ديپلماسي در نگاه امام
ـ امام با رؤسا و مقامات و شخصيتهاي دنيا از موضع انقلاب بهگونهاي صحبت ميكند و وقتي در موضع حكومت، رئيس جمهور فرانسه به شهيد رجايي تبريك ميگويد و او در پاسخ، عرف را رعايت نميكند و برخوردي تند و غيرمتعارف دارد، امام بلافاصله احضارش ميكنند و ميفرمايند: «وقتي رئيس جمهوري تبريك ميگويد، شما نبايد چنين برخورد تند و خشني داشته باشيد . در اسلام وقتي كسي به شما سلام ميكند، بايد پاسخ او را به همان شكل و بهتر از آن بدهيد.»
2ـ موقعي كه بحث برائت از مشركين مطرح ميشود و دولت عربستان مخالفت ميكند و كار به جاهاي باريكي ميكشد، وزير امورخارجه وقت خدمت امام ميآيد و ميگويد كه به هر حال انجام مراسم برائت از مشركين در كشور ديگري مطرح شده و آنها قوانين و برنامههاي خاص خودشان را دارند و ما نميتوانيم اين مطلب را به شكلي كه شما ميفرماييد در آنجا پياده كنيم و مقررات آن كشور را ناچاريم مراعات كنيم. امام ميفرمايند: «برويد بگوييد كه ما به عنوان دولت جمهوري اسلامي ايران نظرمان اين نيست، اما يك پيرمردي در جماران نشسته است و ميگويد برائت از مشركين بايد انجام شود.»1
انقلابيون يك شبه
نزديك به پيروزي انقلاب بود كه طرحي را كه به نظر من ماهيت امريكايي داشت و فقط امام بود كه متوجه شد، ميخواستند پياده كنند تا هم مردم تا حدي راضي شوند، هم امريكا به مقصود خود برسد و هم جريان انقلاب از جوشش بيفتد. آقاي صدر حاج سيدجوادي ميرود با آقاي شريعتمداري مصاحبه و سپس آن را چاپ و مطرح ميكند. مجلس شوراي آن زمان يك شبه انقلابي ميشود و نمايندگان مجلس شروع ميكنند به انقلابي صحبت كردن و بقائي و امثال او هم اعلاميه ميدهند. شاه و مجلس سرجايشان هستند ولي انقلابي شدهاند. شاه ميرود و در راديو ميگويد كه پيام انقلاب شما را شنيدم. آقاي بازرگان مصاحبه ميكند و ميگويد شاه بايد باشد و حكومت ملي و مجلس ملي بايد سركار بيايد. همين حرف را آقاي زيد هم در قم ميزند و آقاي صدر حاج سيدجوادي تكرار ميكند. دولت را استيضاح ميكنند، هويدا و نصيري را دستگير ميكنند و خلاصه داستاني به راه مياندازند. ما در نجف به راديو گوش ميداديم و خوشحال بوديم كه الحمدلله همه انقلابي شدهاند و اوضاع دارد روبهراه ميشود. امام سخنراني ميكنند و ميگويند: «من تعجب ميكنم اين آقاياني كه تا ديروز، دستشان تا مرفق به خون مردم آغشته بود، چگونه يك شبه انقلابي شدهاند؟» و خلاصه پنبه همهشان را ميزنند و ميفرمايند كه به نظر من علتالعلل همه گرفتاريها و مصائب، شخص شاه است و بايد برود. ما تازه متوجه شديم كه چه توطئه عجيبي براي خواباندن موج انقلاب در كار است و امام با درايت و هوشمندي بينظيري در برابر اين توطئه ايستادند. بعد از اين جريان رفتند سراغ شوراي سلطنت و بختيار را نخستوزير كردند. آقاي بازرگان آمد پاريس و ملاقات خصوصي خواست. امام در ملاقاتهاي اول سخنان او را قبول نكردند و گفتند بايد سلطنت را غيرقانوني اعلام كند تا اجازه ملاقات مجدد بدهم. آقاي بازرگان اين كار را نكرد، امام هم اجازه ملاقات ندادند، او هم قهر كرد و برگشت. بعد سيدجلال تهراني آمد. امام سيدجلال را خيلي خوب ميشناختند. او در مصاحبهاش، سلطنت شاه را غيرقانوني اعلام كرد. امام گفتند بايد شوراي سلطنت را هم غيرقانوني و ملغي اعلام كند و اين را بنويسد.
سيدجلال اين كار را كرد و آمد به ملاقات امام كه ما هم حضور داشتيم. موقعي كه ميخواست بلند شود و برود، سختش بود و امام گفتند كمكش كنيد كه ما اين كار را كرديم. وقتي رفت امام فرمودند آدم ملائي هم هست.2
_______________________
1ـ ماهنامه فرهنگي تاريخي يادآور، سال اول، شماره اول، خرداد 1388، ص 41 به نقل از حجةالاسلام محتشميپور
2ـ همان، ص 44، به نقل از حجةالاسلام ناصري