شهید بهشتی قربانی نفاق پیچیده

بیش از یک ربع قرن ازعروج ملکوتی راست قامت جاودانه تاریخ، سردار کشور، کوه کوهان، مرد مردستان، آن عماد تکیه و امید ایرانشهر، شیرمرد عرصه های هول، آن که هرگز چون کلید گنج مروارید گم نمی شد از لبش لبخند، خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان، خواه روز جنگ و خورده بهر کین دشمن سوگند. او که در گرداب دریاها به سان موج آرامش، و در طوفان خاک و خس در افق روشن؛ برمصیبت های تاریخ پر بلای ما واقف و در شادی های کوچه های پیچ در پیچ ما حاضر. آن که بر هر موج ابرویش، هزاران دلدار خفته و در هر ناوک چشمش هزاران دشمن خسته. اینک این راست قامت در تگ تاریک ژرف آن نفاق پیچیده خفته با یاران خود در چاه حقد آن سیه روزان بی ساحل.
و ما که امروز در رهگذر این کشتی سربلندی، به فراز و فرودها می نگریم، جمال جمیل بهشتی را در هدایت آن، با تمام لحظه لحظه ها، درمی یابیم. اما آیا نسل سوم انقلاب که فرزندان همان مردان راستین 26 سال پیش هستند، از بلندی ها و پستی های این دریای طوفانی چیزی بخاطر دارند یا کسی برای آنها، آن را ترسیم نموده است؟ و این نقطه مشترک همه دلسوزان انقلاب است، که مبادا جریانات موج سوار، کشتی انقلاب را به ساحل دیگری هدایت نماید.
یاد شهید مظلوم در هر سال نه فقط بخاطر پاسداشت یک انسان متفکر، انقلابی، آگاه شجاع مدیر و مدبر است؛ بلکه او نماد جریان شناسی انقلاب بود که در هر عصری، فرزندان بجای مانده، آرمان های مقدس خود را از لابه لای حوادث و تحولات زودگذر دریابد و صحیح را از سقیم، مصلح را ازمفسد، مخلص را از فرصت طلب، بازشناسد.
نویسنده در تیر ماه سال 83 ضمن هشدار به بعضی جریانات سیاسی، در شناخت راه شهید بهشتی، موضوع اصول گرایی را مطرح نمود و مژده پیروزی اصول گرایان را در انتخابات آینده داد
و در مقابل، آفت های عدم پیروی از راه شهید بهشتی را برشمرد.
«در شمار ارچه نیاورد کسی حافظ را شکر کان محنت بی حد و شمار آخر شد»
در این نوشته در دو بخش مطالبی را به آگاهی پیروان مکتب خمینی و وفاداران به راه بهشتی بیان خواهم کرد.

بخش اول: جریان شناسی نفاق پیچیده در حادثه هفت تیر
حادثه هفت تیر سال شصت، محصول یک جریان ریشه دار تاریخی منحرف و کینه توز نسبت به پایه گذاران نهضت امام خمینی(ره) بود که در هفتم تیر به نتیجه رسید و 72 نفر از بهترین یاران انقلاب را از ما گرفت. البته در مقابل چون سیلی خروشان، غبار زمین را شستشو داد و درختان سرد و پیچک های نفاق را اززمین برکند و آنها را به مرداب های چرکین فرو انداخت. این جریانات به حسب گستردگی کمی و فضاسازی های سال 59 و 60 عبارتند از:

1) جریان بنی صدر و منافقین:
جریان بنی صدر و منافقین که بر سرنوشت اجرائیات کشور و بخش مهمی ازنیروهای نظامی مسلط بود، با فضاسازی های احزاب لیبرال و بهره گیری از بعضی چهره های موجه انقلاب، در مقابل جریان شهید بهشتی قرار گرفت. بنی صدر با اختیار فراوان در نیروهای مسلح و جاشینی فرمانده کل قوا، هم بین نیروهای مسلح تفرقه ایجاد می کرد و هم در پشت جبهه توسط روزنامه انقلاب اسلامی به مظلوم نمایی و شایعه پراکنی می پرداخت. یاران او مثل احمد سلامتیان در مجلس نیز طرح تفرقه و جریانسازی علیه شهید بهشتی و نیروهای انقلاب را دنبال می کردند.
منافقین نیز که از دخالت در مقدرات کشور مایوس شده بودند زیر چتر حمایت های
بنی صدر به کادرسازی میلیشیا می پرداختند تا در موقع لازم، با یک تیر خلاص، رهبری و انقلاب را ساقط نمایند.
صبر و دور اندیشی شهید بهشتی، طرح های پیچیده آنها را به بن بست کشاند تا اینکه به این نتیجه رسیدند که شمشیر نفاق را از رو ببندند و کار را تمام کنند. اتحاد شوم بنی صدر و منافقین با نفوذ دادن شخصی به نام «کلاهی» در دفتر حزب جمهوری اسلامی در بعد ازظهر 7 تیر و شهید بهشتی و یارانش را در مسلخ عشق و معبد حزب جمهوری اسلامی به لقای خدا واصل کرد.
ساده اندیشی است که جریان بنی صدر را یک اتفاق در انقلاب اسلامی سال 57 بدانیم. بنی صدر واطرافیانش مهره های
دست پرورده ای بودند که طبق برنامه ریزی بیگانگان به قدرت رسیدند و قرار بود مسیر نهضت را به سمت جبهه ملی وتفکر دکتر مصدق و دوستانش در دولت موقت تغییر دهند. بنی صدر خود نیز بطور آشکارا بر آن پای می فشرد و می گفت «من مصدقی هستم» آنچه بعد از26 سال باید عبرت آموز باشد این است که طرح بنی صدر برای نابودی اصل ولایت فقیه بعد ازامام بود اما خون شهیدان نفاق پیچیده آنها را آشکار کرد و در مراحل اولیه شکست خورد.

2) جریان گروههای مارکسیستی (چپ):
جریانات چپ در سال 59 و 60 عمدتاً در حزب توده، چریک های فدایی خلق اکثریت و اقلیت و مائوئیست ها هستند که به صورت رسمی فعالیت می کردند. چند جریان منطقه ای نیز وجود داشت که در مجموع تفکر مارکسیستی داشتند؛ مثل حزب دمکرات کردستان، حزب کومله. یک جریان بسیار محدود در مازندران وخوزستان نیز فعالیت می کردند. این گروهها بر محورهای اقتصاد دولتی، حاکمیت کارگران بر سرنوشت کشور، خودمختاری سیاسی و اقتصادی وآزادی به شیوه کشورهای مارکسیستی را خواستار بودند.
در مقابل، اندیشه های مترقی انقلاب، قوانین محکم و ظلم سیتزی قانون اساسی، تاکید بر عدالت در تمام زمینه ها، نفی طبقات سلطه، و از همه کاراتر، مدیریت بی نظیر شهید بهشتی در اداره کشور آنها را مایوس کرد. جاذبیت اندیشه های امام و شهید بهشتی، نمی گذاشت گروه های چپ در بین مردم نفوذ تشکیلاتی پیدا کنند. لذا زود متوجه شدند که مانع اصلی اهداف آنها، شهید بهشتی و اندیشه های اوست. گروه های چپ عمدتا به کارخانجات و مجامع کارگری دل بسته بودند که دوراندیشی شهید بهشتی مبنی بر ایجاد واحدهای کارگری در حزب جمهوری اسلامی، توطئه آنها را خنثی می کرد. این گروه ها نیز در دایره ای نفاق پیچیده علیه شهید بهشتی با گروه اول هم صدا شدند و در جهت حذف شهید بهشتی و تفکر انقلابی او متحد گشتند.

3) جریان مهدی هاشمی:
مهدی هاشمی و طرفداران او که برای گسترش فعالیت خود، شهید بهشتی را مانع اصلی می دیدند در یک نفاق پیچیده با او به مقابله برخاستند. شعار ظاهری آنها اتحاد ملل اسلامی بود اما در باطن به دنبال حاکمیت یک تفکر شبه طالبانی بر مقدرات کشور بودند. صبر، دوراندیشی، مدارا، حلم و مقاومت شهید مظلوم، توانست این جریان منحرف را از مسیر انقلاب دور کند. این گروه بسیار علاقمند بودند که مثل شهید بهشتی یک تشکیلات گسترده ای مثل حزب جمهوری اسلامی داشته باشند تا بتوانند با یک حرکت حساب شده زمام امور کشور را بدست بگیرند. بعد از فروپاشی این گروه و تعطیلی حزب جمهوری اسلامی، معلوم شد که این گروه علیه شهید بهشتی و حزب جمهوری اسلامی نزد امام بدگویی هایی کرده بودند.

4) متحجرین بی درد:
در مقابل گروه قبلی، یک گروه که در توده متدین مردم ریشه دار بود و از قبل از انقلاب حرکت مردم را بچه بازی و بازی با دم شیر می پنداشت، برای کسب قدرت سیاسی و اقتصادی به ظاهر با مردم همراه شد. این تفکر، شهید بهشتی را تندرو و بی ملاحظه نسبت به فقه اسلامی معرفی می کردند. یادم هست وقتی برای گسترش حزب جمهوری اسلامی تبلیغ می کردم، یکی از روحانیون با نفوذ ما را به گسترش اندیشه های کمونیستی متهم کرده بود.
متحجرین هنوز به کارشکنی علیه دولت و روند انقلاب مشغول اند. این گروه که ظاهری موجه داشتند، گاهی با سکوت و گاهی با همراهی با گروه های قبلی، آب به آسیاب دشمن می ریختند و در حادثه هفت تیر نیز دخیل بودند.

5) قبیله حسودان:
واقعیت این است که عده ای نمی توانستند بپذیرند که بخشی از مدیریت نظام اسلامی با یک روحانی متفکر انقلابی روشنفکر تحصیلکرده دانشگاه است. فارغ از هر نوع تحلیل، مثل این افراد را از زبان سعدی در گلستان همیشه جاوید نقل می کنم: «بی هنران هنرمند را نتوانند که بینند همچنان که سگان بازاری، سگ صید را؛ مشغله برآرند و پیش آمدن نیارند. یعنی سفله چون به هنر باکسی برنیاید به خبثش در پوستین افتد»
کند هر آینه غیبت حسود کوته دست
که در مقابله گنگش بود زبان مقال

6) گروه های برون مرزی:
این گروه ها معمولا با داخل مرتبط بودند و از خشم مقدس نظام فرار کرده بودند. از سلطنت طلب ها تا لیبرال ها و برخی گروه های چپ، با حمایت تبلیغاتی آمریکا و اسرائیل و سخن پراکنی های کشورهای اروپایی علیه شهید بهشتی و اندیشه او در سطح وسیع و بی سابقه ای بمباران تبلیغاتی می کردند. حجم تبلیغات به قدری بود که تمیز حق و باطل برای بعضی دشوار شده بود و کار به جایی رسید که بعضی از یاران امام و انقلاب نیز به تردید افتادند. صحنه هایی رخ داد که انسان به یاد مظلومیت علی (ع) می افتد که وقتی در مسجد کوفه شهید شد مردم گفتند مگر علی نماز می خواند که در مسجد شهید شده است؟
در خیابان های تهران علنا علیه شهید بهشتی شعار می دادند و بهشتی همچنان مظلوم که می دانست دشمنان خارجی می خواهند درختان تنومند اطراف امام را قطع کنند تا وقتی امام تنها شد به راحتی او را از میان بردارند.
نسل سوم باید جریانات نفاق پیچیده که منجر به شهادت شهید بهشتی و یارانش گردید را بشناسد و با هوشیاری مراقب تغییر جهت ها، باشند و باور کنند که هر زمان ممکن است دوباره حادثه هفتم تیرماه تکرار گردد. نسل اول انقلاب نیز باید با صداقت، واقعیت ها را منعکس کنند و اگر مورد سؤال واقع شوند آنچه اتفاق افتاده را بیان نمایند. مبادا سلایق و نظریات امروز ما واقعیت های دیروز را مخدوش نماید که قیامت در پیش و هر کس گرفتار خویش.

بخش دوم: اندیشه های شهید بهشتی و نقد پیروان او
بهشتی به تعبیر امام یک ملت بود برای ملت ما و مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود. این سرمایه گرانقدر با کوله باری از دانش و معرفت و مدیریت و عدالتخواهی به خدا پیوست. پیروان او نیز باید به موازات ادعا، این معیارها را در عمل نشان دهند و به نسل های بعد از خود، شکوه فداکاری و خدمت را نمایش دهند. از جمله ویژگی های ممتاز شهید بهشتی که گاهی از آن غفلت کرده ایم:

1) دفاع از اصل ولایت فقیه:
مهمترین دغدغه شهید بهشتی در تدوین قانون اساسی، اصل مترقی و منحصر بفرد ولایت فقیه است. اهمیت این اصل قانون اساسی، در دوران کنونی بسیار معنادارتر است. ولایت فقیه قاف یأس مخالفین انقلاب اسلامی است. اوضاع آشفته عراق و افغانستان از یک سو و کشورهای پیرو آمریکا در منطقه از سوی دیگر، همه حکایت از کمبود یک جایگاه قدرتمند قانونی و محور وحدت و فصل الخطاب همه نهادهای تصمیم گیرنده دارد و این جایگاه جز ولایت فقیه نیست. شهید بهشتی با تدبیر و دوراندیشی این اصل مترقی را تصویب کرد و جانش را بر سر آن گذاشت. کینه های دشمنان با بهشتی در واقع به خاطر پافشاری بر این اصل بود. به قول میبدی در کشف الاسرار:
اشاعوا لنا فی الحی اشنع قصه
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا
«بدترین شایعات را در قبیله علیه ما پخش کردند. اول با ما خوب بودند ولی بعدا با ما جنگیدند.”

2) عدالتخواهی:
عدالت محصول حکمت، شجاعت و عفت است. تحقق عدالت در جامعه از اهداف بزرگ همه پیامبران و کتب آسمانی است. اصول عدالت خواهی در قانون اساسی به همت شهید بهشتی بود و در آخرین لحظات عمر با اصرار بر آن به خدا پیوست. اگر عدالت به معنی قرار دادن هر چیز جای خود باشد باید بررسی کنیم این تعریف در چه بخش های جامعه و مدیریت ها محقق شده است. آیا عدالت فقط در مفهوم اقتصادی آن منظور نظر بوده است؟ یا در توزیع عادلانه نیروها نیز تسری پیدا می کند؟ متأسفانه در هر دو مورد از منویات شهید بهشتی عقب هستیم و به همین دلیل همواره مسیر انتقادات را به نظام فراهم کرده ایم.

3) جاذبه و دافعه
دشمنان انقلاب نیز به این ویژگی شهید بهشتی معترفند که جاذبه او فراتر از انسان های معمولی است. هنوز بر روی دیوارهای کوچه ها و بالای سر مدیران این جمله به چشم می خورد که: «تلخی برخورد صادقانه را به شیرینی برخورد منافقانه ترجیح می دهیم» این روحیه در سال های اول انقلاب، بر مدیران کشور حاکم بود ولی رفته رفته رنگ باخت و به فراموشی سپرده شد. یادمان نرفته که شهید بهشتی در برخورد با افراد، آنها را در آغوش می گرفت و حتی به اسم و مشخصات صدا می زد. بزرگترین حسرتی که بر دل مخالفین گذاشت این بود که در برابر گرمی برخورد او شرمسار می شدند و بعد از شهادت او دست می گزیدند که چرا در مورد او بی انصافی کردند. در این مورد نیز همواره چند سؤال مطرح است.
4) مشورت
از عناصر کلیدی موفقیت شهید مظلوم، بهره گیری از نظریات دیگران بود. مذاکرات شورای انقلاب، مجلس خبرگان، قوه قضائیه و حزب جمهوری اسلامی، بخصوص مذاکرات عصر روز 7 تیر سال 60 در جلسه مشورتی هیئت دولت و نمایندگان مجلس مبین این روحیه ارزشمند است. شهیدبهشتی در حال رایزنی با دوستانش به ملاقات خدا رفت و به یارانش این درس را آموخت که با همه تخصص ها و اشراف بر دشواری های کشور باید از نظریات دیگران بهره مند شوید.

5) ضرورت تشکیلات:
حزب جمهوری اسلامی مصداق بارز علاقه شهید مظلوم به تشکیلات است. شهید بهشتی کار حزبی نمی کرد بلکه یک انسان تکلیفی بود که برایش همه چیز وسیله بود.
از انحصار درون گروهی شدیداً بیزار بود. معتقد بودهر که به انقلاب و امام و اسلام علاقه مند است او جزو حزب جمهوری اسلامی است. او معتقد بود برای اداره کشور باید انسان های کارآمد تربیت کرد و این میسر نیست مگر در یک تشکل اسلامی.
برای بهشتی حزب معبد بود و معتقد بود با آموزش های حزبی انسان به خدا نزدیک می شود. نسل سوم باید بداند بهشتی هم یاد است و هم یادگار باید به نازش بداری تا وقت دیدار.