مطهری و مضمون تأویلی تشیع

ما دینداران همواره نیازمند بازنگری و سنجش چگونگی نسبت خود با دین هستیم. اما این دین چیست که می‌بایست نسبت خود را با آن همواره بسنجیم.
در حیطه متون دینی با انبوهی از داده‌ها رو به رو هستیم که وثاقت جملگی آنها محرز نیست(1). و یا در معانی معارضی ظهور دارند. هستی تاریخی دین نیز نمادها و نشانه‌های متنوعی را متضمن است که در نگاه اولیه جهت دهی هایی گاه متباینی را نمود می‌دهد. با این وجود چه بایدکرد؟ چگونه می‌توانیم تعلق خود به دین را به سنجش و وارسی گذاریم، در صورتی که خود دین، مجموعه‌ای آمیخته به معارضات و موضوعات و متشابهات است؟  تاویل پاسخی است که رویکرد شیعی به پرسش مزبور داده است. در این رویکرد، دینداری یعنی همواره تاویل کردن و از پوسته به مغز رفتن و امور عرفی را در پرتو امر قدسی سنجیدن. اینچنین برداشتی از مکتب تشیع به روشنی در آراء استاد شهید مطهری باز نموده شده است. اما پیش از پرداختن به آراء آن  بزرگ ، طرح مقدماتی را ضروری می بینیم.
برای دستیابی به حقیقت دین و تشخیص تمیز مراد شارع از دو روش می بایست پیروی کرد: دین پدیده‌ای است دو چهره‌ای، یک چهره آن در تاریخ متجلی گشته است و چهره دیگر در نصوص بازمانده از عصر تنزیل. به تبعِ این دو چهره از دین، در بررسی آن می‌بایست از هر دو طریق  تاویل متنی و  تاویل تاریخی استفاده نمود. تأویل در لغت از ریشه  اول و به معنای مرجع است. بنابر تقسیم پیش گفته، مرجع داده های متنوع متنی و تاریخی را گاه در تاریخ پی می جوئیم و گاه در متن.
هیچ یک از گزاره‌های دینی موجود در قرآن چه آنها که به اصول اعتقادات و احکام مربوطند و چه غیر آن، معنای دینی نخواهند داشت جز آن که در پرتو مرکز ثقل معنایی متن، یعنی ایده خدا (آنچنان که در قرآن تصویر شده) فهمیده شود. این مرکز ثقل معنایی است که گزاره‌های دینی را از اسطوره‌ها و اعتقادات ملل و نحل گوناگون که گاه صورتی شبیه به معتقدات وحیانی ما دارند جدا می‌کند. فهم این معنا هنگامی برای ذهن ملموس‌تر می‌شود که به رویکرد خاص ادیان الهی و خصوصاً اسلام به  خدا توجه کنیم. تعبیری که قرآن از  خدا به دست می‌دهد تعبیری  وجودی است و نه  ماهوی . خدایی که اسلام، مردمان را بدو دعوت می‌کند خدایی است که بر خلاف تصورات بسیاری از متفکرین بزرگ بشری از هر گونه شائبه ماهوی مبری است.
خدایی که موجودی در برابر و هم عرض موجودات دیگر و پدیده‌ای در برابر و یا در کنار پدیده‌های دیگر نیست، بلکه تحقق بخش هر پدیده ایست و همه موجودات تجلیات اویند. خدایی که ماهیت ندارد و لذا نمی توان گفت  چیست؟ و به تعبیر دقیق‌ترِ ملا هادی سبزواری:  الحق ماهیته انیته (ماهیت خدا عین وجود او است)، او از رگ گردن به هر پدیده‌ای نزدیکتر است و حجاب اعمال و افکار انسان‌هاست که او را از دیدگانشان محجوب می‌سازد؛ گرچه در این حالت نیز از حاکمیت وی یارای فرار ندارند. خدای قرآن، خدای گسسته از خلق نیست بلکه اینچنین خدایی است:  هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن . خدایی که هر جا رو کنیم رخ او را می ببنیم:  فاینما تولو فثم وجه الله . و از ما به ما نزدیکتراست:  نحن اقرب الیکم من حبل الورید . همان خدایی که امیرالمومنین علی علیه اسلام از او این چنین یاد می‌کرد:  ما رایت شیئا الا رایت الله قبله و بعده و معه . هیچ پدیده‌ای را ندیدم جز آن که خدا را قبل از آن بعد از آن و داخل در آن دیدم. خدای قرآن حقیقتی است، که نه تنها هستی همه موجودات قائم به او است بلکه در واپسین تحلیل بلکه معنای تمامی گزاره های دینی نیز به او بازگشت می یابد. پس در پرتو این  مرکز ثقل معنایی است که نیل به حقیقت آن چهره از دین که در ساحت متون متجلی شده و تاویل متشابهات و ظواهر آیات امکان پذیر است. نسبت به این  اصل هیچ چیز دیگری در میان آموزه ها و احکام دین  اصل نیست.
کاوش در حالات وجودی نخستین ایمان آورندگان و کیفیت بر خورد آنها با وحی ما را به حقیقت بزرگی رهنمون می‌سازد و آن تقدم گرایش وجودی آدمی به سوی خدا و حرکت متقربانه‌اش به سوی او بر پذیرش نظری آموزه‌های دینی و صدق رسولان و رسالت ایشان است. کیفیت و محتوای ایمان نخستین مومنین یعنی امام علی سلام الله علیه، خدیجه کبری، ‌اباذر و سلمان و مقداد و اویس و هر یک از صحابه و تابعین راستین، ما را به تأملی نو بر مفهوم ایمان فرا می‌خواند. این سخن به هیچ وجه به معنای نفی تاملات نظری و فلسفی و راهبردن از این طریق به آموزه‌های دینی و صدق آنها نیست. بلکه دعوت به شناخت پدیده ایمان در  الگوی اصیل خویش و بنیادی بودن  ربط با خدا در دینداری است. گو اینکه تاملات نظری و فلسفی مزبور نیز در جای خود مسلماً بایسته‌اند. قرآن نیز بر تقدم  سیر و سلوک وجودی و ایمان و مجاهده تقرب جویانه بر  پذیرش دین تاکید می کند، آنجا که می‌فرماید:  یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام / مائده: 16 و یا  ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین / بقره:2
و یا آنجا که می‌فرماید:  قل انظروا ما ذا فی السموات و الارض و ما تغنی الایات و النذر عن قوم لایومنون/ یونس: 101 . اینجاست که دین با ویژگی‌هایی خاص خود به عنوان پدیده‌ای یکتا در میان تمامی پدیده‌های بشری، اعم از علم، فلسفه و هنر و ایدئولوژی و... جایگاهی خاص می‌یابد. با توجه به آنچه گذشت، می‌توان ادعا نمود که حقیقت گوهری تدین ایمان و حضور آدمی در برابر خدا است.
ائمه اطهار و گروهی از صحابه راستین رسول خدا (ص) در افعال و اقوال خود بر همین حقیقت پای می‌فشرده‌اند و تاکید بر همین حقیقت که آن را  باطن دین خواندیم، رویکرد شیعی به دین را به عنوان ادامه طبیعی سنت پیامبر اکرم (ص) و مصر بر  خالص مانی دین در حقیقت و اصل و اساس خود تشکیل می‌داده است.(2)
استاد مطهری در تأملات ژرف خود در باب حقیقت و روح دین، چه آنجا که به طرح و ترویج مبنای اصالت وجود می پردازند و چه آنجا که اعتقاد به خدا را رمز گشایی متن می خوانند بر هیس مضمون، یعنی مضمون تأویلی تاکید کرده اند و تشیع در بیان ایشان نیز ناظر بر حرکت تأویلی در عرصه متون دینی با اصل گرفتن ایده وجودی الوهیت است.
تا اینجا به معنای تأویلی بودنِ تشیع در عرصه متون دینی پرداختیم اما این مفهوم در عرصه تاریخ چه معنایی خواهد داشت. به زعم مطهری در حیطه تاریخ نیز جریانی حامل اصیل وحی است که زمان آفاقی را با اتکاء به معیارهای الهی می‌پیماید.
استاد مطهری در بیان مضمون تأویلی تشیع در ساحت تاریخ می‌نویسد:  در حقیقت این انشعاب اسلامی یعنی شکل گیری تشیع از اینجا به وجود آمد که یک دسته که البته اکثریت بودند فقط ظاهر را می‌نگریستند و دیدشان آنقدر تیزبین نبود و عمق نداشت که باطن و حقیقت هر واقعه‌ای را نیز ببینند، ظاهر را می‌دیدند و در همه جا حمل به صحت می‌کردند، می‌گفتند عده‌ای از بزرگان صحابه و پیرمردها و سابقه دارهای در اسلام راهی را رفته‌اند و نمی‌توان گفت اشتباه کرده‌اند، اما دسته دیگر که اقلیت بودند در همان هنگام می‌گفتند شخصیت‌ها تا آن وقت پیش ما احترام دارند که به حقیقت احترام بگذارند. اما آنجا که می‌بینیم اصول اسلامی بدست همین سابقه‌دارها پایمال می‌شود دیگر احترامی ندارند. ما طرفدار اصولیم نه طرفدار شخصیت‌ها، تشیع با این روح به وجود آمده است.
ما وقتی در تاریخ اسلام به سراغ سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد کندی و عمار یاسر و امثال آن می‌رویم و می‌خواهیم ببینیم چه چیز آنها را وادار کرد که دور علی را بگیرند و اکثریت را رها کنند؟ می‌بینیم آنها مردمی بودند اصولی و اصول شناس، هم دیندار و هم دین شناس. می‌گفتند ما نباید درک و فکر خویش را بدست دیگران بسپریم و وقتی آنها اشتباه کردند ما نیز اشتباه کنیم.
و در حقیقت روح آنان روحی بود که اصول و حقایق بر آن حکومت می‌کرد نه اشخاص و شخصیتها .
استاد مطهری ادامه می‌دهد:  علی(ع) سخنی دارد که دکتر طه حسین دانشمند و نویسنده مصر می‌گوید سخنی محکمتر و بالاتر از این نمی‌شود. بعد از آنکه وحی خاموش گشت و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی با این بزرگی شنیده نشده است. فرمود: ... ان الحق و الباطل لایعرفان باقدار الرجال اعرف الحق تعرف اهله، و اعرف الباطل تعرفه اهله:... حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی‌شود شناخت، این صحیح نیست که تو اول شخصیت‌هایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاس‌ها بسنجی.  فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافق‌اند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف . نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت‌ آنان باشند. یعنی باید حق شناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیت‌شناس، افراد را با حق مقایسه کنی اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیری و الا نه.
این حرف نیست که  آیا طلحه و زبیر و عایشه ممکن است بر باطل باشند؟
در اینجا علی معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این چیزی نیست.
علی بعد از پیغمبر، جوانی سی و سه ساله است با یک اقلیتی کمتر از عدد انگشتان. در مقابلش پیرمردهای شصت ساله با اکثریتی انبوه و بسیار. منطق اکثریت این بود که راه بزرگان و مشایخ این است و بزرگان اشتباه نمی‌کنند و ما راه آنان را می‌رویم. منطق آن اقلیت این بود که آنچه اشتباه نمی‌کند حقیقت است، بزرگان باید خود را بر حقیقت تطبیق دهند.
همان طور که ملاحظه می‌شود استاد مطهری دامنه تأویل، ارجاع دادن هر پدیده‌ای به مبدأ و قربانی نکردن معیارهای قدسی در پای مرزهای مقدس انگاشته شده بشری را به هستی تاریخی – اجتماعی دین نیز تسری می‌دهند و رد متشابهات و ظواهر به  مرکز معنایی متن را در مورد یافتنِ  تعین اصیل خارجی دین نیز به کار می‌برند.
اما برخی دیگر از صاحبنظران اینچنین اعتقادی ندارند به زعم ایشان:
 نقش نبوت در تنزیل کتاب و آشکار کردن معنای خارجی و ظاهری آن بوده است تشیع با سیر انفسی در کتاب، حرکت معکوس را انجام می‌دهد و نقش تکمیلی تنزیل را که عبارت است از بازگشت به درون و باطن کتاب، تحقق می‌بخشد. تأویل همین بازگشت است. (3)
به زعم ایشان:  اگر تاریخ را به معنای پوسته یا ظاهر مهم تاریخیتی مکنون، که رویدادها بیانگر وجه واقعی... و اسرار ازلی آن‌اند بگیریم می‌توان گفت که تشیع با این گونه مقلوب کردن حرکت و برگرداندن معنا، خود از شمول معنای تاریخ بیرون است.(4)
ایشان معتقد اند:  تمامی تبیین‌های اجتماعی و سیاسی رایج، از تشیع که در آنها تشیع تا سطح قوانین علیت کاهش داده شده است، همه از تبیین‌هایی هستند که از کنار مساله اصلی اندیشه و موضوع مرکزی آگاهی شیعی می‌گذرند و ذات این اندیشه را نادیده می‌گیرند زیرا زمان امامت در برزخ زمان می‌گذرد. (5)
اما در نظر ما نمی‌توان با قضاوت  کربن و امثال او (که شرح آن در فوق آمد) موافق بود. نه تنها شواهد تاریخی تشیع، را صرفاً رویکردی انفسی به کتاب خدا نمی‌نمایاند بلکه با توجه به تصوری که ما از مفهوم خدا داریم، نسبت خدا و زمان به گونه‌ای است که ربط انفسی باخدا (خدایی که زمان آفاقی نیز خالی از او نیست) سلوک معنوی را در سلوک تاریخی نیز متجلی می‌کند. همان طور که حرکت امام حسین (ع) هر دو سلوک وجودی و تاریخی را به هماهنگ‌ترین صورت، جمع آورد. لذا همان طور که در مواجهه با متون دینی باید متشابهات را به  معنای کانونی متن یعنی  خدا ارجاع داد و ربط با خدا و پذیرش ولایت او بر هر اصل و ولایتی مقدم است در مواجهه با هستیِ تاریخی-اجتماعی دین نیز، به زعم مطهری، اصول (یامجموعه معیارهای الهی) بر حجیت و اعتبار عرفیات و عادات و شخصیت‌ها حاکم است.
اگر در پی سنجش و وارسی میزان و کیفیت تعلق خود به حقیقت دین هستیم باید نسبت خود را با هر دو  سلوکِ ارجاع دهنده به مبدأ (یا تاویل در هر دو ساحت متن و تاریخ) مشخص کنیم. ما خود را شیعه می‌خوانیم و لذا با تعبیری که مطهری از روح تشیع به دست می‌دهد می‌بایست آیینه تمام نمای هر دو سلوک باشیم؛ اما وضعیت موجود ما به تعبیر همان بزرگ اینچنین نیست. استاد شهید مطهری می‌فرماید:
 چقدر فراوانند افرادی که شعارشان شعار تشیع است و اما روحشان روح تشیع نیست. مسیر تشیع همانند روح آن، تشخیص حقیقت و تعقیب آن است... ممکن است مذهبی مرده باشد ولی روح آن مذهب در میان مردم دیگری که به حسب ظاهر پیرو آن مذهب نیستند بلکه خود را مخالف آن مذهب می‌دانند، زنده باشد. مذهب خوارج امروزه مرده است ولی آیا روح مذهب خارجی هم مرده است؟ آیا این روح در پیروان مذاهب دیگر حلول نکرده‌ است؟ آیا مثلاً ‌خدای نکرده در میان ما ... این روح حلول نکرده است؟ (6)
وحی، ‌اگر چه مقوله‌ای فرا زمانی و فرا تاریخی است و مبدأ صدورش از هرگونه شائبه بشریتی تهی است، لیکن با تنزیل دادنش توسط خداوند به ساحت بشری، ناگزیر در هستی تاریخی و زمانی خود مبتلا به تعینات و برداشت‌های گوناگون و در حیثیت‌ ذاتی و ماهوی خود مبتلا به شائبه‌های تشابه و تعارض و تدلیس می‌گردد. دینداری، بیش از آن که اعتیاد به یک سری عادات و یا مسلح بودنِ ظاهری به یک سری الفاظ و اصول باشد، مجاهده و عمل تأویلی تقرب جویانه ‌ای است که انسان حق گرا در لحظه لحظه زندگی خود می‌بایست انجام دهد. دریافت حقیقت، در این دیدگاه، در گروِ مجاهده یا تأویل در هر دو ساحت است. علی (ع) می‌فرمایند: یا حارث ان الحق احسن الحدیث و الصادع به مجاهد و بالحق اجرک و ارعنی سمعک .. الخ (بحارالانوار جلد 6 صفحه 179) ای حارث همانا حق زیباترین (نیکوترین) کلام است و آن که آن را در می‌یابد و فاش می‌گوید، مجاهد است ... الخ و یا در جای دیگر.
معصوم علیه السلام، ایمان را عین عمل به شمار می آورد: الایمان هوالعمل و بر آن است که ایمان مستقیما به عمل دلالت می کند: الایمان یستدل بالاعمل
به نظر ما یکی از ارکان مهم این مجاهده و عمل حق جویانه که دریافت حقیقت موقوف به آن است، تأویلی است که توسط مؤمنین در هر دو حیثیت پیش گفته دین، یعنی حیثیت تاریخی و ماهوی آن می بایست صورت انجام پذیرد. مؤمن مکلف است که برای بازشناختن حقیقت دین و تعیـّن اصیل آن از میان تعنیات گوناگون، دست به تأویل زند. تأویلی در ساحت تاریخی دین برای یافتن تعین اصیل از میان برداشتها و تجلیات تاریخی گوناگونی که دین به روی خود دیده است(تأویل تاریخی) و تأویلی برای بازشناختن اصل و بنیاد تمامی آموزه هایی که در متون دینی وارد گردیده است(تأویل متنی یا ماهوی) به وسیله این دو تأویل، مؤمن قادر خواهد بود، متشابهات دین را به محکمات، ارجاع دهد. ائمه ما علاوه بر متجلی ساختن تأویل ماهوی، در سیره خود آغازگر جریانی شدند که پس از رحلت واپسین پیامبر (ص) به طور خاص، مظهر تأویل تاریخی دین گشتند و آن حاکمیت اصول بر مرجعیت اشخاص، عرفیات، نظمهای مستقر و عادات زمانه است. پیامبر اکرم(ص) در یکی از احادیث خود به مولای متقیان علی علیه السلام می فرمایند: ای علی تو بر تأویل قرآن، مجاهده خواهی نمود، همان گونه که من بر سر تنزیلش جهاد نمودم .
عمار یاسر نیز به روز جنگ صفین رجز می خواند که « نحن نضربکم فی البدر علی تنزیله و الیوم نصربکم علی تأویله » به این ترتیب، حزب علی خود را مظهر تأویل دین در طول تاریخ می شمرد.

پی نوشت:
1- یعنی در حیطه احادیث
2- کوششهای تاریخی ائمه (ع) در راه حراست از حقیقت دین، عمدتا در محورهایی چند، صورتِ انجام به خود پذیرفته است: نخست: شناساندن خدای متعالی. در مورد زدودن شائبه های اوهام و شرک از اذهان مردم پیرامون مقوله الوهیت و به خصوص اوهام ایشان در مورد بیگانگی خالق از مخلوقات، کافی است، تنها به عنوان چند نمونه روشن به سخنان امام علی (ع) در نهج البلاغه یا غیر آن و نیز سخنان امام صادق (ع) در کتاب توحید اصول کافی مراجعه کنیم تا تمایز ریشه ای آنرا با تصورات موجود در اذهان درباره خدا متوجه شویم. امام علی (ع) در خطبه نخست نهج البلاغه، خدا را اینگونه به مخاطبین خود می سناساند:  مع کل شیء لا بمقارنه و غیر کل شیء لا بمزایله خدایی که نه با مخاطبین متحد است و نه با مخلوقات از او گسستگی دارند. در موضعی دیگر امام علیه السلام سخنی بس عجیب تر و ژرفتر در چگونگی روی آوردنِ آدمی به دین دارند:
سئل امیرالمؤمنین علیه السلام: عرفت الله بمحمد ام عذفت محمدا بالله فقال ما عرفت الله تبارک و تعالی بمحمد و لکن عرفت الله تبارک و تعالی حین خلقه و احدث فیه الحدود...الخ/ التوحید. صدوق. باب 41
فی الواقع به گفته امام علی (ع) بر پذیرش رسول اکرم (ص) نیز معیارهای الهی حکومت دارند و محمد(ص) نیز با عنایت به معیارهای الهی پذیرفته می شود.
دوم: برداشت خاصی است که ائمه اطهار (ع) در عمل و نظر نسبت به امور سیاسی بر آن پای می فشردند و به موجب آن، هدایت از مؤلفه های برداشت نگاه خاص ایشان به سیاست بوده است.
سوم: تأکید بر دعا و نیایش به عنوان یکی از ارکان اصلی بر پای دارند دین، شاید در کمتر فرهنگی مانند فرهنگ ائمه (ع) دعا و عشق و طلب با عمل اجتماعی، آمیخته باشد.
چهارم: تأکید بر لزوم تداوم نسبت سنت قدسی تا انتهای تاریخ با توجه به همین تأکید، در دیدگان امامان ما، ختم نبوت به ختم دیانت معنا نمی گردید و نیاز بشر به وحی الهی، نیازی دائمی تلقی می شد. در این دیدگاه بلوع بشر در گرو روی بر تافتن از وحی پس از رحلت نبی اکرم(ص) بلکه با گشوده بودن عقل وی نسبت به کلام خدا تضمین می گشت.
3- هانری کربن، آفاق تفکر معنوی در ایران اسلامی، داریوش شایگان، ترجمه باقر پرهام، نشر آگاه، تهران،1371،صفحه 137
4- همان
5- همان صفحه 138
6-کلیه نقل قولها از استاد شهید مطهری از کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) صفحات 123 تا 141 (فصل شعار یا روح؟) نقل شده است.