شکست مفتضحانه امریکا در صحرای طبس

پنجم اردیبهشت ماه، سالروز واقعه ای تاریخی در طبس می باشد. در این روز ارتش آمریکا که نیروهای خود را برای آزادسازی ۴۹ گروگان آمریکایی به ایران فرستاده بود شکست سختی خورد.
پنجم اردیبهشت ماه، سالروز واقعه ای تاریخی در طبس می باشد. در این روز ارتش آمریکا که نیروهای خود را برای آزادسازی ۴۹ گروگان آمریکایی به ایران فرستاده بود شکست سختی خورد.
موضوع به سال قبل برمی گشت. جوانان انقلابی ایران در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ با هجوم به سفارت آمریکا در تهران، آن را به تسخیر خود در آوردند و کارکنانش را به گروگان گرفتند و از دولت آمریکا خواستند که محمد رضا پهلوی، شاه سابق ایران را که در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ سرنگون شده بود، برای محاکمه به دولت انقلابی ایران تحویل دهد. دولت آمریکا حدود ۶ ماه بعد از این ماجرا، روز ۴ اردیبهشت ۱۳۵۹ عده ای از افراد ارتش خود را به طور محرمانه به ایران اعزام کرد تا طی عملیاتی، گروگانها را آزاد و به آمریکا منتقل نمایند.
اولین پایگاه و در واقع محل فرود هواپیماها و هلی کوپتر های آمریکا، در صحرای غرب طبس (۱۲۰ کیلومتری شهر طبس) در حوالی روستای رباط خان بود. سحرگاه پنجم اردیبهشت و در هنگام سوختگیری، دو هواپیمای ارتش آمریکا در میان شنهای صحرای لایتناهی طبس با یکدیگر برخورد نموده و دچار حریق شدند.
جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا، که عملیات را مستقیما از طریق ماهواره رهبری می کرد، وقتی با این حادثه غیر مترقبه که به کشته شدن چهار تفنگدار آمریکایی انجامیده بود، روبرو شد، دستور توقف عملیات و بازگشت بقیه افراد را صادر کرد.
و بدین ترتیب این حادثه عجیب و باورنکردنی در تاریخ عملیات کماندویی ارتش آمریکا به عنوان یک شکست بی سابقه و غیر قابل تصور ثبت شد و در روز پنجم اردیبهشت هر سال نام طبس بر روی تلکس خبرگزاریهای جهان قرار گرفت.
معجزه طبس، از زبان مقامات آمریکایی
“در تمام طول راه بازگشت (از طبس ) احساس پوچی و پژمردگی می‌کردم. آه. آه. یأس بر وجودم سایه افکنده بود. گریه‌ام گرفت. این موقعی بود که نشستم و با تمام وجود گفتم: یا عیسی مسیح، تو می‌دانی که چه گندی به بار آمده است.
ما واقعا باعث شرمساری کشور بزرگمان (آمریکا) شدیم. خودم را بسیار حقیر احساس می‌کردم. نمی‌خواستم صحبت کنم، یا هیچ کار دیگری انجام دهیم؛ فقط احساس می‌کردم که دیگر آبرویی برایم باقی نمانده بود.”
مطلب فوق عین مطلبی است که چارلی بکویت، فرمانده عملیات نافرجام طبس، در کتاب خود به نام “نیروی دلتا” در مورد احساسش هنگام بازگشت از طبس به رشته تحریر در آورده است.
هامیلتون جوردن رئیس کارکنان کاخ سفید در کتاب خود به نام “بحران” در رابطه با آنچه در لحظه دریافت خبر برخورد هلیکوپتر و هواپیما در طبس در کاخ سفید گذشت می‌نویسد:
” کارتر گوشی را برداشت و گفت: “دیوید (جونز) چه خبر؟”
ما حرفهای جونز را نمی‌شنیدیم. ولی حالت چهره کارتر و پریدگی رنگ او نشان می‌داد که خبرهای بدی می‌شنود. کارتر لحظه‌ای چشمانش را بست و در حالیکه به زحمت آب دهانش را قورت می‌داد پرسید: “آیا کسی هم مرده است؟” …
همه ما به دهان او زل زده بودیم. چند ثانیه‌ بعد گفت: “می‌فهمم … می‌فهمم” و گوشی تلفن را گذاشت. هیچکس سئوال نکرد تا اینکه خود کارتر پس از چند ثانیه سکوت گفت: “مصیبت تازه‌ای پیش آمده. یکی از هلیکوپترها به یک هواپیمای سی ۱۳۰ خورده و آتش گرفته و احتمالا چند نفری هم کشته شده‌اند …”
هامیلتون جوردن در ادامه می‌نویسد:
“تصور اینکه گروهی از داوطلبان نجات گروگانها، خود جان باخته و در یک بیابان دور در آنسوی دنیا به خاک هلاک افتاده‌اند، چون کابوسی بر فکر و روح من سنگینی می‌کرد. از اطاق کابینه بیرون آمدم تا کمی در هوای آزاد قسمت جنوبی کاخ قدم بزنم و افکار خود را منظم کنم، ولی هوای خفه و مرطوب بیرون بیشتر ناراحتم کرد. با حال تهوع به داخل کاخ برگشتم و به دستشویی خصوصی رئیس جمهور رفتم.”
کارتر در مورد لحظه دیدار با سرهنگ بکویت و گریه هر دو می‌گوید:
“او با چشمان اشک آلود شروع به صحبت کرد و گفت: آقای رئیس جمهور. من می‌خواهم از طرف خود و اعضای گروه دلتا به مناسبت عدم موفقیت در انجام این ماموریت از شما و ملت آمریکا عذر خواهی کنم. من با شنیدن این حرف به گریه افتادم.”
ماجرای اشغال لانه جاسوسی و حوادث مربوط به آن آنچنان تاثیر به سزایی داشت که کارتر در این ارتباط می‌گوید:
” عجیب است که سرنوشت انتخابات ریاست جمهوری این کشور بزرگ، نه در شیکاگو یا نیویورک، بلکه در تهران تعیین می‌شود!”
با این مقدمه، نکاتی از عملیات طبس، از کتاب نیروی دلتا فرمانده عملیات طبس نقل می‌گردد.
آنها در مسیر حرکت به سمت ایران در مصر و عمان توقف داشتند و قرار بود شب را در مصر به استراحت بپردازند. اما در مصر با آنچنان هجومی از سوی مگس‌ها مواجه می‌گردند که خواب را از آنها می‌رباید و این امر موجب خسته و خواب آلود بودن نیروهای عملیاتی دلتا هنگام عملیات در طبس می‌گردد.
بکویت در این ارتباط می‌نویسد:
” بیرون پایگاه منظره‌ای دلگیر و بی پایان در گرمای آسمان بی ابر محو می‌شد. مگسها همه جا بودند و روی هر جنبنده‌ای و هر چیزی می‌نشستند و همه سعی می‌کردند بخوابند؛ اما با وجود هوای داغ و سوزان و یا هیجان ناشی از ماموریت، عده زیادی نتوانستند استراحت کنند.”
هجوم مگسها به حدی بود که بکویت در مورد ترک مصر می‌نویسد:
” کسی از ترک مصر ناراحت نبود. مگسها و کثافت با پرواز توسط دو فروند سی ۱۴۱ پشت سر گذارده شد.”
در مورد خواب آلودگی نیروها عملیاتی دلتا در طبس، یعنی زمانی که باید همه در اوج بیداری باشند، بکویت در مورد یک عضو عملیات که در داخل هواپیمای سی ۱۳۰ بود می‌نویسد:
“لحظاتی قبل از برخورد هلیکوپتر به آن (هواپیما) چرت می‌زد. هنگام انفجار، وی چرتش پاره شد و به صفی از افراد که در حال خروج از یکی از دریچه‌های هواپیما بودند پیوست. دود و آتش همه جا را فرا گرفته بود. موتورها هنوز کار می‌کردند. موتور هلیکوپتر هنوز کار می‌کرد و همچنان بدنه هواپیما را می‌شکافت و به داخل آن رخنه می‌کرد و هواپیما را به شدت تکان می‌داد. عضو مزبور ناگهان فکر کرده بود که هنگام چرت زدن وی، (هواپیمای) سی ۱۳۰ به پرواز در آمده است و اکنون وقت عملیات پرش با چتر است. وقتی نوبت او برای ترک هواپیما رسید، به طور خودکار وضعیت پرش با چتر را به خود گرفت و اقدام به سقوط آزاد کرد و مثل تپه روی زمین پهن شد. بعد از آن، همقطارش از او پرسیده بود که وقتی وی پرید، بدون چتر چکار می‌خواست بکند؟ او جواب داده بود: “نمی‌دانم، من در آن لحظه فقط فکر می‌کردم که باید بپرم.”
گزارش هواشناسی در روز عملیات، مساعد بودن هوا را گزارش می‌کرد و بکویت که با هواپیما وارد ایران شده بود، در طبس شاهد هوای صاف بود بطوری که می‌نویسد:
” هوا خنک و صاف بود و ستاره‌ها به سادگی قابل رویت بودند. نور ماه برای دیدن افرادی که سی چهل یارد دورتر ایستاده بودند، کافی بود.”
آنها منتظر هلیکوپترها بودند که باید یک ربع بعد از آنها وارد طبس می‌شدند. ولی از آنها خبری نمی‌شود. آنها در حقیقت در مسیر حرکت از عمان به ایران دچار طوفان شن عظیمی شده بودند. قرار بود ۸ هلیکوپتر به طبس بیایند. ولی در نهایت فقط ۶ هلیکوپتر به طبس رسیدند و دو تای آنها بر اثر شدت طوفان از میانه راه به عمان باز گشته بودند.
بکویت در ارتباط با گفتگویش با اولین خلبان هلیکوپتری که وارد طبس شده بود، می‌نویسد:
” چیزهایی که می‌گفت به قدری تاثر آور بود که اگر می‌توانستیم، هلیکوپترها را در بیابان می‌گذاشتیم و با سی ۱۳۰ ها به خانه بر می‌گشتیم.”
بکویت در رابطه با خلبان دومین هلیکوپتر که در طبس فرود آمده بود نوشته است:
“او از هلیکوپتر دور شد، زیاد و تند صحبت می‌کرد و چیزهای وحشتناکی می‌گفت.”
بکویت از قول او نقل می‌کند که:
” من نمی‌دانم چه کسی در سطح من کارها را اداره می‌کند؛ اما اینقدر می‌توانم بگویم که برای لغو این عملیات باید همه چیز به دقت مد نظر قرار گیرد. نمی‌دانید بر من چه گذشته است. با بدترین طوفان شنی که تا کنون دیده بودم مواجه شدیم. بسیار دشوار بود. پیش خود فکر کردم مطمئن نیستم که بتوانیم عملیات را انجام دهیم. واقعا مطمئن نیستم که بتوانیم آن را انجام دهیم.”
در حالی که ۸ هلیکوپتر برای عملیات پیش بینی شده بود، فقط ۶ هلیکوپتر به طبس رسیده بودند و این تعداد حداقل هلیکوپترهای مورد نیاز برای موفقیت در عملیات نجات گروگانها بود. اما یکی از هلیکوپترها نیز اعلام می‌کند که قادر به ترک طبس نیست. ماموریت با ۵ هلیکوپتر ممکن نبود و بر اساس برنامه‌های از پیش تعیین شده در چنین صورتی چاره‌ای جز توقف عملیات نداشتند. آنها باید این هلیکوپتر را جا می‌گذاشتند و ایران را به سرعت ترک می‌کردند. دستور لغو عملیات توسط کارتر صادر می‌شود. طوفان شن کار خود را کرده و عملیات با شکست مواجه شده بود. ولی این افتضاح برای آمریکا کافی نبود و اراده خداوند متعال در حفاظت از انقلابی که حضرت امام(ره) رهبری آنرا بر عهده داشت، رسوایی بیشتری را برای آمریکا مقرر کرده بود.
خداوند با معجزه “طوفان شن” به یاری حکومت اسلامی آمده بود. شاید “مگسها” در مصر نیز ماموریت خود را انجام داده و استراحت را از نیروهای دلتا ربوده بودند. این دفعه نوبت “تند باد” بود که ماموریت الهی خویش را انجام دهد.
نیروهای دلتا عملیات فرار را آغاز می‌کنند. بکویت با تاکید بر اینکه “وقتی برای گریه نداشتم” در ارتباط با حادثه بعدی می‌نویسد:
” در میان تند باد، یکی از هلیکوپترها را دیدم که از زمین بلند شد و به سمت چپ کج شد و به آرامی به عقب خزید. سپس صدای مهیبی بلند شد. صدای انفجار بمب نبود. صدای شکستن نبود، صدای چیزی بود که با یک ضربه متلاشی شود. یک انفجار بنزین. گلوله آتشین آبی رنگی مثل بالون به هوا رفت. ظاهرا هلیکوپتر سرگرد شافر به ئی سی ۱۳۰ که در شمالی‌ترین قسمت ایستاده بود و عنصر آبی را تازه سوار کرده بود، برخورد کرد. … شعله‌های آتش تا ارتفاع سیصد، چهارصد پایی می‌رسید. هوا مثل روز روشن بود. … در میان آتش، هلیکوپتر را می‌دیدم که به سمت چپ هواپیما برخورد کرده است. موشکهای ردی منفجر می‌شدند. گردونه‌های آتش مانند چهارم ژوئیه در آسمان می‌چرخیدند. مثل این بود که افراد درون گوی آتش حرکت می‌کردند.”