خاطرات مرحوم آيت‌الله توسلي از امام

طلاب و محققان، قدري از روز و شب را در بيروني امام به بحث اختصاص داده بودند و گاهي از بعضي از روحانيان انتقاد مي‌شد. از اين هم ناراحت بودند كه چرا امام قدمي براي مرجعيت بر نمي‌دارد، بلكه كناره‌گيري هم مي‌كنند. يك روز مرحوم حاج آقا مصطفي (ره) پيغام آوردند كه آقا فرمودند:
شنيده‌ام كه در اينجا بعضي‌ها به علما غيبت و جسارت مي‌كنند. بنده راضي نيستم كسي در اين خانه غيبت يا اهانت به افراد نمايد.
و اين از خصلت‌هاي ممتاز امام بود كه از ابتداي جواني هم از غيبت پرهيز مي‌كردند. بنده از يك دوست قديمي شنيدم كه مي‌گفت: «امام دو خصلت داشتند كه در بين تمام دوستانشان ممتاز بود:
1ـ در مجالس، غيبت نمي‌كردند، از غيبت كردن هم شديداً جلوگيري مي‌كردند.
2ـ مقيد بودند به خواندن نماز شب.»
در مسجد سلماسي قم، عصرها امام درس اصول مي‌فرمودند. به ايشان اطلاع داده بودند كه در مجلس درس بعضي از محققان، نسبت به ملاصدرا اهانت شده است. ايشان با حال عصبانيت در مقام موعظه و نهي از جسارت كردن به بزرگان دين فرمودند:
و ما ادراك ما ملاصدرا!مسايلي كه بوعلي‌سينا از او عاجز مانده، ملاصدرا آنها را حل نموده. چرا مواظب زبانمان نيستيم؟!
از ديگر خصوصيات امام اين بود كه هرگز مايل نبودند كسي در تعريف از ايشان اغراق بكند.من مي‌دانم كه امام (ره) كساني را كه در سخنرانيها و يا در مصاحبه‌ها در تعريف از ايشان اغراق مي‌كردند و يا كلماتي مي‌گفتند كه خلاف واقع بود، احضار كرده، به آنان اعتراض مي‌كردند:
چرا خلاف واقع مي‌گوييد؟ چرا آن جوري كه من هستم بالاتر از آن مي‌گوييد؟
روزي يكي از كساني كه در محضر امام بود، در سخنرانيش غلو كرد. امام همان‌جا به او اعتراض كردند.
چرا اين‌جور غلو مي‌كنيد؟
در هنگام ملاقاتها نيز امام همين كيفيت را مورد توجه قرار مي‌دادند و مي‌فرمودند:
بگوييد براي من زياد شعار ندهند. همان شعار را براي اسلام بدهند.
حضرت امام از اينكه برايشان زياد شعار بدهند، ناراحت مي‌شدند. به همين ترتيب، از دروغ نيز اجتناب داشتند و به جرئت مي‌توانم بگويم كه امام هرگز يك كلمه هم دروغ نگفتند و همين انتظار را هم از ديگران داشتند و سخنان اغراق‌آميز ديگران را دروغ محسوب مي‌كردند.
يادم هست كه در جلسة درس امام، بعضي از گدايان مي‌آمدند و تقاضاي كمك مالي مي‌كردند و امام آن‌قدر با احتياط عمل مي‌كردند كه مي‌فرمودند:
پولي كه به شما بدهم ندارم، برويد كار كنيد.
امام مقيد بودند كه حتي يك كلمه هم دروغ نگويند و حتي از دروغ گفتن به گدايان پرهيز مي‌كردند و مي‌گفتند: «پولي كه به شما بدهم، ندارم.» اين اخلاص امام بود.
يادم است كه در پايان يكي از درسهاي اصول، براي تهذيب اخلاق، داستاني دربارة مرحوم شيخ‌بهايي نقل كردند. مي‌فرمودند:
مرحوم شيخ بهائي روزي به قبرستان تخته فولاد اصفهان مي‌رود و به يك نفر اهل حالي كه ساكن قبرستان بوده، برخورد مي‌كند و از او سؤال مي‌كند: «اگر چيزي در اين ايام مشاهده كردي بگو.» جواب مي‌دهد: «روزي ميتي را در اينجا براي دفن كردن آوردند. در آن حال، ديدم بعد از دفن آن ميت، جواني با صورت زيبا وارد قبر همان ميت شد. زماني بعد، حيوان سياه درنده‌اي وارد قبر شد. مدتي نگذشت كه آن جوان زيبا با صورت خون‌آلود از قبر بيرون آمد. من جلو او را گرفتم و داستان را سؤال كردم. گفت من اعمال صالح اين ميت بودم. و آن حيوان، اعمال زشت او بود. هركدام بر يكديگر غالب شويم، بايد تا قيامت با او باشيم. و او بر من غالب شد و با او ماند.» مرحوم شيخ تعجب مي‌كند از يك فرد عادي كه چنين حالت مكاشفه‌اي براي او پيدا شود.
مرحوم حاج احمد آقا (ره) نقل مي‌كردند كه: «به امام عرض كردم اگر چيزهايي ديده‌ايد. براي من بفرماييد. با اينكه امام كمتر دربارة حالات خودشان چيزي بيان مي‌كردند، فرمودند:
«شب عاشورايي بود. در خانة يخچال قاضي، استراحت مي‌كردم، متوجه صدايي از جمعيت در صحن مطهر حضرت معصومه (ع) شدم. صداي «يا حسين» مي‌آمد. متوجه سگي شدم كه در باغ مشهدي جواد (باغبان باغ انار) است، از او هم اين صدا مي‌آمد. فكر كردم اشتباه مي‌كنم. از اتاق بيرون آمدم، روي پله‌ها قرار گرفتم و گوش به صداي جمعيت كردم. باز متوجه شدم كه سگ باغ، همصدا و همراه با جمعيت است.»
حاج احمد آقا گفت: «امام يكباره متوجه شدند كه ممكن است من اين مطلب را نقل كنم، فرمودند:
«نروي بيرون براي من چيزي درست كني؛ شايد من خيال كرده باشم.»
به ياد دارم هنگامي كه شيخ‌الفقهاء و المجتهدين، آيت‌الله العظمي اراكي از مشهد به تهران مراجعت كرده بود، حضرت امام به من فرمودند: از طرف من از آقاي اراكي ديدن كنيد. وقتي كه به عنوان عيادت به ديدن شيخ‌الفقهاء و المجتهدين، آيت‌الله العظمي اراكي رفتم، به من فرمود: «به آقا بگوييد يادتان هست هنگامي كه در اراك بوديم. بزرگترين كاري كه مي‌كرديم اين بود كه در روز عاشورا يك دستة سينه‌زني بيرون بياوريم تا روحانيت بيايد و جلو بيفتد؟ حالا ببينيد الحمدلله چقدر قدرت داريم؟! به آقا بگوييد ديديد كار به كجا رسيد؟ بگوييد اين همه آوازها از شما بود.»
بعد اضافه كرد: «مي‌خواهم فردا به خدمت امام بيايم.»
من ماجرا را به خدمت امام عرض كردم. وقتي كه خبر آوردند كه آقاي اراكي تشريف آورده‌اند. حضرت امام لباس معمول خانه را از تن بيرون كردند. در اينجا بهتر است بگويم كه حضرت امام هميشه در خانه يك پيراهن و يك جليقه مي‌پوشيدند و عرقچيني بر سر داشتند. با شنيدن خبر تشريف‌فرمايي آيت‌الله اراكي، لباس به تن كردند و عمامه به سر گذاشتند و عبا بر دوش انداختند به استقبال آقاي اراكي آمدند. با ديدن حضرت امام، آقاي اراكي فرمود:
«السلام عليك يابن رسول‌الله! السلام عليك يابن رسول‌الله ! السلام عليك يابن رسول‌الله!»
امام زير بغلش را گرفتند و وي را كنار خود نشاندند. آقاي اراكي رو كرد به امام و گفت:
«انا عبد من عبيدك، ان عبد من عبيدك، أنت مجددالاسلام»
امام فرمودند:
شما بقيةالسلف هستيد، شما يادگار گذشتگان ما هستيد.
امام، هر روز قبل از ساعت هشت صبح ـ يعني چند دقيقه به ساعت هشت ـ به دفتر تشريف‌فرما مي‌شدند و پس از نشستن، خلاصة خبرهاي ساعت هشت را گوش مي‌كردند. پس از آن زنگ مي‌زدند تا نامه‌هايي را كه بايستي ملاحظه مي كردند و يا قبض‌هايي را كه بايستي مهر مي‌شد به خدمتشان ببريم. مسئوليت ملاقاتهاي ايشان به عهدة من بود. اگر ملاقات عمومي بود، حضرت امام بعد از آنكه كارهاي مربوط به نامه‌ها را به پايان مي‌رساندند، سؤال مي‌فرمودند:
جمعيت حاضر است؟
چنانچه جمعيت آماده بود، ايشان برمي‌خاستند و به سالن تشريف مي‌بردند، لباس به تن مي‌كردند، عمامه بر سر مي‌گذاشتند و عبا را بردوش مي‌انداختند. سپس در مقابل آينه لباس و عمامه را مرتب مي‌كردند و محاسن شريفشان را شانه مي‌زدند و بعد به طرف حسينيه حركت مي‌كردند.
در مواقعي كه حال حضرت امام مساعد بود، هر روز ـ غير از جمعه‌ها ـ براي حدود بيست ـ سي نفر خطبة عقد مي‌خواندند. «ايجاب» را نيز خود ايشان قبول مي‌كردند. از طرف مرد نيز آقاي صانعي «قابل» واقع مي‌شدند. البته در اين اواخر فقط روزي دو عقد ازدواج جاري مي‌شد. گاهي اوقات نيز عقدهاي ازدواج به صورت خصوصي در اتاق حضرت امام جاري مي‌شدند. در اين صورت معمولاً خود زوج و زوجه حاضر نبودند و عقد غياباً خوانده مي‌شد.
گاهي نيز كساني از خانواده‌هاي شهدا يا برادران جانباز و معلول و يا همسران شهيد قصد ازدواج مجدد داشتند، كه اين عقدها نيز در محضر امام واقع مي‌شد.
امام براي مردم خيلي حق قائل بودند و حقوق مردم را خيلي مراعات مي‌كردند. براي همة افراد ارزش قائل بودند. هيچ وقت نگفتند كه من اين كار را كردم. دائماً مي‌فرمودند:
عنايت خدا و شما مردم
و به مسئولان مي‌گفتند:
اينها بودند كه ما را به اينجا رساندند.
و يا مي‌فرمودند:
نگذاريد مردم به انقلاب و نظام بي‌علاقه شوند. انقلاب حتماً با كودتا سقوط نمي‌كند ولي ممكن است با يك كار خلاف من رو به زوال رود.
امام حتي براي اقليت‌هاي مذهبي حق قايل بودند. آن حقوق كه حق واقعي هر كسي است، بايد مراعات بشود. امام به اين مسئله پايبند بودند و حق مردم را مراعات مي‌كردند و گاهي اوقات مي‌فرمودند:
اينها بندگان خدا هستند.
در يكي از تعبيرهاي ايشان هست كه:
اگر كسي به يك بندة مؤمن خدا به خصوص اگر عالم باشد، اهانتي بكند، حقش را از بين برده و حق آن مؤمن را ضايع كرده است. و اين ضايع شدن حق مؤمني به دست انسان، موجب سلب عدالت انسان مي‌شود.
و باز مي‌فرمايند:
از بالاترين گناهان است كه حق مردم از بين برود، و حق هر چه بالاتر باشد، اگر عالم باشد، حقش زيادتر از بين مي‌رود.
امام به فرزندشان نوشته‌اند كه :
پسرم! سعي كن با حق‌الناس از اين جهان رخت نبندي، كه كار بسيار مشكل مي‌شود. سر و كار انسان با خداي تعالي، كه ارحم‌الراحمين است، بسيار سخت‌تر است تا با انسانها. به خداي تعالي پناه مي برم از گرفتاري خود و تو و مؤمنين در حقوق مردم. و اين نه به معناي اين است كه در حق‌الله و در معاصي سهل‌انگاري كني. اگر آنچه از ظاهر بعضي آيات كريم استفاده مي‌شود در نظر گرفته شود، مصيبت بسيار افزون مي‌شود و نجات اهل مصيبت به وسيلة شفاعت، به گذشت مرحله‌هاي طولاني انجام مي‌گيرد. مواظب حق مردم باش.
حضرت امام (ره) به مردم بسيار علاقه‌مند بودند و هميشه مراعات حال آنان را مي‌كردند. روزي يكي از ملاقات‌كننده‌ها از طرف يكي از افراد حسينيه مورد بازخواست واقع شده بود. وقتي كه حضرت امام متوجه شدند، با تندي فرمودند:
با مردم درست رفتار كن. با مردم خوش‌رفتار باشيد.
همان‌طور كه تودة مستضعف و محروم به امام عشق مي‌ورزيدند، امام نيز به همين نسبت به اين قشر محبت داشتند. اين تعبير را از حضرت امام ياد مي‌كنند:
من شرمندة اين مردم مستضعف هستم. از اينكه نتوانستم در اين مدت براي اينها كاري انجام دهم خجل هستم. استكبار نگذاشت كه به وعده‌هايي كه داده بودم عمل كنم و براي اين مردم محروم و مستضعف كاري انجام بدهم.
در روزهاي آخر حيات حضرت امام، من هر روز در بيمارستان بودم و هميشه از فرزندشان حاج احمدآقا احوال ايشان را مي‌پرسيدم. وي در روزهاي آخر به من گفت «امام ديگر حالش خوب نيست. گاهي به من مي‌گويند:
احمد! مطمئن باش كه من از دنيا مي‌روم.»
امام مدام در حال ذكر و نماز بودند و مرتب وقت نماز را سؤال مي‌كردند و هنگامي نيز كه روحشان به عالم بالا پرواز كرد، مشغول خواندن نماز بودند.
ساعت ده و بيست دقيقة شنبه شب، قلب حضرت امام از حركت ايستاد. شيونها و فريادها بلند شد. مسئولان تراز اول اعلام كردند: «آرامش خودتان را حفظ كنيد. فعلاً مصلحت نيست اعلام بشود تا فردا صبح»
تمام كساني كه در آنجا بودند، آرام آرام اشك مي‌ريختند. قرار شد كه در همان شب، پيكر حضرت امام غسل داده شود.
حدود ساعت دو بعد از نيمه شب، يعني همان زماني كه حضرت امام نماز شب خود را مي‌خواندند، جنازة مطهر ايشان را به خانة كوچكشان بردند؛ يعني همان خانه‌اي كه مردم به حضورشان شرفياب مي‌شدند. تخته چوبي آورديم و جنازة امام را بر روي آن گذاشتيم. حضرت حجت‌الاسلام والمسلمين حاج احمد آقا، حجت‌الاسلام والمسلمين آقاي صانعي، حضرت حجت‌الاسلام والمسلمين آقاي جماراني و عده‌اي ديگر از برادرها نيز حضور داشتند. اين افتخار نصيب من شد كه بدن حضرت امام را غسل بدهم. بدن حضرت امام به هيچ‌وجه شبيه بدن يك مرده نبود. گويي ايشان انسان زنده‌اي بودند كه به خواب رفته باشد.
بعد از اتمام غسل، مشغول تكفين امام شديم. روي كفن را نيز بُرد يماني ـ كه آقاي حاج شيخ حسن صانعي آورده بود ـ پيچيديم و قرآني روي سينة امام گذاشتيم ‌مي‌دانستيم كه حضرت امام به قرآن علاقه‌مند بود و روزي سه مرتبه قرآن را قرائت مي‌كردند. پس از آن، قسمتي از تربت مقدس قبر ابي‌عبدالله‌الحسين (ع) را روي سينة ايشان گذاشتيم. زيرا اين را هم مي‌دانستيم كه حضرت امام به وجود مقدس امام حسين (ع) بسيار علاقه‌مند بودند.
سرانجام، پيكر مقدس امام را در سردخانه گذاشتيم. ماجراي مراسم تدفين امام را هم همه مي‌دانند كه چگونه صبح به علت كثرت جمعيت، امكان تدفين جنازة مطهر فراهم نشد و كفن از بين رفت. به ناچار، جنازه را به جماران بازگردانديم. در همين هنگام بود كه آيت‌الله خامنه‌اي بُردي را كه براي خود نگه داشته بودند، فرستادند. قرآن را روي همان كفن كشيديم و ايشان را با اين كيفيت كفن كرديم و سرانجام، بعدازظهر امكان دفن پيكر حضرت امام فراهم شد.
همان‌طور كه حضرت امام خميني ـ رضوان‌الله تعالي عليه ـ در دنيا و عصر و زمان خودشان بي‌همتا بودند، در اولاد هم منحصر به فرد بودند. پس از رحلت امام، فرزند ايشان حاج احمد آقا گفت: «ديگر حق پول گرفتن نداريم و شرعاً جايز نيست كه كسي به دفتر امام پول بياورد.»
پس از آن به رئيس ديوان عالي كشور نوشتند: «بيايد به وظيفة قانوني‌تان عمل كنيد و سرمايه و هستي امام را ببينيد و وصيتنامة امام را بخوانيد.»
به نظر من اگر ملتي براي امامش گريه مي‌كند، مجروح مي‌شود و يا به شهادت مي‌رسد، براي آن است كه او حماسه‌هاي رسول‌الله (ص) و حسن (ع) و حسين (ع) و ابوذر را عينيت بخشيد؛ حماسه‌هايي كه با خون مردم عجين بودند. به همان‌گونه زندگي امام نيز مانند اين معصومان (ع) بود؛ زندگي ساده و فقيرانه. چنان كه در اموال ايشان از زمان رهبري تا پايان عمر، هيچ افزايشي حاصل نشد و در اين مدت، همواره در خانه‌اي ساده زندگي كردند و غذايي ساده خوردند.
روزي وزير آموزش و پرورش نيكاراگوئه كه كشيش هم بود، به ايران آمده بود و گفته بود: «مي‌خواهم پيشواي انقلاب ايران را ببينم.» بعد از آنكه او با امام ديدار كرد و به كشورش بازگشت، نامه‌اي براي ما فرستاد كه در آن نوشته بود: «وقتي من در كوچه‌هاي پرپيچ و خم جماران مي‌رفتم، فكر نمي‌كردم رهبر انقلاب اسلامي ايران، در چنين روستايي. آن هم در آن كوچه‌هاي پرپيچ و خم زندگي كند. هنگامي كه وارد خانة امام شدم، تعجبم بيشتر شد. نزد امام كه رفتم، گفتم كه اهل كدام كشورم و كشور ما در زير ستم آمريكا بوده است. امام يك جمله به من فرمودند و آن اين بود:
ما طرفدار مظلومين عالم هستيم.
اين جمله به من نيز نيرو داد.
وقتي از ايران رفتم، به واتيكان وارد شدم تا پاپ را ببينم دلم مي‌خواست از او كمكي بگيرم. وقتي كه تقاضايم را مطرح كردم و فهميدند كه انقلابي‌ام، پاپ گفت: اگر بخواهي وارد سياست شوي، نمي‌شود. اگر بخواهي از ما كمك بگيري، نبايد در سياست دخالتي كني. كشيش نبايد كاري به اين مسايل داشته باشد. بايد به مردم آرامش بدهيد كه مردم قيام نكنند. وقتي من اين جملات را شنيدم، به پاپ گفتم: امروز رهبر من تو نيستي. مي‌داني رهبر من كيست؟ امروز رهبر من امام خميني است!»