ایران و آمریکا؛ روی دو خط موازی

پیروزی شیعیان عراق در انتخابات مجمع ملی و اکنون ، مانور قدرت حزب الله لبنان در بیروت پرده های تازه بازی بزرگ در منطقه هستند که لاجرم نگاه آمریکا را به سوی ایران معطوف خواهد کرد نظا م هایی که از درون انتخابات دموکراتیک در منطقه متولد می شوند، الگوی مطلوب آمریکا نیستند بلکه بازتولید دولت برآمده از انقلاب اسلامی اند
جنگ لفظی ایران و آمریکا در ۲۶ سال گذشته چنان دائمی، گسترده و روزمره بوده است که احتمالا شمار واژه های خصمانه رد و بدل شده بین دو کشور، از واژه های مبادله شده در عصر جنگ سرد بین اردوگاه های شرق و غرب کمتر نیست. اما این جنگ لفظی طولانی به جز پاره ای عملیات ایذائی آمریکا علیه ایران (حمله طبس، سرنگونی هواپیمای مسافری و تحریم ها) به اقدام تبدیل نشده است. دو کشور حتی در پاره ای موارد به صورت مستقیم یا با واسطه، همکاری هم کرده اند. راز آن جنگ لفظی پیوسته و این خویشتنداری دوسویه چیست؟ پاسخ ایران به این پرسش، روشن تر و عمل آن توجیه پذیرتر است. رهبران ایران از نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی گفته اند انقلاب ایران، نهضتی اجتماعی، فرهنگی و دینی علیه بیدادگری و ابتذال بوده است. درواقع آنچه آمریکا را آماج انتقادهای ایران قرار داده، نقش ایالات متحده در تحکیم پایه های رژیم پهلوی است و نه تقابل ذاتی منافع. این بدگمانی در سال اول انقلاب به بروز رفتاری واکنشی در ایران علیه آمریکا انجامید که آمریکایی ها سرشت آن را درنیافتند و جنبش اجتماعی _ فرهنگی ایرانیان را به پیامی سیاسی _ دیپلماتیک ترجمه کردند و همه تصمیم های ۲۶ سال گذشته را بر این دریافت، بنا نهادند.
یورش به ایران برای نجات گروگان ها نخستین عمل جسورانه آمریکایی ها بود که از درون تحلیلی ناشیانه بیرون آمد. آنها نمی دانستند که جمهوری اسلامی براساس آموزه های مذهبی، بقای نظام سیاسی را رسالت اول خود می داند و برای تحقق این هدف، انعطاف منطقی از خود نشان خواهد داد. مصالحه بر سر آزادی گروگان ها اولین رفتار سیاسی دولت جمهوری اسلامی بود که اگر حمله طبس رخ نمی داد شاید زودتر انجام می شد. بر این اساس، ناشکیبایی آمریکایی ها در اردیبهشت سال ۱۳۵۹ نقطه آغازین تبدیل تقابل فرهنگی _ اجتماعی ایران و آمریکا به تخاصم سیاسی _ دیپلماتیک به شمار می رود.
این کنش ایالات متحده، واکنش طبیعی و تدافعی ایران را در پی داشت. ایران از رابطه خصمانه آمریکا با گروه های فلسطینی و لبنانی استفاده کرد و با حمایت سیاسی از این گروه ها و اتخاذ نوعی مشی منطقه ای که تأمین کننده منافع و تقویت کننده قوای گروه های ضدآمریکایی بود، فشار بر ایالات متحده را افزایش داد.
تشکیل جبهه پایداری در خاورمیانه محصول این استراتژی است. اما در کنار این تقابل سیاسی ایران و آمریکا که ترجمانی منطقه ای یافته بود، در خاورمیانه دو حادثه تقریبا همزمان رخ داد که این دو خصم را به خویشتنداری مصلحت اندیشانه وادار کرد. حادثه اول تحولات موازی لبنان و فلسطین در سال های ۱۹۸۲ و ۱۹۸۳ بود. در این سال ها پایگاه نظامی و سفارت آمریکا در بیروت در دو سال متوالی هدف بزرگ ترین حمله های مسلحانه گروه های خاورمیانه ای _ احیانا فلسطینی ها _ قرار گرفت و به اخراج یاسر عرفات رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین و چریک های این گروه از لبنان انجامید. این تحولات، میدان را برای گروه های لبنانی به ویژه حزب الله باز کرد و نفوذ ایران در لبنان و به تبع آن ترتیبات منطقه ای افزایش یافت. حادثه دوم، نمایش پان-عربیستی صدام حسین بود که حتی یاسر عرفات را به دام انداخت و در جنگ تجاوزکارانه عراق با ایران، از رژیم صدام حمایت کرد. صدام با بهره گیری از اهرم جنبش فلسطین و آرمان امت عرب، از کمک های هنگفت کشورهای عربی بهره مند شد و از سال ۱۹۸۶ (۱۳۶۵) فشار بر جبهه های ایران سنگین شد.
در همان سال ۱۹۸۶ بود که آمریکایی ها برای جلوگیری از یکه تازی منطقه ای صدام و در عین حال بهره گیری از فرصت برای نزدیک شدن به ایران ماجرای ایران _ کنترا را شکل دادند. هدف این طرح هم مهار حسابگرانه تحولات منطقه خاورمیانه بود و هم افزایش فشار بر ساندنیست های مخالف آمریکا در نیکاراگوا. افشای این ماجرا مانع ادامه یافتن همکاری و مراوده ایران و آمریکا شد، اما جبرهای ژئوپولتیک منطقه ای موجب شد داستان از جایی دیگر سربرآورد. دو سال پس از پایان یافتن جنگ تجاوزکارانه عراق با ایران، ارتش صدام حسین به کویت یورش برد و دوباره نیاز ایالات متحده به ایران آشکار شد. آمریکا در آن جنگ از ایران انتظار همکاری ایجابی نداشت بلکه فقط رضایت دادن به تنبیه صدام و سکوت در برابر آن را می خواست. ایران این خواسته را برآورده کرد و رژیم صدام سرکوب و مجازات شد.
مقارن همین ایام اتحاد شوروی فروریخت و هراس آمریکا از پان عربیسم کاهش یافت، اما هنوز دوره آسایش آغاز نشده بود، «انقلاب سنگ» در فلسطین سربرآورد. این تحول موجب تقویت انگاره های فرهنگی _ اجتماعی انقلاب اسلامی شد. زیرا مبارزان فلسطینی توانستند جنبش آزادیبخش خود را از سنگرهای چریکی به خیابان های غزه و کرانه باختری و حتی بیت المقدس بکشانند. این برگ برنده تازه ای در دست ایران بود. دو حادثه دیگر نیز در همین مقطع به کمک ایران آمد. اول ایجاد دو منطقه امن در شمال و جنوب عراق وگسترش روابط ایران با کردهای شمال و شیعیان جنوب بود. این دو بخش از سال ۱۹۹۰ تا زمان سرنگونی رژیم صدام از حاکمیت واقعی این کشور خارج شدند و به عنوان دو موجودیت خودمختار با ایران رابطه برقرار کردند. این ارتباط، استراتژی منطقه ای آمریکا را بیشتر به ایران وابسته کرد. از نیمه دهه،۱۹۹۰ بحران افغانستان هم به این مجموعه افزوده شد و در سال ۱۹۹۶ با روی کار آمدن گروه طالبان در افغانستان، نگرانی های امنیتی ایران و آمریکا همپوشان شد. این همپوشانی نگرانی و همسویی منافع در جریان سرنگونی رژیم طالبان رنگ تازه ای یافت و نمایندگان ایران و آمریکا را در ژنو دور یک میز نشاند. رژیم طالبان با کمک ایران و به دست نیروهای آمریکا سرنگون شد. این همان داستانی بود که دو سال بعد در عراق رخ داد. نقش ایران در سرنگونی رژیم صدام حسین بسیار بیشتر از آن نقشی بود که در سال ۱۹۹۰ برای سرکوب و مجازات آن رژیم داشت. این بار متحدان عراقی ایران یعنی شیعیان متشکل شده در مجلس اعلای انقلاب اسلامی و حزب الدعوه در رأس همکاران آمریکا در عراق قرار داشتند.
پیروزی شیعیان عراق در انتخابات مجمع ملی و یک ماه پس از آن، مانور قدرت حزب الله لبنان در بیروت پرده های تازه بازی بزرگ در منطقه هستند که لاجرم نگاه آمریکا را به سوی ایران معطوف خواهد کرد. آنچه در یک ماه اخیر در عراق و لبنان رخ داده در واقع احیای همان جنبش فرهنگی _ اجتماعی ایرانیان در اوایل دهه ۱۹۸۰ میلادی اما با رنگ و بوی سال های آغازین قرن جدید است. آمریکا در عراق به بازی دموکراتیک تن داده است و احیانا در انتخابات آینده لبنان نیز ناچار خواهد شد به آن تن دهد.
نظا م هایی که از درون انتخابات دموکراتیک در منطقه متولد می شوند، الگوی مطلوب آمریکا نیستند بلکه بازتولید دولت برآمده از انقلاب اسلامی اند با این تفاوت که تجربه های انقلاب اسلامی ایران پیش روی آمریکاست و این کشور تلاش خواهد کرد از تبدیل شدن تقابل فرهنگی و اجتماعی دولت های عراق و لبنان به تخاصم سیاسی با ایالات متحده جلوگیری کند. این یعنی آغاز دورانی که آمریکا و ایران در بخش وسیعی از منطقه خاورمیانه محکوم به همکاری اند و فقط باید به یک جدال پیش روی یعنی نزاع بر سر فلسطین بیاندیشند.
همین مسائل حل شده کنونی (که تا چندی پیش حل نشده بودند) و مسائل حل نشده مشترک پیش روست که به آمریکا و ایران مجال نمی دهد سطح منازعه را از جنگ لفظی فراتر برند. درواقع توالی بحران های منطقه ای که _ شاید به صورت تصادفی _ منافع ایران و آمریکا را از منظرهای متفاوت تهدید می کنند این دو کشور را وادار کرده است دو خط موازی را ادامه دهند. در جبهه تبلیغات به هم بتازند و در جبهه عمل یکدیگر را تحمل کنند. این روند موازی اکنون به یک عادت تبدیل شده است. آنچه برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا در زمان ریاست جمهوری جیمی کارتر، در مصاحبه با همشهری دیپلماتیک به صورت اختصار از آن به عنوان نیاز دوجانبه ایران و آمریکا یاد کرد، احتمالا اشاره ای به همین وضع است.