خاطرات دكتر صادق طباطبايي از امام خميني

عطر فيجي
ذوق ايشان به عطر و عطريات، آن هم چه نوع عطري؟ مدرن‌ترين و شيك‌ترين عطرها! در سال 56 مزون في جي عطر تازه‌اي به بازار فرستاده بود كه من خريدم و با خودم بردم نجف. احمد آقا و خواهرم نجف بودند. شيشه عطر كوچك بود و من به احمد آقا گفتم : «اين كوچك است و خجالت مي‌كشم آن را به آقا بدهم. شما ببر به آقا بده و بگو عطر في جي است. » احمد آقا رفت و بعد خندان برگشت و گفت: «آقا گفتند في جي نيست. فيجي است، يعني دنبال دارد.» شب خانم‌ها آمدند و گفتند: «آقا! اين عطر، زنانه است و شما نبايد بزنيد.» امام گفته بودند: «اين كلاهي است كه شماها سر ما مردها مي‌گذاريد هر چيز لطيف و خوشبويي را مي‌گوييد زنانه است. نخير! من همين را مي‌خواهم، باشد.» يا لطافت روحي كه داشتند و شوخي‌هايي كه مي‌كردند.
سوفيالورن
يك بار خانم امام براي مدتي به مسافرت مي‌روند و به پيرزني به نام حاج اقليم، خواهر حاج عيسي، مي‌گويند شب‌ها رختخوابت را جلوي در اتاق آقا بينداز كه وقتي براي نماز بيدار مي‌شوند، چراغ را روشن كني و مراقب باشي، سال 65 بود و حال امام هم زياد خوب نبود. خواهرم مي‌گويد يك روز صبح كه رفتم نزد آقا، امام گفتند: «خانم رفته‌اند مسافرت و حاج اقليم را گفته‌اند بيايند اينجا.» گفتم: «آقا اختيار داريد! مي‌خواستيد بگويند سوفيالورن بيايد!» امام گفتند: «اين كارها از داداش تو بر مي‌آيد اينها چنين خيرهايي ندارند!»
افضل‌الجهاد
اين تفاوت در حوزه‌هاي مطالعاتي امام هم خودش را نشان مي‌داد. در سال 55 يا 56 بود كه من در اتاق امام كتاب افضل‌الجهاد علي‌اصغر حاج سيدجوادي و كتاب مباني سوسياليسم را ديدم. ايشان هميشه در جريان مسائل روز بود و كتاب‌هاي مكاتب مختلف را مطالعه مي‌كرد.
ضد جهود
ايشان از سال 42 در اغلب سخنراني‌هايشان مسئله اسرائيل را مطرح مي‌كنند. اين رويكرد به قدري پيشرو و شجاعانه بود كه ما در خارج از كشور، هنگامي كه بيانيه‌هاي امام را منتشر مي‌كرديم، حتي نيروهاي روشنفكر اپوزيسيون خرده مي‌گفتند و مي‌گفتند: «آقاي خميني چرا اين قدر تعصب ضد جهود دارد؟» حالا اسناد و مداركي كه منتشر مي‌شوند، نشان مي‌دهند كه اگر انقلاب در ايران اتفاق نيفاده بود، سلطنت يهود در اينجا به راه افتاده بود! حالا معلوم شده است كه وقتي در سال 1927 دولت اسرائيل تشكيل شد، آقاي مئيرعذري به ايران آمد و تا سال پيروزي انقلاب، سفراي شاهنشاهي ايران در كشورهاي اسلامي و عربي را اداره مي‌‌كرد كه براي اسرائيل جاسوسي كنند، چون خود اسرائيل در كشورهاي اسلامي و عربي نمايندگي نداشت و نمي‌توانست از آن طريق فعاليت ديپلماتيك و جاسوسي كند.
فعاليت ديپلماتيك نداشت، فعاليت جاسوسي كه داشت.
اگر كشوري در كشورهاي ديگر سفارتخانه نداشته باشد، كار جاسوسي او هم مشكل مي‌شود، ولي وقتي سفارتخانه دارد و كادر ديپلماتيك او در آنجاست، مي‌تواند تمام عناصر جاسوسي را از طريق سفارتخانه به آن كشور ببرد تا كارهاي كنسولي و اطلاعاتي را با هم انجام بدهند. اسرائيل از چنين امكاناتي محروم بود، اما شاه همه اين امكانات را در اختيارش گذاشت. بالاتر از اين، در سال 1356، پيمان امنيتي «سه سر» بين ايران و تركيه و اسرائيل منعقد مي‌شود. باز در همين سال، نماينده دولت اسرائيل مي‌آيد و با نماينده دولت اعليحضرت مذاكره مي‌كند تا ايران را به سلاح اتمي مجهز كنند. اسرائيل مي‌گويد ما تكنولوژي جدا كردن اورانيوم 235 و 238 را به شما مي‌دهيم، يعني همين غني‌سازي كه الان مي‌خواهيم انجام بدهيم. در سال 56، اعليحضرت بمب اتمي را براي مقابله با اتحاد جماهير شوروي مي‌خواست؟ براي مقابله با آمريكا مي‌خواست؟ براي مقابله با اسرائيل مي‌خواست؟ اسرائيل به ايران بمب اتمي بدهد كه عليه خودش به كار برود؟ بديهي است كه اين بمب جز در برابر كشورهاي اسلامي و عربي كاربردي نداشت. درباره اين فاجعه‌اي را كه امروز اسنادش در اختيار من و شما قرار گرفته، امام از سال 42 هشدار مي‌دهد. اين جز از يك فكر روشنگر تحليگر آشنا به زمانه برنمي‌آيد. اپوزيسيون خارج از كشور در بيان اين مطلب، معضل و مشكل داشتند، اما امام بيان كرد. ايشان مي‌گفت: «همه اين بلاها از اسرائيل است كه بر سر ما مي‌آيد.» و به شاه مي‌گفت: «مگر تو جهود هستي؟ اگر هستي بگو تا مردم بيرونت كنند.»
وحدت روحاني دانشجو
در سال 56 هنگامي كه با كمك روحانيون مبارز، در پاريس اعتصاب غذا كرديم، عكسي گرفتيم كه يك روحاني و يك دانشجو، دست يكديگر را گرفته‌اند و زير آن نوشتيم: «زنده باد وحدت روحاني و دانشجو». وقتي اين عكس را براي امام فرستاديم، خيلي خوشحال شده بود.
برايتان داستاني بگويم. در صحيفه نور مطلبي نقل شده بود، ولي تدوين‌كنندگان‌ شأن نزول آن را نمي‌دانستند. در كتاب خاطرات من مطلب را خواندند و آن مطلب را در صحيفه امام تكميل كردند. جريان از اين قرار بود. من به نمايندگي از طرف انجمن‌هاي اسلامي رفته بودم نجف و با آقايان مراجع، گفت‌وگوي زيادي داشتيم كه داستان آن هم بسيار جالب است. روزي كه مي‌خواستم برگردم، آقاي دعائي با من آمد به فرودگاه كه در آنجا با مشكل و معضلي مواجه نشوم. در ميان راه به آقاي دعائي گفتم: «چقدر خوشحالم كه من به نمايندگي از انجمن‌هاي اسلامي آمده‌ام، چون خودم آخوندزاده هستم و يك چيزهايي را قبلاً ديده‌ام و مي‌فهمم و لذا با شما تفاهم دارم». در مدتي كه آنجا بودم، مسايلي را درباره آقاي خوئي ديده و شنيده بودم. رفتارهاي برخي از مدعيان حمايت از امام هم برايم ناخوشايند بودند و خود آقاي دعائي هم از آنها ناراحت بود. آنها اين نگرش را داشتند كه سيدمحمدباقر صدر و سيد موسي صدر عوامل امپرياليسم هستند و برايم دليل هم مي‌آورند كه سيدمحمدباقر صدر خودش در پي مرجعيت است و سيد موسي صدر هم آن قدر زيركانه عمل كرده كه ردپايي از خودش به جا نگذاشته. پس عامل امپرياليسم است ما با اينها درگير شديم و بحثمان بالا گرفت. قصه از اين قرار بود كه ما يك شب در نجف به حجره يكي از همين آقايان رفتيم. يكي از آقايان استدلال كرد كه سيدمحمدباقر صدر و پسرعمويش سيدموسي صدر، عمال صهيونيسم در حوزه علميه هستند.
با علم به اينكه با شما نسبت نزديكي داشتند؟
بله، من گفتم: «خوشحال مي‌شويم كه دلايلتان را ذكر كنيد.» براي سيدمحمدباقر صدر سه دليل ذكر شد. اول اينكه او به جاي صحه گذاشتن بر مرجعيت امام، خودش در پي مرجعيت است. دوم اينكه وقتي امام درس ولايت فقيه را مطرح كردند، او به جاي مطرح كردن آن بحث، باب فقهي خودش را ادامه داد. سوم اينكه فتواي طهارت اهل كتاب را به آقاي خوئي و آقاي حكيم تحميل كرده، آن هم به خواسته پسر عمويش سيدموسي! اين سه دليل، دلايل وابستگي سيدمحمد باقر صدر به صهيونيسم بودند! و اما دليل وابستگي سيد موسي صدر به صهيونيسم هم اين است كه جوري حركت كرده كه هيچ ردي از خودش به جا نگذاشته است.
شب كه رفتم منزل شوهر خاله‌ام شهيد آيت‌الله سيد محمدباقر صدر و به ايشان گفتم: «پسر عمو! شما به سه دليل جاسوس امپرياليسم هستيد!» و اول هم فتواي طهارت اهل كتاب و بعد ساير دلايل آقايان را گفتم ايشان خنديد و گفت: «مبنائي كه آقايان براساس آن، اهل كتاب را نجس مي‌دانند، من بر همان مبنا بسياري از مسلمانان را نجس‌تر مي‌دانم. علاوه بر اين، اگر اين تفكر جا بيفتد كه طلبه‌اي مثل من مي‌تواند بر مراجعي چون آقاي حكيم و آقاي خوئي، فتوائي را تحميل كند، چه تضميني وجود دارد كه كسي درباره فتاواي آقاي خميني چنين ادعائي نكند؟ اگر وارد اين عرصه بشويم كه مرجعيت مبتني بر استنباط از احكام و مباني نيست، بلكه تحت تأثير ديگران است، اين موضوع كه به يك مرجع و دو مرجع منحصر نمي‌ماند و بسيار رويه خطرناكي است. و اما در مورد اينكه من در پي مرجعيت هستم؛ اگر كسي كه اين حرف را زده، خودش در پي اين موضوع نباشد، اگر شهريه مي‌گيرد، اين شهريه بر او حرام است. سوم اينكه در مورد ولايت فقيه هم كم لطفي مي‌كنند. هنگامي كه جزوات ولايت فقيه چاپ شد، اينها جزوه‌ها را برداشتند و به درس‌هاي مختلف حوزه رفتند. هيچ كس به آنها اجازه حضور نداد و همه بيرونشان كردند و فقط من بودم كه اجازه دادم با آن جزوه‌ها سر كلاس بنشينند و جزوات را توزيع كنند و وقت اضافي آن روز را هم به باب ولايت فقيه اختصاص دادم و گفتم مبحث فعلي را كه تمام كنم، درس آينده من مبحث «حكومت اسلامي» است. مسايل مربوط به موسي صدر را هم برويد و از خودش بشنويد.» به هر حال آن روز عصر رفتيم خدمت امام و ضبط صوت هم بود، چون قرار بود امام موضوع مهمي را مطرح كنند. من احوالپرسي كردم و نشستم و گفتم: «يك چيزي توي دلم هست كه بايد به شما بگويم.» گفتند: «بگو» گفتم: «كسي در حضور شما جرأت نمي‌كند نام بزرگان مراجع را بدون تكريم و احترام ببرد. چه شده كه افرادي كه خود را شاگرد شما و منتسب به شما مي‌دانند، اين طور بي‌محابا، اتهام‌زني و جسارت مي‌كنند؟» و قصه را تعريف كردم. امام به قدري پريشان و ناراحت شد كه من پشيمان شدم كه چرا اين حرف را زدم. بعد هم يك گز به من تعارف كردند و گفتند: «بلند شو برو. حال بيان مطلب را ندارم و يك وقت ديگر بيا ضبط كن.» ما آمديم بيرون. شب در حجره آقاي شريعتي، از شاگردان و ياران امام نشسته بوديم و همان جمع شب قبل هم مجداً‌آمدند. آخر سر هم شيخ حسن كروبي آمد و گفت: «تو چيزي به آقا گفتي؟» پرسيدم: «چطور مگر؟» گفت: «اولاً براي اولين بار، نماز مغرب را چهار ركعت خواند، اين‌قدر اوقاتش تلخ بود، بعد هم به ما بسيار بي‌عنايت و سرسنگين بود.» گفتم: «نه، من فقط مي‌خواستم به امام هشدار بدهم كه در حوزه كسي هست كه عامل امپرياليسم است! يك پسر عمو هم دارد كه آن طرف مرز است! او دستور مي‌دهد و اين در حوزه اجرا مي‌كند و خوب است كه امام حواسشان جمع باشد.»


تأسيس انجمن اسلامي
انجمناسلامي كه ما تأسيس كرديم، براساس حركتي بود كه در ايران هم شروع شده بود و واقعيتش اين است كه ما از اين مسئله بهعنوان يك پتانسيل، بهرهبرداري كرديم. انگيزه اصلي ما مقابله با جريان چپ بود كه تأثير تخريبي عظيمي بر دانشجويان تازه وارد داشت، منتهي پنج سال از كنگره اتحاديه گذشته بود كه من مسئول ارتباطات انجمنهاي اسلامي شدم. اولين كاري كه به ذهنم رسيد اين بود كه بين انجمنهاي اسلامي و آقاي خميني پيوندي را به وجود بياوريم. انجمن اسلامي تازه بعد از كنگره پنجم داشت شكل ميگرفت و آقاي بهشتي هم دو سالي ميشد كه به هامبورگ آمده بود. بلند شدم و رفتم نجف. ديدار اول من هم با امام خيلي جالب بود. با آقاي دعائي ارتباط داشتم. وقتي به حجره ايشان رفتم، گفتم ميخواهم بروم آقا را ببينم، ولي نميخواهم به ايشان معرفي شوم و به اعتبار نام پدرم نزد امام بروم؛ فقط ميخواهم بهعنوان دانشجويي كه از خارج آمده، ايشان را ببينم. آقاي دعائي گفت: «من كه با تو داخل منزل نميآيم، خودت ميداني.» ايشان مرا به در منزل امام رساند. آقاي فرقاني يا آقاي رضواني آمد دم در، الان درست يادم نيست كداميك بودند. به ايشان گفتم كه يكي از دانشجويان خارج كشور هستم و براي ديدار امام آمدهام. ببينيد اگر وقت دارند، خدمتشان برسم. رفت و برگشت و گفت: «وقت دارند و بفرماييد.» قلبم به شدت ميزد كه پس از سالهاي طولاني، ميخواهم امام را ببينم و خاطرم هم آسوده بود كه ايشان امكان ندارد مرا بشناسند. وارد شدم و سلام كردم و نشستم. امام نگاهي به من كردند و گفتند: «شما آقا صادقيد يا آقا جواد؟» و يكسره نقشه من نقش برآب شد. ديدار بسيار جالبي بود. من گزارشي تفصيلي را از فعاليتهاي بچههاي انجمن اسلامي به امام ارائه دادم و ايشان بسيار مشعوف شدند و از ايشان خواهش كردم براي كنگره بعدي ما پيام بفرستند كه پيام بسيار زيبايي هم بود و امام در آن، از زحمات و تلاشهاي دانشجوياني كه در محيط اروپا، براي احياي اسلام تلاش ميكنند، تقدير كرده بودند. بعد هم تذكر داده بودند كه گرد تحجر بر چهره اسلام نشسته و استعمار نگذاشته كه مردم با حقيقت دين اسلام آشنا شوند. اين پيامها چاپ شدهاند و ميشود مطالعه كرد. پشتوانه حمايت امام از انجمنهاي سلامي، ما را در مقابل جريان چپ كه پشتوانه مائوتسه تونگ را داشت، صاحب اعتبار و قدرت زايدي كرد و ديگر انگ ساواكي بودن را نميتوانستند به ما بزنند. قبلاًميگفتند كه ما داريم در جريان مبارزه اخلال ايجاد ميكنيم. حمايت امام از انجمناهاي اسلامي، پشتوانه بسيار عظيمي شد و ديگر نميتوانستند چنين اتهاماتي را به ما بزنند.

تسليم سنجابي
آقاي سنجابی كه آمد، ظاهر قضيه اين بود كه تسليم امام است، اما آقاي مهندس بازرگان ساعتها با امام بحث كرد. من اين را دليل صداقت مهندس بازرگان ميدانم. آقاي سنجابي نگاه صرفاً سياسي به مسئله داشت. او خودش را بهعنوان رهبر اپوزيسيون سياسي قلمداد ميكرد و دوستانش هم در خارج در بيانيهها از وحدت اپوزيسيون سياسي با رهبري مذهبي صحبت ميكنند، يعني وحدت مورچه و فيل. من به امام گفتم كه اينها نبايد چنين بيانيهاي بدهند. اينها جايگاهي ندارند كه اين كار را بكنند. امام اشاره كردند كه فعلاًحرفي نزنم. آقاي سنجابي بعد از ديدار با امام بيانيه داد و گفت كه من دارم به امريكا ميروم. من رفتم پيش امام و گفتم سوسياليسم بينالملل، دو هفته ديگر در امريكا كنفرانس دارد و قاعدتاً ايشان را دعوت ميكند. ايشان ميرود آنجا، پاريس هم خدمت شما رسيده؛ بعد از مسافرت هم دوباره به پاريس برميگردد و ظاهر قضايا اين ميشود كه رفته آمريكا و مطالب را رسانده و جوابش را هم دارد ميآورد و در نتيجه خواهند گفت اينها باهم تفاهم كردهاند.» امام گفتند: «به آقاي اشراقي و آقاي بنيصدر بگو كه اگر ايشان به امريكا برود، من ديگر او را نميپذيرم.» او هم منصرف شد و امريكا نرفت و برگشت ايران. آقاي سنجابي هدفش اين بود كه بيانيه بدهد كه جبهه ملي با روحانيت به توافق رسيده است. بيانيه را منتشر هم كردند، ولي انعكاس چنداني پيدا نكرد، مهندس بازرگان با امام اختلاف عقيده دارد؛ در عين حال ميداند كه قباي نخستوزيري را به تنش دوختهاند؛ نظرش را ميگويد، استدلال ميكند، نظر امام را ميشنود و آخر سر كه به توافق ميرسند، به ايران برميگردد.
نزيه بايد برود
پيغام داده بودند من بايد در اخبار ساعت دو بعدازظهر يك چيزي عليه نزيه بشنوم.
بله، مطلب درباره آقاي نزيه بود. من به آقاي بازرگان گفتم و ايشان گفتند كه وزارت نفت دارد تصويب ميشود، احمد آقا گفتند: «اين حرف را يك بار ميزنم و تكرار نميكنم كه آقا گفتهاند نزيه امروز بايد برود.» گفتم: «مسئله به طور طبيعي حل ميشود، حرفي هم كه نزيه در آبادان زده، بيربط است.» احمد آقا گفت: «اين بايد گفته شود. آقا قلمش را دستش گرفته، و منتظر است كه اخبار ساعت 2 پخش شود كه اگر خبري نشد، بنويسد آنچه را كه بايد بنويسد.» رفتم و به مهندس بازرگان گفتم: «امام خيلي فوري روي اين قضيه حساسند، اجازه بدهيد كه من به صورت يك بيانيه اعلام كنم كه حرف نزيه مورد تأييد دولت و سياست دولت نيست.» مهندس بازرگان گفتند: «برو هر چه دلت ميخواهد بگو.» خبرگزاري پارس زنگ زد و ما يك بيانيهاي داديم كه آنچه كه آقاي نزيه در آبادان گفته، سياست دولت بر آن استوار نيست، همه خواهان استقرار ارزشهاي اسلامي هستند و... اما درباره عزل نزيه هيچ حرفي نزدم. خلاصهي خبر كه گفته شد، تلفن به صدا درآمد و احمد گفت: اگر در مشروح خبر، خبر استعفاي نزيه نباشد، آقا مينويسد آنچه را كه بايد...» گفتم: «احمد جان! در اين حد كافي است. مطمئناً امشب يا فردا شب لايحه وزارت نفت تصويب ميشود و آقاي نزيه خود به خود كنار ميرود و قرار است آقاي معين فر بیايد.
اشغال سفارت
آقاي موسوي خوئينيها به من گفت بدون اطلاع امام به سفارت امريكا ريختيم، چون ميدانستيم كه اگر امام را در جريان بگذاريم، معلوم نيست ايشان موافقت كنند! اما ميخواستيم يكي دو ساعت داخل سفارت برويم و بعد بياييم بيرون و ديپلماسي و اين حرفها و تبعاتش، سرمان نميشد. اتفاقاً اخيراً در يكي از سخنراني هايي كه در يكي از دانشگاهها داشتم گفتم: «امام پايبند به عرف بينالمللي است.» دانشجوئي پرسيد: «تأييد دانشجويان پيرو خط امام پايبندي به كدام عرف بينالمللي است؟» گفتم: «وقتي به امام گزارش ميدهند كه سفارت امريكا در تمام آشوبهاي داخلي نقش دارد؛ ديپلماتهاي امريكا در تمام آشوبهاي كردستان و ساير جاها دخالت دارد، معلوم ميشود كه امريكا از قوانين بينالمللي تخطي كرده و اين اوست كه ابتدا قوانين بينالمللي را زير پا گذاشته است.