جلوههاي معلمي استاد شهيد مطهري
از زبان شاگرد او حجتالاسلام فاكر
1ـ استاد مطهري، تدريس را به عنوان عبادت و وظيفة ديني انجام ميداد. او مدرس ديني بود نه مدرس شغلي. به عنوان يك وظيفة خدايي درس ميداد. ما وقتي ميگوييم مدرس شغلي، منظورمان اين نيست كه حتماً يك مدرس، درسي كه ميدهد در مقابلش پول بگيرد، ممكن است كه در مقابل درس دادنش پول هم نگيرد ولي مدرس شغلي باشد. منظور ما اين است كه گاهي ميبينيم كه يك نفر شغلش تدريس است. مثل كاسبي كه صبح ميرود، در دكانش را باز ميكند، مدرس شغلي هم دكانش مدرسه است. منتها كارش اين است كه در كلاس، درسش را ميدهد. يك چنين كسي ممكن است پول هم نگيرد ولي تدريس او، شغل اوست. مثلاً معلمي سي سال درس ميداده بعد بازنشسته شده، حالا در خانه، بيكاري آزارش ميدهد، ميرود به مدرسه درس ميدهد. چنين كسي درس دادن شغلش هست، يعني مشغولياتش هست.
اما يك وقت معلمي به عنوان انجام وظيفه درس ميدهد. من درس ميدهم تا اين بچه چيز ياد بگيرد تا جامعه را نجات دهد و خودش ارشاد شود. آقاي مطهري نخستين ويژگياش در مقام درس دادن اين بود كه انسان وقتي پاي درسش مينشست احساس ميكرد ايشان در حال انجام وظيفة ديني است.
( وجوه تمايز اين خصيصه چه بود؟
( خوبي نور است، نور، را هيچگاه نميشود پنهان كرد.
"پريرو تاب مستوري ندارد!" وقتي كه معلمي درس ميگويد، آدمي از كيفيت تدريس و حركات و سكنات او ميفهمد. حالا چطور ميفهمد؟ چون فطرت ما فطرت انساني و خدايي است. فطرت خدايي شنونده، با آن حالت خدايي گوينده، يك سنخيتي دارد كه همديگر را جذب ميكنند و تأثير اين خوبي بر اساس معنوياتي است كه در اين عالم حاكم است.
2ـ درس استاد به گونهاي بود كه شاگرد وقتي پاي درسش مينشست، تمامي وجود استاد را ميپذيرفت. يكي از بزرگترين رموز آموزشي اين است كه شاگرد خود معلم را بپذيرد نه زبان و استدلالش را.
اگر استدلال معلم را بپذيرد، در واقع معلم نقش ضبط صوت را دارد. معلم بايد به گونهاي عمل كند كه شاگرد، خود او را بپذيرد، وجود او را كه پذيرفت، تحت تأثير اخلاق و رفتار معلم و از جمله، استدلالش قرار ميگيرد. راه رسيدن به اين مرتبه از معلمي هم دو چيز است: الف) تسلط و پختگي علمي؛ ب) تقوا و وارستگي اخلاقي.
از نظر علمي بايد بگويم استاد مطهري قبل از آنكه مسئلهاي را براي شاگرد مطرح كند، اول براي خودش پخته كرده بود، يعني هرگز مسئلهاي طرح نميشد كه براي خود ايشان كاملاً روشن نشده باشد. به همين دليل هيچگاه در برابر هيچ پرسشي، دچار لكنت زبان نميشد.
از نظر اخلاقي، ايشان در حدي بود كه حكم مراد را براي شاگردان خود داشت. اساساً از طريق بيان، امكان نقل معنويات نيست و هيچ معنويتي با زبان به كسي منتقل نميشود. با زبان تنها دانش انتقال مييابد اما بينش و ايمان منتقل نميشود. در روايت داريم: "من نجالس قال من يذكركم الله رويته و يزيد في علمكم منطقه و يرغبكم في الاخرة عمله؛1 با كسي نشست و برخاست كنيد كه رؤيت او شما را به ياد خدا اندازد و سخنش دانش شما را افزون كند و عملش شما را به آخرت راغب نمايد."
از اينجا ميفهميم كه آنچه بر علم و دانش ميافزايد، بيان و منطق است ولي آنچه برايمان قلبي انسان به خدا ميافزايد، ديدار و رؤيت است. تا وقتي سر و كار با مغز است دليل و برهان كارآيي دارد ولي وقتي نوبت به قلب رسيد "پاي استدلاليان چوبين بود."
معلم هنگامي كه با شاگردش طوري برخورد كند كه شاگرد او را بپذيرد، ميتواند معلم اخلاق و معلم انسانيت نيز باشد. آن وقت ميتواند در شاگرد نفوذ داشته باشد. والّا اين قدرت را ندارد. هيچ فرقي نميكند كه شما يك تلويزيون مدار بسته بگذاريد يا يك معلم بگذاريد. اگر معلم با اخلاقش در شاگرد تنفر به وجود بياورد، نتيجه معكوس خواهد شد.
3ـ استاد مطهري هرگز نسبت به شاگردش نظر تحقيرآميز نداشت. يعني حرف شاگرد را ميشنيد و به اين وسيله به شاگردش اجازة عقدهگشايي ميداد. اين خصيصه را آقاي مطهري در مقام درس داشت. اگر وقت نبود، بعد از درس مينشست و گوش ميكرد. حرف را ميشنيد و جواب او را ميداد و اين خصيصة ايشان در مقام تحقيق، بيشتر از مقام تدريس ايشان نقش داشت. استاد حرفهاي مخالفين را شنيده بود و خوب تحليل كرده بود و پاسخ دقيق هر يك را آماده داشت. از همينرو، در ايران كسي را نداريم كه به اندازة استاد در شناخت منطقهاي مخالف كار كرده باشد. يعني مخصوصاً در اين جهت، ميشود ادعا كرد كه ايشان از استاد خودش علامة طباطبايي(ره) جلوتر بود. ايشان به شاگردان ميدان ميداد. شاگرد را كوچك حساب نميكرد و اساساً در برخورد با شاگرد رفيق بود.
من دو سه سال آخر عمر ايشان، توفيق اين را داشتم كه مقداري به حضور ايشان برسم. منتها خداوند اين سعادت را به من داده بود كه ايشان، خيلي محبت داشت. ما به منزل ايشان كه ميرفتيم مثل اينكه با ما رفيق بود. البته گاهي لطف ميكرد و به منزل ما ميآمد ولي اصلاً اين مسائل مطرح نبود. يعني ايشان خودبزرگبيني نداشت و اين اخلاق انساني خيلي تأثير داشت و از خصايص فوقالعادة ايشان محسوب ميشد.
( چطور معلم ميتواند دست به ايجاد چنين رابطهاي بزند و در عين حال حرمت استاد و شاگردي هم حفظ شود؟
( حفظ حرمت معلم مديون وقار اوست نه مديون تكبر او. وقار غير از تكبر است. پيامبر اكرم(ص) در ميان قومي كه از آداب اخلاقي كمتر چيزي ميدانستند مبعوث شد و با آنها در جلسات دايرهوار مينشست كه صدر و ذيل جلسات مشخص نميشد.2 معذلك وقار پيامبر همة آنها را وادار به احترام ميكرد. معلم بايد در عين وقار بهترين روابط صميمانه را با شاگرد داشته باشد.
حرمت و حريم از يك جوهرند. معلم بايد براي حفظ حرمت خود حريم براي خود قائل شود. پس لازم نيست كه معلم وقتي كه ميخواهد با شاگردهايش صميمي باشد برود با آنها فوتبال بازي كند! اين را يكرنگي با شاگرد نميگويند. يكرنگي وقتي است كه به هنگام ديدن شاگرد با تبسم و خوشرويي احوالپرسي كند. مشكلاتش را بپرسد و در رفع مشكلاتش بكوشد. به اين طريق در زواياي قلب او نفوذ پيدا ميكند.
4ـ شهيد مطهري ذهن شاگرد را وقاد و نقاد بار ميآورد. يعني وقتي براي مطلبي استدلال ميكرد، استدلال را در كوچة بنبست رها نميكرد. ـ به اين معنا كه يك دليل و برهان عرضه كند و بعد هيچ ـ بلكه سلسلة استدلال را تا مباني فلسفي و ديني آن تعقيب ميكرد. به شاگردش خط ميداد، به طوري كه شاگرد ميفهميد. هر جا ميخواهد استدلال كند، بايد در استدلالش اين زنجيره را رعايت كند.
گاهي اوقات ما راه به شاگرد ميدهيم اما آن راه بنبست است. به عنوان مثال، كسي از شما نشانة خانهاي را ميخواهد. از يك كوچة خاصي اين خانه را به او نشان ميدهيد به طوري كه اگر همان كوچه را گم كرد حيران ميماند ولي گاهي از دو خيابان اصلي و چهار كوچة فرعي و از چند طريق اين خانه را به او نشان ميدهيد. بنابراين آن طور نيست كه اگر از آن راه خاص نتوانست پيدا كند، گم بشود، گيج بشود. چون راههاي ديگر را هم ميداند. از آن خيابان ميشود رفت، از اين طرف هم ميشود. ايشان چون مطالب را براي خودش كاملاً پخته كرده بود، تا صحبت ميكرد مجاري استدلال را تا آخر زنجيرة امر طي ميكرد. به عنوان مثال ميگفت: ما يك فرهنگ مشترك انساني در تاريخ داريم. دليلش اين است كه بعضي از مقولههاي انساني براي همة انسانها در سراسر تاريخ عالم قابل فهم است. اين استدلال را خوب توضيح ميداد. بعد به اين استدلال بسنده نميكرد. بلكه ميگفت علتش اين است كه همة انسانها را خداوند بر اساس فطرت انساني خلق كرده است. اين بعد مشترك انساني است كه آن فرهنگ مشترك انساني را به وجود آورده است. در اينجا باز توقف نميكرد. مثلاً ميگفت اساساً نظام خلقت، نظام يكپارچهاي است. يك مدير و مدبر دارد و اين مدير و مدبر يك نظم را بر كل اين عالم حاكم كرده است. و اين انسان انعكاسي است از آن تدبير. تدبير چون واحد است، اين انعكاس واحد هم در همة انسانها هست و همة انسانها داراي فطرت و فرهنگ مشترك انساني هستند. از اين طرف هم استدلال تعقيب ميشد؛ مثلاً ميگفت فرهنگ انساني مشترك در تاريخ، حركت واحدي را تنظيم ميكند. پس حركت تاريخي، حركت واحدي است اما منشأش فرهنگ مشترك انساني است نه امور اقتصادي. اين چنين خط سير استدلال را طوري ترسيم ميكرد كه هيچوقت به بنبست نميرسيد. آنوقت ذهن شاگرد نقاد ميشد؛ اين ذهن جرقه داشت.
( استاد از نظر شيوة تدريس و بيان چگونه بود؟
( يكي از مهمترين تفاوتهايي كه ميان استاد مطهري و بعضي ديگر بود، اين بود كه استاد با مطلب جذب ميكرد و ديگران با بيان. البته بيان مهم است اما اگر فقط بيان باشد، زود ميگذرد و اگر بيان بدون مطلب باشد افسونگري و سرگرمي است. اما اگر جان انسان مسئله را لمس كند ديگر كهنه شدني نيست. چون عقل متكي بر نظام آفرينش است و نظام آفرينش هم متكي به ارادة خدا است و ارادة خدا خواست خداست و اين ماندگار است. استاد مطهري اين طور عمل ميكرد. اين بود كه انسان وقتي درسهاي ايشان را گوش ميكرد به بيان استاد توجه نداشت بلكه غرق در معنا ميشد. گاهي ممكن است انسان پاي صحبتي بنشيند و آنقدر مجذوب بيان شود كه از فكر استفادة علمي منصرف شود و وقتي از جلسه بيرون ميآيد يك حالت شور و شعفي داشته باشد، اما چيزي به دست نياورده باشد. اما از جلسة استاد مطهري كه انسان بيرون ميآمد، حالت ابتهاج از اعماق داشت. تا آخر عمر هم يادش ميماند كه در آن جلسه چنين مطلبي گفته شد. درسهاي حوزه اساساً اين طور است.
( فكر ميكنيد استاد در اثر چه كارهايي به اين حد از وارستگي و اخلاق رسيد كه نمونه شد؟
( تقوا، تقوا و تحقيق براساس انجام وظيفه. استاد مطهري دو تا از كتابهايش به عقيدة من از بهترين كتابهايش است. يكي اصول فلسفه و ديگر كتاب ايشان در زمينة تاريخ و اين جامعه و تاريخ كه چاپ شده جزئي از آن است. اصول فلسفه را كه ايشان نوشته، مربوط به وقتي ميشود كه استاد طلبة جواني بوده است. اما در همان موقع معلوم ميشود كه دلش براي دين خدا ميسوخته كه اين كار تحقيقي به اين جالبي را ارائه داده است و پاورقيهاي استاد در اصول فلسفه به متن هم بها داده است. و اين نشاندهندة آن دلسوزي است. تحقيق براساس انجام وظيفه و تقوا درست ميشود. امام خميني(ره) استاد شهيد مطهري بودهاند كه خود مظهر اين امرند، آقاي مطهري هم كه معلوم است همان خط امام را ميرفت.
( آيا شاگردهاي استاد در درس يا خارج از درس ميفهميدند كه ايشان يك شخصيت انقلابي معتقد به انقلاب است؟ و چه طور استاد اعتقاد به سرنگوني رژيم را در درس بروز ميداد؟
( استاد مطهري مباني فكري و عقيدتي انقلاب را تحكيم ميكرد. شاگردها احساس ميكردند كه اگر بخواهند انسان باشند بايد آن سيستم را به هم بزنند. اما نميآمد احزاب يا تاكتيكهاي مبارزة مسلحانه را ياد بدهد. اين كار را هم نميبايستي بكند. همان كاري كه بايد ميكرد، كرد.
( لطفاً اگر خاطرهاي كه از لحاظ تربيتي براي معلمان مفيد است داريد بفرماييد.
( آقاي مطهري به نمازش خيلي اهميت ميداد و وقتي ميخواست نماز بخواند با لباس توي خانه نماز نميخواند. ما معمولاً وقتي نماز ميخوانيم خصوصاً نماز صبح، از رختخواب كه حركت ميكنيم با همان لباس زير نماز صبح را ميخوانيم. اما ايشان صبح كه ميخواست نماز بخواند لباس ميپوشيد و مثلاً عمامه به سر ميگذاشت و خودش را آراسته ميكرد براي نماز. شايد اين كار به اين سبب بود كه ميخواست از همان آغاز كه لباس ميپوشد، آمادگي روحي پيدا كند. يعني من ميخواهم كاري كنم كه سرسري نيست. اين حالت تهيوء (آمادگي) قبل از نماز مسلماً تأثير روحي به سزايي دارد.3
پينوشتها:
1 ـ بحارالانوار، ج 1، ص 203، ح18.
2 ـ همان، ج 16، ص 230، ح 35.
3 ـ برگرفته از كتاب جلوههاي معلمي استاد مطهري، ص 53.