ناگفته‌هایی درباره کشمیری؛ متهم اول انفجار نخست‌وزیری

این است که او پس از آنکه پرونده انفجار نخست وزیری با فعالیت افرادی همچون موسوی خوئینی ها، محسن میردامادی، بهزاد نبوی، سید محمد خاتمی و… مسکوت ماند، تحت تعقیب قرار نگرفته است و علی رغم اینکه تمام اسناد محکمه پسند بر علیه او دلالت دارند، گویا مورد تعقیب هیچ نهاد بین المللی همچون اینترپل نیست و این است که بر مظلومیت رجایی و باهنر می افزاید.
محمد مهدی اسلامی- پس از درج گزارشی پیرامون سیر فرار متهمین انفجار نخست‌وزیری از مجازات  در رجانیوز؛ تماس ها و پیام‌های مکرر خوانندگان حاکی از علاقه مندی افکار عمومی در خصوص پرداختن دقیق‌تر و کامل‌تر به این پرونده بود. یکی از سوالاتی که برای بسیاری از خوانندگان مطرح شده بود، هویت متهم ردیف اول پرونده و وضع فعلی او است.

در آن پرونده، بیش از ۲۰ متهم وجود داشت که شناخته شده ترین آنها در فضای سیاسی امروز، بهزاد نبوی، سعید حجاریان، خسرو تهرانی، محمدکاظم پیرو رضوی و… هستند. اما بمب گذار مسعود کشمیری است که از همین رو متهم ردیف اول است. فردی که با نفاق خود تا اصلی ترین مراکز امنیتی کشور نفوذ کرده و با روش‌های گوناگون خود را به شدت حزب اللهی نشان داده بود. کارهایی که قطعاً با آموزش و توصیه های دریافتی از بالادستانش به آن هدایت می شده است. مثلاً معروف است که وی برای نشان دادن تقید به بیت المال مسلمین، همیشه ۲ خودکار در جیبش می گذاشته است، یکی شخصی برای نوشته های خود و دیگری اموال بیت المال برای کارهای اداری. همکاران او تأکید می‌کنند که وی در ظاهر خود را بسیار مذهبی و معتقد نشان می‌داد. سرهنگ محمدمهدی کتیبه یکی از بازماندگان انفجار که از نزدیک با کشمیری کار کرده بود، در خاطرات خود می گوید «قیافه حق به جانبی داشت‌، با ریش محرابی قشنگ و صورت سرخ و سفید موجّه که هر کس ایشان را می‌دید، فکر می‌کرد حتی نماز شبش ترک نمی‌شود. تسبیحش هم همیشه همراهش بود و برای خیلی کارها استخاره می کرد. همه او را به تشرع می شناختند و در جلسات دعای کمیل او یکی از دعاخوان‌ها بود و گاه پیشنماز هم می ایستاد. کسی حدس نمی زد که او از اعضای گروه رجوی و نفوذی در عالی‌ترین مرکز تصمیم گیری یعنی شورای امنیت باشد. به خصوص که او مواضع تندی علیه آنها داشت و گویا پیشنهادهایی مثل بمباران ایستگاه رادیویی مجاهد داده بود که اعتماد اطرافیان به او دو چندان شده بود. او چنان اعتماد همه را جلب کرده بود که موقع تردد در نخست وزیری بازرسی بدنی نمی شد و هر چه می خواست می برد و می آورد. آن روز هم کسی متوجه نشد که کشمیری چگونه آن بمب ساعتی قوی را وارد ساختمان کرده است.» او همان کسی است که به یکی از همکاران توصیه کرده بود روزهای جمعه تلفن را قطع کن تا گمان کنند به نمازجمعه رفته ای و…

شناسایی او از یک منظر بسیار ضروری است؛ شیوه نفوذ کشمیری برای دورانی طراحی شده بود که شعارهای انقلاب هر روز رساتر فریاد می شد و زمانی به نقطه عملیاتی رسید که با خروج بنی صدر و منافقین، گفتمان غالب گفتمان امام و رجایی ها بود. امروز که بار دیگر با هوشمندی ملت گفتمان اصولگرایی رنگ غالب گرفته است و در روزهای جاری مدل های سالهای نخست انقلاب یک به یک تکرار می گردد، شناسایی کشمیری های احتمالی تنها با شناخت کامل او و مسیر نفوذش ممکن است.

مسعود کشمیری فرزند سعید با شماره شناسنامه ۴۰۱، متولد ۱۳۲۹ از کرمانشاه، دارای مدرک لیسانس علوم اداری و مدیریت بازرگانی از دانشگاه تهران بود که از تاریخ ۲۳/۵/۵۱ تا اواخر سال ۵۳ با قراردادهای ۶ ماهه به عنوان کارآموز در وزارت کار و امور اجتماعی شاغل بوده است.

وی همچنین پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در شرکت “سایبرناتیک” و شرکت انگلیسی “رایدر هند” با مسئولیت فردی معروف به “مستر نیشام” شاغل بوده است. با پیروزی انقلاب و بازگشت خارجی ها به کشورهایشان، شرکت مذکور منحل می شود و مسئول شرکت با برجای گذاشتن اموال خود از کشور فرار می کند.

شرکت سایبرناتیک نیز مربوط به اسماعیل داوودی شمسی بوده است و معرف های کشمیری، قدسی خرازیان و رضیه آیت الله زاده شیرازی از اعضای شاخص منافقین بوده اند. از دیگر معرفین وی علی اکبر تهرانی است که از متهمین ردیف اول در پرونده هشتم شهریور بوده است.

وی قبل از انقلاب توسط پسر دایی خود، ابوالفضل دلنواز -که برادر همسرش نیز بود و در درگیری مسلحانه معدوم شد-، جذب سازمان مجاهدین شد. ابتدا در بحث های خانوادگی از آنها حمایت می کرد، لیکن به مرور زمان چهره ای حزب اللهی و حامی جمهوری اسلامی به خود گرفت و کمی پیچیده تر عمل کرد.

او به همراه علی اکبر تهرانی تحت مسئولیت محمود طریق الاسلام در این سازمان حضور داشت. وی پس از انقلاب نیز همچنان عضو سازمان منافقین بوده و اسامی مستعاری همچون “حنیف” و “مجیب” داشته است. منزل او در مهرشهر کرج و آریاشهر از بزرگترین انبارهای سلاح و مهمات سازمان بوده است و افراد سطح بالایی از سازمان در این منازل به تشکیل جلسه می پرداخته اند.

همسر کشمیری، دختر دایی‌اش مینو دلنواز بود. خانواده وی نیز هم‌زمان با انفجار نخست‌وزیری‌، توسط عوامل سازمان از محل سکونت خود به یک خانه تیمی انتقال داده شد و از طریق مرز زمینی عراق یا ترکیه به خارج از کشور گریختند‌. از خانواده وی برخی از چهره های علنی سازمان بودند، همچون ابوالفضل دلنواز که نامزد رسمی سازمان در اسلام آباد غرب در انتخابات دور اول مجلس شورای بود. کشمیری همزمان با فعالیت گسترده خود و خانواده اش در سازمان منافقین، به عضویت در کمیته مستقر در اداره دوم ارتش تحت سرپرستی محمد کاظم پیرورضوی در می آید.

وی مدتی نیز در ضد اطلاعات مرکزی نیروی هوایی و مرکز مستشاری امریکایی ها با عنوان نماینده نخست وزیر دولت موقت و زیر نظر کمیته اداره دوم ارتش مستقر بود. در این مدت، از جمله اقدامات وی می توان به مداخله و جلوگیری از به جریان افتادن و محاکمه عاملان کشتار ۱۷ شهریور اشاره کرد که با توجه به ریشه امریکایی جمعه خونین و تظاهر منافقین در آن تاریخ به اعمال ضد امریکایی، محل تأمل فراوان است.

وی در بدو تأسیس طرح و برنامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز مدتی به عضویت آن در آمد. معرف وی و عبدالمجید قبادیان معدوم از دیگر نفوذی های ارشد منافقین به سپاه، آقای داوود شمسی بوده است.

وی همچنین عضویت مؤثر در ستاد خنثی سازی کودتای نوژه به نمایندگی از کمیته اداره دوم ارتش داشته است که از جمله خیانت های وی در این مقطع، فراری دادن رهبر عملیات کودتا سرهنگ احسان بنی عامری بوده است.

وی سپس دستور ضرورت نفوذ در نخست وزیری را دریافت می کند و برای آغاز این مسیر، ابتدا عضو دفتر نخست وزیری در سیستان و بلوچستان می شود. کشمیری مدتی کوتاه نیز در دفتر محسن سازگارا معاونت سیاسی اجتماعی بهزاد نبوی وزیر وقت مشاور در امور اجرایی مشغول به کار شد و از آنجا به دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری به سرپرستی خسرو تهرانی رفت. وی از آنجا مدتی به فعالیت در دبیرخانه شورای امنیت پرداخت و سپس جانشین خسرو تهرانی در دبیرخانه شورای امنیت شد. عملکرد وی در این جایگاه آنچنان بود که بسیاری به غلط تصور کرده اند وی خود دبیر شورای امنیت بوده است.



بهزاد نبوی که خود از متهمین جدی این پرونده است، سال گذشته در مصاحبه با ارگان سازمان مجاهدین انقلاب این موضوع را اینگونه توجیه می کند: «ما در اول انقلاب یک سیستم اطلاعاتی و امنیتی قوی نداشتیم. آقای تهرانی که از طرف شهید رجایی به عنوان معاون اطلاعاتی و امنیتی حکم گرفته بود، از صفر شروع کرد. سازمانی نبود که چنین کارهایی را انجام دهد و در ابتدا آقای تهرانی تنها خودش بود و ۳۰-۴۰ نفر از اطرافیانش. با توجه به چنان شرایطی تعجب آور نبود که نظام نتواند کشمیریها را شناسایی کند».

حجاریان دیگر متهم پرونده نیز در مصاحبه با روزنامه شرق‌ عملکرد تیمشان را در ارتقای سریع وی اینگونه توجیه می کند «کشمیری خیلی منظم بود و در تنظیم گزارش‌ها و صورتجلسات دقت فوق‌العاده‌ای داشت‌. این بود که وقتی برای دبیرخانه شورای امنیت ملی کسی را خواستند، اطلاعات نخست‌وزیری هم کشمیری را معرفی کرد. بعد از انفجار دفتر نخست‌وزیری بود که در پی‌گیری‌ها پس از آنکه مادر و خواهر کشمیری بازداشت شدند، به ارتباطات خانوادگی او با سازمان دست پیدا کردیم‌. برادرهای همسر کشمیری در قصر شیرین عضو سازمان بودند و طبیعی بود که با امکانات کمی که ما در گزینش افراد در ابتدای انقلاب داشتیم‌، به این ارتباطات دست پیدا نکنیم‌.»

جالب این جا است که حجاریان در حالی از امکانات کم درباره گزینش افراد سخن می گوید که همان زمان فعالیت های گزینشی گسترده ای نیز انجام می گردیده است و به‌رغم واگذاری مسئولیت های سنگین و حساس به وی از سوی دوستان وی همچون معاون بهزاد نبوی و خسرو تهرانی در کمیته اداره ۲ ارتش و نخست وزیری و علی رغم وجود چندین گزارش درباره نفاق وی و اعمالی همچون خارج کردن اسناد محرمانه از ارتش و… حتی یک برگ پرونده پرسنلی برای وی تشکیل نگردیده بود و در طول مدت کمتر از ۶ ماه حضور وی در مجموعه نخست وزیری، وی بدون پرونده پرسنلی پله های ترقی را طی نمود.

مطابق اطلاعات برخی از کارشناسان و مسئولان ذیربط در زمان نفوذ کشمیری به ارتش‌، وی از اختیارات ویژه‌ای در رفت و آمد آزادانه به محل بایگانی اسناد طبقه‌بندی شده برخوردار بوده و پرونده‌های سرّی مربوط به پروژه‌های حساس آمریکایی‌ها در نیروی هوایی زمان شاه مانند پروژه HB یا IBEX توسط وی مورد دستبرد واقع شده بود. این دسترسی او به واسطه حکمی بود که در کنار حبیب داداشی و سعید حجاریان از سوی ابراهیم حکیمی، ریس دفتر نخست وزیر دولت موقت برای دسترسی به اسناد تا رده به کلی سری نیروهای مسلح داده شده بود و در همان زمان گزارشی از رفتار وی ارائه می شود. همچنین در سال ۶۱ توسط مرحوم زواره ای افشا شد که یک بار در گذشته کشمیری به هنگام انتقال اسناد سرّی در داخل کیف شخصی‌اش توسط یکی از افسران نیروی هوایی بازداشت شده بود ولی به دستور باقری‌ فرمانده وقت نیروی هوایی‌ و از نزدیکان بنی صدر، رها می‌شود. اما گویا روابط دوستانه وی سبب گردید که تمام این موارد و دیگر گزارش ها نادیده انگاشته شوند.

بر اساس اسناد موجود، هم دوستان صمیمی او در سازمان منافقین صاحب نفوذ بودند و هم دوستان وی در نخست وزیری که می توان به علی اکبر تهرانی(متهم ردیف دوم پرونده)، جلیل بیات (که از اتهاماتش جسدسازی برای کشمیری و تلاش برای شهید جلوه دادنش بوده است)، محمود طریق الاسلام (از اعضای سابق منافقین و عضو گروهک پیکار)، جعفر تهرانی (عضو مرکزیت سازمان منافقین که به خارج از کشور گریخت)، محمد کاظم پیرو رضوی و… اشاره کرد. همین دوستان توانستند شرایط بمب گذاری و سپس خروج از کشور را برای وی فراهم کنند. مسئول وقت حراست کل کشور، یک هفته قبل از انفجار در نامه ای به نیروهای شهربانی مستقر در نخست وزیری برای حفاظت، دستور عدم بازرسی افرادی را صادر می کند که بهزاد نبوی و خسرو تهرانی را نیز شامل می شد. یک روز قبل از انفجار یک کیف دستی که طبق ضابطه باید بازرسی می گردیده است، بدون بازرسی و بدون توجه به هشدار نیروهای امنیتی از طریق همان فرد وارد ساختمان می گردد (بر اساس شواهد بمب منفجر شده نیز در داخل یک کیف دستی جاسازی شده بود) و بسیاری از هماهنگی های دیگر که مستلزم مقاله ای جدا گانه است.

در بسیاری از موارد دوستان سابق وی همچنان حاضرند. یکی از دوستان اشاره شده مهندس پیرو رضوی است. درباره نوع ارتباط کشمیری و پیرورضوی، ری شهری در نقل خاطرات مربوط به کودتای نوژه می نویسد «در این مجموعه که از نیروهای انقلاب تشکیل می‌شد، دست کم منافقین دو نفوذی داشتند: یکی همین شخص یعنی کشمیری و دیگری جواد قدیری‌، که بعد از انفجار نخست‌وزیری به خارج گریختند… آقای رضوی خیلی مورد اعتماد مرحوم شهید رجایی بود… اما اعتماد ایشان به عنصری مانند کشمیری خطرساز شد. البته با در نظر گرفتن فضای آن روز ایران نمی‌توانیم آقای رضوی را مقصر بدانیم‌، اما قصور وجود داشت‌… آقای رضوی آن قدر به کشمیری اعتقاد داشت که حتی پس از انفجار نخست‌وزیری در پاسخ به سؤال تلفنی اینجانب در این باره می‌گفت‌: من هنوز باور نکرده‌ام که کشمیری در این جریان نقش داشته باشد…» این در حالی است که پس از انفجار دفتر نخست وزیری، در نتیجه بازرسی از منزل مسعود در شهرستان کرج، مقادیر زیادی سلاح و مهمات کشف شد.

پس از فرار کشمیری، کمیته ای برای تحقیق درباره انفجار تحت سرپرستی و هدایت بهزاد نبوی تشکیل می شود. دیگر اعضای این کمیته سعید حجاریان، خسرو تهرانی و مصطفی قنادها بودند. این گروه بلافاصله به منزل کشمیری مراجعه کرده و اطلاعات اساسی و اسناد مکشوفه از منزل کشمیری را در اختیار می گیرد. اسنادی که به وضوح از ارتباط سازمانی وی با منافقین خبر می دهد اما با انحلال گروه آنها با رای دستگاه قضایی و هدایت پرونده به مسیر قضایی، اطلاعات مذکور را در اختیار گروه تحقیق جدید قرار نمی دهند تا آنجا که برای کشف ارتباطات کشمیری و رابطین وی و دیگر متهمین پرونده، زمانی نزدیک به ۵ سال صرف می گردد و با مسکوت ماندن پرونده بر اثر فشار موسوی خوئینی ها، این اطلاعات نیز بلا استفاده می ماند و رسانه ای نمی شود. همچنین با صدور اطلاعیه توسط همین کمیته با مسئولیت بهزاد نبوی بود که از شهادت وی خبر داد و زمینه را برای فرار کشمیری فراهم نمود. این درحالی بود که افرادی همچون سرتیپ شرفخواه و سرهنگ وصالی از خروج کشمیری از جلسه خبر داده بودند، اما با شهادت خسرو تهرانی که هیچ کس از جلسه خارج نشده بود؛ شهادت آنها مسموع نمی گردد و راه فرار برای کشمیری سهل تر می گردد.

اقدامات مخفی کارانه این کمیته و مسکوت ماندن پرونده سبب شد درباره دوران پس از خروج مسعود کشمیری از کشور، تا چندی پیش اطلاعات زیادی در دسترس نبود، اما به تازگی سعید شاهسوندی، عضو پیشین مرکزیت مجاهدین خلق ایران که مدتی با کشمیری در ترکیه همخانه بوده است، در مصاحبه ای گفت: « کشمیری مدت کوتاهی در ترکیه در یک خانه سازمانی که من آنجا بودم و همسرم نیز بود، در حوالی خیابان فاتح استانبول ترکیه، کشمیری و همسرش مدتی آنجا بودند. مکان این خانه پشت مسجد سلطان محمد فاتح بود که یکی از خلفاء و پادشاهان است. در آن حوالی ما یک خانه ای داشتیم و بعدها در منطقه شمالی استانبول بود و ما مدتی در این هر دو محل با کشمیری و خانمش و من و خانمم هم خانه بودیم و مدتی با هم بودیم. طبعاً ما زیاد درباره حادثه هایی که بر هر کدام از ما رفته صحبت نمی کردیم، این یکی از اصول سازمانی بود ولی به هر حال ایشان مدتی در ترکیه بود.» شاهسوندی در یکی از مطالب وب سیاتش در پاسخ به خوانندگان نیز می نویسد: «مسعود کشمیری زنده است. مدتی در کردستان ایران و عراق در بخش رادیو بود و کار ترجمه متون عربی را انجام می داد. بعد هم در بغداد همین کار را میکرد. در بخش روابط با عراقی ها که عارفی نامیده میشد. نام تشکیلاتی او از زمانی که به نزد ما آمد و تا سالها بعد که من میدانم “باقر” بود.»

او ادعا می کند مسئول بالاتر کشمیری فردی به نام افتخاری بوده است: «مهدی افتخاری مسئول بخش نظامی- امنیتی سازمان هست، در آن ایام، مسئول بخش نفوذی ها بود، اینهایی که در ارگان ها نفوذ کردند در ارتباط مستقیم با مهدی افتخاری هستند. مهدی افتخاری چهره ای است که در هیچ یک از جلسات علنی در ستادهای شناخته شده سازمان و مراکز اصلی یا تردد نمی کند و یا بسیار کم تردد می کند و از ورودی های معمولی ساختمان ورود و خروج نمی کرد و در جلسات کمتر حضور پیدا می کرد. کاندیدای علنی سازمان در مجلس و خبرگان نبود و همیشه چهره ای بود که در حاشیه بود و کمتر کسی او را می شناخت و کمتر کسی از نیروهای جدید می دانست او چه نقشی دارد که در این ایام مسئول بسیاری از نیروها از جمله مسعود کشمیری، همین آقای مهدی افتخاری است.»

سرهنگ مهدی کتیبه از اعضای حاضر در جلسه شورای امنیت که جان سالم به در برده است، درباره کشمیری می گوید: «در اواخر سال ۵۷ از طرف نخست وزیری عده ای را برای حفظ اسناد و مدارک سری و طبقه بندی شده در ارتش مأمور کردند. از جمله این افراد آقای کشمیری بود که با دست خط رسمی رئیس دفتر نخست وزیر وقت یعنی مهندس بازرگان به ارتش معرفی شده بود تا حفاظت از اسناد و مدارک نیروی هوایی را بر عهده گیرد. رئیس دفتر نخست وزیر آقای بازرگان، شخصی بود به نام آقای خلیلی، بدین ترتیب کشمیری به کلیه اسناد سری و طبقه بندی شده نیروی هوایی، ضد اطلاعات و حفاظت اطلاعات دسترسی پیدا می کند. ایشان تا کمی قبل از انفجار نخست وزیری در نیروی هوایی بود و با آقای محمد رجبی و داداشی که آنها هم از نخست وزیری معرفی نامه داشتند و در ستاد مشترک فعالیت اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی انجام می دادند. کشمیری به این صورت وارد تشکیلات نظامی گردید و بعد از مدتی کارش را در نیروی هوایی رها کرد و به شورای امنیت آمد، او قیافه حق به جانبی داشت، با ریش محرابی، قشنگ و صورت سرخ و سفید موجه که هر کس که ایشان را می دید، فکر می کرد حتی نماز شبش را نیز ترک نمی کند.»

شاهسوندی که اکنون از منافقین بریده و در خارج از کشور به سر می برد، درخصوص چگونگی عملکرد کشمیری می گوید: «یک طرح اطلاعاتی را راه انداخت و بسیاری از سران رژیم را دعوت کرد و گفت کاری کنیم که جلوی نفوذی ها را بگیریم و آنها را شناسایی کنیم، در حالی که خودش بالاترین نفوذی بود و این طرح را می داد و طبعاً هیچ کس جز خودش مسئولیت این طرح را بر عهده نمی گرفت و به این ترتیب اگر مزاحمینی بودند که ممکن بود نسبت به او حساسیت داشته باشند، تحت عنوان نفوذی ممکن بود آنها را از قسمت های مختلف حذف کند و در عین حال جایگاه خودش را مستحکم تر کند.

ما همان طور که گفتم در کردستان مشغول به رادیو مجاهد بودیم، بعدها معلوم شد که جمهوری اسلامی به دنبال راه افتادن رادیو مجاهد طرح بمباران ایستگاه رادیویی را در دستور کار خودش قرار داده، طرحی که کشمیری بعدها در سازمان گفت که پیشنهاد رفسنجانی بوده و پیگیری اش به نخست وزیری داده می شود.

ابتدائاً پارازیت هایی که فرستاده می شود و همچنان اثر نمی کند و طرح بمباران را می دهند که ابتدا شناسایی محل فرستنده در ارتفاعات و بعد هم بمباران آن است که مسئول این طرح کشمیری است و نتیجه هم معلوم است که چه سرانجامی دارد!»

اشاره شاهسوندی به موضوعی است که در کشاکش نبرد منافقین و نظام جمهوری اسلامی ایران پس از اعلام جنگ مسلحانه تابستان سال ۶۰ رخ داد. رادیو منافقین (رادیو مجاهد) فعالیت بسیار شدیدی در سازماندهی نیروهای باقی مانده در خاک جمهوری اسلامی داشت. در این مقطع مسئولین تصمیم به نابودی مرکز این رادیو می گیرند.

ستادی از متخصصین بسیار مجرب نیروی هوایی، اداره فرکانس های مخابرات، اداره دوم ارتش و… تشکیل و مأموریت می یابند محل رادیو را کشف کنند. خسرو تهرانی که در آن مقطع دبیری شورای امنیت را برعهده داشته است، قائم مقام خود مسعود کشمیری را در رأس این ستاد قرار می دهد.

پس از شناسایی کامل و تهیه نقشه دقیق، یک جنگنده بمب افکن برای نابودی مقر رادیویی منافقین اعزام می شود که به دلایل نامعلومی دچار سانحه شده و سقوط می کند.

پس از این سانحه، ستادی برای بررسی علل آن مأمور می شوند که از سوی خسرو تهرانی که مسئولیت اطلاعات نخست وزیری را نیز بر عهده داشته است، بار دیگر مسعود کشمیری در رأس کمیته قرار می گیرد. در این عملیاتها جواد قدیری نیز کشمیری را همراهی می نموده است.

سعید شاهسوندی در مصاحبه خود همچنین به نامه ای از مسعود کشمیری اشاره می کند که به خوبی معرف شخصیت اوست و در بر دارنده اطلاعاتی پیرامون عملکرد وی می باشد.

شاهسوندی در توضیح این نامه می گوید: «این توضیح را می دهم چون بدون این توضیح نامه معنا پیدا نمی کند. در ماجرای انقلاب ایدئولوژیک کسانی که متحول می شدند، با مکانیزم هایی که بعداً عرض خواهم کرد، اینها بعد از متحول شدنشان و بعد از وصل شدنشان به رهبری دیگر در اینجا و در سازمان مجاهدین چیزی به نام دبیر کل، مسئول اول و… وجود ندارد، بلکه چیزی که وجود دارد فقط رهبر است… مسعود کشمیری در این ایام نامه ای بعد از متحول شدنش می نویسد، این نامه بلند است و در این نامه اسم مسعود کشمیری ذکر نمی شود و با امضای محفوظ است و تحت عنوان “نامه یکی از قهرمانان عملیات ویژه” توضیحی می دهد که قهرمان عملیات ویژه به کسانی گفته می شود که در دوران حیاتشان یک کار بسیار ویژه انجام داده اند… این نامه بعد در نشریه مجاهد شماره ۲۵۰ در همان سال ۶۴ به چاپ رسید. هدف از چاپ این نامه در آن سال در واقع تأییدیه گرفتن برای ماجرای انقلاب ایدئولوژیک بود. آن موقع آقای رجوی احتیاج داشت که هر کسی حتی به بهای لو دادن بخشی از کارهایی که در آن سال ها صورت گرفته تأییدیه لازم داشت چرا که شرایط بحرانی بود، خطیر بود و احتیاج داشت همه به تأیید کاری که او کرده در واقع بپردازند. در مقدمه اش می گوید که صفت قهرمان در حیات هر مجاهدی کمتر به او داده می شود مگر که عملیات بسیار خطیر و ویژه ای را انجام داده باشد مگر این که در دوران حیاتش امتحان های ویژه ای را از سر گذرانده باشد.

البته این نامه اسم نمی آورد که مسعود کشمیری عامل و نویسنده این نامه است، ولی با کمی اطلاعات جانبی که انسان ها می توانند داشته باشند یا من اکنون از طریق این صحبت در اختیار شنوندگان خواهم گذاشت یا بخشی از آن را قبلاً گفته ایم، مقایسه و کنار هم نهادن این اطلاعات برای شما شنوندگان به خوبی روشن می کند که این نویسنده جز مسعود کشمیری کسی نیست، البته آن سال ها در درون روابط بخشی از افراد و شماری از افراد می دانستند.»

اگرچه این نامه توسط فردی نوشته شده که ادبیات موهنش مورد آزار خوانندگان خواهد شد، اما ضمن پوزش، برای معرفی شخصیت وی بخش هایی از آن را در ادامه آورده ایم.

در ابتدای نامه متن مفصلی است که مسعود کشمیری با کپی برداشتن از زیارتنامه ها به عربی نوشته است و با این عبارت شروع می شود که “السلام علیک یا مسعود، السلام علیک یا مریم، السلام علیک یا وارث امیرالمؤمنین…” که به دلیل محتوای وهن آلود آن از آوردن ادامه آن پرهیز می کنیم.

در این نامه مسعود کشمیری می نویسد: «من بنا به مسئولیتم سال ها در درون ارتجاع، البته تحت رهبری و امر تو غوطه خوردم. بالا و پایین آن را از نزدیک تجربه کردم، در مقاطع مختلف در حساس ترین ارگان های اصلی اطلاعاتی رژیم بوده ام، یعنی در شکل گیری سپاه پاسداران و جریان تصمیم گیریهای مقطع سرنگونی رژیم گذشته در ساواما و ضد اطلاعات ارتش در زندان اوین و در جریان شکل گیری اطلاعات سپاه و آماده شدنش برای کشتار مجاهدین در دادستانی و نقاط حساس تر بعدی…» نقاط حساس بعدی که همان شورای عالی امنیت است را نام نمی برد تا هویتش افشا نگردد.

در بخش دیگری از نامه اش می نویسد: «می خواهم بدون آن که زیاد فکر کنم و مطالبم را مرتب کنم، برخی نمونه ها و خاطره هایی را که در دل ارتجاع دیده ام، برایت بگویم.» و بعد ادامه می دهد: «در فروردین ماه ۶۰ بود که برادر قهرمانم… {به احتمال خیلی زیاد مهدی افتخاری} از من خواست تا تمامی فعل و انفعالات نهاد… {شورای عالی امنیت} را دقیقاً زیر نظر بگیریم، به همین منظور برای محکم کردن پایم شروع به کار کردم. رهنمودها را برادر شهیدم… {احتمالا معدوم محمد بقایی} می داد. خطوط قسمتی که به آنجا نفوذ کرده بودم، برای همه ارگان های رژیم، اعم از دادستانی، کمیته ها، سپاه، آموزش و پرورش، جهاد سازندگی، جهاد دانشگاهی، وزارت ارشاد و رادیو و تلویزیون در آن مقطع لازم الاتباع و لازم الاجرا بود. یک بار خودم فضای به خصوصی را فراهم نمودم و متعاقباً تشکیل یک جلسه ویژه را دادم، بالاترین مهره های اجرایی رژیم به شورای عالی امنیت احضار شدند و از طریق چند تن از آنها که قبلاً با آنها صحبت کرده بودم، مسئله چک برخی افراد و این که نفوذی مجاهدین نباشند را مطرح کردم و بعداً خودم نیز وارد شده و نظراتی دادم.

یادم می آید در اوایل مرداد ۶۰ که سازمان در آستانه اجرای یک طرح مشخص بود، ناگهان مسئول من تماس گرفت و به من گفت طرح اجرا نمی شود و آن را به تعویق انداخت. او در وقت خداحافظی ضمناً به من گفت مژده ای هم برایت دارم که اگر بدانی شور و عشق و ایمان بیشتری پیدا می کنی، هر قدر فکر کردم این مژده چه می تواند باشد، عقلم به جایی نرسید.

با خودم فکر کردم ممکن است ابلاغ عضویت باشد، یا مژده پیروزی عملیات دیگری در سازمان، یا نمی دانم چرا، چند روز بعد از این دستور {یعنی دستور لغو آن عملیات که کشمیری می توانست انجام دهد} صبح که به شورای عالی رفتم، دیدم همه ماتم زده اند، پرسیدم چه شده؟ گفتند: دیشب رجوی و بنی صدر با هواپیمایی به خلبانی معزی در فرودگاه پاریس به زمین نشسته اند {…} خارج بودن مسعود از دسترس رژیم یعنی بیمه شدن انقلاب، یعنی تداوم مبارزه و زنده ماندن اسلام انقلابی. خیلی خوشحال شدم و داخل اتاقم آمدم، در را از پشت اتاق قفل کردم و سجده شکر به جا آوردم، همه چیز برایم روشن شد، مژده ای که مسئولم به من گفته بود همین بود.»

شاهسوندی در تفسیر آن عملیات لغو شده، توضیح می دهد که آن طرح انفجار نخست وزیری بوده است که می بایست همان اوایل مرداد ماه انجام بگیرد، ولی به خاطر طرح خروج مسعود رجوی این طرح به ۸ شهریور ماه منتقل می شود.

در ادامه نامه کشمیری آمده است: «در همان ایام که آغاز کار رادیو بود (مقصود رادیو مجاهد است) رژیم بیش از عملیات نظامی از صدای مجاهد وحشت داشت، در ابتدا، مسئله از طرف رفسنجانی و نخست وزیرشان پیگیری شد، وقتی پارازیت مسئله را حل نکرد، اقدامات جدی تری را می خواستند به مرحله اجرا بگذارند.

هیئت هایی از مخابرات، سپاه، رادیو و تلویزیون، ارتش و نیروی هوایی برای یافتن محل فرستنده تلاش می کردند، گزارشات ارسالی برای شورای عالی که به دست من می رسید حاکی از این بود که مسئله اصلی یافتن محل فرستنده رادیو است. شورای عالی دفاع در یکی از گزارشات خود نظر داده بود که در مقایسه با جبهه های جنگ اولویت را به شناسایی محل فرستنده رادیویی مجاهد بدهید.

در تاریخ… {طبیعتاً روزهای نزدیک به ۸ شهریور} بعد از مدت ها برادر قهرمانم به خانه ما آمد {مقصود مهدی افتخاری است} همه از دیدنش به خصوص در جو خفقان و تنهایی خاصی که ما در آن بودیم، خوشحال شدیم. نمی دانستم که چه هدیه گرانبهایی را برایم آورده است، او گفت اگر سازمان تصمیم بگیرد که طرح…{ طبیعتاً منظور انفجار نخست وزیری است} را به اجرا در آورد، تو چه طرحی داری؟ من هیچ طرحی را بهتر از انجام عمل فدایی ندیدم و بلافاصله طرح را گفتم، { مقصود عملیات انتحاری است}‌

مدت ها قبل روی این امر فکر کرده بودم و آن را اوج کار و ایفای مسئولیتم می دانستم، برادر مهدی {همان مهدی افتخاری} گفت این جواب تو بار مسئولیت ما را سنگین تر می کند و موقع خداحافظی گفت در مورد پاسخ نهایی ات فکر کن و بعداً به من بگو. او رفت و من با ابتلایی که دقایقی قبل آن را از سر گذرانده بودم به کلاسی بالاتر راه یافتم.{…}

از این پس دست هایم به اراده ات حرکت می کند و پاهایم به اراده ات قدم بر می دارد، و روحم و قلبم با شما یگانه است و ادامه می دهد، مرگ بر رژیم، درود بر رجوی، فدایی تو… {همانطور که اشاره شد نام وی درج نشده} تاریخ ۲۷/۲/۱۳۶۴″

اما شاهسوندی در حالی که به وضوح همچنان با جمهوری اسلامی موضع دارد،‌ علت شکست پروژه کشمیری را اینگونه ترسیم می کند: «در واقع حکومت جمهوری اسلامی حکومتی از نوع حکومت های کلاسیک رایج دنیا نیست و یا حتی از نوع حکومت های استبدادی دنیا نیست که اگر سرانی از حکومت زده بشوند و یا از حکومت خارج بشوند، بقیه را رعب و وحشتی بگیرد و کلاً نظام فرو بپاشد.»

مسعود کشمیری همچنان زنده است، برخی از اعضای منافقین معتقدند او نیز همچون بسیاری دیگر از اعضای ارشد منافقین بریده است، به عنوان نمونه شاهسوندی در این باره در سایت خود چنین ادعا می کند «کلاهی و کشمیری کم وبیش در روابط هستند ومانند بسیاری دیگر مساله دار با شدت و ضعف های مخصوص به خود.» و برخی دیگر او را به دلیل جرم آشکاری که مرتکب شده، همچنان محتاج منافقین می دانند و معتقدند با مسعود رجوی در اردن به سر می برد. اما آنچه موجب افسوس است، این است که او پس از آنکه پرونده انفجار نخست وزیری با فعالیت افرادی همچون موسوی خوئینی ها، محسن میردامادی، بهزاد نبوی، سید محمد خاتمی و… مسکوت ماند، تحت تعقیب قرار نگرفته است و علی رغم اینکه تمام اسناد محکمه پسند بر علیه او دلالت دارند، گویا مورد تعقیب هیچ نهاد بین المللی همچون اینترپل نیست و این است که بر مظلومیت رجایی و باهنر می افزاید.