اسلام‌ستيزي در عصر پهلوي

اسلام‌ستيزي در عصر پهلوي

يكي از مظاهر اسلام زدايي دوره پهلوي، تقويت روزافزون فرقه‌هاي ضاله و باطله و آيين‌هاي ساختگي بي‌پايه مي‌باشد. تقويت كليمي‌ها از جهت اقتصادي در دوره محمدرضا به جايي رسيده بود كه مي‌‌‌توان گفت اقتصاد كشور را در قبضه قدرت كليمي‌ها قرار داده بود. حمايت‌هاي فراوان رژيم شاه از اين طايفه در ابعاد گوناگون، و روابط سياسي رژيم با دولت غاصب صهيونيستي مستقر در فلسطين اشغالي، عليرغم نفرت شديد ملت ايران از رژيم صهيونيستي گوشه‌اي از سياست اسلام‌زدايي‌هاي رژيم شاه را شكل مي‌داد. ويليام سوليوان سفير آمريكا در دربار شاه، در كتاب خاطرات خود، در خصوص روابط شاه مخلوع و رژيم غاصب فلسطين مي‌نويسد:
«... مطلع‌ترين همكاران خارجي من در تهران، كه كمتر از همه به چشم مي‌خورد، نماينده سياسي اسرائيل در تهران بود. او يكي از ديپلمات‌هاي ارشد كشور خود به شمار مي‌رفت، در تهران عنوان سفارت نداشت. زيرا با وجود روابط صميمانه اسرائيل با حكومت شاه، چون ايران يك كشور اسلامي بود، شاه ترجيح مي‌داد روابط با اسرائيل در سطح غير رسمي باقي بماند. با وجود اين چون قريب هشتاد هزار يهودي در ايران زندگي مي‌كردند و جامعه يهوديان ايران در كليه رشته‌هاي تجارت و اقتصاد ايران رسوخ كرده بودند، ديپلمات‌هاي اسرائيلي در تهران به شبكه اطلاعاتي وسيعي در ايران دست داشتند كه نظير آن در اختيار هيچ كشوري نبود.»
يكي از شيوه‌هاي ضديت رژيم پهلوي با اساس اسلام، مانورهايي بود كه روي كليات تعاليم زرتشت (پندار نيك، كردار نيك و گفتار نيك) در كتب منتسب به رژيم، حتي در سرهم بندي‌هايي تحت عنوان «مأموريت براي وطنم» و «انقلاب سفيد» به چشم مي‌خورد.
اين تلاش مذبوحانه، زمينه را براي قلم به مزدهاي فرصت‌طلبي كه در جستجوي نان و نام، براي هر كلمه صادره از عالي‌ترين مقام سياسي كشور، وقت و نيروي بي‌ارزش خود را وقف مي‌‌كردند فراهم مي‌كرد و در نتيجه، كمتر هفته‌اي بود كه در مجله‌اي يا روزنامه‌اي، كليات مزبور، به عنوان سخنان وحي پيامبر پارسيان، به نحوي طرح نشود.
كيست كه عاشق پندار و كردار و گفتار نيك نباشد؟ و در عين حال هر كسي، راه خود مي‌رود و همان را «نيك» مي‌داند، شخص او كه به اعتراف خودش و تأكيد تمام اسناد موجود، دست‌ نشاندة استعمار در شهريور 1320 و 28 مرداد 1332 بود، حكمراني خود را «نيك» مي‌پنداشت و ادامه آن را «كردار نيك» و حمايت لفظي از سلطنت خويش را «گفتار نيك» مي‌دانست. طرفداران او نيز، چنين مي‌پنداشتند و چنان مي‌كردند و مي‌گفتند. در حاليكه عموم انديشمندان حقيقت‌جوي، آن پندار و كردار و گفتار را پوششي براي اسلام‌زدايي رژيم مي‌دانستند.
رژيم شاه در بخش معارضه و مبارزه با اساس اسلام، سعي داشت آئين اسلام را، يك دين «سامي» و به خصوص عربي جلوه داده، چنان «نمايد» كه گويي اين آئين، براي مردم جزيره‌العرب، با فرهنگي منحط و بسيار عقب مانده كه هيچ تناسبي با ملت پيشرفته‌اي مانند «ايرانيان» نداشته و ندارد، شكل گرفته است.
اين تلقينات استعماري، در كتابهاي درسي رژيم گذشته و جزوات و كتب و مقالات جرايد و حتي در تبليغات رسانه‌هاي گروهي صوتي (راديو تلويزيون) قابل لمس بود. و نيز، كتابهايي كه در آن زمان به عنوان دفاع از اسلام، توسط علماي بزرگوار و پاسداران متعهد حريم مرزهاي اعتقادي جامعه تدوين و نوشته مي‌شد، بخش‌هاي معتنابهي از آن، در زمينه پاسخگويي به اين قبيل تلقينات و تبليغات بوده كه خود، گواه وجود تبليغات ضد اين مطالب، در سطح جامعه مي‌باشد.
محمدرضا در پيگيري سياست اسلام‌زدايي، از تمام امكانات موجود، حتي روحانيون وابسته نيز مدد مي‌گرفت. تشكيل ‌«مؤسسه دارالترويج» در شهرستان قم و «سپاه دين» در كشور! مستقيماً زيرنظر رژيم و در تعقيب همين سياست بود.
منظور شاه از «تمدن بزرگ» مسئله ارتقاء سطح زندگي مادي مردم ايران نبوده است و اين اصطلاح با يك مفهوم روانشناسي قوي همراه بود و آن اينكه:
«ايرانيان بايد از راه و روش زندگي سنتي اسلامي زدوده شوند و در جهت تمدن اروپاي غربي گام بردارند.»
نويسندگان آمريكايي كتاب «هزيمت...» آورده‌اند:
«... شاه (محمدرضا) چنين مي‌نمود كه مجذوب آئين‌هاي ديني دوران پيش از اسلام است. در جمع نزديكان وي بسيارند كساني كه هيچ‌گاه وي را مسلماني ديندار ندانسته‌اند، بي‌گمان واقعيات بسياري بدبيني آنان را تأييد مي‌كند: رسم كردن گاهشماري ايران باستان؛ اشارات بيش از پيش آشكار به عصر كورش و سرانجام، جشنهاي عظيم سال 1971 (1350ش) در پرسپوليس، رويدادي كه بيش از هر رويداد ديگر خشم پيشوايان مذهبي را برانگيخت و شاه را به طور قطع، از انبوه مردم ديندار كشور جدا ساخت... تضاد ميان آراستگي خيره كننده پرسپوليس و فقر دهكده‌هاي همجوار چندان زننده بود كه هيچ‌كس نمي‌‌توانست آن را نديده گيرد.»
محمدرضا در عين حال كه به صورت خفيف در موارد مقتضي، تظاهر به اسلام مي‌كرد، با احياي مذاهب منسوخه و باطله در قالب «برگزاري جشن‌هاي مذهبي اقوام پيش از اسلام، در كاخ سلطنتي و واگذاري مديريت جشن به همسر خود و پذيرايي از مدعوين، با شراب‌هاي سفارشي وارداتي از فرانسه، آن هم در ماه رمضان، دشمني خود را با اسلام نشان مي‌داد. او تاريخ مبدأ هجرت نبوي (ص) را كه نشانه دلبستگي ملت به اسلام بوده است، از رسميت حذف و به جاي آن، تاريخ شاهنشاهي قبل از اسلام را رسميت بخشيده و بدين ترتيب، كاري‌ترين ضربه را بر باقيماندة اسلام وارد كرد. طرح مستمر نام پادشاهان قبل از اسلام و برگزاري جشن‌هاي دو هزار و پانصد ساله در كنار قبر «كورش» هدفي جز اسلام زدايي از جامعه ايراني را تعقيب نمي‌كرد، و تقويت بهائيان و نصب فلان يهودي صهيونيست در رأس راديو – تلويزيون و تقويت اقتصادي آنان، انگيزه‌اي جز همان هدف شوم نداشت.