مروری بر جریانات دانشجویی قبل و بعد از انقلاب اسلامی

مقدمه
محیط های دانشگاهی به دو دلیل همواره، یکی از کانون های اصلی تحرکات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به شمار می رفته اند. نسل جوان به طور طبیعی دارای ویژگی های پویایی، آرمان گرایی و تحرک است. وقتی این ویژگی ها در کنار ویژگی های محیط علمی و دانشگاهی قرار گیرد، تأثیر و ماندگاری حرکت دانشجویی را دو چندان می کند.
ما در کشور خود از همان ابتدای تأسیس دانشگاه، شاهد تحرکات دانشجویی در زمینه های سیاسی، اجتماعی هستیم. به طوری که حرکت دانشجویی را می توان به عنوان یک پدیده نسبتاً مستقل، مورد ارزیابی تاریخی قرار داد.
از آن جا که حاکمیت در کشور ما قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، یک حاکمیت استبدادی و ابسته به بیگانه بود به طور طبیعی، حرکت دانشجویی در نقطه ی مقابل این حاکمیت قرار داشته است؛ این را می توان به عنوان مهم ترین ویژگی عام حرکت دانشجویی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی نام برد.
اگر بخواهیم جریان دانشجویی، خصوصیات و دسته بندی های آن را کالبد شکافی کنیم باید در دو مقطع مورد بررسی قرار دهیم.

1. سیر حرکت دانشجویی تا قبل از سال 1354
حرکت عمودی دانشجویی گرچه دارای بخش ها و گرایش های گوناگونی در داخل خود است، اما در یک نقطه ی مشترک، با نظامِ استبدادِ وابستهِ به بیگانه در تقابل بوده، و گروه های مختلف با گرایش های متفاوت در یک تعامل و همکاری نسبتاً خوبی با یکدیگر کار می کنند.
از سال 54 به بعد وضعیت تغییر می کند، به گونه ای که حرکت عمومی دانشجویی را در چهار گروه می توان بررسی نمود:
الف: تا سال 1354؛
ب: تا سال 57؛
ج: تا انقلاب فرهنگی؛
در حرکت دانشجویی، دو گروه به طور مشخص قابل شناسایی هستند.

گروه اول: مارکسیست ها
گروه اول یا مارکسیست ها، که به دنبال حرکت های عمومی مارکسیست در دنیا و شعارهای به ظاهر انقلابی آن ها، در کشور ما نیز شکل گرفته بود؛ به دلیل مذهبی بودن جامعه ی ما، جایگاهی در بطن مردم نداشته و به طور طبیعی پایگاه اصلی خود را در درون دانشگاه ها دنبال می کردند.
البته در درون مارکسیست ها، تفاوت ها و اختلافاتی وجود داشت. عده ای گرایش به مارکسیست های روس داشتند، عده ای گرایش به مارکسیست از نوع مائوئیستی داشتند که در چین پیاده شده بود، عده ای دنباله رو الگوی مارکسیستی آلبانی بودند، اما همه ی این تحت عنوان جریان مارکسیستی در دانشگاه شناخته می شدند.
آن ها ویژگی های مشترکی داشتند، که از آن جمله: بی اعتنایی و تقابل با مذهب و فرهنگ مذهبی، تأثیر از امواج خارج از کشور و حمایت کامل «مالی، تشکیلاتی و ... » توسط تشکیل های مرتبط با خارج را می توان نام برد.

گروه دوم: التقاطیون
التقاط در معنای ساده به عده ای اطلاق می شود که:
1. به ظاهر معتقد به مذهب اند، اما مذهب را برای اداره ی جامعه کافی نمی دانند؛
2. از سایر مکاتب و تفکرات، ایده می گیرند و نوعی امتزاج و یا تلفیقی از این دو را مبنای تفکرات خود قرار می دهند. آن ها به دو دسته تقسیم می شوند:
دسته ی اول:
کسانی که تلفیقی از اسلام و لیبرالیسم را مبنای کار قرار می دهند، به این معنا که مبنا را از لیبرالیسم و ظواهر را از لیبرالیسم و ظواهر را از اسلام می گیرند تا روزی با مبانی فرهنگی مردم دچار مشکل نشوند. چه بسا بسیاری از آنان نیز مسلمان بودند ولی تصور می کردند که باید بر مبنای روش های لیبرالیسم در این راستا حرکت کنند.
دسته ی دوم:
کسانی بودند که گرایش به مارکسیسم داشتند؛ در عین ادعای مسلمانی، مبانی را از مارکس و مارکسیسم و ظواهر را از اسلام می گرفتند. در بین آنان نیز کسانی تصور می کردند بین اسلام و مارکسیسم به خصوص در بخش های اجتماعی مغایرت و تقابلی وجود ندارد.
هر دو گروه سعی داشتند که با تفسیرها و ترجمه های خاصِ بخشی از مفاهیم اسلامی، نوعی هم خوانی و هماهنگی، بین مبانی اسلام و مبانیی که پذیرفته بودند ایجاد کنند.

جریان اول: مذهبیون
مذهبیون و طرفداران حرکت امام، گرچه تحت عنوان تشکل خاصی نبودند، اما به طور عام به عنوان نیروی مؤثر و تعیین کننده در حوزه ی فعالیت انقلابی عمل می کردند.
جریان های مارکسیستی، گروه های متعددی را تشکیل دادند، چریک های فدایی خلق – که مهم ترین آن ها بودند – طرفداران حزب توده، سازمان پیکار در راه آزادی، طبقه ی کارگر، راه کارگر و آن هایی که به هر حال مُبلّغ مفاهیم و راه حل های مارکسیستی برای اداره ی کشور و مبارزه با استبداد بودند.

جریان دوم: التقاطیون
آن ها که ریشه در نهضت آزادی داشتند تدوین کننده و پایه گذار تفکر التقاطی در کشور ما بودند، سازمان منافقین و جنبش ملسمانان مبارز نیز، کسانی بودند که تفکر التقاطی داشتند که هر دو، مبانی را از مارکسیسم می گرفتند. آن ها بر اساس تحلیل های خود مبنی بر ضعف مبانی دینی، در مقابل تفکر مارکسیست تسلیم شده و آن را به عنوان مبانی و تفکر علمی پذیرفته بودند.
جریان های مذهبی عمدتاً در فعالیت های خاص مثل کوه نوردی، برگزاری نمایشگاه کتاب، تأسیس و اداره ی مساجد دانشگاه ها، برنامه های عمومی، توزیع اعلامیه و کتاب و برگزاری جلسات مخفی سخنرانی، فعالیت داشتند.
ویژگی مهم جریان های مذهبی این است که اعتقاد داشتند دین، به عنوان مجموعه ی کاملی می تواند سعادت دنیا و آخرت انسان را به طور کامل تأمین کند و راه مبارزه را نیز نشان دهد. این ها دنباله رو حرکت امام با مشی خاص مبارزاتی بودند.
جریانات مارکسیستی به طور طبیعی به دنبال تز «جنگ چریکی» بودند. گروه های التقاطی در عین حال که ارتباط منسجم و هماهنگ و پشتیبانی کننده از هم داشتند، اما روش های متفاوتی برای مبارزه داشتند.

شیوه های مبارزه با استبداد
قبل از انقلاب سه شیوه برای مبارزه با استبداد مطرح بود:

شیوه ی اول: جنگ مسلحانه
در شرایطی که خفقان سنگین، مجازات ها و شکنجه ها و وابستگی عمیق و همه جانبه وجود داشت، با تأثیر تفکرات مارکسیسم، عده ی زیادی به این نتیجه رسیدند که تنها راه مقاومت، جنگ مسلحانه است. در آن شرایط این شیوه برای بسیاری از عناصر انقلابی و تندر و جاذبه است.
بنابراین تمام آن کسانی که گرایش به مارکسیسم داشتند، چه آنانی که مستقیماً تفکرات مارکسیسم را پذیرفته بودند و چه آن دست از کسانی که التقاطی از مارکسیسم و اسلام را پذیرفته بودند، معتقد به مبارزه مسلحانه برای مبارزه با حکومت استبدادی بودند.
به دنبال سازمان دهی گروه های چریکی و مسلحانه چریک های فدایی خلق، راه کارگر، منافقین و فرقان تشکیل شدند و افرادی در دانشگاه ها به جذب نیرو و سازمان دهی دانشجویان می پرداختند.

شیوه دوم: سازش
عمدتاً گروه های لیبرال چنین اعتقادی داشتند. آن ها معتقد بودند که مبارزه رویارو فایده ای ندارد و برای اصلاح حکومت وابسته باید از طریق رقابت ها و مبارزه پارلمانی اقدام کرد، یعنی با ورود به مجلس و وضع قوانین، حکومت را مهار کرد. و در واقع «شاه سلطنت کند ولی حکومت نکند».
گروه های التقاطی که بین اسلام و لیبرالیزم پل زده بودند، عمدتاً دنبال چنین مشی مبارزه بودند. آن ها شکنجه ها و تبعیدها و فشارهای شدیدی تحمل می کردند.
افرادی که علاقه مند به تغییرات در وضعیت جامعه و کشور بودند و تمایلی به پرداخت هزینه نداشتند، طبیعی بود که از این مشی مبارزاتی استقبال کنند. نهضت آزادی به طور خاص و گروه های متشکل در جبهه ی ملی عمدتاً این شیوه مبارزاتی را ترویج و تبلیغ می کردند. هم اکنون نیز طرفداران آن ها در دانشگاه ها همین شیوه را ترویج می کنند.
 شیوه سوم: نه جنگ نه سازش
شیوه دپیش نهادی امام بود که نه جنگ مسلحانه و نه سازش، بلکه یک مبارزه پیگیر مردمی. یعنی با حکومت وابسته همکاری نکنیم و مردم را با تجمعات و تظاهرات و اعلامیه ها آگاه کنیم و فضا را آن چنان آماده کنیم که حکومت ساقط شود.
در واقع یک نوع مبارزه منفی که درونش یک جنبش ایدئولوژیک و عنصر شهادت وجود داشت؛ یعنی تز «پیروزی خون بر شمشیر».
گروه های مسلح دیگری نیز در مذهبیون بودند اما در طول روند مبارزه، تحلیل شان عوض شد. گروه مسلح لزوماً به معنای پذیرش استراتژی جنگ مسلحانه است، یعنی جز این روش راه دیگری نیست. اما ممکن است گروه های مسلحانه ای باشند که در شرایط خاصی اقداماتی انجام دهند که جریان اصلی مبارزه را تقویت کنند. مثل ترور حسن علی منصور.
در شرایطی که رژیم شاه یک رفراندوم و قلابی برگزار کرده و فضای سنگینی را بر کشور تحمیل کرده بود و می خواست کاپیتولاسیون را به ملت ایران تحمیل کند، یک حرکت انقلابی، فضای کشور را عوض کرد و بسیاری از وابستگاه دشمن را به هراس واداشت و تقریباً دشمن را منفعل کرد.
ولی این حرکت بدین معنا نبود که به این وسیله می توان انقلاب را به پیروزی رساند. بنابراین گروه های مسلحی بودند که در شرایط خاص اقداماتی انجام می دادند و حرکت اصلی مبارزه را تقویت می کردند. حرکت اصلی مبارزه، حرکت مردمی یا استراتژی «خون در مقابل شمشیر» بود که طرفداران این مشی، آن را در دانشگاه تبلیغ می کردند.
در شرایطی که گروه های مسلح بر این باور بودند که باید سریع سازماندهی شوند و کارهای چریکی را آغاز نمایند، طرفداران امام به دستور مقتدایشان، با خودسازی، مطالعه و برقراری ارتباط با مردم و عمیق شدن در مفاهیم فرهنگی، به دنبال جذب نیرو بودند و در نهایت مشی امام، انقلاب را به پیروزی رساند.
قبل از سال 54 این سه جریان عمومی دانشجویی با یکدیگر هماهنگ و همکاری داشتند. اما از سال54 به واسطه تحولاتی که در سازمان مجاهدین خلق به نام تحول ایدئولوژیک رخ داد «تصفیه خونین نسبت به عناصر مؤمن»، یک نوع افتراق آشکار بین مذهبیون و مارکسیست ها ایجاد شد.
در این دوره باز التقاطیون و مذهبیون اصیل در یک جبهه قرار داشتند، گرچه به واسطه ی شرایط خاص آن روز با یکدیگر درگیر نمی شدند و هم دیگر را نفی نمی کردند، اما در نوشته ها و در جلسات خصوصی، یکدیگر را نقد می کردند. ظاهر قضیه این چنین بود که آنان در کنار هم با حکومت وابسته، به مبارزه بر می خواستند اما آن همکاری و روابط سابق «کوه، تئاتر، جلسات و ...» بین آنان حاکم نبود.
در این دوره شاهد مباحثات سنگین تئوریک هستیم که این سه جریان می خواهند مبانی خود را مشخص کنند. هم چنین در این دوره جریان عمومی انقلاب، به رهبری امام قدس سره در فضایی قرار گرفت که امکان تحرک، بیشتر شد.
بعد از انقلاب، بر اساس مدارک به دست آمده مشخص شد که سردمداران گروهی التقاطی مارکسیستی و جریانات سازش، هر دو گروه با سفارت آمریکا در تماس بودند.
گروه فرقان که کوچک ترین تحرکی در مقابل حکومت وابسته نداشت، به محض تشکیل جمهوری اسلامی، سپهبد قرنی «فرمانده شجاع و وزیر دفاع که در برابر حکومت تجزیه طلبانه آمریکا در کردستان مقاومت کرد»، استاد مطهری «معلم حقیقی انقلاب»، مفتح «پل ارتباطی حوزه و دانشگاه و خار چشم آمریکا»، قاضی طباطبایی «شخصیت بزرگ و از پایه های انقلاب در آذربایجان» را ترور کردند. پس از دستگیری سردمداران شان، روشن گردید که با دیپلمات های آمریکایی به صورت محرمانه در تماس بودند.
در جریان لیبرالیسم، آقای امیر انتظام، ابراهیم یزدی و شاهپور بختیار به طور مستقیم مورد حمایت سفارت آمریکا در ایران بودند.
پس از پیروزی انقلاب، جریان های التقاطی و مارکسیستی، حرکت مقابله با انقلاب و مردم را شروع کردند. در روزهای پیروزی انقلاب که نیروهای مذهبی و مردم در خیابان ها و در مبارزه با بازماندگان رژیم بودند آنان در صدد جمع آوری اسلحه بودند و صبح 22 بهمن 57 در همه ی دانشگاه ها با اعلام موجودیت جدید و اساسی، ساختمان های کلیدی، امکانات مخابراتی، تایپ و تکثیر را در دست گرفتند.
پس از فروکش نمودن جریانات انقلاب، نیروهای مذهبی به دانشگاه بازگشتند. از این دوره تا انقلاب فرهنگی، دانشگاه شاهد دوره ی بسیار پر تلاطم و تعیین کننده ای است. جریانات التقاطی و مارکسیستی، معمولاً در بطن مردم جایگاهی نداشتند. طبیعی بود که بیشترین سرمایه گذاری را در دانشگاه انجام دهند. این بود که نزدیک به 30 گروه سیاسی با گرایش های مختلف در دانشگاه تشکیل شد، که در مجموع دو روی کرد بود.
روی کرد اول: حمایت، تقویت و تغذیه جریان تجزیه طلبی.
روی کرد دوم: حمایت و تقویت اصل انقلاب.
تقریباً همه ی گروه های مارکسیستی و التقاطی از رویکرد تجزیه طلبی با برگزاری میتینگ، چاپ اعلامیه، جذب نیرو، تدارکات و ... حمایت کردند. البته طرفداران سازمان مجاهدین خلق در دانشگاه ها تحت عناوین انجمن دانشجویان مسلمان و دانشجویان پیشگام، فعالیت می کردند.
مقابله با جریان تجزیه طلب، توسط نیروهای مذهبی معتقد به مشی امام از طریق برگزاری میتینگ آگاه سازی برای مردم بود.
در همین دوره شاهد تجاوزات مرزی نیز هستیم و همزمان در محیط های دانشگاه، لیبرال ها نیز به نحوی از عراق حمایت می کردند. در این شرایط بود که گروه های التقاطی و مارکسیستی هر روز تبلیغات گسترده ای بر علیه امام و مذهبیون و نظام نو پا و شخصیت های برجستۀ آن مانند شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح و مقام معظم رهبری انجام می دادند. و بالعکس جریان مذهبی به دنبال حمایت و تقویت اصل انقلاب بود.
در گذشته یکی از کارهای دانشجویان مسلمان بازدید از مناطق محروم کشور «در آن موقع 95 درصد کشور به معنای واقعی کلمه محروم بود» بود. مشاهده نیروهای جوان و مسلمان دانشگاهی شد و برای تشکیل حکومتی در جهت بر طرف نمودن مشکلات مردم، گروه های مذهبی در دانشگاه ها تحت عناوینی چون انجمن اسلامی دانشجویان و سازمان اسلامی دانشجویان، سازماندهی شدند.
یکی از واحدهای انجمن ها، واحد روستا بود که با ارزیابی مشکلات روستاها به دنبال حل معضلات و کمک به مردم روستاها – با جمع آوری محصولات آن ها، کاشت و برداشت، و ... – بودند که در نهایت به تشکیل جهاد سازندگی منجر شد. در حالی که گروه های تجزی طلب دنبال تجزیه کشور و تخریب نظام بودند، گروه های مذهبی دنبال تشکیل نهضت سواد آموزی بودند.
به واسطه ی عمل کرد نیروهای مارکسیستی و التقاطی در دانشگاه ها، وضعیت به گونه ای پیش رفت که درس و علم و پژوهش از اهداف اصلی دانشگاه، به یک عنصر فراموش شده تبدیل شد، از صبح تا شب بحث و جدل، تظاهرات، تقابل و جریان سازی و ... در دانشگاه شکل می گرفت.
عده ی زیادی از دانشجویان به سوی تفکرات مارکسیستی جهت گیری کردند و آن را مورد حمایت قرار دادند. اما جریان مذهبی نیز از درون، پر قدرت ظاهر شد و ضمن دفاع از انقلاب، نیازهای آن را برطرف کرد. بسیاری از دانشجویان در شکل گیری و سازماندهی سپاه پاسداران و بسیاری از سازمان ها و وزارت خانه ها نقش داشتند و سطح کار را ارتقا دادند.
به تعبیر دیگر، جریان مذهبی دانشجویی در این دوره باید همزمان در چند جبهه حضور می داشت و می جنگید: مقابله با تجزیه طلبی، خدمت مردمی، دفاع فرهنگی- سیاسی از انقلاب، دفاع از عناصر کلیدی انقلاب و تشکیل نهادهای انقلابی. سرانجام جریان مذهبی به این نتیجه رسید که با وضعیت موجود، نمی تواند جهت گیری اصلاحی و به نفع انقلاب داشته باشد. این جا بود که به سمت انقلاب فرهنگی روی آورد.
انقلاب فرهنگی نقطه پایان یک دوره طولانی کشمکش بین گرایشان مختلف حرکت دانشجویی بود. بعد از انقلاب فرهنگی به واسطه شرایط جنگ تحمیلی و دفاع مقدس، تا مدت ها جریان دانشجویی نیروی عمده اش را در جهت دفاع مقدس صرف کرد.
فعال ترین و با استعدادترین نیروهای دانشجویی وقت شان را در خدمت دفاع مقدس گذاشتند، و شهدای بسیار گران قدری تقدیم انقلاب کردند. تحرکات سیاسی کم شد و فعالیت های سیاسی نیز به گونه ای نبود که بتواند در جامعه تأثیر گذار باشد.
در سال 1364، عمده گروه های دانشجویی منحل شدند و انجمن تنها گروهی بود که باقی ماند. البته سازمان دانشجویان مسلمان نیز به انجمن اسلامی تغییر نام دادند و عمدتاً در دفتر تحکیم وحدت متشکل شدند.

تشکیل دفتر تحکیم وحدت
دفتر تحکیم وحدت در سال 58 با سه هدف تشکیل شد:
1. مقابله با دشمنان؛
2. مقابله با گروه های مارکسیستی و التقاطی؛
3. پاسخ گویی به نیازهای انقلاب؛
در همان دوران پر مشغله و پر تلاطم، جریان اصیل دانشجویی هیچ گاه خط اصلی مبارزه را گم نکرد. اعتقاد جریان اصیل دانشجویی این بود که ما باید همواره در مقابل استکبار جهانی و چپاول گران و سرمایه داران بایستیم، و همواره در مقابل ظالمان و در کنار مظلومان باشیم. تجمعات، راهپیمایی ها و برنامه ها در این دوره در تشکل های مذهبی و اسلامی برگزار می شد و بسیار جالب توجه بود که اوج آن را تسخیر لانه ی جاسوسی نمود پیدا کرد.
نیروهای مذهبی دفتر تحکیم، بعد از انقلاب فرهنگی تا مدت ها مشغول سازماندهی درونی بودند. در سال های 62 – 64 آرام آرام مسایل سیاسی به معنای سیاسی حزبی و گروهی، مجدداً مطرح شد. طبیعی بود که جریان دانشجویی تحت تأثیر قرار گرفت و گروه های سیاسی علاقه مند بودند از جریان دانشجویی به نفع خود استفاده کنند.
در حرکت دانشجویی همواره مقابله با استکبار، همراهی با مردم، دفاع از مظلوم و مقابله با ظالم به عنوان یک استراتژی حقیقی تلقی یم شود، به طوری که حتی کسانی که وابسته به استکبار بودند، برای فعالیت، مجبور بودند از این شعارها تبعیت کنند و همواره موضع دفاع از مظلوم و مقابله با ظالم را اتخاذ کنند.
آرمان گرایی، عنصر تعیین کننده دیگری در حرکت دانشجویی است. و باید دقت نمود که دشمن، این عنصر را از ما نگیرد.

قضیه ی کوی دانشگاه و تحولات پس از آن و حرکت جنبش دانشجویی
در بحث 18 تیر، باید یک مقدار کالبد شکافی و ریشه یابی کنیم؛ چرا که امری بسیار مهم برای جنبش دانشجویی است. حادثه 18 تیر یک تجربه ی تلخ و سنگین برای حرکت دانشجویی است. ضربه ای که 18 تیر به حیثیت حرکت دانشجویی در کشورمان وارد کرد، جزء ضربه های کم نظیر بود که در دیدگاه های مردم نسبت به حرکت دانشجویی، خدشه وارد نمود. یعنی آن صمیمیت و اصالت حرکت دانشجویی زیر سؤال رفت.
همه ی دلسوزان حرکت دانشجویی و همه ی دانشجویان عزیزی که می خواهند در صحنه ی سیاسی فعال باشند برای انتخاب مسیر درست لازم است ریشه های حادثه ی 18 تیر را بشناسند. نباید اجازه دهیم مجدداً چنین حادثه ای در دانشگاه ها شکل بگیرد. این حرکت، حاصل دو رویکرد و دو برنامه ی سازماندهی شده از داخل و خارج کشور بود.
در خارج از کشور، آمریکا به هیچ وجه علاقه مند به ثبات نظام حکومت اسلامی نیست، بلکه خواهان متلاشی شدن ارکان این کشور است. حتی عناصر صد در صد وابسته به آمریکا نیز این مسأله را نفی نمی کنند، خود آمریکایی ها نیز صریحاً آن را اعلام کرده اند.
آن قدر این مسأله آشکار است که سیاست مداران خارجی می دانند که آمریکا، دشمن جمهوری اسلامی است و البته جمهوری اسلامی هم از خود دفاع کرده است و خواهد کرد. آمریکایی ها به دنبال سازماندهی یک حرکت تخریبی در کشور ما بوده و هستند. البته، تحرکات سیاسی، چند منظوره طراحی می شوند و اهداف، لایه بندی شده و اولویت بندی دارد؛ ممکن است هدف اولیه محقق نشود ولی لایه ها و اهداف پایین تر محقق شود.
آمریکایی ها دنبال دو چیز بودند؛ اول این که آشوبی عظیم بر پا کنند. بررسی کرده بودند که محیط دانشجویی نقطه مطلوبی برای آغاز است. بنابراین تبلیغات عظیمی برای ایجاد رخنه و شکاف و کینه بین آحاد مردم برای براندازی نظام و سست نمودن پایه های نظام به راه انداختند.
زمینه هایی فراهم کرده بودند که جرقه ای بتواند این اهداف را محقق کند. حتی اراذل و اوباش، بی سیم و موبایل در اختیارشان بود. و این وضعیت نشانه ی این مهم بود که این جریان، یک جریان براندازی است. یعنی با تحریک عواطف، در صدد خارج ساختن کنترل نظام از دست حکومت بودند.
از سوی دیگر گروه های سیاسی داخل، آن چنان در منافع جناحی و گروهی غرب، غرق شدند که مرز منافع ملی را گم کردند. به سه جمله بعضی از شخصیت های مطرح اشاره می کنم که حوادث کوی دانشگاه را در غیر از بستر این سه جمله نمی توان تفسیر کرد.
بعد از جریان دوم خرداد شخصی که مطرح است، می گوید: «درست است که ما پیروز شدیم اما فقط 20 درصد کشور در اختیار ماست(1)»؛ یعنی این 20 درصد را باید به درصدهای بالاتر تبدیل کرد.
فرد دیگری از تشکیلات گفته است: «بزرگ ترین دشمن ما، جناح رقیب در انتخابات است.»
شخصیت سوم اظهار می داد: «ما برای تسخیر نهادهای نظام باید از روش فشار از پایین و چانه زنی از بالا استفاده کنیم.»
بسیاری از حوادثی که در این مدت اتفاق افتاد غیر از این سه مورد نیست:
1. تلاش برای کسب قدرت بیشتر «تسخیر نهادها».
2. متلاشی کردن و حذف جناح رقیب.
3. ایجاد تحرکات مخالف، تنش و چانه زنی برای کسب امتیاز.
شخص دیگری در یک مناظره در سال 78 می گوید: «چون فعالیت سیاسی هزینه دارد و گروه های سیاسی نمی خواهند این هزینه را بپردازند؛ می روند سراغ گروه های دانشجویی که نیروهای پر تحرک و در میدان سیاست، ارزان قیمت هستند.»
با سه جمله ی فوق و جمله ی اخیر می توان حادثه ی کوی دانشگاه را تفسیر کرد که بعضی از گروه های سیاسی داخلی با زمینه چینی های قبلی، دنبال فشار از پایین و امتیاز گیری، حذف رقیب و تسخیر نهادهای دولتی بودند؛ این خواسته و روی کرد در داخل و آن روی کرد بیگانه در خارج، فصل مشترک «حادثه ی کوی دانشگاه» را به وجود آورد.
در این حادثه، حرکت دانشجویی و جامعه دانشگاهی وجه المصالحه شد و بزرگ ترین مظلوم این حادثه بعد از جمهوری اسلامی، دانشجویان بودند. البته این انتقاد به بعضی از دانشجویان وارد است که چرا میدانی را که نمی شناسید، وارد می شوید؟ چرا متوجه تشویق کنندگان خود نیستید؟ چرا نمی دانید نتایج این اقدامات به نفع چه کسی است؟ این انتقاد به دانشجویان وارد است.
اما انتقاد بزرگ تر به دشمن و بعضی گروه های داخلی وارد است که از صداقت و پاکی و آرمان خواهی دانشجویان سوء استفاده کردند. جریان های مطبوعاتی قوی با برنامه ریزی پیچیده روانی – تبلیغی، بعضی از دانشجویان را به نقطه ای می رساندند که وارد صحنه ای شوند که همه ی زوایای صحنه را در معرض دید خود نداشته باشند.
بسیاری از گروه های سیاسی، باید به خاطر این که وجهه ی دانشجویی و صداقت دانشجویی را برای منافع گروهی خود هزینه کردند، توبه کنند.
ما از دشمنان توقعی نداریم، اگر آمریکا این کار را نکند ما باید شک کنیم، او خاصیتش دشمنی است؛ اما گروه هایی که بعضاً از گروه های مهم داخلی هستند اگر به خاطر حذف رقیب، منافع گروهی و گرفتن نهادهای جدید، اقدام به این اعمال می کنند، جای تأمل است. مگر هدف، خدمت به مردم نیست؟! پس چرا از داشته های خود در راستای هدف «خدمت به مردم» استفاده نمی کنند؟!
البته بر اساس این مسأله نمی توان آن دسته از دانشجویانی که با انگیزه های خیر خواهانه و مثبت، دچار این اشتباه شدند و خود معترف به اشتباه خویش بودند را سرزنش کرد. باید با بررسی این حوادث از وقوع مجدد آن جلوگیری کنیم.

پی نوشت:

1. منظور از 20%، قوه ی مجریه است.