اسلام ناب محمدی در انديشهی امام خمينی (ره) و اقبال لاهوری
اقبال لاهوری در قبال اصطلاح اسلام آمريكايی، اصطلاح اسلام خانقاهی را به كار میبرد. اسلام آمريكايی و خانقاهی(دو شكل مختلف از اسلام غيرناب)، هدف واحدی را دنبال میكنند كه همان طرد اسلام ناب محمدی از متن زندگی بشريت است. بنابراين، امام و اقبال میكوشند اسلام ناب محمدی را در متن واقعيت تحقق بخشند. از اينرو، توحيد، سيرهی پيامبر(ص) و اهلبيت(ع)، كتاب خدا و نيز جامعيت دين را مبنای اصلی اسلام ناب محمدی قرار میدهند و براساس آن، ويژگیهای اسلام ناب و غيرناب و نيز راهكارها و شيوههای رسيدن به آن را يادآوری میكنند.
واژگان كليدی: اسلام ناب، اسلام آمريكايی، اسلام خانقاهی، طرد اسلام.
مقدمه
تعريف مسئله
خداوندی كه ذاتش از همهی ناخالصیها پاك است، يكتايی و همتايی ناب است، انسان را آفريد و برای رشد و تعالی معنوی و مادیاش توسط انبياء، برنامهی جامع و كاملی به وی ارزانی كرد. اين برنامه و آيين كه اسلام نام داشت، به پيروان خويش حياتی جديد بخشد و با حضور در عرصههای مختلف زندگی، رشد و پيشرفت امت مسلمان را رقم زد و در ابعاد گوناگون، مسلمانان را سربلند و سرافراز كرد. آشكارترين مصداق مدعای ما، دورهی صدر اسلام و تشكيل جامعهی اسلامی به وسيلهی شخص پيامبراسلام(ص) براساس آموزههای اسلامی است. اين همان اسلام ناب و خالص محمدی است. اين آموزهها و تعليمات ناب الهی و انسانی كه با فطرت بشر هماهنگی تام داشت، به هيچوجه با مذاق دشمنان دين و انسانيت سازگار نبود، چون بنيادیترين هدف و غايت اين اعتلای كلمه، توحيد در سراسر عالم و رهايی بشر از وابستگیهای غيرالهی بوده است، در حالی كه دشمنان توحيد ناب، به خاطر منافع مادیشان خواستار بردگی و اسارت جامعهی بشریاند.
بنابراين در طول تاريخ برای نابودی دين و دينداری تلاشهای فراوانی كردهاند و كيدها و حيلههای فراوانی برای برچيدن بساط اسلامی به كار بردهاند و با پيشرفت زمان، روش و شيوههای مبارزه با اسلام و تعليمات ناب آن را نيز عوض كردند و در نهايت، از خود اسلام عليه آن و پيروان آن استفاده كردند و ترفندهای گوناگونی برای حاشيهنشينی اسلام اصيل از متن حيات مسلمانان به كار بردند و از درون و بيرون جامعهی اسلامی شكلها و قالبهای گوناگونی به نام اسلام طراحی و ترويج كردند كه بر اثر آن، كمكم اسلامی در صحنهی حيات مسلمانان به وجود آمد و جای واقعی اسلام اصيل را گرفت كه به صورت جمود، تحجر، مقدسگرايی، عزلتنشينی، تفكيك دين و سياست... و بروز پيدا كرد. اين نوع اسلام با اسلام ناب محمدی كه سرشار از تحرك، فعاليت، استعمار و استكبارستيزی، عينيت دين و سياست و... است، به طور كلی در تعارض است. به همين دليل، ترويج چنين اسلامی در جامعهی مسلمانان باعث مشكلات عديدهای گشت. بنابراين، شناخت اين مشكل اساسی و بنيادی جوامع مسلمانان كه دين و اسلام رايج ميانشان اصيل و واقعی نيست، بلكه مخلوط و جعلی است، بينش و درايت عميق و وسيعی میطلبد.
از آنجا كه برای درمان مشكلات گوناگون جهان اسلام، هر چند گاهی دينشناسان و دردمندان اسلام و مسلمانان از گوشه و كنار جهان اسلام فرياد برآوردهاند و خواستار بازنگری در تفكر اسلامی و جامعهی مسلمانان شدند، ولی در ميانشان شخصيت عظيم اسلامی و منحصر به فرد يكی به نام «حكيم امت» و ديگری به نام «امام امت» با اعماق وجودشان به معنای واقعی كلمه، اين مسئله خطير و اسفناك را ادراك كرد و سعی و تلاشهای فراوانی در اينباره كردند تا دردهای موجود امت اسلامی را درمان كنند. بنابراين، با بينش عميق و ديدی وسيع، نسخهای برای دردهای كهن امت اسلامی پيچيدهاند كه ضامن بقای هويت جامعهی مسلمانان، بلكه فراتر از آن جامعهی بشری در همهی عرصههای مختلف زندگی است و آن ارائهی «اسلام ناب محمدی» و حضور فعال آن در عرصههای مختلف مسلمانان و طرد اسلامهای غيرناب و جعلی از جامعهی مسلمانان بوده است. در اين مقاله سعی ما بر آن است كه به مهمترين مبانی اسلام ناب محمدی بپردازيم و در نهايت نيز به ويژگیهای آن اشاره كنيم.
ضرورت تحقيق
به نظر نويسنده، بررسی اين موضوع در عصر كنونی كه اسلام و امت مسلمان از هر سو مورد تهاجم فكری، سياسی، فرهنگی و نظامی دشمنان اسلام ناب محمدی قرار گرفته است، از چندين جهت حائز اهميت است:
اول: هر دو متفكر، دغدغهی بازسازی تفكر اسلامی و جامعهی مسلمانان را داشتهاند. به عبارت ديگر، رؤيايی كه اقبال در اوايل قرن بيستم میبيند و برای عينيتبخشی اسلام در عرصههای مختلف زندگی مسلمانان، زحمتهای فراوانی را تحمل میكند، درواقع، در اواخر قرن بيستم با تلاشهای طاقتفرسای امام خمينی(ره) به حقيقيت عينی میرسد. به گفتهی مقام معظم رهبری(دامظلله): امروز «جمهوری اسلامی» يعنی آرمان اقبال در كشور ما تحقق پيدا كرد،[1] چون نسخهای كه اقبال برای امت اسلامی پيچيده بود، امام وی را عملی كرد.
دوم: هر دو متفكر از دو حوزهی مختلف اسلامی برخاستند؛ يكی از مكتب اهل تسنن و ديگری از مكتب اهل تشيع؛ يكی از منطقهی هند كه به طور مستقيم با استعمار انگليس دست و پنجه نرم میكرد و ديگری از ايران كه با استبداد داخلی و استعمار جهانی امپرياليسم غربی و شرقی مقابله میكرد. علاوه بر اين، هر دو متفكر نه فقط بر جامعهی مسلمانان، بلكه بر جوامع غربی نيز تأثير بهسزايی داشتهاند.
سوم: هر دو متفكر در آن عصر تلاطم افكار، انديشهها و ايدههای استعماری و استبدادی، به اين واقعيت پی بردند كه علاج و درمان جامعهی بشری جز با اسلام ناب محمدی نخواهد شد كه با توجه به شرايط دوران آن دو متفكر، كار بسيار دشواری بود و اين بيانگر شناخت عميق و وسيع آنان از اسلام و امت اسلامی است. امام خمينی معتقد است: «امروز جهان تشنهی فرهنگ اسلام ناب محمدی است»[2] و به اين واقعيت نيز اشاره میكند كه «ما يك اسلام نداريم، بلكه اسلامهای متفاوتی داريم و همهی اين اسلامها از اعتبار برخوردار نيستند؛ يكی در خدمت قدرتهای استعماری، تحجر، پولدارها، جهان سرمايهداری، پرخورها و يكی در جهت حمايت از تودههای ميليونی، مستضعفين، شلاقخوردگان زمين، كسانی كه بر آنها غضب شده، كسانی كه زير سلطهی استعمار میباشند و...» بنابراين، به چنين نتيجهای میرسد كه «مسلمانان بايد اسلام را پيدايش كنند؛(زيرا) اسلام از دستشان فرار كرده است. ما الان اسلام نمیدانيم چيست. اينقدر به مغز ما خوانده است اين و اين جنايتكارها كه اسلام را ما گمش كرديم. تا اسلام را پيدا نكنيد نمیتوانيد اصلاح بشويد... همان ما را به اين روز نشانده است كه ما نمیشناسيم سر اسلام را، ما نمیشناسيم. ما تا پيدا نكنيم اسلام را، تا همهی مسلمانان پيدا نكنند اسلام را نمیتوانند به مجد خودشان برساند».[3]
اقبال نيز معتقد است: «در حال حاضر برای خروج مسلمانان از جمود و سكون، و دميدن روح تازهی معنوی به آنان راهی بهتر از توجه به تاريخ گذشتهی مسلمانان و دنيای اسلام وجود ندارد».[4] بنابراين، همهی سعی و تلاش وی اين است كه مسلمانان به اسلام واقعی كه در منطق امام خمينی به اسم ناب ياد میشود، برگردند؛ زيرا وی نيز همانند امام به اين نتيجه رسيده است كه مسلمانان، اسلام واقعی و ولايت حقيقی دين را كه روزی باعث سروری آنان در سراسر عالم گشته بود و تاريكیهای عالم شرق را با نور حقيقی آن روشن كرده بود، گم كرده است.
عرب خود را به نور مصطفی سوخت
چراغ مردهی مشرق برافروخت
وليكن آن خلافت راه گم كرد
كه اول مؤمنان را شاهی آموخت[5]
به نظر اقبال يك مرد مسلمان جز يك مشرب و مكتب ناب(اسلام ناب)، نيازمند چيزی نيست. مشرب و مكتب نابی كه مؤمن در سايهی آن همت والا داشته باشد و در قلبش حرارت و گرمی ايمان شعلهور شود و عقيده و ايدهی ناب داشته باشد و نيز در وجودش جان و روح دردمند و بیتابی داشته باشد، درد اسلام، درد انسانيت، درد بشريت باشد نه درد جاه و مقام و... .
چه بايد مرد را طبع بلند مشرب نابی
دل گرمی، نگاه پاكبينی، جان بیتابی[6]
امام تنها راه نجات بشريت در همهی مراحل زندگی و پيشرفتهای مادی و معنوی جامعهی انسانی را در گرو اسلام ناب محمدی میبيند: «اسلام دينی است كه با تنظيم فعاليتهای مادی، راه را به اعتلای معنوی انسان میگشايد».[7] بنابراين، «شناخت اصيل اسلامی، ما را به ترقی جامعهای كه سرشار از استعدادها و تقوای انسانی و عدالت اجتماعی است، راهنمايی میكند»؛[8] زيرا «ما معتقديم تنها مكتبی كه میتواند جامعه را هدايت كند و پيش ببرد، اسلام است و دنيا اگر بخواهد از زير بار هزاران مشكلی كه امروز با آن دست به گريبان است، نجات پيدا كند و انسانی زندگی كند، انسانگونه بايد به اسلام روی بياورد».[9] وی بر اين امر تأكيد میورزد كه «ما وقتی از اسلام صحبت میكنيم، به معنای پشت كردن به ترقی و پيشرفت نيست، بلكه برعكس، به عقيدهی ما اساساً اسلام يك مذهب ترقیخواه است».[10] به نظر امام، با توجه به احوال زمامداران و دينداران دورهی صدر اسلام، اين مطلب بر ما آشكار میشود كه آنها دارای اسلام ناب بودند، ولی در عصر ما اسلام مخلوط شده است. امام دربارهی شهادت و مجاهدت در راه خدا، شجاعت، غيرت، آزادگی، مقاومت، استقامت آنها میگويد: «اينها اثر نيروهای دينی و علاقهمندیهای به دين بود، نه برای اينكه دين و مراسم آن را خوار میشمردند. شما چه چيز شباهت به آنها داريد؟ آنها از دينداری و ايمان به غيب و علاقمندی به روحانيت آن همه نصيب بردند و ما در همهی اين قدمها عقب مانديم».[11]
اقبال نيز در يك جلسه «مسلم ليگ» خطاب میكند كه در طول تاريخ تنها راه نجات مسلمانان، اسلام بوده است. بنابراين، مسلمانان عصر كنونی نيز برای هويت خويش و ترقی جامعهی خويش بايد به اسلام ناب متوسل شوند. «من از تاريخ اسلام يك درس آموختهام و آن اين است كه در لحظات حساس و بحرانی تاريخ كه مسلمانان پشت سر گذاشتهاند، دين اسلام بوده كه آنان را نجات داده است، نه اينكه مسلمانان اسلام را نجات داده باشند. اگر شما در حال حاضر همهی توجهتان را به كانون اسلام معطوف داريد و از افكار حياتبخش دائمی آن الهام بجوييد، میتوانيد نيروهای پراكندهتان را از طريق آن جمعآوری كنيد و ترقيات از دسترفتهتان را بازيابيد. در آن صورت میتوانيد خود را از همهی خرابیها و زيانها نجات دهيد».[12] وی بر اين مطلب اذعان دارد كه «همين دين اسلام يك روز باعث آزادی و سرافرازی امت اسلامی بود به بركت همين اسلام، يك روز صحرانشينان عرب، الگوی جهان قرار گرفتند. همين اسلام بود كه ملت غير متمدن عرب را متمدنترين ملت ساخت. دنيا را تسخير كرد و افكار خويش روی شرق و غرب جهان تأثير گذاشت. چرا مسلمان امروز مانند اسلاف ديروز خويش نيستند؟ امروز هم دين و مذهب است، قرآن هست، ولی خود مسلمان ذيل و خوار، مستضعف، عقبمانده و غلام است. چرا... ؟».[13] در پاسخ به اين پرسش میگويد: آن موقع هم اسلام بود، امروز هم اسلام است، ولی آن موقع اسلام ناب وجود داشت، ولی امروز اسلام مخلوط شده است. آن موقع دين الهی بود، ولی امروز با رسم و رسومات قومی و قبيلهای مخلوط شده است. با فرهنگ الحادی هنود و يهود رنگين شده است. اسلام ناب مجاهد پرورش میكرد، در حالی كه اسلام ناخالص و غيرناب، دينفروش به وجود میآورد. بنابراين، مشكل اساسی همين ناخالصی دين است. فقدان اسلام ناب است.[14] پس با توجه به اين تضارب آرا و فقدان تعليمات اساسی و بنيادين ناب محمدی، برای «اسلام ناب» لازم و ضروری است.
نكتهی ديگری كه اهميت اين موضوع را در عصر تكنولوژی دو چندان میكند، تبليغ سوء و بد معرفی كردن اسلام در سراسر جهان از سوی دشمنان وی است. بنابراين، معرفی اسلام ناب به ما كمك خواهد كرد تأكيدهای دشمنان را خنثی كنيم. حضرت امام به ملت مسلمان خويش تأكيد میكند كه حامی و پشتيبان اسلام ناب باشند و نيز «افرادی را كه طرفدار اسلام سرمايهداری، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بیدرد، اسلام منافقين، اسلام راحتطلبان، اسلام فرصتطلبان و در يك كلمه اسلام آمريكايی هستند، طرد كرده و به مردم معرفی كنند». وی دربارهی تبليغات ويرانگر گذشته عليه اسلام و بد معرفی كردن آن، میگويد: «تبليغ كردند كه اسلام دين جامعی نيست، دين زندگی نيست، برای جامعه نظامات و قوانين ندارد، طرز حكومت و قوانين حكومتی نياورده است. اسلام فقط احكام حيض و نفاس است. اخلاقياتی هم دارد، ولی راجع به زندگی و ادارهی جامعه چيزی ندارد. تبليغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الان گذشته از عامهی مردم، طبقهی تحصيلكرده چه دانشگاهی و چه بسياری از محصلان روحانی ـ اسلام را درست نفهميدهاند و از آن تصور خطايی دارند».[15] اقبال نيز اين درد عظيم امت را تشخيص داد و میگفت: «به نظر من همهی مباحث از غلط فهميدن و عدم درك مفهوم مذهب و دين پيدا میشود. مقصود از مذهب عمل است، نه اينكه فقط خواستههای عقلی و فكری انسان برآورد».[16] وی نيز بر اين امر تأكيد میورزد و به مسلمانان توصيه میكند كه «به سخن كسانی كه میگويند در اصول اسلام اسرار و رموزی وجود دارد كه بر نامحرمان پوشيده میماند، گوش ندهيد. در اين ادعا انديشهی مدعيان دروغين مستتر است. منظور آنان بندگی شماست. توجه كنيد... از بیاطلاعيتان نسبت به تاريخ بهرهبرداری میكنند و شما را به بردگی میكشانند...»[17] با توجه به مطالب پيشگفته، اهميت موضوع برای ما روشنتر میشود كه بررسی اسلام ناب محمدی در انديشههای امام امت و حكيم امت، بسيار ثمربخش خواهد بود. اينك با توجه به وسعت موضوع و عدم توان علمی نويسند، پرداختن به همهی ابعاد آن در اين مختصر امكانپذير نيست. بنابراين، اصل توجهمان را به مبانی اسلام ناب محمدی در انديشههای دينی و اجتماعی در بزرگواران امت اسلامی معطوف میداريم و در نهايت نيز اشارهای به ويژگیهای آن خواهيم داشت.
فصل اول: مبانی اسلام ناب
از آنجا كه هر ايده و نظريه برخاسته از يك سری مبنا و اصول است و اهميت هر ايده به آن مبنا و اصول بستگی دارد، پس هر اندازه مبنا استوار و پايدار باشد، اهميت و ارزش آن نظريه نيز دو چندان میشود، ولی سستی و ضعف مبانی باعث تزلزل انديشه و نظريه میشود. بنابراين، اگر ايدهی اسلام ناب محمدی از سوی امام و اقبال تنها راه نجات بشريت معرفی میشود كه پايندهترين و استوارترين راهحل بحرانها و مشكلات جامعهی بشری برای هميشه است، بايد مبانی آن نيز پاينده و محكم باشند و هيچ تزلزلی در آنها وجود نداشته باشد يا به عبارت ديگر، آن مبنا نيز بايد ناب و خالص باشد. اينك به عمدهترين اصول و مبانی امام و اقبال كه براساس آن خواستار تحقق اسلام ناب محمدی در جامعهی مسلمانان و جامعهی بشريت هستند، میپردازيم.
توحيد
يكی از عمدهترين مبنای اسلام ناب در انديشهی اين «امام امت» و آن «حكيم امت»، التزام به توحيد عملی است. آنها همهی حركات، تصميمها و كارهايشان در عرصههای مختلف سياسی، اجتماعی و شئون زندگی فردی و اجتماعیشان را بر شالودهی اصل بیدليل و بینظير دينی «توحيد» شكل میدادند و برای اين اصل اساسی و بنيادی دين اسلام، در همهی زمينهها نقشی تعيينكننده قائل بودند. امام بر مبنای توحيد و انديشهی توحيدی ناب، حتی توانست شالودهی يك انقلاب دينی بینظير دوران معاصر را به ثمر برساند و حكومت اسلامی تشكيل دهد و در پرتو تعاليم اسلام ناب محمدی، به آرمانهای الهی دست يابد. وی به استناد به آيهی 46 سورهی سباء كه میفرمايد: «بگو، شما را تنها به يك چيز اندرز میدهم و آن اينكه: دو نفر با يك نفر برای خدا قيام كنيد، سپس بينديشيد»،[18] قياملله را يگانه راه اصلاح جهان میبينيد و معتقد است خدای متعال در اين آيه از سرمنزل تاريك طبيعت تا منتهای سير انسانيت را بيان كرده است. آری! قيام برای خداست كه ابراهيم خليلالرّحمن را به منزل خلت رساند و از جلوههای گوناگون عالم طبيعت رهاند. قيام برای خداست كه موسی كليمالله را با يك عصا بر فرعونيان چيره كرد و همهی تاج و تخت آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب كشاند. قياملله است كه خاتمالنبيين(ص) را به تنهايی بر همهی عادتها و عقايد جاهليت، غلبه داد و بتها را از خانهی خدا برانداخت و توحيد و تقوا جايگزين آن ساخت و نيز آن ذات مقدس را به مقام قرب قوسين او ادنی رساند.[19]
اقبال نيز از مسلمانان خواستار التزام عملی به توحيد است و بنيان اصلی زندگانی بشريت را اصل توحيد قرار میدهد. وی میفرمايد: «اسلام وفاداری نسبت به خدا را خواستار است، نه وفاداری نسبت به حكومت استبدادی را و چون خدا بنيان روحانی نهايی هر زندگی است، وفاداری به خدا عملاً وفاداری به طبيعت مثالی است».[20] ايشان نيز همانند امام بر اين باور است كه هر نوع انقلابی در زندگی بشر بايد براساس توحيد صورت بگيرد و ثمرهی توحيد را در سه اصل اساسی بشريت خلاصه میكند كه جز به وسيلهی دولت اسلامی در جامعهی بشريت قابل اجرا نيستند: «جوهر توحيد به اعتبار انديشهای كه كارآمد است، مساوات، مسئوليت مشترك و آزادی است. دولت از لحاظ اسلام، كوششی است برای آنكه اين اصول مثالی به صورت نيروهای زمانی، مكانی درآيد و در يك سازمان بشری محقق شود».[21] اقبال شيفتهی توحيد است. به نظر وی، وحدت انديشه و عمل مسلمانان از توحيد سرچشمه میگيرد. توحيد نظری باعث توحيد عملی میشود و در نتيجه، ملت را قدرت و عظمت عطا میكند. اگر مسلمانان توحيد و كلمهی «لاالهالاالله» را درست ادراك كنند، میتوانند بر جهانيان سروری و اميری كنند.
لا اله سرمايه ما اسرار ما
رشتهاش شيرازه افكار ما
حرفش از لب چون به دل آيد همی
زندگی را قوت افرايد همی[22]
پس مقصود از حرف لا اله، گفتار نيست، بلكه كردار طبق فرهنگ لا اله است.
اين دو حرف لا اله گفتار نيست
لا اله جز تيغ بیزنهار نيست
زيستن با سوز او قهاری است
لا اله ضرب است و ضرب كاری است
مهر و مه گردد ز سوز لا اله
ديدهام اين سوز را در كوه و كه
لا اله گويی بگو از روی جان
تا ز اندام تو آيد بوی جان
ای پسر ذوق نگه از من بگير
سوختن در لا اله از من بگير[23]
تا عصای لا اله به دست
هر طلسم خوف را خواهی شكست[24]
اعتبار از لا اله داريم ما
هر دو عالم را نگه داريم ما[25]
امام امت در پاسخ خبرنگاری كه از وی دربارهی عقايد دينی پرسيده بود، اصل توحيد را منشأ همه اعتقادات دانست، فرمود: «ريشه و اصل همهی عقايد و مهمترين و باارزشترين اعتقادات ما، اصل توحيد است. مطابق اين اصل، ما معتقديم كه خالق و آفرينندهی جهان و همهی عوامل وجود و انسان، فقط ذات مقدس خدای تعالی است كه از همهی حقايق، مطلع است و قادر بر همه چيز است و مالك همه چيز».[26] همچنين، با تكيه بر توحيد و محوريت آن در عرصههای گوناگون زندگی، آن را به عنوان اساسیترين هدف بعثت انبياء معرفی میكند: «آنچه انبيا برای آن مبعوث شده بودند و همهی كارهای ديگر، مقدمهی آن است. بسط توحيد و شناخت مردم از عالم است»[27] و «تمام مقاصد انبياء، برگشتن به يك كلمه است و آن معرفهالله است».[28] اقبال نيز اصل اساسی همهی چيزها را توحيد قرار میدهد و معتقد است: «اين فرهنگ جديد(اسلام) پايهی وحدت جهانی را بر اصل(توحيد) بنا نهاد».[29] و «اسلام به عنوان دستگاه حكومت، وسيلهای عملی است برای آنكه اصل توحيد را عامل زندهای در زندگی عقلی و عاطفی نوع بشر قرار دهد».[30] و تأكيد دارد كه همهی مسلمانان بايد نسبت به يكديگر عواطف انسانی و مسلمانیشان را بروز دهند. توحيد را به منزلهی روح در جسم ملت و امت اسلامی توصيف كنند. اگر مسلمان توحيد را درست درك كند، میتواند جهان هستی را به زانو درآورد، چه رسد به شرق و غرب.
ذرهها از يك نگاهی آفتاب
يك نگه شو تا شود حق بیحجاب
يك نگاهی را به چشم كم مبين
از تجلیها توحيد است اين
ملتی چون میشود توحيد مست
قوت و جبروت میآيد به دست
روح ملت از وجود انجمن
روح ملت نيست محتاج بدن[31]
امام، تفكر توحيدی را منشأ و مبنای پيدايش انقلاب اسلامی میداند و معتقد است: در سايهی توحيد، انسان از غير الله بريده و همهی امتياز شخصی و... لغو میشوند و همهی روابط و ضوابط بر پايهی آن استوار میشوند. «انقلاب اسلامی بر مبنای اصل توحيد استوار است كه محتوای اين اصل در همهی شئون جامعه سايه میافكند. در اسلام، تنها معبود انسان و بلكه جهان، خداست كه همهی انسانها بايد برای او يعنی برای رضای او عمل كنند. هيچ چيز و هيچكس را نپرستند. در جامعهای كه شخصپرستیها، شخصيتپرستیها، نفعپرستیها، لذتپرستیها و هر نوع پرستش محكوم میشود و فقط انسانها دعوت میشوند به پرستش خدا، در آن صورت، همهی روابط ميان انسانها، چه اقتصادی و يا غيراقتصادی در داخل چنين جامعهای و در رابطهی اين جامعه با خارج تغيير میكند و ضوابط عوض میشود. همهی امتيازات لغو میشوند. فقط تقوا و پاكی، ملاك برتری است. زمامدار با پايينترين فرد جامعه برابر است. ضوابط و معيارهای متعالی الهی و انسانی، مبنای پيمانها و يا قطع روابط است».[32] اقبال هم براساس همين نظريهی توحيد عملی میفرمايد: اين وحدت افكار و الهامات نظری و التزامات عملی آن است كه ملتها را زنده نگه میدارد و در وجود آنها و به تبع آن، در ملتها باعث انقلابهای بزرگ میشود. بنابراين، افكار و انديشههايی كه باعث از بين رفتن وحدت يك ملت میشود را الهام و انديشههای الحادآميز میداند. در شعری به زبان اردو میفرمايد: «يك ملت فقط در سايهی وحدت انديشهها زنده میماند و به همين دليل، انديشهای كه باعث از بين رفتن وحدت شود، كفر محض است».[33] وی معتقد است كه در سايهی توحيد، مسلمان از غير خدا بريده میشود و همهی آنان خودی میشوند و منكر آن غيرخودی، ملت و امت، انديشه و افكار، ظاهر و باطن و همهی رنگهای متنوع مسلمانان در رنگ توحيد يكرنگ میشود و در نهايت، زبان و قلب و جانشان به يك چيز مبدل میشود.
ملت ما را اساس ديگر است
اين اساس اندر دل ما مضمر است
حاضريم و دل به غايت بستهايم
پس ز بند اين و آن وارستهايم
رشته اين قوم مثل انجم است
چون نگه هم از نگاه ما گم است
تير خويش پيكان و يك كيشيم ما
يك نما، يك بين، يك انديشيم ما
مدعای ما مال ما يك است
طرز و اندرز خيال ما يكی است
ما ز نعمت او اخوان شديم
يك زبان و يك دل و جان شديم[34]
بنابراين، امام و اقبال، ولايت و سرپرستی زندگی انسان در همهی مراحل را از آن خدا میدانند و به هيچوجه سرپرستی غير الله را قبول نمیكنند. انبيا كه حاملان پيام اسلام ناباند، به مبارزه با انواع بتپرستیها پرداختهاند. اسلامی كه مبنای آن چنين توحيدی باشد، به هيچوجه طاغوت استعمار، استكبار، استبداد، تحجر، سازشكاری و... را نمیپذيرد، بلكه خواستار اجرای قوانين و فرامين الهی در سراسر گيتی است.
سيرهی پيامبر اكرم(ص)
يكی ديگر از مبانی اسلام ناب محمدی در انديشههای امام و اقبال، سيرهی پيامبر(ص) است. آنها برای بازگشت به اسلام ناب محمدی، از سيرهی پيامبراسلام(ص) و شخصيت ناب وی كمك میجويند. از آنجا كه سراسر زندگی پيامبراسلام(ص) برای مسلمانان حجّت است، سيرهی وی میتواند شكل واقعی و عملی اسلام ناب باشد. امام، هدف اساسی همهی انبيا را تشكيل حكومت اسلامی و اجرای احكام الهی بيان میكند و نيز تأكيد میكند كه در سايهی آن میخواستند مستضعفين عالم را از طاغوت و مستكبرين زمان رهايی بخشند و در اين راه، جانفشانی كردند: «ادارهی خداوند متعال بر آن است كه با رهبری حكيمانهی انبيای عظام و وارثان آنان، مستضعفين را از قيد حكومت طاغوتی آزاد و سرنوشت آنان را به دست خودشان بسپارد» و «اهداف آنان اين بوده است كه حكومت الله را استقرار بخشند».[35] بنابراين، «تا آخرين لحظات پر بركت زندگی خود، در راه آن، با همهی توان، فداكاری و ايثار فرمود... و به همين دليل ما نيز كه خود را پيرو آنان و امّت محمد(ص) میدانيم، بايد به آنان اقتدا كنيم».[36] امام معتقد است سيرهی پيامبرگرامی(ص) ما بيانگر عينيت ديانت و سياست است و اين يكی از روشنترين ويژگیهای اسلام ناب محمدی است. «پيامبر اسلام دستش را دراز كرده بود، در اطراف عالم و عالم را داشت دعوت میكرد به اسلام و دعوت میكرد به سياست اسلامی و حكومت تشكيل داد و خلفای بعد، حكومت تشكيل دادند. در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا وقتی كه انحراف در كار نبود، سياست و ديانت توأم بودند».[37] اقبال نيز شيفتهی پيامبراسلام(ص) است. وی معتقد است كه انحطاط مسلمانان عصر كنونی به خاطر آن است كه آنها از سنت پيامبر(ص) فاصله گرفتهاند؛ زيرا سنت و شعار پيامبر(ص) رمز بقای ملت اسلامی بوده است، ولی مسلمانان اين رمز را از دست دادهاند.
تا شعار مصطفی از دست رفت
قوم را رمز بقاء از دست رفت[38]
امام، مهمترين فلسفهی تشكيل حكومت اسلامی از سوی پيامبر اسلام را ابلاغ اسلام ناب معرفی میكند: «قيام و حركت پيامبر در تشكيل حكومت برای آن بود كه بتواند اسلام را به مردم ابلاغ كند و آنان را به سوی توحيد دعوت كند».[39] بنابراين، «... ما هم به تبع از نبیاكرم قيام كرديم، برای اينكه ملت محروم را به كمال لايق خودشان برسانيم».[40] و «میخواهيم اسلام را، لااقل، حكومتش را به يك نحوی كه به حكومت اسلام در صدر اسلام شباهت داشته باشد، اجرا بكنيم».[41] وی لزوم پایبندی به اسلام را در اجرای دستورات اسلام ناب معتقد است: «ما كه به ولايت معتقديم بايد به ضرورت تشكيل حكومت معتقد باشيم و بايد كوشش كنيم كه دستگاه اجرای احكام و ادارهی امور برقرار شود. مبارزه در راه تشكيل حكومت اسلامی لازمهی اعتقاد به ولايت است. بايد كوشش كنيم كه دستگاه اجرای احكام و ادارهی امور برقرار شود».[42] ايشان كسانی را كه به تفكيك دين و سياست قائلاند، سخت نكوهش میكند: «بايد به اين نادانان(كه جدايی دين از سياست را تفوه میكنند) گفت كه قرآن كريم و سنت رسولالله، آنقدر كه در حكومت و سياست احكام دارند، در ساير چيزها ندارند».[43] امام خمينی(ره) در پاسخ به اين افراد كه تا چند منزلی اسلام پيش میآيند، اعلام میكند: «فرياد برائت از مشركان در مراسم حج و اين يك فرياد سياسی عبادی است كه رسولالله به آن امر فرمود: حال بايد به آن آخوند مزدور كه فرياد مرگ بر امريكا و اسرائيل و شوروی را خلاف اسلام میداند گفت: تأسی به رسولالله و امر خداوند را تخطئه میكنيد و تأسی آن بزرگوار و اطاعت فرمان حقتعالی را برخلاف میدانيد و مراسم حج را برائت از كفار تنزيه میكنيد و اوامر خدا و رسول را برای منافع دنيايی خود به طاق نيسان میسپاريد و برائت و نفرين را نسبت به دشمنان اسلام و محاربان با مسلمانان و ستمگران بر مسلمانان، كفر میدانيد».[44] در منطق اقبال، مسلمان هنگامی نزد رسولاكرم(ص) سربلند است كه غل و زنجيرهای بردگی غير الله را بكشند و حاكمان زر و زور را به خاك مذلت بكشاند و به مسند آزادی برسند. اگر چنين صفاتی در يك فرد مسلمان پيدا شود، در آن صورت میتواند ادعای پيروی از پيامبر محمد(ص) را داشته باشد، وگرنه ادعای پيروی برای وی شايسته نيست.
تا غلامم در غلامی زادهام
ز آستان كعبه دور افتادهام
چون به نام مصطفی خوانم درود
از خجالت آب میگردد وجود
عشق میگويد كه ای محكوم غير
سينه تو از بتان مانند دير
تا نداری از محمد رنگ و بو
از درود خود ميالا نام او
از قيام بیحضور من مپرس
از سجود بیسرور من مپرس
جلوه حق گر چه باشد يك نفس
قسمت مردان آزاد است و بس
مرد آزادی چو آيد در سجود
در طوافش گرم رو چرخ كبود
ما غلامان از جلالش بیخبر
از جمال لازوالش بیخبر
از غلامی لذت ايمان مجو
گر چه باشد حافظ قرآن مجو
مؤمن است و پيشه او آزری است
دين و عرفانش سراپا كافری است[45]
رمز رسيدن به اين مراحل را گوش جان سپردن به پيام ناب حضرت پيامبراسلام(ص) میداند و آن امر «فارغ از ارباب دونالله» شدن است.
تا كجا طواف چراغ محفلی
ز آتش خود سوز اگر داری دلی
چون نظر در پردههای خويش باش
میپر و اما به جای خويش باش
در جهان مثل حجاب ای هوشمند
راه خلوت خانه بر اغيار بند
فردفرد آمد كه خود را وا شناخت
قومقوم آمد كه جز با خود نساخت
از پيام مصطفی آگاه شو
فارغ از ارباب دونالله شو[46]
آن كسی كه خويش را نجات دهد و به پيام ناب پيامآور دل بسپارد، میتواند بر جهانيان سروری كند.
خدا آن ملتی را سروری داد
كه تقديرش به دست خويش بنوشت
به آن ملت سر و كاری ندارد
كه دهقانش برای ديگران كشت[47]
به نظر اقبال، هر نوع قدرت، استحكام و پايداری امت مسلمانان، به خاطر وجود مقدس آن حضرت است.
قوم را سرمايه قوت از او
حفظ سر وحدت ملت از او[48]
پس با توجه به مطالب پيش گفته به اين نتيجه میرسيم كه رسيدن به اين استحكام و قدرت و سروری جهان، جز در سايهی دولت اسلامی ممكن نخواهد بود. علاوه بر آن، پيروی از سيرهی رسول در همهی زمينهها لازم و ضروری است كه اين همان پياده كردن اسلام ناب در عرصههای مختلف زندگی است.
قرآن و اهلبيت(ع)
يكی ديگر از مبانی فكری و عقيدتی ايدهی اسلام ناب محمدی امام و اقبال را بايد در ثقلين مطهرين جستوجو كرد. به نظر میرسد يكی از پايههای اساسی بازگشت به اسلام ناب محمدی، قرآن و اهلبيت اطهار(ع) هستند. امام دربارهی قرآن كه بايد در متن زندگی باشد، ولی متروك شده است، میفرمايد: قرآن مهجور گرديده است آن كتاب زندگی و كمال و جمال، در حجابهای خود ساختهی ما پنهان شده است و اين گنجينهی اسرار آفرينش در دل خروارها خاك كجفكریهای ما دفن و پنهان گرديده است و زبان انس و هدايت و زندگی و فلسفهی زندگیساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر تنزل كرده است.[49] درد دل امام همين است كه مسلمانان نه معرفت كافی نسبت به آن دارند و نه بهرهای كافی از اين كتاب بردهاند، در حالی كه همهی نيازهای مادی و معنوی بشر در اين كتاب ناب نهفته است: «در قرآن همه چيز است، ولی معالأسف ما استفاده از آن نكردهايم و مسلمانان مهجورش كردند؛ يعنی استفادهای كه بايد از آن بكنند، نكردند. بايد مردم را توجه داد.»[50] در كلام اقبال لاهوری نيز قرآن به عنوان نماد اسلام راستين محسوب میشود. وی معتقد است كه قرآن يكی از شاخصهای اسلام ناب محمدی است، ولی مسلمانان اين عامل حيات بشری را كنار گذاشته است و اگر جامعهی بشری میخواهد بر مشكلات خويش فائق آيد، بايد به اسلام راستين كه يكی از پايههای اساسی آن، كتاب ناب و خالص است، برگردد.
وی خطاب به مسلمانان میگويد: مای مسلمان! تو اسير انديشهی ديگران شدهای و از قرآن كريم بهرهای نمیبری! با قرآنی كه مصدر حيات و سرچشمهی قدرت و نيروی تو است رابطهای نداری، مگر وقتی كه مرگت فرا میرسد آنگاه سورهی(يس) را میخوانی تا به آسانی بميری. شگفتا! آن كتابی كه نازل شده تا به تو زندگی و نيرو بخشد، در موقعی تلاوت میشود كه میخواهی به سهولت و بیزحمت بميری».[51] امام معتقد است: «قرآن يك سفرهی گستردهای است كه همه از آن استفاده میكنند، ولی هر كس به وضعی استفاده میكند».[52] وی اين كتاب را برای رشد و هدايت بشريت معرفی میكند كه «آن برای رشد جهانيان و نقطهی جمع همهی مسلمانان بلكه عاليهی بشری از مقام شامخ احديت به كشف نام محمدی(ص) تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند، برساند.[53] بدان كه اين كتاب شريف، چنانچه خود بدان تصريح فرموده، كتاب هدايت و راهنمای سلوك انسانيت و مربی نفوس و شفای امراض قلبيه و نوربخش سير الیالله است.[54] كتابی است كه آدمی بايد از اينجا تا آخر دنيا تا آخر مراتب حركت بكند. يك همچون كتابی است كه هم معنويات انسان را درست میكند و هم حكومت را درست میكند. همه چيز توی قرآن هست.[55] كتاب تعمير ماديّات نيست، همه چيز است. انسان را به تمام ابعاد تربيت میكند، ماديات را در پناه معنويات قبول دارد و ماديات را تبع معنويات قرار میدهد.[56] ما يك همچون كتابی داريم كه مصالح شخصی، مصالح اجتماعی، مصالح سياسی، كشورداری و همه چيزها در آن هست.[57] قرآن مشتمل بر همهی معارف است و همهی مايحتاج بشر است».[58] به نظر اقبال، برای تنظيم نظام زندگی فردی و اجتماعی يك ملت، قانون و كتاب آيينساز نقش اساسی دارد. اگر ملتی میخواهد استوار بماند، بايد برای بقای خويش آيين و قانونی بر مبنای حق داشته باشد كه باعث ايجاد يك نظام محكم و پايدار میشود.
ملت از آيين حق گيرد نظام
از نظام محكمی خيزد دوام[59]
ولی شرط اساسی عمل و پایبندی به آن، قانون است وگرنه در غير اين صورت، آن ملت در هم میشكند.
ملتی را رفت چون آيين ز دست
مثل خاك اجزای او از هم شكست[60]
بنابراين، اقبال به همهی امت مسلمان گوشزد میكند كه به كتاب و آيين خويش عمل كنند و اگر میخواهند حقيقت مسلمانی و حقانيت امت مسلمان را كه جز اسلام ناب محمدی نيست، استوار سازند، بايد به كتاب ناب الهی عمل كنند. به نظر وی، قرآن همانند روح در پيكر امت اسلامی است و حيات و بقای آن، به همين آيين زندگی بستگی دارد و حقيقت اسلام ناب نيز همين است.
هستی مسلم ز آيين است و بس
باطن دين نبی اين است و بس
برگ گل شد چون ز آيين بسته شد
گل ز آيين بسته شد گل دسته شد[61]
از يك آيينی مسلم زنده است
اعتصامش كن كه حبلالله او است[62]
گر تو میخواهی مسلمان زيستن
نيست ممكن جز به قرآن زيستن[63]
امام معتقد است برای دريافت حقيقت اسلام ناب بايد به مفسران اين كتاب رجوع كرد كه متأسفانه در طول تاريخ آنها را از صحنه كنار گذاشتند. وی مینويسد: «از جمله مسائل اسفانگيزی كه بايد برای آن خون گريه كرد» كنار نهادن «مفسران حقيقی و قرآن آشنايان به حقايق است كه سراسر قرآن كريم را از پيامبر(ص) دريافت كرده بودند». اقبال نيز معتقد است كه اين قانون الهی در كالبد و روح اهلبيت(ع) تجلی يافته است. بنابراين، شناخت و معرفت آن منوط به اين است كه در معرفت اهلبيت(ع) كوشا باشيم و تا زمانی كه صفات آنها در وجود ما وارد نشود، نمیتوان ادراك و فهم درستی از قرآن داشته باشيم.
الله الله بای بسمالله پدر
معنی ذبح عظيم آمد پسر
رمز قرآن از حسين آموختيم
ز آتش او شعلهها اندوختيم
در ميان امت كيوان جناب
همچو حرف قلهواله در كتاب[64]
وی نيز حضرت زهرای مرضيه را برای زنان مسلمان، الگوی كامل قرار میدهد و معتقد است برای پرورش بيرقداران اسلام ناب محمدی همچون حسن و حسين(ع) الگوگيری از سيرت حضرت فاطمه(ع) لازم و ضروری است.
سيرت فرزندها از امهات
جوهر صدق و صفا از امهات
مزرع تسليم را حاصل بتول
مادران را اسوه كامل بتول[65]
به نظر اقبال، سادهزيستی و فقر واقعی مسلمانان را بايد سيرهی حيدر و صفدر و حسين جستوجو كرد.
فقر عريان گرمی بدر و حنين
فقر عريان بانگ تكبير حسين
گرمی هنگامه بدر و حنين
حيدر و صديق و فاروق و حسين
در نوای زندگی سوز از حسين
اهل حق حريت آموز حسين
امام معتقد است تعليمات اصيل اسلام، در نهضت حسينی بروز كرده است كه قيام و مبارزه عليه استعمارگران را به ما ياد میدهد: «محرم ماه نهضت بزرگ سيد شهيدان و سروران اوليای ظالم و شكستن ستمكار را به فدايی دادن و فدايی شدن دانست و اين خود سرلوحهی تعليمات اسلام است برای ملت ما تا آخر دم».[66] اقبال نيز مسلك شبيری و مكتب ناب فكری حسينی را دوری از عزلتنشينی، خانقاهی و پيكار با منكرات و فائق آمدن بر مشكلات گوناگون ابعاد زندگی اجتماعی و فردی انسان معرفی میكند «ای علمای اسلام! از خانقاها بيرون بياييد و سنت حسينی را ادا كنيد كه تنهايی خانقاهی چيزی جز اندوه و غم نيست».[67] به نظر اقبال، حقيقت ايمان در اعتقاد راسخ به تعليم قرآن و سيرهی پيامبراكرم(ص) و جانشينان وی است. مؤمن اگر علوی صفت و حسينی سيرت نباشد، نمیتواند خود را پيرو واقعی پيامبراكرم(ص) بداند. آزادی حقيقی در عمل رسولخدا(ص) علی(ع) و اولاد وی متجلی است.
از دم سيراب آن امی لقب
لاله رستاز ريگ صحرای عرب
حريت پرورده آغوش اوست
يعنی امروز امم از دوش اوست
او دلی در پيكر آدم نهاد
او نقاب از طلعت آدم گشاد
گرمی هنگامهی بدر و حنين
حيدر و صديق و فاروق و حسين[68]
حيات اسلامی در نظر اقبال، در پيروی از سيرهی امام علی(ع) است كه با پنجهی حيدری، قلعهی خيبر میگشايد.
میشناسی معنی كرار چيست؟
اين مقامی از مقامات علی است
امتان ار در جهان بیثبات
نيست ممكن جز به كراری حيات
وی حيات خويش را نيز مديون محبت امام علی(ع) و اولاد طاهرين وی میداند.
مسلم اول شه مردان علی
عشق را سرمايه ايمان علی
از ولای دودمانش زندهام
در جهان مثل گهر تابندهام
پس به نظر امام و اقبال تا زمانی كه مسلمانان به قرآن صامت و ناطق تمسك نجويند و با تعاليم و آموزههای آن عرصههای گوناگون زندگی خويش را تطبيق ندهند، نمیتوانند به آن «اسلام ناب» كه از سوی حقيقت ناب(خدا) به شخصيت ناب حضرت محمد(ص) ارزانی شده بود، دست يابند. بنابراين، مسلمانان بايد اسلام ناب را در قرآن و حافظان و مفسران واقعی آن جستوجو كنند. بهترين راه رسيدن به آن، تأسی از سيرهی اهلبيت است كه جلوهی روشن و تفصيل عملی از كتاب الهیاند.
جامعيت دين
يكی ديگر از منشأ و ريشههای اسلام ناب محمدی، خود جامعيت اسلام است. امام و اقبال به حضور دين در همهی صحنههای زندگی فردی و اجتماعی و... اعتقاد دارند و براساس اين باور، پيوسته تأكيد میورزند كه اسلام، دين جامع و كامل است و در همهی شئون زندگی و قلمرو حيات مادی و معنوی انسان، دخالت كرده است و برنامه و راهحل ارائه كرده است. امام معتقد است: «مسلكهای توحيدی و اديان آسمانی به همهی ابعاد بشر كار دارند. از پيش از تولد نوزاد انسانی، نسبت به نظام تشكيل خانواده و چگونگی تربيت او تا ديگر ابعاد زيست او در جهان برنامه دارد.[69] اسلام برای اين انسان و همه چيز يعنی از طبيعت يا ماورای طبيعت تا عالم الوهيت، مراتب دارد. اسلام، تز دارد. برنامه دارد. اسلام میخواهد انسان را يك انسانی بسازد جامع، يعنی رشد به آنطور كه هست بدهد. حظ طبيعت دارد رشد طبيعی به او بدهد، حظ برزخيت دارد، رشد برزخيت به او بدهد، حظ روحانيت دارد، رشد روحانيت به او بدهد، حظ عقلانيت دارد، رشد عقلانيت به او بدهد، حظ الوهيت دارد، رشد الوهيت به او بدهد. همهی خطوطی كه انسان دارد و به طور نقص است، الان نرسيده است، اديان آمدهاند كه اين ميوهی نارس را رسيدهاش كنند، اين ميوهی ناقص را كامل كنند».[70]
اقبال نيز به اين مطلب اشاره میكند: «اسلام يك دين جامع است. اسلام برخلاف بقيهی مذاهب، برای هر بعد از ابعاد زندگی حكمی صادر كرده است. اسلام هيچ امری از امور مسلمانان را چه فردی باشد و چه اجتماعی، از نظر دور نمیدارد».[71] امام با عمل و بيان خود، نشان میدهد اسلام همواره به سرنوشت زندگی مردم و دنيای آنان توجه داشته و دارد؛ يعنی اسلام و قرآن كريم آمدند كه انسان را به همهی ابعادی كه انسان دارد بسازند و او را تربيت كنند.[72] اقبال اسلام را بالاتر از يك دين، به عنوان يك روش و متد معرفی میكند؛ روش مبارزهی انسان با طبيعت و همهی تصورهای غلط جهان قديم: «اسلام از لحاظ مفهوم قديمی اصطلاح، يك دين نيست، بلكه يك روش است. روشی چنان آزاد كه مبارزهی بشر با طبيعت در آن تشويق میشود. در حقيقت اين مبارزه عليه همهی تصورهای دنيای قديم راجع به زندگی میشود».[73] وی معتقد است، دين جزمیگری، تشريفات و كاهنبازی نيست، بلكه كشف حقيقی انسان است: «دين در تجلبات برتر خود، نه جزمیگری و تعبد است، نه تشريفات و نه كاهنبازی...[74] اسلام كشف حقيقی انسان است»[75] و در مثنوی مسافر خويش، دربارهی چيستی دين میفرمايد:
چيست دين؟ دريافتن اسرار خويش
زندگی مرگ است بیديدار خويش
به نظر اقبال، دين نوعی تعبير از تمام وجود انسان است. بنابراين، قابل تجزيه نيست و نمیتوان يك جزء را گرفت و ديگری را دور ريخت. بايد به همهی آن عمل شود: «اسلام، حقيقت واحد غيرقابل تجزيهای است»[76] و «دين نه فكر مجرد است و نه احساس مجرد و نه عمل مجرد. بيان و تعبيری از تمام وجود آدمی است».[77] پس با توجه به اين جامعيت، دين بايد در همهی عرصههای زندگی بشر، حضور فعال داشته باشد. نمیتوان آن را در حاشيهی زندگی قرار داد. بنابراين، واقعيت اسلام ناب محمدی نيز همين است كه بايد در متن زندگی يك بشر، حضور فعال داشته باشد. با توجه به مبانی بررسی شده، به اين نتيجه میرسيم كه در انديشههای امام و اقبال، اسلام ناب محمدی دارای اساس و پايههای محكم و لايتغيری است كه اساسیترين اصل آن توحيد است و توحيد به منزلهی سرچشمه و منبع ديگر مبنا، همچون سيرهی پيامبر و اهلبيت، قرآن و دين است. بنابراين، هدف و غايت همهی اينها اين است كه پرچم كلمهی «توحيد» يا به عبارت ديگر، همان «اسلام ناب» را در سراسر گيتی به اهتزاز درآورند تا جامعهی بشری در سايهی اين پرچم توحيد، از غير الله ببرد و زنجيرهای استعمار و استكبار را بشكند و آزادی معنوی و مادی را اكتساب نمايد.
فصل دوم: ويژگیهای اسلام ناب
پس از اينكه به مهمترين مبانی امام و اقبال دربارهی اسلام ناب دست يافتيم، اينك نوبت به بررسی ويژگی و خصوصيات آن میرسد كه از لوازمات اين مبانی است. براساس اين ويژگیها میتوان اسلام ناب را از غيرناب جدا و تفكيك كرد. آنها به نوبهی خود، برای اسلام ناب محمدی ويژگیهايی بيان میكنند كه ثمرهی آن استقلال و آزادی بشريت از يوغ بردگی و اسارت مادی و معنوی جهان و جهانخواران و استعمارگران است. امام معتقد است: «اسلام ناب محمدی(ص) اسلام ائمهی هدی(ع)، اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازيانهخوردگان تاريخ تلخ و شرمآور محروميتها، كوبندهی سرمايهداری مدرن و كمونيسم خونآشام، نابودكنندهی اسلام رفاه و تجمل و اسلام التقاط و اسلام سازش و فرومايگی، اسلام مرفهين بیدرد و در يك كلمه، اسلام آمريكايی است...»[78] امام هميشه در كلام خويش، اسلام ناب محمدی را اسلام فقرا، رنجديدهها، ستمكشيدهها و... معرفی میكند: «اسلام ناب محمدی(ص) طعم فقر را چشيده، مدافع پا برهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنجديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزهجو، اسلام پاك طينتان عارف است...».[79]
وی معتقد است، وظيفهی كنونی ما بايد تفكيك اسلام ناب از اسلامهای ديگر باشد: «بايد تلاش كنيم زهد و قدس اسلام ناب محمدی را از زنگارهای تقدس مآبی و تحجرگرايی اسلام آمريكايی جدا كرده و به مردم مستضعفمان نشان دهيم».[80] اقبال نيز معتقد است اسلام ناب و واقعی، در عصر كنونی يافت نمیشود. بنابراين، با سيری در صدر اسلام، خاكنشينان، عارفان شبانگاهی، عاشقان پيامبر، راستگويان و فقيرنشينان آن روزگار را به عنوان علمدار واقعی اسلام اصيل و ناب معرفی میكند و نيز امام علی(ع)، حسين(ع)، ابوذر، سلمان و ديگر صحابه پيامبر را به عنوان نمادهای اسلام ناب محمدی معرفی میكند و در پی آن است تا همان ذوق و يقين و فقر و نالهای سحرگاهی را در ميان مسلمان عصر خويش نيز ايجاد كند. به نظر وی «مسلمانان مالك انديشهها و كمال مطلوبهای نهايی مطلق مبتنی بر وحی میباشند كه چون از درونیترين ژرفنای زندگی بيان میشود، به ظاهری بودن صوری آن رنگ باطنی میدهد... بسيار شايسته است كه مسلمان امروز وضع خود را بشناسد و زندگی اجتماعی خود را در روشنی اصول اساسی بنا كند و از هدف اسلام كه تاكنون به صورت جزئی آشكار شده، آن دموكراسی روحی را كه غرض نهايی اسلام است، بيرون بياورد و به كامل كردن و گستردن آن بپردازد».[81] اقبال بر اين باور است كه «بشريت امروز نيازمند سه چيز است: تعبير روحانی از جهان، آزادی روحانی فرد و اصولی اساسی و دارای تأثير جهانی كه تكامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجيه كند.»[82] به نظر وی، چنين نيازمندیها را فقط دين اسلام میتواند برآورده كند و چنين اسلامی همان اسلام راستين است كه در كلام امام، به صراحت «اسلام ناب» تعبير میشود.
عينيت دين و سياست
يكی از عمدهترين ويژگیهای اسلام ناب محمدی، عينيت دين و سياست است. اين نكته به نوبهی خود بسيار اهميت دارد. امام و اقبال به شدت به عينيت دين و سياست معتقدند. امام مقولهی تفكيك دين و سياست را به خاطر عدم معرفت اسلام میداند: «اين معنا را كه كسی بگويد اسلام به زندگی چه كار دارد، اين جنگ با اسلام است. اين نشناختن اسلام است. اسلام با سياست چه كار دارد، اين جنگ با اسلام است».[83] وی معتقد است حتی سياستهای مدرن نيز از اسلام سرچشمه میگيرد: «والله اسلام تمامش سياست است، اسلام را بد معرفی كردهاند. سياست مدرن از اسلام سرچشمه میگيرد...».[84] به نظر ايشان، تفكيك دين از سياست، كيد دشمنان دين است و منحصر كردن اسلام به مسائل عبادی صرف و دعا و... همان كاری است كه با آيين مسيحيت كردهاند: «يكی از بدترين چيزی كه از اجانب در ميان مردم و در ميان خود ما القا كردند، اين است كه اسلام برای اين است كه ما همان عبادت بكنيم، چنان كه مذهب مسيح را هم مسخ كردند، مذهب مسيح مسخ شد. مسيح هرگز نمیشود كه دعوتش اين باشد كه فقط عبادت بكنيد، ظلم را بگذاريد به كار خودشان. اين نمیشود، نبی نمیتواند اينطور باشد، مسخ شده است. اينها اسلام را در نظر ما، در نظر جاهلين مسخ كردند. اسلام را به صورت ديگری نشان دادند و اين از كيدهايی بود كه با نقشهها پياده شده است و ما خودمان هم باور كرديم، آخوند را به سياست چه؟ حرف، حرف استعمار است. آخوند را به سياست چه؟ «ساسهالعباد» در دعای جامعه، زيارت جامعه است چطور امام(ع) را به سياست آره، اما آخوند را به سياست نه...».[85]
اقبال نيز معتقد است عينيت دين و سياست از ضرورتهای دينی ماست و پيام وحی آسمانی نيز همين است: «قرآن ضروری میبيند تا دين و دولت، اخلاق و سياست را در يك وحی با هم پيوند دهد...».[86] به نظر وی، دين و دنيا، معنا و مادهی جدا و مجزای از يكديگر نيستند، بلكه يك حقيقتاند. در اسلام دين و دنيا دو ناحيهی مجزای از يكديگر نيستند، بلكه دين، حقيقت واحد غيرقابل تجزيه است: «در اسلام يك حقيقت واحد وجود دارد كه چون از يك ديدگاه به آن نظر شود، دستگاه دينی است و چون از ديدگاه ديگری ديده شود، دستگاه حكومت است. اين درست نيست كه گفته شود دستگاه دين و دولت دو جانبه يا دو روی يك چيزاند. اسلام حقيقت واحد غيرقابل تجزيه است كه بنا بر آنكه نقطه تغيير كند، اين يك میشود و يا آن يك».[87] ايشان، در اشعاری به زبان اردو میفرمايد: مذهب را نمیتوان از سياست جدا كرد، چه جمهوريت باشد و چه سلطنت. چون در صورت تفكيك اين دو از هم، جز چنگزی، سفاكی و خونريزی چيزی باقی نمیماند.[88]
امام از قول حضرت امير(ع) هدف حكومت اسلامی را اجرای حق و نابودی باطل قلمداد میكند «حكومت برای هدفهای عالی؛ يعنی برای اجرای حق و از بين بردن باطل است، نه برای به دست آوردن منصب و مقام».[89] بنابراين، «عهدهدار شدن حكومت فی حد ذاته شأن و مقامی نيست، بلكه به وسيلهی انجام وظيفهی اجرای احكام و برقراری نظام عادلانهی اسلام است».[90] علامه اقبال نيز برای احيای كلمهی توحيد كه همان اجرای حق و نابودی باطل است، تشكيل حكومت اسلامی را امری ضروری و لازم میداند. از نظر وی، حكومت برای احيای فرهنگ توحيدی وسيلهی عملی است؛ يعنی اگر حكومت مقتدر الهی وجود نداشته باشد، احكام توحيدی از سوی دشمنان توحيد منزوی و گوشهگير میشوند و حتی از بين بروند. اسلام به عنوان دستگاه حكومت، وسيلهای عملی است برای آنكه اصل توحيد را عامل زندهای در زندگی عقلی و عاطفی نوع بشر قرار دهد. اسلام وفاداری نسبت به خدا را خواستار است، نه وفاداری نسبت به حكومت استبدادی را و چون خداوند، بنيان روحانی هر زندگی است، وفاداری به خدا عملاً وفاداری به طبيعت مثالی خود آدمی است. بنابراين، يكی از روشنترين ويژگیهای اسلام ناب اين است كه دين و سياست را از يكديگر جدا نكنيم، بلكه دين را عين سياست بدانيم.
قيام عليه مستكبران و حمايت از مستضعفان
يكی ديگر از مهمترين ويژگیهای اسلام ناب محمدی در انديشهی امام و اقبال، قيام عليه باطل و ستمگران و حمايت از مستضعفان و ستمديدگان است. در بيانات و نامههای امام، نمونههای زيادی در اينباره وجود دارد؛ مثل: دعوت مسلمانان به قيام عليه استكبار جهانی، دعوت ملت عراق و مصر به قيام، دعوت به قيام عليه اسرائيل(روز قدس)، دعوت علمای اسلام به قيام، دعوت علمای مسيحيت به قيام، دعوت به ظلمستيزی و عدم سازش با ستمگران و... ايشان در يكی از بيانات خويش میفرمايد: «من با اطمينان میگويم اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلت مینشاند. اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدودهی خود را يكی پس از ديگری برطرف و سنگرهای كليدی جهان را فتح خواهد كرد».[91] در جای ديگر، قلمرو و حد و مرز قيام اسلامی را مشخص میكند: «ما میگوييم تا شرك و كفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستيم... ما تصميم داريم پرچم «لا الهالاالله» را بر قلل رفيع كرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوريم».[92] اقبال نيز اسلام راستين و واقعی را اسلامی میداند كه جوهرهی توحيد را در دلهای توحيدپرستان تجلی دهد و همه نوع شرك و بتپرستی در هر قالبی كه باشد را محو كند: «اسلام برای مبارزه عليه بتپرستی ظهور كرد،اسلام نمیتوانست بتپرستی را به هيچوجه تحمل كند. بر عهدهی ماست كه با همهی صور مختلف بتپرستی مبارزه كنيم».[93] امام معتقد است خاصيت اسلام راستين اين است كه مجاهدت، شهامت و مبارزه عليه زورگويی و ستمگری را ياد دهد: «اسلام مكتبی است كه انسانها را به گونهای میسازد كه به جز حق و مبدأ خلق، به هيچ مكتبی تسليم نشوند و تحت هيچ قدرتی واقع نگردند»[94] و «اسلام مكتبی است كه نمیگذارد اجانب بر مسلمانان حكومت بكنند، اسلام است كه جلوی زور را میگيرد، جلوی ديكتاتوری را میگيرد».[95]
اقبال نيز معتقد است لازمهی دين ناب محمدی، مجاهدپروری است؛ زيرا افقهايی كه اسلام ناب در آموزههای خود پيش روی دينداران مینهد، آنها را شجاع بار میآورد و جز خوف خدا در دل آنها نمیپروراند. مسلمان واقعی اولين درسی كه از اسلام ناب میگيرد، شهامت و شجاعت در مقابل غير خدا و تكيه بر قدرت لايزال الهی است.
با تو گويم سر اسلام است شرع
شرع آغاز است و انجام است شرع
ای كه باشی حكمت دين را امين
با تو گويم نكته شرع مبين
شرع میخواهد كه چون آيی به جنگ
شعله گردی و اشكافی كام سنگ
آزمايد قوت بازوی تو
مینهد الوند پيش روی تو
باز گويد سرمه ساز الوند را
از تف خنجر گداز الوند را
شارع آيينشناس خوب و زشت
بهر تو اين نسخه قدرت نوشت
از عمل آهن عصب میسازدت
جای خوبی در جهان اندازدت
خسته باشی استوارت میكند
پخته مثل كوهسارت میكند
هست دين مصطفی دين حيات
شرع او تفسير آيين حيات
گر زمينی آسمان سازد تو را
آنچه حق میخواند آن سازد تو را
صيقلش آيينه سازد سنگ را
از دل آهن ربايد زنگ را[96]
بنابراين، اسلام ناب محمدی اسلامی است كه به انسان شجاعت و شهامت عطا میكند، قيام عليه ستمگران و جهانخواران را آموزش میدهد و در نتيجه، درس حمايت از مستضعفان را ياد میدهد.
اسلام و سادهزيستی
امام و اقبال با وجود اينكه معتقدند اسلام در همهی ابعاد زندگی انسان دخالت میكند، ويژگی اسلام راستين و ناب را سادهزيستی آن میدانند. به طوری كه سادهزيستی را ويژگی همهی مكاتب الهی معرفی میكنند. تأكيد امام بيشتر به علما و روحانيون و مسئولان و دستاندركاران حكومت اسلامی اين بوده است كه سادهزيستی را حفظ كنند و دنبال رفاهزدگی و دنياطلبی نروند.[97] اقبال نيز سادهزيستی را يكی از ويژگیهای عمدهی اسلام ناب معرفی میكند و معتقد است: اين حيدر كرار و سلمان، با وجود اينكه سرور امت اسلامی بودند، سادهزيستی را اختيار كردند. آنان سرمايهای جز شمشير و قرآن نداشتند. بنابراين، بر مسلمانان امروز لازم است كه اگر به آن شكوه و عظمت اسلامی میخواهند برسند، از رفاه و دنيازدگی بر حذر باشند.
سروری در دين ما خدمتگری است
عدل فاروقی و فقر حيدری است
آن مسلمانان كه ميری كردهاند
در شهنشاهی فقيری كردهاند
در امارت فقر را افزودهاند
مثل سلمان در مدائن بودهاند
حكمرانی بود و سامانی نداشت
دست او جز تيغ و قرآنی نداشت
پس، سادهزيستی يكی از مهمترين ويژگیهای اسلام ناب محمدی است. همين سادهزيستی است كه انسان را از وابستگیهای ديگر رهايی میبخشد و يك مرد مجاهد بار میآورد.
ويژگیهای اسلام غير ناب
امام و اقبال به شاخصها و ويژگیهای متعددی اشاره میكنند كه بيانگر اسلام غير ناب و يا به عبارت امام خمينی «اسلام آمريكايی» است. امام با قاطعيت و جديت ويژگیهای اسلام آمريكايی را معرفی و سپس محكوم میكند تا بتوان به اسلام اصيل و ناب محمدی دست يافت، ولی در افكار و انديشهی اقبال اين چنين اسلام را میتوان به اسلام خانقاهی و صوفیگری تعبير كرد. امام میفرمايد: «اسلامی وجود دارد كه با اسلام ناب در تعارض است و با توجه به آنكه آمريكا مهمترين منشأ فساد در عصر حاضر است، چنين اسلامی مخالف با منافع آنها نيست. از اينرو، با توسل به چنين اسلامی، نمیتوان حق مظلومی را از اين ظالمان گرفت و از آنجا كه كسانی به سراغ چنين اسلامی میروند كه منفعت شخصی و رفاه فردی را بر مصلحت دين و ملت ترجيح میدهند، با وجود اين در صورت نشستن بر سرير حكومت جامعهی اسلامی، با احساس كوچكترين خطر، حاصل همهی زحمات ملت را يك شبه بر باد میدهند، زيرا آنها هرگز عمق راه طی شده را نديدهاند».[98] وی معتقد است حاميان اين اسلام بايد شناخته شوند و از جامعهی مسلمانان متروك گردند: ما افرادی را كه طرفدار اسلام سرمايهداری، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بیدرد، اسلام منافقين، اسلام راحتطلبان، اسلام فرصتطلبان و در يك كلمه، اسلام آمريكايی هستند، طرد كرده و به مردم معرفی میكنند». اقبال در قصيدهای با عنوان «وصيت ابليس به شاگردان سياسیاش»، سه دستور ابليس به شاگردانش را چنين بيان میكند كه بيانگر اسلامی است كه امام وی را اسلام آمريكايی معرفی میكند:
1. تلاش كنيد روح نبوی و محمدی را از كالبد مجاهدی كه بر فقر و تنگدستی خود صبر میكند، خارج سازيد.
2. افكار غربی را در ميان عربها رواج دهيد و ميراث دينی اهل حرم را از آنها بگيريد تا اسلام را از خاستگاه اوليهی آن(حجاز و يمن) بيرون كنيد.
3. افغانها از غيرت دينی برخوردارند، برای از بين بردن اين غيرت دينی، طلاب ، علما و رهبران آنها را سركوب و از وطنشان اخراج كنيد.[99]
مهمترين مواردی كه به عنوان اسلام غير ناب و يا اسلام آمريكايی در افكار آن بزرگان معرفی شدهاند، عبارتاند از:
1. اسلام مقدس مآبها؛
2. تفكيك ديانت و سياست؛
3. اسلام راحتطلبان.
اسلام مقدس مآبها
يكی از مهمترين ويژگیهای اسلام آمريكايی و غيرناب و يا اسلام خانقاهی در افكار امام و اقبال، مقدس مآبی است. از آنجا كه اين گروه به ظواهر اسلام اهميت زيادی میدهند، شناخت آنها از مسلمانان واقعی، كاری بس دشوار است و به همان اندازه نيز خطرناكاند؛ زيرا آنها در عمق جامعهی اسلامی نفوذ كردهاند و جدا ساختن آنها از مسلمانان واقعی، نياز به درايت بيشتری دارد. امام بدينگونه دربارهی خطر آنها هشدار میدهد: «در حوزههای علميه هستند افرادی كه عليه انقلاب و اسلام ناب محمدی(ص) فعاليت دارند. امروزه عدهای با ژست تقدس مآبی چنان تيشه به ريشهی دين و انقلاب و نظام میزنند كه گويی وظيفهای غير از اين ندارند. خطر تحجرگرايان و مقدسنمايان احمق در حوزههای علميه كم نيست. طلاب عزيز لحظهای از فكر اين مارهای خوش خط و خال كوتاهی نكنند. اينها مروج اسلام آمريكايیاند و دشمن رسولالله».[100] وی معتقد است كه پانزده خرداد 42، مقابله با گلولهی تفنگ و مسلسل شاه نبود كه اگر تنها اين بود، مقابله را آسان میكرد، بلكه علاوه بر آن از داخل جبههی خودی گلولهی حيله و مقدس مآبی و تحجر بود: «گلولهی زخم زبان و نفاق و درويی بود كه هزار بار بيشتر از باروت و سرب، جگر و جان را میسوخت و میدريد».[101]
بنابراين، تأكيد داشتند كه طلاب جوان بايد بدانند كه پروندهی تفكر اين گروه، همچنان باز است و شيوهی مقدس مآبی و دينفروشی عوض شده است.[102] ولی اقبال از اين مقدسنما و مقدس مآبها، به تأويلگرايان و باطنیگران و خانقاهنشينان تعبير میكند. وی میفرمايد: «شايد در شرق اين باطنیگری بيش از هر جای ديگر خرابی به بار آورده باشد. به جای آنكه به تكميل نيروهای درونی انسان ميانه حال مدد برساند و او را برای سهيم شدن در سير تاريخ آماده كند، ترك دنيای باطنی به وی آموخته و او را كاملاً از نادانی و بندگی روحی خويش خرسند نگاه داشته است».[103] اقبال، كسانی را كه مروج چنين اسلامیاند و فقط مفاهيم باطنی دين چسبيدهاند را به مسلك و مكتب «گوسفندان» تعبير میكند.[104] امام به ريشهيابی و منشأ مقدسنماها اشاره میكند و معتقد است مروجين چنين اسلامی در مدارس و حوزهها تولد میيابند: «امروز جامعهی مسلمانان طوری شده كه مقدسين ساختگی، جلوی نفوذ اسلام و مسلمانان را میگيرند و به اسم اسلام صدمه میزنند. ريشهی اين جماعت كه در جامعهی ما وجود دارد، در حوزههای روحانيت است. در حوزههای نجف و قم و مشهد اينها هستند كه اگر يك نفر بگويد بياييد زنده باشيد، بياييد نگذاريد ما زير پرچم ديگران زندگی كنيم با او مخالفت میكنند».[105]
وی به اهمترين مروجين اسلام آمريكايی كه كانون و مركز ترويج چنين اسلامی شدهاند، به شكل وهابيت اشاره میكند: «مگر مسلمانان نمیبينند كه امروز مراكز وهابيت در جهان به كانونهای فتنه و جاسوسی مبدل شدهاند كه از يك طرف اسلام اشرافيت، اسلام ابوسفيان، اسلام ملاهای كثيف درباری، اسلام مقدس نماهای بیشعور حوزههای علمی و دانشگاهی، اسلام ذلت و نكبت، اسلام پول و زور، اسلام فريب و سازش و اسارت، اسلام حاكميت سرمايه و سرمايهداران بر مظلومين و پا برهنهها و در يك كلام(اسلام آمريكايی) را ترويج میكنند و از طرف ديگر، سر بر آستان سرور خويش امريكايی جهانخوار میگذارند؟».[106] اقبال نيز ريشه و بنياد آنها را در مدارس پيدا میكند و همچون امام، ناله و فرياد میزند كه علمای درباری، مدارس و حوزههای متحجر، چنين اسلامی را ترويج میكنند كه باعث حاشيه رفتن اسلام ناب محمدی شده است. چنين اسلامی نه دارای معرفت و نظريه است و نه جذبه، محبت و زندگی پر جنبوجوشی دارد.[107]
امام معتقد است اينها به اسم اسلام، اسلام ناب محمدی را مورد هدف قرار میدهند و با اشاره به مقدس نماهای صدر اسلام كه جلوی اسلام ناب را گرفتند، منشأ اين خط را معرفی میكند: «ما بايد اين تأسف را به گور ببريم كه نگذاشتند آنطوری كه حضرت امير میخواست حكومت تشكيل بدهد. جنگهايی كه در داخل پيش آوردند، آنهايی كه مدعی اسلام بودند و با اسم اسلام با ايشان معارضه كردند و با اسم اسلام، اسلام را كوبيدند و با اسم قرآن كريم، ايشان را از مقصد بازداشتند. اگر آن حيلهای كه معاويه و عمروعاص به كار بردند بودند، آنهايی كه از طبقهی مقدسين به اصطلاح بودند، مانع نشده بودند از اينكه حضرت امير بشكند آن حيله را و آن حيله شكسته میشد، سرنوشت اسلام غير از اين بود كه حالا هست، نه غير از آن بود كه بعدها بود. شايد قضايای امام حسن(ع) و آن ابتلائاتی كه او پيدا كرد و قضيهی كربلا پيش نمیآمد و جرم و گناه همهی اين امور به گردن آن مقدسين نهروان بود كه لعنت خدا از ازل تا ابد با آنها باشد يك دسته به اسم اسلام به دشمنی برخاستند و يك دسته احمق هم كه اطراف ايشان بودند، باز به اسم قرآن دست ايشان را بستند، دست امير مؤمنان را».[108]
دقت در بيانات امام، اين حقيقت تلخ را روشن میسازد كه ضربههای جبرانناپذيری به وسيلهی اين افراد بر پيكر اسلام و جامعهی مسلمانان وارد شده است. وی میفرمايد: «خون دلی كه پدر پيرتان از اين دستهی متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختیهای ديگران نخورده است».[109] اينان هميشه خواهند بود و فقط شيوهی دينفروشی عوض شده است. اين افراد چنان ضرباتی بر پيكر اسلام و مسلمانان وارد كرده و میكنند كه بزرگترين انسانها را نيز دچار مشكل میكند. كسانی كه به تعبير زيبای اميرمؤمنان(ع)، مردنمايان نامردی هستند كه هدفی جز تيشه به ريشهی دين زدن ندارند: «آنقدر كه اسلام از اين مقدسين روحانینما ضربه خورده است، از هيچ قشر ديگر نخورده است...».[110] بنابراين، «ما گاهی به خدمتگزاران قرآن هم نمیتوانيم حالی كنيم كه اسلام از سياست جدا نيست».[111] اقبال میگويد: حقيقت اسلام ناب محمدی در رسومات و خرافات عوام گم شده است. خطيبان ملت اسلاميه و صوفیهای امت اسلاميه، هر دو از سوز درون اسلام محمدی تهی شدهاند؛ اولی در مشاجرات لفظی زندانی شده است و دومی در مقامات غيرواقعی و تأويلهای شرق گم شده است كه جز عزلت و گوشهنشينی ثمرهی ديگری ندارد.[112] به نظر وی، ضربههايی كه حاميان اسلام خانقاهی بر پيكر اسلام ناب محمدی وارد میكنند، عبارتاند از:
الف) تأويلهای شخصی و نادرست از دين محمدی كه حتی باعث شگفتزدگی خدا و پيامبر(ص) میشود.
ز من صوفی و ملا سلامی
كه پيغام خدا گفتند ما را
ولی تأويلشان در حيرت انداخت
خدا و جبرئيل و مصطفی را[113]
لازمهی اين تأويلهای نابخردانه، مردگی و انزوای قرآن حكيم میشود.
زنده قومی بود از تأويل مرد
آتش او در ضمير او فسرد
عقل و نقل افتاد در بند هوس
منبرشان، منبركاك است و بس[114]
بند صوفی و ملا اسيری
حيات از حكمت قرآن نگيری
به آياتش تو را كاری جز اين نيست
كه از يسن او آسان بميری[115]
چنين مقدسنماهايی با جوهرهی اسلام ناآشنايند و از آن اطلاع چندانی ندارند.
بيا ساقی بگردان ساتگين را
بيفشان بر دو گيتی آستين را
حقيقت را رندی فاش كردند
كه ملاكم شناسند رمز دين را[116]
باعث رسوايی دين میشوند و به قرآنفروشی میپردازند.
دين حق از كافری رسواتر است
ز آنكه ملا، مؤمن كافرگر است
از شگرفیهای آن قرآن فروش
ديدهام روحالامين را در خروش[117]
بنابراين، يكی از ويژگیهای عمدهی اسلام غيرناب و آمريكايی، مقدس مآبی، خانقاهنشينی، عزلتگزينی و يا باطنیگری ضد دين محمدی است و خطر اين ديندزدان ديننما بسيار خطرناكتر و جدیتر است، چون اينها در شكل و لباس دين محمدی روح و جان آن را مجروح و در نهايت، بیجان میسازند.
جدايی دين از سياست
يكی ديگر از شاخصهای عمدهی اسلام غيرناب، جدايی دين از سياست است. اين مقوله در واقع از مبانی انديشهی غربی است كه از قرنها پيش و از زمان رنسانس بيان شده است و به تدريج بر همهی ساحات معرفتی و نظری سياستمداران و انديشمندان روحانی و غير روحانی غربی حاكم شده است. امام و اقبال با تذكر به اين نكته، درصدد رد و طرد اين مفهوم از دامن اسلام هستند و در مقابل آن، اسلام را دينی میدانند كه با سياست عجين شده است و از آن قابل تفكيك نيست. امام میفرمايد: «شعار سياست از دين جداست، از تبليغات استعماری است كه میخواهند ملتهای مسلمان را از دخالت در سرنوشت خويش باز دارند. در احكام مقدس اسلام بيش از امور عبادی در امور سياسی و اجتماعی بحث شده است».[118] به نظر وی، غربیها به خاطر منافع خودشان شعار تفكيك دين از سياست را در گوش شرقیها زمزمه كردهاند: «اين معنا كه دين از سياست جداست، اين مطلبی است كه استعماریها انداختهاند در دهن مردم و میخواهند به واسطهی اين، دو فرقه را از هم جدا كنند؛ يعنی آنهايی كه عالم دينی هستند، علیحدهشان كنند و آنهايی كه غير عالم دينی هستند، علیحدهشان كنند. سياسيون را از بقيهی مردم جدا بكنند تا استفادههايشان را بكنند. اگر قوا با هم مجتمع بشوند، آنها میدانند كه با اجتماع قوا نمیتوانند اينها منافعی را كه میخواهند ببرند و لهذا دامن به اين تفرقهها زدهاند زياد».[119] اقبال نيز منشأ تفكيك دين از سياست در غرب را دين كليسايی و سياست ماكياولی میخواند كه ربطی به دين و سياست اسلامی ندارند.
تا سياست، مسند مذهب گرفت
اين شجر در گلشن مغرب گرفت
قصه دين مسيحايی فسرد
شعله شمع كليسايی فسرد
اقبال همهی كسانی را كه به تقليد از غرب، به جدايی دين از سياست قائل شدهاند و آرمان خود را در غربی شدن میجويند، مذمت كرده است و از آنها به «حرامزادگان كليسا مردان» تعبير میكند. از نظر وی، پيروی از اينان جز ابلهی چيز ديگری نيست؛ زيرا اين نمیتواند واقعيت اسلام ناب محمدی باشد، بلكه چنين اسلامی، اسلام تنپرستان و كمظرفيتهاست كه از جوهر اسلام ناب كه همان توحيد است، تهی و خالی است.
داغم از رسوايی اين كاروان
در امير او نديدم نور جان
تنپرست و جاه مست و كم نگه
اندرونش بینصيب از لااله
در حرم زاد و كليسا را مريد
پرده ناموس ما را بردريد
دامن او را گرفتند ابلهی است
ينه او از دل روشن تهی است
اندرين ره تكيه بر خود كن كه
مرد صيد آهو با سگ كوری نكرد
آه از قومی كه چشم از خويش بست
دل به غير الله داد از خود گسست
امام میفرمايد: «در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آن وقتی كه انحراف در كار نبود، سياست و ديانت توأم بودند. اين آخوندهای درباری و اين به اصطلاح سلاطين آمريكايی يا شوروی، يا بايد پيغمبر و پيغمبران را و خلفای پيغمبر و پيغمبران را تخطئه كنند يا بايد خود و حكومتهای خود را تخطئه كنند».[120] بنابراين، شعار عمدهی حاميان اسلام آمريكايی و غيرناب، تفكيك دين از سياست است كه عمدهترين دليل آن، تسلط غربیها بر منافع ملی شرقیهاست.
اسلام راحتطلبان
سعی و تلاش طرفداران اسلام راحتطلبی به اين دليل است كه راحتطلبی را با دينداری يكجا جمع كنند و در اين امر شكی نيست آنچه كه معارض با راحتطلبی و منفعت شخصی آنها باشد را نخواهند پذيرفت و برای حفظ رفاه خويش، از كمك به ديگران پرهيز میكنند و همه چيز را برای منافع خويش میخواهند. حضرت امام با افشاگری خويش، چهرهی كسانی كه منافع خود را بر احكام دين مقدم میكنند به خوبی روشن كرد: «از صدر اسلام تاكنون دو طريقه، دو خط بوده است؛ يك خط، خط اشخاص راحتطلب كه همهی همشان به اين است كه يك طعمهای پيدا بكنند و بخورند و بخوابند و عبادت خدا هم آنهايی كه مسلمان بودند میكردند؛ اما مقدم هر چيزی در نظر آنها راحتطلبی بود يك دستهی ديگر هم انبيا بودند همهی عمرشان را صرف میكردند در اينكه با ظلمها و با چيزهايی كه در ممالك دنيا واقع میشود، همشان را اينها صرف میكردند در مقابله با اينها... من در طول نهضت، اشخاصی را ديدم، بسيار هم مردم نمازخوان و ملا و معتبر و اينها بودند، ولی در همان يورش نخست كه سازمان امنيت برد و يك دستهای را اذيت كرد و زد، راحتطلبی را برداشتند و انتخاب كردند و كنار نشستند و حالا يا ساكت نشستند و يا بعضی هم ساكت نشدند و كنار ننشستند؛ يعنی موافقت كردند با دستگاه».[121] از نظر اقبال نيز افرادی نمازخوان و حامی دين وجود دارند كه بر وفق مراد صاحبان قدرت، دين را تفسير میكنند تا رفاه بدنشان را بخرند و اينها بدين ترتيب باعث تفرقهی مسلمانان میشوند. بنابراين، بايد يك موسای زمان پيدا شود تا با اينها به مبارزه برخيزد.
حكمت ارباب كين مكر است و فن
مكر و فن؟ تخريب جان، تعمير تن
مكتب از تدبير او گيرند نظام
مراد او كند تجديد دين
از دم او وحدت قومی دو نيم كس
حريفش نيست جز چوب كليم[122]
پس پيروان و مدعيان آن اسلام غيرواقعی، تنپروران و راحتطلباناند كه منافع شخصی و راحتطلبیشان بر همهی باورها و اعتقادات آنها مقدم است. با توجه به مطالب پيش گفته درمیيابيم كه اسلام ناب محمدی و اسلام غيرناب در تعارض و ضديت با يكديگرند. اسلام ناب آميخته و عجين شده با سياست است و به هيچوجه عزلتنشينی و گوشهنشينی را قبول نمیكند، در حالی كه اسلام غير اصيل به خاطر چپاولگری و ستمگری، دين را از سياست جدا میكند و به امور عبادی و شخصی محصور میكند. اسلام ناب در عين سادهزيستی، درس تسخير كائنات، مجاهدت و شهامت میدهد، در حالی كه اسلام غيرناب، در عين ثروتاندوزی و راحتطلبی، درس ترس و هراس و ستمپذيری را آموزش میدهد. پس در واقع، دو نوع اسلام وجود دارد. بنابراين، مسلمانان برای بازگشت به هويت خويش بايد به اسلام ناب محمدی برگردند.
فصل سوم: مطالب سهگانه
در اين فصل به سه مطلب اشاره میكنيم و بررسی تفصيلی را به عهدهی خوانندگان میگذاريم؛ زيرا اولاً: برای بيان مطلب اول و دوم نياز به چندين جلد كتاب داريم و در چند جمله قابل بيان نيست؛ ثانياً: بحثی دربارهی اين دو مطلب، مورد نظر ما نبوده است.
مطلب اول: شيوهها و راهكارها
اينجا به طور اجمالی به اين نكته اشاره میكنيم كه از نظر امام امت و حكيم امت اسلامی، چه راهكارهايی برای رسيدن به اسلام ناب محمدی وجود دارد؟ به طور كلی میتوان به سه شيوه از عمدهترين راهكارها و شيوهها اشاره كرد كه ريشهی آنها در كتاب و سنت يافت میشود:
1. امت اسلامی؛
2. اتحاد اسلامی؛
3. حاكميت اسلامی.
لازم به ذكر است، همانطور كه دينداران واقعی برای رسيدن به اسلام ناب محمدی، راهكارها را بيان كردهاند، دشمنان اسلام ناب محمدی و حاميان اسلام آمريكايی و خانقاهی نيز برای رسيدن به اهداف شيطانی خويش راهكارها و شيوههايی را اتخاذ كردهآند كه عمدهترين آنها عبارتاند از:
1. تجزيهطلبی در جهان اسلام؛
2. تفرقهافكنی در جهان اسلام؛
3. ترويج جمهوری اسلامی(به روش آمريكايی).
يعنی: تحميل عمال خويش بر جوامع مسلمان، معرفی ناقص اسلام، تحريفها در اسلام، زور و نابودی طرفداران اسلام ناب.
مطلب دوم: رسالت ما در قبال اسلام ناب
در اينجا به رسالتی كه در قبال اسلام ناب محمدی متوجه علمداران آن میشود، اشارهی كوتاهی میكنيم. توجه اين رسالت بيشتر به طبقهی علما و دانشمندان متعهد و دردمند اسلام و مسلمانان میشود. امام در اينباره میفرمايد: «بزرگترين فرق روحانيت و علمای متعهد با روحانینماها در همين است كه علمای مبارز اسلام هميشه هدف تيرهای زهرآگين جهانخواران بودهاند و اولين تيرهای حادثه، قلب آنان را نشانه رفته است، ولی روحانی نماها در كنف حمايت زرپرستان دنياطلب، مروج باطل يا ثناگوی ظلم و مؤيد آنان بودهاند. تا به حال يك آخوند درباری يا يك روحانی وهابی را نديدهايم كه در برابر ظلم و شرك و كفر، خصوصاً در مقابل شوروی متجاوز و آمريكايی جهانخوار ايستاده باشد. همانگونه كه يك روحانی وارسته عاشق خدمت به خدا و خلق خدا را نديدهايم كه برای ياری پابرهنگان زمين، لحظهای آرام و قرار داشته باشد و تا سر منزل جانان، عليه كفر و شرك مبارزه نكرده باشد».[123] امام با وجود اينكه تمييز و تفكيك اسلام آمريكايی از اسلام ناب محمدی(ص) را كاری بس دشوار میداند، ولی زدودن اسلام آمريكايی را از رسالت وظايف مهم دينداران متفكر میداند. ايشان میفرمايد: «راه مبارزه با اسلام آمريكايی از پيچيدگی خاصی برخوردار است كه همهی زوايای آن بايد برای مسلمانان پا برهنه، روشن شود كه متأسفانه هنوز برای بسياری از ملتهای مسلمان، مرز ميان اسلام آمريكايی و اسلام ناب محمدی و اسلام پابرهنگان و محرومان و اسلام مقدس نماهای متحجر و سرمايهداران خدانشناس و مرفهين بیدرد، كاملاً مشخص نشده و رو در رو وجود داشته باشد، از واجبات سياسی بسيار مهمی است وظيفهی همه علماست كه با روشن كردن اين دو تفكر، اسلام عزيز را از شرق و غرب نجات دهند».[124]
اقبال نيز با توجه به شرايط دوران خويش و حقانيت اسلام محمدی، خواستار بازنگری كامل در كل دستگاه مسلمانی ماست: «وظيفهای كه مسلمان اين زمان در پيش دارد، بسيار سنگين است. بايد بیآنكه كاملاً رشتهی ارتباط خود را با گذشته قطع كند، از نو در كل دستگاه مسلمانی بينديشد».[125] وی رسالت خويش را نيز چنين اعلام میكند: «كوشش من آن بوده است گرچه به صورت جزئی هم باشد، به اين نيازمندی جواب بدهم. سعی كردهام كه با توجه به سنت فلسفی اسلام و در نظر گرفتن ترقيات اخير رشتههای جديد علم و معرفت، فلسفهی دينی اسلامی را احيا و نوسازی كنم».[126] اقبال، علمای درباری را سرزنش میكند و به عزلتنشينی و خانقاهپرستیشان خرده میگيرد. به نظر وی، حقيقت اسلام ناب محمدی اين است كه انسان مانند حسين(ع) عليه طاغوت قيام كند و پرچم توحيد را برای هميشه با خون خويش سرخرو كند. در شعری به زبان اردو به اين مطلب اشاره میكند: «ای علمای اسلام! از خانقاها بيرون بياييد و سنت حسينی را ادا كنيد كه تنهايی خانقاهی چيزی جز اندوه و غم نيست».[127] بنابراين، رسالت ما اين است كه به معرفی اسلام ناب بپردازيم و در تمييز آن از اسلام آمريكايی، كوشا باشيم، ولو در اين راه دشواری و مشكلات فراوان و يا شهادت نصيب ما شود.
مطلب سوم: رؤيای اقبال، در حقيقت امام
در عصری كه اقبال میزيست، رؤيای اسلام ناب محمدی و وحدت امت اسلامی را میديد و برای ايجاد حاكميت اسلامی بر پايهی امت واحده تلاشهای فراوانی انجام میداد، ولی با توجه به مسائل و مشكلات گوناگون داخلی و خارجی مسلمانان، اين رؤيای وی به واقعيت نرسيد و ناچار اين دردهای اسلام و امت مسلمان، به صورت فرياد و فغان و نالههای جانسوز از درون قلب حزين وی با اميد و با گرمی ايمان برخاست و به اشعار حياتبخش اسلامی تبديل شد، ولی به اين باور رسيد كه ديگر در عصر وی احدی را نمیتوان يافت كه حقانيت اسلام ناب را درك كند.
عصر من داننده اسرار نيست
يوسف من بهره اين بازار نيست[128]
بنابراين، به اين نتيجه دست يافت: «جهان امروز محتاج به يك رومی است كه اميد را در مردمان برانگيزد و آتش شوق برای زندگی را تيزتر كند.»[129] به نظر اقبال «تنها نيروی مؤثری كه بتواند در برابر نيروهای مايهی انحطاط در يك ملت ايستادگی كند، نيرويی است كه از پرورش افرادی به خود متكی و در خود متمركز حاصل میشود. چنين افراداند كه عمق زندگی را آشكار میسازند. اينان معيارهای تازهای اكتشاف میكنند كه در پرتو آن، چشم ما باز میشود و كمكم به اين امر توجه میكنيم كه آنچه ما را فراگرفته، تغييرپذير مثبت و نيازمند تجديدنظر است».[130] به نظر وی، چنين آدمی است كه نظامهای شيطانی را بر هم میزند و با آتش حقانيت خرمنهای باطلشان را نيست و نابود میسازد. وی معتقد است حاميان نظامهای شيطانی، نه از جمهوريت و نه از ملوكيت خائفاند، بلكه از اسلام ناب خوف و هراس دارند. وی از زبان ابليس به اين امر اشاره میكند كه در عصر كنونی گرچه امت مسلمان به طور كامل نابود شده است و به خاكستر تبديل شده است، ولی در زير اين خاكستر هنوز هم شرارههای آرزوی بازگشت به اسلام واقعی وجود دارد. بنابراين، گاهی آدمهايی در اقصای اين جهان اسلام پيدا میشوند كه آرزوی بازيافت امت اسلامی و تحقق اسلام ناب محمدی را دارند و از نظر شيطان، اينگونه افراد، ظالم ناميده میشوند، چون منافع شياطين و استكبار جهانی را بر هم میزنند.[131] اقبال تأسف میخورد كه چرا چنين آدمی در سرزمين عجم دوباره تولد نيافت، در حالی كه هنوز هم همان ايران و تبريز وجود دارد.[132] سپس اقبال يك مسلمان خويشتن را خطاب میكند كه اقبال نااميد نيست، بلكه اميدوار است، گرچه در شبه قارهی هند و مسلمانان هندی چنين مردی يافت نمیشود، ولی در امت مسلمان، به طور كلی انسانهای اينگونه پيدا میشوند؛ زيرا در اسلام ناب اين ويژگی وجود دارد كه چنين افرادی را پرورش دهد.[133] بنابراين، به طرف اين سرزمين مشرق(ايران) رجوع میكند و به نسل جوان آن خطاب میكند و قسم ياد میكند طرح اين رؤيای «اسلام ناب محمدی» را در سرزمين شما مطرح میكنم. اميدوارم مردی رومی صفت و و الّا همت از سرزمين شما برخيزد كه اسلام و مسلمانان را از اسارت و يوغ بردگی نجات دهد.
چون چراغ لاله سوزم در خيابان شما
ای جوانان عجم جان من جان شما
غوطهها زد در ضمير زندگی زندشهام
تا به دست آوردهام افكار پنهان شما
مهر و مهر ديدم، نگاهم برتر از پروين گذشت
ريختم طرح حرم در كافرستان شما
میرسد مردی كه زنجير غلامان بشكند
ديدهام از روزن ديوار زندان شما
حلقه گرد من زنيد ای پيكران اگ و گل
آتشی در سينه دارم از نياكان شما
به نظر اقبال، اين مرد مجاهد كه از سرزمين عجم برمیخيزد، دارای افكار بلند، گفتار دلنشين و متين است كه روح و جانهای انسان را تسخير میكند و دلی دردمند و مهربان دارد كه دارای درد دين و انسانيت است. اينها عمدهترين ويژگی اين رهبر والامقام است[134] و اين چيزی جز اسلام ناب محمدی نيست كه رهبر كبير انقلاب اسلامی، امام راحل(ره) آن را از عالم رؤيا به عالم واقعيت رساند و نغمه و دردهای اقبال و آرزوهای وی را به اوج نيل داد.
نتيجه
با توجه به مطالب پيشين دربارهی افكار امام و اقبال، به اين نتيجه میرسيم كه هر دو طبيب امت و ملت اسلامی به اين حقيقت پی بردند كه اسلامی كه در عصر آنها ميان جوامع رايج است، اسلامی واقعی و اسلام محمدی نيست؛ زيرا اسلام رايج ميان مردم، با بسياری از چيزهای غيراسلامی مخلوط شده است و اسلامی است ناقص، راكد، جامد، متحجرپرور، مقدسنما ساز و... كه همهی ظواهر آن اسلامی است، ولی روح و جان واقعی در آن وجود ندارد. به نظر امام امت، اين اسلام، اسلام آمريكايی است كه حامی مستكبران، جهانخواران، سردمداران، استعمارگران، سرمايهداران و... است و به نظر اقبال، اين همان اسلام خانقاهی است كه حامی قدرتطلبان، ثروتمندان، پادشاهان و ستمگران و... است. تعبيرها مختلف است و شكلها متفاوت است، ولی هر دو هدف واحدی را دنبال میكنند و آن نابودی اسلام ناب و به تبع آن، جهان مسلمانان است. بنابراين، پیريزی دوبارهی اسلام ناب محمدی امری ضروری و لازم قلمداد میشود. همان اسلامی كه در صدر اسلام بروز كرد و حامی مستضعفان و مبارز ستمگران، سرمايهداران، سردمداران و مقدسمآبان بوده است. اين اسلام، اسلام نابی است كه هدف آن همان اعتلای كلمهی توحيد و سرنگونی شرك و باطل است. پس در انديشههايشان مبانی و اصولی همچون توحيد، سيرهی پيامبر اسلام(ص) و اهلبيت(ع)، كتاب خدا و... يافت میشود كه براساس آن، طرح اسلام ناب محمدی شكل میگيرد و نيز آنها به اين واقعيت پی میبرند كه براساس اين اسلام ناب محمدی را میتوان اسلام آمريكايی و خانقاهی را شناسايی و سپس از جامعهی مسلمان دور كرد. اسلام ناب صفاتی همچون عينيت دين و سياست، مبارزه عليه مستكبران و حمايت از مستضعفان و... دارد و اسلام غيرواقعی حاوی مقولههايی مانند تفكيك دين از سياست، اسلام راحتطلبی و مقدس مآبی است و نيز برای اعتلای كلمهی حق و اسلام ناب محمدی، راهكارهايی همچون تشكيل امت اسلامی، اتحاد اسلامی و حاكميت اسلامی وجود دارد و خلاصه اينكه حقيقت اسلام ناب محمدی كه امام مطرح كرده است، در حقيقت همان رؤيايی است كه اقبال در اوايل قرن بيستم میبيند. به اميد روزی كه پرچم اسلام ناب محمدی به دست علمدار واقعی آن، مهدی آخرالزمان(عج) در سراسر گيتی برافراشته شود.
پینوشتها:
[1]. غلامرضا ستوده، در شناخت اقبال، تهران، دانشگاه تهران، ص10.
[2]. امام خمينی، صحيفهی امام، ج20، ص236.
[3]. اسلام ناب در كلام و پيام امام خمينی، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی، ص32.
[4]. جاويد اقبال، زندگينامهی محمد اقبال لاهوری، تهران ـ فردوسی، ج 3، ص 362، تحشيه: دكتر شهيندخت كامران مقدم صفياری، رامين، 1362.
[5]. محمد اقبال، كليات اقبال(فارسی)، ص465، با مقدمهی احمد سروش، انتشارات سنايی، تهران، 1376.
[6]. همان، ص3.
[7]. اسلام ناب در كلام و پيام امام خمينی، ص.2.
[8]. همان، ص20.
[9]. همان، ص 26.
[10]. همان، ص21.
[11]. همان، ص36.
[12]. انديشههای اقبال لاهوری، ص36.
[13]. محمد اقبال، كليات اقبال(اردو)، نديم يونس پرنتز، لاهور.
[14]. مشرب ناب، ج1.
[15]. امام خمينی، ولايتفقيه، ص 4ـ 5، نشر مؤسسهی تنظيم و نشر آثار امام خمينی(ره)، چاپ اول، 1373.
[16]. جاويد اقبال، زندگی و افكار علامه اقبال لاهوری، ج1، ص 352، ترجمهی دكتر شهيندخت كامران مقدم صفياری، انتشارات آستان قدس رضوی، 1372.
[17]. محمد بقايی(ماكان)، سونشدينار، ديدگاههای علامه اقبال لاهوری، تهران، فردوس، 1380.
[18]. «مقل انما اعنكم بواحده ان تقوموالله مثنی و فرادی ثم تتفكروا...»(سباء: 46).
[19]. امام خمينی، صحيفهی نور، ج1، ص ـ 43، نشر وزارت ارشاد اسلامی، 1361.
[20]. محمد اقبال، احيای فكر دينی در اسلام، ص 169، ترجمهی احمد آرام، تهران، مؤسسهی فرهنگی منطقهای، 1346.
[21]. همان، ص 177.
[22]. محمد اقبال، رموز بیخودی، ص83.
[23]. همان، ص 381.
[24]. همان، ص30.
[25]. همان، ص52.
[26]. صحيفهی نور، ج4، ص166 ـ 167.
[27]. همان، ج2، ص277.
[28]. همان، ج19، ص283.
[29]. احيای فكر دينی در اسلام، ص168.
[30]. همان، ص169.
[31]. كليات اقبال(فارسی)، ص16.
[32]. منصور دوستكام و هايده جلالی، امام و اسلام، امام و مسائل سياسی حكومتی و...، ص 8، نشر پيام آزادی.
[33]. هی زنده فقط وحدت افكار سی ملت
وحدت هو فنا جس سی وه الهام بهی الحاد
[34]. رموز بیخودی، ص 84.
[35]. صحيفهی نور، ج15، ص75.
[36]. همان، ج15، ص138.
[37]. همان، ج17، ص138.
[38]. كليات اقبال(اردو)، ص269.
[39]. صحيفهی نور، ج1، ص120.
[40]. همان، ج4، ص 270.
[41]. همان، ج3، ص 84 و 85.
[42]. ولايتفقيه، ص20.
[43]. همان، ص 157.
[44]. صحيفهی نور، ج18، ص94.
[45]. كليات(فارسی)، ص406 و 407.
[46]. همان، ص109.
[47]. همان، ص45.
[48]. همان، ص70.
[49]. صحيفهی نور، ج20، ص299.
[50]. همان، ج1 ، ص88.
[51]. محمد رفيعالدين، انديشههای اسلامی اقبال، ترجمهی سيدغلامرضا سعيدی، ص18 ـ 19، انتشارات دين و دانش، 1347.
[52]. صحيفهی نور، ج19، ص84.
[53]. همان، ج21، ص 170.
[54]. امام خمينی، آداب الصلوه، ص184 ـ 185، مؤسسهی تنظيم و نشر آثار امام خمينی، چاپ اول، 1370.
[55]. صحيفهی نور، ج2، ص34.
[56]. همان، ج5، ص16.
[57]. همان، ج18، ص275.
[58]. همان، ج20، ص82.
[59]. رموز بیخودی، ص238.
[60]. همان، ص217.
[61]. همان، ص217.
[62]. كليات اقبال(فارسی)، ص76 و رموز بیخودی، ص238.
[63]. رموز بیخودی، ص218.
[64]. كليات اقبال(فارسی)، ص74 ـ 75.
[65]. همان، ص103.
[66]. صحيفهی نور، ج2، ص11.
[67]. نكل كر خانقاهون سی ادا كر رسم شبيری
كه فقر خانقاهی هی فقط اندوه و دلگيری
[68]. كليات اقبال(فارسی)، ص407.
[69]. صحيفهی نور، ج6، ص163 ـ 164.
[70]. همان، ج2، ص6ـ 155.
[71]. زندگينامهی محمد اقبال لاهوری، ج2، ص375.
[72]. همان، ج2، ص225.
[73]. زندگی و افكار علامه اقبال لاهوری، ج2، ص 865.
[74]. همان، ص214.
[75]. همان، ج2، ص 865.
[76]. احيای فكر دينی در اسلام، ص176.
[77]. همان، ص5.
[78]. صحيفهی نور، ج21، ص 30.
[79]. همان، ج20. ص194؛ با اندكی تصرف.
[80]. همان، ج21، ص21.
[81]. احيای فكر دينی در اسلام، ص204.
[82]. همان، ص203.
[83]. صحيفهی نور، ج2، ص162.
[84]. همان، ج1، ص65.
[85]. همان، ج5، ص 167.
[86]. محمد بقايی(ماكان)، بازسازی انديشهی دينی در اسلام، تهران، انتشارات فردوسی، 1379، ص262.
[87]. احيای فكر دينی در اسلام، ص176.
[88]. جلال پادشاهی هو يا جمهوری تماشا
جدا هو دين سياست سی تو ره جاتی هی چنگيزی
[89]. ولايتفقيه، ص45.
[90]. همان، ص44.
[91]. اسلام ناب، ص 145.
[92]. همان، ص145.
[93]. محمد اقبال، يادداشتهای پراكنده، ص 39.
[94]. اسلام ناب، ص144.
[95]. همان، ص145.
[96]. كليات، ص 76ـ 77.
[97]. ر. ك: اسلام ناب، ص 338ـ 344.
[98]. ر.ك: صحيفهی امام، ج20، ص334.
[99]. علیاكبر عليخانی و همكاران، انديشهی سياسی اسلام در جهان معاصر از فروپاشی خلافت عثمانی، ج2، ص256، تهران، جهاد دانشگاهی پژوهشكدهی علوم انسانی و اجتماعی، 1384 و كليات اقبال(اردو)، ص772.
وه فاقه كش موت سی درتا نهين ذرا
روح محمد اس كی بدن سی نكال دو
فكر عرب كو دی كی فرنگی تخيلات
اسلام كو حجاز و يمن سی نكال دو
افغانيو كی غيرت دين كاه ی يه علاج
ملا كو ان كی كوه و دمن سی نكال دو
[100]. صحيفهی امام، ج21، ص278.
[101]. همان، ج21، ص 279 ـ 280.
[102]. همان، ج21، ص280.
[103]. احيای فكر دينی در اسلام، ص213.
[104]. شيخ عطاءالله، اقبالنامه، بخش اول، ص34ـ 36.
[105]. ولايتفقيه، ص132ـ 133.
[106]. اسلام ناب.
[107]. كليات اقبال(اردو)، ص107.
گلا تو گهونت ديا اهل مدرسه نیتيرا
كهان سی آئی گی صدا لاالهالاالله
اتها مين مدرسه و خانقاه سی غمناك
نه زندگی، نه محبت، نه معرفت، نه نگاه
[108]. صحيفهی امام، ص18، ص408 ـ 409.
[109]. همان، ج21، ص278.
[110]. همان، ج21، ص380.
[111]. جستوجوی راه از كلام امام، دفتر 14، ص126.
[112]. كليات اقبال(اردو)، ص523.
حقيقت خرافات مين كهو گئی هی
يه امت روايات مين كهو گئی هی
لبهاتا هی دل كو كلام خطيب
مگر ذت شوق سی بینصيب
بيان اس كا منطق سی سلجها هوا
لغت كی بكهيرون مين الجها هوا
وه صوفی كه تها خدمت حق مين مرد
محبت مين يكتا حميت مين فرد
عجم كی خيلات مين كهو گيا
يه سالك مقامات مين كهو گيا
[113]. كليات اقبال(فارسی)، ص458.
[114]. همان، ص403.
[115]. همان، ص457.
[116]. همان، ص454.
[117]. همان، ص313.
[118]. صحيفه، ج4، ص33.
[119]. مان، ج5، ص08.
[120]. مان، ج17، ص138.
[121]. صحيفهی امام، ج14، ص519ـ 521.
[122]. كليات اقبال(فارسی)، ص 393.
[123]. همان، ج21، ص7.
[124]. صحيفهی امام، ج21، ص121.
[125]. احيای فكر دينی در اسلام، ص112ـ 113.
[126]. همان، ص2.
[127]. نكل كر خانقاهون سی ادا كر رسم شبيری
كه فقر خانقاهی فقط اندوه و دلگيری.
[128]. كليات اقبال(فارسی)، ص405.
[129]. احيای فكر دينی در اسلام، ص104.
[130]. همان، ص173.
[131]. كليات اقبال، ص835.
هی اگر مجه كو خطر كوئی تو اس امت سی هی جس كی خاكستر مين هی اب تك شراره آرزو
خالخال اس قوم مین ابتك نظر آتی هين وه كرتی هين اشك سحرگاهی سی جو ظالم وضو
[132]. همان، ص 374.
نه اتها بهر كوئی رومی عجم كی لاله زارون سی وی آب و گل ايران و هی تبريز و هی ساقی
[133]. همان، ص374.
نهين هی نا اميد اقبال اپنی كشت ويران ذرا نم هوتوی متی بدی زرخيز هی ساقی
[134]. همان، ص 474.
نگه بلند، سخن دلنواز، جان پرسوز يهی هی رخت سفر مير كاروان كی لئی
نسخه چاپی اسلام ناب محمدی نویسنده: حجتالاسلام بشير احمدبت
--------------------------------------------------------------------------------