ماجراي فولکس آيت الله خامنه‌اي

آنچه مي‌خوانيد خاطراتي از همراهي رهبر انقلاب و شهيد بهشتي از زبان آيت‌الله محمدعلي موحدي کرماني است که پايگاه اطلاع‌رساني دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، آن را منتشر نموده است:
________________________________________
آيت‌الله محمدعلي موحدي کرماني در يکي از خاطراتشان تعريف کرده‌اند: آقاي خامنه‌اي فولکسي داشتند، سوار شديم و ايشان رانندگي مي‌کردند. يادم هست که فولکس ايشان سر و صدا و تق و توق زيادي مي‌کرد. مرحوم ربّاني املشي به شوخي گفت: «ما خجالت مي‌کشيم سوار اين ماشين شويم. هر کس صداي اين ماشين را بشنود، مي‌گويد اين‌ها کي هستند!؟» همگي خنديديم.
ما معمولاً تابستان‌ها به مشهد مي‌رفتيم. تابستان سال 1355 بود يا 1356 در مشهد به مرحوم ربّاني املشي برخوردم که از دوستان قديمي و صميمي‌ام بود. پرسيد: «کي آمديد؟» جواب دادم: «همين تازگي‌ها آمده‌ام.» گفت: «پس به ديدنت مي‌آييم.» گفتم تشريف بياوريد. نشاني منزل را گرفت و گفت: «با آقاي خامنه‌اي مي‌آييم.» آن موقع آيت‌الله خامنه‌اي در مشهد بودند. با هم قرار گذاشتيم. پيش از ظهر بود که آقايان تشريف آوردند. يک ساعتي با هم نشستيم. در بين صحبت‌ها اين مسئله مطرح شد که چه خوب است تشکلي به‌وجود آوريم. اين فکر در جمعمان مورد پسند واقع شد. جمع اصل قضيه را پذيرفت.
تشکل نياز به جذب افرادي دارد که در واقع اين افراد مؤسس آن مي‌شوند. صحبت شد که آيت‌الله دکتر بهشتي هم مشهد هستند و بهتر است با ايشان هم صحبت کنيم تا اگر اصل قضيه را پذيرفتند، ايشان هم به جمع ما بيايد. همان موقع راه افتاديم. دوستان منزل آقاي بهشتي را بلد بودند. آقاي خامنه‌اي فولکسي داشتند، سوار شديم و ايشان رانندگي مي‌کردند. يادم هست که فولکس ايشان سر و صدا و تق و توق زيادي مي‌کرد. مرحوم ربّاني املشي به شوخي گفت: «ما خجالت مي‌کشيم سوار اين ماشين شويم. هر کس صداي اين ماشين را بشنود، مي‌گويد اين‌ها کي هستند!؟» همگي خنديديم.
خوب يادم هست به محض اين‌که اين تعبير را به کار برد، آقا به‌قدري ناراحت شدند که گفتند: «نشستن در جلسه‌اي که به آقاي بهشتي توهين مي‌شود، حرام است» و بلند شدند. شما از همين مورد مي‌توانيد به رابطه‌ي آقا و دکتر بهشتي پي ببريد
در راه هنوز به منزل آقاي بهشتي نرسيده بوديم که ديديم دکتر باهنر مي‌خواست از يک طرف خيابان به آن طرف برود. به ايشان رسيديم. به نظر مي‌رسيد صبحانه‌اي تهيه کرده بود. گفتيم ما در فکر چنين تشکلي هستيم، شما هم با ما بيا. ايشان هم گفت: «چشم!» ايشان هم آمد و چهار نفر شديم. به ايشان گفتيم که مي‌خواهيم به منزل آيت‌الله بهشتي برويم. شهيد بهشتي دم در آمد. گفتيم که مي‌خواهيم قدري راجع به موضوعي صحبت کنيم.
ايشان عذر خواستند و گفتند که نمي‌شود، چون آن موقع جلسه يا مهمان داشتند. براي جلسه‌ي بعد قرار گذاشتيم. خاطرم نيست که روز بعد بود يا عصر همان روز. در جلسه‌ي با شهيد بهشتي ايشان پذيرفتند که ايجاد اين تشکل کار خوبي است. به اين ترتيب پنج نفر شديم. گفتيم حالا بنشينيم ببينيم چه کساني مي‌توانند در اين کار با ما هم‌فکر باشند تا آن‌ها را جمع کنيم. شروع به شناسايي افراد در تهران و قم و مشهد کرديم تا با آن‌ها صحبت کنيم.
در قم آيت‌الله مشکيني، آيت‌الله مؤمن و آيت‌الله طاهري خرم‌آبادي. يادم نمي‌آيد در قم غير از اين‌ها شخص ديگري را پيدا کرده باشيم. در تهران آيت‌الله مهدوي‌کني و چند نفر ديگر. آقايان هاشمي و منتظري هم مورد نظرمان بودند که آن موقع اين دو نفر در زندان بودند. البته برخي مثلاً در روحانيت مبارز بودند که بعدها ملحق شدند، ولي تا آنجا که يادم مي‌آيد، در اين مرحله‌ي تشکل حزب نبودند. در مشهد هم آقاي طبسي و شهيد هاشمي‌نژاد بودند. با اين‌ها صحبت و مذاکره شد و در جريان قرار گرفتند و قرار شد اعضاي اصلي و مؤسس باشند. پيش از اتمام سفر مشهد، تصميم گرفته شد که در تهران هم جلسه‌اي تشکيل بدهيم.
ما براي تنظيم اساسنامه‌ي حزب، جلسات سرّي متعددي داشتيم. پس از پيروزي انقلاب مسئله آشکار شد و حزب جمهوري اسلامي اعلام موجوديت کرد. به دنبال آن جلسات هم تشکيل مي‌شد. در جلسه‌اي که همه‌ي اعضا دعوت شده بودند تا شوراي مرکزي و شوراي داوري و شوراي افتاء** را انتخاب کنند، يادم مي‌آيد مرحوم حاج احمدآقا هم شرکت کردند. اول شوراي مرکزي تعيين شدند و بعد، اعضاي شوراي داوري و شوراي افتاء نيز مشخص شدند.
آقاي خامنه‌اي فولکسي داشتند، سوار شديم و ايشان رانندگي مي‌کردند. يادم هست که فولکس ايشان سر و صدا و تق و توق زيادي مي‌کرد. مرحوم ربّاني املشي به شوخي گفت: «ما خجالت مي‌کشيم سوار اين ماشين شويم. هر کس صداي اين ماشين را بشنود، مي‌گويد اين‌ها کي هستند!؟» همگي خنديديم
نشستن در اين جلسه حرام است!
يکي از اعضاي وقت شوراي مرکزي جامعه‌ي روحانيت، به دلايلي کدورتي از حزب داشت؛ در شوراي مرکزي جامعه‌ي روحانيت و در غياب شهيد بهشتي تعبير بدي درباره‌ي حزب و در مورد شهيد بهشتي به کار برده بود؛ کلمه‌اي که شايد قدري موهن بود. تلقي‌اش اين بود که شهيد بهشتي نقش اصلي‌اي را در اين تحزب دارد. آن موقع شهيد بهشتي دبيرکل حزب بود. آن شخص در واقع شبه عقده‌اي از حزب داشت و از اين رو تعبير موهني در مورد ايشان کرد. خوب يادم هست به محض اين‌که اين تعبير را به کار برد، آقا به‌قدري ناراحت شدند که گفتند: «نشستن در جلسه‌اي که به آقاي بهشتي توهين مي‌شود، حرام است» و بلند شدند. شما از همين مورد مي‌توانيد به رابطه‌ي آقا و دکتر بهشتي پي ببريد.
آقا فوق‌العاده به شهيد بهشتي علاقه‌مند بودند. وقتي مي‌خواستيم خبر شهادت آيت‌الله بهشتي را به آقا بدهيم، واقعاً نمي‌دانستيم چگونه بگوييم. آن موقع آقا بر اثر سوء قصدي که به ايشان شده بود، مجروح بودند. وقتي اين خبر را شنيدند، بسيار به رايشان ناگوار بود.