آيت خلوص

لحن گفتار و آهنگ صدايش خاضعانه و مشفقانه بود و بسياري اوقات به هنگام بيان مطلب خود، اشك مي‌ريخت. منبرها و به تعبير بهتر درس هاي اين انسان الهي، تأثيري شگرف و ژرف در مستمعان برجاي مي‌گذاشت.
 
شهيد مدني مظهر خلوص و ساده زيستي بود. دعوت طلاب را براي مهماني حتي در حجره ي مدرسه به راحتي مي‌پذيرفت، مشروط برآن كه بيشتر از آبگوشت فراهم نشود و هرگاه ميزباني تخلف مي‌كرد، هرگز فراتر از آن چه توصيه مي‌كرد، تناول نمي‌كرد.
اوتقريباً براي تمام زيارت هاي مخصوصه ي امام حسين(عليه اسلام) از نجف با پاي پياده به كربلا مشرف مي‌شد. هر مجلسي كه شهيد مدني در آن حضور داشت، از هر غيبت و بيهوده گويي منزه بود و همين حساسيت ايشان روي غيبت و سخنان تفرقه انگيز، موجب شد كه در يكي از مقاطعي كه بين دو گروه از ياران امام اختلافاتي بروز كرده و زمينه غيبت و تفرقه افكني فراهم شده بود، از حقير خواستند كه قطعاتي از آيات مربوط را خوش نويسي كنم كه متن ذيل را تهيه كردم و ايشان به چاپ رساند تا با توزيع آن نصب العين همگان قرار گيرد. بين حقير و مرحوم شهيد مدني مطلبي اتفاق افتاد كه دريغ دارم نقل نكنم، هرچند كه هيچ گونه ادعا و نتيجه گيري خاصي را نمي‌خواهم برآن مترتب ناميم. براي اينجانب مساله‌اي رخ داده بود كه مرا برسر دو راهي حساسي قرار داده بود و هيچ كس جز خدا و خودم از آن آگاه نبود. روزي در ايوان غربي طبقه ي دوم مدرسه ي آيت الله بروجردي به جناب آقاي سيد حسين مطهري يزدي كه از علاقمندان نزديك به مرحوم شهيد مدني بود، برخورد كردم. ايشان پيامي را از قول آقاي مدني به طور صريح، درباره ي مشكل مورد نظر، به حقير گفت كه راه درست را به رويم گشود و با تنبه به آن ، مشكل برطرف گرديد. در لحظه ي شنيدن پيام، چنان مجذوب در اصل مطلب شدم كه از پيغام دهنده و پيغام آور به كلي غافل گرديدم؛ به گونه‌اي كه اصلاً توجهي به اين كه آقاي مدني چگونه از مطلب پنهاني حقير مطلع شده، پيدا نكردم. تا زماني كه به ايران بازگشتم و در ايران سؤال مزبور در ذهنم شكل گرفت. از آقاي مطهري بي خبر بودم و به آقاي مدني نيز دسترسي نداشتم. مدتي قبل از پيروزي انقلاب، مرحوم شهيد مدني به اتفاق مرحوم شهيد سيد فخرالدين رحيمي خرم آبادي به منزلمان در دستگرد اصفهان آمدند ولي با وجود مدت نسبتاً طولاني كه در خدمتشان بوديم، آنگاه كه رفتند، يادم آمد كه سوالي كه مدت ها در صدد بودم از ايشان بپرسم، به كلي از ذهنم پريده بوده است. بعد از پيروزي انقلاب نيز هربار شهيد مدني به دفتر امام آمد، بعد از برگشتن ايشان متنبه مي‌شدم. تا اين كه با شهادت ايشان، متوجه شدم كه قسمت نبوده پاسخ اين سوال را مستقيماً از ايشان دريافت كنم؛ ولي باز هم برانگيخته شدم كه با سوال و استفسار از آورنده ي پيغام يعني آقاي مطهري يزدي چيزي دستگيرم شود. آقاي مطهري بعد از انقلاب در تهران ساكن شده و امام جماعت مسجدي در حوالي خيابان 17 شهريور بود و گاه گاهي براي تحويل وجوه شرعيه به دفتر امام مي‌آمد و باز هم اين فراموشي چند بار به هنگام آمدن ايشان به دفتر تكرار شد تا اين كه يادداشتي را نوشتم وزير شيشه ي ميز قرار دادم و اين بار با مراجعه ي آقاي مطهري، اول داستان را براي ايشان يادآوري كردم تا سوال اصلي را مطرح كنم، اما هرچه بيشتر آدرس و زمان و مكاني كه ايشان پيغام را به حقير داده بود، توضيح دادم، آقاي مطهري كمتر به يادش آمد و با قاطعيت رساندن چنين پيغامي را نفي كرد! و بدين ترتيب سوالي كه در ذهنم شكل گرفته بود، تبديل به يك معما شد كه هم چنان لاينحل مانده است!s