بزرگی به نگارش تاریخ معاصر ایران نمود.
 
پی‌نوشت‌ها

 
________________________________________
[1]ــ مسعود انصاری در معرفی ضیاءالسلطنه، دختر فتحعلی‌شاه که در چهل سالگی به ازدواج حاج میرزا مسعود درآمد و بیش از 55 سال سن داشت، می‌نویسد: «جدۀ من ضیاءالسلطنه دختر مریم خانم بود. مریم خانم زن زیبایی بود که فتحعلی‌شاه از طایفۀ بنی‌اسرائیل گرفته بود. آقامحمدخان اول او را به زوجیت خود درآورده بود (منظور همان آقامحمدخان سرسلسله قاجار است). بعد از کشته شدن آقامحمدخان خواجه در قلعۀ شوشی، حسین‌علی‌خان، برادر فتحعلیشاه، خواستگار او شد، ولی خاقان (یعنی فتحعلی‌شاه) اجازه نداد و خودش مریم خانم را به حبالۀ نکاح خود درآورد و همین امر در دل حسین‌علی‌خان عقده‌ای شد و علم طغیان علیه برادر تاجدار خود برافراشت تا عاقبت به دست او کشته شد. مریم‌خانم زن بسیار زیبایی بود و نقل می‌کنند در جمال نظیر نداشت. وی در حرم‌خانه در نگهداری خزائن سلطنتی، مخصوصاً جواهرات، با گل بدن باجی که کنیزی بود و خازن‌الدوله لقب یافت همکاری می‌کرد. نقل می‌کنند که وقتی مهد اولیاء، مادر فتحعلی‌شاه، فوت می‌کند، چون خزانه به دست او سپرده شده بود، فتحعلی‌شاه به زنان خود که از خانوادۀ قاجار بودند و به سایر بزرگزادگان امر می‌کند که یکی از شما باید به جای مهد علیا (یا مهد اولیاء) خزانه‌دار باشید و باید بین خودتان کسی را انتخاب کنید که آنچه را که از مهد علیا به شما می‌رسد او به شما بدهد و شماها هم همان‌طوری که از مهد اولیاء اطاعت می‌کردید نسبت به او تمکین و اطاعت داشته باشید. زنان شاه به خاقان عرضه می‌کنند این‌ کار امکان ندارد که یکی از ما زنان شاه بر دیگران سر باشد و ما اطاعت او را قبول کنیم، ولی اگر قبله عالم اجازه بدهند یکی از کنیزان مهد اولیاء برای حفظ و حراست خزانه انتخاب گردد و در این صورت ما همه حاضریم که از روی کمال میل و رغبت از او اطاعت بکنیم و گل بدن باجی که از جواری مهد اولیاء بود برای حفظ و حراست خزانه انتخاب گردید و آنچه نقود و اجناس قیمتی و جواهر بود به او تحویل دادند و او هم همان ترتیبی را که در زمان مهد اولیاء بود حفظ کرد و حرم‌خانه تحت اطاعت او درآمد و هر مواجب و خلعت و انعام به هر کس داده می‌شد از زیر دست او می‌گذشت و سال‌ها صندوق‌دار دربار فتحعلی‌شاه، و مهری به این عبارت برای خزانه کنده بود: معتبر در ممالک ایران ــ فیض صندوق‌دار شاه جهان... .
شاه سلطان‌بگم خانم ملقب به ضیاءالسلطنه از بطن مریم‌خانم متولد شده است. ضیاءالسلطنه زیردست مهد اولیاء مادر فتحعلی‌شاه پرورش یافت و بعد از فوت مهد اولیاء تمام جواهرات و اسباب تجمل والده خاقان به او داده شد و دستگاه مجلل جداگانه‌ای برای او فراهم گردید، به طوری که می‌توان گفت که یک دربار مخصوص داشت که از حرم‌خانۀ سلطنتی خارج و جدا بود. خدمتگزاران امین و شایسته در خدمت ضیاءالسلطنه مقرر شده بودند از جمله شعبان علیخان بود که سمت پیشکار وی را داشت که یکی از خوانین بسیار مهم و معتبر زمان خود بود. ضیاءالسلطنه زیبا بود و زیبایی صوری را با فضیلت و کمالات معنوی توأم کرده بود. فتحعلی‌شاه به او علاقۀ مفرطی می‌ورزید و از اولادان هیچ‌کس به اندازۀ ضیاءالسلطنه به او نزدیک نبود. دستخط‌های فتحعلی‌شاه را او می‌نوشت و نوشتجات محرمانه به هر کس مرقوم می‌شد او تحریر می‌کرد. وی به ادبیات فارسی تسلط عجیبی داشت و بالبدیهه شعر خوب می‌گفت. خیلی خوش‌خط می‌نوشت و در خط نسخ خود بهترین نسخ‌نویسان به شمار می‌رفت... . در نمایشگاه گنجینۀ قرآنی ... قرآنی هم به خط ضیاءالسلطنه در آن نمایشگاه به معرض تماشای عموم گذاشته شده بود که خیلی جلب توجه می‌کرد. ضیاءالسلطنه چند قرآن و مصاحف و کتب ادعیه و زیارات نوشته است که بعضی از آن‌ها موجود است. وی به هنر نقاشی هم آشنا بوده و موسیقی را هم خوب می‌دانسته. فتحعلیشاه محضر این دختر خود را بسیار گرامی می‌دانست و اوقات فراغت خود را بیشتر در مصاحبت او می‌گذرانید. در سفر و حضر او را همراه می‌برد... . پسرهای فتحعلی‌شاه به خواهر خودشان ضیاءالسلطنه فوق‌العاده احترام می‌گذاشتند. شاهزاده عباس‌میرزا ولیعهد فوق‌العاده به او علاقه داشت. شاه سلطان بگم‌خانم (ضیاءالسلطنه) تا خاقان زنده بود شوهر نکرد فتحعلی‌شاه در نوزدهم جمادی‌الاخر 1250 در اصفهان به سن 68 سالگی پس از 37 سال سلطنت درگذشت و محمدمیرزا که پس از فوت پدرش عباس‌میرزا او ولیعهد بود بر سلطنت مستقر گردید. خدمت بزرگی که عمۀ او ضیاءالسلطنه در آن موقع هرج و مرج به او نمود فوق‌العاده پرارزش بود و آن این بود که ضیاءالسلطنه نگذاشت که به خزانه سلطنتی تخطی شود و موجودی خزانه را از جواهر و نقد بدون کم و کسر به محمدشاه تحویل داد.» رک: عبدالحسین مسعود انصاری، زندگانی من و نگاهی به تاریخ معاصر ایران و جهان، ج 1، ص 21 به بعد.
[2]ــ وی در چند صفحه از پدر و اجدادش و آن‌ها که نامدار بوده‌اند یاد نموده و از جمله می‌نویسد: «اصل و نسب در آن روزگاران خیلی اهمیت داشت، پدر حاج‌میرزا مسعود میرزا عبدالرحیم وزیر آذربایجان بود و اجدادش چندین پشت همه در آذربایجان مقام شامخ شیخ‌الاسلامی را داشتند و مراشدی مانند مولانا حمدالله جابر انصاری که سلاطین صفویه به او ارادت می‌ورزیدند و با ما رکن ابن مسعود انصاری که قبرش در تخته فولاد زیارتگاه مردم اصفهان است و عالم بزرگی مانند شیخ مرتضی انصاری که در دنیای علوم دینی بی‌نظیر بوده و سرآمد علمای شیعه شناخته شده است و شخص نامور بزرگی مانند جلال‌الدوله صدراعظم شاه اسمعیل صفوی همه جزء اجداد پرافتخار وی به شمار می‌رفتند. حاج‌میرزا مسعود مردی بود بسیار متقی، شریف و وارسته و در سلک دراویش و به بزرگان عرفا اخلاص می‌ورزید.» خاطره‌نویس در ادامه افزوده است: «جدم حاج‌میرزا مسعود گرمه‌رودی که دورۀ سلطنت محمدشاه و در آغاز سلطنت ناصرالدین‌شاه وزیر امورخارجه ایران بود در ابتدای خدمت خود به سمت مستوفی در دستگاه شاهزاده عباس‌‌میرزای ولیعهد در تبریز وارد شد. لیاقت و کفایت به خرج داد و مورد محبت و اعتماد شاهزاده ولیعهد قرار گرفت. فرانسه را در ارومیه در صومعۀ کاتولیک‌ها یاد گرفته بود و در آن عهد از میان مستوفی‌ها او اولین کسی بود که با زبان فرانسه آشنایی داشت. می‌گویند حتی در لباس درویشی به فرانسه مسافرت کرده است، ولی ملاک و مأخذی برای این قول در دست نیست، ولی چیزی که محقق است که وقتی ناپلئون نامه‌ای به زبان فرانسه به وسیله خواجه داود نام ارمنی پیش فتحعلی‌شاه فرستاد در پایتخت ایران کسی نبود که آن نامه را ترجمه و از نظر خاقان بگذراند و خواجه داود پس از مدتی معطلی در تهران مجبور گردید به بغداد مسافرت کرده و در آن شهر فارسی‌دانی را پیدا کند که فرانسه هم بداند و نامه را ترجمه و به تهران عودت دهد و این اتفاق خیلی بر دربار خاقان ناگوار آمد و شاه به اطراف ایران اوامری صادر کرد که هرکس از افراد ایرانی‌نژاد که فرانسه و انگلیسی بداند و به دربار بیاید مورد توجه خاقان قرار خواهد گرفت. این امریه به حاج میرزا مسعود انصاری امکان داد که خود را به سریر اعلا نزدیک کند و او از زادگاه خود، قریه اشلق که از محال گرمه‌رود آذربایجان است، به قصد تحصیل زبان فرانسه به طرف ارومیه عزیمت نمود. نزد کشیش‌های فرانسوی زبان فرانسه را فرا گرفت، به طوری که چندی بعد که از طرف ناپلئون سفیری به ایران آمد او را برای مترجمی به تهران خواستند و وی توانست مراتب لیاقت و شایستگی خود را به دربار فتحعلی‌شاه ابراز کند.» (همان، ص 14)
[3]ــ فردوست در معرفی خود چنین می‌گوید: «من در سال 1296 در تهران متولد شدم پدرم سیف‌الله افسر ژاندارمری بود و تا درجۀ سروانی ارتقا یافت و بازنشسته شد. آخرین شغل او حفاظت از انبارهای اسلحه درعباس‌آباد بود. به دلیل علاقه‌ای که پدرم به شغل نظام داشت من نیز از سنین پایین بدان علاقه‌مند شدم و از سال 1304 به دبستان نظام وارد شدم. خانواده من خانوادۀ فقیری بود و به همین خاطر پدرم اکثراً تلاش می‌کرد که در تهران نباشد و در مناطق بد آب و هوا زندگی کند تا فوق‌العاده خارج از مرکز بگیرد و بتواند مادر و همسر و پنج فرزندش را اداره کند، لذا در مدت شش سالی که در دبستان نظام بودم پدرم در مأموریت کرمان و بندرعباس بود تا قبل از سال 1310 جمعاً با مزایای خارج از مرکز 47 تومان حقوق می‌گرفت که سی تومان را برای ما حواله می‌کرد و من شخصاً به ژاندارمری می‌رفتم و می‌گرفتم. خانوادۀ هفت نفری ما با این سی تومان زندگی می‌کرد. بعداً توانستیم خانه‌ای تهیه کنیم و به‌هرحال با این پول زندگی متوسطی داشتیم. این مسألۀ فقر مالی در دبستان نظام باعث ناراحتی خاصی در من می‌شد. بعداً که به کلاس مخصوص ولیعهد وارد شدم پس از من، که پدرم در آن موقع ستوان سه بود، پایین‌تر فرد از نظر موقعیت اجتماعی پسر یک سرتیپ بود که در آن زمان که تعداد سرتیپ‌ها و سرلشکرها از انگشتان دست بیشتر نبود برای خودش شخصیتی بود. تعدادی هم پسران وزرا بودند. محصلین باید نهار خود را در مدرسه می‌خوردند. مادرم در یک قابلمه مقداری برنج می‌گذاشت و مخصوصاً آن را طوری می‌‌ریخت که جلوه بیشتری داشته باشد من قابلمه به دست پیاده به مدرسه می‌رفتم و سایر شاگردان با کالسکه و نوکر می‌آمدند. ظهر که می‌شد نوکرها قابلمه‌های چهار ــ پنج طبقه را برای آقازاده‌ها به سالن غذاخوری می‌آوردند. استوارها و درجه‌دارهایی که در دبستان نظام بودند همیشه مرا مسخره می‌کردند و می‌گفتند، نگاه کن ببین در قابلمه چی هست! رفتارشان تعمداً به نحوی بود که مرا تحریک کنند که غذای بیشتری با خودم بیاورم چون اضافه غذای شاگردها نصیب آن‌ها می‌شد! من علیرغم اینکه غذایم کم بود حتماً سعی داشتم چند قاشقی ته قابلمه باقی بماند. این مسأله از همان زمان در من یک حالت خودکوچک‌بینی و تواضع بیش از حد و عدم تکبر ایجاد کرد و شاید همین حالت سبب شد که مورد توجه رضاخان و ولیعهد قرار گیرم. دو سه ماه از ورودم به دبستان نظام نگذشته بود که یک روز عصر سرلشکر امیر موثق نخجوان که در آن موقع رئیس مدارس نظام اعم از دبستان و دبیرستان و مراکز بالاتر آموزش نظامی بود به دبستان وارد شد. در آن زمان منظور او از این بازدید برای من و سایر شاگردان نامشخص بود، ولی بعداً فهمیدم که شاه یک کلاس مخصوص برای ولیعهد درست کرده، در این کلاس باید بیست شاگرد تحصیل می‌کردند که با خود ولیعهد می‌شد 21 نفر. برای تکمیل این کلاس سه نفر کم داشتند و سرلشکر نخجوان در جستجوی این سه نفر بود. دو نفر از این سه نفر به علت وابستگی خانوادگی‌اشان که از خانواده‌های اشرافی آن زمان بودند سریعاً پیدا شدند خوب به خاطرم است که یکی‌شان از خانوادۀ خوانین بختیاری بود و نفر دوم فرزند یکی از امرای ارتش. سرلشکر نخجوان با چوبدستی‌اش روی شانۀ آن‌ها گذاشت و از صف خارجشان کرد (ما به طور منظم در یک صف مقابل او ایستاده بودیم). نوبت به اینجانب نفر سوم که رسید رئیس دبستان نظام که سروان جوان و رشیدی بود در گوش نخجوان صحبتی کرد و او هم چوبدستی را به روی شانۀ من گذاشت، من هم از صف خارج شدم. سرلشکر نخجوان به رئیس دبستان دستور داد این‌ها را فردا صبح به کلاس مخصوص ولیعهد بیاور!» رک: حسین فردوست، خاطرات ارتشبد حسین فردوست، ج 1، صص 24 ــ 23
[4]ــ آژانس مرکزی اطلاعات امریکا (سیا) در کتاب محرمانۀ نخبگان و توزیع قدرت در ایران (فوریه 1976) فردوست را در رأس محفل خصوصی شاه ذکر می کند و دربارۀ او چنین می‌نویسد: «رابطۀ شاه با مقامات نظامی و امنیتی از طریق یکی از دوستان دیرین به نام سرلشکر حسین فردوست برقرار می‌گردد. او یکی از کسانی است که برای تحصیل همراه محمدرضاشاه در مدرسۀ مقدماتی مخصوص انتخاب شده بود... . حسین فردوست همراه شاه به مدرسۀ له‌روز در سوئیس و مدرسۀ نظام تهران رفت و به جز یک دوران کوتاه، وی همیشه عهده‌دار موقعیت‌های مهم بوده و با وجود اینکه ارتقای درجات نظامی وی مسیر عادی داشتند، ولی از نفوذ و اقتدار بسیاری برخوردار بوده است. محمدرضا احتمالاً از او از سال‌های 1941 به این سو به عنوان رابط خود با سفارت آلمان استفاده می‌کرده است. فردوست از مدت‌ها قبل رئیس دفتر اطلاعات ویژۀ شاه بود. همراه با این معاونت ساواک را نیز بر عهده داشته و در حال حاضر رئیس دفتر بازرسی شاه است و به عنوان ناظر بر عملیات دولت عمل می‌کند. او در اجرای وظایف خود بسیار آرام و دقیق است. فردوست بسیار ثروتمند بوده و به صداقت و امانت مشهور است.» رک: دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، مجموعه اسناد جاسوسی امریکا، ج 1، ص 51 و 52
[5]ــ در مورد خاطرات فردوست در آغاز کتاب چنین آمده است: «کتاب حاضر متن کامل خاطرات حسین فردوست را در بر می‌گیرد. بخش اعظم این خاطرات دست‌نوشته‌های فردوست است که طی سال‌های 1363 ــ 1366 نگاشته شده و قریب به 1500 صفحه دست‌نویس است. به‌علاوه بخشی از خاطرات فردوست نیز به صورت مصاحبۀ شفاهی ضبط شد که شامل مباحثی از بخش‌های اول، دوم و سوم کتاب حاضر می‌باشد و بیشتر از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش گردیده است. در تنظیم خاطرات فردوست مطالب شفاهی در دست‌نویس‌ها ادغام شد و نکات تکراری حذف گردید. معهذا امروزه که به این خاطرات می‌نگریم درمییابیم که اگر فردوست زنده بود، مرگ نابهنگام او کاری را که آغاز کرده بود نیمه‌تمام نمی‌گذارد. بی‌شک این کتاب به دو برابر متن حاضر افزایش مییافت. در تنظیم خاطرات فردوست تلاش بر این بود که حتی‌الامکان جملات با نثری روان ویراسته گردد. در برخی موارد در کاربرد نام کامل و القاب شخصیت‌ها و در تدقیق تاریخ‌ها اصلاحات جزیی صورت گرفته است.»