اصالت تفکر و سنت حکمی اسلام در علامه
متن زیر، پیاده شده گفتوگوی دکتر سیدحسین نصر، اسلامشناس ایرانی مقیم آمریکا با شبکه رادیویی فرهنگ در تاریخ دوم آذر ماه جاری است. وی یکی از شاگردان علامه طباطبایی بوده که سالها در محضر آن استاد تلمذ کرده است. این سخنان به مناسبت درگذشت مرحوم علامه و درباره ایشان ایراد شده است.
سعادت داشتم قریب بیست سال از 1337 تا 1357 در خدمت مرحوم علامه تلمذ کنم و روزهای بسیاری را با ایشان در تهران، قم و دماوند بگذرانم. این سعادت در تمام عمر من فراموش نخواهد شد. بنده نهتنها مجنون و شیفته تعالیم علمی، ذهنی و مفاهیم فلسفی ایشان بودم؛ بلکه تعالیم شخصی و القائات معنوی که در شخصیت ایشان بود، همیشه در ذهن من باقی خواهد ماند. به نظر بنده، سه مدرسه مختلف برای ایشان وجود داشت. نخست همان مدرسه اولیه که در خانواده ایشان بود - مدرسه قرآن و تعالیم دینی - که رسوخ عمیقی در وجود ایشان داشت. دوم توجه خاص ایشان به مکتب فلسفی ملاصدرا (صدرالمتالهین) بود. سوم توجهی که ایشان به مکتب عرفان داشتند.
میتوان گفت ایشان سه طبقه شاگرد داشتند. یکی شاگردان عمومی که معمولا در مدرسه فاطمیه و در قم به آنها درس میدادند و بیشتر اوقات برای آنها درس شفا میفرمودند.
دوم شاگردانی که در حوزههای کوچکتری به آنها درسهای عرفان میدادند و سوم، خواص و دانشجویان خاص ایشان که به آنها درس عرفان عملی میدادند. در هر کدام از این طبقه از دانشجویان، یک سری خصایص که در گنجینه وجودی ایشان بود، اهمیت داشت. برای نوع اول دانشجویان، تصرف کامل علامه نسبت به متون اسلامی و نحوه تقریر و اجتهادی که ایشان نسبت به فلسفه سنتی داشتند، در درجه اول اهمیت بود. برای گروه دوم اصولا آنچه مهم بود ریزهکاریهای مسایل، چه عرفانی و چه مکتب متعالی ملاصدرا بود که ایشان بیشتر نسبت به آن دید عرفانی داشتند. برای گروه سوم هم مهم آغشته شدن وجود مرحوم علامه با آتش عشق الهی و عرفان بود و در آن محیط کوچک، نه تنها عرفان عملی و نظری؛ بلکه تسلط بر متون عرفانی و در آغوش کشیدن حقیقت عرفان (که در وجود علامه پایداربود)، نمود داشت.
مرحوم علامه دارای فضایل حیرتآور اخلاقی بودند که در کمتر کسی حتی از صفوف علما و بزرگان ایران دیدم. فروتنی، گذشت و فنا در حقیقت الهی بودن. سیر و سلوک بدون آن آسان نیست. صحبت کردن در این زمینه آسان است؛ اما عملی شدن آن بسیار مشکل است. مقامی که علامه دارند، هم مقام علم صوری و هم مقام درونی است. شاید قبلا گفتهام: این مقام علم حضوری است. اصولی هم که در ایشان است، بدون سیر و سلوک امکانپذیر نمیبود. ثانیا، خود سیر و سلوک به ایشان کمک کرد که تعمق بیشتری در حتی علم اصولی بکنند و خیلی از معضلات فلسفی و عرفانی را که در متون مختلف ما هست، حل کردند.
در این شکی نیست که سیر و سلوک معنوی ایشان رکن رکین و پایه اساسی وجود معنوی و علمی مرحوم علامه است.
این سعادت را داشتم که نزدیکی فوق العاده زیادی به علامه داشته باشم. یکروز علامه به من داستان میفرمودند: «من در تبریز فصوصالحکم خوانده بودم و گمان میکردم که بسیار خوب همه چیز را بلد هستم تا اینکه به نجف رفتم.
در آنجا شیخ واحدالعین که از عرفای بزرگ بود، درس فصوص میداد. رفتم به آنجا و نشستم و دیدم که تمام در و دیوار، فصوص میخواندند و هیچ چیز از فصوص بلد نبودم. خیال میکردم که بلدم و آنجا برای اولین بار با حقیقت عملی و درونی این کتاب بزرگ آشنا شدم.”
ایشان همیشه در گفتار خود بر این اصل تأکید میکردند که عرفان نظری بدون عرفان عملی به مشتی الفاظ تبدیل میشود.
البته عرفان نظری به سهم خود با ارزش است و بسیاری گرههای فکری را باز میکند؛ اما انسان را به حقیقت الهی نمیرساند. عرفان نظری کلیدی است برای باز کردن در و آن مسیری که انسان باید طی کند. ایشان همیشه به این موضوع تکیه داشتند و میگفتند که بدون کشف فضایل اخلاقی هیچ وقت انسان به عرفان واقعی نمیرسد. در مورد اینکه آیا انسانهای دیگر میتوانند بر تمامیت شخصیت علامه طباطبایی احاطه پیدا کنند، بدون اینکه خودشان به عرفان عملی دسترسی پیدا کرده باشند و تکامل روحی در آنها ایجاد شده باشد، باید گفت: برای شناخت عارف باید «اعرف به معروف» باشید؛ یعنی باید سعه و شعاع عقلانی و فکری داشته باشید، یعنی مرید بر آنچه میخواهید، باشید و مرید بودن بر علامه کار آسانی نیست. ایشان مثل کوهی است که هر کس جنبهای از آن را با چشم خود میبیند.
علامه طباطبایی ریاضتها و تمرینهای خاصی در زندگی داشته است. مسئلهای هست که حتی بعد از این همه سال که ایشان فوت کردهاند، من آزادی ندارم که در ملاءعام مطرح کنم.
ایشان سالها روزه سکوت گرفته بودند. بدین جهت که وقتی به عربی و فارسی صحبت میکردند، نوعی سکوت معنوی در لابهلای کلام ایشان حس میشد. انسان یک آرامش و سکوت حیرتآوری در حضورشان حس میکرد.
وی علاوهبر سالها ریاضتهای عظیمی که در جوانی کشیده بودند، هر روز نوعی اشتغالات عرفانی، معنوی، صوفیانه و ذکر را تا پایان عمر داشتند.
ایشان اولا معتقد بودند که انتقال تعالیم معنوی که بین عرفای شیعه در دوران صفویه بهصورت خیلی آرام و ساکتی وجود داشته است، مثل طرق تصوف که استاد و مرشدی شاگرد خود را تربیت میکند، بعد آن مرید خودش به مقام کمال میرسد، اهمیت زیادی داشته است. ایشان معتقد بودند اگر چیزی هست در افرادی مثل بحرالعلوم و همدانی که از عرفا بودند، این بود که نه تنها عارف بودند؛ بلکه مربی و معلم روح بودند و تعالیم و قدرت ملاییت بهمعنای قدرت تربیت روحی را به مریدانی که شایستگی داشتند، منتقل میکردند.
ایشان این تعالیم را اصل حیات معنوی خود میدانستند و تمام تفاسیری را که نوشتهاند، حتی تفسیر المیزان، ناشی از تراوش تزکیه درونی میدانند که این را سیر و سلوک برایشان امکانپذیر کرده بود.
این معرفت نفس از چه نوعی است و چگونه میتوان به آن رسید؟ این سئوال مستلزم این است که آن فرد چه کسی باشد.
اصولا نفس انسان گرههای زیادی دارد. خداوند ما را خلق کرده است «فی احسن تقویم». در وجود انسان آن احسن تقویم وجود دارد؛ ولی پردهها و حجابهای زیادی آن را پوشانده است. انسان برای اینکه بتواند به احسن تقویم برگردد و آنطوری که خداوند آن را خلق کرده، با چشم حقیقت بین، حقایق عالم معنا را ببیند و بتواند این حجابها را رفع کند، مستلزم تربیت نفس است. تربیت نفس به این معنی است که نفس اماره به نفس لوامه تبدیل شود و به مقام «راضیة مرضیه» که بالاترین مقام نفس است، برسد. این مرحله مستلزم زحمت فکری، وجودی، تصرف در نفس و تغییر دادن اراده عادی انسان است. رفتن از مرحله غفلت به مرحله آگاهی، بدون مدد الهی و بدون ارشاد یک استاد که ممکن است از عالم غیب باشد، امکانپذیر نیست. نفس انسان نمیتواند خودش، خود را تربیت کند. مولانا میگوید بهتر است یک مورچه مربی معنویاش باشد تا خودش. چون انسان اگر بخواهد خودش، خودش را تربیت کند، دارای نقایصی است.
به همین جهت، انسان به دنبال کمالی است که بتواند بیرون از محدوده نفس خودش بگردد و آن را پیدا کند. این جز در چارچوب دین و وحی و برکت محمدی امکانپذیر نیست. هر کسی بخواهد خارج از فیض و برکت محمدی این کار را انجام دهد، عمر خود را تلف کرده و میکند. به همین جهت است که علامه و بزرگان دیگر عرفان ما نه تنها زبده معنویت بودند؛ بلکه زبده ایمان و دین بودند. هنگامی که انسان پشت علامه نماز میخواند، در عرش سیر میکرد. بهعلت اینکه ایشان زبده حقیقت دین بودند. عرفان واقعی معرفت به حق است. خداوند میفرماید: انسان را خلق کردیم «لیعبدون» برای عبادت کردن. عرفا میگویند: یعبدون باید یعرفون شود. یعنی باید انسان خداوند را بشناسد و کسی که خدا را شناخت، نه با مفاهیم ذهنی بلکه با علم حضوری؛ این شخص در واقع به اصل دین رسیده و مرحوم علامه یکی از این اشخاص بودند.
ما همه بندگان خداییم و رحمت خداوند واسعه و بیحد و حصر است. هر کس که واقعا از صمیم قلب بهدنبال طریق نجات و طریق وصول به حق باشد، خداوند این راه را در مقابل او قرار میدهد. «جوینده یابنده است.” منتها باید واقعا جوینده باشد. راه وصال به حق همیشه هست به شرطی که انسان به دنبالش باشد. حدیثی هست که میفرماید: «الطرق الیا... بعدد نفوس بنیآدم». یعنی تعداد راههای رسیدن به خدا مساوی است با ابنای بشر. برای تمام انسانها راههای رسیدن به خدا هست و نمیشود دستورالعمل خاصی را برای همه توصیه کرد. علامه تأکید داشتند که تربیت نفس با اتکا به خود نفس امکانپذیر نیست و حتی با خواندن بهترین کتابهایی که مربوط به تزکیه نفس است، کافی نیست؛ بلکه باید عمل کرد و خداوند وسیلهای را در داخل وحی اسلامی قرار داده که از اول قرن هجری بوده و همیشه نیز خواهد بود.
اجازه دهید من کمی وسیعتر خدمتتان عرض کنم. به دلیل لطفی که مرحوم علامه به من داشتند و به حرفهای بنده گوش میدادند، در بسیاری از مسایل اگر از ایشان خواهشی داشتم، قبول میکردند. یکی مسئله رساله ولایت بود. در بحثهایی که یک هفته در میان در منزل مرحوم ذوالمجد طباطبایی داشتیم، از ایشان خواهش کردم که موضوع را بالاخره روشن کنند.
ایشان لطف کردند و رساله را نوشتند و نسخه خطی آن را با خط زیبایی که داشتند در اختیار من قرار دادند. البته این نوع خلاقیت ذهنی ایشان در مورد دیگر نیز صدق میکند. روزی ایشان میفرمودند: «شرح منظومه که درس میدهم خیلی مشکل است.” به ایشان گفتم: «حاج آقا خودتون چند دهه است که در قم شرح منظومه درس میدهید، چرا یک شرح منظومه جدید نمینویسید؟» گفتند: «من سرم شلوغ است و در حال اتمام تفسیر قرآن هستم»؛ اما من پیگیر بودم تا اینکه روزی ایشان با همان لبخند آسمانی که داشتند، از توی آستینشان نوشتههایی بیرون آوردند. این همان کتاب «بدایه الحکمه» بود که مطالب فلسفی در آن با الفاظ روشن بیان شده بود. این دو کتاب بسیار ارزنده که در اواخر عمر ایشان نوشته شد، مبتنی بر اصرار بنده به ایشان بود. خاطره اعجابانگیزی بود، وقتی من این رساله را دیدم و لذت معنوی بردم. علامه در رساله الولایه میفرمایند: «در اینجا آنچه را که میگویم، بدان رسیدهام.” یعنی ایشان تمام مراحل توحید را نه فقط راجع به آن خواندهاند؛ بلکه به آن رسیدهاند و چشیدهاند. یعنی تجربه با تمام وجود که یکی هست و جز او نیست. ایشان هنگام ورود به قم از بین همه علوم مختلف علمیه، فلسفه و تفسیر را برگزیدند. اگر ایشان امروز بودند، به نظر من چون علامه طباطبایی بود و نه کس دیگر، همان کار را میکردند. میگفتند: «قدرت من در رشته قرآن و فلسفه هست و همین راه را دنبال میکنم.”
پیام علامه طباطبایی برای نسل جوان و اهل فکر، اولا از لحاظ فکری اصالت تفکر اسلامی و اینکه سنت فلسفی و حکمی ما قدرت مقابله با هر نوع فلسفه دیگر را دارد. پیام دوم این است که زندگی انسان باید توام با حقیقت، اصالت و اخلاق باشد. بدون اخلاق فرا گرفتن علم کافی نیست.
من در جوانی علاقه فوقالعادهای به طبیعت داشتم. مرحوم علامه نیز همین گونه بودند و بسیاری از اوقات درباره طبیعت بهعنوان مظهر ظهور الهی صحبت میکردیم. روزی به اتفاق علامه به دماوند رفته بودیم. علامه فرمودند که طبیعت مثل عروسی است که زیبایی درونی خود را به هر کس نشان نمیدهد. اگر یک لاغیری یعنی کسی که اعتقاد به عالم معنا نداشته باشد به درون طبیعت بیاید، طبیعت فورا آن جنبه معنوی خود را پنهان میکند. در همین حین دو شهروند به آنجا وارد شدند. ما مشاهده کردیم که جو طبیعت تغییر کرد و گویا چیزی در طبیعت پنهان شد. علامه لبخندی زدند و گفتند: «دیدید گفتم که طبیعت همه زیباییها را به همه افراد نشان نمیدهد.”
هرچه از علامه طباطبایی تجلیل شود، برای جامعه ایران بهتر است؛ به شرط اینکه توام با خواندن آثار ایشان باشد، نه فقط صحبت کردن. خواندن و به منصه عمل گذاشتن نصایح ایشان از اجتهاد فکری تا مسایل اخلاق و عرفان عملی و کسب فضایل معنوی که جامعه ما بیش از هر وقت دیگر به آن احتیاج دارد
سید حسین نصر در سال 1312 در تهران به دنیا آمد. پدرش، سید ولیا...، مانند پدربزرگش، پزشک دربار و اهل کاشان بود. او از جانب مادر نواده شیخ فضلا... نوری است. وی پس از پشت سر گذاشتن تحصیلات ابتدایی و آموختن زبان فرانسه و علوم اسلامی، در دوازده سالگی به آمریکا فرستاده شد. او در مدرسه شبانهروزی «پدی» در نیوجرسی ثبت نام کرد و در سال 1950 رتبه ممتاز اول مدرسه خود شد. در چهار سال تحصیلات این مدرسه، نصر زبان انگلیسی، علوم، تاریخ آمریکا، فرهنگ غربی و آموزههای مسیحی را آموخت. نصر برای ادامه تحصیلات، مؤسسه فناوری ماساچوست را برگزید. در همان زمان بورس تحصیلی به او تعلق گرفت و نخستین دانشجوی ایرانی بود که در مقطع کارشناسی در آن مؤسسه تحصیل میکرد. او رشته فیزیک را برای ادامه تحصیل برگزید. سیدحسین نصر در مقطع کارشناسی در مؤسسه فناوری ماساچوست تحت تأثیر «فریتهوف شوان» فیلسوف قرار گرفت. وی تحصیلات تکمیلی خود را در دانشگاه هاروارد ادامه داده و پس از دریافت کارشناسی ارشد در رشته ژئوفیزیک، دو سال بعد در سال 1958 در رشته تاریخ علم با گرایش علوم اسلامی با درجه دکتری فارغالتحصیل شد. سید حسین نصر پس از چندین سال تدریس در دانشگاههای مختلف در آمریکا، سرانجام به وی پیشنهاد کرسی دایم استادی در دانشگاه جورج واشینگتن داده شد و او هم پذیرفت و تا به امروز به فعالیت در آن دانشگاه ادامه میدهد. وی از مؤثرترین اساتید فلسفه اسلامی و سنتی در جهان است