آیت‌الله صدوقی، سومین شهیدمحراب

شهید آیت‌الله صدوقی از یاران صدیق و باوفا و سی ساله امام و یاور محرومان بود؛ مردی از سلاله عالمان علوی و ادامه دهندة راه پیشوایان دین. عابدی مخلص و زاهدی بی‌ریا که از کار شبانه‌روزی و خدمت رسانی به مردم احساس خستگی نمی‌کرد و باز نمی‌ایستاد.
آیت‌الله صدوقی زندگینامه خود چنین گفته‌اند: بنده محمد صدوقی در سال ۱۳۲۷ق، در خانواده‌ای روحانی در یزد متولد شدم. پدرم مرحوم آقامیرزاابوطالب یکی از روحانیون معروف این استان بود. پدرم فرزند مرحوم میرزا محمدرضا کرمانشاهی یکی از علما و بزرگ این استان بود و ایشان هم فرزند آخوند ملا محمدمهدی کرمانشاهی بودند.
سال ورود آخوند ملا محمدمهدی به یزد، روشن نیست؛ چرا که ایشان به وسیله فتحعلی‌شاه از کرمانشاه به یزد تبعید شدند. تنها مدرکی که ما برای صدوقی بودن داریم و اینکه از نواده‌های مرحوم صدوق بزرگ می‌باشیم، همان لوح تاریخی جد بزرگ و جد دوم ماست. در لوح قبرشان این جمله هست: «الذی کان بالصدق نطوق کیف و هو من نسل الصدوق»: کسی که به صدق و راستگویی سخن گفت، چگونه چنین نباشد و حال آنکه او از نسل صدوق می‌باشد و به این جهت نیز شهرت ما صدوقی می‌باشد.
در سال ۱۳۴۸ق برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفتم و در مدرسه چهارباغ که حالا مدرسه امام صادق(ع) نام دارد، مشغول تحصیل بودیم و پیشرفتمان هم خیلی خوب بود که متأسفانه یک زمستان بسیار سردی پیش آمد و توقف برای ما خیلی سخت شد. شاید متجاوز از بیست روز برف سنگین آمد و کسب و کار و تقریباً همه چیز از دست مردم گرفته شد... پس از مدتی که خیلی به سختی گذشت، از طریق قمشه و آباده به طرف یزد حرکت کردیم و این سفر قریب ۲۹ روز طول کشید و بالاخره با هر زحمتی که بود خودمان را به یزد رساندیم.
سفر به قم
در سال ۱۳۴۹ق برای ادامه تحصیلات با خانواده به طرف قم رفتیم و اقامت ما در شهر قم ۲۱ سال به طول انجامید. مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی ـ مؤسس و مدیر حوزه‌علمیه قم ـ وقتی که در قم ما را شناختند، مورد لطف و محبت خود قرار دادند و کم کم کار به جایی رسید که رفتن خدمت ایشان برای بنده مثل واجبات بود و بعضی از گرفتاریها که برای طلاب پیش می‌آمد، خدمتشان عرض می‌کردم و ایشان هم کمکهایی توسط بنده به اهل علم نمودند. پیشرفت ما در تحصیلات خیلی خوب بود تا اینکه در سال ۱۳۵۵ق آیت‌الله حائری از دار دنیا رفتند. بعد از درگذشت ایشان بر اثر فشار پهلوی که می‌خواست همه اهل علم را از لباس روحانی خارج کند، اوضاع بر اهل علم خیلی سخت شد که بعداً توسلاتی از اهل علم شد و خیلی مؤثر افتاد.
تحصیل درآن دوره خیلی سخت بود، به جهت اینکه در آن زمان قم مرجعی نداشت؛ چرا که مرجع تقلید مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی بودند که ایشان هم در نجف اقامت داشتند. آقایان مرحوم آیت‌الله حجت،مرحوم آیت‌الله صدر و مرحوم آیت‌الله خوانساری، این سه سرپرستی حوزه را داشتند و خیلی هم زحمت کشیدند تا وقتی که مرحوم آیت‌الله بروجردی به علت کسالت در بیمارستان فیروزآبادی بستری شدند و درهمین خلال بعضی از اهل قم و مدرسین به فکر افتادند که ایشان را به قم بیاورند و به همین خاطر نامه‌هایی به خدمتشان ارسال شد و اشخاصی به نمایندگی از روحانیت با ایشان ملاقات کردند. بنده هم به اتفاق داماد آقای صدر به بیمارستان رفتیم و بعد همراه مرحوم آیت‌الله بروجردی به قم آمدیم. عمده سعی و کوشش برای آمدن آقای بروجردی به قم از ناحیه حضرت آیت‌الله العظمی‌امام خمینی بود و ایشان خیلی اصرار داشتند که این کار انجام بشود.
در سال ۱۳۳۰ش که برای انجام کاری به یزد آمدم، مرحوم حاج آقا وزیری، از روحانیون سرشناس یزد پیشنهاد ماندن ما را داد و در این باره خیلی سعی و کوشش نمود و تلگرافاتی هم به قم شد. آقایان هم با اینکه در پاسخ تلگراف نوشته بودند که ماندن من درقم ضرورتش بیشتر است، مع‌الوصف پذیرفتند و ما برای همیشه وارد یزد شدیم. در اینجا که ماندنی شدیم، در کنار درس و بحث بعضی از کارها را شروع کردیم؛ از جمله تعمیر مدارس مدرسه خان خیلی خراب بود. مدرسه عبدالرحیم خان هم مرکز زباله بازار شده بود و مسجد روضه محمدیه را هم تعمیر نمودیم و خلاصه اینکه کارهایی را که مربوط به روحانیت می‌شود، شروع کردیم.
آشنایی با امام
در آن وقت امام خمینی یکی از مدرسین خیلی مبرز حوزه بودند که همه ایشان را به عنوان اینکه یک مرد فوق‌العاده است، می‌شناختند. تدریسشان هم خیلی بالا گرفت و با اینکه آقایان مراجع هم بودند، ولی تدریس ایشان در قم اولویت پیدا کرد. یادم هست که امام خمینی در مسجد سلماسی نزدیک محله یخچال قاضی، تدریس می‌کردند و مسجد تقریباً پر می‌شد و ایشان یک آقای معروفی مشتهر به فلسفه و عرفان فقه و اصول و استاد اول شناخته می‌شدند.
بنده در سال ۱۳۴۹ق که وارد قم شدم، دوسه روز پس از ورود، با امام خمینی آشنا شدم و کم کم آشنایی ما بالا گرفت و به رفاقت کشید و گاه در تمام مدت شبانه‌روزی با ایشان بودم و نمی‌شد مدت طولانی که در قم بودیم انس ما عمده با ایشان بود ونمی‌شد هفته ای بگذرد و دوسه جلسه در خدمتشان نباشم و یادم نمی‌رود که یک ماه رمضان حدیث «طیر» از کتاب عبقات را و دوره این کتاب را در شب‌نشینی‌هایی که با ایشان و چند تن دیگر از دوستان داشتیم، از اول تا آخر مفصلاً خوانده شد. از جمله کسانی که برای آمدن من به یزد سفارش زیاد کرد، آقای خمینی بودند.
سال ۱۳۴۱ش که قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی شروع شد، من با امام خمینی تماس مستقیم داشتیم و خیلی‌ها اینجا رفت و آمد می‌کردند و مدیریت جمع کردن آقایان روحانیون و تلگراف کردن راجع به این انجمن‌ها تقریباً زیر نظر بنده بود. مجالس فوق‌العاده هم و تقریباً هر روز و شب یک اجتماع روحانی تشکیل می‌شد و الحمدلله بر اثر سعی و کوشش و فشار آقای خمینی، دولت مجبور شد که این پیشنهاد را لغو کند. بعد از اینکه این قضیه تمام شد، قضیه آن شش‌ماده پیش آمد که ازطرف شاه پیشنهاد شده بود و همه دیدند که این بدتر از آن قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی است و کسی هم که از اول با آن مخالفت کرد، آقای خمینی بود. بعضی از آقایان هم از اول حاضر به همکاری نبودند؛ ولی کم کم کار به جائی رسید که آنها هم مجبور شدند و گوشه کنار تلگرافهایی می‌زدند و اعلامیه‌هایی صادر گردید. در آن موقع از طرف ساواک یک کسی پیش من آمد و گفت که مأمور مراقب شما هستم. شما چه نقشی دارید؟ ما هم علناً نقش خود را گفتیم و کارهایی را هم که انجام داده بودیم، گفتیم و اطلاعیه‌ها و تلگرافات را همه را نشانش دادیم و گفتیم که در اینجا تا آخر هم هستیم، هر اقدامی ‌که قرار است از طرف ساواک نسبت به ما بشود، زود انجام بدهید؛ ولی چون بهانه صحیحی نداشتند، نتوانستند ما را تعقیب کنند...
کارهای عام‌المنفعه آن شهید بزرگوار
۱ـ تأسیس حوزه‌های علمیه شهرهای بم تاکستان و شهر کرد.
۲ـ احداث کتابخانه در مسجد حظیره
۳ـ تأسیس دفتر تبلیغات اسلامی‌ در یزد و صندوق قرض‌الحسنه
۴ـ احداث صندوق خیریه امام رضا(ع) در جهت دادن مقرری و رسیدگی به امور رفاهی افراد بی‌سرپرست و یتیم.
۵ـ احداث خانه‌های رایگان برای اسکان جنگزدگان در محله تخت استاد و خواجه خضر.
۶ـ احداث بیمارستان سیدالشهدا(ع) با کلیه تجهیزات پیشرفته
7ـ تأسیس درمانگاههای زارچ و حیدرآباد و مشتاق.
8ـ تأسیس بیمارستان سوانح سوختگی و مرکز تحقیقات اعصاب و روان.
9ـ کمک‌رسانی و حضور مستمر در زلزله شهرهای طبس کرمان و مشهد.
10ـ احداث مسجد حظیره
11ـ احداث مسجد ملااسماعیل که محل برقراری نمازهای جمعه و مکان شهادت آن بزرگوار بود.
12ـ احداث مساجد تهماسب، صاحب‌الزمان(عج)، ولی‌عصر(ع) اتابکی قندهاری، ابوالفضل(ع) سرجمع و دهها بنای دیگر
چگونگی شهادت
یکی از نزدیکان آن شهید می‌گوید: آثار شهادت را بنده از روز دوشنبه در ایشان می‌دیدم این طور که در بین دعاهایشان، مرتب می‌شنیدم که می‌فرمودند: «خدایا، شهادت را نصیب من بگردان و از این فیض مرا محروم نگردان.» ایشان برای نمازجمعه حتی‌المقدور خودشان می‌رفتند؛ ولی این دو هفته گذشته به علت ضعفی که داشتند، نرفته بودند؛ ولی جمعه دهم ماه مبارک رمضان را می‌خواستند خودشان بروند. حدود ساعت ۵ بود که از خواب بیدار شدند و رفتند برای غسل جمعه و پس از آن به مسجد رفتند. پس از اقامه نماز و خطبه‌ها، من چند متری بیشتر با محل انفجار فاصله نداشتم و از جا بلند شدیم که ایشان از جلویم رد بشوند و به دنبالشان برویم تا پای ماشین که یکدفعه صدای آخی از ایشان بلند شد و بلافاصله صدای انفجاری به گوش رسید و ناگهان دیدم پیراهن ایشان کاملاً غرق به خون شده است...
بخشی از پیام امام خمینی(ره)
طبع یک انقلاب فداکاری است. لازمه یک انقلاب شهادت و مهیا بودن برای شهادت است. صدوقی عزیز رضوان الله علیه شهید بزرگی که در تمام صحنه‌های انقلاب حضور داشت و یار و مددکار گرفتاران و مستمندان بود و وقت عزیزش صرف در راه پیروزی اسلام و رفع مشکلات انقلاب می‌شد و برای خدمت به خلق و انقلاب سر از پا نمی‌شناخت. این جانب دوستی عزیز که بیش از ۳۰ سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیک درک کردم، از دست دادم و اسلام خدمتگزاری متعهد، و ایران فقیهی فداکار، و استان یزد سرپرستی دانشمند را از دست داد و در ازای آن به هدف نهائی که آمال این شهیدان است، نزدیک شد...