معنویت در انقلاب اسلامی

این مسئله که جامعه بشری بدون آنکه هیچ‌گونه معنویتی داشته باشد قابل بقا نیست، منکر و مخالف ندارد، حتی مکتبها و پیروان مکتبهایی که مادی فکر می‌کنند اعتراف دارند که جامعه به نوعی از معنویت نیازمند است. باید ببینیم مقصود از این معنویت که مورد قبول همه، حتی مادیین است چه معنویتی است و راه تحصیل آن چیست؟ می‌توان گفت معنویت در این حد که همه آن‌را قبول دارند، یک مفهوم منفی است، یعنی منظور از آن، نبودن یک سلسله از امور است، اگر جامعه انسانی و افراد آن به مرحله‏ای برسند که خودپرست، خودخواه و سودجو نباشند، تعصب نژادی، منطقه‏ای و حتی مذهبی نداشته باشند، این نیستی‌ها به عنوان‏ معنویت به حساب می‌آیند. بر اساس این تلقی از معنویت، اگر این قیدها نباشد، در آن صورت افراد جامعه بشری همه برادروار به‌صورت "ما" زندگی خواهند کرد و "منیت" به کلی از بین می‌رود. ‏
اگر از پیروان این طرز تفکرسئوال کنیم که چگونه می‌توان این معنویت منفی را ایجاد کرد؟ می‌گویند بشر در ذات خودش این صفات را ندارد و یک موجود اجتماعی - و یا به تعبیر مارکس، ژنریک - است، اگر بپرسیم پس خودخواهی و سودجویی و خودپرستی از کجا پیدا می‌شود؟ خواهند گفت ریشه همه اینها در مالکیت است، بشر ابتدا به‌صورت یک "کل" و در یک وحدت زندگی می‌کرد مرزی میان خود و دیگران قائل نبود احساس من و تو نمی‌کرد، اما از وقتی که مالکیت پیدا شد، منیت و انانیت نیز پیدا شد و اگر بتوانیم مالکیت را از میان ببریم، معنویت نیز - البته با تعریفی که کردیم - حکمفرما خواهد شد. مالکیت یعنی اینکه اشیاء و ابزارهای زندگی و سازندگی به انسان تعلق داشته باشد، وقتی مردم بگویند خانه من، اتومبیل من، مغازه من، سرمایه من این تعلق اشیاء به انسانها آنها را به‌صورت من‌هایی جدا از یکدیگر در می‌آورد، وقتی این تعلق‌ها در کار نبود، وقتی که به عوض من "ما" در کار بود، معنویت در کار خواهد بود. به این ترتیب در این نوع اخلاق، نه نام خدایی در میان است، نه نام غیب و ماوراء الطبیعه، نه نام پیامبر و دین و ایمان معنویت اخلاقی یعنی اینکه منیت و انانیت از بین برود، جانها با یکدیگر متحد شوند و اتحاد و وحدت در کار بیاید. در مقابل این نظر، نظر مخالفی هم وجود دارد، که می‏گوید اگر ما منشاء منیت‌ها را تعلق اشیاء به انسان بدانیم، نفی مالکیت و نفی این تعلقها در همه موارد امکان پذیر نیست، فرضاً این کار را در مورد ثروت انجام دادیم و وضع به صورتی درآمد که دیگر خانه من، اتومبیل من، درآمد من در کار نبود، با سایر موارد چه خواهیم کرد؟ یک جامعه بالطبع پستها و سلسله مراتب مختلف و متفاوتی دارد فی‌المثل حزب احتیاج به رهبر دارد، رهبر و یا دبیر کل حزب، خواه ناخواه یک نفر است، افراد دیگر هم به حساب مراتب و درجات خود متفاوتند و یا در مورد دولت، پستها و مشاغل متفاوتی مطرح است، به‌این ترتیب حتی در اشتراکی‏ترین جامعه‌ها، باز بعضی از افراد، از نظر شهرت و معروفیت و محبوبیت جلو می‌افتند و بعضی دیگر در زاویه گمنامی باقی می‌مانند، از این مهمتر، در مورد مسائل خانوادگی است آیا زن و شوهر نیز باید اشتراکی‏ باشند و زن من و شوهر من در کار نباشد؟ یعنی اینکه اشتراک مالی باید به جنسی منتهی شود؟ می‌دانیم که این امکان پذیر نیست، به‌طور خلاصه اگر اضافه و تعلق اشیاء به انسان، انسان را تجزیه می‏کند و به انسان انانیت‏ می‌دهد، در هر حال تعلق‌هایی وجود دارد که به هیچ وجه قطع شدنی نیست. ‏از سوی دیگر مخالفان نظر اول می‌گویند، آنچه که انسان را تجزیه می‏کند و معنویت را - به تعبیر شما - از او می‌گیرد، تعلق اشیاء به انسان نیست‏، بلکه تعلق انسان به اشیاء است، تعلق انسان به اشیاء، یعنی آن علقه و وابستگی درونی که در زبان دین، به محبت دنیا از آن تعبیر می‌کنند، اگر من‏ به این خانه وابسته شدم، آن وقت است که از انسان‌های دیگر جدا خواهم شد، در واقع به‌جای "خانه من" می‌شوم "من خانه" یعنی من وابسته به این خانه، من بنده و برده این خانه، پس به‌عوض اینکه مالکیت انسان را از اشیاء سلب کنیم، باید مملوکیت انسان نسبت‏ به اشیاء را از بین ببریم، یعنی باید انسان را در درجه اول از درون اصلاح‏ کنیم، نه آنکه صرفاً تغییراتی از برون برای اوایجاد کنیم. این سئوال مطرح می‌شود که به چه وسیله می‌توان مملوکیت انسان نسبت به‏ اشیاء را از بین برد؟ پاسخ این است که از راه بنده کردن انسان به حقیقتی‏ که جزء فطرت اوست، به حقیقتی که پدید آورنده اوست و انسان به او عشق ذاتی دارد. بندگی خدا در عین اینکه بندگی است، وابستگی نیست، زیرا وابستگی به‏ یک امر محدود است که انسان را محدود و کوچک می‏کند، وابستگی به یک‏ امر نامحدود و تکیه به آن، در عین وارستگی و عدم محدودیت است...