آذربايجان و توطئه هاي بيگانگان
موقعيت سوقالجيشي ايران و منابع ثروت آن از دو قرن پيش بدين سواستعمارگران شرق و غرب را متوجه اين سرزمين نموده و بسياري از گرفتاريها و بدبختيهاي ما، حاصل توطئهها و مداخلات بيگانگان براي سلطه بر اين سرزمين و غارت ثروت و منابع بوده است . در طول قرن نوزدهم ميلادي ايران صحنة رقابت و تاخت و تاز سه قدرت بزرگ استعماري عصر يعني روس و انگليس و عثماني بود، تا اينكه در اوائل قرن بيستم روس و انگليس براي تقسيم منافع خود در ايران به توافق رسيدند و قرارداد معروف 1907 را كه به قول سرپرسيسايكس ـ مورخ بريتانيايي ـ نوعي « تسويه حساب بين بريتانيا و روسيه در آسيا بود به امضا رساندند. سر پرسي سايكس در كتاب خود به نام «تاريخ ايران» كه موجب شهرت او در انگستان شد، قسمتهائي از اين قرارداد را كه مربوط به ايران است به شرح زير نقل كرده است .
نظر به اينكه دولت بريتانياي كبير و دولت روسيه خواهشمند پرهيز و اجتناب از موجبات مناقشات بين منافع و فوائد متعلقة خودشان در بعضي نواحي ايرانند... با هم اتفاق نمودهاند كه از جلب و تحصيل هر گونه امتياز از مناطقي كه متصل يا مجاور منطقة دولت ديگر است خودداري نمايند... نواحي مصرحه در قرارداد از آن جهت به طور وضوح تعيين ميشوند تا در آينده از پيشامد هرگونه سوء تفاهمي اجتناب شود و همچنين به هيچوجه وضعيتي ايجاد نشود كه در نتيجه براي دولت ايران اشكالي فراهم سازد
دولتين در امضاي قرارداد با كمال استحكام اصل اساسي استقلال و تماميت ارضي ايران را مراعات كرده و كاملاً محترم داشتند. منتها منظور قرارداد اجتناب از هر گونه سوءتفاهم درموضوع كارهاي ايران از نظر امضا كنندگان بوده است. دولت اعليحضرت شاهنشاه قانع خواهد شد كه قرارداد امضا شده بين روس و انگليس به هيچوجه مانع پيشرفت و ترقي و امنيت و تعالي آتي ايران به نيكوترين وجهي نخواهد بود . دو منطقة مصرحه بدين ترتيب ميباشند: خط منطقه روسها از قصر شيرين شروع شده پس از عبور از اصفهان و يزد و خاف [خواف] در منطقهاي كه مرز ايران و افغان و روسيه يكديگر را قطع ميكنند خاتمه مييابد. خط منطقه انگليس از مرز افغان شروع شده پس از عبور از قازيك، بيرجند، كرمان به بندرعباس منتهي ميشود1
سر پرسي سايكس كه گويا اين كتاب را براي ايرانيها تاليف كرده (و نكته جالب توجه و شگفت انگيز اينكه ترجمه فارسي آن هم در زمان حكومت دكتر مصدق از طرف وزارت فرهنگ چاپ و منتشر شده است) پس از نقل قرارداد به توجيه آن پرداخته و از آن جمله مينويسد از نقطه نظر انگليسها اين قرارداد درستكارانه براي خاتمه دادن به رقابتهاي منحوس انگليس با روسيه طرح و مرتب شده بود... بعلاوه چنين تصميم گرفته شده بود كه به ايران براي حفظ استقلال خود كمك شود و از مفاسد و مضار حكومتي كه داشت بكاهند، چه برطبق آن اگر هرگونه امتيازي به يكي از دو دولت رقيب داده ميشد رقيب ديگر در اهميت آنچه كه داده شده مبالغه نموده واز دولت بدبخت ايران امتيازي مساوي آن تقاضا مينمود. اجزاء و فقرات قرارداد هم قابل دقت نظر ميباشد و شايد مهمتر از همه مساحت و اتساع كمي است كه از طرف انگليسها تقاضا شده و بيشتر آن صحراست كه در مقابل ولايات شمالي نسبتاً حاصلخيز جزو منطقه روسها فقير بنظر ميرسد2
بموجب قرارداد 1907 نيمة شمالي ايران منطقة نفوذ روس و قسمت جنوب شرقي كشور تا بندرعباس منطقة نفوذ انگليس محسوب ميشد و قسمتي از ايران هم بعنوان منطقة بيطرف در نظر گرفته شده بود. ولي انگليسها كه از سهم كم خود ناراضي بودند پس از شروع جنگ اول جهاني و اتحاد روس و انگليس در اين جنگ امتياز تازهاي از روسها گرفتند و بموجب يك قرارداد محرمانه موافقت روسها را با انضمام قسمت بيطرف به منطقة نفوذ خود جلب كردند، زيرا در اين منطقه منابع مهم نفتي كشف شده بود3
به دنبال سقوط حكومت تزاري و انقلاب بلشويكي در روسيه استعمارگران انگليسي كه تصور ميكردند روسيه تضعيف شده و ميدان از حريف خالي است به فكر سوء استفاده از موقعيت افتاده ، قرارداد استعماري جديدي كه به قرارداد 1919 معروف است به ايران تحميل كردند. به موجب اين قرارداد مقرر شد ماليه و قشون ايران زير نظر مستشاران و نظاميان انگليسي قرار گيرد و به دنبال آن ژنرال «ديكسن» انگليسي براي ادارة قشون و «آرميتاژ اسميت» براي ادارة امور ماليه به ايران وارد شدند. قرارداد وامي هم به مبلغ دو ميليون ليره با بهرة هفت درصد به امضا رسيد. امضاي اين قراردادها كه متضمن تثبيت نفوذ استعماري انگليس درايران بود طوفاني از خشم بدنبال داشت كه به سقوط حكومت وثوق الدوله (عاقد قرارداد) منجر شد و سرانجام در سال 1921 لغو گرديد. سر پرسي سايكس به تلخي از لغو اين قرارداد ياد كرده و مينويسد
در 26 فوريه 1921 درست در همان روزي كه قرارداد ايران و روس در مسكو به امضا رسيد كابينة جديد ايران الغاء قرارداد 1919 را اعلام داشت. هيچ چيز در اين موقع كه بيش از اين شكست قابل ملاحظه باشد وجود نداشت. مجلس از اين تصميم كابينه پشتيباني كرده و در تمام مدت جلسه نسبت به انگلستان ابراز خشونت و خصومت بعمل آمد. لرد كرزون واضع قرارداد به شدت شكست خود را حس كرد و بقول نويسندة شرح حالش « بر آرزوهاي تباه شدة خويش نماز وحشت غم انگيزي بجا آورد...»(4
اما قرارداد 1921 ايران و شوروي كه مقارن لغو قرارداد 1919 ايران و انگليس به امضا رسيد با وجود امتيازاتي كه در تاريخ انعقاد آن براي ايران در برداشت، در يكي از فصول خود امتيازاتي براي شوروي قائل شده كه دست كمي از قراردادهاي استعماري ديگر ندارد. اين فصل كه همواره مانند «شمشير داموكلس» بر سر ايرانيها نگاه داشته شده و بارها مورد سوء استفاده قرار گرفته از اين قرار است
فصل ششم ـ طرفين معظمتين متعهدتين موافقت حاصل كردهاند كه هرگاه ممالك ثالثي بخواهند بوسيلة دخالت مسلحه سياست غاصبانه را در خاك ايران مجري دارند يا خاك ايران را مركز حملات نظامي بر ضد روسيه قرار دهند و اگر ضمناً خطري سرحدات دولت جمهوري اتحاد شوروي روسيه و يا متحدين آنرا تهديد نمايد و اگر حكومت ايران پس از اخطار دولت شوروي روسيه خودش نتواند اين خطر را رفع نمايد دولت شوروي حق خواهد داشت قشون خود را به خاك ايران وارد نمايد تا اينكه براي دفاع از خود اقدمات لازمة نظامي را به عمل آورد. دولت شوروي روسيه متعهد است كه پس از رفع خطر بلا درنگ قشون خود را از حدود ايران خارج نمايد
فصل ششم قرارداد 1921 كه در غائلة سال 1324 آذربايجان ـ مسئله فرقه دمكرات ـ بطور آشكار مورد سوء استفاده قرار گرفت پس از انقلاب اسلامي ايران در سال پنجاه و هشت از طرف دولت ايران لغو و مراتب به تصويب شوراي انقلاب رسيد
از قراردادهاي استعماري كه به آنها اشاره شد، آذربايجان بيش از همه صدمه ديده است. قرارداد 1907 روس و انگليس عملاً شمال ايران را در اشغال نيروهاي روسيه درآورده و فجايعي در آذربايجان ببار آورد كه نمونهاي از آن در ماجراي اشغال تبريز و بدار كشيدن آزادگان آن ديار به تصوير كشيده شد. قرارداد 1919 ايران و انگليس در آذربايجان به قيام خياباني و سركوبي آن بوسيلة نيروهاي قزاق انجاميد و بالاخره قرارداد 1921 يكي از دستاويزهاي شوروي در خودداري از تخليه آذربايجان پس از پايان جنگ دوم جهاني و برپا ساختن غائله سال 1324 آذربايجان بود
دربارة وقايع ايران در فاصله قرارداد 1907 روس و انگليس و قرارداد 1919 ايران و انگليس، يعني سالهاي جنگ اول جهاني نكات مهمي در رابطه با مسئله آذربايجان وجود دارد كه نبايد ناگفته بماند. در جريان جنگ اول جهاني نيروهاي عثماني قسمت اعظم آذربايجان تا ميانه و كردستان و كرمانشاه و همچنين بروجرد و همدان را اشغال كرده بودند و روسها نيز قسمت شرقي آذربايجان و استان گيلان و مناطق وسيعي را كه شامل قسمت اعظم استان مركزي كنوني و قم و كاشان و نطنز و اصفهان ميشد تحت سلطة خود گرفته بودند. در اين سالهاي پرآشوب در كشور اشغال شدة ما دو دولت جداگانه وجود داشت، يكي در تهران كه از روس و انگليس يعني متفقين آنروز حساب ميبرد و تحت نفوذ و مجري سياست آنها بود و ديگري در كرمانشاه كه رضا قلي خان نظام السلطنه مافي رياست آنرا به عهده داشت و ميرزا حسين خان اديب السلطنه در سمت وزير داخله و سيد حسن مدرس در سمت وزير عدليه از اعضاي آن بودند. حكومت كرمانشاه مورد حمايت متحدين آنروز يعني آلمان و عثماني بود، ولي دولت عثماني كه در آنزمان در دست سران فرقه « اتحاد و ترقي » يعني طلعت پاشا و انورپاشا بود، طرح انضمام آذربايجان را به امپراطوري عثماني دنبال ميكرد. مرحوم مورخ الدولة سپهر كه در سالهاي جنگ اول جهاني منشي سفارت آلمان بود و به علت اتحاد و روابط نزديك آلمان و دولت عثماني در جريان اين فعاليتها قرار داشت در كتاب خود تحت عنوان « ايران در جنگ بزرگ » به چگونگي اين فعاليتها اشاره كرده و در قسمتي كه به شرح اقدامات « نيدرماير» مامور ويژة آلمان در ايران اختصاص دارد چنين مينويسد
موقعي كه نيدرماير، رئوف بيك ( فرستادة ويژة دولت عثماني ) را در بغداد ملاقات كرد به خوبي فهميد كه تركها خيال الحاق آذربايجان ايران را به عثماني در سر ميپرورانند و اختلاف اساسي بين مقاصد آلمانيها و عثمانيها موجود ميباشد. چه آلمانها انگلستان را دشمن عمده ميدانستند، بعكس عثمانيها نسبت به روسيه كينه داشته و دربارة انگلستان خصومتي در دل نميپروراندند. همچنين آلمانها درصدد تشكيل اتحاد اسلام بودند كه بدان وسيله فشاري به هندوستان وارد آورند اما عثمانيها به فكر اتحاد ترك « ترك اجافي» ( يعني كانون ترك ) بوده و هدفشان خاورميانه و مركز شرق بود...(5
در اين زمان ( از سال 1915 ميلادي به بعد) جمعي از ايرانيان هم تحت رياست سيد حسن تقي زاده كميتهاي بنام كميته ايران آزاد در برلن تشكيل داده و قصد همكاري با حكومت نظام السلطنه را داشتند. اين كميته هيئتي را كه حسين كاظم زادة ايرانشهر، اسمعيل يكاني و ميرزا نصر الله خان جهانگير عضو آن بودند، براي برقراري تماس و همكاري بين آزاديخواهان تهران و حكومت نظام السلطنه در كرمانشاه به ايران فرستاد، ولي فرماندهان عثماني كه فعاليت اين عده را مانع اجراي نقشههاي خود دربارة آذربايجان ميدانستند آنها را بازداشت و از ايران تبعيد كردند كه شرح كامل اين ماجرا در كتاب « آثار و احوال كاظم زادة ايرانشهر » (6) به تفصيل درج شده است. فعاليت كميته ايران آزاد تا پايان جنگ اول جهاني در برلن ادامه داشت و گنجانيدن مادهاي در قرارداد متاركه جنگ بين آلمان و روسيه ( قرارداد برست ليتوسك ) كه نيروهاي روسيه و عثماني را مكلف به تخليه ايران مينمايند با مساعي اين كميته بيارتباط نبود
قيام خياباني به دنبال تخليه آذربايجان از نيروهاي روسيه و عثماني و امضاي قرارداد 1919 ايران و انگليس روي داد. قيام خياباني را برخي به عنوان يك قيام تجزيه طلبانه ياد كردهاند ولي يكي از همقطاران و همرزمان خياباني به نام حاج محمد علي آقا بادامچي در شرح حال شيخ محمد خياباني كه در سال 1304 از طرف موسسه ايرانشهر در برلين چاپ شده اين ادعا را رد كرده و مينويسد « دمكراتها و قائد و ليدر محبوبشان (خياباني) غير از وطن پرستي و حفظ عظمت ايران و تامين آزادي و تحكيم قانون اساسي نظر ديگري نداشته و لعنت ميفرستند به آنهائيكه يا از راه اغراض فاسده يا به جهت عدم بصيرت و اطلاع دمكراتها را آشوب طلب ناميده يا به اينها تهمت تجزية آذربايجان را از ايران بزنند...» (7) آقاي بادامچي مينويسد؛ اصولاً انعقاد قرارداد 1919 يكي از عوامل اصلي قيام خياباني بود و از روزنامة تجدد كه به مديريت مرحوم خياباني در تبريز منتشر ميشد اين جمله را نقل ميكند كه پس از امضاي قرارداد نوشته بود « ماداميكه اين قرارداد از تصويب مجلس نگذشته ما آن قرارداد را بيش از يك ورق پاره چيز عليحده نميدانيم و ترتيب اثري به آن نميدهيم
مرحوم ملك الشعراء بهار نيز در كتاب « تاريخ احزاب سياسي ايران » دربارة قيام خياباني اشاراتي دارد و از آن جمله مينويسد « در اين هنگام ( پس از پيشروي بلشويكها در قفقاز و امضاي قرارداد 1919 ايران و انگليس) در آذربايجان ما زمزمه بر ضد دولت مركزي و عاقد قرارداد بلند گرديد و در 20 رجب 1338 صاحب منصبان سوئدي نظميه را دمكراتهاي تبريز بيرون كردند و بتدريج قيام شيخ محمد خياباني كه از وكلاي دوره دوم مجلس و متمايل به دمكرات بود و رفقايش همه دمكراتهاي معروف تبريز بودند علني گرديد و منجر به آن شد كه نام آذربايجان را «آزاديستان» نهادند و مجاهد ترتيب دادند و درصدد قطع علاقه با دولت مركزي برآمدند»(8). ملك الشعراء در قسمت ديگري از همين كتاب به چگونگي شكست قيام خياباني و كشته شدن او پس از قريب شش ماه حكومت بر آذربايجان اشاره كرده و مينويسد «مشيرالدوله (كه پس از سقوط كابينة وثوق الدوله رئيس الوزرا شده بود) مخبر السلطنه هدايت را به ايالت (استانداري) آذربايجان كه آنروزها «آزاديستان» نام يافته بود برگماشت. مشاراليه چون خود دمكرات بود ميدانست با دمكراتها چگونه بايد معامله كرد. بنابر اين موفق شد جاي خود را گرم كند و مثل عين الدوله (استاندار قبلي) از ساعت اول زيرپايش را جارو نكنند. پس از آن به معاونت دستهاي قزاق بر حزب «قياميون» تاخته و كار خياباني را بساخت و نعش او را كه در زيرزمين خانهاي از طرف قزاقان تيرباران شده يا بقول مخبرالسلطنه خودكشي كرده بود بيرون كشيدند!» (9) دربارة چگونگي نامگذاري آذربايجان به «آزاديستان» در زمان قيام خياباني احمد كسروي شرحي در كتاب «تاريخ هيجده ساله آذربايجان» نوشته است كه به مناسبت ارتباط آن با ساير بخشهاي كتاب ميآوريم
از همان روزهاي نخست خيزش (قيام خياباني) حاجي اسمعيل آقا اميرخيزي كه از آزاديخواهان كهن و اينزمان از نزديكان خياباني ميبود پيشنهاد كرد كه چون آذربايجان در راه مشروطه كوششها كرده و آزادي را براي ايران او گرفته نامش را «آزاديستان» بگذاريم. در اين هنگام نام «آذربايجان» يك دشواري پيدا كرده بود. زيرا پس از بهم خوردن امپراطوري روس تركي زبانان قفقاز در باكو و آن پيرامونها جمهوري كوچكي پديد آورده آن را «جمهوري آذربايجان» ناميده بودند. آن سرزمين نامش در كتابها «آران» است، ولي چون اين نام از زبانها افتاده بود واز آنسوي بنيادگزاران آن جمهوري اميد و آرزوشان چنين ميبود كه با آذربايجان يكي گردند. از اينرو اين نام را براي سرزمين و جمهوري خود برگزيده بودند. آذربايجانيان كه به چنان يگانگي خرسندي نداشته و از ايرانيگري چشمپوشي نميخواستند از آن نامگزاري قفقازيان سخت رنجيدند و چون آن نامگزاري شده و گذشته بود كساني ميگفتند بهتر است ما نام استان خود را ديگر گردانيم. همانا پيشنهاد «آزاديستان» از اينراه بوده... هر چه هست خياباني آن را پذيرفت و دستور داد كه مارك كاغذها را ديگر گردانند و در هيچ جا جز آن نام را ننويسند و نگويند. از آنسوي همين را پردهاي (لفافهاي) براي خواستهاي خود گردانيد. زيرا با تهران در گفتگو چنين ميگفت «بايد دولت آزاديستان را برسميت شناسد».(10)
وقايع آذربايجان در سال 1324 كه دولت شوروي و گردانندگان داخلي اين ماجرا از آن به نام قيام و نهضت و ملت ايران از آن بعنوان «غائله» و شورش تجزيه طلبانه ياد كردهاند، مهمترين تلاش بيگانگان در راه جدائي آذربايجان از ايران ميباشد كه نسل جوان ما شايد بقدر كافي از آن آگاهي نداشته باشد، با وجود اين نظر باينكه بسياري از اسناد و مدارك مربوط به اين واقعه بعدها منتشر شده ممكنست بسياري از كسانيكه در آنروزها از طريق جرايد واقعه را تعقيب ميكردهاند از جريانات پشت پردة مربوط به آن آگاهي نداشته باشند
سيد جعفر پيشه وري ملعون ٫ رهبر توده اي تجزيه طلبان دست نشانده
مقدمات قيام يا شورش تجزيه طلبانة آذربايجان بلافاصله پس از پايان جنگ دوم جهاني در تابستان سال 1324 فراهم شد و سيد جعفر پيشه وري كه در انتخابات دورة چهاردهم مجلس شوراي ملي به علت وابستگياش به روسيه اعتبار نامهاش در مجلس رد شده بود براي اجراي اين نقشه در نظر گرفته شد. علت شتابزدگي در اجراي اين نقشه تعهدات دولت شوروي در جريان كنفرانس سران سه كشور در تهران دربارة تخليه ايران از نيروهاي خارجي تا ششماه پس از پايان جنگ بود و روسها كه ميخواستند قبل از تخليه ايران جاي پائي براي خود در اين كشور فراهم كنند و ضمن اعمال فشار به دولت ايران براي گرفتن امتيازات سياسي و اقتصادي مقدمات انضمام آذربايجان را به خاك خود فراهم سازند روز دوازدهم شهريور ماه 1324 «فرقة دمكرات آذربايجان» را به كمك عوامل خود (اعضاي حزب توده) در تبريز تاسيس كردند و تمام امكانات خود را براي تسليح اعضاي اين فرقه و تدارك يك قيام مسلحانه بكار گرفتند
در كتاب «گذشته چراغ راه آينده است» كه حاوي مطالب مستندي دربارة وقايع تاريخ معاصر ايران است دربارة چگونگي تشكيل فرقه دمكرات آذربايجان چنين نوشته شده است
فرقه دمكرات آذربايجان در حاليكه هنوز سازمانهاي حزب تودة ايران در سراسر آذربايجان فعاليت ميكردند، بياطلاع رهبران حزب تودة ايران و حتي بدون جلب نظر موافق آنها پس از ملاقات سيد جعفر پيشه وري با مير جعفر باقراف و رئيس جمهور آذربايجان شوروي در باكو، با صلاحديد دولت شوروي و پشتيباني و مساعدت مادي و معنوي مامورين آن دولت در آذربايجان تشكيل گرديد(11
در نخستين ماده از شعارهاي دوازده گانة فرقه دمكرات آذربايجان كه در اعلامية تاسيس اين حزب منعكس شده آمده است «توام با حفظ استقلال و تماميت ايران، لازم است به مردم آذربايجان آزادي داخلي و مختاريت مدني داده شود تا بتوانند در پيشبرد فرهنگ خود و ترقي و آبادي آذربايجان سرنوشت خود را تعيين نمايند»، اما در اعلامية كنگره خلق آذربايجان كه در روزهاي 29 و30 آبان از طرف فرقة دمكرات تشكيل شد شعار فوق بنحو ديگري بيان شده و ضمن تكرار موضوع «مراعات استقلال و تماميت ايران» كه كشورهاي خارجي هم در اعلاميههاي خود آنرا قيد ميكنند آماده است مردم آذربايجان بنا بعلل و حوادث بيشمار تاريخي داراي مليت، زبان، آداب، رسوم و خصوصيات مخصوص بخود است و اين خصوصيات به وي حق ميدهد كه با مراعات استقلال و تماميت ايران مانند تمام ملتهاي جهان به موجب منشور آتلانتيك در تعيين مقدرات خود آزاد و مختار باشد
فرقه دمكرات آذربايجان از بدو تاسيس با تشكيل گروههاي مسلح بنام «فدائي» عملا درصدد قبضه كردن قدرت برآمد و هنگاميكه دولت با اعزام چند واحد از نيروهاي ارتش و ژاندارمري درصدد تقويت نيروها به طرف آذربايجان شدند. سفارت شوروي در پاسخ دو يادداشت كه به تاريخ 26 آبان و اول آذر 1324 از طرف وزارت خارجه ارسال شده بود در تاريخ پنجم آذر ماه چنين پاسخ داد كه چنانچه نيروي تازه علاوه بر ارتش منظم ايراني و ژاندارم كه در نواحي مزبور ميباشد وارد شود، اين عمل باعث اغتشاشات و خونريزي در استانهاي شمالي ايران خواهد گرديد و به اين مناسبت دولت شوروي هم ناگزير خواهد بود كه به منظور حفظ نظم و امنيت براي پادگان شوروي نيروي تكميلي خود را به ايران وارد نمايد و چون دولت شوروي به ورود نيرو به ايران مايل نيست باين لحاظ ورود نيروي تكميلي ايران را به استانهاي شمالي در اين موقع صلاح نميداند
به دنبال اين يادداشتها دو يادداشت ديگر نيز بين وزارت خارجه ايران و سفارت شوروي مبادله شد، ولي سفارت شوروي با برگشت به مفاد يادداشت فوق از دادن پاسخ قانع كنندهاي خودداري كرد. در اين فاصله افراد مسلح فرقة دمكرات با حمايت علني مامورين شوروي به تدريج بر اوضاع مسلط شدند و صدها تن از سربازان و نيروهاي دولتي و ميهن پرستان را ترور كردند و سرانجام با اشغال پادگان تبريز آخرين مانع در راه تسلط فرقه بر آذربايجان ازميان رفت و روز 21 آذر 1324 تشكيل حكومت خود مختار آذربايجان به رياست پيشه وري در تبريز اعلام شد
دولت ايران براي اعمال حاكميت خود بر آذربايجان كه بدون تخليه نيروهاي شوروي از ايران امكان پذير نبود، به شوراي امنيت سازمان ملل متحد شكايت كرد، ولي اين شكايت با وتوي نمايندة شوروي بينتيجه ماند. ناچار سياست مدارا در پيش گرفته شد و با انتخاب قوام السلطنه به مقام نخست وزيري، هيئتي به رياست نخست وزير جديد عازم مسكو گرديد و مذاكراتي در مسكو بعمل آورد حكومت فرقه دمكرات در آذربايجان درست يك سال (از 21 آذر 1324 تا 21 آذر 1325) بطول انجاميد و دولت شوروي كه در شرايط بين المللي آنروز و به دنبال فشارهاي بين الملل و عدم پذيرش حاكميت كمونيستها از سوي مردم مسلمان آذربايجان و نيز اولتيماتوم آمريكا كه در آن تاريخ تنها كشور دارندة سلاح اتمي بود نميتوانست براي جلوگيري از سقوط حكومت دست نشاندة خود مستقيماً دست به مداخله بزند به سران فرقة دمكرات دستور فرار و عقبنشيني داد، بطوريكه قبل از ورود نيروهاي ارتش ايران به آذربايجان كليه سران فرقه و نيروهاي مسلح آنها از مرز خارج شده و به شوروي پناهنده شده بودند
تشكيلات فرقة دمكرات پس از مهاجرت سران آن به شوروي تحت نظر باقراف، دبير اول كميته مركزي حزب كمونيست آذربايجان شوروي به كار خود ادامه داد و روزنامة «آذربايجان» ارگان فرقه هم تا مدتي در باكو چاپ و منتشر ميشد. در تاريخ بيست و يكم آذر سال 1329 تلگرافي از سران فرقه دمكرات بعنوان مير جعفر باقراوف دبير اول كميته مركزي حزب كمونيست «جمهوري شوروي سوسياليستي آذربايجان» مخابره شده كه در شماره 23 آذر 1329 روزنامة آذربايجان درج گرديده و مطالعة آن از ماهيت سران اين فرقه پرده برميدارد. تلگرام چنين آغاز ميشود
پدر عزيز و مهربان مير جعفر باقر اف
خلق آذربايجان جنوبي (آذربايجان ايران) كه جزء لاينفك آذربايجان شمالي (ايران شمالي) است مانند همة خلقهاي جهان چشم اميد خود را به خلق بزرگ شوروي و دولت شوروي دوخته است . چند نمونه ديگر از اين تلگرافات نيز در كتاب «آذربايجان و اران» آمده است كه طي آن سران فرقه دمكرات براي اسارت «آذربايجان جنوبي!» اشك ريخته و از زندگي در سرزمين «آزاد شده!» آذربايجان شمالي اظهار رضايت كردهاند. اما اين اظهار مسرت و رضايت ظاهرا پس از آگاهي از سرنوشت شوم سيد جعفر پيشه وري رئيس حكومت مستعجل آذربايجان در تبعيدگاه خود بوده است. دكتر فريدون كشاورز يكي از رهبران سابق حزب توده در گفت و شنودي با آقاي شاهرخ وزيري كه بصورت كتابي انتشار يافته اين ماجرا را چنين نقل ميكند
در يك ميهماني شام كه به افتخار پيشه وري و روسا و افسران ارتش فرقه دمكرات آذربايجان ايران در باكو از طرف باقر اوف دبير كل حزب كمونيست آذربايجان شوروي داده شد باقراوف ضمن نطق خود گفت « بزرگترين اشتباه و در عين حال شكست فرقه اين بود كه به اندازة كافي روي وحدت آذربايجان شوروي و [آذربايجان ] ايران تكيه و تاكيد نكرد. چند نفر از افسران ايراني كه به فرقه پيوسته بودند و در اين ميهماني شركت داشتند برايم تعريف كردند كه پيشه وري در نطق جوابيه كه به عنوان ليدر فرقه پس از باقراوف ايراد كرد چنين گفت: برعكس نظر رفيق باقراوف من عقيده دارم كه بزرگترين اشتباه ما و علت شكست نهضت ما اين بود كه باندازه كافي روي وحدت خدشه ناپذير آذربايجان ايران با ايران و جدائي ناپذير بودن آذربايجان از ايران تاكيد نكرديم. باقراوف از اين سخن آشفته و متغير شد و خطاب به پيشه وري گفت «اوتوركيشي» يعني مردك بنشين. و به اين طريق به پيشه وري توهين كرد... از اين تاريخ پيشه وري مورد كينة باقراوف و عمال او قرار گرفت و چندي نگذشت كه اتومبيل او با يك كاميون «تصادف» كرد. پيشه وري زخمي شد و او را به بيمارستان بردند. كسانيكه به عيادت او رفته بودند ميگفتند كه خطري متوجه او نيست ولي پيشه وري شب در بيمارستان «فوت» كرد. چندي پس از مرگ استالين باقراوف علنا محاكمه ومحكوم به اعدام شد. از قرار معلوم او اقرار كرد كه از سالهاي 20 تا مرگ استالين (1953) در حدود بيست و پنجهزار نفر را كشته است . پيشه وري يكي از اينها بود كه پس از مرگ او غلام يحيي (دانشيان) را كه از نوكران باقراوف بود بعنوان صدر فرقة دمكرات انتخاب كردند...(12
پس از اعدام باقراوف هم، غلام يحيي همچنان در راس تشكيلات فرقة دمكرات قرار داشت تا اينكه فرقه دمكرات و تشكيلات حزب توده در خارج از ايران بار ديگر درهم ادغام شدند، ولي فرقه عملا همان خط مشي گذشته را دنبال ميكند و عوامل فرقه كه در سالهاي اوليه انقلاب اسلامي در آذربايجان دست به فعاليت ميزدند، مستقيماً از باكو هدايت ميشدند
پي نوشتها
يک - تاريخ ايران ـتاليف ژنرال سرپرسي سايكس... چاپ 1330 صفحات 582 ـ581
دو - همانجا ـ صفحه 582
سه - نويسنده، متن قرارداد 1915 روس و انگليس را در جائي نديده ولي «دنيس رايت» سفير اسبق انگليس در ايران در كتاب «انگليسها در ميان ايرانيان» به اين قرارداد اشاره كرده و مينويسد «بلشويكها از حقوق و امتيازاتي كه روسية تزاري در ايران كسب كرده بود داوطلبانه چشم پوشيدند و بدين ترتيب محبت ايرانيان را به خود جلب كردند
آنان موافقتنامةسري بريتانيا و روسيه را كه در سال 1915 امضا شده بود علني كردند و بريتانيا را در موقعيت ناراحت كنندهاي قرار دادند. آن موافقتنامه بريتانيا را قادر ميساخت كه پس از پايان جنگ« منطقه بيطرف » ايران را به منطقة نفوذ خود منضم سازد انگليسها در ميان ايرانيان ـ به قلم دنيس رايت ـ ترجمة لطفعلي خنجي ـ صفحه 205
چهار - تاريخ ايران ـ به قلم سرپرسي سايكس ـ ترجمة سيد محمد تقي فخر داغي گيلاني ـ چاپ 1330 صفحه 759
پنج - مورخ الدولة سپهر ـ ايران در جنگ بزرگ ـ چاپ 1336 ـ صفحه 60
شش - آثار و احوال كاظم زادة ايرانشهر ـ انتشارات اقبال ـ چاپ 1350
هفت - شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني ـ از انتشارات ايرانشهر ـ چاپ 1304 برلين صفحه 33
هشت - تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران ـ ملك الشعراء بهار ـ شركت كتابهاي جيبي ـ چاپ سوم 1357 صفحه 49
نه - همان ـ صفحه 53
ده - احمد كسروي ـ تاريخ هيجده سالة آذربايجان ـ انتشارات اميركبير . چاپ ششم 1353 ـ صفحة 873
يازده - گذشته چراغ راه آينده است ـ نشر از جامي ـ صفحه 247
دوازده - دکتر فریدون کشاورز - من متهم میکنم - صفحه 43