ملاقات با زندانی پادگان عشرت آباد / 11 مرداد 1343 ، انتقال امام خمینی (س) از زندان پادگان عشرت آباد به حصر خانگی

نوبت ما که شد با همان رئیس پادگان برای ملاقات امام رفتیم. به من گفت: «شما فقط احوالپرسی کنید و در امور سیاسی با آقا صحبت نکنید.» گفتم:«بسیار خوب، من خودم می دانم.»


11 مرداد سالروز روز رهایی امام خمینی (س) از زندان پادگاه عشرت آباد تهران و انتقال ایشان به منزلی تحت کنترل ساواک است. با دستگیرى حضرت امام و سرکوب قیام 15 خرداد 42، امام را ابتدا به باشگاه افسران بردند اما ساعاتى بعد به پادگان قصر و در چهارم تیرماه 42 به پادگان عشرت آباد منتقل نموده، و پس از مدتى (یازدهم مردادماه)براى اینکه بهانه در زندان ماندن امام از مردم گرفته شود و خشمها فروکش کند، از طرفى امکان حضور دائمى و آسان امام در بین مردم سلب گردد. رژیم تصمیم گرفت با حصر امام در محلى تحت اختیار ساواک، به اهداف خود برسد.

به گزارش پایگاه اظلاع رسانی و خبری جماران، به این مناسبت خاطره دیدار مرحوم آیت الله مرتضی پسندیده برادر بزرگوار امام خمینی از ملاقات وی با رهبر کبیر انقلاب در زندان عشرت آیاد منتشر می شود.

خاطره آیت الله پسندیده  به شرح ذیل است:(قبل از من ) مرحوم برادرمان آقای هندی با واسطه هایی، توانستند در زندان با امام ملاقات کنند. من هم تقاضای ملاقات کردم، موافقت نکردند. ( بالاخره) من به وسیله ارتباطی که با برادرزاده نصیری، رئیس شهربانی وقت، داشتم، درخواست ملاقات کردم. نصیری هم موافقت کرد و به اتفاق یکی از دوستان، برای ملاقات امام به عشرت آباد رفتیم.

وقتی به در پادگان رسیدیم، گفتند: «ماشین حق ندارد داخل محوطه باغ پادگان بیاید». از ماشین پیاده شدیم و به داخل باغ رفتیم. اول باغ، دست چپ، ساختمانی بود که مأمورین شهربانی در آنجا سکونت داشتند. وقتی وارد شدیم فقط دو صندلی در آنجا بود، که روی یکی از آنها رئیس پادگان نشسته بود و من هم روی صندلی دیگر نشستم. به او گفتم که: «می خواهم با آقا ملاقات کنم». او گقت: «پسر آقای محلاتی آمده است که با پدرش ملاقات کند، هر وقت برگشت نوبت شما می شود که بروید و با آقا دیدار کنید.»

نوبت ما که شد با همان رئیس پادگان برای ملاقات امام رفتیم. به من گفت: «شما فقط احوالپرسی کنید و در امور سیاسی با آقا صحبت نکنید.» گفتم:«بسیار خوب، من خودم می دانم.»

وارد محوطه ای شدیم که از باغ جدا شده بود، ولی دیوار نداشت. رفتند که به امام اطلاع بدهند، هنگامی که برگشتند، گفتند: «آقا مشغول نماز است.» رئیس پادگان گفت: «ما می رویم در یکی از همین اتاقها منتظر می شویم تا آقا از نماز فارغ شوند». طولی نکشید که آمدند و گفتند: «آقا از نماز فارغ شده اند». سپس ما به اتاق امام رفتم. در اتاق، تختی بود و امام روی آن نشسته بودند. چند صندلی هم داخل اتاق بود. امام از تخت پائین آمدند و روی صندلی نزدیک من نشستند. رئیس پادگان نیز نشست ولی دو مأمور سرپا ایستادند.

من با امام صحبت کردم و تمام مطالب را به ایشان گفتم. اظهار داشتم: «آقای شریعتمدار تقاضای ملاقات دارند موافقید یا خیر؟» گفتند: «مگر ایشان به تهران آمده اند؟» گفتم: «آری، تازه آمده اند و منزل آیت الله خوانساری وارد شده اند». ایشان پرسیدند: «چرا آمده اند؟» پاسخ دادم: «کار داشتند!» آنگاه گفتم:«آقای یاوری و آقای بحرالعلوم هم از رشت آمده بود. آیت الله آملی (که در تهران بودند) سلام رساندند، آقای میلانی هم آمده بودند و سلام رساندند» و یک یک اسامی علما را گفتم که ایشان متوجه بشوند همه در تهران جمع شده اند.

آنگاه پرسیدم: «اجازه می دهید شهریه طلاب قم را منظم بپردازیم؟» گفتنذ: «بله». گفتم: «آقای آملی ظاهرا تقاضا داشتند اجازه بدهید بازارهای تهران و شهرستانها که تعطیل است باز شود». امام پرسیدند: «مگر تعطیل است؟» گفتم: «آری تعطیل است». گفتند: «باز کنند، مانعی ندارد». گفتم: «حوزه های درس هم تعطیل است، اجازه می دهید درس شروع شود؟» گفتند: «آری» . غرض من از این سوال و جوابها این بود که ایشان را به مهمترین اوضاع کشور و پیامدهای دستگیری معظم له آگاه سازم. ایشان هم کاملا از اوضاع مطلع شدند و سپس خداحافظی کردیم و به منزل برگشتیم تا در جلسات شرکت کنیم.