تشکیل ســـپاه

1- وقتی کسانی که از سا‎ل‎ها قبل در مبارزات علیه رژیم گذشته شرکت داشتند، شاهد به ثمر رسیدن انقلاب و تحقق آرزوها و آرمان‌هایشان به رهبری امام خمینی (ره) شدند در این دوره به فکر حفظ و حراست از این انقلاب افتادند. این مسئله از اساسی‌ترین مسایلی بود که در ذهن آن‎ها قرار داشت. طبیعی است که این سؤال در ابتدای کار مطرح شد که چگونه می‌توان از انقلاب حفاظت کرد؟ با توجه به شرایط و اوضاع آن‎ زمان به نظر می‌رسید که باید یک بازوی نظامی محرم انقلاب به وجود آید، چون نیروهایی که از گذشته باقی مانده بودند، کفایت حفاظت از انقلاب را نمی‌کردند. از طرفی شاید در مورد برخی از آن‎ها اطمینان لازم هم وجود نداشت. بنده که از زندانیان قبل از انقلاب بودم، به همراه تنی چند از زندانیان آن دوره، در تلاش بودیم که این بازوی نظامی که باید اعتقادی و فکری باشد، شکل بگیرد. این بازوی نظامی باید در کنار نظامی‌گری ضرورت‌های جهان امروز را بشناسد و آینده‌نگری لازم را داشته باشد.

2- سه جریان دیگر پس از انقلاب نیز همین دیدگاه را مطرح می‏ساختند: 1. جریان دولت موقت با وجود تفکر خاصی که داشت معتقد بود، انقلاب نیازمند یک جریان نظامی و بومی برای حفاظت از خود است؛ چرا که در آن مقطع پیش‎بینی می‎شد جریان‌های نظامی و انتظامی موجود، نتوانند به تنهایی موفق باشند. 2. در آن مقطع جریانی تازه از مجموع مبارزان قبل از انقلاب تشکیل شده بود که به دلایل متعدد با یکدیگر هماهنگ شده بودند و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی آن روزها را تشکیل دادند، این‎ها هم جریانی دیگر بودند که به دنبال شکل‌گیری این بازوی نظامی بودند. 3. جریان دیگری تحت رهبری شهید محمد منتظری و دو افسر شایسته و نخبه یعنی شهید نامجو و کلاهدوز شکل گرفته بود که آن‎ها به اتفاق، سادجا را تشکیل داده بودند و فعالیت این گروه را سازمان‌دهی می‎کردند. ارتباط تنگاتنگ عناصر این چهار جریان، شرایط تشکیل سپاه را فراهم آورد.
در آن مقطع یک شورای 12 نفره از این چهار جریان تشکیل شده بود. سادجا: شهیدان منتظری، نامجو و کلاهدوز؛ مجاهدین انقلاب اسلامی: شهید بروجردی، محسن رضایی، محسن سازگارا و گاهی الویری؛ دولت موقت؛ رفیق دوست، دانش‌جعفری و دکتر افروز؛ زندانیان سیاسی قبل از انقلاب: جواد منصوری، ابوشریف، بنده و برخی مواقع ابراهیم محمدزاده و همچنین شورای انقلاب: موسوی اردبیلی که گاهی هاشمی رفسنجانی نیز در جلسات شرکت می‌کردند. در این جلسات درباره تشکیل این بازوی نظامی بحث و گفت‌وگوی بسیاری صورت گرفت. در ابتدای کار طبیعی بود که هر جریانی به نظرات خود اهمیت می‌داد، ولی آرام آرام پس از چندین جلسه دیدگاه‌ها به یکدیگر نزدیک‌تر شد و سرانجام این شورای 12 نفره به وحدت رسیدند.

3- در آخرین روز فروردین سال 58 که امام خمینی (ره)‌ در قم به سر می‌بردند، اعضای این شورا به این نتیجه رسیدند تا برای کسب تکلیف از امام (ره)، خدمت ایشان برسند و نتیجه تصمیمات خود را به ایشان برسانند. به همین جهت این شورا تصمیم گرفت تا بنده و آقایان محسن رضایی و رفیق‌دوست خدمت امام (ره) برسیم. ما امام خمینی (ره) را در اتاقی که ایشان تفسیر سوره حمد می‌فرمودند ملاقات کردیم؛ در آن دیدار امام (ره) رو به ما فرمودند «مساله‌ای که دنبال می‌کردید، چه شد؟» من گفتم: «تقریبا به نتیجه رسیده‌ایم، ولی هنوز دولت موقت به ویژه آقای یزدی معتقدند که باید سپاه را دولت تشکیل دهد.» امام (ره) هم این مسئله را نفی کردند و فرمودند بروید سپاه را تشکیل دهید و ما این فرموده امام (ره)‌ را فرمان دانستیم. ما با شور و شعف به تهران بازگشتیم و در جلسه شورای 12‎نفره، سخنان امام (ره) را به دوستان اعلام کردیم. در آن جلسه نیز دوستان به بنده مأموریت دادند تا بیانیه تشکیل سپاه پاسداران انقلابی را بنویسم و در روز دوم اردیبهشت 58 این بیانیه در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. ما در آن بیانیه ضرورت، اهداف و وظایف سپاه را شرح داده بودیم.

4- از اولین اولویت‌های تشکیل سپاه، تعیین فرمانده آن بود. در ابتدا دوستان تصمیم گرفتند آقای جواد منصوری را به طور موقت و به مدت شش ماه فرمانده سپاه کنند، ولی پس از گذشت چندی، اشاره دوستان به بنده شد تا من فرماندهی سپاه را بپذیرم. من نیز در ابتدا فکر کردم، پذیرش این مسئولیت کار درستی نیست، لذا مدتی آن را نپذیرفتم. تا این‎که گفته شد امام (ره) فرموده‌اند که فلانی تکلیف شرعی دارد و باید بپذیرد، آن وقت بود که بنده این مسئولیت را پذیرفتم.

5- بنی‌صدر مخالف سرسخت سپاه در آن مقطع بود. بنی‌صدر تصور می‌کرد اگر با سپاه مخالفت کند، می‌تواند در میان ارتشی‎ها موقعیت کسب کند و تکیه به ارتش موقعیت بیشتری را برای او فراهم می‌کند تا شاید در آینده به اهداف خود به ویژه مخالفت با اساس انقلاب بپردازد. البته در آن مقطع، ما طرز فکر و ذهنیت او را دریافته بودیم. در شورای امنیت ملی که ریاست آن بر عهده بنی صدر بود، من نیز حضور داشتم و در آن جلسات موضع انقلاب را به عنوان فرمانده سپاه مطرح می‌کردم. این موضع‌گیری‌ها به مرور زمان مخالفت سرسختانه بنی‌صدر را با بنده برانگیخت. بنی‌صدر برای آن‎که فرماندهی مرا زیر سؤال ببرد در پادگان خلیج، جلسه‌ای تشکیل داد و تمام فرماندهان سپاه در سراسر کشور را فراخواند که حدود 130 فرمانده در این جلسه شرکت کردند. بنی‌صدر می‌خواست در این جلسه با برگزاری یک رفراندوم، مرا کنار بگذارد، ولی پس از رأی‌گیری از این 130 نفر، 100 نفر به من رأی دادند که در مسئولیت خود باقی بمانم، 20 نفر رأی ممتنع دادند و 10 نفر با من مخالفت کردند. این اتفاق باعث شد تا وی با بدنه سپاه هم کینه‌ورزی کند.

6- در سال 59 که تصمیم گرفتیم به نیروهای خود حقوق بدهیم، آن‎ها حقوقشان را نمی‌پذیرفتند و این کار را کسرشأن می‌دانستند و می‌گفتند که ما برای دنیا به سپاه نیامدیم.

7- سپاه مبتنی بر ضرورت‎های اساسی انقلاب شکل گرفت و توانست در فراز و نشیب‎های پس از انقلاب، کار ویژه خود را نشان دهد. آن‎چنان که امام (ره) فرمود: «اگر سپاه نبود، کشور هم نبود.» انشاءا... این شجره طیبه بتواند ضمن حفظ و حراست از انقلاب روز‎به‎روز بر بالندگی و خدمات خود بیفزاید.