آزاديِ مخالف و مخالفت ورزيدن

اشاره: صادق طباطبایی (متولد 1322) در دانشگاه بوخوم و در رشته بیوشیمی، دکترتی خود را دریافت کرده و در همان دانشگاه به تدریس پرداخته است. او که در شمار دانشجویان فعال و مخالف با حکومت پهلوی قرار مي‌گیرد، در ابتدای پیروزی انقلاب سخنگوی دولت موقت بود و تاکنون نیز سه جلد از خاطرات خود را منتشر کرده است.
***
کتاب خاطرات شما در پنج جلد تنظیم شده و تاکنون سه جلدش منتشر شده است. ابتدا توضیحی درباره سه جلد انتشار یافته بدهید. همچنین بفرماييد كه سرفصل‌های دو جلد دیگر (چهار و پنج) که هنوز انتشار نیافته، چیست؟
کتاب خاطرات من از کودکي‌ام آغاز و با فوت امام خمینی پایان مي‌پذیرد. سه جلدی که تاکنون منتشر شده، به لحاظ تاریخی تا 12 فروردین 1358 را
در بر مي‌گیرد. بانی این کار هم مرحوم سید احمد خمینی بود. ایشان اصرار داشت که من خاطراتم را بنویسم و مي‌گفت آن چیزهایی که شما به صورت خاطره و با توجه به نکات ریز نقل مي‌کنید، زاویه تازه‌اي را باز مي‌کند که همه آن را به این صورت نقل نمي‌کنند.
جلد اول با بیوگرافی خودم و شرحی از خانواده‌ام آغاز مي‌شود که در آن شرحی هم از زندگی پدر و اجدادم آورده‌ام. دوران تحصیلي‌ام در ایران و دوره دانشجویي‌ام در خارج از کشور، همراه با شرحی از سیر مبارزات دانشجویی که خود در آن نیز حضور داشتم بخش‌های دیگری از جلد اول است. همچنین آنجا از آغاز تلاشها، خدمات و نیز اضمحلال کنفدراسیون دانشجویان و محصلان ایرانی و سر برآوردن انجمن‌های اسلامی دانشجویان به تفصیل سخن گفته‌ام.
در جلد دوم، بیشتر به مسائل لبنان و نقش و شخصیت امام موسی صدر و ارتباط با انقلابیون فلسطین و در پیوند با امام خمینی و انقلاب ایران پرداخته‌ام و در جلد سوم به شکل‌گيري انقلاب اسلامی در ایران نظر داشته‌ام.
جلد چهارم از 12 فروردین شروع مي‌شود و با آغاز جنگ ایران و عراق خاتمه مي‌یابد. به نظرم این فاصله زمانی (12 فروردین تا شهریور 1359) بسیار پرحادثه است، مسائل دولت موقت و شورای انقلاب یک بحث بسیار مفصل است تا درگیریهایی که با نهادهای انقلاب شکل مي‌گرفت، عدم هماهنگی‌هایی که در مدیریت کشور وجود داشت و ورود شاخه‌اي از روحانیت در امور اجرایی کشور هرچند در دولت نبودند.
اما در مقطعی در دولت هم بودند.
بعد از دولت موقت، در دولت آقای رجایی بیشتر حضور داشتند.
البته در دولت موقت هم سه نفر از روحانیون به معاونت سه وزارتخانه منصوب شدند تا بلکه به این ترتیب بخشی از ناهماهنگی‌ها و اصطکاکهای دولت موقت و شورای انقلاب کاهش داده شود.
بله، چون اعضای شورای انقلاب کار اجرایی نکرده بودند، مسائل را درست نمي‌دیدند پس بهتر بود سه نفر از آنها اینجا باشند و سه نفر هم از دولت آنجا حضور یابند تا در هنگام تصویب لوایح و قوانین، مشکلات را طرح کنند تا در خلأ تصمیم‌گيري نشود. البته این راه حل هم نتوانست مشکلات را رفع کند و شاید درباره علتش بهتر است در فرصتی دیگر صحبت کنیم. عدم هماهنگی میان نیروهای انقلاب و تحریکاتی که توسط عوامل خارجی نظیر سازمانهای مخفی حزب توده، گروههای چپ مانند چریکهای فدایی و... صورت مي‌گرفت، مشکلات را افزایش مي‌داد. حوادثی هم در مناطق مرزی (کردستان، سیستان و بلوچستان و...) رخ داده بود. به هر حال این حوادث در آن فاصله زمانی جای تأمل دارد.
یکی هم اشغال سفارت آمریکا به دست دانشجویان که در آن مقطع اتفاق افتاد. برخلاف آنچه در آن فضا گفته شد، وقتی آن هیجانات فروکش مي‌کند و واقعیت بهتر دیده مي‌شود و من در جلد چهارم به این موضوع هم به طور مفصل پرداخته‌ام. مباحث دیگر نظیر اقدامات ایذائی معاندان داخلی و یا مزدوران خارجی و تلاشهای نافرجام برای شکست انقلاب؛ نظیر کودتای نوژه و... از جمله مطالب این جلد هستند.
جلد پنجم هم از شروع جنگ تا رحلت آيت‌الله خمینی را در بر دارد. مقدار زیادی از یادداشتها آماده شده؛ ‌اما مشکلی که به وجود آمد، این بود که چهارده پانزده سال قبل وقتی در منزل سابق بودیم، مجموعه اسناد، مدارک، یادداشتها، فیشها و دست‌نوشته‌هایی که در دو چمدان بود، به سرقت رفت! در آن سرقت تنها چیزی که ربوده شد، همان دو چمدان بود. یادداشتهای روزانه و همه یادداشتهای مربوط به دوره دولت موقت را که تدوین کرده بودم، در آن چمدانها گذاشته بودم. بنابراین پس از ربوده شدن آن چمدانها دیگر بیشتر متکی به حافظه‌ هستم.
مایل هستید مطلبی را از جلد چهارم و پنجم کتابتان که هنوز منتشر نشده‌اند، اینجا مطرح کنید.
بله، البته چون یکدفعه با این سؤال مواجه مي‌شوم، باید قدری تأمل کنم... نیروی هوایی ما یک رشته عملیات و حملات هوايی در غرب عراق با نام H3 انجام داد که واقعاً شاهکار بود. عراقیها هواپیماهای خود را در غرب کشورشان قرار داده بودند تا نیروی هوایی ما نتواند به آنها دسترسی داشته باشد؛ چون برای رسیدن به آنها، به دو نوبت سوخت‌گيري نیازمند بودیم و این عملی نبود. در زمان فرماندهی مرحوم فکوری در نیروی هوايی، طرحی برای حمله به این پایگاه‌ها ریخته شد. خطرهايی متوجه هواپیماهای ما تا رسیدن به مقصد و نیز در حین حمله به رغم همه پیچیدگی و تاکتیک چندلایه و سوخت‌گيري هوايی وجود داشت؛ چون عراقیها هرگز یک در میلیون هم فکر نمي‌کردند چنین حمله‌اي صورت گیرد، اما بعد از انجام موفقیت‌آمیز عملیات و انهدام وسیع آن پایگاه و از بین رفتن تعداد بسیار زیادی از هواپیماهای آنها و هنگام بازگشت هواپیماهای ما و سوخت‌گيري هوايی مجدد، آنها هوشیار مي‌شدند. پس این هم نیازمند تدابیری بود که به خوبی هم انجام گرفت.
همچنین یک سوخت‌گيري در آسمان ایران و یک سوخت‌گيري در خارج از آسمان ایران برای این عملیات در نظر گرفته شد که هماهنگی سیاسی و دیپلماسی به منظور سوخت‌گيري دوم را که باید در آسمان سوریه انجام مي‌گرفت، من انجام دادم. این موضوع را دکتر مصطفی چمران با من در میان گذاشت و گفت باید به گونه‌اي مقامات سوری را در جریان بگذاری که هم موافقت آنها را جلب کنی و هم از چند و چون عملیات و همچنین زمان آن مطلع نشوند.
باید توجه داشت که سوخت‌گیری بیش از ده هواپیما در آسمان سوریه و در مرز عراق و نزدیک به آسمان ترکیه و همچنین خطر افتادن در دام رادارهای اسرائیل، هم در مسیر رفتن و هم بعد از بازگشت، نکات ریز مهمی بود که باید مد نظر طراحان شجاع این عملیات قرار مي‌گرفت.
درباره این عملیات بحثهای مفصلی صورت گرفته است. تفاوت روایت شما با دیگران در کتاب خاطراتتان چیست؟ مي‌دانید که فیلمی هم در این باره ساخته شده است.
من برای تمرین سوخت‌رسانی به فانتومها که در آسمان ایران انجام مي‌شد، در هواپیما بودم، فکر مي‌کنم در تمرین اول. دو بار هم زمان این عملیات به تعویق افتاد ـ شاید به دلیل رعایت اصول امنیتی ـ زیرا عملیات بسیار حساس و پیچیده‌اي بود. من آن فیلم را ندیده‌ام و روایتهای دیگر را هم نخوانده‌ام که بدانم با نوشته‌های دیگر متفاوت هست یا نه.
در واقع روایت خودتان را از آن عملیات نوشته‌ايد.
بله، من شرح مذاکرات خودم را با آقای حافظ اسد و مقامات نظامی سوریه و نیز انتقال مطالب آنان به دکتر چمران و تیمسار فکوری و نیز شرح مبسوط عملیات غرورآفرین خلبانان و دست‌اندرکاران و طراحان خودمان را و همچنین گزارشی از دو مرحله تمرین هوايی را بازگو کرده‌ام. البته زمانی که عملیات انجام شد، من ایران نبودم. آن هنگام من در آلمان بودم که آقای فکوری با من تماس گرفت و گفت: «چشمت روشن! امروز آن عملیات انجام شد...» از دیگر مطالبی که در خاطراتم به آن پرداخته‌ام، گزارش و مسائل مربوط به گروگان‌گیری در سفارت آمریکاست یا تحلیل‌های من درباره گروگان‌گيري که تا به حال منتشر نشده است.
اگر موافق باشید، با نظر به خاطرات شما، به زندگی و شخصیت امام موسی صدر بپردازیم. شاید نخستین چیزی که پس از شنیدن نام ايشان در ذهن ما نقش مي‌بندد، مداراجویی و اعتدال باشد. او در بخش مهمی از زندگی‌اش در سرزمینی مي‌زیست که چندین دین و گرایش مذهبی را در خود جای مي‌داد؛ اما شیوه‌های عقلانيي که او در مناسبات خود برمي‌گزید، تنش را به پایین‌ترين سطح ممکن مي‌رساند و این بسیار اهمیت دارد. چه عواملی موجب شکل‌گيري روحیه و مشی مدارا و تساهل در او شد؟ آموزه‌های خانوادگی و تربیتی؟ مواجهه با فرهنگ، تمدن و اندیشه‌های جدید یا نگاه عقلانی به مقوله دین؟
همه مواردی که گفتید، مؤثر است. آيت‌الله موسوی اردبیلی در جایی مي‌گویند: «خیلی از ویژگیهای امام موسی صدر شبیه به پدرش بود.» آيت‌الله سید صدرالدین صدر ـ پدر امام موسی صدرـ که از مراجع بزرگ عصر خود و سرپرست حوزه علمیه قم بود، برخلاف دیگر مراجع، با همه گروههای اجتماعی در تعامل و مرتبط بود. حتی فدائیان اسلام به او بسیار علاقه داشتند و من بعد متوجه شدم که آيت‌الله صدر از همین طریق (علاقه‌اي که وجود داشت)، سعی مي‌کرد فدائیان اسلام را به خط اعتدال بکشاند. اینکه برخی از طرفداران فدائیان اسلام اظهار مي‌کنند که در ترورهایشان بر طبق فتوای آيت‌الله صدر عمل کرده‌اند، حقیقت ندارد. این درست نیست؛ چون آيت‌الله صدر چنین مشی و روحیه‌اي نداشت، و نمونه بارزش هم اینکه ‌امام موسی صدر درباره ترور تندترین سخنان را ابراز داشت و ترور را «ناهنجاریِ اجتماعیِ خطرناکی» مي‌نامید.
این را امام موسی صدر در مجلس بزرگداشت روزنامه‌نگار لبنانی ـ کامل مروّه ـ اظهار مي‌دارد. کامل مروّه روزنامه‌‏نگار و مؤسس روزنامه الحیات بود که در شانزدهم مه ‌۱۹۶۶ در دفتر کارش در بیروت ترور شد. امام موسی صدر در این سخنرانی وظایف روزنامه‌نگار را برمي‌شمارد و مي‌گوید: «دانستن حق جامعه است تا صحیح‌ترين خبرها و تحلیل‌ها را بداند و این وظیفه روزنامه‌نگار است که این آگاهی را به مردم بدهد. پس او هم حقی دارد در جامعه و این حق چیزی جز تأمین آزادی، معیشت وامنیت قضاییِ روزنامه‌نگار نیست و هیچ چیز جز آزادی این را تأمین نمي‌کند.»
امام موسی صدر در آن سخنرانی تصریح دارد که: «صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادی. آزادى، برخلاف آنچه مي‌گویند، هرگز محدودشدنى و پایان‌‏یافتنى نیست. در حقیقت، آزادیِ کامل عینِ حق است. حقى است از جانب خدا که حدى بر آن نیست.»
و مي‌افزاید: «در جامعه‌اي که از آزادی محروم باشد، هیچ استعدادی شکوفا نمي‌شود.» او ترور را رذیلانه‌ترين عملی مي‌داند که یک نفر مي‌تواند نسبت به مخالف خودش روا دارد...
امام موسی صدر زمانی که طلبه بود و در حوزه درس مي‌خواند، به دانشگاه تهران مي‌آید و در دانشکده حقوق، اقتصاد مي‌خواند. در اين دوران، با استادان، روشنفکران، هنرمندان و موسیقيدان‌ها ارتباط برقرار مي‌کند و آشنا مي‌شود و پیوند وسیعی با قشرهاي مختلف پیدا مي‌کند. 
ما در اواسط دهه 30 تابستانها همراه با مرحوم آيت‌الله بروجردی به دهی در اطراف قم که وشنوه نام دارد، مي‌رفتیم. پدرم ـ آيت‌الله سلطانی طباطبایی که پسرعموی آيت‌الله بروجردی بودندـ نقل مي‌کردند که یک بار که دو ماه آنجا بودیم، آقا موسی به ما پیوست و در همان مدت کوتاه یکی از درسهای حوزه را که ـ من الآن یادم نیست ـ معمولاً طلبه طي دو سال مي‌خواند، نزد من خواند. در آموختن دروس جدید و دروس حوزوی پشتکار فراوانی داشت و به سرعت به درجه اجتهاد رسید.
پدرم مي‌گفتند: «زمانی که آقا موسی به نجف رفت، قطعاً مجتهد بود.» روزی که مي‌خواست از نجف بازگردد، مشهور است که وقتی برای خداحافظی به دیدار آيت‌الله خوئی مي‌رود، ایشان به چند نفر مي‌گوید: «دلم گرفت وقتی آقا موسی برای خداحافظی آمد. کاش او را ندیده بودم!»
آيت‌الله سید محمد باقر صدر هم به خود من گفت: «از آقا موسی خواستم که از نجف نرود و با جایگاهی که به دست آورده، در حوزه نجف بمانَد؛ چرا که تا چند سال دیگر مي‌توانست از برجسته‌ترين مراجع آن دیار شود»، اما نمي‌پذیرد؛ زیرا رسالتی برای خودش قائل بود و مي‌خواست با اصلاح قشرهای پایین جامعه و بالابردن سطح فرهنگی مردم آنها را با حقوق خویش آشنا سازد تا خودشان بتوانند حق خود را از زمامداران بگیرند.
وقتی گذار امام موسی صدر به لبنان مي‌افتد، مرحوم شرف‌الدین که عالم برجسته‌اي بود، در وجود وی عظمتی مي‌بیند که مي‌خواهد او جانشینش گردد و در نامه‌اي به آيت‌الله بروجردی مي‌نویسد که: «سید موسی را برای تصدی امور شیعیان به لبنان بفرستید.» به این ترتیب امام موسی صدر راهی لبنان شد، و لبنان هم سرزمینی متکثر و متنوع بود که اکثریتش نیز غیرشیعه بود. از یک سو و متأثر از احزاب مارکسیست و رشد گروههای آزادیبخش در سراسر دنیا و نفوذ آنها در آکادمی‌هاي جوانان (و محرومان) جذابیتی برای جوانان به وجود آمده بود، و در آن وضعیت دشوار، امام موسی صدر توانست با تکیه بر انسانیت و اخلاق فضا را تغییر دهد.
وقتی درباره موسیقی صحبت مي‌کند، هیچ کس نمي‌گوید پایه‌های فقهی در اظهارات ایشان سست است و همین‌طور درباره طهارت اهل کتاب؛ زیرا این را نیز مبتنی بر کرامت انسانی ذکر مي‌کند. بنابراین اگر بخواهم صحبت‌هایم را درباره سؤال شما جمع‌بندی کنم و علتها را ذکر کنم، باید بگویم هم غریزی، هم استعداد ذاتی، هم خانواده و تأثیر پدر، هم آشنایی با دانش جدید، و انس با رجال سیاسی و شخصيت‌‌های فرهنگی و ادبی و هنرمندان و موسیقیدانان، همه اینها موثر بود.
بزرگان موسیقی همیشه با مهر از ایشان یاد مي‌کردند. شادروان پرویز یاحقی عاشق امام موسی صدر بود. یک روز منزل آقای حبیب‌الله بدیعی دعوت داشتم؛ آقای عبدالوهاب شهیدی هم آنجا بود. وقتی مي‌خواستم زنگ بزنم راننده بیاید، ایشان گفت که من شما را مي‌رسانم. پایین که آمدیم، یک ماشین رنو کوچک آنجا بود که سوار شدیم. گفتم: «شما با این قد و قواره چطور این ماشین را سوار مي‌شوید؟» گفت: «من عمداً این ماشین را آوردم؛ چون اینجا که نشسته‌اي، یک روز دایی‌ات نشسته بود و من این ماشین را از آن روز تا الآن که بیش از ده سال است، به یاد ایشان نگه داشته‌ام، وگرنه این ماشین همیشه در گاراژ است. امروز که حبیب به من گفت شما هم آنجا هستی، با این ماشین آمدم.»
دایي‌ام خیلی به من توصیه مي‌کردند که در فراگرفتن موسیقی کوشا باشم. کلاس دوم دبیرستان بودم که به من گفتند: «حتماً زیر نظر یک معلم، موسیقی را یاد بگیر» و این در زمانی بود که در شهر ما ـ قم ـ صدای موسیقی شنیده نمي‌شد! من نیز با جدیت به این توصیه عمل کردم. دومین سالی هم که در آلمان بودم، در سفری که به آنجا آمدند، گفتند: «موسیقی کلاسیک غرب دریای عظیمی است. بکوش و در آن غور کن و جواب یک سؤال را هم برای من پیدا کن. محرک اصلی موسیقیدانهای ما در مشرق زمین حرمان است. قاعدتاً در فرهنگ غرب کمتر مي‌توان از چنین چیزی سراغ گرفت؛ ببین وجه مشترک و محرک اصلی در موسیقی کلاسیک غرب چیست؟»
این طور هم نبود که چیزی را بگویند و بعد رها کنند، مرتب مي‌پرسیدند که: «چه شد؟» امام موسی صدر به رمان بسیار علاقه داشتند و اکثر رمانهای کلاسیک (کارهای داستایوفسکی، ویکتور هوگو، همینگوی و...) را خوانده بودند. با ادبیات رمانتیک فرانسه هم خیلی مأنوس بودند و چون زبان فرانسه مي‌دانستند، آثار ادبی فرانسه را بیشتر مي‌خواندند. من نیز قبل از اینکه به دبیرستان بروم مدتی نزد ایشان زبان فرانسه را آموخته بودم.
چند سال قبل با همسر شما (خانم فاطمه صدر عاملی) درباره داستان «در باغ آبسرواتوآر» صحبت مي‌کردم. ایشان مي‌گفتند امام موسی صدر چند بار به آن باغ رفتند. وقتي علت را جويا مي‌شوند، امام مي‌گويند: من خيلي پيگير بودم احساسي را كه دكتر شريعتي در آن باغ تعريف مي‌كند، داشته باشم و در باغ به دنبال آن احساس مي‌گشتم... این موضوع خیلی برایم جالب بود. این داستان از مجموعه کویریات دکتر شریعتی است و در روزگاری كه مبارزه اوج گرفته بود، چندان برای مخاطبان خوشایند نبود؛ زیرا دغدغه‌های وجودیِ شریعتی را نمایان مي‌سازد و نسبت چندانی با دیگر آثارش ندارد؛ولي امام موسی صدر را به باغ آبسرواتوآر مي‌کشانَد.
امام موسی صدر نسبت به دکتر شریعتی علاقه زیادی داشت. تقریباً اکثر نوشته‌های دکتر را خوانده بود. قلم او را بسیار دوست داشت و به خصوص وقتی این قلم شاعرانه و سحرآمیز وارد مقولات احساسی مي‌شد، بسیار آن را مي‌پسندیدند. البته ایشان نمي‌گفت که در آثار او اشتباههایی وجود ندارد؛ اما مي‌گفت نمي‌توان توقع داشت که اشتباه نداشته باشد؛ چون شبانه روز در حال کار کردن و نوشتن است و مي‌گوید فرصت من اندک است...
وقتی تماس گرفتم و خبر فوت دکتر را به ایشان دادم، خیلی جا خوردند. قبل از آن اتفاق، همدیگر را در پاریس دیده بودند. امام موسی صدر از کنگره‌اي در الجزایر برگشته بودند و وقتی خبردار شدند دکتر شریعتی پاریس است، خواستند او را ببینند. شریعتی در وضعیت سختی قرار داشت و ممکن بود ساواک پوران خانم ـ همسر وی ـ را دستگیر کند که در این صورت شریعتی حتماً برمي‌گشت.
شریعتی خیلی آشفته‌حال بود؛ امام موسی صدر به او گفتند: «نگران نباش، حسینیه ارشاد در تبعید را تأسیس مي‌کنیم، هزینه‌هایش را هم تأمین خواهیم کرد.» چند لحظه بعد دکتر روکرد به ‌امام صدر و گفت: «آخر آقای صدر مگه می‌شود کنار رود سن و در این فضا درباره ابوذر حرف زد؟ باید به همان فضای حرمان رفت و نغمه آزادی سر داد.» امام موسی صدر گفتند: «آنجا دنیای دیگری است و اینجا دنیایی دیگر. مي‌شود کار را از همین جا و با نگاهی دیگر شروع کرد.»
دکتر با نام خانوادگی «مزینانی» گذرنامه گرفته و خودش را به پاریس رسانده بود و سپس در لندن مستقر شده بود. برای سوسن و سارا هم به همین ترتیب گذرنامه گرفته بودند. وقتی علی برای استقبال از خانواده به فرودگاه رفت، پوران خانم نیامده بود؛ اما سوسن و سارا توانسته بودند از کشور خارج شوند. پوران خانم را در فرودگاه مهرآباد متوقف کرده بودند. من اعتقاد دارم نیامدن پوران خانم یک شوک به او وارد کرد.
علی اغلب شبها تا بعد از نماز صبح بیدار بود و مطالعه مي‌کرد و مي‌نوشت و به همین خاطر تا نزدیک به ظهر مي‌خوابید. آن شب هم که از فرودگاه به منزل مي‌روند، بعد از مدتی که با هم گپ مي‌زنند و بچه‌ها مي‌خوابند، دکتر دیروقت مي‌خوابد، بچه‌ها هم این را مي‌دانستند؛ اما فردا نزدیک ظهر که در اتاق را باز مي‌کنند، مي‌بینند پدر وسط اتاق افتاده است.
موضوع این است که هنوز چیزی از مواجهه بچه‌ها با تن بی جان پدر نگذشته که یک‌مرتبه تلفن زنگ مي‌خورد و آن سو فردی مي‌گوید که از سفارت شاهنشاهی ایران تماس مي‌گیرد؛ زیرا شنیده دکتر شریعتی فوت شده است و چون ایشان کسی را ندارد، آنها عهده‌دار انتقال جسد ایشان به تهران خواهند شد!
این موضوع شک بزرگی در ما ایجاد کرد که از کجا خبر داشته‌اند؟ مرگ او برای ما خیلی سخت و باورنکردنی بود. ساواک هم فعال شده بود و روزنامه‌ها در مدح او مي‌نوشتند! خلاصه احسان را پیدا کردیم و او با ارسال یک تلگراف به يك وکیل در لندن، از او مي‌خواهد از انتقال جسد به تهران جلوگیری شود.
ابتدا تصمیم گرفته شد که جنازه به نجف منتقل شود؛ از این رو با آقای دعایی تماس گرفتیم. اما آقای دعایی نتوانست عراقیها را متقاعد کند. یکی دیگر از دوستان هم برای انتقال پیکر دکتر به نجف اقدامهایی انجام داد؛ اما آن هم
بی نتیجه ماند. وقتی نجف نشد، دمشق در نظر گرفته شد و به این ترتیب من با امام موسی صدر تماس گرفتم. ایشان بلادرنگ گفتند: بیاورید. ابتدا تشییع جنازه در لندن صورت گرفت. در این مدت دانشجویان مسلمان را از سراسر اروپا به لندن کشانديم و تشییع جنازه باشکوهی که بیشتر یک میتینگ سیاسی علیه رژیم بود، برگزار کردیم و سپس در «مسجد امامبارة» لندن که متعلق به هندیها بود، مجلس ختمی برگزار شد و احسان قوی‌ترين و عاطفی‌ترين سخنرانی را در فقدان دکتر ایراد کرد. سخنرانی احسان را همچنان به یاد دارم که مي‌گفت: «دوستان، امروز روز ختم نیست، روز آغاز است!» سخنرانی با احساس و خاطره‌انگیزی بود.
شب پیکر علی با هواپیمای سوری به دمشق منتقل شد. امام موسی صدر بر پیکر وی نماز خواندند. سپس به خاک سپرده شد، و همه کمک مي‌کردند و سنگ آخر نوبت من شد، هر چه سعی کردم، دیدم نمي‌توانم. احسان که حالت مرا دید، جلو آمد سنگ را از دستم گرفت. چند نفری سر قبر او بودیم که دکتر چمران آن مرثیه زیبا (ای علی) را خواند.
دکتر چمران هم به کتاب کویر بسیار علاقه داشت. به پیشنهاد امام موسی صدر چهلم دکتر شریعتی در بیروت (دانشگاه بیروت) برگزار شد. انصافاً هم ایشان سنگ تمام گذاشت. همچنین وقتی قرار شد این مراسم در بیروت بر پا شود، سیلی از دشنام و سخنان ناروا از سوی عوامل ساواک و برخی افراد محلی به سمت امام موسی صدر سرازیر شد و کوشش کردند از انجام این مراسم جلوگیری کنند. حتی رئیس دانشگاه را تهدید و کارشکنی‌های زیادی ایجاد کردند؛ اما ایشان با سماجت ایستادند و این مراسم به خوبی برگزار شد.
سخنرانیهای متعددی ایراد شد که سخنرانی امام موسی صدر از همه زیباتر، سنجیده‌تر و شنیدنی‌تر بود: «برادران‌ و خواهرانِ دانشمند و بزرگوار، خواهر گرامی‌ خانم‌ دکتر شریعتی‌، برادر عزیز احسان‌، سلامٌ علیکم‌ و رحمت‌‌الله و برکاته! چرا برای‌ دکتر شریعتی‌ جلسه‌ای‌ بر پا می‌کنیم‌ و یاد او را گرامی‌ می‌داریم‌؟ به‌ چه‌ سبب‌ جلسه‌ عظیمی‌ بر پا شده‌ که‌ مردان‌ و زنان‌ مبارز را در‌ بر گرفته‌ است‌؟ روحانیان‌ روشنفکر در آن‌ حاضرند و رهبران‌ فکری‌ از هر سو در آن‌ گرد آمده‌اند. من‌ هم ‌اکنون‌ رئیس‌ دانشکده‌ حقوق،‌ آقای‌ دکتر محمد فرحات‌ و برادر دانشمند، دکتر منیر شفیق‌ و رهبران‌ فکری‌ دیگر را در برابر خود می‌بینم‌. برای‌ چه‌ در اینجا جمع‌ شده‌ایم‌ و یاد دکتر شریعتی‌ را گرامی‌ می‌داریم‌؟ چه‌ رابطه‌اي بین‌ ما و او هست‌ و چه‌ چیزی‌ او را به‌ ما مربوط‌ می‌سازد؟
جواب‌ این‌ سؤال‌ را در وضع‌ انسانی‌ که‌ زندگی‌، اوضاع‌ و محیط‌ خود را بررسی‌ می‌کند و در افق‌ خود نگران‌ است،‌ می‌توان‌ یافت‌. هیچ‌ یک‌ از حقایق‌ در زندگی‌ این‌ انسان‌ و در جامعه او بلندپروازی‌ او را راضی‌ نمی‌کند. همچنان‌ به‌ افق‌ می‌نگرد و تصمیم‌ می‌گیرد تا محیط خود را تغییر دهد. در وضع‌ امروز خود، چیزی‌ که‌ بلندپروازی‌ ما و آرزوهای‌ ما را تأمین‌ کند و ما را قانع‌ سازد، نمي‌‌بینیم‌. در مقابلِ این‌ وضعِ نامساعد، مردم‌ به‌ چند دسته‌ تقسیم‌ می‌شوند: دسته‌اي در مقابل‌ واقعیت‌ موجود تسلیم‌ می‌شوند، در آن‌ ذوب‌ می‌شوند، با آن‌ مي‌‌سازند و وضع‌ موجود را مي‌‌ستایند و مي‌‌کوشند برای‌ وضع‌ موجود فلسفه‌ بسازند و آن‌ را صحیح‌ بشمارند.
دسته دیگر که‌ از اینها قوی‌‌ترند، این‌ وضع‌ را نمي‌‌پذیرند، ولیکن‌ از این‌ وضع‌ فرار و هجرت‌ مي‌کنند.
دسته سوم‌ که‌ از دسته اول‌ و دوم‌ قوی‌‌ترند، تسلیم‌ نمي‌شوند و فرار هم‌ نمي‌کنند. سعی‌ مي‌‌کنند جامعه‌ خود را تغییر دهند و اوضاع‌ را به‌ وضع‌ مساعدی‌ که‌ خود مي‌خواهند تبدیل‌ کنند...»
و سپس افزودند: «آیا این‌ دولت‌ شيعی‌ که‌ این‌ ادعاها را می‌کند، حقیقتاً خیر شیعیان‌ را مي‌‌خواهد؟ اگر خیر شیعه‌ را مي‌خواستند، چرا دکتر شریعتی‌ را کشتند؟ اگر خیر شیعیان‌ و خدمت‌ علمای‌ دین‌ را مي‌‌خواستند، چرا طالقانی‌ را زندانی‌ کردند؟ چرا علما و متفکران‌ بزرگ‌ مسلمان‌ را در ایران‌ و به‌ دست‌ ساواک‌ زندانی‌ مي‌‌کنند؟»
به این ترتیب ایشان حکومت پهلوی را مسئول شهادت دکتر شریعتی مي‌دانستند؟
بله، آنجا گفتند چرا شریعتی را کشتند؟ این را ذکر کردند. خلاصه آن مراسم به یک میتینگ سیاسی بر ضد حکومت شاهنشاهی بدل شد. یادم هست آقای عسكری خطاب به جانشین امام موسی صدر در نامه‌اي مي‌نویسد: «شنیدم موسی صدر برای یک مرد فاسد بزرگداشت گذاشته، او چگونه مي‌خواهد جواب خدا را بدهد!» امام موسی صدر حرفهای تندی پس از آن مراسم شنید؛ اما بی‌اعتنا بود و کار خودش را مي‌کرد.