انقلاب‌ اسلامی‌ و پایان‌ تاریخ

قسمت اول: تجدّد اسلامی‌ و نظریه‌های‌ سه‌گانه‌ تمدنی‌

همة‌ این‌ نهضت‌ها بی‌نسبت‌ با برخورد مسلمانان‌ با تمدن‌ غربی‌، که‌ دو ساحت‌ آن‌ را در تکنولوژی‌ـ علم‌ و سیاست‌ـ سیطرة‌ امپریالیستی‌ تجربه‌ می‌کردند، نبود. آنچه‌ که‌ به‌ نام‌ احیای‌ اسلام‌ و بیدارگری‌ اسلامی‌ در صدوپنجاه‌ سال‌ اخیر صورت‌ گرفته‌ است‌، اگر دقیقاً مورد تأمل‌ قرار گیرد، به‌ همان‌ برخورد میان‌ تمدن‌ اسلامی‌ و تمدن‌ غربی‌ بازمی‌گردد. سیر و نظر در تلقی‌ سیدجمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ در مسئله‌ پان‌اسلامیسم‌، و چه‌ در مسئله‌ اصلاح‌ دین‌ و احیای‌ عظمت‌ اسلام‌، این‌ حقیقت‌ را آشکار می‌کند که‌ آنچه‌ برای‌ او اصالت‌ دارد «تجدّد» است‌.

آغاز مسئله‌ تجدّد اسلامی‌
سید و همسخنان‌ او توجه‌ عمیقی‌ بدین‌ حقیقت‌ نداشتند که‌ تمدن‌ غربی‌ تمدنی‌ دنیوی‌ است‌، که‌ در آن‌ ادب‌ دنیا جای‌ ادب‌ دین‌ را می‌گیرد و در معاملات‌ و مناسبات‌ مردمان‌، قوانین‌ موضوعة‌ بشر، جای‌ احکام‌ شریعت‌ را می‌گیرد، آنها فقط‌ دنبال‌ تجدّدبودند، تا قدرت‌ فائقه‌ تمدن‌ اسلامی‌ به‌ مسلمانان‌ بازگردد. درحالی‌که‌ با ظهور تفکر جدید، بشر خود واضع‌ ارزشها و ملاک‌ حق‌ و حقیقت‌ است‌. از اینجا شعارهای‌ سیدجمال‌ و متجددانی‌ چون‌ او در مقام‌ تفسیر شریعت‌ و دیانت‌ اسلام‌ و ارزشهای‌ کهن‌ و سنتی‌ با قواعد اجتماعی‌ و مدنی‌ غرب‌ بود. البته‌ این‌ تفسیر به‌ سادگی‌ صورت‌ نمی‌گرفت‌، بسیاری‌ از مفاهیم‌ در زبان‌ اسلامی‌ به‌ قالبی‌ نو درمی‌آمد.
سیدجمال‌ به‌ جای‌ قرآن‌ در مقاله‌ لکچر در تعلیم‌ و تربیت‌ از «گرامی‌نامه‌» نام‌می‌برد، البته‌ در مقدمه‌ سخن‌ خویش‌ سیطره‌ و عظمت‌ و شوکت‌ انگلیس‌ و فرانسه‌ را از ناحیة‌ «علم‌» می‌داند که‌ تعبیری‌ اسلامی‌ است‌. این‌ علم‌ یک‌ مرتبة‌ جزوی‌ متکثر و منفرد مانند شیمی‌ و فیزیک‌ و گیاهشناسی‌ و... دارد، که‌ به‌ تنهایی‌ قادر به‌ حفظ‌ و پایداری‌ و ترقی‌ خود نیستند، پس‌ علمی‌ دیگر هست‌ که‌ به‌ منزلة‌ روح‌ جامع‌ کلی‌ از برای‌ جمیع‌ علوم‌ است‌.
علت‌ مبقیه‌ علم‌ همین‌ روح‌ جامع‌، و آن‌ در نظر سیدجمال‌ فلسفه‌و حکمت‌ است‌. البته‌ منظور او از حکمت‌ و فلسفه‌ تلقی‌ سنّتی‌ اسلامی‌از این‌ دو نیست‌. «این‌حکمت‌ از گرامی‌نامه‌ به‌ آیات‌ محکمه‌ جراثیم‌ در نفوس‌ مطهره‌ نهاده‌، و راه‌ انسانی‌شدن‌ را به‌ انسان‌ وانموده‌، و امت‌ عربیه‌ بر آن‌ گرامی‌نامه‌ ایمان‌ آورده‌، از عالم‌ جهل‌ به‌ علم‌، و از عمی‌ به‌ بصیرت‌ و از توحش‌ به‌ مدنیت‌، و از بداوت‌ به‌ حضارت‌ منتقل‌ گردید، و احتیاجات‌ خود را در کمال‌ عقلی‌ و نفسی‌ و در معشیت‌ فهمید، و آن‌ جراثیم‌ (ریشه‌های‌ فنون‌ و حکمتها) و ارومها (اصل‌ و بیخ‌) اندک‌ اندک‌ بالیدن‌ گرفت‌، و افکارها در تزاید شد، و عقلها در دوائر وسیعه‌ عالم‌ از برای‌ اکتساب‌ کمالات‌ در جولان‌ آمد، تا آن‌که‌ جماعتی‌ در زمان‌ منصور دوانقی‌ ملاحظه‌ نمودند، که‌ قطع‌ این‌ مراحل‌ و طی‌ این‌ منازلِ بی‌پایان‌، بدون‌ استعانت‌ به‌ افکار مشارکین‌ در نوع‌، خالی‌ از صعوبت‌ و دشواری‌ نخواهد بود.»
خلاصه‌ آن‌ که‌ سید در ادامه‌، شوکت‌ و سطوت‌ و عزت‌ اسلام‌ و مسلمین‌ را در روی‌آوری‌ آنها به‌ نصاری‌ و یهود مجوس‌ در تعلّم‌ می‌داند، تا به‌ واسطه‌ آنها فنون‌ حکمیه‌ را توجه‌ کردند، و این‌ گرامی‌نامه‌ بود که‌ نخستین‌ معلم‌ حکمت‌ بود مسلمانان‌ را، و این‌ حکمت‌ و فلسفه‌ «خروج‌ از مضیق‌ مدارک‌ حیوانیت‌ است‌ به‌ سوی‌ فضای‌ واسع‌ مشاعر انسانیت‌ و ازاله‌ ظلمات‌ اوهام‌ بهیمه‌ است‌، به‌ انوار خرد غریزی‌، و تبدیل‌ عمی‌ و عمش‌ است‌، به‌ بصیرت‌ و بینایی‌ و نجات‌ است‌ از توحش‌ و تبربر جهل‌ و نادانی‌، به‌ دخول‌ در مدینة‌ فاضل‌ و دانش‌ و کاردانی‌، و بالجمله‌ صیرورت‌ انسان‌ و حیات‌ اوست‌، به‌ حیات‌ مقدسه‌ عقلیه‌ و غایت‌ آن‌ کمال‌ انسانی‌ است‌، و کمال‌ در معشیت‌ و رفاهیت‌ در زیست‌، شرط‌ اعظم‌ است‌ کمال‌ عقلی‌ و نفسی‌ را...»
پس‌ گرامی‌نامه‌، مسلمانان‌ را به‌ فلسفة‌ جدید بعد از تأثیرپذیری‌ از فلسفة‌ یونانی‌ فرامی‌خواند، زیرا فلسفة‌ یونانی‌ ناقص‌ بوده‌، در حالی‌ که‌ فلسفه‌ و علم‌ جدید کاملتر از آن‌ است‌. سیدجمال‌ از فلسفه‌، تجدّد و صیرورت‌ از وضع‌ کهن‌ به‌ وضع‌ نو را تلقی‌ می‌کند، و آن‌ را در روح‌فلسفی‌ به‌ مثابه‌ روح‌ جامع‌ کلی‌ از برای‌ جمیع‌ علوم‌ درک‌ می‌کند. به‌ اعتقاد سید «... اگر فلسفه‌ در امتی‌ از امم‌ نبوده‌ باشد، و همة‌ آحاد آن‌ امت‌ عالم‌ بوده‌ باشد، به‌ آن‌ علومی‌ که‌ موضوعات‌ آنها خاص‌ است‌، ممکن‌ نیست‌ که‌ آن‌ علوم‌ در آن‌ امت‌ مدت‌ یک‌ قرن‌ بعد صد سال‌ بماند، و ممکن‌ نیست‌ که‌ آن‌ امت‌ بدون‌ روح‌ فلسفه‌ استنتاج‌ نتایج‌ از آن‌ علوم‌ کند.
دولت‌ عثمانی‌ و خدیویت‌ مصر، مدت‌ شصت‌ سال‌ است‌ که‌ مدارس‌ از برای‌ تعلیم‌ علوم‌ جدید گشوده‌اند، و تا هنوز فایده‌ از آن‌ علوم‌ حاصل‌ نکرده‌اند. سببش‌ این‌ است‌ که‌ تعلیم‌ علوم‌ فلسفه‌ در آن‌ مدارس‌ نمی‌شود، و به‌ سبب‌ نبودن‌ روح‌ فلسفه‌ از این‌ علومی‌ که‌ چون‌ اعضاء می‌باشد، ثمرة‌ ایشان‌ را حاصل‌ نیامده‌ است‌، و بلاشک‌ اگر روح‌ فلسفه‌ در آن‌ مدارس‌ می‌بود، در این‌ مدت‌ شصت‌ سال‌ از بلاد فرنگ‌ مستغنی‌ شده‌، خود آنها در اصلاح‌ ممالک‌ خویش‌ بر قدم‌ علم‌ سعی‌ می‌نمودند، و اولاد خود را هر ساله‌ از برای‌ تعلیم‌ به‌ بلاد فرنگ‌ نمی‌فرستادند، و استادها از آنجا برای‌ مدارس‌ خود طلب‌ نمی‌نمودند. می‌توانم‌ بگویم‌ که‌ اگر روح‌ فلسفی‌ در یک‌ امتی‌ یافت‌ بشود، یا آن‌که‌ در آن‌ امت‌ علمی‌ از آن‌ علوم‌ که‌ موضوع‌ آنها خاص‌ است‌ نبوده‌ باشد، بلاشک‌ آن‌ «روح‌ فلسفی‌» آنها را بر استحصال‌ جمیع‌ علوم‌ دعوت‌ می‌کند. مسلمانان‌ صدر اول‌ را هیچ‌ علمی‌ نبود، لکن‌ به‌ واسطه‌ دیانت‌ اسلامیه‌ در آنها یک‌ روح‌ فلسفی‌ پیدا شده‌ بود، و به‌ واسطة‌ آن‌ روح‌ فلسفی‌ از امور کلیة‌ عالم‌ و لوازم‌ انسانی‌ بحث‌ کردن‌ گرفتند، و این‌ سبب‌ شد که‌ آنها جمیع‌ آن‌ علوم‌ را که‌ موضوع‌ آنها خاص‌ بود در زمان‌ منصور دوانقی‌ از سریانی‌ و پارسی‌ و یونانی‌ به‌ زبان‌ عربی‌ ترجمه‌ نموده‌، در اندک‌ زمانی‌ استحصال‌ نمودندـ فلسفه‌ است‌ که‌ انسان‌ را بر انسان‌ می‌فهماندـ و شرف‌ انسان‌ را بیان‌ می‌کند، و طرق‌ لائقه‌ را به‌ او نشان‌ می‌دهد. هر امتی‌ که‌ روی‌ به‌ تنزل‌ نهاده‌ است‌، اول‌ نقصی‌ که‌ در آنها حاصل‌ شده‌ است‌ در «روح‌ فلسفی‌» حاصل‌ شده‌ است‌. پس‌ از آن‌ نقص‌ در سایر علوم‌ و آداب‌ و معاشرت‌ آنها سرایت‌ کرده‌ است‌ـ چون‌ مراتب‌ علوم‌ و شرف‌ فلسفه‌ معلوم‌ شد.»
این‌ آراء در باب‌ روح‌ فلسفی‌ و انتقادات‌ بعدی‌ اسدآبادی‌ از علوم‌ رسمی‌ تمدن‌ اسلامی‌، و تأثیر آن‌ در تاریخ‌ دورة‌ معاصر و صدوپنجاه‌سال‌ اخیر ملل‌ میانه‌ اسلامی‌ چنان‌ بوده‌، که‌ بعضی‌ از تاریخ‌نویسان‌ این‌ دوره‌، به‌سبب‌ فعالیتهای‌ فوق‌العاده‌، او را به‌ عنوان‌ فیلسوف‌ واقعی‌ و مصلح‌ بزرگ‌ دنیای‌ شرق‌ میانه‌ و اسلام‌ دانسته‌اند، که‌ نهایتاً به‌ انقلاب‌ اسلامی‌ منجر شده‌ است‌.
البته‌ این‌ نکته‌ نیز ناگفته‌ نماند که‌ عده‌ای‌ دیگر از تاریخ‌نویسان‌ او را ماجراجو و بی‌دین‌ و حتی‌ ابلیس‌ در لباس‌ انسان‌ دانسته‌اند که‌ این‌ کلمات‌ بیشتر کین‌توزانه‌ است‌ تا از سر تفکّر و تأمّل‌. سید مرد عمل‌ و تعهد بود، و با شجاعتی‌ فوق‌العاده‌ خواب‌ رجال‌ سیاسی‌ غرب‌ و شرق‌ را برهم‌ می‌زد. او به‌ دستگاههای‌ سیاسی‌ نفوذ می‌کرد و با احترام‌ دعوت‌، اما با لعن‌ و توهین‌ و تهمت‌ رانده‌ می‌شده‌ است‌. چنان‌که‌ ابتدا به‌ دستگاه‌ فراماسونری‌ نزدیک‌ و به‌ جهت‌ نطق‌ ضدانگلیسی‌ و شرق‌گرایانه‌ و اسلام‌گرایانه‌ از آن‌، به‌ اتهام‌ بی‌خدایی‌ اخراج‌ می‌شود!!
تعهد عملی‌ سید چنان‌ است‌ که‌ می‌خواهد همه‌ چیز حتی‌ فلسفه‌ و علم‌ را در خدمت‌ شورش‌ و انقلاب‌ بگیرد. او فلسفه‌ غرب‌ را برتر از فلسفه‌ قدیم‌ یونانی‌زدة‌ شرق‌ می‌داند، پس‌ دعوت‌ او دعوت‌ به‌ روح‌ فلسفی‌ غرب‌ برای‌ احیاء مجد و عظمت‌ مسلمانان‌ است‌. اما چگونه‌؟ این‌ همان‌ پارادکسی‌ است‌ که‌ هنوز حتی‌ در عصر انقلاب‌ نیز گرفتار آنیم‌؟
او هر وسیله‌ای‌ را برای‌ رسیدن‌ به‌ غایت‌ مورد نظر خود به‌ صلاح‌ و صواب‌ می‌دانسته‌ است‌. این‌ غایت‌ تحقّق‌ پیشرفت‌ و عظمت‌ مسلمانان‌ و بازگرداندن‌ حیثیت‌ سیاسی‌ آنهاوکوتاه‌کردن‌دست‌غرب‌مهاجم‌است‌،و چنین‌ کاری‌ به‌ نظر او انجام‌ نمی‌گیرد، مگر این‌ که‌ ملل‌ شرق‌ مسلمان‌ بیدار، و با علوم‌ و صنایع‌ جدید و قوانین‌ مدنی‌ غرب‌ آشنا شوند، و روح‌ فلسفی‌ پیدا کنند.
به‌ نظر او دین‌ اسلام‌ ذاتاً مانع‌ از پیشرفت‌ نیست‌، بلکه‌ سوءتعبیر احکام‌ آن‌، گاهی‌ چنین‌ توهمی‌ را بوجود می‌آورد. لذا برای‌ مطابقت‌ ایمان‌ با شرایط‌ علمی‌ دنیای‌ جدید، باید اعتقادات‌ را به‌ محک‌ عقل‌ سنجید و کلام‌ خدا را در جهت‌ آزادی‌ سیاسی‌ و بی‌نیازی‌ اقتصادی‌ مسلمانان‌ و حقوق‌ حقة‌ انسانی‌ آنها فهمید. مسلمانی‌ که‌ بدینسان‌ از بند خرافات‌ و تعصبهای‌ ناروا رها می‌شود و به‌ حقایق‌ دینی‌ خودآگاهی‌ می‌یابد و امکانات‌ جدید آن‌ را درمی‌یابد، نه‌ فقط‌ تسلیم‌ نمی‌شود، بلکه‌ به‌ قدرت‌ اصلی‌ خویش‌ بازمی‌گردد و در نتیجه‌ دست‌ گلادستونها و امثال‌ آنها از سرزمینهای‌ اسلامی‌ کوتاه‌ خواهد شد.
مرحوم‌ سید و اقران‌ و همدلان‌ او، به‌ همراه‌ علمای‌ متجدّد، به‌ عنوان‌ بنیانگذار بیدارگری‌ اسلامی‌ و نوعی‌ روشنفکری‌ دینی‌ اساس‌ بنایی‌ را گذاشتند، که‌ هنوز بعد از انقلاب‌ اسلامی‌ نیز مسلمانان‌ در چنبرة‌ تناقص‌ آن‌ گرفتارند. این‌ تناقص‌ همان‌ احیاء مجد و عظمت‌ مسلمانان‌ از طریق‌ علم‌ و فلسفه‌ غربی‌، و دیگر پیدایی‌ «روح‌ فلسفی‌» جدید است‌ که‌ از دیانت‌ ما نشأت‌ نمی‌گیرد، بلکه‌ باید آن‌ را از مشرکان‌ فرنگ‌ به‌ ودیعه‌ گرفت‌، چنان‌که‌ در دوران‌ اسلامی‌ با تحریک‌ قرآن‌ (گرامی‌نامه‌) از یونانیان‌ و یهود و نصاری‌ و مجوس‌ گرفته‌ شده‌ بود، و مجد و عظمت‌ تمدن‌ اسلامی‌، از ناحیه‌ همین‌ اخذ فلسفه‌ و تفکر علمیِ بیگانه‌ بوده‌ است‌!! البته‌ همین‌ فلسفه‌ و علوم‌ خود بعداً دچار رکود و تناقض‌ می‌شوند، هرچند مسلمانان‌ و علوم‌ آن‌ عصر، برتر از مسلمانان‌ و علوم‌ این‌ عصر آنها است‌.
سیدجمال‌ می‌گفت‌، آن‌ گرامی‌نامه‌ که‌ یک‌ بار در تاریخ‌ اثر خود را کرده‌ است‌، اکنون‌ هم‌ باید ما را به‌ کسب‌ علوم‌ فرنگستان‌ برانگیزد. مگر مسلمانان‌ علوم‌ یونانیان‌ و صابئیان‌ را که‌ عین‌ کفر یا آمیخته‌ به‌ کفر بود، فرانگرفتند، پس‌ چرا علمای‌ اسلامی‌ علم‌ را به‌ علم‌ مسلمانی‌ و علم‌ فرنگی‌ تقسیم‌ کرده‌اند، و تحصیل‌ علوم‌ فرنگی‌ را منع‌ می‌کنند و آن‌ را منافی‌ با دیانت‌ می‌شمارند؟ حاصل‌ این‌ آراء این‌ است‌ که‌ دین‌ باید در خدمت‌ دنیای‌ مردمان‌ باشد، و به‌ صورت‌ فلسفه‌ای‌ درآید که‌ رغبت‌ به‌ علوم‌ و فنون‌ ایجاد کند.
در این‌ مرتبه‌ و وضع‌ تاریخی‌ است‌ که‌ متفکران‌ جدید و بانیان‌ رسمی‌ نهضتهای‌ احیاء مجد و عظمت‌ اسلامی‌ و بازگشت‌ به‌ خویشتن‌، متفق‌النظر و القولند که‌ مسلمانان‌ در تعلیم‌ و تعلم‌ خود هیچ‌ فایده‌ ملاحظه‌ نمی‌کنند. سید در این‌ باره‌ در نقدی‌ از علوم‌ اسلامی‌ عصر می‌گوید، نه‌ «زبان‌ عربی‌» کسانی‌ را قادر به‌ تکلم‌ عربی‌ کرده‌، و نه‌ قادر بر نوشتن‌ عربی‌ و فهمیدن‌ آن‌، «علم‌ معانی‌ و بیان‌» نیز نه‌ منشأ شاعری‌ و خطیبی‌ است‌، و نه‌ قدرت‌ بر تصحیح‌ کلمات‌، و «علم‌ منطق‌» که‌ میزان‌ افکار است‌، در عمل‌ کسی‌ را قادر بر تمیز حق‌ و باطل‌ و صحیح‌ و فاسد نمی‌کند. از اینجا دماغهای‌ منطقیان‌ ما مسلمانان‌ پر است‌ از جمیع‌ خرافات‌ و واهیات‌ و فرقی‌ میان‌ افکار اینها با عوالم‌ بازاری‌ نیست‌.
علم‌ حکمت‌ نیز که‌ بحث‌ از احوال‌ موجودات‌ و علل‌ و اسباب‌ آنهاست‌، کمکی‌ به‌ کسانی‌ که‌ خود را حکما خوانده‌اند نمی‌کند، ودست‌ چپ‌ خود را از دست‌راست‌ نمی‌شناسند، و نمی‌پرسند که‌ ما کیستیم‌ و چیستیم‌؟ و ما را چه‌ باید و چه‌شاید و هیچگاه‌ از اسباب‌ این‌ تاربرقی ها (الکتریک‌) و آگنیپوتها (کشتی‌ بخاری‌)و ریل‌گارها (خط‌ راه‌آهن‌) سئوال‌ نمی‌کنندـ عجب‌تر آن‌ است‌ که‌ یک‌ لمپئی‌ در پیش‌ خود نهاده‌، از اول‌ شب‌ تا صبح‌ شمس‌البارعه‌ را مطالعه‌ می‌کنند، و یک‌بار در این‌ معنی‌ فکر نمی‌کنند که‌ چرا اگر شیشه‌ او را برداریم‌، دود بسیاری‌ از آن‌ حاصل‌ می‌شود، و چون‌ اگر شیشه‌ را بگذاریم‌ هیچ‌ دودی‌ از او پیدا نمی‌شودـ خاک‌ بر سر اینگونه‌ حکیم‌ و خاک‌ بر سر اینگونه‌ حکمت‌. حکیم‌ آن‌ است‌ که‌ جمیع‌ حوادث‌ و اجزای‌ عالم‌ ذهن‌ او را حرکت‌ بدهد، نه‌ آن‌ که‌ مانند کورها در یک‌ راهی‌ راه‌ برود که‌ هیچ‌ نداند، که‌ استیش‌ و پایان‌ آن‌ کجاست‌.
اما علم‌ فقه‌ اوضاعش‌ بدتر از دیگران‌ است‌. فقیه‌ و متوغل‌ در فقه‌، ظاهراً باید به‌ جهت‌ آشنایی‌ با حقوق‌ منزلیه‌ و بلدلیه‌ و دولیه‌ لائق‌ آن‌باشد که‌ صدراعظم‌ ملکی‌ شود، یا سفیرکبیر دولتی‌ گردد، و حال‌ آن‌ که‌ما فقهای‌ خود را می‌بینیم‌ بعد از تعلیم‌ این‌ علم‌ از ادارة‌ خانه‌ خودعاجز هستند، بلکه‌ بلاهت‌ را فخر خود می‌شمارند. و در علم‌ اصول‌ نیز که‌ باید فلسفة‌ شریعت‌ (فیلوزوفی‌ آف‌ لا = حکمت‌ قوانین‌) باشد، وعالم‌ بدان‌ قادر بر وضع‌ قوانین‌ و اجرای‌ مدنیت‌ در عالم‌، اما در عمل‌ خوانندگان‌ این‌ علم‌ در مسلمانان‌، محروم‌ هستند از دانستن‌ فوائد قوانین‌ و قواعد مدنیت‌، و اصلاح‌ عالم‌. چون‌ حال‌ این‌ علما معلوم‌ نشد می‌توانیم‌ بگوییم‌ که‌ علمای‌ ما در این‌ زمان‌ مانند فتیله‌ بسیار باریکی‌ هستند، که‌ بر سر او یک‌ شعلة‌ بسیار خردی‌ بوده‌ باشد، که‌ نه‌ اطراف‌ خود را روشنی‌ می‌دهد و نه‌ دیگران‌ را نور می‌بخشدـ عالِم‌ حقیقة‌ نور است‌ اگر عالِم‌ باشد... و باید بر همه‌ عالم‌ نور بپاشد یا... اصلاً قطر خود را یا شهر خود را یا قریه‌ خود را و یا خانه‌ خود را منور سازد، و این‌ چه‌ عالمی‌ است‌ که‌ خانة‌ خود را هم‌ منور نمی‌کند.
بعد از این‌ مقدمات‌ انتقادی‌، سیدجمال‌ نظر نهایی‌ و اصلی‌ خود را که‌ دعوت‌ مسلمانان‌ به‌ علم‌ جدید است‌، بازمی‌گوید، و انتقاد نهایی‌ خود را متوجه‌ علما می‌کند: «علمای‌ ما در این‌ زمان‌ علم‌ را بر دو قسم‌ کرده‌اند، یکی‌ را می‌گویند علم‌ مسلمانان‌ و یکی‌ را می‌گویند علم‌ فرنگ‌»، و بعد اضافه‌ می‌کند: «چه‌ بسیار تعجب‌ است‌ که‌ مسلمانان‌ آن‌ علومی‌ که‌ به‌ ارسطو منسوب‌ است‌ آن‌ را به‌ غایت‌ رغبت‌ می‌خوانند، گویا که‌ ارسطو یکی‌ از اراکین‌ مسلمانان‌ بوده‌ است‌، و اما اگر سخن‌ به‌ کلیلو (گالیله‌) و نیوتن‌ و کپلر نسبت‌ داده‌ شود، آن‌ را کفر می‌انگارند. پدر و مادر علم‌ برهان‌ است‌ و دلیل‌، نه‌ ارسطو است‌ نه‌ کلیلو. حق‌ در آنجاست‌ که‌ برهان‌ در آنجا بوده‌ باشد، و آنها که‌ منع‌ از علوم‌ و معارف‌ می‌کنند، بزعم‌ خود صیانت‌ دیانت‌ اسلامیه‌ را می‌نمایند. آنها فی‌الحقیقه‌ دشمن‌ دیانت‌ اسلامیه‌ هستند. نزدیکترین‌ دینها به‌ علوم‌ و معارف‌، دیانت‌ اسلامیه‌ است‌.»
به‌ اعتقاد او اکنون‌ آن‌ علوم‌ و معارف‌ قدیم‌ مندرس‌، و امثال‌ امام‌ غزالی‌ دوست‌ جاهل‌ اسلام‌ است‌، که‌ دیانت‌ اسلامیه‌ را منافی‌ ادلة‌ هندسیه‌ و براهین‌ فلسفیه‌ و قواعد طبیعیه‌ می‌داند. ضرر این‌ دوست‌ جاهل‌ از ضرر زندیقها و دشمنهای‌ اسلام‌ زیاده‌ است‌. چون‌ که‌ قواعد طبیعیه‌ و براهین‌ هندسیه‌ و ادلة‌ فلسفیه‌ از جمله‌ بدیهیات‌ است‌. پس‌ کسی‌ که‌ بگوید دین‌ من‌ منافی‌ بدیهیات‌ است‌، پس‌ لامحاله‌ حکم‌ بر بطلان‌ دین‌ خود کرده‌ است‌، و چون‌ اول‌ تربیتی‌ که‌ برای‌ انسان‌ حاصل‌ می‌شود، تربیت‌ دینی‌ است‌، زیرا آن‌ که‌ تربیت‌ فلسفی‌ حاصل‌ نمی‌شود، مگر از برای‌ جماعتی‌ که‌ اندکی‌ از علم‌ خوانده‌ قادر بر فهم‌ براهین‌ و ادله‌ بوده‌ باشند. از این‌ جهت‌ می‌توانیم‌ بگوییم‌ که‌ هرگز اصلاح‌ از برای‌ مسلمانان‌ حاصل‌ نمی‌شود، مگر آن‌ که‌ رؤسای‌ دین‌ ما اولاً اصلاح‌ خود را نمایند، و از علوم‌ و معارف‌ خویش‌ ثمره‌ای‌ بردارند. و حقیقتهً چون‌ نظر شود، دانسته‌ می‌شود که‌ یکی‌ خرابی‌ و تباهی‌ که‌ از برای‌ ما حاصل‌ شده‌ است‌، این‌ تباهی‌ اولاً در علما و رؤسای‌ دین‌ ما حاصل‌ شده‌ است‌، پس‌ از آن‌ در سایر امت‌ سرایت‌ کرده‌ است‌.
با توجه‌ به‌ مراتب‌ فوق‌، در نظر سیدجمال‌ تربیت‌ دینی‌ مقدمة‌ ورود به‌ عالم‌ و تربیت‌ فلسفی‌ است‌، اولی‌ نیاز «به‌ علم‌ ندارد»، و دومی‌ نیازمند «اندکی‌ از علم‌ خوانده‌ قادر بر فهم‌ براهین‌ و ادله‌ است‌».
نکته‌ دیگر که‌ در مقاله‌ «فوائد فلسفه‌» بعد از بیان‌ آن‌ که‌ غایت‌ کمال‌ انسانی‌ و معشیت‌ و رفاه‌، شرط‌ اعظم‌ کمال‌ عقل‌ و نفس‌ است‌، به‌ تفصیل‌ آن‌ می‌پردازد، علل‌ پیدایی‌ فلسفه‌ است‌: «سبب‌ اولی‌ و باعث‌ حقیقی‌ پیدایش‌ آن‌ (حکمت‌ و فلسفه‌) در عالم‌ انسانی‌، اولاً حاجت‌ و دشواری‌ راههای‌ معشیت‌ انسان‌ است‌، و صعوبت‌ زیست‌ اوست‌ چون‌ سایر حیوانات‌، و ثانیاً عقل‌ فطری‌ و خرد غریزی‌ است‌، زیرا آن‌ که‌ قوام‌ و حیات‌ او به‌ ادراک‌ اسباب‌ و علل‌ و لذت‌ مسرت‌ آن‌ در کشف‌ مجهولات‌ و دانستن‌ خبایای‌ (چیزهای‌ پوشیدة‌) عالم‌ هستی‌ است‌.»
به‌ نظر او انسان‌ از لحاظ‌ تاریخی‌ بعد از آسایش‌ اندکی‌ در معشیت‌، متوجه‌ شده‌ است‌ که‌ کمال‌ معیشت‌ با فساد اخلاق‌ عین‌ نقصان‌ است‌، و لهذا فن‌ تهذیب‌الاخلاق‌ را اختراع‌ نموده‌، و چون‌ عقل‌ از صلاح‌ بدن‌ و معیشت‌ آن‌ و تعدیل‌ و تقویم‌ اخلاق‌ نفس‌ فارغ‌ شده‌ به‌ هدایت‌ حکمت‌، به‌ بحث‌ از پیدایش‌ و حقیقت‌ خویش‌ پرداخته‌، که‌ منجر به‌ پیدایش‌ «فنونی‌» چون‌ فن‌ فلسفة‌ عقلیه‌ و فن‌ فلسفة‌ اخلاق‌ و فن‌ فلسفة‌ تاریخ‌ و فن‌ فلسفة‌ شرایع‌ و قوانین‌ و فن‌ فلسفة‌ اولی‌ و حکمت‌ علیا شده‌ است‌.»
در میان‌ اقوام‌، امت‌ عربی‌، به‌ واسطه‌ گرامی‌نامه‌ روی‌ به‌ فلسفه‌ و علوم‌ آوردند، و از توحش‌ و بدویت‌ رهایی‌ یافتند، و به‌ مدنیت‌ دست‌ یافتند، آن‌ هم‌ با رجوع‌ به‌ تمدن‌ غربی‌ و یونانیان‌. اما این‌ فلسفه‌ به‌ دلایلی‌ دچار نقصان‌ است‌، و صورتهای‌ کاملتری‌ از فلسفه‌ بوجود آمده‌ است‌.
دربارة‌ نقائص‌ و ناتمامی‌ تألیفات‌ حکمای‌ اسلامی‌ نکاتی‌ را سیدجمال‌ ذکر می‌کند.
اول‌ این‌ که‌ ابواب‌ چون‌ و چرا بر اذهان‌ آنها بسته‌ شده‌ است‌، زیرا آن‌ را کاملترین‌ تصور کرده‌اند، و به‌ مثابه‌ وحی‌ آسمانی‌، گویی‌ فلاسفه‌ یونانی‌ صاحب‌ عقل‌ مطلق‌اند، و به‌ خیال‌ آنها فلاسفة‌ یونان‌ این‌ افکار را از کتم‌ عدم‌ به‌ عالم‌ وجود آورده‌اند.
دوم‌ آن‌ که‌ این‌ مسائل‌ فلسفی‌ حکمای‌ یونان‌ مخلوط‌ به‌ اساطیرصابئی‌ است‌، اعتقاد به‌ الهه‌های‌ متعدد، در حالی‌ که‌ حکمای‌ مسلمان‌ بدان‌ توجه‌ نکرده‌اند. سوم‌ عقیم‌ و ابتر بودن‌ مسائل‌ فلسفی‌ یونانی‌.
پس‌ خطاب‌ به‌ مسلمانان‌ می‌گوید «چرا افکار خود را به‌ یک‌ بار از آن‌ کتب‌ ناقصه‌ برنمی‌دارید، و بدین‌ عالم‌ وسیع‌ نظر نمی‌افکنید، و در حوادث‌ و علل‌ آنها بی‌حجاب‌ آن‌ مؤلفات‌ تدّبر و تفکر نمی‌برید؟ و چرا آن‌ عقول‌ عالیه‌ را همیشه‌ در این‌ مسائل‌ جزئیه‌ استعمال‌ می‌کنید؟» و کمی‌ دورتر اضافه‌ می‌کند: «آیا جایز است‌ که‌ شما بحث‌ در این‌ امور جدیده‌ را ترک‌ نمایید، به‌ جهت‌ آن‌ که‌ در شفای‌ ابن‌سینا و حکمت‌ اشراق‌ شهاب‌الدین‌ مذکور نیست‌؟»
سید جمال‌ دریافته‌ است‌ که‌ در فلسفة‌ حکمای‌ اسلامی‌ به‌ علوم‌ استقرایی‌ جدید توجهی‌ نمی‌شود، در صورتی‌ که‌ آن‌ گرامی‌نامه‌ چشم‌ مسلمان‌ را به‌ روی‌ جهان‌ می‌گشاید، و شخص‌ مؤمن‌ به‌ آن‌ را تشنه‌ علم‌ و دانش‌ می‌کند، و روح‌ فلسفی‌ را که‌ مقوم‌ علوم‌ است‌، ایجاد می‌کند. حال‌ چگونه‌ است‌ که‌ این‌ گرامی‌نامه‌ می‌توانست‌ اساس‌ ارزشهای‌ جدید را که‌ در ذات‌ خود غیردینی‌ و بشری‌ بود تحکیم‌ کند.
حُسن‌ و عیب‌ کار سیدجمال‌ در توسل‌ به‌ همین‌ عروة‌الوثقی‌ و حبل‌المتین‌ بود. اگر به‌ آن‌ متوسل‌ نمی‌شود هیچ‌ نداشت‌، و ما امروز او را نمی‌شناختیم‌، و اگر می‌شناختیم‌ چیزی‌ در حد میرزاملکم‌ و آخوندزاده‌ و طالبوف‌ بود، و چون‌ سید در این‌ عروة‌الوثقای‌ تجدّدزده‌ چنگ‌ زد، انتظار نتایجی‌ را داشت‌ که‌ محال‌ بود و تاریخ‌ جدید، با این‌ تناقص‌ و محال‌ absurd آغاز شده‌ است‌، که‌ بخشی‌ از آن‌ به‌ نسل‌ روشنفکران‌ دینی‌ و علمای‌ متجدّد انقلاب‌ اسلامی‌ انتقال‌ یافته‌ است‌. آنها انتظار محال‌ از قرآن‌ و اسلام‌ دارند، و اسلام‌ را با حجاب‌ تمدن‌ و ارزش های‌ غربی‌ مطالعه‌ می‌کنند، و این‌ خود چالشی‌ غریب‌ را در خاورمیانه‌ اسلامی‌ ایجاد کرده‌ است‌، و گره‌ کوری‌ است‌ که‌ به‌ دست‌ هرکسی‌ باز نخواهد شد. حتّی‌ انقلاب‌ نیز این‌ خودآگاهی‌ را برای‌ سران‌ و رجل‌ سیاسی‌ فراهم‌ نکرد، که‌ به‌ وضع‌ آخرالزمانی‌ برزخی‌ خود پی‌ برند.
علمای‌ متجدد و روشنفکران‌ دینی‌ چون‌ مرحوم‌ سیدجمال‌ به‌ آنچه‌ علمای‌ سنتی‌ دین‌ و محققان‌ فلسفه‌ اسلامی‌ گفته‌ بودند، وقعی‌ نمی‌نهادند، و ایمان‌ مسلمانی‌ زمان‌ خود را نمی‌پسندیدند. زیرا به‌ نظر او این‌ ایمان‌ چشم‌ها و گوشها را کور و کر کرده‌ بود. پس‌ باید ایمان‌ به‌ اسلام‌ را تجدید کرد. توجهی‌ که‌ در ایام‌ انقلاب‌، جوانان‌ مسلمان‌ انقلابی‌ به‌ آراء و آثار سیدجمال‌الدین‌ از طریق‌ مرحوم‌ دکتر شریعتی‌ و برخی‌ دیگر از روشنفکران‌ دینی‌ کردند، در بسط‌ همان‌ محال‌ تاریخی‌ تاریخ‌ معاصر صدوپنجاه‌ ساله‌ ماست‌. اینها متوجه‌ شده‌اند که‌ سیدجمال‌الدین‌بزرگترین‌ معلم‌ مردم‌ خاورمیانه‌ در سیر به‌ سوی‌ چیزی‌ است‌ که‌ اروپائیان‌ Secularization می‌گویند، و شاید بتوان‌ آن‌ را دنیوی‌ شدن‌ علم‌ و ادب‌ و تفکر یا اصالت‌ ادب‌ دنیا در مقابل‌ ادب‌ دین‌ و ادب‌ حق‌ تعبیر کرد، یا الفاظ‌ اتحاد اسلام‌ و این‌ که‌ آن‌ گرامی‌نامه‌ مشوق‌ کسب‌ کمالات‌ علمی‌ و فنی‌ است‌، ایشان‌ را از نتایج‌ اقوال‌ سید غافل‌ کرده‌ است‌. اینجا پای‌ هر کس‌ ممکن‌ است‌ بلغزد.
ولی‌ این‌ ایمان‌ در عین‌ حال‌ که‌ چیزی‌ از ایمان‌ اهل‌ دیانت‌ دارد، ایمان‌ و دلبستگی‌ به‌ تجدد است‌. او از روح‌ دینی‌ و گرامی‌نامه‌ انتظار تجدّدطلبی‌ دارد، چیزی‌ که‌ ازلیانی‌ چون‌ افضل‌الملک‌ و شیخ‌احمد روحی‌ بدان‌ نظر داشتند، و این‌ جماعت‌ مظهر آغاز یک‌ دوران‌ تاریخی‌اند، که‌ در آن‌ باید به‌ تمدن‌ و علم‌ جدید صفات‌ شریعت‌ داده‌ شود، زیرا شریعت‌ اسلام‌ و شیعه‌ در تاریخ‌ خاورمیانه‌ چیزی‌ نبوده‌ که‌ چون‌ آئینهای‌ غیرشریعتی‌ شرق‌ دور مانند کنفوسیانیسم‌ و تاتویئسم‌ و شینتو و هند و بودایی‌ باشد، که‌ آیین‌های‌ دینی‌ و اساطیریِ جدا از ساحت‌ دنیوی‌ و عرفی‌ حیات‌ انسانی‌ شود، و نوعی‌ تفکیک‌ میان‌ امر مقدس‌ و نامقدس‌ گراید، در حالی‌ که‌ در اسلام‌ میان‌ روحانیت‌ و غیرروحانیت‌ فواصل‌ درجاتی‌ است‌، نه‌ ماهوی‌ و ذاتی‌، چنانکه‌ در مسیحیت‌ و آئینهای‌ شرق‌ دور می‌بینیم‌.

پارادکس‌ تجدّد و اسلامی‌ شدن‌
در این‌ دوران‌ برزخی‌ در شرق‌ اسلامی‌ شریعت‌ و مناسک‌ دین‌ را بالنسبه‌ نگه‌ داشتند، اما تفسیری‌ تجددزده‌ از آن‌ کردند، و انتظار داشتند که‌ شریعت‌ به‌ صورت‌ ایدئولوژیک‌ مؤید ورود دموکراسی‌ و علم‌ غربی‌ باشد، و این‌ همان‌ محالی‌ است‌ که‌ در تنازع‌ میان‌ علمای‌ سنّتی‌ و روشنفکر متجدد آشکار می‌شود، و در این‌ بین‌ روشنفکر دینی‌ سرگردان‌ در برزخ‌ میان‌ دیانت‌ و روشنگری‌ است‌، که‌ این‌ دو ذاتاً همدیگر را برنمی‌تابند، اما به‌ هر حال‌ سعی‌ به‌ جمع‌ میان‌ اضداد دارد.
فرهنگ‌ روشنفکری‌ دینی‌ ایران‌ با طیفهای‌ مختلف‌ از مهندس‌ بازرگان‌ و عبدالکریم‌ سروش‌ تا روشنفکران‌ متعهدتر و نزدیکتر به‌ علمای‌ سنتی‌ و خواهان‌ همراهی‌ دین‌ و سیاست‌، ترکیبی‌ است‌ از آثار آل‌ احمد و اقبال‌ و شریعتی‌ و بازرگان‌، صدر و مطهری‌ و سوسیالیسم‌ جهان‌ سومی‌ و ادبیات‌ انتقادی‌ روشنفکر چپ‌ اروپایی‌ و آمریکایی‌، طرفداران‌ نهضت‌ زنان‌ و سیاهپوستان‌ و جوانان‌ و جریانهای‌ حقوق‌ بشری‌ و امثال‌ آنها.
به‌ هر حال‌ اکثریت‌ مردم‌ و دانشجویان‌ انقلابی‌ به‌ این‌ روشنفکران‌ نظر داشتند، و می‌دانستند که‌ روشنفکران‌ لائیک‌ راست‌ که‌ حاکمیت‌ سیاسی‌ دست‌ اکثریت‌ آنها بود، و چپ‌ که‌ گهگاه‌ با رژیم‌ همکاری‌ می‌کردند، و در ضمن‌ اداهای‌ اپوزیسیونی‌ درمی‌آوردند، یا در گروههای‌ براندازی‌ و چریکی‌ مارکسیستی‌ جمع‌ شده‌ بودند، چندان‌ پایگاه‌ محکمی‌ نداشتند، و به‌ همین‌ دلیل‌ بود که‌ روسها نتوانستند پایین‌تر از رود ارس‌ نفوذ کنند، و در آن‌ نواحی‌آسیا و شرق‌ میانه‌که‌ روسهای‌ مارکسیست‌ سیطره‌ یافتند، اقتصاد و صنعت‌آنها هیچگاه‌موقعیت‌ برجسته‌ای‌مانند روسیه‌و اوکراین‌ پیدانکرد، هرچند هویت‌ قومی‌ و دینی‌ خود را نیز بالتمام‌ حفظ‌ نکردند، چنان‌که‌ خاورمیانه‌ اسلامی‌ نیز با نفوذ امپریالیستهای‌ انگلوساکسون‌ انگلیسی‌ـ آمریکایی‌ نتوانست‌ منشأ اثر جدی‌ در تاریخ‌ جدید باشد، علاوه‌ بر به‌ یغما رفتن‌ سرمایه‌های‌ ملی‌ و شکل‌گیری‌ غدة‌ سرطانی‌ اسرائیل‌، در مرکز سرزمین‌ ادیان‌ ابراهیمی‌ یعنی‌ فلسطین‌، آن‌ محال‌ تاریخی‌ تعمیق‌ یافت‌.
به‌ هر تقدیر در صدر تاریخ‌ جدید ما، متفکرانی‌ چون‌ سیدجمال‌ یک‌ وضع‌ تاریخی‌ بی‌سابقه‌ای‌ را نسبت‌ به‌ اسلام‌ و غرب‌ گرفتند، آنها نه‌ یکسره‌ چون‌ اراسموس‌ و مونتنی‌ و پترارکا و بوکاچو از دین‌ دل‌ بریدند، و نه‌ رسماً اعلام‌ جدایی‌ دین‌ از شئون‌ عمومی‌ جامعه‌ کردند، مانند لوتر و کالون‌. بلکه‌ در برزخی‌ میان‌ اسلام‌ و غرب‌ باقی‌ ماندند. ضمن‌ تعلق‌ به‌ دین‌ آن‌ را با حجاب‌ ارزشهای‌ غربی‌ تفسیر و تأویل‌ کردند، و اهمیت‌ علوم‌ جدید و قدرت‌ تکنیکی‌ غرب‌ را گوشزد کردند، و سخن‌ از ورود علم‌ غربی‌ و سوق‌ به‌ سوی‌ تکوین‌ روح‌ فلسفی‌ گفتند، و در ضمن‌ از تأیید لیبرالیسم‌ اخلاقی‌ غرب‌ دست‌ برداشتند، و این‌ عدم‌ توجه‌ آنها به‌ وحدت‌ ذاتی‌ و ارگانیک‌ شئون‌ تمدن‌ غربی‌ بود.
از نظر اینها فساد امری‌ عارضی‌ است‌ و بدی‌ امپریالیستها از بدی‌ اهل‌ سیاست‌ آنهاست‌، نه‌ علم‌ و تکنولوژی‌. در نظر روشنفکر جدید جامعه‌ مطلوب‌ و ایده‌آل‌، همان‌ جامعه‌ای‌ است‌ که‌ در آن‌ علم‌ و تکنولوژی‌ و ادب‌ غرب‌ با اخلاق‌ و شریعت‌ جمع‌ شده‌ باشد. غرب‌ چنان‌ بر اذهان‌ این‌ روشنفکران‌ سیطره‌ دارد که‌ کمتر کسی‌ جرأت‌ دارد بگوید که‌ این‌ عالم‌، عالم‌ رؤیای‌ خیال‌پروران‌ است‌، و در هیچ‌ عالمی‌ نمی‌توان‌ نفس‌پروری‌ و عبودیت‌ را جمع‌ کرد.
اساس‌ و بنای‌ غرب‌ جدید بر نفس‌پرستی‌ و تفرعن‌ و استکبار و نفسانیت‌ و فزونخواهی‌ومیانمایگی‌وفرومایگی‌ویکسان‌سازی‌است‌، و اساس‌ اسلام‌ بر توحید و نفس‌کشی‌ و ایثار و فداکاری‌ و عدالت‌ و علوخواهی‌. خوب‌ و بد، و خیر و شر یک‌ تمدن‌ به‌ «کلّی‌» برمی‌گرددکه‌ بر آن‌ تمدن‌ حکومت‌ می‌کند. این‌ خوب‌ و بد قابل‌ تقسیم‌ نیست‌.
غرب‌ مجموعه‌ای‌ از اتمها و اجزا نبود که‌ کنار هم‌ قرار گیرند، و بتوان‌ اجزاء آنها را از هم‌ جدا کرد. غرب‌ کل‌ واحدی‌ است‌ که‌ اجزای‌ آن‌ را نتوان‌ به‌ هر ترکیب‌ تازه‌ای‌ وارد کرد. این‌ اجزاء در صورتی‌ امکان‌ حضور در تاریخی‌ دیگر خواهند داشت‌ که‌ روح‌ و منشأئیت‌ اثر خود را از دست‌ بدهند. در این‌ مرحله‌ تمدن‌ غربی‌ می‌تواند به‌ حکم‌ ماده‌ برای‌ تاریخ‌ دینی‌ آینده‌ درآید.
در نظر سیدجمال‌ و بنیانگذاران‌ جریانهای‌ دینی‌ و شبه‌ دینیِ تاریخ‌ جدید ایران‌ و نهضتهای‌ اسلامی‌ معاصر، علوم‌ و تکنولوژی‌ جدید جزیی‌ از کتاب‌ کبیر است‌ که‌ چیزی‌ به‌ جز کتاب‌ آسمانی‌ نیست‌، از این‌ نظر در ظاهر با جریانهای‌ روشنفکری‌ لائیک‌ به‌ رهبری‌ میرزاملکم‌ و آخوندزاده‌ متفاوت‌ می‌نماید، هرچند هر دو در قبول‌ علم‌ و تکنولوژی‌ جدید تردید به‌ خود راه‌ نمی‌دادند. گروه‌ دوم‌ تاریخ‌ معاصر ایران‌، دین‌ و شریعت‌ را مانعی‌ برای‌ آشنایی‌ با علوم‌ جدید می‌دانستند. گرچه‌ برخی‌ مانند میرزاملکم‌ دین‌ را وسیلة‌ پیشرفت‌ مقاصد غربی‌ می‌دانستند، امّا گرایش‌ او به‌ اسلام‌ نیز با همین‌ دید ماکیاولی‌ تحقق‌ یافته‌ بود. او از تزلزل‌ ایمان‌ مسلمانان‌ نگران‌ نبود، و حتّی‌ برای‌ قبول‌ افکار جدید، آن‌ را لازم‌ می‌دانسته‌ است‌.
سیدجمال‌ حتّی‌ طریقه‌ روشنفکران‌ و متجددانی‌ چون‌ سیداحمدخان‌ هندی‌ که‌ سعی‌ می‌کردند، نتایج‌ علوم‌ جدید را با آیات‌ قرآن‌ تطبیق‌ دهند نمی‌پسندید، و آنها را نیچری‌ و طبیعی‌ مذهب‌ می‌خواند؛ راهی‌ که‌ بعداً عده‌ای‌ از مسلمانان‌ متجدّد مانند طنطاوی‌ و بازرگان‌ و شریعتی‌ و طالقانی‌ و سحابی‌ و بسیاری‌ دیگر پیمودند.
سیدجمال‌ زیرکانه‌ همین‌ نتیجه‌ را می‌گیرد، اما با شیوه‌ و مقدماتی‌ دیگر. در نظر او گرامی‌نامه‌ (قرآن‌) نسخة‌ جامع‌ عالم‌ کبیر است‌، ذهن‌ را تشویق‌ به‌ دریافت‌ اطلاعات‌ و معلومات‌ در امور طبیعی‌ عالم‌ صغیر می‌کند، و چنین‌ علمی‌ را که‌ همان‌ علم‌ تحصّلی‌ اروپاست‌، پادشاه‌واقعی‌ جهان‌ امروزی‌ می‌دانست‌، نه‌ انگلیس‌ و فرانسه‌ را، بدون‌ این‌ که‌ کوچکترین‌ خدشه‌ای‌ به‌ ایمان‌ وارد آورد، و حتی‌ مانع‌ از استعمار فرهنگی‌ و اقتصادی‌ شرق‌ شود، زیرا با سلطه‌ بر علم‌ و تکنولوژی‌ جدید استقلال‌ و استغناء فراهم‌ می‌آید، و دیگر نه‌ معلم‌ خارجی‌ دعوت‌ می‌شود، و نه‌ اعزام‌ دانشجو صورت‌ خواهد گرفت‌، و جامعة‌ اسلامی‌ بی‌نیاز از بلاد فرنگ‌ خواهد شد.
نکتة‌ بسیار اساسی‌ در تفکر سیّدجمال‌ این‌ بود که‌ او فهمیده‌ بود که‌ شرق‌ و اسلام‌ با درک‌ «روح‌ فلسفی‌ غرب‌» قادر به‌ قبول‌ علوم‌ خواهد بود، وگرنه‌ چون‌ دولت‌ عثمانی‌ و خدیویت‌ مصر پس‌ از شصت‌ سال‌ در پیشرفت‌ علمی‌ مشکل‌ خواهد داشت‌، و همین‌ نکته‌ در درک‌ فوق‌العاده‌، سیدجمال‌ را نسبت‌ به‌ علمای‌ متجدّد معاصر متفاوت‌ نشان‌ می‌دهد. این‌ علما اساساً به‌ این‌ روح‌ فلسفی‌ توجّه‌ نداشتند، و اغلب‌ تصوّر می‌کردند وجود جامعه‌ دوبخشی‌ مدرن‌ ـ سنّتی‌ می‌تواند مبقی‌ جامعه‌ اسلامی‌ باشد. امّا دیدیم‌ که‌ بخش‌ مدرن‌ تاریخ‌ معاصر ایران‌ بخش‌ سنّتی‌ و اسلامی‌ این‌ تاریخ‌ را در خود هضم‌ و سپس‌ حذف‌ کرد.

چالش‌ کنونی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ با تجدّد دینی‌: نزاع‌ سنّت‌ و تجدد
با توجه‌ به‌ مقدمات‌ فوق‌، چالشهای‌ کنونی‌ و آینده‌ انقلاب‌ اسلامی‌ اولاً به‌ همان‌ محال‌ بازمی‌گردد که‌ متفکرانی‌ چون‌ سیدجمال‌ بنیانش‌ گذاشتند. برخورد دو تمدن‌ اسلام‌ و غرب‌، که‌ مرحله‌ای‌ از تاریخ‌ خود را به‌ پایان‌ رسانده‌ بودند، وضع‌ نویی‌ را در تاریخ‌ ایران‌ و اسلام‌ ایجاد کرد. این‌ وضع‌ نو به‌ تفصیل‌ با عطف‌ نظر به‌ آراء سیدجمال‌ گفته‌ آمد. اما آیا این‌ انقلاب‌ اسلامی‌ نیز، چنان‌که‌ در آغاز سخن‌ به‌ صورت‌ پرسش‌ آمد، انقلابی‌ از نوع‌ انقلاب‌ فرهنگی‌ نوع‌ سیدجمال‌الدین‌ است‌. بدین‌ معنی‌ که‌ در آن‌، چه‌ در گذشته‌ و چه‌ در حال‌ و چه‌ در آینده‌، چالشی‌ جز کوشش‌ برای‌ جمع‌ علم‌ و مظاهر تمدن‌ جدید با تعلیمات‌ گرامی‌نامه‌ و روح‌ فلسفی‌ مدرن‌ نخواهد بود؟ و در این‌ میان‌ روشنفکری‌ لائیک‌ نیز در حاشیه‌ به‌ این‌ جمع‌ به‌ نحو غیرمستقیم‌ به‌ طور فشار فرهنگی‌ و رسانه‌ای‌ مدد خواهد رساند؟ و به‌ مرور ایام‌ دیانت‌ اسلامی‌ راه‌ عرفی‌ شدن‌ (سکولاریزاسیون‌) و ورود تام‌ و تمام‌ تمدن‌ و ارزشهای‌ علمی‌ و مدنی‌ غرب‌ را هموار خواهد کرد؟
اگر پاسخ‌ به‌ پرسش‌ اول‌ ما مثبت‌ باشد، قدر مسلم‌ چنین‌ است‌. چالش‌ آینده‌ چیزی‌ جز تبدیل‌ اصیل‌ترین‌ و محفوظ‌ مانده‌ترین‌ قشرها و لایه‌های‌ اجتماع‌ دینی‌ شرق‌ و اسلام‌ و شیعه‌ به‌ طبقات‌ تأویلگر تمدن‌ غربی‌ در سایه‌ اسلام‌ عرفی‌ نخواهد بود، و اگر جنگی‌ در میان‌ باشد، جنگ‌ میان‌ دو طبقه‌ سنتی‌ و مدرن‌ خواهد بود. طبقات‌ سنتی‌ اسلامی‌ خواهند کوشید به‌ حفظ‌ وضع‌ موجود دین‌ مدد رسانند، و طبقات‌ روشنفکر مدرن‌ اسلامی‌ در جهت‌ تعمیق‌ ارزشهای‌ غربی‌ و رسوخ‌ علم‌ جدید و روح‌ نیست‌انگار فلسفی‌ غرب‌ سعی‌ خواهند کرد، و طبقات‌ واسطه‌ یعنی‌ روشنفکران‌ مدرن‌ لائیک‌ در مسیر غربگرایی‌ فرهنگی‌ روشنفکری‌ دینی‌ مددکار خواهند بود، و فضای‌ جامعه‌ را حداقل‌ در میان‌ تحصیلکردگان‌ برای‌ قبول‌ ارزشهای‌ غربی‌ مساعد خواهند کرد.
روشنفکران‌ مدرن‌ غرب گرا در ایران‌، برای‌ اسلام‌ و هویت‌ ملی‌ دینی‌ جامعه‌، شأن‌ تمدنی‌ اصیل‌ در برابر غرب‌ تلقی‌ نمی‌کنند، برای‌ آنها حتّی‌ وجود تمدن‌ شرقی‌ و غربی‌ بی‌وجهه‌ است‌. اساساً تمدن‌ تنها یک‌ تمدن‌ است‌، و آن‌ هم‌ تمدن‌ مدرن‌ و غالب‌ غربی‌ و فرهنگ‌ واحد جهانی‌ است‌، بنابراین‌ فرضیه‌ روشنفکری‌، ما از آنها عقب‌ مانده‌ایم‌ و آموزه‌های‌ کهن‌ و سنّتی‌، ما را از قافله‌ تمدن‌ دور کرده‌ است‌. باید با کار و کوشش‌ و زحمت‌ با برنامه‌های‌ توسعه‌ به‌ این‌ قافله‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ جهانی‌ که‌ استاندارد و میزان‌ عملکرد اقتصادی‌ و سیاسی‌ و فرهنگی‌ است‌، نزدیک‌ شد، و به‌ تدریج‌ در نوک‌ و رأس‌ این‌ قافله‌ قرار گرفت‌، چنان‌که‌ ژاپن‌ و چین‌ به‌ این‌ نقطه‌ رسیده‌ یا در حال‌ رسیدن‌اند.
نظریة‌ فوق‌ ابتدایی‌ترین‌ و پرانتقادترین‌ نظریه‌ نسبت‌ به‌ روحیه‌ اسلامی‌ و شرقی‌ ایرانیان‌ است‌، که‌ با انقلاب‌ اسلامی‌ تشدید شده‌، حتی‌ در غربگراترین‌ جوامع‌ و دولتهای‌ اسلامی‌ چه‌ ترکیه‌ و چه‌ عربستان‌ این‌ تئوری‌ خریداری‌ عمده‌ ندارد، و همواره‌ در سطح‌ اقلیتی‌ غیرمؤثر خواهد ماند، در این‌ جوامع‌ همواره‌ سعی‌ برای‌ ظاهر کردن‌ علایق‌ دینی‌ از سوی‌ مردم‌ یا دولت‌ وجود داشته‌ و خواهد داشت‌. در این‌ جوامع‌ تئوری‌ ارتباط‌ با غرب‌ طوری‌ تبیین‌ می‌شود که‌ گویی‌ ارادة‌ مستقل‌ ملی‌ بر آنها حاکم‌ است‌، که‌ موجودیتی‌ ورای‌ تمدن‌ غرب‌ برای‌ آنها به‌ ارمغان‌ می‌آورد!! ناسیونالیسم‌ قومی‌ ترک‌ و مذهب‌ وهابیت‌ عربی‌ سعودی‌ چنین‌ هویت‌ مستقلی‌ را دائماً به‌ ملت‌ گوشزد و خاطرنشان‌ می‌کند.
دولت های‌ نیمه‌مدرن‌ ـ نیمه‌سنّتی‌ جهانسومی‌ شرق‌ مانند سایر دول‌ اسلامی‌ مهار جسم‌ و نفس‌ مردم‌ را رها کرده‌اند، تا بتوانند بحرانهای‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ را مهار کنند، و از آنجا که‌ مهار بحران‌ دشوار است‌، و مردم‌ نیز حق‌ ورود به‌ ساحت‌ سیاست‌ و فرهنگ‌ و اقتصاد ندارند، غالباً در پناه‌ وابستگی‌ به‌ امریکا و دیگر قدرتهای‌ بزرگ‌، هم‌ انفجار بحران‌ (انقلاب‌ و شورش‌) را به‌ تعویق‌ می‌اندازند، هم‌ به‌ سرکوب‌ مخالفان‌ سیاسی‌ خود می‌پردازند. مسلماً هرگاه‌ چنین‌ حکومتی‌ بخواهد با استفاده‌ از راهکارهای‌ مستقل‌ توسعه‌ فرهنگی‌ و صنعتی‌، خود را از تراز جوامع‌ جهان‌ سوم‌ خارج‌ کند، فوراً توسط‌ ارباب‌ بزرگ‌ امریکا با یک‌ بازی‌ ساده‌ در معاملات‌ و مناسبات‌ ارزی‌ و اقتصادی‌ و سیاسی‌، مجدداً دچار بحران‌ شده‌ و سرنگون‌ می‌شود، چیزی‌ که‌ در اندونزی‌ و مالزی‌ دیدیم‌، در حالی‌ که‌ اینها نیز مستقل‌ از سازمان‌ تجارت‌ جهانی‌ نیستند.
صرف‌نظر از این‌ تئوری‌ یکسویه‌، که‌ روشنفکران‌ لائیک‌ غربگرا از آن‌ حمایت‌ می‌کنند، تئوری های‌ جدی‌تری‌ اکنون‌ در غرب‌ مطرح‌ شده‌ که‌ این‌ روشنفکران‌ غربگرای‌ محلی‌ و بومی‌ جهان‌ سوم‌ و سرزمینهای‌ اسلامی‌، به‌ جهت‌ فقدان‌ قوة‌ نظر و عمل‌ مستقل‌ قادر به‌ درک‌ آن‌ نبوده‌اند. این‌ تئوری‌ صرفاً مسائل‌ اقتصادی‌ و فرهنگی‌ مشابه‌، امّا درجاتیِ شمال‌ و جنوب‌ (فقیر و غنی‌)، صنعتی‌ مدرن‌ و کشاورزی‌ سنّتی‌، و یا جهان‌ سوم‌ و جهان‌ صنعتی‌ و یا حتّی‌ نگاههای‌ متضاد ایدئولوژیک‌ را لحاظ‌ نمی‌کند، بلکه‌ به‌ عوامل‌ فراتر یعنی‌ عوامل‌ تمدنی‌ می‌اندیشد.

تئوری‌ برخورد تمدنهای‌ هانتینگتون‌ و مخالفتهای‌ ادوارد سعید
یکی‌ از تئوریهای‌ جدی‌ دربارة‌ رابطه‌ تمدنها، تئوری‌ برخورد تمدنهای‌ ساموئل‌ هانتینگتون‌ استاد دانشگاه‌ هارواد است‌، بدین‌ معنی‌که‌ او اسلام‌ و غرب‌ را به‌ عنوان‌ دو ماهیت‌ و هویت‌ تمدنی‌، کاملاً متباین‌ و آشتی‌ناپذیر می‌داند.
این‌ نظر را دیگرانی‌ چون‌ الوین‌ تافلر، ادوارد سعید، نصر و... نپذیرفتند، اما وقتی‌ عمیقاً به‌ نحوة‌ رویارویی‌ غرب‌ با اسلام‌ و تهاجم‌ فرهنگی‌ رسانه‌های‌ مدرن‌، و تعارض‌ بنیادی‌ در عرصه‌ سیاست‌ می‌بینیم‌، جز واقعیت‌ چیزی‌ دیگر در متن‌ آن‌ نمی‌بینیم‌. هرچند ادوارد سعید معتقد است‌ احزاب‌ اسلامی‌ با وجود تمامی‌ جاذبه‌ و جنجالشان‌، در قالب‌ یک‌ جایگزین‌ یکپارچه‌، و یا مهم‌ در برابر فرهنگ‌ غربی‌ برای‌ آینده‌ این‌ سرزمینها، نمی‌گنجند. او می‌گوید همه‌ کشورها عربی‌ مشحون‌ از مظاهر دنیوی‌ـ سکولارـ هستند، که‌ بافت‌ و جریانات‌ روزمرة‌ زندگی‌ آنها را فراگرفته‌، و اینها به‌ دلیل‌ علاقه‌ به‌ همسازی‌ با محیط‌، و کسب‌ دانش‌ و سوابق‌ تاریخی‌ فراهم‌ شده‌ است‌.
این‌ نکته‌ در ذهنیت‌ آمریکایی‌ سعید (عرب‌تبار مسیحی‌) مغفول‌ مانده‌ است‌، حقیقت‌ آن‌ است‌ که‌ این‌ همسازی‌ به‌ نوعی‌ اضطرار تاریخی‌ و تمدنی‌ بازمی‌گردد. بدون‌ این‌ ابرازـ اشیاءِ فنی‌ و تکنولوژیک‌ مدرن‌ در این‌ جهان‌، زیست‌ نتوان‌ کرد. زیرا شیوه‌های‌ سنّتی‌ حیات‌ به‌ کلی‌ در تاخت‌ و تاز تمدن‌ غربی‌ و ارزشها و ابزارهای‌ ماشینی‌ آن‌ به‌ گوشة‌ انزوا خزیده‌اند. البته‌ زیستن‌ با شیوه‌های‌ سنتی‌ روستایی‌ چونان‌ آلترناتیو ممکن‌ است‌، اما در جهانی‌ مشحون‌ از ابزارهای‌ تکنیکیِ سیطره‌ یابنده‌، چگونه‌ می‌توان‌ از حالت‌ اضطرار و مسلوب‌الاختیاری‌ جهان‌سومی‌ خارج‌ شد. اما اگر دقت‌ کنیم‌ می‌بینیم‌ که‌ این‌ مظاهر تمدن‌ سکولار غربی‌ در جهان‌ اسلامی‌، اغلب‌ عقیم‌ و بی‌جان‌ و کم‌اثر و تجمّلی‌ و تشریفاتی‌اند، مانند دانشگاهها یا رسانه‌ها که‌ موجودیتی‌ جدی‌ و اثرگذار و قابل‌ مقایسه‌ با دانشگاهها و رسانه‌های‌ غربی‌ ندارند، و به‌ صراحت‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ 99% آن‌ از سوی‌ نهادهای‌ تمدنی‌ و فرهنگی‌ غربی‌ تغذیه‌ می‌شود، و از 1% شرقی‌ و اسلامیِ آن‌ نیز، اغلب‌ در حاشیه‌ است‌.
پس‌ در اینجا سخن‌ گفتن‌ از علاقه‌ و سوابق‌ و کسب‌ نهادها و علوم‌ و فنون‌ مدرن‌ جدی‌ نتواند بود. البته‌ نظرگاه‌ رسانه‌ای‌ غرب‌ آن چنان‌که‌ در CNN یا BBC می‌آید، و از اسلام‌ چهره‌ای‌ وحشتناک‌ و میلتیاریسی‌ و نظامی‌ نشان‌ می‌دهند، با تعبیرات‌ جنگجویان‌ مسلمان‌، شمشیر اسلام‌ و خشم‌ مقدس‌ بیشتر نمایشگر جنبه‌ مترسکی‌ و کاریکاتوری‌ تفکر انتزاعی‌ آنها از اسلام‌ است‌، و کمتر به‌ وجهه‌ فرهنگی‌ و ضد نیست‌انگارانه‌ و روح‌ اعتدالی‌ معنوی‌ـ دنیوی‌ اسلام‌ نظر می‌کنند. اساساً انسانشناسی‌ و تلقی‌ انسان‌ از خدا و جهان‌ در اسلام‌، از تلقیِ غربی‌ آن‌ متفاوت‌ است‌. جاذبه‌ اسلام‌ نیز در حقیقت‌جویی‌ و حق‌خواهی‌ و عدالت‌ آن‌ است‌، هرچند که‌ این‌ حقیقت‌جویی‌ با شمشیر در برابر ظالمان‌ تظاهر کند.
امپریالیسم‌ غربی‌ وحشیانه‌ و سبوعانه‌ سالهاست‌ هستی‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌ را به‌ غارت‌ برده‌، و در شرایط‌ ضعف‌ تمدنی‌ و تاریخی‌ شرق‌، هویت‌ فرهنگی‌ بسیاری‌ از عوام‌ و خواص‌ را مورد تعرض‌ قرار داده‌ و صدمه‌ زده‌ است‌. از این‌ مبدأ و نقطة‌ عزیمت‌ برای‌ بازگشت‌ به‌ هویت‌ فرهنگی‌، و بازگشت‌ به‌ جایگاه‌ اصیل‌ خویش‌ و وطن‌ و فرهنگ‌ مادری‌ است‌ که‌ تنارعات‌ معنوی‌ آغاز می‌شود، و نهایتاً کار به‌ برخورد و جنگ‌ خونین‌ می‌کشد. هر قدر این‌ علاقه‌ به‌ بازگشت‌ به‌ هویت‌ ایمانی‌ و معنوی‌ اصیل‌، خود عمیقاً در جهان‌ اسلام‌ ظاهر شود، به‌ همان‌ نسبت‌ احتمال‌ برخورد شدیدتر خواهد بود، مگر آن‌ که‌ طرف‌ باطل‌ که‌ احتمال‌ شکست‌ می‌دهد، از قلب‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌ عقب‌نشینی‌ کند، و سپس‌ از دایرة‌ نفوذ خود در جهان‌ بکاهد. این‌ پیش‌بینی‌ منطقی‌ است‌.

نظریة‌ پایان‌ تاریخ‌ فوکویاما
اگر اندیشه‌ به‌ سوی‌ تفکر تاریخی‌ـ سیاسی‌ فوکویاما گرایش‌ یابد، بی‌تردید دیگر برخورد تمدنها بی‌وجهه‌ خواهد بود. چالشی‌ جدی‌ در آینده‌، جز مسابقه‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ قافلة‌ نظامهای‌ دموکراسی‌ لیبرال‌ بی‌وجهه‌ خواهد بود. البته‌ در نظامهای‌ دموکراسی‌ لیبرال‌ دین‌ و مذهب‌ و عرفانهای‌ شرقی‌ نیز وجود خواهند داشت‌، و در کارکرد مدرن‌، آئین‌ها و عرفان‌ شرقی‌ فشارهای‌ روزمرة‌ سیاسی‌ـ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ را به‌ نحوی‌ تسکین‌ خواهند بخشید، و نفس‌ انسان‌ را در مسیر نیست‌انگاری‌ و مدرنیته‌ و تحمّل‌ دردهای‌ جانگاه‌ تقویت‌ خواهند کرد.
روح‌ مسیحیت‌ و یهودیت‌ و اسلام‌ هر سه‌ در ذیل‌ تجدّد و سکولاریسم‌ در متن‌ تمدن‌ غربی‌ اضمحلال‌ خواهند یافت‌، دیگر چالشی‌ عمومی‌ و فراخصوصی‌ در حوزة‌ شریعت‌ و دیانت‌ وجود نخواهد داشت‌. دین‌ به‌ مرتبة‌ نازلترین‌ امور و مسائل‌ خصوصی‌ و فردی‌ فرومی‌افتد، و یا موضوع‌ هیجان‌انگیزترین‌ مباحث‌ کلامی‌ و فلسفی‌ یا فعالیتهای‌ مؤسسه‌های‌ خیریه‌ می‌شود، بی‌آن‌ که‌ اثری‌ در سیاست‌ و اقتصاد عمومی‌ داشته‌ باشند، و این‌ همان‌ حالت‌ تدین‌ دوم‌ ادیان‌ است‌ که‌ اسوالد اشپنگلر برای‌ عصر زمستانی‌ دین‌ کلیسایی‌ تعبیر می‌کند.

تدین‌ دوم‌ اشپنگلر و بنیادگرایی‌ اسلامی‌ در برزخ‌ اسلام‌ و غرب‌
به‌ اعتقاد این‌ متفکر آلمانی‌ دیانت‌ کلیسایی‌، هنگامی‌ که‌ به‌ مثابة‌ یک‌ امر شخصی‌ و قلبی‌ تبدیل‌ می‌گردد، دوران‌ پایان‌ فرهنگ‌ دینی‌ مسیحی‌ فرامی‌رسد. وی‌ معتقد است‌ که‌ در این‌ دوره‌ هیچ‌ پدیدة‌ تازه‌ای‌ در فرهنگ‌ مسیحی‌ به‌ وجود نمی‌آید، و فقط‌ مثل‌ این‌ است‌ که‌ مه‌ای‌ که‌ سرزمینی‌ را پوشانده‌، رفته‌ رفته‌ به‌ کنار می‌رود، و صور قدیمی‌ تفکر ناآگاهانه‌، مجدداً ظاهر می‌شود.
تدین‌ دوم‌ اگر چه‌ از اجزاء تدین‌ اصیل‌ برخوردار است‌، لکن‌ به‌ نوع‌ دیگر آزمون‌ می‌شود، و به‌ نوع‌ دیگر به‌ بیان‌ درمی‌آید، که‌ در حقیقت‌ همان‌ آزمون‌ و بیان‌ اومانیستی‌ جدید است‌. یعنی‌ دین‌ وسیلة‌ قدرت‌طلبی‌ فائوستی‌ می‌شود.
با این‌ وجهه‌ نظر دین‌ در دورة‌ جدید تاریخ‌ غرب‌ به‌ خودی‌ خود ارزش‌ ندارد. ارزش‌ آن‌ در خدمتی‌ است‌ که‌ به‌ حکومت‌ می‌کند، چون‌ دین‌ مایه‌ تقویت‌ و استحکام‌ دولت‌ می‌شود، بنابر سیاست‌ ماکیاولی‌، شهریارباید آن‌ را رواج‌ دهد و به‌ خود بندد. هر چیزی‌ که‌ موافق‌ دین‌ است‌ حتی‌ اگر باطل‌ باشد، باید پذیرفته‌ شود و مورد تقویت‌ قرار گیرد، پس‌ دین‌ باید تابع‌ سیاست‌ باشد.
در اینجا نوعی‌ وحدت‌ وارونه‌ وجود دارد. معمایی‌ که‌ ادوارد سعید بدان‌ اشاره‌ می‌کند، یعنی‌ مسلمان‌ بودن‌ توأم‌ با تجدّد (مدرنیسم‌) سکولاریسم‌، این‌ چنین‌ واقعیت‌ پیدا کرده‌، این‌ اسلامیت‌ عین‌ استقرار در جهان‌ تدین‌ دوم‌ است‌. این‌ دیانت‌ و گونة‌ مدرن‌ رفتارهای‌ دینی‌، به‌ قول‌ سعید نوعی‌ غیرجدی‌ از بیان‌ احساس‌ درونی‌ است‌. آنچه‌ موجب‌ نگرانی‌ مسلمانان‌ است‌ امرار معاش‌ روزانه‌ و تغذیة‌ کودکان‌ است‌، و گرایشات‌ اسلامی‌ صرفاً در حکم‌ روشهای‌ سادة‌ بیان‌ احساس‌ رضایت‌ عاطفی‌ به‌ نظر می‌رسد، نه‌ چیزی‌ بیش‌ از این‌.
اما ادوارد سعید نمی‌تواند ظهور بنیادگرایان‌ مجاهد را ناشی‌ از اصرار بر هویت‌ اسلامی‌ نداند، و مشکل‌ غرب‌ در این‌ نقطه‌ آغاز می‌شود، وگرنه‌ در درون‌ غرب‌ هم‌ گرایشات‌ غیرجدی‌ مشابه‌ دینی‌ وجود دارد، اما به‌ این‌ نوع‌ گرایشات‌ در جهت‌ مقاومت‌ هویتی‌، نامِ «ستیزه‌جو» نمی‌نهند. چه‌ کسی‌ است‌ که‌ دولتهای‌ فاسد غربگرای‌ عربی‌ را به‌ عنوان‌ عامل‌ ظهور احساس‌ ظلم‌ستیزی‌ و محرک‌ اسلام‌ انقلابی‌ نادیده‌ گیرد.
یک‌ ساحت‌ اسلام‌ سلبی‌ است‌ و یک‌ ساحت‌ آن‌ ایجابی‌. هر ایجابی‌ مستلزم‌ سلبی‌ است‌. غرب‌ و غربگرایان‌ ساحت‌ سلبی‌ اسلام‌ را تحریک‌ می‌کنند، و مفهوم‌ جهاد اصغر را معنی‌ می‌دهند، چنان‌که‌ وسواس‌ و حجاب های‌ نفسانی‌، جهاد اکبر را برمی‌انگیزند ـ به‌ شرط‌ خودآگاهی‌ اسلامی‌ ـ والاّ در غفلت‌، وضع‌ همان‌ خواهد بود که‌ ملک‌فهدها خادم‌الحرمین‌، و در ضمن‌ بزرگترین‌ خادمین‌ دولت‌ آمریکا و انگلیس‌ در خاورمیانه‌ اسلامی‌ خواهند ماند، و در ضمن‌ با اسرائیل‌ هم‌ مماشات‌ خواهند کرد، اما با احیای‌ خودآگاهی‌ اسلامی‌ دیگر فضای‌ مناسب‌، برای‌ ادامه‌ حیات‌ رهبران‌ فاسد عرب‌ و غیره‌ نخواهد بود، و تحقق‌ و ثبوت‌ هویت‌ اسلامی‌ به‌ قدر سطح‌ این‌ خودآگاهی‌ بازمی‌گردد، و آنگاه‌ برخورد تمدنها قطعی‌ است‌، بی‌آن‌که‌ بخواهیم‌ برای‌ آن‌ زمان‌ قریب‌ یا بعیدی‌ تصور کنیم‌.
در حال‌ حاضر انقلاب‌ اسلامی‌ در یک‌ وضع‌ بینابینی‌ است‌. در چالش‌ آرام‌ تمدن‌ غربی‌ با آثار باقیمانده‌ سنن‌ اسلامی‌، و خودآگاهی‌ دینی‌ مردم‌ به‌ جان‌ آمدة‌ برخی‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌، البته‌ وجود نفت‌ و حمایت‌ غرب‌ و رها کردن‌ ساحت‌ غریزه‌ و سائقه‌های‌ نفسانی‌ مردم‌ و حتّی‌ تحریک‌ آنها برای‌ گریز به‌ سوی‌ زندگی‌ مبتذل‌، قدری‌ از دردهای‌ آشکار می‌کاهد، اما آیا اوضاع‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌ شکننده‌ نیست‌؟ و خطر فروپاشی‌ نظامهای‌ کنونی‌ وجود ندارد؟ اسرائیل‌ موجودی‌ است‌ که‌ توسط‌ غرب‌ در قلب‌ خاورمیانه‌ خلق‌ شده‌، و در نتیجه‌ ما مسلمانان‌ آن‌ را یک‌ دست‌نشاندة‌ غربی‌ تصور می‌کنیم‌، اما غرب‌ دائماً می‌کوشد به‌ آن‌ رسمیت‌ بخشد، و این‌ همواره‌ به‌ صورت‌ گره‌ ناگشودنی‌ باقی‌ خواهد ماند، و در برخورد تمدنها کاملاً خود را نشان‌ خواهد داد.

ضعف‌ جزیی‌ پارادایم‌ برخورد تمدنها و قدرت‌ کلی‌ آن‌ در درک‌ برخورد آیندة‌ تمدنی‌ اسلام‌ و غرب‌
در اینجا ذکر این‌ نکته‌ قابل‌ تأمل‌ خواهد بود، که‌ قصد راقم‌ سطور تأیید اجزاء تئوری‌ و قبول‌ پارادایم‌ هانتینگتون‌ با عناصر مختلفش‌ نیست‌، بلکه‌ تأیید کلیت‌ فرض‌ دوگانگی‌ هویت‌ فرهنگی‌ و تمدنی‌ اسلام‌ و غرب‌ آن‌ است‌، بدون‌ در نظر گرفتن‌ مسئلة‌ وحدت‌ تمدن‌ اسلامی‌ و کنفوسیوسی‌ که‌ جنبه‌ مهارکنندگی‌ برای‌ سیاست‌ خارجی‌ دارد، و خلط‌ اساسی‌ در نظریة‌ هانتینگتون‌ است‌.
تقسیم‌بندی‌ تمدنی‌ هانتینگتون‌ ضعیف‌ و اغلب‌ بی‌پایه‌ است‌. هفت‌ یا هشت‌ صورت‌ نوعی‌ تمدنی‌ عمدة‌ جهانی‌ (تمدن‌ غربی‌، کنفوسیوسی‌، ژاپنی‌، اسلامی‌، هندو، اسلاوی‌، ارتدوکسی‌، آمریکای‌ لاتین‌ و احتمالاً افریقایی‌) در عصر حاضر در یک‌ صورت‌بندی‌ ناموجه‌ شکل‌ گرفته‌اند. جدا کردن‌ روسیه‌ و امریکای‌ لاتین‌ و ارتدکس‌ و اسلاو از تمدن‌ غربی‌ (اروپا و آمریکای‌ شمالی‌ و احتمالاً استرالیا) ناموجه‌ است‌. اساساً دیگر عنصر سرخپوستی‌ در فرهنگ‌ امریکای‌ لاتین‌ سرکوب‌ شده‌ است‌، و مذهب‌ ارتدکس‌ تقریباً در درون‌ فرهنگ‌ غربیِ دیگر مناطق‌ اروپایی‌ مستحیل‌ و هضم‌ شده‌ است‌، و تضاد اقوام‌ روسی‌ـ ژرمنی‌ـ انگلوساکسونی‌ و دیگر تبارهای‌ اروپایی‌ تضادی‌ فراکسیونی‌وقومی‌ونفسانی‌دردرون‌ نظام‌ فرهنگی‌ و تمدنی‌ غرب‌ بوده‌، که‌ به‌ صورت‌ تبارپرستی‌ افراطی‌ و قوم‌ستایی‌ ناسیونالیسم‌ افراطی‌ و شوینیستی‌ بر اساس‌ روحیه‌ نژادی‌ درآمده‌ بود. این‌ تضاد در درون‌ تمدّن‌ غرب‌ شکل‌ گرفته‌، و نهایتاً به‌ صورت‌ فاشیسم‌ و نازیسم‌ و نژادپرستی‌ بروز کرد. جنگ‌ اول‌ و دوم‌ جهانی‌ و جنگهای‌ محلی‌ سه‌ساله‌ و صدساله‌ و جنگ‌ ویتنام‌ و جنگ‌ کره‌، جنگ‌ داخلی‌ اسپانیا و جنگهای‌افریقای‌شمالی‌ و مرکزی‌ و جنوبی‌ همه‌ از درون‌ تمدن‌ غرب‌، و برای‌ توسعه‌طلبی‌ نفسانی‌ سران‌ سیاسی‌ و سوداگران‌ اقتصادی‌، برای‌ اشغال‌ بیشتر بازار مصرف‌ و منابع‌ انرژی‌ و مادی‌ و انسانی‌ است‌.
با این‌ اوصاف‌ جنگهای‌ عراق‌ با کشورهای‌ خلیج‌ و امریکا و اتحادیه‌ اروپا نزاعی‌ نفسانی‌ در درون‌ تمدن‌ غربی‌ بود، برای‌ توسعه‌ ارضی‌ و قدرت‌ مدرن‌، و علیرغم‌ شعارهای‌ صدام‌ تعرض‌ نظامی‌ او در برابرغرب‌ ربطی‌ به‌ آزادی‌ سرزمینهای‌ اشغالی‌ و اسلام‌ نداشت‌، و هیچگاه‌ مشروعیتی‌ میان‌ مسلمانان‌ کسب‌ نکرد. در حقیقت‌ صدام‌ برای‌ پیشبرد کارها و اعمال‌ توسعه‌طلبانه‌ خود، بنابر ضرورت‌، شعارهای‌ عربی‌ و اسلامی‌ داده‌ بود.

فروپاشی‌ تمدنهای‌ کنفوسیوسی‌ و شرقی‌ و پایان‌ تاریخ‌ فوکویاما
اما درباره‌ تمدنهای‌ کنفوسیوسی‌ و ژاپنی‌ و هندو، هانتینگتون‌ مبالغه‌ می‌کند. هر سه‌ این‌ تمدنها عملاً به‌ جهت‌ بحرانهای‌ ذاتی‌ خود، و عملی‌ نبودن‌ آنها در نظام‌ کنونی‌ عالم‌، و فقدان‌ شریعت‌ و دوگانگی‌ دنیا و دین‌، و جدایی‌ حیات‌ دینی‌ رهبانی‌ با حیات‌ دنیوی‌ در عرف‌ شرق‌ دور و آئینهای‌ هندو بودایی‌، نظام‌ کشندة‌ کاستی‌ (طبقات‌ غیرقابل‌ نفوذ که‌ عین‌ احکام‌ دینی‌ کنفوسیوسی‌ و هندوئیسم‌ است‌) و قبول‌ نظریة‌ طبقة‌ نجسها و صدها عامل‌ ویرانگر فرهنگ‌ و تمدن‌، این‌ تمدنها را مسخ‌ و فسخ‌ و نابود کرده‌، و فقط‌ بخشی‌ از عادات‌ تاریخی‌، مانند روحیة‌ کارِ بدون‌ چون‌ و چرا، با اطاعت‌ کورکورانه‌ و مشتی‌ اسطوره‌های‌ عقل‌ و دین‌ستیز باقی‌ گذاشته‌، و علاوه‌ بر این‌ هر دو این‌ تمدنهای‌ شرقی‌، در مسیر تئوری‌ «پایان‌ تاریخ‌ و آخرین‌ انسانِ» فرانسیس‌ فوکویاما، در جستجوی‌ سکولاریسم‌ معتدل‌ غربی‌ و ایجاد نظامهای‌ سیاسی‌ مبتنی‌ بر بازار آزاد اقتصادی‌ و رقابت‌ در تجارت‌ بین‌المللی‌ هستند. آنها می‌کوشند در نظام‌ جهانی‌ غرب‌ با طرح‌ توسعه‌ تمدنیِ مدرن‌ ادغام‌ شوند. کاستیهای‌ فلسفی‌ و فرهنگی‌ و هنری‌ نیز در این‌ کوشش‌ غربگرایانه‌ شرق‌ با رویکردهای‌ باز فرهنگی‌ و سیاسی‌ کاملاً رفع‌ خواهد شد، و ادغام‌ در دهکده‌ جهانی‌ پایان‌ خواهد یافت‌، هرچند ممکن‌ است‌ به‌ صورت‌ واحدهای‌ سیاسی‌ ـ اقتصادی‌ مستقل‌، مدتها رقابت‌ دولتهای‌ یکسان‌شدة‌ مدرن‌ ادامه‌ یابد، چنانکه‌ امروز امریکا با آلمان‌ و فرانسه‌ رقابت‌ می‌کند.
به‌ هر حال‌ همه‌ تمدنها در جهان‌ کنونی‌ در همین‌ مسیرند، و حتی‌ ژاپن‌ که‌ در نظر هانتینگتون‌ مدرن‌ شده‌ بی‌آن‌ که‌ غربی‌ شود، دقیقاً تمدنی‌ امریکایی‌ است‌، هرچند در باطنش‌ کشمکشی‌ غریب‌ وجود داشته‌ باشد، و با افق‌ و زیستگاه‌ تاریخی‌ مدرن‌اش‌ در جغرافیای‌ غربی‌شده‌ شرق‌، تقدیر شرقی‌ و آیینی‌ـ شینتوییِ خود را فراموش‌ کرده‌، مانند چین‌ که‌ هویت‌ کنفوسیوسی‌ و هند که‌ هویت‌ هندو بودایی‌اش‌ مسخ‌ شده‌ است‌.

برخورد دو تمدن‌ غربی‌ و اسلامی‌ جدی‌ترین‌ نظر هانتینگتون‌: انقلاب‌ اسلامی‌ راه‌ متفاوت‌ از تجدّد اسلامی‌
پس‌ با فروپاشی‌ تدریجی‌ همة‌ تمدنها و مرگ‌ آنها، تنها برخورد و چالش‌ جدی‌ جهانی‌ فراسیاسی‌ فراایدئولوژیک‌ تمدنی‌، برخورد اسلام‌ و غرب‌ است‌، که‌ بخشی‌ از آن‌ به‌ صورت‌ نزاعی‌ نظامی‌ سیاسی‌ درآمده‌ است‌، و چه‌ بسا که‌ تمدنهای‌ شرقی‌ جذب‌ در این‌ چالش‌ شوند، و به‌ روح‌ شرقی‌ خویش‌ بازگردند.
بدین‌سان‌ آنچه‌ که‌ در تئوری‌ هانتینگتون‌ اهمیت‌ دارد، برخورد دو تمدن‌ غربی‌ و اسلامی‌ است‌، وگرنه‌ هم‌ تقسیم‌ تمدنی‌ او بی‌وجهه‌ است‌، و هم‌ مسئلة‌ نزاعهای‌ درونی‌ و مبالغه‌آمیز خیالی‌ وی‌، و دیگر مسائل‌ جزوی‌، از جمله‌ جنگ‌ خلیج‌ فارس‌ و صدام‌حسین‌ را نمود برخورد تمدنها تلقی‌ کردن‌. حقیقت‌ آن‌ است‌ که‌ بسیاری‌ از نزاعها در جهان‌ کنونی‌، میان‌ فراکسیونهای‌ مختلف‌ نظام‌ وابسته‌ به‌ قدرت‌ غربی‌ صورت‌ می‌گیرد. اینها همه‌ برخوردهای‌ درون‌ تمدنی‌اند، امّا برخورد ایران‌ و عراق‌ که‌ هر دو ظاهراً تعلق‌ به‌ عالم‌ اسلام‌ دارند، مظهر برخورد تمدن‌ اسلامی‌ با تمدن‌ غربی‌ است‌، چنان‌که‌ جنگ‌ بوسنی‌ چنین‌ بود.
در حقیقت‌ بنیاد تئوری‌ و پارادایم‌ برخورد تمدنها، در پی‌ عروج‌ نهضتهای‌ اسلامی‌ علی‌الخصوص‌ وقوع‌ انقلاب‌ اسلامی‌ تکوین‌ یافته‌ است‌. انقلاب‌ اسلامی‌ چالشهای‌ فکری‌ تازه‌ای‌ را پیش‌ روی‌ انسان‌ غربی‌ قرار داد، و این‌ واقعه‌ پس‌ از پایان‌ جنگ‌ سرد اهمیت‌ بیشتری‌ یافت‌. علی‌الخصوص‌ با توجه‌ به‌ ماهیت‌ جدید انقلاب‌، که‌ امام‌ خمینی‌ ؛ آن‌ را طرح‌ کرده‌ بود، و اسلام‌ به‌ مثابه‌ نوعی‌ گرایش‌ سیاسی‌ فرهنگی‌ برای‌ یکسان‌سازی‌ و همسازی‌ و سازش‌ با مبانی‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ غربی‌ تلقی‌ نمی‌شد. راه‌ جدید امام‌ خمینی‌ متباین‌ با راه‌ سنّتی‌ روشنفکران‌ دینی‌ از سیدجمال‌ تا شریعتی‌ و جریانهای‌ فرهنگی‌ مانند نهضت‌ آزادی‌ و تئوریهای‌ اصالت‌ علم‌ غربی‌ کیانیان‌ پوپری‌ بعد از انقلاب‌ بود. بی‌آن‌که‌ بخواهیم‌ در این‌ باب‌ گزافه‌گویی‌ کنیم‌.
انقلاب‌ اسلامی‌ به‌ اعتقاد راقم‌ این‌ سطور، انقلاب‌ و نهضتی‌ در حدّ همه‌ نهضتهای‌ آماده‌گر دینی‌ است‌ که‌ در آستانه‌ عصر ظهور ادیان‌ و انقلابهای‌ فرهنگی‌ تمدن‌ جهانی‌ آشکار می‌شود، نه‌ چیزی‌ فراتر از آن‌، چونان‌ نهضت‌ انبیاء و معصومین‌، و نیز نباید انقلاب‌ اسلامی‌ را به‌ حدّ و مرتبة‌ شورشها و انقلابهای‌ زمینی‌ معاصر یا قدیم‌ چون‌ انقلاب‌ انگلستان‌ و امریکا و فرانسه‌ و روسیه‌ تقلیل‌ و تنزّل‌ داد.
انقلاب‌ اسلامی‌ در عرض‌ همه‌ انقلابهای‌ آماده‌گر و متذکر دینی‌ است‌ که‌ وجهه‌ نفی‌کنندگی‌ آن‌ نسبت‌ به‌ وضع‌ موجود، بسیار قوی‌تر از وجهه‌ اثباتی‌ فرهنگی‌ و هنری‌ آن‌ است‌، هرچند از فرهنگ‌ و هنر نیز به‌ نسبت‌ بهره‌ای‌ ابدی‌ و عمیق‌ دارد. بی‌خودآگاهی‌ فرهنگی‌ و هنری‌ اصیل‌، آن‌ وجهه‌ نفی‌کنندگی‌ آن‌ نیز بی‌پایه‌ می‌نمود. اصالت‌ و هویت‌ دینی‌ انقلاب‌ در اینجا با هویت‌ غربی‌ متفاوت‌ می‌شود، و چالشهای‌ آن‌ و برخورد تازة‌ تمدن‌ غربی‌ و اسلام‌، در ایجاد پارادایم‌ برخورد تمدنها به‌ همین‌ اصالت‌ و هویت‌ بازمی‌گردد.

نظریة‌ فوکویاما و انقلاب‌ اسلامی‌
همین‌ وجهه‌ نظر تمدنی‌ چندگانه‌، علی‌الخصوص‌ در نظر گرفتن‌ جریان‌ دوم‌ یعنی‌ تمدن‌ اسلام‌ در مقابل‌ غرب‌، نسبت‌ به‌ تئوریهای‌ پیروزی‌ غرب‌ پس‌ از جنگ‌ سرد، و پایان‌ تاریخ‌ و ختم‌ تضادهای‌ ایدئولوژیک‌، و تفوق‌ لیبرال‌ دموکراسی‌ غربی‌ در سراسر کره‌ خاکی‌، در نظریة‌ فرانسیس‌ فوکویاما یا وحدت‌ تمدنی‌ در نظریة‌ فرهنگ‌ واحد دهکدة‌ جهانی‌ مارشال‌ مک‌ لوهان‌ قابل‌ تأمل‌ است‌. البته‌ تئوریهای‌ انسانی‌ از طریق‌ انسان‌ و با انسان‌ تحقق‌ می‌یابد، و تئوریهای‌ پایان‌ تاریخ‌ و برخورد تمدنها هر دو بی‌نسبت‌ با فعل‌ و اراده‌ و فکر انسانی‌ نیست‌، و این‌ نافی‌ حضور ارادة‌ مطلق‌ الهی‌ و تقدیر جهانی‌ نیز نتواند بود.
فرانسیس‌ فوکویاما پژوهشگر «مؤسسه‌ مطالعاتی‌ غیرانتفاعی‌ راند» که‌ به‌ مثابه‌ بازوی‌ تحقیقاتی‌ و مشورتی‌ نیروهای‌ مسلح‌ آمریکا است‌ در سال‌ 1948 بنیان‌ گذارده‌ شد، به‌ نیازهای‌ علمی‌ و تحقیقاتی‌ ارگانهای‌ دولتی‌ آمریکا پاسخ‌ می‌دهد. وی‌ در ذیل‌ نظریة‌ تاریخی‌ خویش‌ می‌گوید: «پایان‌ تاریخ‌ زمانی‌ است‌ که‌ انسان‌ به‌ شکلی‌ از جامعة‌ انسانی‌ دست‌ یابد، و در آن‌ عمیق‌ترین‌ و اساسی‌ترین‌ نیازهای‌ بشری‌ برآورده‌ شود. و بشر امروزه‌ به‌ جایی‌ رسیده‌ است‌ که‌ نمی‌تواند دنیایی‌ ذاتاً متفاوت‌ از جهانی‌ کنونی‌ را تصور کند، چرا که‌ هیچ‌ نشانه‌ای‌ از امکان‌ بهبود بنیادی‌ نظم‌ جاری‌ وجود ندارد... با پیروزی‌ لیبرال‌ دموکراسی‌، بر رقبای‌ ایدئولوژیک‌ خود نظیر سلطنت‌ موروثی‌، فاشیسم‌ و جدیدتر از همه‌ کمونیسم‌، در سراسر جهان‌ اتفاق‌ نظر مهمی‌ دربارة‌ مشروعیت‌ لیبرال‌ دموکراسی‌، به‌ عنوان‌ تنها نظام‌ حکومتی‌ موفق‌ به‌ وجود آمده‌ است‌. اما افزون‌ بر آن‌، لیبرال‌ دموکراسی‌ ممکن‌ است‌ «نقطه‌ پایان‌ تکامل‌ ایدئولوژیک‌ بشریت‌» و آخرین‌ شکل‌ حکومت‌ بشری‌ باشد، و در این‌ مقام‌ پایان‌ تاریخ‌ را تشکیل‌ می‌دهد. در واقع‌ شکست‌ کمونیسم‌ دلیل‌ پیروزی‌ ارزشهای‌ لیبرال‌ غربی‌ و پایان‌ درگیریهای‌ ایدئولوژیکی‌ است‌.»
از مطاوی‌ کلمات‌ فوکویاما می‌توان‌ دریافت‌ که‌ لیبرال‌ دموکراسی‌ آخرین‌ جامعه‌ بشری‌ است‌، و دنیایی‌ ذاتاً متفاوت‌ از جهان‌ کنونی‌ که‌ فراهم‌ آمدة‌ لیبرال‌ دموکراسی‌ است‌، نمی‌توان‌ تصور کرد، چرا که‌ هیچ‌ نشانه‌ای‌ از امکان‌ بهبود بنیادی‌ نظم‌ جاری‌ وجود ندارد. پس‌ نظریه‌ فوکویاما از جهتی‌ برای‌ لیبرال‌ دموکراسی‌ امیدوارکننده‌ است‌، اما از جهتی‌ ناامیدکننده‌، زیرا هیچگونه‌ امکان‌ بهبودی‌ بنیادی‌ نظم‌ جاری‌ وجود ندارد. در جامعه‌ آینده‌ پایانی‌ هیچگونه‌ تضادی‌ نیست‌ و سیطره‌ از آن‌ لیبرال‌ دموکراسی‌ است‌.

دو بحران‌ آیندة‌ تمدن‌ غربی‌: نهضت‌های‌ معنوی‌ و معنویت‌گریز، نظریة‌ برژینسکی‌
اما این‌ نظریه‌ ساده‌اندیشانه‌ فوکویاما دوام‌ نیاورد. چالشهایی‌ نفسانی‌ از یکسو، با خیزش‌ جریانهای‌ ناسیونالیسم‌ افراطی‌، و کوششهای‌ معنوی‌ با خیزش‌ جریانهای‌ معنویت‌طلب‌ و انقلاب‌ اسلامی‌، خواب‌ راحت‌طلبانه‌ و فرعونی‌ نظامهای‌ لیبرال‌ دموکراسی‌ را برهم‌ زد. البته‌ چالشهای‌ نفسانی‌ ناشی‌ از بنیادهای‌ فرهنگ‌ رنسانسی‌ که‌ با اومانیسم‌ و لیبرالیسم‌ جمع‌، و با ناسیونالیسم‌ قرن‌ نوزده‌ مناسبت‌ داشت‌، در برابر نفسی‌ فزونخواه‌تر و منطقی‌ترِ لیبرال‌ دموکراسی‌ دچار بحران‌ بقاء خواهد شد، چنان‌که‌ صربهای‌ افراطی‌ گرفتار آن‌ شدند، و کشورهای‌ اروپای‌ شرقی‌ بوسنی‌، کوزو و افغانستان‌ و سرزمینهای‌ اشغالی‌ اسرائیل‌ و... همة‌ اینها به‌ صورت‌ مستعمره‌های‌ مدرن‌ دموکراسی‌ لیبرال‌ اتحادیه‌ اروپا و امریکا درآمدند، به‌ طوری‌ که‌ بدون‌ اجازة‌ اشغالگران‌ جدید کمترین‌ استقلالی‌ ندارند.
امّا خطر اساسی‌ در دو ناحیه‌ وجود دارد، یکی‌ در خیزش‌ نهضتهای‌ معنوی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ که‌ طبیعتاً محرک‌ احساسات‌ جهادی‌ حق‌طلبانة‌ مردم‌ مسلمان‌ نیز خواهد بود، و دیگر «بحران‌ معنویت‌» در پی‌ سیطرة‌ نفسانیت‌ معنویت‌ستیز تمدن‌ غربی‌، و دموکراسیهای‌ لیبرال‌ که‌ زبیگنیو برژینسکی‌ مشاور امنیت‌ ملی‌ کارتر رئیس‌جمهور اسبق‌ امریکا، و از اندیشمندان‌ سیاسی‌ ذی‌نفوذ لیبرال‌ دموکراسی‌ آمریکا، نیز آن‌ را تأیید کرده‌، و ضمن‌ همدلی‌ و همسخنی‌ با هانتینگتون‌ در خطوط‌ گسل‌ و واحدِ درگیریهای‌ جهان‌، اعتراف‌ می‌کند که‌ با کالبدشکافی‌ فرهنگ‌ غربی‌، ضعفهای‌ جبران‌ناپذیر این‌ فرهنگ‌ عیان‌ می‌شود. این‌ ضعفهای‌ تمدن‌ غربی‌ در تئوری‌ هانتینگتون‌ نادیده‌ انگاشته‌ شد. از اینجا خطر را صرفاً امری‌ بیرونی‌ و خارجی‌ تلقی‌ می‌کند، حال‌ آن‌که‌ خطر بزرگ‌ در درون‌ تمدن‌ غربی‌ است‌.
به‌ اعتقاد برژنیسکی‌ سکولاریسم‌ عنان‌ گسیختة‌ حاکم‌ بر نیمکره‌ غربی‌ در درون‌ خود نطفه‌ ویرانی‌ فرهنگ‌ غربی‌ را می‌پرورد، از این‌رو آنچه‌ ابرقدرتی‌ امریکا را در معرض‌ زوال‌ قرار می‌دهد، سکولاریسم‌ عنان‌ گسیخته‌ غربی‌ است‌، و نه‌ برخورد تمدنها. فساد درونی‌ نظام‌ غربی‌ و رژیمهای‌ وابستة‌ فاسد، مشروعیت‌ نظام‌ لیبرالی‌ دموکراسی‌ را از بین‌ می‌برد. از جمله‌ دروغ‌ سیاسی‌ حقوق‌ بشر که‌ صرفاً در چارچوب‌ مسائل‌ سیاسی‌ تعریف‌ می‌شود، و حقیقت‌ ندارد. حقوق‌ بشر فی‌نفسه‌ باید آرمان‌ «زندگی‌ خوب‌ و انسانی‌» را در نظر آورد. انسان‌ کنونی‌ در ورای‌ تضادهای‌ ایدئولوژیک‌ و درگیریهای‌ کهن‌، زندگی‌ جمعی‌ جای‌ خود را به‌ مسائلی‌ می‌دهد، که‌ بیشتر به‌ ویژگیهای‌ زندگی‌ خوب‌ و اصالت‌ انسانی‌ مربوط‌ می‌شود. انسان‌ مدرن‌ در جستجوی‌ حیاتی‌ معنوی‌ و انسانی‌ است‌، که‌ دموکراسیهای‌ لیبرال‌ قادر به‌ تأمین‌ آن‌ نیست‌.
تمدن‌ غفلت‌ و رفاه‌ قادر به‌ تأمین‌ زندگی‌ خوب‌ نیست‌. زندگی‌ خوب‌ و انسانی‌ نیازمند فضیلت‌ و ارزش‌ و نظم‌ اخلاقی‌ و باورهای‌ معنوی‌ است‌. تبدیل‌ اسلام‌ خود به‌ خود به‌ دشمن‌ غرب‌، یا مخالف‌ حقوق‌ بشر قلمداد کردن‌، از برخورد سیاسی‌ با حقوق‌ بشر سرچشمه‌ می‌گیرد و باید از آن‌ اجتناب‌ شود، و با نگرشی‌ وسیعتر به‌ مفهوم‌ حقوق‌ بشر، مآلاً انسانیت‌ افراد به‌ عنوان‌ یک‌ وجود کامل‌، و نه‌ صرفاً به‌ عنوان‌ عامل‌ سیاسی‌ یا اقتصادی‌ محترم‌ شمرده‌ شود. البته‌ با رفتار اسلام‌ ستیزه‌جو، همانند صدور حکم‌ اعدام‌ سلمان‌ رشدی‌ نمی‌توان‌ کنار آمد، لیکن‌ انتقاد از اسلام‌ به‌ صورت‌ کلی‌ و سعی‌ در تحمیل‌ مفهوم‌ کاملاً سیاسی‌ که‌ غرب‌ از حقوق‌ بشر دارد، چیزی‌ جز خودباوری‌ محض‌ نیست‌. در زمینه‌ فرهنگی‌ نیز غرب‌ نوعی‌ لذت‌گرایی‌ مادی‌ را رواج‌ می‌دهد که‌ تحلیل‌ نهایی‌ برای‌ بُعد معنوی‌ انسان‌ خیلی‌ مضر است‌.
به‌ هر روی‌، سکولاریسم‌ غربی‌ نمی‌تواند بهترین‌ معیار سنجش‌ برای‌ حقوق‌ بشر باشد، بلکه‌ موجی‌ فرهنگی‌ است‌ که‌ در آن‌ لذت‌گرایی‌، خوش‌گذرانی‌ و مصرف‌گرایی‌، مفاهیم‌ سیاسی‌ یک‌ زندگی‌ خوب‌ و پیشرفته‌ را تشکیل‌ می‌دهند، در حالی‌ که‌ طبیعت‌ و ماهیت‌ انسانی‌ چیزی‌ فراتر از آن‌ است‌، و در شرایطی‌ که‌ خلا معنوی‌ و پوچی‌ اخلاقی‌ وجود دارد، دفاع‌ از یک‌ موجود سیاسی‌ چندان‌ معنا نمی‌دهد.
خلاصه‌ آن‌ که‌ فرهنگ‌ بوالهوسی‌ و ثروت‌اندوزی‌ در امریکا برای‌ تبدیل‌ قدرت‌ این‌ کشور به‌ نوعی‌ اقتدار معنوی‌ معتبر جهانی‌ مضر است‌. زیرا چنین‌ فرهنگی‌ تلاشهایی‌ را که‌ برای‌ گسترش‌ و تضمین‌ برتری‌ لیبرالیسم‌ در جهان‌ صورت‌ می‌گیرد، پوچ‌ و منافقانه‌ جلوه‌ می‌دهد.
برژینسکی‌ از منظر سیاسی‌ با نظریة‌ برخورد تمدنها مخالفتی‌ نمی‌کند، به‌ اعتقاد او نکتة‌ نادیده‌ مانده‌ در تئوری‌ هانتینگتون‌ عبارت‌ است‌ از درون‌گسیختگی‌ فرهنگ‌ غربی‌، به‌ مثابه‌ مهمترین‌ عامل‌ سقوط‌ اقتدار غرب‌، او این‌ علل‌ درونیِ سقوط‌ غرب‌ را کاری‌تر از علل‌ بیرونی‌ می‌بیند. لذت‌گرایی‌ مادی‌، مصرف‌گرایی‌، خوشگذرانی‌، ناپارسایی‌، بوالهوسی‌ و ثروت‌اندوزی‌ که‌ نابودگر ساحت‌ معنوی‌ انسان‌ است‌، علت‌ اساسی‌ و نطفة‌ خودویرانی‌ فرهنگی‌ غرب‌ است‌.
با این‌ ستیزه‌های‌ تمدنی‌، اساساً مشروعیت‌ و حجّیت‌ و اقتدار و اعتبار معنوی‌ جهانی‌ بی‌معنی‌ خواهد بود، اینها در ظهور بیرونی‌شان‌ به‌ صورت‌ امپریالیسم‌ و استکبار جهانی‌ درمی‌آیند، که‌ به‌ رسم‌ شیطان‌، نفس‌هایی‌ را فریب‌ می‌دهند و به‌ دنبال‌ خود می‌کشند، اما انسان‌ فاستوس‌وار سرانجام‌ از دام‌ شیطان‌ می‌گریزد، و طالب‌ آن‌ می‌شود که‌ عهدی‌ دیگر با خدا ببندد، حال‌ زمان‌ قطعی‌ این‌ عهد کجا فراخواهد رسید، معلوم‌ نیست‌، زیرا تقدیر انسان‌ با اراده‌ انسانی‌ ظهور می‌کند.

پایان‌ تاریخ‌ در نگاه‌ شیعه‌ و نظریة‌ فوکویاما
البته‌ تردیدی‌ نیست‌ که‌ در نگاه‌ شیعه‌ به‌ عالم‌ پایان‌ تاریخ‌، آنچنان‌ که‌ فوکویاما می‌گوید با لیبرال‌ دموکراسی‌ نیست‌، بلکه‌ با ظهور بقیة‌الله حضرت‌ حجت‌، تاریخ‌ مرحله‌ پایانی‌ و آخرالزمانی‌ و قیامت‌ صغری‌ و کبرای‌ خود را به‌ پایان‌ خواهد رساند.
از اینجا نوعی‌ تلقی‌ دیگر از فردا و پس‌فردای‌ جهان‌ در نظر می‌آید که‌ خلاف‌ آمد اعتقاد همگانی‌ (یا افکار عمومی‌ رسمی‌ نه‌ غیررسمی‌) در سطح‌ جهانی‌ است‌. فوکویاما در فضای‌ فرهنگ‌ آمریکایی‌ می‌پنداشت‌ ترتیبات‌ دموکراسیهای‌ لیبرال‌ بهترین‌ چیزی‌ است‌ که‌ بشر می‌تواند به‌ آن‌ برسد، از اینجا می‌توان‌ دریافت‌ که‌ بشر به‌ پایان‌ تاریخ‌ خود رسیده‌ است‌.
به‌ این‌ مفهوم‌، غرب‌ برای‌ فوکویاما فاقد آلترناتیو و جایگزینهای‌ تاریخی‌ است‌، و همه‌ به‌ جبر به‌ سوی‌ دموکراسیهای‌ لیبرال‌ مبتنی‌ بر بازار آزاد اقتصادی‌ خواهند رفت‌. تئوری‌ هانتینگتون‌ گرچه‌ نظر او را رد نمی‌کند، امّا تفوق‌ دموکراسیهای‌ لیبرال‌ را مطلق‌ نمی‌داند. ولی‌ علی‌رغم‌ طرح‌ تئوری‌ برخورد تمدنها، خود به‌ نحوی‌ در آشتی‌ نهایی‌ تمدنها به‌ نفع‌ غرب‌ فکر می‌کند.

راهکارهای‌ مهار مقاومت‌ شرقی‌ و تمدن‌های‌ اسلامی‌ ـ کنفوسیوسی‌ از نظر هانتینگتون‌
هانتینگتون‌ در خاتمه‌ مقاله‌اش‌ راهکارهای‌ مهار تمدنهای‌ کنفوسیوسی‌ـ اسلامی‌ (دولتهای‌ شرقی‌) از جمله‌ حمایت‌ از گروهها غربگرا و سازمانهای‌ بین‌المللی‌ را که‌ ارزشهای‌ غربی‌ و منافع‌ غربیان‌ را مشروعیت‌ می‌بخشند، طرح‌ می‌کند، و از اعتلای‌ احتمالی‌ سرزمینهای‌ شرقی‌ در حالی‌ که‌ مدرن‌ شده‌اند، و ثروت‌ و تکنولوژی‌، مهارتها و ابزار و سلاحهایی‌ را که‌ از عناصر اصلی‌ مدرنیسم‌ است‌، به‌ دست‌ آورده‌اند، سخن‌ می‌گوید. البته‌ او تصور می‌کند مدرنیسم‌ ممکن‌ است‌ با ارزشها و فرهنگ‌ سنّتی‌ شرقیها سازش‌ کند، از اینجا غرب‌ هر روز بیشتر، ناگزیر از کنار آمدن‌ با تمدنهای‌ مدرن‌ غیرغربی‌ خواهد شد، که‌ از نظر قدرت‌ به‌ غرب‌ نزدیک‌ می‌شوند، ولی‌ ارزشها و منافعشان‌ عمدتاً با ارزشها و منافع‌ غرب‌ تفاوت‌ دارد.
این‌ وضع‌ جدید در مدرنیسم‌ شرقی‌، ایجاب‌ می‌کند که‌ غرب‌ قدرت‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ لازم‌ را برای‌ پاسداری‌ از منافع‌ خود در برابر تمدنهای‌ مزبور، حفظ‌ کند. همچنین‌ لازم‌ است‌ که‌ غرب‌، درک‌ عمیقتری‌ از بینشهای‌ اصیل‌ مذهبی‌ و فلسفی‌ که‌ زیربنای‌ تمدنهای‌ دیگر را تشکیل‌ می‌دهد، و نیز راههایی‌ که‌ اعضای‌ این‌ تمدنها منافع‌ خود را در آن‌ می‌بینند، پیدا کند، و عناصر مشترک‌ بین‌ تمدن‌ غربی‌ و سایر تمدنها را بشناسد. درآیندة‌ قابل‌ پیش‌بینی‌، هیچ‌ تمدن‌ جهانگیری‌ وجود نخواهد داشت‌، بلکه‌ دنیایی‌ خواهد بود با تمدنهای‌ گوناگون‌ که‌ هریک‌ ناگزیر است‌ همزیستی‌ با دیگران‌ را بیاموزد.

آفتهای‌ نابودکنندة‌ تمدن‌ غربی‌
با بررسی‌ عمیقتر اوضاع‌ تمدن‌ غربی‌، آنچنان‌که‌ برژینسکی‌ گزارش‌ می‌دهد، وضع‌ این‌ تمدن‌ چندان‌ مساعد نیست‌. در نظر او سکولاریسم‌ غربی‌ به‌ عنوان‌ یک‌ موج‌ فرهنگی‌ که‌ در آن‌ لذت‌گرایی‌، خوشگذرانی‌، مصرف‌گرایی‌ صرف‌، دنیاپرستی‌ و صیانت‌ نفس‌ به‌ هر قیمت‌، مفاهیم‌ اصل‌ یک‌ زندگی‌ خوب‌ را تشکیل‌ می‌دهد، در حالی‌ که‌ طبیعت‌ و سرشت‌ انسانی‌ چیزی‌ فراتر از آن‌ است‌. در چنین‌ خلا اخلاقی‌ و معنوی‌ است‌ که‌ دفاع‌ از انسان‌ سیاسی‌ چندان‌ معنی‌ نمی‌دهد. این‌ عین‌ «خودتباهی‌ فرهنگی‌» است‌ که‌ نمونة‌ اعلی‌ بودن‌ آمریکا و تمدن‌ غربی‌ را به‌ مثابه‌ یک‌ نظام‌ نمونه‌ برای‌ دیگران‌ ضایع‌ می‌سازد.
این‌ تمدن‌ و فرهنگ‌ که‌ ثروت‌اندوزی‌ و بوالهوسی‌ و لذت‌جویی‌ و مصرف‌گرایی‌ را چون‌ ودیعه‌ تلقی‌ می‌کند، انتقال‌ قدرت‌ تمدن‌ غرب‌ را به‌ نوعی‌ «اقتدار و مرجعیت‌ معنوی‌» Moral authority با اعتبار جهانی‌ منتفی‌ می‌کند. پس‌ سکولاریسم‌ عنان‌ گسیخته‌ در درون‌ خویش‌ نطفة‌ خودویرانی‌ فرهنگی‌ را پرورش‌ می‌دهد، همین‌ سکولاریسم‌، حقوق‌ بشر را دروغی‌ تام‌ و تمام‌ به‌ نظر می‌آورد، و همین‌ ارزشهای‌ قلابی‌ تمدن‌ غربی‌ است‌ که‌ نیچه‌ در برابر آن‌ نه‌ می‌گوید، و آن‌ را چون‌ ارزشهای‌ فرتوت‌ اژدهاوار می‌خواند که‌ هستی‌ انسان‌ را به‌ نیست‌انگاری‌ منفعل‌ می‌کشاند و بر باد فنا می‌دهد. همه‌ منتقدان‌ ارزشهای‌ غربی‌ از مارکس‌ و کی‌یرکه‌گور تا هیدگر برانگیزانندة‌ نهضتهای‌ انتقادی‌ در تمدن‌ و فرهنگ‌ غربی‌اند، و تضادهای‌ درونی‌ را در این‌ تمدن‌ ایجاد می‌کنند. این‌ تضادها بیانگر شکافی‌ عظیم‌ در متن‌ تمدن‌ غربی‌ است‌.

موانع‌ نیست‌انگاری‌ غرب‌ در شرق‌: غربی‌ شدن‌ شرق‌
در برابر شکافهای‌ عمیق‌ تمدن‌ غربی‌، و تناقضات‌ و دوگانگی‌ها، شرق‌ و جهان‌ اسلام‌ و دنیای‌ ایرانی‌، نوعی‌ طلب‌ و تمنّای‌ پرهیزگاری‌ و پارسایی‌ و معنویت‌ و اخلاق‌ را در برابر ناپارسایی‌ شدید و نیست‌انگاری‌ انفعالی‌ مدرن‌ و تجدّدزده‌ قرار می‌دهد. اما مهمترین‌ خصلت‌ شرقی‌ در زمانة‌ ما، اگر هنوز زیستگاهی‌ شرقی‌ وجود داشته‌ باشد، در غیاب‌ حضور مؤثر در سناریو و تقدیر سیارة‌ جهانی‌ تکنیک‌ و عالم‌ مدرنیته‌ و بی‌استعدادی‌ غریب‌ شرق‌ اسلامی‌، در تعلق‌ به‌ جهان‌ کنونی‌، در آن‌ حالاتی‌ حضور دارد که‌ بیانگر عالم‌ دینی‌ـ اساطیری‌ و آن‌ ساحت‌ ماورایی‌ جهان‌ است‌، که‌ در محدوده‌ ساحت‌ حیاتی‌ وجود انسان‌ قرار دارد، و این‌ عالم‌ شهودی‌ دینی‌ـ اساطیری‌ آهنگ‌ روح‌ انسان‌ شرقی‌ را موزون‌ می‌کند.
قطعاً این‌ عالم‌ محلی‌ برای‌ بروز خارجی‌ و تبدیل‌ شدن‌ آن‌ شهود دینی‌ـ اساطیری‌ شرقی‌ به‌ تقدیر نظام‌ مدرنیته‌ نیست‌. اما هر امر مستوری‌ می‌تواند روزی‌ به‌ طور تام‌ و تمام‌ انکشاف‌ حاصل‌ کند، و آن‌ ناپارسایی‌ مکانیکی‌ دکارتی‌ غرب‌ را که‌ بیگانه‌ از عالم‌ سماع‌ اساطیری‌ـ دینی‌ مشرق‌ زمین‌ است‌، به‌ مبارزه‌ فراخواند.
این‌ نگاه‌ در غرب‌ در پوشش‌ تاریخی‌ اختیاری‌ نظام‌ مکانیکی‌ مدرنیته‌ قرار گرفته‌، اما شرق‌ به‌ اضطرار باطن‌ خویش‌ را پوشانده‌، و هستی‌اش‌ را به‌ غارت‌ داده‌، و دچار نیست‌انگاری‌ منفعل‌ اضطراری‌ نه‌ اختیاری‌ و اصیل‌ شده‌ است‌.
این‌ نیست‌انگاری‌ در غربگرایی‌ و مدرنیسم‌ سطحی‌ جهان‌ سوم‌ و شرق‌ ظهور و بروز فراگیر داشته‌، و آن‌ پارسایی‌ و معنویت‌ شرق‌ را کاسته‌ یا مسخ‌ کرده‌ است‌. مدرنیسم‌ همواره‌ با غربی‌ شدن‌ مترادف‌ بوده‌، و در هیچ‌ جای‌ جهان‌ مدرنیسم‌ منهای‌ غربی‌ شدن‌ وجود نداشته‌، الا نوع‌ سطحی‌ آن‌، البته‌ اگر نیست‌انگاری‌ یا به‌ تعبیر سیدجمال‌ اگر روح‌ فلسفی‌ جدید نباشد، هیچگاه‌ پیشرفت‌ فنون‌ غربی‌ و علم‌ مدرن‌ و تکنولوژی‌ و دموکراسی‌ و بازار آزاد اقتصادی‌ و مطبوعات‌ و رسانه‌های‌ آنچنانی‌ که‌ در غرب‌ وقوع‌ یافته‌، تحقق‌ نخواهد یافت‌.
از اینجا هنوز آن‌ عالم‌ شهود اساطیری‌ دینی‌ به‌ نحوی‌ فولکوریک‌ به‌ حیات‌ خویش‌ ادامه‌ می‌دهد، و هویتهای‌ شرقی‌ و اسلامی‌ ما از میان‌ نمی‌رود، و جهانشمولی‌ ارزشهای‌ جوامع‌ غربی‌ تهدید می‌شود، از سویی‌ حضور گرایشهای‌ فلسفی‌ و حکمتهای‌ معنویِ گروههایی‌ چون‌ رنه‌ گنون‌ و هانری‌ کربن‌، هرچند رویه‌های‌ غیرسیاسی‌ غربی‌ در آنها جدی‌ است‌، در کنار جنبشهای‌ عرفانی‌ که‌ آن‌ هم‌ بی‌خدشه‌ نیست‌، اما در کلّ نشانگر معنویت‌طلبی‌، بخشی‌ از سرخورده‌های‌ سنّتهای‌ تمدنی‌ جدید و ارزشهای‌ غربی‌ است‌، قابل‌ تأمل‌ است‌. امّا هنوز به‌ هر حال‌ سیطرة‌ بنیادی‌ از آن‌ غرب‌ است‌، با امواج‌ سهمگین‌ و ویرانگر تمدنی‌ نیست‌انگار و خودبنیاد مدرن‌.

امواج‌ تمدنی‌ ویرانگر الوین‌ تافلر
الوین‌ تافلر نویسندة‌ کتاب‌ موج‌ سوم‌، و مورد علاقه‌ جمهوری‌خواهان‌ افراطی‌ امریکا، بر اساس‌ مراحل‌ و امواج‌ سه‌گانه‌ تمدنی‌ خود، با نظریه‌ پایان‌ تاریخ‌ و برخورد تمدنها، هر دو مخالف‌ است‌. به‌ اعتقاد او موج‌ اول‌ مربوط‌ به‌ انقلاب‌ کشاورزی‌ است‌. که‌ تا قرون‌ اخیر مردم‌ را به‌ زمین‌ وابسته‌ کرده‌ بود، و همه‌ اعتقادات‌ و مذاهب‌ و ادیان‌ حاصل‌ انقلاب‌ کشاورزی‌ بود. این‌ موج‌ هنوز در بسیاری‌ از سرزمینهای‌ جهان‌ سوم‌ ادامه‌ دارد. اما تمدن‌ موج‌ دوم‌ که‌ مدرنیته‌ یعنی‌ تکوین‌ جامعه‌ و انقلاب‌ صنعتی‌ توده‌وار است‌، از سیصدسال‌ پیش‌ آغاز شد، با علم‌ نیوتونی‌ برای‌ نخستین‌بار، و سپس‌ ماشین‌ بخار این‌ موج‌ را تعمیق‌ بخشید، و موج‌ دوم‌ را در درون‌ خود به‌ تدریج‌ مسلط‌ ساخت‌. افکار جدید در پی‌ انقلاب‌ صنعتی‌ به‌ وقوع‌ پیوست‌، از جمله‌ دفاع‌ از حقوق‌ فردی‌، نظریة‌ قراردادهای‌ اجتماعی‌، سکولاریسم‌ و جدایی‌ دین‌ از سیاست‌ و مشروعیت‌ سیاسی‌ با اراده‌ مردم‌ نه‌ بر مبنای‌ حق‌ الهی‌. موج‌ دوم‌ نزاع‌ خونینی‌ میان‌ نمایندگان‌ نظامهای‌ قدیم‌ و جدید ایجاد کرد. گروههای‌ بازرگان‌ـ صنعتی‌ با زمینداران‌ درگیر شدند. زمینداران‌ موج‌ اول‌ با ائتلاف‌ با کلیسا در برابر صنعتگران‌ و بورژواهای‌ موج‌ دوم‌ قرار گرفتند، تا هریک‌ نیروی‌ بیشتر کار را فراهم‌ سازند، همین‌ درگیری‌ قیامهای‌ ناسیونالیستی‌ و بسیاری‌ از طغیانها و شورشها و جنگهای‌ استعماری‌ را پدید آورد. سرانجام‌ تجددگرایان‌ موج‌ دوم‌ بر سنّت‌گرایان‌ موج‌ اول‌ غلبه‌ یافتند، و در جهان‌ سوم‌ سرزمینهای‌ قبیله‌ای‌ و کشاورزی‌ موج‌ اول‌ را در سراسر آسیا و آفریقا و آمریکای‌ لاتین‌ زیر سلطة‌ خود درآوردند، اما بزرگترین‌ نزاع‌ میان‌ سرزمینهای‌ عصر صنعتی‌ وقوع‌ یافت‌ که‌ برای‌ سلطة‌ جهانی‌ بیشتر و منابع‌ سرزمینهای‌ دیگر بود، یعنی‌ همان‌ جنگهای‌ امپریالیستی‌ مدرن‌ برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ سهم‌ بیشتری‌ متناسب‌ با قدرت‌ صنعتی‌ خود. چنان‌که‌ آلمان‌ بدون‌ مستعمره‌ با جنگ‌ اول‌ و دوم‌ کوشید به‌ جایی‌ برسد که‌ نرسید، اما روسها موفقتر بودند، زیرا تئوری‌ و فضای‌ عمل‌ لازم‌ را برای‌ توسعه‌ مانند امریکائیها داشتند، و سرانجام‌ جهان‌ بر اساس‌ قدرت‌ دو بلوک‌ صنعتی‌ غرب‌ و شرق‌، دوران‌ جنگ‌ سرد را در عصر موج‌ دوم‌ گذراندند. پس‌ عده‌ای‌ سلطه‌گر و عده‌ای‌ سلطه‌پذیر شدند، اما همه‌ در جستجوی‌ استقلال‌ یا نوعی‌ قرار گرفتن‌ در موج‌ صنعتی‌ و مدرنیسم‌ می‌کوشیدند، و سنّت‌گرایی‌ موج‌ اول‌ تقریباً محدود و در شرف‌ ناپدیدی‌ و مستوری‌ تام‌ و تمام‌ بود. در این‌ اوضاع‌ موج‌ سوم‌ تمدنی‌ که‌ مانند دو موج‌ اول‌ و دوم‌ در حال‌ گسترش‌ بود، برای‌ استیلای‌ نو قیام‌ می‌کرد. موج‌ سوم‌ در زمینة‌ تجربیات‌ فوق‌ صنعتی‌ مبتنی‌ بر توانمندیهای‌ الکترونیک‌ و اطلاعات‌ با تکنولوژی‌ فوق‌ مدرن‌ به‌ رهبری‌ سرزمینهای‌ صنعتیِ موج‌ دوم‌، به‌ تدریج‌ بر جهان‌ مستولی‌ می‌شود. اطلاعات‌ بیش‌ از مواد خام‌ و نیروی‌ کارگر اهمیت‌ پیدا می‌کند، و تنها بازار اهمیت‌ خود را بیش‌ از پیش‌ حفظ‌ می‌کند. نظام‌ اخلاقی‌ و خانواده‌ بیش‌ از پیش‌ متلاشی‌ می‌شود، و خانواده‌ هسته‌ای‌ و جامعة‌ متشکل‌ از افراد مجرد افزایش‌ می‌یابد. شاید بتوان‌ موج‌ سوم‌ را با جامعة‌ «1984» هربرت‌ جورج‌ولز قیاس‌ کرد، که‌ بسیار فنی‌ و صنعتی‌ و یا با «دنیای‌ متهور نو» توماس‌ هاکسلی‌ که‌ بر اساس‌ علم‌ ژنتیک‌ تولید انسانها در لابراتوار صورت‌ می‌گیرد. به‌ هر حال‌ موج‌ سوم‌ نیز نزاعهای‌ خود را دارد، و مانند نزاع‌ تجددگریان‌ با سنت‌گرایان‌ و نزاع‌ درونی‌ تجددگرایان‌ جنگهایی‌ را ایجاد می‌کند. مرزها در مرحلة‌ موج‌ سوم‌ فرومی‌ریزد، و گرایشهای‌ جمعی‌ ناسیونالیستی‌ جایش‌ را به‌ رقابت‌های‌ فردی‌ می‌دهد، و شعرا و نویسندگان‌ از جهان‌ آزاد بدون‌ مرز سخن‌ می‌گویند، که‌ این‌ نیز در حال‌ حاضر بیشتر ظاهر ماجرا را نشان‌ می‌دهد، و هنوز برتری‌ از آن‌ ناسیونالیسم‌ صنعتی‌ و منافع‌ ملی‌ آمریکایی‌ و اروپایی‌ است‌.

خلا معنوی‌، عرفان‌ غربی‌ و ستیز با شریعت‌
قدر مسلم‌ تکنولوژی‌ به‌ جهت‌ عوامل‌ باطنی‌ آن‌، یعنی‌ تفکر حسابگر و تکنیکی‌ که‌ زدایندة‌ تفکر معنوی‌ است‌، هر جا وارد شده‌ پیوندهای‌ دینی‌ و فضایل‌ اخلاقی‌ را تضعیف‌ کرده‌ است‌، و بسیاری‌ از جریانهای‌ فرهنگی‌ سنّتی‌ را متلاشی‌ ساخته‌، و تمدنهای‌ محلی‌ و بومی‌ را در کام‌ خود فرو برده‌ است‌. هر فروپاشی‌ اگر با پُر کردن‌ خلا معنوی‌ و افسردگی‌ ناشی‌ از تلاشی‌ یافتن‌ همراه‌ نباشد، و به‌ نحوی‌ شور و حال‌ اصیل‌گرایش‌ نیابد، طبیعتاً تحول‌ تمدنی‌ را با نوعی‌ نیاز روبرو خواهد کرد.
تمدن‌ غربی‌ـ یا به‌ سخن‌ الوین‌ تافلر موج‌ سوم‌ تاریخ‌ و تمدن‌ جهانی‌ـ از این‌ نظر بسیار فقیر است‌، علی‌الخصوص‌ که‌ نیست‌انگاری‌ ذاتیِ این‌ تمدن‌، درد و رنج‌ جانکاهی‌ را در پی‌ نابودی‌ نسل‌ و مستوری‌ حقایق‌ دینی‌ ایجاد می‌کند. گرایش‌ و نیاز ذاتی‌ انسان‌ به‌ معنویت‌ به‌ صورت‌ بهره‌گیری‌ از هیجان‌ و شور و مستی‌ ناشی‌ از عناصر و موارد غیرمتعارف‌ مخدر و هنر و ورزشهای‌ هیجان‌زا، همگی‌ به‌ نوع‌ معنویت‌ تصنعی‌ انسان‌ غربی‌ بازمی‌گردد، اما از آنجا که‌ این‌ نوع‌ لذت‌گرایی‌ مبتنی‌ بر خوشگذرانیِ فاقد اصالت‌، و خود دردهای‌ جانکاه‌ مضاعف‌ و افسردگی‌ روح‌ عمیق‌ را ایجاد می‌کند. از اینجا عرفانهای‌ اباحی‌ شرقی‌ تمدنهای‌ سنّتی‌ موج‌ اول‌، این‌ بار در خم‌ رنگرزی‌ بنیادهای‌ فرهنگی‌ و شبه‌ فرهنگی‌ غرب‌، رنگ‌ مدرن‌ به‌ خود می‌گیرد، و به‌ کار تقویت‌ نفسانیتِ در حال‌ تلاشی‌ و فرسایش‌ تجددزدگان‌ و مدرنیست ها می‌آید.
این‌ عرفان ها و شبه‌عرفان ها و آئین های‌ اساطیری‌ و جادویی‌ مشرق‌ زمینی‌ و مغرب‌ زمینی‌ و قرون‌ وسطایی‌، از ورای‌ موج‌ سوم‌ تمدن‌ صنعتی‌ می‌گذرد، و چون‌ وضع‌ اباحی‌ و خنثی‌ نسبت‌ به‌ تمدن‌ مدرن‌ دارد، با این‌ تمدن‌ اساساً و اصلاً درگیر نمی‌شود. به‌ همین‌ دلیل‌ نیز با مخالفت‌ بنیادی‌ آن‌ روبرو نمی‌شود. به‌ عبارتی‌ برعکس‌، تمدن‌ غرب‌ به‌ جهت‌ خلا معنوی‌ به‌ این‌ عرفانها و حلقه‌های‌ معنوی‌ نیازمند است‌، و حتّی‌ جنایتکارانی‌ مانند ویلیام‌ باتلر جاسوس‌ و نمایندة‌ آمریکا در خلع‌ سلاح‌ عراق‌ در حلقة‌ درسهای‌ معنوی‌ مثنوی‌ مولانا شرکت‌ می‌کنند و یا در ایران‌ غربگرایان‌ پوپری‌ و پوزیتیویستهای‌ منطقی‌ به‌ حافظ‌پژوهی‌ و عرفان‌پژوهی‌ و فلسفه‌ معنوی‌ گنونی‌ و بورکهارتی‌ و کربنی‌ روی‌ آورده‌اند که‌ همه‌ حکایت‌ از خلا روحی‌ و معنوی‌ انسان‌ مدرن‌ و تجددزدة‌ جهان‌ سومی‌ شبه‌صنعتی‌ می‌کند. کسانی‌ که‌ مانند حلقه‌ کیانی‌ها به‌شدت‌ با دین‌ سیاسی‌ شرعی‌ می‌ستیزند در برابر این‌ جریانها رام‌ و همساز هستند!!
اما کمترین‌ ظهورات‌ عینی‌ متعهدانة‌ اسلام‌ از جمله‌ روسری‌ و حجاب‌ در دانش‌آموزان‌ مسلمان‌ فرانسوی‌، رهبران‌ جامعه‌ غربی‌ را می‌آشوبد، و آنها را برمی‌انگیزد، زیرا اسلام‌ شرعی‌ صورت‌ اباحی‌ پیدا نمی‌کند، مگر آن‌که‌ به‌طور کلی‌ تأویل‌ شود. مانند آنچه‌ در فرقه‌های‌ اسماعیلیه‌ جدید و بهائیت‌ به‌ نحوی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد، که‌ نشان‌ می‌دهد، این‌ دو فرقه‌ کاملاً در جامعة‌ صنعتی‌ جدید مستهیل‌ شده‌اند، چنان‌که‌ یهودیت‌و مسیحیت‌ ظاهر غیراباحی‌ نیز هیچگونه‌ تضادی‌ را با تمدن‌ کنونی‌ غرب‌ القاء نمی‌کنند. حتی‌ هانتینگتون‌ نام‌ تمدن‌ صنعتی‌ غرب‌ را یهودی‌ ـ مسیحی‌ نهاده‌ است‌.

تدین‌ اول‌ و تدین‌ دوم‌ و تخدیر روحی‌
وقتی‌ که‌ دین‌ به‌ خاستگاه‌ و ریشه‌های‌ خود بازمی‌گردد، و از تدین‌ دوم‌ به‌ تدین‌ اول‌ رجوع‌ می‌کند، اباحیت‌ و جدایی‌ آن‌ از شئون‌ تمدنی‌ محو می‌شود، و افقهای‌ نو در برابر بشر گشوده‌ می‌شود، همین‌ افقها که‌ زمانی‌ فروبسته‌ مانده‌ بود، انفتاح‌ بعد از انسداد، و انکشاف‌ بعد از مستوری‌ و فروبستگی‌ ساحت‌ قدس‌ است‌ که‌ خود نزاعها و درگیری‌ها و چالشهای‌ جدید را ایجاد می‌کند. حتی‌ قبل‌ از این‌ رجوع‌ بینش‌ انتظاری‌ و آماده‌گرانة‌ واپسین‌ انسان‌ عصر مدرن‌ به‌ دین‌ اصیل‌ و غیراباحی‌ غیرغربی‌ شد، و حضور خلقیات‌ وراء غربی‌ انسان‌ شرقی‌، و از آنجا تذکر به‌ مراتب‌ باطنی‌ وجود انسان‌، که‌ روح‌ شرقی‌ همواره‌ روی‌ به‌ آن‌ داشته‌، در حال‌ خیزش‌ است‌.
این‌ مراتب‌ اوضاع‌ جهان‌ را در تب‌ و تاب‌ قرار می‌دهد، و چالش‌ پارسایی‌ شرق‌ در برابر ناپارسایی‌ غرب‌، چالش‌ معنویت‌ اصیل‌ شرق‌ در برابر عرفان‌ غربی‌ شده‌، و هیجانهای‌ ممسوخ‌ هنری‌ و ورزشی‌ مدرن‌ و شور و حال‌ مصنوعی‌ ناشی‌ از مصرف‌ مواد توهّم‌زای‌ صنعتی‌ شدة‌ تمدن‌ غربی‌، چالش‌ شریعت‌ شرقی‌ و اسلامی‌ در برابر اباحیت‌ غربی‌، نزاع‌ جدی‌ آینده‌ خواهد بود.

اخلال‌ باطنی‌ در تجدّد اسلامی‌
البته‌ ما می‌دانیم‌ که‌ نکبت‌ و فقر و فساد و ارتشاء، جهان‌ شرقی‌ را در مرز واقعیت‌ فراگرفته‌، و آن‌ فراواقعیت‌ و ساحت‌ قدسی‌ مشرق‌ زمینی‌ پوشیده‌ مانده‌ است‌، و اندیشة‌ تجددگرای‌ روشنفکری‌ دینی‌ که‌ شکل‌ ممسوخی‌ از فرهنگ‌ ایدئولوژیک‌ دینی‌ـ غربی‌ را از آغاز تاریخ‌ جدید اسلام‌ جستجو می‌کرد، حجابی‌ مضاعف‌ بوده‌، و در عین‌ حال‌ در سیر غربی‌ شدنِ عالم‌ اسلام‌ اخلال‌ کرده‌اند.
بی‌تردید اندیشة‌ بزرگانی‌ چون‌ سیدجمال‌ و شریعتی‌، طالقانی‌ و بسیاری‌ دیگر علیرغم‌ تمایلات‌ تئوریک‌ مدرن‌ برای‌ تفسیر و تأویل‌ اسلام‌، در غربی‌ شدنِ تام‌ و تمام‌ و تأیید سکولاریسم‌ تمام‌عیار آن‌ و نزاع‌ اخلاقی‌ـ سیاسی‌ شدید آنها، و تمایل‌شان‌ به‌ استعمارستیزی‌ به‌ نوبه‌ خود نوعی‌ ترکیب‌ و اختلاط‌ از تجدد و مدرنیسم‌ را با دین‌، در یک‌ وضع‌ برزخی‌ فراهم‌ کرده‌ است‌.
البته‌ نباید آن‌ کششها و چالشهای‌ درونی‌ روحی‌ را که‌ در پس‌ مدرنیته‌ در شرق‌ نهان‌ شده‌، فراموش‌ کرد، از جمله‌ زنده‌ بودن‌ نور اسلام‌ بی‌واسطه‌ و باواسطه‌، با نوعی‌ تشرّف‌ و فرد آمدن‌ در میان‌ آتش‌ جهانی‌ مدرنیته‌ به‌ ساحت‌ قدس‌، که‌ انسانهای‌ استثنایی‌ چون‌ امام‌ بدان‌ توفیق‌ می‌یابند، و مانع‌ بنیادی‌ تحقق‌ غرب‌ در جهان‌ اسلام‌ است‌.
به‌ اعتقاد من‌ روشنفکری‌ دینی‌ از نوع‌ اندیشه‌ مرحوم‌ شریعتی‌ و مرحوم‌ طالقانی‌ که‌ به‌ نحوی‌ با اسلام‌ جهادی‌ و ستیزه‌گر در برابر ارزشهای‌ پوشالی‌ و دروغین‌ دموکراسی‌ و لیبرالیسم‌ پیوند یافته‌ نیز از فیض‌ روحانی‌ و نَفَس‌ مؤمنان‌ حقیقی‌ برخوردار است‌، و در مقابل‌، اصحاب‌ تأویل‌ شیطانیِ قبض‌ و بسط‌، عمیقاً به‌ تمدن‌ ممسوخ‌ پایان‌ یافته‌ غربی‌ که‌ در یهودیت‌ و ناسونیت‌ و صهیونیت‌ تبلور یافته‌، ریشه‌ اسلام‌ را می‌پوشانند، آنها نهایتاً جز اخلالی‌ موقت‌ در جهان‌ اسلام‌ چیزی‌ کسب‌ نخواهند کرد.

پایان‌ مدرنیته‌ و تمدن‌ غربی‌ و بقیه‌الله در نگاه‌ شیعه‌
در حقیقت‌ تمدن‌ غرب‌ به‌ سخن‌ بسیاری‌ از بزرگان‌ از جمله‌ اشپنگلر پایان‌ یافته‌ است‌. البته‌ در نظر هانتینگتون‌ و فوکویاما نیز پایان‌ تاریخ‌ با تمدن‌ غرب‌ است‌، با این‌ تفاوت‌ که‌ در نظر اولی‌ نزاع‌ تمدنی‌ آغاز می‌شود، و طبیعتاً در این‌ نزاع‌ از نفوذ تمدن‌ غرب‌ کاسته‌ می‌شود، و در نظر دومی‌ هیچ‌ افقی‌ از بهبود اوضاع‌ بیش‌ از آنچه‌ در تمدن‌ غرب‌ وقوع‌ حاصل‌ کرده‌، مشاهده‌ نمی‌شود، که‌ هر دو به‌ نحوی‌ از پایان‌ تمدن‌ غرب‌ با قدری‌ نشیب‌ و فراز حکایت‌ می‌کنند.
پس‌ در عصر زمستان‌ فرهنگیِ غرب‌، با توجه‌ به‌ سازش‌ نسبی‌ آن‌ با ارادة‌ شرقی‌، در صورت‌ خیزش‌ این‌ اراده‌، وضعیت‌ برزخی‌ چالش‌ تمدن‌ اسلام‌ و شرق‌ با غرب‌ را ایجاد خواهد کرد، که‌ در این‌ میان‌ اسلام‌ هویت‌جو، در صورت‌بازگشت‌ به‌ پارسایی‌ و معنویت‌، و گذر از چنبره‌های‌ مادیت‌ و فساد و محیط‌ پریشان‌ فرهنگی‌ـ اقتصادی‌ که‌ حاصل‌ نفوذ اقتصاد و اخلاق‌ صنعتی‌، در قلمرو سنّتهای‌ انحطاط‌یافته‌ شرقی‌ و اسلامی‌ است‌، می‌تواند به‌ صورتِ انقلاب‌ اسلامی‌ آماده‌گر ظهور بقیة‌الله باشد.
با این‌ تذکر معنوی‌، تاریخ‌ چنان‌که‌ در اخبار قدسی‌ آسمانی‌ آمده‌ با قیامت‌ صغری‌ مرحله‌ پایانی‌ آخرالزمانی‌ خود را آغاز می‌کند. از این‌ دوران‌ حضور بعد از غیبت‌، و فرج‌ بعد از شدت‌، با مظهریت‌ تام‌ و تمام‌ تاریخ‌ جهان‌ از اسم‌ الله که‌ حقیقت‌ اسلام‌ است‌ ـ و اسلام‌ با بسم‌الله الرحمان‌ الرحیم‌ آغاز شده‌ ـ به‌ پایان‌ می‌رسد.
با ظهور همة‌ کمالات‌ و حقایق‌ منطوی‌ در حقیقت‌ محمدی‌ در پایان‌ تاریخ‌، عصر اسم‌ طاغوت‌ اعظم‌، که‌ در تمدن‌ غربی‌ مدرنیته‌ و تفکر تکنیکی‌ آن‌ حکومت‌، و آن‌ را اداره‌ و تدبیر می‌کند، بالکل‌ نسخ‌ می‌شود، و آن‌ آیة‌ شریفه‌ لمن‌ الملک‌ لله الواحد القهار ظهور کلی‌ دین‌ را اعلام‌ می‌کند، که‌ لیظهروا علی‌ دین‌ کله‌ و لو کره‌المشرکون‌. و این‌ چنین‌ نور اعظم‌ الله تبارک‌ و تعالی‌ بر جهان‌ می‌افتد. به‌ قول‌ شیخ‌ محمود شبستری‌:
ظهور کلّ او باشد به‌ خاتم‌
بدو یابد تمامی‌ هر دو عالم‌
در اینجا رستاخیز کبری‌ فرا می‌رسد. دورة‌ عالم‌ پایان‌ می‌یابد و به‌ اعتقاد عرفا تمام‌ کمالات‌ فطرت‌ و بدایت‌ و مبدأ انسانی‌ در نهایت‌ و معاد از مقام‌ قوه‌ به‌ مقام‌ فعلیت‌ می‌رسد، و همة‌ صور کونی‌ انحلال‌ یافته‌، و به‌ آخرت‌ یعنی‌ ذات‌ الهی‌ انتقال‌ می‌یابد، و طومار ادوار تمدنی‌ در جهان‌ پیچیده‌ می‌شود.


وضع‌ دوگانه‌ عصر غیبت‌ میان‌ سنّت‌ و تجدّد
در این‌ میان‌ آنچه‌ اساسی‌ است‌ درک‌ وضعیت‌ عصر غیبت‌ آخرالزمانی‌ است‌ که‌ از سویی‌ تمدن‌ غرب‌ را به‌ فعلیت‌ رساند، و دیگر آن‌ که‌ تمدن‌ اسلامی‌ را به‌ حالت‌ بالقوگی‌ درآورده‌، و حقایق‌ اسلام‌ را مستور کرده‌ است‌، و سرانجام‌ وضع‌ بینابینی‌ دوگانة‌ ما که‌ از یکسو وضع‌ منفعل‌ تسلیم‌شوندة‌ غربگرایی‌ و مصادرة‌ اسلام‌ به‌ نفع‌ غرب‌ در برابر تمدن‌ غربی‌ است‌، و از سوی‌ دیگر ارادة‌ هویت‌ جوی‌ معطوف‌ به‌ آماده‌گری‌ و انتظار موعود و عمل‌ متناسب‌ با این‌ انتظار را در ما به‌ صورت‌ انقلاب‌ اسلامی‌ برمی‌انگیزد.
در این‌ اوضاع‌ بینابینی‌ و شکافهای‌ تمدنی‌ میان‌ اسلام‌ و غرب‌، مراقبت‌ بسیار می‌طلبد که‌ در دام‌ نیفتیم‌، و بعد از بیست‌ سال‌ تجربة‌ دین‌ پس‌ از انقلاب‌ اسلامی‌، یک‌ گام‌ به‌ پیش‌، دو سه‌ گام‌ به‌ پس‌ نرویم‌. با چشم‌ دوبین‌ و احول‌ نمی‌توان‌ کل‌ حقیقت‌ متجلی‌ در دو تمدن‌ اسلام‌ و غرب‌ را دید، و درک‌ کرد. از همین‌ نسبت‌ است‌ که‌ بیشتر گرفتاران‌ در کمند زلف‌ تمدن‌ غرب‌ از چپ‌ و راست‌ نابینا شده‌اند. در حقیقت‌ چشم‌ راستِ علم‌ و فلسفة‌ جدید و تکنولوژی‌ و دموکراسی‌ و هنر به‌ عالم‌ علوی‌ شرق‌ و تمدن‌ اسلامی‌ فرو بسته‌ مانده‌، و چشم‌ چپ‌ اصحاب‌ برزخی‌ تمدن‌ اسلامی‌ نیز، اغلب‌ از حقیقت‌ غیرقدسی‌ مدرنیته‌ و دموکراسی‌ و هنر جدید نابینا است‌.
مشکل‌ زمانی‌ فزونی‌ می‌گیرد که‌ برخی‌ تصور می‌کنند، می‌توان‌ راه‌ غرب‌ را بی‌کم‌ و کاست‌ طی‌ کرد، و در ضمن‌، معانی‌ و فضائل‌ و عهد و پیمان‌ شرقی‌ و دینی‌ و هویت‌ فرهنگی‌ خود را حفظ‌ کنیم‌. هانتینگتون‌ نیز چنین‌ پارادوکسی‌ را امری‌ ممکن‌ می‌داند. او می‌گوید تمدن‌ غربی‌ هم‌ مدرن‌ و هم‌ غربی‌ است‌. تمدنهای‌ غیرغربی‌ کوشیده‌اند بدون‌ آن‌ که‌ غربی‌ بشوند، خود را مدرن‌ کنند. تا امروز فقط‌ ژاپن‌ توانسته‌ است‌ در این‌ تلاش‌ موفق‌ شود. تمدنهای‌ غیرغربی‌، به‌ تکاپوی‌ خود برای‌ دستیابی‌ به‌ ثروت‌، تکنولوژی‌، مهارتها، ابزارها و سلاحهایی‌ که‌ از عناصر اصلی‌ مدرن‌ شدن‌ است‌، ادامه‌ می‌دهند. آنها همچنین‌ کوشش‌ می‌کنند این‌ نوگرایی‌ را با ارزشها و فرهنگ‌ سنتی‌ خود سازش‌ دهند.
امّا آیا حقیقتاً چنین‌ واقعیتی‌ در جهان‌ در حال‌ وقوع‌ است‌ یعنی‌ با نوگرایی‌ و مدرنیسم‌ می‌تواند ارزشها و فرهنگ‌ سنّتی‌ خود را حفظ‌ کرد؟ آنچه‌ در عالم‌ ظاهر می‌بینیم‌ خلاف‌ این‌ است‌. برنارد لوئیس‌ در کتاب‌ تاریخ‌ و خاورمیانه‌ به‌ همین‌ مسئله‌ نظر دارد و معتقد است‌ که‌ اکثر مردم‌ جهان‌، از جمله‌ اهالی‌ خاورمیانه‌ یعنی‌ دورترین‌ مردمان‌ از تمدن‌ غربی‌، عمیقاً از فرهنگ‌ خویش‌ به‌ نسبت‌ نفوذ مدرنیته‌ و تجدّد دور شده‌اند. نکته‌ این‌ است‌ که‌ اگر مردم‌ خاورمیانه‌ از نظر ظاهری‌ محصولات‌ غربی‌ را مصرف‌ می‌کنند، و غرب‌مآب‌ شده‌اند، از جمله ترکها و عربها و ایرانیها و غیره‌ ـ بیشتر مردم‌ ترکیه‌، مصر و ایران‌ ـ باطناً نیز غربی‌ شده‌اند.
آیا بزودی‌ بشهادت‌ آثار ظاهری‌ در مصرف‌ کالاهای‌ غربی‌، منجر به‌ آن‌ نخواهد شد که‌ دهکده‌ واحد جهانی‌ بوجود آید، با حفظ‌ ارزشهای‌ سنّتی‌؟ آیا این‌ پارادکس‌ نیست‌؟ اگر بپذیریم‌ ژاپن‌ مدرن‌ شده‌، آیا ارزشهای‌ سنّتی‌ ژاپن‌ نیز مدرن‌ نشده‌ است‌، و به‌ راه‌ و رسم‌ تمدن‌ غربی‌ از نو اندیشیده‌ نمی‌شود؟ چرا قطعاً چنین‌ است‌. ژاپن‌ مدرن‌ تعلق‌ به‌ تمدن‌ غربی‌ دارد، چنانکه‌ هند و چین‌ نیز به‌ تدریج‌ به‌ این‌ تمدن‌ تعلّق‌ پیدا می‌کند.
این‌ پارادکس‌ مدرنیسم‌ و جستجوی‌ هویت‌ فرهنگی‌ در جهان‌ کنونی‌ مضحک‌ترین‌ پدیدار اجتماعی‌ است‌. در حالی‌ که‌ همه‌ می‌کوشند در نظام‌ تکنیک‌ استحاله‌ پیدا کنند و صنعتی‌ شوند، و توسعه‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ و فرهنگی‌ به‌ معنی‌ غربی‌ پیدا کنند، و عملاً می‌کوشند ارزشهای‌ سنّتی‌ خویش‌ را نابود سازند، امّا در ضمن‌ از حفظ‌ هویت‌ سخن‌ می‌گویند. این‌ یعنی‌ تناقص‌ در نظر و عمل‌؛ در نظر شرقگرایی‌ و در عمل‌ غربگرایی‌!!
تمنای‌ توسعه‌ مدرن‌ بی‌تردید عمل‌ کردن‌ به‌ نسخه‌های‌ تمدن‌ غربی‌ است‌. زیرا تاریخ‌ و تمدن‌ جدید در صدوپنجاه‌ ساله‌ اخیر ما اغلب‌ برای‌ ما تاریخ‌ غرب‌ بوده‌، چنانکه‌ برای‌ آسیایی‌ها. از نیمه‌ دوم‌ قرن‌ نوزده‌ و انتقال‌ تاریخ‌ غرب‌ از مرحله‌ استعمار بیرونی‌ به‌ مرحله‌ توسعة‌ درونی‌ در تاریخ‌ جدید آسیایی‌ها آغاز شده‌ است‌. برای‌ ورود به‌ تمدن‌ و تاریخ‌ غربی‌ باید اقتضائات‌ غربیان‌ را نیز پذیرفت‌، و از اقتضائات‌ تمدن‌ غربی‌ گذشت‌.
امروز بسیاری‌ از مردم‌ جهان‌ می‌کوشند به‌ حوزة‌ فرهنگ‌ غربی‌ جهان‌ وارد شوند، امّا دغدغه‌ حفظ‌ و صیانت‌ از حوزة‌ فرهنگی‌ سنّتی‌ خویش‌ به‌ عنوان‌ پناهگاهی‌ کهن‌ دارند. بنابراین‌ آیا حفظ‌ هویت‌ فرهنگی‌ شرق‌ با ورود به‌ تمدن‌ غربی‌ امری‌ ممکن‌ است‌ که‌ هانتینگتون‌ چنین‌ نظری‌ را نسبت‌ به‌ ژاپن‌ دارد؟ چه‌ خصلت‌ و صفت‌ تمدن‌ مدرن‌ ژاپنی‌ امروز متفاوت‌ از اتحادیه‌ اروپا و ایالات‌ متحده‌ امریکاست‌؟ جز تازه‌ بودن‌ این‌ تمدن‌ و فقدان‌ سیصد سال‌ سابقه‌ فرهنگی‌ تمدن‌ اومانیستی‌، و محدود بودن‌ تجربة‌ تفکر فلسفی‌ غرب‌ به‌ صد سال‌ اخیر. اکنون‌ ژاپنی‌ها دریافته‌اند که‌ برای‌ حفظ‌ مدرنیسم‌ خود نیازمند ادغام‌ عمیقتر در تمدن‌ غربی‌ هستند، و به‌ این‌ جهت‌ می‌کوشند ضعفهای‌ تاریخی‌ فلسفی‌ خویش‌ را با قرار گرفتن‌ در متن‌ مباحث‌ فلسفی‌ مدرن‌ و پست‌ مدرن‌ جبران‌ کنند، و در قلمرو سیاسی‌ نیز کاملاً خویش‌ را با جهان‌ غربی‌ هماهنگ‌ کنند، و جنگ‌ نفت‌ خلیج‌ فارس‌ نشانه‌ این‌ وحدت‌ و ادغام‌ جهانی‌ در فرهنگ‌ غربی‌ بود.
به‌ هر تقدیر در بطن‌ طرح‌ توسعه‌ آسیایی‌، یک‌ فراشد غربی‌ شدن‌ وجود دارد، زیرا در پس‌ هر توسعه‌یافتگی‌ نحوی‌ فراشد به‌ سوی‌ مثل‌ غربی‌ها فکر کردن‌ و مثل‌ غربی‌ها زیستن‌ است‌. این‌ خصلت‌ عام‌ توسعة‌ مدرن‌ در آسیا و بخصوص‌ در خاورمیانه‌ و سرزمینهای‌ اسلامی‌ که‌ تمایل‌ به‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ و شرقی‌ شدید است‌، علی‌الخصوص‌ با انقلاب‌ اسلامی‌ و نهضتهای‌ اصول‌گرا تشدید شده‌، دچار خلل‌ و ضعف‌ می‌شود. از سویی‌ در عصر اعلامیه‌ جهانی‌ حقوق‌ بشر که‌ ابزار شکار سیاسی‌ غرب‌ است‌، نمی‌توان‌ با دیکتاتوری‌ و مردم‌آزاری‌ و ترور و وحشت‌ این‌ طرح‌ را اجراء کرد. از اینجا برای‌ خاورمیانه‌ اسلامی‌ نسبت‌ به‌ عقل‌ منقطع‌ از وحی‌ و وصول‌ به‌ عقل‌ حسابگر دوراندیش‌ سالها فاصله‌ هست‌. طلب‌ توسعه‌ شرقی‌ یا غربی‌ کردن‌ شرق‌ در سرزمینهای‌ اسلامی‌ در این‌ صدساله‌، به‌ صورت‌ تمنّای‌ محال‌ درآمده‌ است‌.
حقیقت‌ آن‌ است‌ که‌ هویت‌ فرهنگی‌ ما شیعه‌ که‌ اصل‌ وجود ماست‌ همانا وجود مقدس‌ بقیة‌الله است‌، که‌ در «دوران‌ ولایت‌» پس‌ از «دوران‌ نبوت‌» تعیین‌کنندة‌ تاریخ‌ و هویت‌ فرهنگی‌ شیعه‌ بوده‌ است‌. شیعه‌ از اینجا هزاروچهارصد سال‌ علی‌رغم‌ فاصله‌ گرفتن‌ بسیاری‌ از مسلمانان‌ در متن‌ دین‌ و امر قدسی‌ ولایت‌، به‌ مثابه‌ آخرین‌ یادگارِ نسبت‌ ولایی‌ انسان‌ با خداوند سکنی‌ گزیده‌ است‌. البته‌ حقیقت‌ هویت‌ ولایی‌ اسیر روح‌ زمانه‌ و ظواهر تاریخ‌ نمی‌شود، و دائماً در وضع‌ اثرگذاری‌ در اذهان‌ و افهام‌ مردمان‌ شیعه‌ است‌، و انقلاب‌ اسلامی‌ در عصر مدرنیسم‌ یکی‌ از این‌ تظاهرات‌ تاریخی‌ بقیة‌الله در ظاهر عالم‌ است‌. این‌ ظهورات‌ تاریخی‌ همان‌ عهد دینی‌ است‌ که‌ در هر دوره‌ای‌ باید تجدید شود، و چونان‌ نزول‌ و بعثت‌ وحی‌ و انبیا در ادوار مختلف‌ نبوی‌ نمود یافته‌ است‌، و در عصر ولایت‌ با نهضتهای‌ فرهنگی‌ اسلامی‌ قرین‌ شده‌ است‌.
بنابراین‌ صرف‌ حفظ‌ ظواهر گذشته‌ و ستایش‌ سنن‌ شرقی‌ و یا تفسیر سنّت‌ با مدرنیسم‌ و تجدد و غربزدگی‌ شرق‌مآبانه‌ای‌ که‌ نصر و شایگان‌ در زمان‌ محمدرضاشاه‌، و فروغی‌ و حکمت‌ و دیگران‌ در زمان‌ رضاشاه‌، تحت‌ عنوان‌ ناسیونالیسم‌ شاهنشاهی‌ پی‌گیر آن‌ بودند، نمی‌تواند بازگشت‌ به‌ هویت‌ اصیلِ ولایی‌ تلقی‌ شود. بلکه‌ اصل‌ ادغام‌ و استحاله‌ و ذوب‌ شدن‌ مدرنیسم‌ و نظام‌ تکنیک‌ در عالم‌ ولایت‌ و تصرّف‌ جوهر تکنیک‌ است‌، وگرنه‌ با تلفیق‌ سنّت‌ و تجدّد، آشتی‌ ساده‌اندیشانه‌ غرب‌ با شرق‌ صورت‌ می‌گیرد که‌ ذاتاً عقیم‌ است‌.
حقیقت‌ آن‌ است‌ که‌ تمنای‌ مدرنیسم‌ در جهان‌ شرقی‌، طلب‌ چیزی‌ است‌ که‌ در تاریخ‌ غرب‌ به‌ گذشته‌ تعلق‌ دارد، و اکنون‌ غرب‌ با نهضتهای‌ پست‌ مدرن‌ در مقام‌ نقادی‌ از مدرنیسم‌ و تجدّد نفسانی‌ گذشته‌ خویش‌ است‌، که‌ به‌ نابودی‌ و ویرانی‌ همه‌چیز منجر شده‌، و جنایتکاری‌ و بزهکاری‌ و بیماریهای‌ خوفناک‌ و شورش‌ جوانان‌ و ناسازگاری‌ آنها ناچیزترین‌ بحران‌ مدرنیسم‌ است‌. پست‌ مدرنیسم‌ واولترا مدرنیسم‌ و ترانس‌ مدرنیسم‌ لازمه‌ نقد و نهایتاً گذشت‌ از مدرنیسم‌ است‌.
با این‌ مقدمات‌، نظر هانتینگتون‌ ساده‌اندیشانه‌ است‌. نمونة‌ ژاپنی‌ تمدن‌ مدرن‌ شرقی‌، دروغی‌ است‌ بزرگ‌. امروز ژاپن‌ از اقمار تمدن‌ و بلوک‌ صنعتی‌ و هفت‌ کشور امپریالیست‌ اقتصادی‌ جهان‌ است‌، و جزءِ دو سه‌ اقتصاد بزرگ‌ جهانی‌. طبق‌ قوانین‌ تجارت‌ بین‌الملل‌ و مزیت‌ نسبی‌ تمدن‌ غرب‌ عمل‌ می‌کند، و میراث‌ فرهنگی‌ خود را به‌ مثابه‌ ماده‌ تمدن‌ غربی‌ درآورده‌، چنان‌که‌ میراث‌ سنتی‌ یهودی‌ـ مسیحیِ تمدنهای‌ غربی‌ در درون‌ چرخه‌های‌ انقلاب‌ تکنیکی‌ موج‌ دوم‌ و سوم‌ مضمحل‌ شده‌، و هویت‌ خود را از دست‌ داده‌ است‌. کلیسای‌ کنونی‌ تفاوتی‌ با مصلای‌ فرویدی‌ غرب‌ نمی‌کند، و پاپ‌ و کلیسای‌ کاتولیک‌ در کنار کلیساهای‌ دیگر، در خدمت‌ بسط‌ موج‌ دوم‌ و سوم‌ است‌.

گذر از جهان‌ غربی‌ در پایان‌ تاریخ‌
گذر از این‌ جهان‌ با ادیان‌ مسخ‌ شدة‌ یهودی‌ـ مسیحی‌ و آئینهای‌ اساطیری‌ شرق‌، نقش‌ مضاعف‌ را برای‌ ما می‌طلبد، و همتی‌ عظیم‌تر از گذشته‌ از ما می‌خواهد، زیرا نه‌ فقط‌ باید چشم‌ چپ‌ خود را بر تمامیت‌ تفکر غربی‌ نبست‌، بلکه‌ در چشم‌ راست‌ خود نیز برای‌ درک‌ ماهیت‌ تفکر دینی‌ و شرقی‌ دچار تیرگی‌ و تاری‌ نشد، و اگر چنین‌ نشود، همان‌ وضع‌ پریشان‌ ادامه‌ خواهد یافت‌، در حال‌ کوری‌ چشم‌ چپ‌، به‌ خیال‌ واهی‌ می‌پنداریم‌ که‌ می‌توان‌ دیانت‌ و اسلام‌ را در ظرف‌ تکنولوژی‌ و دموکراسی‌ ریخت‌، و هم‌ خود مصرف‌ کنیم‌ و هم‌ به‌ غرب‌ صادر، این‌ عین‌ انفعال‌ در متن‌ ظاهربینی‌ است‌.
غرب‌ حقیقتی‌ جز اراده‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌ و تصرّف‌ تکنیکی‌ به‌ قوه‌ عقل‌ ابزاری‌ حسابگر نمی‌شناسد. اگر از تفکر معنوی‌ نیز سخن‌ می‌گوید، برای‌ تقویت‌ نفس‌ خویش‌ است‌. در حقیقت‌ تکنولوژی‌ تجسّم‌ عینی‌ ارادة‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌، و اراده‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌ و اراده‌ اولین‌ صفت‌ نفس‌ کوگتیویی‌ دکارت‌ است‌، که‌ در سراسر چهارصد پانصد سالة‌ تاریخ‌ غرب‌ و تمدن‌ غربی‌ کوس‌ اناالحق‌ و لمن‌ الملکی‌ زده‌ است‌، و فلسفه‌ دکارتی‌ تا فلسفه‌ هگلی‌ و نیچه‌ای‌، همه‌ در مقام‌ اثبات‌ آن‌ به‌ زبانهای‌ مختلف‌ متافیزیکی‌ و منطقی‌ بوده‌اند.
نیچه‌ با تفکر و منطق‌ خویش‌ اعلام‌ بحران‌ و تمامیت‌ و پایان‌ تاریخ‌ غرب‌ می‌کند، در نظر او مشکل‌ غرب‌ در نیست‌انگاری‌ ارادة‌ کنونی‌ انسان‌ غربی‌ است‌ که‌ در ساحت‌ انفعال‌ بسر می‌برد، و دویست‌ سال‌ آینده‌ از آن‌ نیست‌انگاری‌ منفعل‌ است‌، و باید به‌ ساحت‌ فعال‌ نیست‌انگاری‌ انتقال‌ یابد، و سپس‌ با خاک‌ و زمین‌ و زمان‌ چون‌ دانایان‌ یونانی‌ آشتی‌ کند، و به‌ مرتبة‌ بازگشت‌ جاویدان‌ همان‌ انتقال‌ یابد، و به‌ دوران‌ کودکی‌ بازگردد و تأسیس‌ ارزشهایی‌ فراسوی‌ نیک‌ و بد کنونی‌ کند. البته‌ چنین‌ عالمی‌ در نگاه‌ نیچه‌، خود از آخرین‌ تفکر خودبنیادانه‌ نشأت‌ گرفته‌، او در برزخ‌ میان‌ دایرة‌ دین‌ و متافیزیک‌ به‌ این‌ نظر رسیده‌ است‌.

روح‌ لیبرالیسم‌
این‌ که‌ برخی‌ گمان‌ می‌برند ایدئولوژی‌ غرب‌ «لیبرالیسم‌ فردی‌» است‌، و بخشی‌ از آن‌ در دوره‌ای‌ کوتاه‌ به‌ سوسیالیسم‌ گرائیده‌ که‌ همان‌ «لیبرالیسم‌ جمعی‌» است‌، و منافع‌ جمع‌ و تأمین‌ اجتماعی‌ را بر منافع‌ فرد ترجیح‌ می‌دهد، به‌ حقیقتی‌ توجه‌ نکرده‌اند، و آن‌ این‌ است‌ که‌ دموکراسی‌ لیبرال‌ و سوسیال‌ به‌ هر حال‌ به‌ مثابه‌ ایدئولوژی‌ غرب‌ تلقی‌ شده‌ است‌، و برای‌ توضیح‌ آنها به‌ آثار فلاسفة‌ قرن‌ هفده‌ و هجده‌ و نوزده‌ رجوع‌ کرده‌، اما به‌ جای‌ توجه‌ به‌ روح‌ این‌ ایدئولوژی‌ به‌ ظواهرش‌ نظر کرده‌اند. چنان‌که‌ در اقتصاد و اخلاقیات‌ غربی‌ نیز به‌ همین‌ رویة‌ ظاهری‌ توجه‌ می‌شود.
آنها بنابر قاعده‌ مشابه‌سازی‌ اسلام‌ را هم‌ به‌ صورت‌ ایدئولوژی‌ دارای‌ معادلهایی‌ برابر دموکراسی‌ و لیبرالیسم‌ می‌گیرند، در حالی‌ که‌ اساساً شئون‌ ایدئولوژیک‌ فرهنگ‌ غربی‌ از جمله‌ دموکراسی‌ و لیبرالیسم‌ و آزادی‌ و حقوق‌ بشر به‌ عالمی‌ دیگر بازمی‌گردد، و انعکاس‌ ارادة‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌ فائوستی‌ تمدن‌ غربی‌ است‌، و عالم‌ اسلامی‌ روحاً تناسبی‌ با این‌ مفاهیم‌ نمی‌تواند داشته‌ باشد.

تکنیکی‌ شدن‌ دین‌ در غرب‌ و دیانت‌ اسلامی‌
حقوق‌ بشر و آزادی‌ سالهاست‌ که‌ در تمدن‌ غربی‌ وسیله‌ سیطره‌ و سلطة‌ سیاسی‌ شده‌ است‌. به‌ هر حال‌ با مشابه‌سازی‌ و یکسان‌کنندگی‌ و متنزل‌ کردن‌ ساحت‌ قدس‌ و تدانی‌ دین‌ تا سرحدّ نوعی‌ ایدئولوژی‌ دنیوی‌، یکی‌ از نخستین‌ توابع‌ تکنیکی‌ دیانت‌ است‌، که‌ اکنون‌ صدوپنجاه‌ سال‌ است‌ که‌ از سیدجمال‌ تا دوران‌ اخیر در همین‌ مسیر راه‌ پیموده‌ است‌، اما این‌ محال‌ است‌ که‌ بتوان‌ دین‌ نسخ‌نیافته‌ اسلام‌ را بذات‌ تابع‌ عالم‌ تکنیک‌ کرد، و به‌ نام‌ اسلام‌ منحل‌ در تمدن‌ غرب‌ شد، و اسلام‌ را وسیله‌ تأسیس‌ ارزشهای‌ غربی‌ کرد.
حقیقت‌ آن‌ است‌ که‌ تکنیکی‌ شدن‌ دین‌ در غرب‌، روح‌ ایمانی‌ و فراعقلانی‌ آن‌ را می‌گیرد، و همه‌ اسطوره‌های‌ خلاف‌ آمد عادت‌ و فراتر از طور عقل‌ را نابود می‌کند، و جهان‌ را به‌ صورت‌ درختی‌ بی‌بروبار و زمینی‌ لم‌یزرع‌ درمی‌آورد، که‌ در آن‌ نه‌ درخت‌ دین‌ و ایمان‌ می‌روید، و نه‌ درخت‌ اسطوره‌ و خرافات‌. این‌ دین‌ در حدّ حکم‌ عقل‌، همان‌ دین‌ عصر روشنگری‌ است‌. اگر با این‌ اتفاقی‌ جدی‌ در جهان‌ نمی‌افتد، در دیگر سو نیز تعصبات‌ کاذب‌ برانگیخته‌ نمی‌شود، چنان‌که‌ در دوران‌ قاجار که‌ آغاز دورة‌ تدین‌ دوم‌ بود، فرقه‌سازیهای‌ عجیب‌ و غریب‌ از بهانیت‌ و وهابیت‌ و قادیانیه‌ و اسماعیله‌ جدید و غیره‌، ریشة‌ دین‌ را نمی‌کنَد و بهانه‌ دست‌ خصم‌ عقلانی‌ شده‌ نمی‌دهَد.

ساده‌اندیشی‌ اصحاب‌ انقلاب‌ و نفوذ دین‌ عقلانی‌شدة‌ روشنفکر دینی‌
انقلاب‌ اسلامی‌ در طلب‌ عالمی‌ دیگر بود، اما در عمل‌ بسیاری‌ بنابر سکنی‌ گزیدن‌ در ساحت‌ همین‌ دین‌ عقلانی‌ شده‌، که‌ روشنفکری‌ دینی‌ صدساله‌ آن‌ را پرورانده‌ بود، اغلب‌ مغرورانه‌ و ساده‌اندیشانه‌ با این‌ تصور که‌ غرب‌، چیزی‌ جز ابزاری‌ قابل‌ تصرّف‌ نیست‌، و ما به‌ سرعت‌، غرب‌ و عالم‌ جدید بحران‌زده‌ را تصرّف‌ خواهیم‌ کرد، سیاست‌زده‌ شدند، و خود را در معرض‌ نازلترین‌ خطاهای‌ اخلاقی‌ و سیاسی‌ قرار دادند. از خطر کردن‌ در عرصة‌ هنر هراسیدند و فضای‌ اعتلای‌ فرهنگی‌ را تنگ‌ کردند.
اصحاب‌ انقلاب‌ از خودآگاهی‌ دینی‌ عصر امام‌ ؛ به‌ همان‌ فرهنگ‌ کلاسیک‌ روشنفکری‌ ترجمه‌زده‌ روی‌ آورند. به‌ طوری‌ که‌ هم‌اکنون‌ در قلمروی‌ تئوری‌ شریعت‌ و سیاست‌ با غربزده‌ترین‌ آراء روبروییم‌. بر فراز اندیشه‌ها، نازلترین‌ متفکران‌ و نویسندگان‌ فلسفی‌ و سیاست‌ غرب‌ چون‌ پوپر و پوزیتیوسیتها پرواز می‌کنند، و در قلمروی‌ عدالت‌ اجتماعی‌ و اقتصادی‌ ما با نقصانهای‌ اساسی‌ روبروییم‌، به‌طوری‌ که‌ عدالت‌ شیطانی‌ جامعة‌ مدنی‌ غرب‌ و حقوق‌ نفسانی‌ بشر گهگاه‌ انسانی‌تر از وضع‌ ما به‌ نظر می‌رسد. بسیاری‌ از مسلمانها اکنون‌ از اندیشه‌هایی‌ التقاطی‌ چون‌ جامعه‌ مدنی‌ دینی‌ به‌ عنوان‌ غایت‌، سخن‌ می‌گویند، بی‌آن‌ که‌ نسبت‌ به‌ مدعای‌ خود، خودآگاهی‌ داشته‌ باشند.

بازگشت‌ به‌ دوران‌ قبل‌ از انقلاب‌ با مدل‌ توسعه‌ غربی‌ و بازسازی‌ دینی‌
اگر این‌ نقصانها را دفع‌ نکنیم‌ و به‌ نحوی‌ به‌ تجدید عهد معنوی‌ در معرفت‌ و عمل‌ خود بازنگردیم‌، مانند دیگر سرزمینهای‌ خاورمیانه‌، وضعی‌ مشابه‌ قبل‌ از انقلاب‌ پیدا خواهیم‌ کرد، یا چیزی‌ شبیه‌ ترکیه‌ خواهیم‌ داشت‌، و ابلهانه‌ تسلیم‌ هوش‌ شیطانی‌ غرب‌ و حکومت‌ غرایز خواهیم‌ شد، اگر تفکر معنوی‌ و پارسایی‌ بازنگردد.
در این‌ وضع‌، مانند ده‌ سال‌ اخیر با انفعال‌ در دهه‌های‌ آینده‌ به‌ توسعة‌ صنعتی‌ سطحی‌ روی‌ خواهیم‌ آورد، و از طرف‌ دیگر دعوی‌ دینداری‌ و احیای‌ علم‌ و هنر و شعر و اخلاق‌ گذشته‌ خواهیم‌ داشت‌، از سوی‌ دیگر با استقراضها از بانک‌ توسعه‌ جهانی‌ و صندوق‌ پول‌ و غیره‌، در را به‌ واردات‌ غربی‌ بازخواهیم‌ کرد، و علاوه‌ بر اینها پی‌ در پی‌ صدها ستاد و نهاد احیاء و اقامه‌ نماز و امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، آن‌ هم‌ در حد ستاد نه‌ صف‌، تأسیس‌ خواهیم‌ کرد، و به‌ کارهای‌ نیم‌بند اهتمام‌ خواهیم‌ ورزید، در حالی‌ که‌ اسم‌ و فعل‌ و حرف‌ نظام‌ آموزش‌ دانشگاه‌ و مدرسه‌ ما غربی‌ است‌، استاد دانشجو و معلم‌ و دانش‌آموز ما بیش‌ از گذشته‌ در تنگنای‌ میان‌ علوم‌ غربی‌ و تعهد و تقوی‌ قرار خواهند گرفت‌. نظام‌ تجاری‌ و عمرانی‌ در برزخ‌ میان‌ سوداگری‌ و ارتشاء و دزدی‌ و ظاهر کاری‌ و ریا و رعایت‌ آداب‌ و احکام‌ شریعت‌ قرار می‌گیرند.
تجربه‌ ده‌ ساله‌ توسعه‌ و بازسازی‌ نشان‌ داد که‌ لازمه‌ توسعة‌ انفعالی‌، بی‌عدالتی‌، ارتشاء و فساد اخلاقی‌ است‌، اینها چاشنی‌ و محرک‌ اصلی‌ نظام‌ توسعة‌ غربی‌ است‌، و در این‌ میان‌، لیبرالیسم‌ اقتصادی‌ غالب‌ بر تفکر شرعی‌ کالونی‌ حکومت‌ زوریخ‌ و ژنونیز جز به‌ این‌ مراتب‌ مدد نرساند. پرتستانتیسم‌ اخلاقی‌ وبر بیان‌ توجیه‌ انباشت‌ سرمایه‌ در نظام‌ سوداگری‌ شبه‌دینی‌ عصر رفرمیسم‌ است‌، در حقیقت‌ این‌ اخلاق‌ به‌ ایجاد نوعی‌ نظم‌ دنیوی‌ و وجدانی‌ عقلانی‌ مدد رساندند نه‌ به‌ دیانت‌، زیرا به‌ تدریج‌ این‌ حکومت‌ با حصول‌ انباشت‌ سرمایه‌ و غربی‌ شدن‌ تمام‌عیار جامعه‌ و انتقال‌ نظام‌ کلاسیک‌ بورژوازی‌ به‌ نظامی‌ مدرن‌، حکومت‌ دینی‌، سالبة‌ به‌ انتقاء موضوع‌ شد.

اقامه‌ تمدن‌ اسلامی‌ با مفاهیم‌ غربی‌، جامعه‌ مدنی‌ غرب‌ پیشرفته‌ترین‌ یا خبیث‌ترین‌؟
اکنون‌ ما در وضعی‌ برزخی‌ میان‌ غربزدگی‌ فعال‌ و غربزدگی‌ منفعل‌، سکنی‌ گزیده‌ایم‌. به‌ اقتضای‌ این‌ وضع‌، فعال‌ نیستیم‌، به‌ این‌ دلیل‌ که‌ نه‌ تنها نسبت‌ به‌ غرب‌، خودآگاهی‌ نداریم‌، بلکه‌ اغلب‌ بلاتکلیف‌ و سرگردان‌، گرد خود می‌گردیم‌، و مدام‌ منتظریم‌ که‌ دستی‌ از غیب‌ برون‌ آید و کاری‌ بکند، منفعل‌ نیز نیستیم‌، به‌ این‌ دلیل‌ که‌ علی‌رغم‌ بدهکاری‌ به‌ کشورهای‌ مختلف‌، علی‌رغم‌ مصرف‌ کالاهای‌ تجمّلی‌ سرزمینهای‌ صنعتی‌ غرب‌، بالا گرفتن‌ بحران‌ اقتصادی‌ و اخلاقی‌، علی‌رغم‌ تنازع‌ بیهودة‌ افکار و آراء متشتت‌ و التقاتی‌، علی‌رغم‌ هیاهوی‌ لزوم‌ توسعه‌ و تحقق‌ جامعه‌ مدنی‌، هجوم‌ مدرنیسم‌، علی‌رغم‌ آوار ماهواره‌ و ویدئو و شیوع‌ بیش‌ از پیش‌ مصرف‌زدگی‌و تظاهر به‌اخلاق‌و عادات‌غربی‌، همچنان‌ خود را می‌ستاییم‌، و در پایان‌ تاریخ‌ غرب‌، اغلب‌ در عرصة‌ اوهام‌ به‌ جنگ‌ غرب‌ می‌رویم‌.
دردناکترین‌ وضع‌ زمانی‌ است‌ که‌ هوشمندترین‌ و به‌ ظاهر خودآگاه‌ترین‌ گروه‌ اجتماعی‌ ایران‌، به‌ اقتضای‌ روح‌ زمانه‌ با اصطلاحات‌ بی‌سروته‌ای‌ چون‌ جامعة‌ باز مدنی‌ در روزگاری‌ که‌ دوران‌ این‌ جامعه‌ و مدنیت‌ و قانونیت‌ لیبرال‌ در غرب‌ فروپاشیده‌، و امپریالیسم‌ آشکار و پنهان‌ ناشی‌ از آن‌، به‌ بحران‌ رسیده‌، دل‌ خوش‌ می‌دارد، که‌ گویی‌ با آن‌ می‌توان‌ نظامی‌ مقدس‌ و اسلامی‌ بپا کرد!! آن‌ هم‌ با برنامه‌های‌ توسعه‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ پنج‌ساله‌!! با این‌ برنامه‌ها قبلاً در غرب‌، طبیعت‌ تعادل‌ خویش‌ را از دست‌ داده‌ است‌ و ما تازه‌ شعار غربی‌ شدن‌ و آزادیهای‌ دروغین‌ مدنی‌ می‌دهیم‌، و در حقیقت‌ با این‌ پندارها اسلام‌ را به‌ نفع‌ روشنفکران‌ وابستة‌ تمدن‌ غربی‌ مصادره‌ می‌کنند.
آنها با توهّم‌ این‌ که‌ صدای‌ آزادیخواهی‌ ملت‌ شنیده‌ خواهد شد و شهروندانی‌ مؤدب‌ و مطیع‌ قانون‌ سر برمی‌آورند. در جامعه‌ مدنی‌ از قتل‌ و کثافتکاری‌ و دزدی‌ و فساد و طلاق‌ و اعتیاد کمترین‌ خبری‌ نخواهد بود. زنان‌ آزاد و حقوق‌ برابر با مردان‌، کودکان‌ به‌ دلخواه‌ خویش‌ زندگی‌ خواهند کرد. آنارشیسم‌ جایی‌ برای‌ حضور نخواهد یافت‌، فاشیسم‌ ریشه‌کن‌ و مرجعیت‌ و حجیت‌ رجال‌ بی‌معنی‌ خواهد شد، عقل‌پذیری‌ و خردورزی‌ عمیقاً مورد توجه‌ قرار خواهد گرفت‌!! و... اما غافل‌ از آن‌ که‌ مدنی‌ترین‌ جوامع‌ مدنی‌ در جهان‌ معاصر، جنایتکارترین‌، ظالم‌ترین‌ و خبیث‌ترین‌ در ضمن‌ پیشرفته‌ترین‌ سرزمینهای‌ صنعتی‌اند.
البته‌ در جامعه‌ مدرن‌، همه‌ می‌توانند از وضع‌ موجود بدگویی‌ کنند، و سیاست‌ امپریالیستی‌ را محکوم‌ کنند، و علیه‌ آن‌ اعتراض‌ و اعتصاب‌ نمایند، اما اکثریت‌ جامعه‌، اهمیتی‌ به‌ صدای‌ آزادیخواهی‌ این‌ طبقة‌ اقلیت‌ هوشمند نمی‌دهند، و فقط‌ برنامه‌ریزان‌ نابغة‌ سیاسی‌، فرهنگی‌ و هنری‌ در مسیر موافقِ نظام‌ امپریالیستی‌ هستند، که‌ راه‌ آینده‌ را تعیین‌ می‌کند. حقوق‌ بشر ابزاری‌ می‌شود برای‌ استحکام‌ امپریالیسم‌ عرفانی‌!! دالایی‌ لاما و سینماگران‌ امریکایی‌ با عشق‌ و علاقه‌ هفت‌ روز در تبت‌ و کواندان‌ و گوشه‌ سرخ‌ می‌سازند تا نظام‌ دیکتاتوری‌ چین‌ را به‌ نفع‌ نظام‌ عرفانی‌ لاما تحقیر و نفی‌ کنند!! و در این‌ ماجرا به‌ ظاهر صدای‌ آزادیخواهی‌ قوم‌ تبت‌ را به‌ گوش‌ جهانیان‌ برسانند، اما در حقیقت‌ در پس‌ پرده‌، چیز دیگری‌ است‌.
این‌ آزادیخواهی‌ در جهان‌، چیزی‌ نبوده‌ جز آن‌ که‌ جهانیان‌ را شهروندان‌ برده‌، و مطیع‌ دهکده‌ جهانی‌ بکند، و کلّ چین‌ و شرق‌ به‌ صورت‌ بندری‌ آزاد و جامعه‌ای‌ باز برای‌ تصرّف‌ سوداگران‌ و جنایتکاران‌ جهانی‌ درآید، و همه‌ تسلیم‌ وضع‌ موجود شوند. آزادی‌ غربی‌ و جامعه‌ باز مدنی‌ در حقیقت‌ وسیله‌ برای‌ قوام‌ بخشیدن‌ به‌ سیطرة‌ غرب‌ و موجودیت‌ آمریکاست‌. سرزمینهای‌ شرق‌ با این‌ آزادی‌ و خردورزیهای‌ آزادانه‌ هرگونه‌ شور و شوق‌ شرقی‌ را نفی‌ و وضع‌ خلاف‌ آمد خود را ترک‌ می‌کنند، و مانند دیگر سرزمینهای‌ جهان‌، زندگی‌ را می‌پذیرند، بی‌آن‌که‌ دردسری‌ و بی‌نظمی‌ای‌ در روزگار و نظم‌ جهان‌ ایجاد کنند.

دین‌ در حدود جامعه‌ مدنی‌ غرب‌ و پایان‌ تاریخ‌
البته‌ این‌ بدان‌ معنی‌ نیست‌ که‌ باید حجاب‌ و نماز و روزه‌ و آداب‌ و عادات‌ و تفکر دینی‌ را کنار نهاد، نه‌، بلکه‌ فقط‌ تعریف‌ خردپذیرانه‌ کردن‌!! از این‌ مفاهیم‌ و مراتب‌، معقول‌ است‌. مگر در جهان‌ غرب‌ انبوه‌ متفکران‌ دینی‌ خودآگاه‌ وجود ندارند، یا در آن‌ سرزمینها مؤمن‌ و انسان‌ و دینداری‌ دیده‌ نمی‌شود؟ چه‌ بسیار متفکرانی‌ که‌ در غرب‌ مسئله‌ آموز شرقیان‌ می‌شوند، اما نکته‌ آن‌ است‌ که‌ در این‌ جماعت‌ هیچ‌ امری‌ خلاف‌آمد عادت‌ و رازآمیز دیده‌ نمی‌شود. همه‌، نظم‌ جامعه‌ مدنی‌ و امپریالیسم‌ و سوداگری‌ را طوعاً یا کرهاً پذیرفته‌اند، و در غایت‌ و در مقصد اقصای‌ خود خلاف‌ آن‌ عمل‌ نمی‌کنند، و سخن‌ نمی‌گویند، و حتی‌ به‌ بسط‌ و تقویت‌ آن‌ مدد می‌رسانند. حتی‌ متفکران‌ معنوی‌ مدرن‌ ناخودآگاه‌ در این‌ مسیرند. هیچ‌ انسانی‌ در حال‌ متعارف‌ قادر به‌ ستیز با توسعة‌ تکنیکی‌ و دهکده‌ جهانی‌ نیست‌. مگر این‌ که‌ به‌ عالم‌ خلاف‌آمد عادتِ انقلاب‌ حضوری‌ اصیل‌ شرقی‌ وارد شود، و خودآگاهی‌ لازم‌ را برای‌ گذر از ذات‌ آزادی‌ جدید که‌ حقیقت‌ آن‌ ارادة‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌ دنیوی‌ است‌، به‌ دست‌ آورد.

آخرتگرایی‌ و آزادی‌ از آن‌، دو راه‌ آیندة‌ انقلاب‌
اگر چنین‌ نشود چالشی‌ در دنیا وجود نخواهد داشت‌، و نظریه‌ پایان‌ تاریخ‌ و آخرین‌ انسان‌ فوکویاما تحقق‌ خواهد یافت‌، اما چنین‌ اتفافی‌ نخواهد افتاد. هنوز مردم‌ ما عادت‌ نکرده‌اند، وجود خود را وقف‌ غایات‌ اینجهانی‌ کنند. صدوپنجاه‌ سال‌ تهاجم‌ تمدن‌ غربی‌ نتوانسته‌ تأثیری‌ عمیق‌ در جان‌ مردمان‌ گذارد. هنوز مردم‌ ایران‌ ارزشهای‌ غربی‌ را پاس‌ نمی‌دارند، و از ساده‌ترین‌ تا پیچیده‌ترین‌ نهادها و ارزشهای‌ غربی‌، فقط‌ برای‌ گذران‌ امور تبعیت‌ می‌کنند. هنوز بیشتر مردم‌ ما اعتنایی‌ به‌ فردا و دنیا ندارند. مفهوم‌ آخرت‌ هنوز در اذهان‌ بسیاری‌ از شرقیان‌ جدی‌ است‌، و اگر آن‌ حجابهای‌ ناشی‌ از ایلغار تمدن‌ غربی‌ پس‌ زده‌ شود، قدر مسلم‌ شرقی‌ و مسلمان‌ نیز چون‌ غربی‌ تمام‌ همت‌ خود را مصروف‌ غایات‌ تمدن‌ خویش‌ می‌کند.
از سوی‌ دیگر هنوز آزادی‌ و مدنیت‌ غربی‌ در پایان‌ تاریخ‌ غرب‌، برای‌ آنهایی‌ که‌ صدر تاریخ‌ جدیدشان‌، ذیل‌ تاریخ‌ غرب‌ است‌. به‌ شدت‌ سُکرزاست‌، و در برابر وضع‌ برزخیِ نه‌ آزادی‌ مجازی‌ و نه‌ آزادی‌ حقیقی‌ که‌ مشرق‌ زمینان‌ دچار آنند، چون‌ موهبت‌ الهی‌ به‌ نظر می‌رسد، و همگان‌ در رسیدن‌ به‌ آن‌ با هم‌ رقابت‌ می‌کنند.
شاید روزی‌ که‌ مردم‌ ایران‌ همگی‌ پشت‌ چراغ‌ قرمز بایستند، و نوبت‌ را رعایت‌ کنند، و به‌ حق‌ دیگر شهروندان‌ تجاوز نکنند، و تحمّل‌ سخن‌ حق‌ و باطل‌ مخالفان‌ را داشته‌ باشند، و نهایتاً آن‌ که‌ تعلّق‌ به‌ امر مقدس‌ را به‌ طاق‌ نسیان‌ بسپارند، شاید این‌ یوتوپیای‌ آزادی‌ و مدنیت‌ هم‌ به‌ سراغمان‌ بیاید، فراتر از صورت‌ اسطوره‌ای‌ و شبه‌قدسی‌ آن‌ که‌ برخی‌ روشنفکران‌ تصویر می‌کنند: تمدنی‌ مشحون‌ از مهر و مدارا و دوستی‌ و رفاه‌ و انسانیت‌ است‌. در یوتوپیای‌ آخرالزمانی‌ مؤمنان‌ دیگر از این‌ که‌ مردمی‌ بیگانه‌ از دین‌ در کنار آنها زندگی‌ می‌کنند، و بر آنها مسلط‌اند هراسان‌ نمی‌شوند، و حتی‌ می‌پذیرند که‌ باید زندگی‌ خود را به‌ نحوی‌ با نظام‌ سکولار، متناسب‌ و هماهنگ‌ گردانند، پس‌ هیچ‌ امر خلاف‌ عادتی‌ از او سر نخواهد زد، و این‌ چالش‌ دوگانة‌ درونی‌ در انقلاب‌ اسلامی‌ است‌ که‌ دو راه‌ متضاد را فراروی‌ انقلاب‌ و جهان‌ اسلام‌ و ایران‌ قرار می‌دهد.
راه‌ اول‌ مصادرة‌ دین‌ به‌ نفع‌ غرب‌ است‌. سست‌ شدن‌ بیش‌ از پیش‌ عهد دینی‌ انسان‌ شرقی‌ و مسلمان‌ و ایرانی‌، و دعوی‌ سهیم‌ شدن‌ در تاریخ‌ غرب‌ به‌ صورت‌ تقلید صوری‌ و سطحی‌. اما قدر مسلم‌ این‌ است‌ که‌ جمع‌ میان‌ ایمان‌ و کفر و سنت‌ و تجدد ممکن‌ نیست‌، و اگر این‌ جمع‌ ممکن‌ شود، جمع‌ میان‌ ظاهر و باطن‌ است‌. یعنی‌ ظاهر ایمانی‌ با باطنی‌ کفرآلوده‌. حتی‌ فقه‌ و کلام‌ در این‌ مرحله‌ معنا و ماهیتی‌ تکنیکی‌ پیدا می‌کند، و مؤید به‌ جهان‌ معقول‌ تفکر تکنیکی‌ و سیاسی‌ جدید است‌، و جز به‌ سیر به‌ سوی‌ تفکر تکنیکی‌ تمدن‌ غربی‌ فرا نمی‌خواند. البته‌ به‌ تدریج‌ ممکن‌ است‌ تفسیر غربزدة‌ شریعت‌ پشت‌ جریانات‌ و تحولات‌ جدید فراموش‌ شود، چنان‌که‌ دیانت‌ تجدید نظر شدة‌ مسیحی‌ در چنین‌ وضعی‌ قرار گرفت‌. با ورود به‌ این‌ مرحلة‌ تاریخی‌ توانمندی‌ دین‌ در جامعه‌ به‌ پایان‌ می‌رسد، و جریان‌ سکولاریزاسیون‌ (دنیوی‌ شدن‌) در دیانت‌ به‌ سیطرة‌ تام‌ و تمام‌ می‌رسد.
در برابر این‌ طریقت‌، راه‌ دیگری‌ در پیش‌ روی‌ ماست‌، و آن‌ تذکر و تفکر معنوی‌ دینی‌ است‌، که‌ روزگاری‌ دراز پس‌ از غیبت‌ به‌ تدریج‌ به‌ طاق‌ نسیان‌ سپرده‌ شده‌، فراموشی‌ تفکر معنوی‌ پس‌ از رنسانس‌ تسریع‌ شده‌ است‌، و تفکر یونانزدة‌ گذشته‌ تحت‌ تأثیر غربزدگی‌ مضاعف‌ جدید قرار گرفته‌ است‌، که‌ همان‌ تفکر تکنیکی‌ است‌. لازمة‌ بازگشت‌ به‌ سوی‌ غرب‌زدایی‌ منطوی‌ در تفکر معنوی‌، گذشت‌ از دو صورت‌ غربزدگی‌ است‌.

راه‌ دوگانه‌ غربی‌ شدن‌ یا اسلامی‌ شدن‌
بنابراین‌ دو راه‌ در برابرمان‌ قرار می‌گیرد:
یک‌ راه‌ رو به‌ سوی‌ غرب‌ و تفکر تکنیکی‌، بعضاً با صبغه‌ای‌ دینی‌ و شرعی‌ است‌، که‌ امپریالیسم‌ و تفکر استیلایی‌ صورت‌ سیاسی‌ آن‌ است‌. روح‌ استیلایی‌ تکنیک‌ در جهات‌ مختلف‌ آن‌ آشکار می‌شود. تکنیک‌ آدمیان‌ را به‌ استخدام‌ و سیطره‌ خویش‌ درمی‌آورد، از سویی‌ نیاز به‌ مواد اولیه‌ و بازار فروش‌ کالاهای‌ تکنیکی‌ سیاست‌ استیلایی‌ را ایجاب‌ می‌کند. اگر در گذشته‌ استعمار و امپریالیسم‌ برای‌ سیطره‌ بر سرزمین‌ و ثروت‌ آن‌ بود، امروز امپریالیسم‌ برای‌ سیطرة‌ تکنیکی‌ است‌، و این‌ سیطره‌ نیازی‌ به‌ استعمار مستقیم‌ ندارد، خود رقابت‌ در بازار عرضه‌ و تقاضای‌ کالا، نیاز به‌ برتری‌ سیاسی‌ و نظامی‌ را می‌طلبد، و کشورهایی‌ که‌ پیشرفته‌ محسوب‌ می‌شوند، واجد این‌ نیروی‌ نظامی‌ و سیاسی‌اند.
دوران‌، دوران‌ عجیبی‌ است‌. دوران‌ عجیب‌ و عسرت‌ خدایی‌ که‌ با غیبت‌ امام‌ معصوم‌ واسطه‌ ظهور خویش‌ را در جهان‌ غایب‌ کرده‌ است‌، اما از سوی‌ دیگر عهدی‌ که‌ با مردمان‌ شیعه‌ و مسلمان‌ در ازل‌ بسته‌ شده‌ نیز چون‌ داغی‌ بر باطن‌ و روح‌ این‌ قوم‌، اثر خویش‌ را در باطن‌ نباخته‌ است‌. بنابر حوالت‌ تاریخ‌ مدرن‌ و غلبه‌ نظام‌ تکنیک‌ بر جهان‌، ایرانیان‌ و مسلمانان‌ نیز در دل‌ طلب‌ و تمنای‌ زیستن‌ در ظاهر حیات‌ غربی‌ را پیدا کرده‌اند.
به‌ هر حال‌ ما در روزگاری‌ بسر می‌بریم‌ که‌ به‌ سهولت‌ نمی‌توان‌ هویت‌ و فرهنگ‌ اصیل‌ خود را بازیافت‌، و نیز آسان‌ نیست‌ که‌ به‌ فرهنگ‌ واحد جهانی‌ تن‌ بدهیم‌. اهل‌ ایمان‌ در این‌ روزگار جز به‌ تکلیف‌ خویش‌ نباید بیاندیشند. فرهنگ‌ واحد جهانی‌ در دهکده‌ غربی‌ جهان‌ وقوع‌ حاصل‌ خواهد کرد، چه‌ بخواهیم‌ و چه‌ نخواهیم‌ جهان‌ به‌ نهایت‌ ظلمتکده‌ تاریخی‌ خویش‌ انتقال‌ خواهد یافت‌، و مرزهای‌ سرزمین‌های‌ اسلامی‌ اکنون‌ که‌ شکاف‌ خورده‌، در مرز فروپاشی‌ دیوارهای‌ خویش‌ است‌، امّا این‌ اوضاع‌ باطن‌ و تکلیف‌ ما را بی‌رنگ‌ نمی‌کند، حتّی‌ در روزگار دیجور جهانی‌ غرب‌. دورة‌ نزاع‌ و جنگ‌ جهانی‌ فرهنگها و تمدنها امری‌ محتوم‌ است‌ که‌ چهارصد سال‌ پیش‌ دور جدیدی‌ از آن‌ آغاز شده‌، اکنون‌ در نهایت‌ خویش‌ بسر می‌برد، اما جهان‌ هنوز در ساحت‌ تکوین‌، جهان‌ خدایی‌ و عصر عصر ولایت‌ است‌، و عالم‌ هیچگاه‌ تماماً به‌ اهریمنان‌ سپرده‌ نخواهد شد، و فائوستوس‌ تمدن‌ غربی‌ روح‌ خویش‌ را از شیطان‌ بازپس‌ خواهد گرفت‌، هرچند اکنون‌ آن‌ را مدتهاست‌ فروخته‌ است‌.
راه‌ دیگر چنان‌که‌ اشاره‌ کردیم‌ روی‌آوری‌ به‌ تفکر معنوی‌ است‌، و خودآگاهی‌ نسبت‌ به‌ تفکر تکنیکی‌. در این‌ خودآگاهی‌ می‌توان‌ تکنیک‌ را چون‌ یک‌ امر حقیقی‌ مورد تفکر قرار داد، و از تفکر غالب‌ آن‌ گذشت‌، و با تصرّف‌ معنوی‌ در جوهر تکنیک‌ از فضای‌ تفکّر حسابگرانه‌ تکنیکی‌ گذر کرد.
این‌ تحوّل‌ تاریخی‌ با انقلاب‌ اسلامی‌ آغاز شده‌ است‌. این‌ انقلاب‌ با احیای‌ تفکر و راه‌ معنوی‌، می‌تواند بی‌آن‌ که‌ به‌ گزینش‌ اجباری‌ تکنیک‌ دست‌ زند، روح‌ و جوهر تمدن‌ جدید را به‌ تسخیر خود درآورد، نه‌ آن‌که‌ با جسم‌ آن‌ درآویزد، و از ذات‌ غیرتکنولوژیک‌ تکنیک‌ غافل‌ بماند.
ما نباید تسلیم‌ همان‌ نسبتی‌ شویم‌ که‌ بین‌ بشر جدید و تکنولوژی‌ و روح‌ آن‌ وجود دارد. تسخیر جوهر تمدن‌ جدید غرب‌ در گرو همین‌ تغییر نسبت‌ است‌ وگرنه‌، گزینش‌، آن‌سان‌ که‌ ما انتظار می‌بریم‌، امکان‌پذیر نخواهد بود.
اکنون‌ جهان‌ شرق‌ از جمله‌ ایران‌ در تب‌ و تاب‌ گزینش‌ تمدن‌ غربی‌ به‌ مثابه‌ پروژه‌های‌ توسعه‌ مدرن‌ است‌. البته‌ این‌ بخش‌ از جهان‌ که‌ مانند آفریقا و آمریکای‌ لاتین‌ از تمدن‌ غربی‌ عقب‌ مانده‌ است‌، تشنگی‌ بیشتری‌ نسبت‌ به‌ غرب‌ دارد، علی‌الخصوص‌ که‌ در سرزمینهای‌ خاورمیانه‌ رنجها و ریاضتهای‌ توسعه‌ و مدرنیسم‌ بواسطه‌ فروش‌ نفت‌ و منابع‌ حاصل‌ از این‌ منبع‌ انرژیِ جهان‌ صنعتی‌ تلطیف‌ و تعدیل‌ می‌شود، و بیشتر سُکر و لذت‌ تکنولوژیک‌ را مشاهده‌، و راحتی‌های‌ مصرف‌زده‌ غرب‌ را تجربه‌ می‌کند.
حقیقت‌ آن‌ است‌ که‌ اکنون‌ پارادایم‌ مسلط‌ جهانی‌ طرحهای‌ توسعه‌ همگانی‌ و بین‌المللی‌ است‌، که‌ به‌ زبان‌ ساده‌ همان‌ مدرن‌ کردن‌ و غربی‌ کردن‌ است‌. این‌ مدرن‌سازی‌ و یکسان‌سازی‌ غربی‌ با دو ساحت‌ تکنولوژیک‌ و دموکراتیک‌ در دو سطح‌ توسعه‌ اقتصادی‌ ـ اجتماعی‌ و توسعه‌ سیاسی‌ ـ فرهنگی‌ همراه‌ است‌. در سطح‌ و مرحله‌ توسعه‌یافتگی‌ بدون‌ یکدیگر عقیم‌ و ناممکن‌ است‌، امّا مشکل‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌ این‌ است‌ که‌ هرچند مایل‌ به‌ توسعه‌ اقتصادی‌اند، ولی‌ امکان‌ توسعه‌ سیاسی‌ و نقد فرهنگی‌ و قداست‌زدایی‌ از جامعه‌ سنّتی‌ ندارند، زیرا ریشه‌هایی‌ عمیق‌ در آن‌ دارند. بنابراین‌ آنها از گزینش‌ خوب‌ غرب‌ یعنی‌ توسعه‌ اقتصادی‌ و صنعتی‌ و علمی‌ سیاسی‌ و محدود به‌ جنبه‌هایی‌اند که‌ آنها را مثبت‌ می‌دانند، سخن‌ می‌گویند.
توسعه‌ اقتصادی‌ و صنعتی‌ از آنجا که‌ صرفاً به‌ تولید محصولات‌ صنعتی‌ و تجارت‌ تعبیر می‌شود، چنین‌ می‌نماید که‌ منجر به‌ فساد اخلاقی‌ یا نفی‌ سنّتهای‌ دینی‌ نمی‌شود، و می‌توان‌ نوع‌ پاک‌ و اخلاقی‌ آن‌ را ایجاد کرد، غافل‌ از اینکه‌ بنیاد هر توسعه‌ تکنیکی‌ مبتنی‌ بر فلسفه‌ و تفکر حسابگرانه‌ و اعداداندیشی‌ است‌، که‌ سرانجام‌ در مقابل‌ جامعه‌ سنّتی‌ و مقدّس‌ قرار می‌گیرد، و نیروهای‌ قداست‌ستیز را در بطن‌ خود می‌آفریند، چنانکه‌ در ایران‌ کنونی‌ آشکار مشاهده‌ می‌شود، دهسال‌ توسعه‌ اقتصادی‌ به‌ شعارهای‌ توسعه‌ سیاسی‌ در دهه‌ سوم‌ انقلاب‌ منجر شده‌ است‌، بنابراین‌ توسعه‌ یکجانبه‌ امری‌ موهوم‌ است‌، و توفیق‌ توسعه‌ نهایتاً به‌ نابودی‌ سنّتهای‌ معنوی‌ در عرصه‌ ظاهر حیات‌ اجتماعی‌ منجر می‌شود، و معنویت‌ در باطن‌ مستور و نهان‌ می‌گردد.
به‌ هر حال‌ توسعه‌ در قلمرو جریانهای‌ سیاسی‌ محدود نمی‌شود، و مانند سیلی‌ که‌ هم‌ خانه‌ و هم‌ سرنشینان‌ خانه‌ را با هم‌ می‌برد، و دیگر روابط‌ سنّتی‌ نمی‌تواند در میان‌ ساکنان‌ خانه‌ برپا بماند.
بدین‌معنی‌ توسعه‌ مانند سیل‌ و طوفان‌ و زلزله‌ای‌ است‌ که‌ زیر و زبر حیات‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ انسانها را دربرمی‌گیرد، و جوهر آن‌ را دگرگون‌ می‌سازد. توسعه‌ در محدودة‌ صیانت‌ از سنت‌ معنوی‌ محال‌ می‌نماید، چنانکه‌ بسیاری‌ از هوشمندان‌ جهان‌ کنون‌ و پست‌ مدرن‌ متفق‌القول‌اند که‌ توسعه‌ پروژه‌ای‌ است‌ که‌ در آن‌ نحوة‌ زیستن‌ غربی‌ و نظام‌ تکنیک‌ به‌ مثابه‌ تنها راه‌ ممکن‌ و صورت‌ صحیح‌ زندگی‌ اجتماعی‌، تحت‌ عنوان‌ حیات‌ عقلانی‌ تقدیس‌ می‌شود.
توسعه‌ به‌ سخن‌ ویلیام‌ چیتیک‌، غرب‌ را تفوق‌ جهانی‌ می‌بخشد و سنّت‌ را ویران‌ و نابود می‌کند. از اینجا تصور و مفهوم‌ توسعه‌ جایگاهی‌ در دین‌ ندارد. لیبرالیسم‌ لازمه‌ وجود غرب‌ و ایجاد نهادهای‌ مستقل‌ از دین‌ و فردانگاری‌ و کثرت‌انگاری‌ و نسبیت‌انگاری‌ و انکار امر قدسی‌ و فراموشی‌ خداوند و در حاشیه‌ قرار گرفتن‌ سنت‌ معنوی‌ و ادیان‌ شرقی‌ از ممیزه‌های‌ آن‌ است‌. بنابراین‌ توهم‌ توسعه‌ در متن‌ دین‌ بی‌معنی‌ترین‌ توهّم‌ ممکن‌ است‌. حوادث‌ چند سال‌ اخیر انقلاب‌ این‌ تضاد و پارادکس‌ را نشان‌ داده‌ است‌. توسعه‌ اقتصادی‌ و توسعه‌ سیاسی‌ و تکوین‌ طبقات‌ اصلاح‌شدة‌ مدرن‌ اکنون‌ مشغول‌ قداست‌زدایی‌ فرهنگ‌ بازار و بنادر آزاد شده‌اند، و در این‌ میان‌ رهبری‌ روحانی‌ و معنوی‌ انقلاب‌ به‌ عنوان‌ نماینده‌ سنّت‌ در مقام‌ ناظر این‌ فراشد اغلب‌ در موضع‌ مهارکنندة‌ توسعه‌ مدرن‌ ظاهر شده‌ است‌.
البته‌ در جریان‌ توسعة‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ همواره‌ کوشیده‌اند، بحرانهای‌ ناشی‌ از توسعه‌ را به‌ رهبری‌ روحانی‌ و سنتگرای‌ انقلاب‌ نسبت‌ دهند. البته‌ سکوت‌ نسبی‌ رهبری‌ نسبت‌ به‌ تحولات‌ اولیه‌ توسعه‌ اقتصادی‌ در دهه‌ دوم‌ انقلاب‌ که‌ به‌ تعدیل‌ و آزادسازی‌ و خصوصی‌سازی‌ اقتصادی‌ معروف‌ شده‌ بود، در این‌ اوضاع‌ بی‌تأثیر نبوده‌ است‌، و از سویی‌ رندی‌ و زیرکی‌ و پراگماتیسم‌ جریانهای‌ توسعه‌ اقتصادی‌ و مهار تندروی‌ خود توانسته‌ با مهارت‌ مشکلات‌ را از قلمرو عمل‌ خویش‌ خارج‌ کند، و با رشوه‌دهی‌های‌ مناسب‌ اوضاع‌ به‌ جامعه‌، قدرت‌ خویش‌ را تثبیت‌ کنند، اما طرفداران‌ توسعه‌ سیاسی‌ با مسگری‌ سیاسی‌ خود اوضاع‌ خویش‌ را خطرناک‌ کرده‌اند، و احتمال‌ نفی‌ کامل‌ آنها وجود دارد.
مسئله‌ آن‌ است‌ که‌ به‌ هر حال‌ هنوز سران‌ جامعه‌ ایران‌ نسبت‌ به‌ ماهیت‌ توسعه‌ خودآگاهی‌ بدست‌ نیاورده‌اند، و در حدود تمنّای‌ محال‌ سیر می‌کنند، و نمی‌دانند از کجا ضربه‌ها را می‌خورند. بحران‌ مجدد اقتصادی‌ ـ سیاسی‌ و فرهنگی‌ ـ اخلاقی‌ نتیجه‌ یک‌ دهه‌ غربی‌ کردن‌ جامعه‌ از یکسو، و ضعف‌ روحیه‌ معنوی‌ نظامهای‌ سنّتی‌ است‌. حوادث‌ یکصد سال‌ اخیر و بحرانهای‌ موجود در جامعه‌ ما که‌ نهایتاً به‌ انقلاب‌ اسلامی‌ منجر شد، نشان‌ از غرب‌ستیزی‌ جامعه‌ ما دارد.
گرچه‌ مردمان‌ ما مایلند از سکر و راحتی‌ محصولات‌ صنعتی‌ برخوردار شوند، اما با سنت‌ستیزی‌ جامعه‌ صنعتی‌ رابطة‌ خوبی‌ ندارند، شکست‌ مدرنیسم‌ ضددینی‌ شاه‌ با انقلاب‌ اسلامی‌ نشان‌ از بن‌بست‌ همیشگی‌ بسط‌ توسعه‌ غربی‌ در ایران‌ دارد، و اکنون‌ گرچه‌ تمایلات‌ خیزنده‌ غربگرا در ایران‌، در حال‌ عروج‌ و اوج‌ نشان‌ می‌دهد، امّا این‌ غربگرایی‌ در حقیقت‌ در ورای‌ روح‌ اپوزیسیون‌ و مخالف‌ و مبارزخوانی‌ ذاتی‌ روحیه‌ شیعی‌ ـ ایرانی‌ پنهان‌ و مستور شده‌، و به‌ نفی‌ وضع‌ موجود می‌پردازند، و به‌ محض‌ آشکار شدن‌ ذاتیات‌ آن‌ قدر مسلم‌ وضع‌ به‌ ضد آن‌ تبدیل‌ خواهد شد.
اکنون‌ بسیاری‌ از جریانهای‌ توسعه‌ می‌کوشند با زیرکی‌ ضمن‌ حفظ‌ ظاهر اسلامی‌ خود، استراتژی‌ توسعه‌ سرمایه‌داری‌ غربی‌ را در ایران‌ بدون‌ نظام‌ سیاسی‌ وابسته‌ پهلوی‌ اجرا کنند. مثلاً همان‌ سیاستهای‌ گذشته‌ را نهانروشانه‌ در توسعه‌ ادامه‌ داده‌اند، حتی‌ سیاست‌ حمایت‌ از روشنفکران‌ از سوی‌ این‌ رجل‌ سیاسی‌ پراگماتیست‌ مسلمان‌ اجراء شده‌ است‌، و یا دیگران‌، نظام‌ سرمایه‌داری‌ حمایت‌ شده‌ از سوی‌ رانتهای‌ دولتی‌ را حمایت‌ کرده‌اند. اکنون‌ که‌ مرحله‌ غربی‌ کردن‌ اقتصاد به‌ مراحلی‌ رسیده‌ است‌، و اغلب‌ نیمبند، به‌ بن‌بست‌ رسیده‌ و با بیکاری‌ مزمن‌ و بیماری‌ شدید نهادهای‌ صنعتی‌ و بوروکراسی‌ و بحرانهای‌ اجتماعی‌ ـ اقتصادی‌ انجامیده‌، و خودآگاه‌ و ناخودآگاه‌ برای‌ مهار نارضایتی‌ مردم‌ به‌ آزادسازی‌ اخلاقی‌ رویکرده‌ است‌، تا بحرانهای‌ اقتصادی‌ را از طریق‌ رهاسازی‌ اخلاقی‌ و بی‌قیدوبند کردن‌ جوانان‌ و راضی‌ کردن‌ غیرمستقیم‌ طبقات‌ مرفه‌ و فقیر اجتماعی‌ مهار کند.‌


 تاریخ انتشار در سایت: ۱۴ خرداد ۱۳۸۷  منبع: / سایت / پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ۱۳۸۷/۰۳/۱۴  نقش ها نویسنده : محمد مددپور  عناوین  / تاریخ و تمدن / تمدن / تمدن غرب / تاریخ و تمدن / تمدن / تمدن اسلامی / مطالعات اجتماعی / انقلاب / انقلاب های جهان / انقلاب اسلامی ایران / مطالعات اجتماعی / جنگ / جنگ تمدن ها / سیاست و روابط یین الملل / روابط بین الملل / نظام بین الملل / نظریات نظام بین الملل / نظریه پایان تاریخ / مطالعات اجتماعی / تجدد / فرانسیس فوکویاما رسته: 3