مصاف عقل و عشق در شخصیت ممتاز امام خمینى (ره)

 در آستانه چهاردهم خرداد ماه، سالروز رحلت جانگداز بنیانگذار انقلاب اسلامى حضرت امام خمینى رحمه الله قرار داریم. در حالى که تنها چند سالى از فوت ایشان مى گذرد، بدخواهان در صددند تا شخصیت امام راحل رحمه الله را مخدوش سازند اما از آنجا که ایشان به مقام عشق و عرفان الهى نایل شده بودند، همانگونه که در زمان حضور، تقوى و خلوص ایشان شخصیتى خدشه ناپذیر از وى ساخت، در زمان وفات نیز، نور معنویت آن امام عزیز، همچنان پر فروغ ماند. در تاریخ ایران بى سابقه است که یکى از عادل ترین و عارف ترین بندگان خدا، بر مردم ایران حکم براند، مقاله حاضر در مقام تبیین ابعاد معنوى و عرفانى خصیت حضرت امام رحمه الله مى باشد که از قلم یکى از شاگردان برجسته ایشان تراوش نموده است. این مقاله علاوه بر این که توصیفى از شخصیت والاى امام راحل مى باشد، توصیه هایى اخلاقى است به شیفتگان راه وى.



حضرت امام خمینى قدس سره، نوآورى هاى فرهنگى و فکرى فراوانى داشت که در سایه آنها رهبرى را تصاحب نموده و قافله دل ها را تسخیر کرد. امام راحل قدس سره از فکر بلندى برخوردار بود که احیانا در لابه لاى کتب و آثار علمى سلف صالح به چشم مى خورد. اما آنها آن توان را نداشتند که این اندیشه را از «علم» به «عین» آورند. ولى او این اندیشه هاى بلند را کاملا ترسیم کرده، در عمل پیاده نموده و به همه گان فهماند که مى توان آنها را عینیت بخشید. اگر دیگران جهاد را به دو قسم تقسیم کرده اند، او به سه قسم تقسیم کرد. اگر آنها هجرت را به دو قسم منقسم کرده اند، او به سه قسم منقسم کرد. از این رو، هم در صحنه این سه جهاد پیروز شد و هم در پهنه آن سه هجرت ظفرمند گردید.
معمولا دیگران «جهاد» را به جهاد اصغر و اکبر تقسیم مى کنند. «جهاد اصغر» آن است که انسان با دشمن بیرون بجنگد و پیروز شود. «جهاد اکبر» آن است که انسان با دشمن درون نبرد کرده، عادل و باتقوى شده و در صحنه نبرد با هوس درون، پیروز شود. آنان که به اخلاق الهى متخلق شده اند، خود را در جهاد اکبر پیروز دانسته اند. یک انسان وارسته، منزه و پرهیزکار در جبهه جهاد اکبر پیروز است.
دیگران، «هجرت» را نیز به دو قسم تقسیم کرده اند. «هجرت صغرى»، در برابر جهاد اصغر و «هجرت کبرى» در برابر جهاد اکبر. «هجرت صغرى» آن است که انسان از محلى که نتواند در آن شعایر دینى را احیا کند، کوچ کرده و به جایگاهى برود که توان اقامه دین در آن جایگاه میسر باشد و «هجرت کبرى» آن است که انسان از هرگونه پلیدى، دورى و پرهیز کند. (والرجز فاهجر) (1)، یعنى: از خواسته هاى باطل نفس کوچ کرده و به حدى برسد که نفس، از او طلب گناه نکند. پس یک هجرت صغرى، و هجرت کبرایى است که در برابر آن یک جهاد اصغر و جهاد اکبر مى باشد که باهم ارتباط تنگاتنگ دارند. این عبارت از خلاصه نظر بزرگان و سلف صالح است که آنها سعى مى کردند این معارف را تبیین و به آن عمل کنند.
اما برخى از بزرگان اهل معرفت، (2) سخنى داشتند که در لابه لاى آثار آنها به جا مانده است. آنها چنین گفته اند که: آنچه را که دیگران جهاد اکبر مى نامند، «جهاد اوسط» است و آنچه را که دیگران هجرت کبرى مى پندارند، «هجرت وسطى» است. از آنجا که آنها مراحل بالاتر را ندیده اند، این مرحله را جهاد اکبر پنداشته اند و چون جلوتر نرفته اند، این مرتبه را هجرت کبرى دانسته اند. حال اگر کسى کوچ کرده و جلوتر برود، خواهد دید که راه همچنان باقى است.
جهاد اکبر این نیست که انسان بکوشد خوب، عادل و باتقوى باشد، بلکه این مرحله، «جهاد اوسط» است و «جهاد اکبر» آن است که انسان به جایى برسد که از شر «عقل» نجات پیدا کرده، از بند «استدلال» رهیده، از خطر «برهان» نجات یافته و به وادى «عشق» پا بگذارد. اگر انسان درصدد این باشد که همیشه با فکر کار کند، در جهاد اوسط مانده و گرفتار عقل است، او «عاقل» است نه «عارف» و «عاشق»، او هنوز در محور فکر و در مدار عقل به سر مى برد، زیرا گرچه توانست از گزند جهل رهایى یابد، اما هنوز نتوانسته عقل را رام کند. اگر کسى عادل و باتقوا شد، به هجرت وسطى موفق شده است، نه هجرت کبرى. «هجرت کبرى» آن است که انسان از مرحله عدل و تقوى بالاتر رفته، به مرتبه والاى «محبت» برسد. یک انسان «محب»، دست و سر را در راه محبوب فدا مى کند و هرگز نمى گوید: این جنگ نابرابر است، یا با دست خالى نمى توان با طاغوتیان به نبرد پرداخت. آن که سالک کوى محبت است، هرگز نمى گوید: حال که من در روى زمین جایى ندارم یا مرا نمى پذیرند، چگونه فریاد بکشم؟ او هرگز نمى گوید: چگونه با طاغوتیان مبارزه کنم در حالى که یار و یاورى ندارم و هیچ کشور و هیچ امتى مرا نمى پذیرد، بلکه مى گوید: من از دریایى به دریا، از فرودگاهى به فرود گاه، از کشتى به کشتى دیگر سفر کرده و حرف خود را بازگو خواهم کرد. (3) این سخن عاشقى است که از بند عقل رهیده و در مرحله هجرت کبرى و جهاد اکبر به سر مى برد. این همان کارى است که حضرت سیدالشهداعلیه السلام و یاران آن حضرت داشتند.
سخن کسانى که در حصار عقل گرفتار بوده و با برهان و استدلال قدم بر مى دارند، این است که: در شرایطى که هیچ یار و یاور، وعده و عده اى نبود و دشمن در اوج قدرت قرار داشت، باید تقیه کرده و سکون و سکوت را بر جوش و خروش ترجیح داد! (4)، اما کسى که از این مرحله گذشت و گفت: باید دست و بال «عقل» و فکر را بست، تا «عشق» پرواز کند،، او به «جهاد اکبر» رسیده و از جهاد اوسط نجات پیدا کرده است. او به «هجرت کبرى» رسیده و از «هجرت وسطى» نجات یافته است. ازاین رو آنچه را که دیگران هجرت اکبر مى پنداشتند، به نظر ایشان هجرت وسطى خواهد بود.
مرحوم کلینى قدس سره در کتاب شریف «اصول کافى» روایتى از حضرت امام صادق علیه السلام نقل کرده که آن حضرت از وجود مبارک رسول گرامى صلى الله علیه وآله چنین نقل فرمود:
«افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لایبالى على ما اصبح من الدنیا على عسر ام على یسر.» (5)
یعنى: فاضل ترین و برجسته ترین مردم، کسانى هستند که به عبادت «عشق» ورزیده و عبادت را دست به گردن بپذیرند، دوست عبادت باشند، با آن معانقه کنند، چنین گروهى «افضل الناس» هستند.
حضرت امام خمینى قدس سره در تفسیر نورانى سوره حمد، در طلیعه بحث، سخن از همین مسائل به میان مى آورد، که بهترین مردم کسى است که عبادت را معشوق خود دانسته و به آن دل ببندد، نه این که صرفا عبادت را بفهمد، یا تنها براى آن برهان اقامه کند، که این حد وسط است، نه حد نهایى.
آن که همه تهمت ها را به جان مى خرد و همه رنج ها را تحمل مى کند، به جایى دل سپرده است (6) و اگر به آن جایگاه رفیع دل نمى سپرد، هرگز توان تحمل آن تهمت ها را نداشت. هیچ تهمتى از فکر هیچ سیاست بازى نگذشت، مگر این که نظیر آن شب نامه ها که بعد از فاجعه 15 خرداد 1342ش.، در قم پخش مى شد، با نیش قلم یا نیش زبان درباره حضرت امام قدس سره گفتند و نوشتند. هیچ تهمتى از فکر هیچ سیاست بازى نگذشت، مگر این که به این بزرگوار نسبت داد و این عالم ربانى همه را تحمل کرد. این امر ممکن نیست، مگر به استناد همان که امام فرمود:
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم (7)
این راه، راه «محبت» است، نه راه «عقل»، آن که مى گوید: مشت را با درفش چه کار، او عاقل است نه عاشق. آن که به خود مواد منفجره و نارنجک بسته و به زیر تانک مى رود، او «عاشق» است. حضرت امام قدس سره چنین کسانى را تربیت کرده است.
خلاصه این که حضرت امام راحل قدس سره توانست هم جهاد سه گانه را پشت سر بگذارد و هم هجرت سه گانه را طى کند، هم از هجرت صغرى و وسطى به کبرى برود، هم از جهاد اصغر و اوسط به جهاد اکبر سفر کند و به جایى برسد که وقتى انسان به کنار مزار مطهرش مشرف مى شود، با تمام وجود و با اطمینان خاطر بگوید: «اشهد انک قد اقمت الحج و آتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى اتیک الیقین.» اگر براى سایر امام زاده ها به ما گفتند که این جملات را بگوییم، براى این امام زاده با چشم خود مى بینیم و مى گوییم؛ زیرا او سید، و از سلاله انبیا و ائمه معصومین علیه السلام است، او امام زاده اى است که در عصر او حق بر باطل برترى یافت. از این رو انسان بدون هیچ تردیدى در کنار مرقد مطهر او، این فرازهاى نورانى را مى خواند که:
«اشهد انک قد اقمت الحج و آتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى اتاک الیقین.»
مطلب مهم آن است که این راه نیز پیمودنى است. گرچه به این زودى وعده خداى سبحان که فرمود: «ما ننسخ من آیة او ننسها نات بخیر منها او مثلها» (8)، انجاز نمى شود. او وعده داد، اما نفرمود که در دراز مدت یا کوتاه مدت این وعده عملى مى شود، ولى این چنین نیست که طى این راه مخصوص کسى باشد، پیمودن این راه را وقف کسى نکرده اند. این راه رفتنى بوده، به روى همه باز است و پیمودن آن میسور همگان مى باشد.
محققان گران قدر و همه کسانى که دست اندرکار کتاب و کتابت هستند، باید بدانند که اگر انسان این راه را نرفت، ممکن ست خداى ناکرده «عوام» بمیرد، و وقتى عوام مرد، از زحمات علمى بهره اى نخواهد داشت. این چنین نیست که هر عالمى، عالم بمیرد. اگر علم «ملکه» نشد، و در جان انسان رسوخ نکرد، هنگام کشاکش مرگ، انسان را رها مى کند. مرگ آن قدر آسان نیست که انسان بتواند محفوظات علمى خود را حفظ کند. بلکه هنگام مرگ، هر چه جداى از جان است، رخت برمى بندد.
مرگ به معناى مردن روح نیست؛ زیرا روح هرگز نمى میرد. (9) «مرگ»، رهایى روح از همه همراهان بیگانه است. روح، تن و بدن را رها مى کند، مال و فرزند را ترک مى کند، خاطرات عادى را فراموش مى کند و خلاصه هر آنچه که «مقوم روح» نشد، در حال مرگ انسان را رها مى کند. این که خداى سبحان در دو بخش از قرآن کریم فرمود: بعضى از دانشمندان در هنگام مرگ «عوام» مى میرند، ناظر به همین نکته است. (10)
هر انسانى از نظر بدنى در دوران فرتوتى و سالمندى پژمرده مى شود و این براى کسى نقص نیست. این اصل به عنوان موجبه کلیه، در سوره مبارکه یس چنین یاد شده است: «و من نعمره ننکسه فى الخلق افلا یعقلون» (11) هر انسانى در دوران پیرى ضعیف مى شود و این نقص نیست. اما این که هر دانشمندى در دوران پیرى عوام شود و عوامانه بمیرد، نقص است. از این رو به صورت موجبه جزئیه (با کلمه «من») بیان شد، نه موجبه کلیه. فرمود: «منکم من یرد الى ارذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئا» (12) در این آیه کریمه، کلمه «من»، حکایت از آن دارد که «بعضى» از افراد هنگام مرگ عوامانه مى میرند. یعنى همه زحمات علمى آنان به هدر مى رود.
اگر کسى علم را براى این که از او تعریف کنند و به او لقبى دهند طلب کند، چنین علمى هنگام مرگ انسان را رها مى کند. ولى اگر علم «مقوم» جان انسان شد، او را نورانى مى کند و هرگز از تعریف و تمجید خوشحال نمى شود. چنان که حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام در وصف متقیان راستین فرموده است: هنگامى که آنها را ستوده و از وى تعریف کنند، از آنچه درباره اش گفته مى شود ترسیده و مى گوید: من نسبت به خود از دیگرى آگاه ترم و خداوند سبحان نسبت به من از من داناتر است. پروردگارا! مرا به خاطر آنچه درباره ام مى گویند (که مایه خود پسندى است)، مؤاخذه مکن و مرا برتر از آنچه آنان مى پندارند، قرار بده و آنچه از اعمال من که آنها نمى دانند (گناهان) بپوشان، و مشمول غفران خود قرار بده:
«اذا زکى احد منهم خاف مما یقال له! فیقول: انا اعلم بنفسى من غیرى، و ربى اعلم منى بنفسى. اللهم لا تؤاخذنى بما یقولون و اجعلنى افضل مما یظنون واغفر لى ما لا یعلمون.» (13)
تعریف از انسان، آغاز حمله شیطان است. در بیانات نورانى حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر آمده است:
گر چه شیطان هیچ گاه انسان را رها نمى کند، ولى بدان، زمانى که از تو تعریف شده و القابى به تو داده شود و مجلسى که در آن تمجید تو مطرح گردد، در آن هنگام و در این مجلس حمله شیطان از خطوط مقدم جبهه آغاز شده است و او به طور مرتب در حال حمله است، از این رو باید کاملا مواظب باشى:
«و ایاک و الاعجاب بنفسک! و الثقه بما یعجبک منها، و حب الاطرا، فان ذلک من اوثق فرص الشیطان فى نفسه لیمحق ما یکون من احسان المحسنین.» (14)
اگر عالمى براى لقب و تمجید درس خوانده و با این امور خوشحال بود، چنین علمى با جان آدمى همراه نیست و جان، همسایه ناجنس را نمى خواهد، کم کم دوران باز نشستگى فرا مى رسد و برخى از معلومات از یاد رفته و بقیه آن نیز تدریجا رخت برمى بندد، تا این که «نکره در سیاق نفى» صدق کند که: «... لکیلا یعلم من بعد علم شیئا». سرانجام، انسان ادیب به جایى مى رسد که نمى تواند یک سطر عبارت ساده فارسى را به درستى بخواند. به هر حال این خطر به عنوان موجبه جزئیه دامن گیر بعضى از افراد مى شود، هر چند از طرف دیگر نیز راه براى همگان باز است تا هجرت صغرى، وسطى و کبرى داشته و جهاد اصغر و اوسط و اکبر را پشت سر بگذارند. براى طى این راه (که به روى همگان باز است) و نجات از خطر شیطان (که به عنوان موجبه جزئیه دامن گیر برخى مى شود)، «مراقبت» مستمر و «محاسبت» روزانه لازم است.
حضرت امام خمینى قدس سره در تفسیر شریف سوره حمد این تعبیر را داشتند که: جوان ها بهتر از سالمندان مى توانند خود را نجات دهند. همه ما باید بکوشیم تا خاطراتى را که برایمان خوشایند و جاذبه دار است، طرد کنیم. چون این نوع جاذبه مصداق این حدیث شریف است که: «فانما مثل الدنیا مثل الحیة لین مسها و قاتل سمها.» (15): دنیا مانند مار است که تماس با بدن آن نرم و سم آن کشنده است. یکى از نوآوریهاى امام بزرگوارقدس سره آن است که در تبیین معناى دنیا مى فرمود: دنیا خود شما هستید؛ انسان «بد» خود دنیاست وگرنه آسمان، زمین، درخت، کوه، صحرا و دریا هیج کدام دنیا نبوده بلکه از «آیات الهى» هستند و خداى سبحان از همگى آنها با تجلیل یاد کرده است. (16) هرگز از آسمان به بدى یاد نشد، از اختران و گنبد مینا به زشتى نام برده نشد و از زمین، کوهها، معادن، دل زمین، دریا و موجودات دریایى بد گویى نشد، اینها دنیا نیستند. دنیا (که ضمیر و قلب متوجه اوست)، مجموعه اى از «عناوین اعتبارى» است که انسان تبه کار را به خود سرگرم و مشغول کرده است. مجموعه خودخواهى ها است که دنیا را تشکیل داده و به جهنم تبدیل خواهد شد. گاهى انسان، خود هیزم جهنم است و نمى داند که چه مى کند: «و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا»؛ (17) کسى که اهل قسط (جور و ظلم) است، هیزم افروخته جهنم است وگرنه شما به آسمان یا زمین بروید، دنیا را پیدا نمى کنید؛ زیرا همه اینها آیات الهى هستند. موجوداتى که تسبیح گوى حق اند و مستقیما براى عبادت خداى سبحان و به طور غیرمستقیم براى نفع ما خلق شده اند.
بنابراین «دنیا» یعنى مجموعه عناوین اعتبارى که انسان در نهان و نهاد خود بافته و مى سازد و البته مى توان از شر اینها نجات پیدا کرد، این کار شدنى و این راه رفتنى است و همه ما باید بکوشیم تا این راه را با مراقبت مستمر طى کنیم و براى آغاز این هجرت باید بدانیم چه چیز خوب و چه چیز بد است، چه چیز حلال و چه چیز حرام است، زیرا تا انسان علم به احکام نداشته باشد، هرگز نمى تواند از زشتى پرهیز نموده و زیبایى را جذب کند. وقتى انسان عالم به مسائل اسلامى و حلال و حرام شد، آنگاه باید بشناسد که نفس چگونه او را فریب مى دهد، زیرا نفس همیشه یا براى اولین بار «اماره بالسوء» نیست، همان طور که در سیر کمالات و درجات، انسان در ابتدا، به مقام نفس مطمئنه نمى رسد بلکه این جزء برنامه هاى درازمدت تزکیه و تهذیب است و باید مراحلى را طى کند تا به نفس مطمئنه برسد. از نظر سقوط در درکات نیز همین گونه است، یعنى این طور نیست که اولین بار نفس، «اماره بالسوء» باشد، زیرا در مراحل ابتدایى اگر کارى زشت باشد و نفس به انجام آن امر کند، انسان امر او را اطاعت نمى کند، اولین بارى که نفس شروع به رهزنى مى کند، از راه «تسویل» است که قرآن کریم این مراتب سقوط را همچون مراحل صعود تشریح کرده است.
کار «نفس مسوله»، تسویل است که گاهى سامرى مى پروراند، چنان که گفت: «سولت لى نفسى»، گاهى نیز چون برادران یوسف، خوى برادرکشى را در انسان احیا مى کند که: «بل سولت لکم انفسکم امرا» (18) نفس مسوله، همچون شیطانى درونى و دیوار به دیوار ما بوده و جداى از ما نیست. نفس در مرحله تسویل که از همه خواسته هاى ما آگاه است، بر اساس روان شناسى آنچه مورد خوشایند انسان است، شناسایى مى کند. او مى داند که انسان از چه چیز خوشش مى آید، او یک «روان شناس ماهر» است که ارتباطى تنگاتنگ با ما دارد و هر گونه تباهى را در کسوتى زیبا و جامه اى آراسته و لباسى مزین در برابر دیدگان درونى انسان ارائه مى دهد. در این حال انسان آن تباهى و گناه را که به منزله سم است، نیکو پنداشته و شروع به انجام آن مى کند.
کار نفس مسوله این نیست که انسان را از پاى در آورد و کار شیطان نیز این نیست که انسان را ترور کند. اگر شیطان انسان را در این جنگ مى کشت، انسان راحت مى شد، زیرا در آن حال انسان همان طور که لذتى نمى برد، دردى نیز احساس نمى کرد. اما شیطان دشمنى نیست که بخواهد انسان را بکشد، بلکه تمام تلاش او این است که با انسان جنگیده و انسان را به «اسارت» بگیرد. آن گاه انسان اسیر، باید هرچه را شیطان بخواهد انجام دهد، چه این که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «و کم من عقل اسیر تحت هوى امیر.» (19)، چه بسا عقلى که در جریان جهاد، «اسیر» هوس شده است. انسان اسیر گر چه به خوبى مى فهمد و مى اندیشد، ولى محصول فکر و اندیشه خود را باید در اختیار هوس بگذارد. سر این که مشاهده مى شود با پیشرفت علوم این همه بمب ها ساخته مى شود و به استثناى دانشمندان منزه، اکثر سیاست بازان، درنده محض بوده و دست به هر جنایتى مى زنند، همین است. آنها خوب مى فهمند، اما فهم آنها اسیر هوس است: «و کم من عقل اسیر تحت هوى امیر»، کار شیطان این است که انسان را تحت «ولایت» خود گرفته واو را اسیر کند. وقتى انسان اسیر هوس شد، باید هرچه دارد (از نظر متاع)، در راه هوس صرف کرده و هر چه مى فهمد (از نظر اسارت فرهنگى)، در راه او به کار ببرد.
بنابراین، نفس مسوله انسان را «تخدیر» مى کند. سمى که او به انسان مى دهد، سم مهلک نیست، بلکه سم مخدر است و این که فرمود: «بل سولت لکم انفسکم امرا» (20)، یعنى انسان به جایى مى رسد که «بد» را «خوب» پنداشته و خوب را بد مى بیند. وقتى این چنین شد و انسان همه بدى ها را زیر پوشش خوبى مرتکب شد، از آنجا که کار آن سموم تخدیر و اعتیاد است، پس از مدتى «معتاد» به گناه مى شود. وقتى معتاد به گناه شد، از آن به بعد است که «امارة بالسوء» مى شود و انسان هر امرى از اوامر او را باید اطاعت کند. در این حال انسان مى داند که این کار بد و گناه کبیره است، اما چون اسیر است، آن را مرتکب مى شود.
اگر کسى از نظر درکات سقوط به مرحله نفس اماره بالسوء رسید، او پیش از این مرحله گرفتار نفس مسوله شده و براى این که ما به دام نفس تسویل کننده نیفتیم، باید همواره مواظب بوده و همه جهات عملى را که تصمیم به انجام آن گرفته ایم، به دقت بررسى کنیم تا اگر کار غیر خدایى در او تعبیه شده، انجام ندهیم. به عنوان مثال، اگر خواستیم کار خیرى را انجام دهیم و دیگرى زودتر از ما آن را انجام داد، بگوییم خدا را شکر، زیرا کار خیرى بود و ما نیز قصد انجام آن را داشتیم، حال دیگرى انجام داد. در این صورت، ما در ثواب کارهاى او (که به انجام این کار مؤفق شد)، سهیم هستیم. اما اگر گفتیم: مگر عیب ما چه بود ؟ چرا ما انجام ندهیم؟، این اولین قدم «تسویل نفس» است. این چنین نیست که انسان بتواند به آسانى از خطر اهرمن درون برهد. اگر انسان از خطر تسویل نفس رهایى یافت، آن گاه عقل او امیر هوس خواهد بود. اگر در یک طرف: «و کم من عقل اسیر تحت هوى امیر» بود، از طرف دیگر: «و کم من هوى اسیر تحت عقل امیر» خواهد بود.
در بیانات نورانى حضرت امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام آمده است: «و انما هى نفسى اروضها بالتقوى» (21). همان طورى که بدن، عضلات و دست و پاى یک ورزشکار ماهر و تمرین کرده در اختیار اوست، نفس انسان با تقوى نیز تحت تدبیر و اراده عقل است. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرماید: من نفس خود را با «تقوى» تمرین مى دهم، ریاضت مى کشم، او باید گوش کند. این چنین نیست که دستور بدهم و او اطاعت نکند. ازاین رو عقل چنین کسى فرمانرواى نفس او خواهد بود. این گونه افراد «عالما» زندگى مى کنند. «عالما» دوران پیرى را مى گذرانند، «عالما» مى میرند و سر انجام «عالما» در قیامت محشور مى شوند. به او مى گویند بایست! شفاعت کن، که شفاعت تو مقبول است: «یقال للعالم قف! اشفع یشفع.» (22) این سخن درباره همه درس خوانده ها صادق نیست، بلکه گروه کمى هستند که خداى سبحان در روز قیامت آنان را «فقیه» و «عالم» محشور مى کند: «بعثه الله یوم القیامة عالما فقیها.» (23) ازاین رو قرآن کریم دراین باره تعبیر به «مجى ء» دارد: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (24)، یا «من جاء بالحسنة فله خیر منها» (25) اگر کسى آن هنر را داشت که در قیامت حسنات، کارهاى خیر، نیت و خلوص را با خود به همراه داشته باشد، یعنى مشمول «جاء بالحسنة» بود، نه فقط «فعل حسنة» و حسنات او در سایه «خلوص» ملکه گشته و مقوم جان او بودند، پاداش چنین شخصى آن است که: «فله عشر امثالها» یا «فله خیر منها».
خداى سبحان چنین وعده نداد که هر کس در دنیا کار خیر انجام داده است، در قیامت ده برابر جزا مى بیند. زیرا گاهى انسان عمل خیرى را انجام مى دهد و سموم و شرورى به حیات آن خاتمه مى دهد. اگر کسى آن هنر را داشت که در قیامت عالم محشور شود، حق شفاعت دارد. همان طور که او در دنیا شفیع عده اى بود. مانع گمراهى آنان شد، در قیامت نیز شفاعت آنها را عهده دار خواهد بود.
حضرت امام خمینى قدس سره از نوادرى بوده اند که به این مقام منیع بار یافته اند، زیرا «اخلاص عمل» او آنچنان و تلاش و کوشش او براى گذراندن سه مقطع «هجرت» و طى سه مرحله «جهاد» نیز این چنین بود. او کارى کرد که همه عقلا با حساب هاى عادى و معادلات ریاضى توصیه به ترک آن مى کردند. او از شر «عقل» نجات پیدا کرد و به مرحله والاى «محبت» رسید، زیرا به قدوه سالکان کوى محبت سالار شهیدان، حضرت حسین بن على علیه السلام اقتداکرد.
عصاره بحث این که انسان مى تواند در پرتو محاسبت و در سایه مراقبت و مواظبت از شر نفس اماره و مسوله رهیده و به مقامى برسد که عقل او امیر هوس گردیده و آن را تحت ولایت خود در آورد. از این پس چنین انسان وارسته اى توان آن را خواهد داشت که با گام خلوص و گذشت و نثار و ایثار از دام عقل نیز نجات یافته و به بام رفیع عشق و سکوى بلند محبت پرواز کرده و «عشق» را فرمان رواى «عقل» گرداند و براى انجام این سیر طولى، گذشته از این که باید هجرت هاى سه گانه را پشت سر گذاشت، طى مراحل سه گانه جهاد نیز ضرورى خواهد بود. آن گاه توفیق احیاى اسلام ناب محمدى صلى الله علیه وآله نصیب انسان خواهد شد. چه این که در شبهاى ماه مبارک رمضان از خداوند سبحان چنین مسالت مى کنیم:
«اللهم انى اسالک ان... تجعلنى ممن تنتصر به لدینک و لا تستبدل بى غیرى.» (26)
یعنى: پروردگارا! تو دین خود را قطعا حفظ خواهى کرد، لکن به من آن توفیق را مرحمت بفرما که با جان، مال، آبرو و قدرت من دین تو حفظ شود و در عصر ما و قرن اخیر، این فیض و فوز عظیم بهره حضرت امام خمینى قدس سره شد.

پى نوشت ها:
1) مدثر/5.
2) عارف نام دار مرحوم سید حیدر آملى، رساله شریعت، طریقت و حقیقت، مراتب جهاد، صص 250 - 244.
3) صحیفه نور، طبع جدید، ج 1، ص 587. (پیام امام خمینى قدس سره به ملت ایران به مناسبت خروج از عراق، مورخ 14/7/1357ه. ش).: «اکنون که من به ناچار باید ترک جوار مولا امیرالمؤمنین علیه السلام را نمایم و در کشورهاى اسلامى، ست خود را براى خدمت به شما ملت محروم که مورد هجوم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنها هستید، باز نمى بینم و از ورود به کویت با داشتن اجازه، ممانعت نموده اند، به سوى فرانسه پرواز مى کنم. پیش من مکان معینى مطرح نیست، عمل به تکلیف الهى مطرح است، مصالح عالیه اسلام و مسلمین مطرح است.»
4) همان، ص 262: «در نظر دارم که به یکى ازآقایان ائمه [جماعت] در زمان فشار براى تغییر لباس گفتم: اگر شما را اجبار به تغییر لباس کنند، چه مى کنید؟ گفتند در منزل مى نشینم و بیرون نمى آیم. گفتم اگر من را اجبار کنند و امام جماعت باشم، همان روز با لباس تازه مسجد مى روم.»
5) شیخ کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 83، ح 3.
6) کهف/27، (ولن تجد من دونه ملتحدا): (درتمام احوال مخصوصا در مواضع خطر، غیر از خدا تکیه گاه و پناه گاهى نخواهى یافت).
7) دیوان حضرت امام خمینى قدس سره، ص 142.
8) بقره/106، هیچ نشانه اى را نسخ یا انساء نمى کنیم مگر آن که بهتر از آن یا همانند آن را جانشین آن مى سازیم.
9) احتجاج طبرسى، جلد 2، ص 96.
10) نحل/70، حج/5.
11) یس/68.
12) حج/5: (و بعضى از شما به پست ترین دوران عمر برسند و آن دوران پیرى، ضعف و ناتوانى است که پس از سالها دانستن، چیزى نداند).
13) نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 184 (همام)، ص 613.
14) همان، نامه 53 (عهدنامه مالک اشتر)، ص 1030.
15) همان، نامه 68، ص 1065.
16) فصلت/11.
17) جن/15.
18) یوسف/18 و 83، ضمیرها و دلهاى شما کارى (بزرگ) را به نظرتان نیکو نموده و وانمود کرده.
19) نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 202، ص 1182.
20) یوسف/18 و 83.
21) نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه 45، ص 967.
22) بحار الانوار، ج 7، ص 320، روایت 16.
23) بحارالانوار، ج 2، ص 153، روایت 2 تا 9.
24) انعام/160.
25) نمل/89، قصص/84.
26) دعاى افتتاح.