بحث مذاکره و رابطه با آمریکا

دولت آمریکا به تغییر اساسی نظام جمهوری اسلامی ایران عقیده دارد و نه مذاکره جدی با آن نظام. حال اگر عناصر واخورده و ساده لوحی باشند که انگیزه ها و اهداف سیاست خارجی آمریکا را برآورده کنند و به این گونه روابط علاقه فوق العاده داشته و تشنه آن باشند، واشنگتن با کمال خوشبختی حاضر است اسم چنین جریانی رامذاکره نامد و آنرا کانالی دیپلماسی معرفی کند. امروز اگر کسی از مذاکره و رابطه با آمریکا صحبت کند، اولین سؤالی که باید از وی پرسید این است که این گونه مذاکره تحت چه شرایطی و برای چه هدفی پیشنهاد می شود و مزایای آن برای نظام و انقلاب اسلامی چه میباشد.
همانطوری که بارها دراین ستون نوشته و روابط آمریکا و ایران را از طلوع انقلاب اسلامی ایران تا امروز از نزدیک در واشنگتن مطالعه و مشاهده کرده ام، درهیچ دوره ای حتی در اواخر ریاست جمهوری «بیل کلینتون» و تصدی وزیر خارجه او «مادلین آلبرایت» هیچوقت مذاکره و تجدید روابط با ایران به طور جدی در دستور روز کاخ سفید قرار نگرفت و هر فعالیت و صحبتی که شد از سطح مدیرکلی، دلالان سیاسی و گروهی از دولتمردان و مستشاران بازنشسته که مشاورت برخی از شرکت های تجارتی و بازرگانی و کارتل های نفتی را به عهده داشتند، تجاوز نکرد. جالب اینکه عده ای در تهران این موضوع را به مراتب جدیتر از واشنگتن تلقی می کردند.
در خاتمه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در نوامبر 2000، (آبان ماه سال 1379) حدود یکسال و نیم قبل که بالاخره «جورج دبلیوبوش» از حزب جمهوریخواهان را روانه کاخ سفید کرد، در مقاله ای درهمین ستون تحت عنوان «ایران و رئیس جمهور جدید آمریکا» (19 آبان 1379) نوشتم که انتخاب رئیس جمهور جدید آمریکا تغییری در سیاست و دیدگاه های آن کشور به وجود نمی آورد و تأثیر اساسی در دیدگاه واشنگتن نسبت به جمهوری اسلامی ایران نخواهد داشت. در همین رابطه نوشتم: «آنچه استراتژی و تاکتیک سیاستگذاران آمریکا را درمورد ایران عوض خواهد کرد وحدت و همبستگی داخلی جمهوری اسلامی ایران و مواضع قاطع و حساب شده دراز مدت انقلاب اسلامی و رهبر آن است.به عبارت دیگر، این ایران است که باید موضع یک دهه اخیر سیاست جهانی آمریکا را پس از فروپاشی شوروی به دقت درک کرده و با دانائی و درک هوشمندانه نظام آن کشور، حدود روابط بین المللی خود و مقابله با واشنگتن را تنظیم کند نه اینکه منتظر تغییراتی در کاخ سفید و تصمیم گیری رئیس جمهور جدید باشد.»
سرنگونی و براندازی و تغییر اصلی نظام جمهوری اسلامی ایران، سیاست آمریکا را در23سال اخیر تشکیل می دهد، با این تفاوت آنچه را که رؤسای جمهور سابق آمریکا صراحتاً و علناً نمی خواستند اظهارکنند، اکنون «جورج دبلیوبوش» و همکاران تندرو و عجول او تحت دکترین «تغییر رژیم» و خارج از هرگونه حرمت دیپلماسی اعلام می کنند.
بخاطر داشته باشید که این ژنرال «دوایت آیزن هاور» رئیس جمهور اسبق آمریکا و «جان فوستر دالس» وزیر خارجه دولت او بوده که کودتای 28 مرداد 1332 را در ایران به راه انداختند، ولی سال ها از اعتراف رسمی آن خودداری می کردند. انگیزه ها و اهداف استکبار عوض نشده است فقط شرایط زمانی و محیط زیست دیپلماسی و بین المللی تغییر پیدا کرده است و هرکس که درس روابط بین المللی را خوانده و از مکتب «رئالیسم» غرب چیزی درک کند، باید از این امر اطلاع داشته باشد.
در سال های اخیر مؤسسات مطالعاتی و استراتژیکی وابسته به دولت آمریکا و کارشناسان سیاست خارجی آن کشور سعی کرده اند که از اشتباهات و لغزش های خود در ایران جلوگیری کنند. کاخ سفید آمریکا در آخرین سال ریاست جمهوری «کلینتون» سعی کرد که امکان مذاکرات بین مقامات آمریکائی و ایران را برای کنگره و سیاست عمومی آمریکا درباره جمهوری اسلامی روشن کند. وزیر خارجه او «آلبرایت» با نطق خود در اجلاس عده ای از کارمندان و دست اندرکاران سیاست خارجی و کسانیکه قبلا علیه ایران وانقلاب اسلامی دشمنی نموده بودند و در دو دهه اخیر در صف مبارزه با جمهوری اسلامی ایران بودند، تعارفاتی رد و بدل کرد. این سخنرانی ها و کنفرانس های مطبوعاتی از اصل جهت آزمایش اراده تهران در مورد تجدید روابط سیاسی و اقتصادی با واشنگتن و تبلیغات بیشتری در داخل ایران بین افکار عمومی ترتیب و تنظیم شده بود. این سر و صداها برای این بود که استراتژی تحریم اقتصادی یک دولت «یاغی» چندان موفقیتی نداشته و باید به دنبال سیاست های ماهرانه ای بود. آمریکا در تابستان 2000 میلادی فشار تبلیغاتی و رسانه ای خود را علیه جمهوری اسلامی ایران افزایش داده بود و در ماه های آخر ریاست جمهوری «کلینتون»، حمایت از «اصلاح طلبان» ایران رسماً در مصاحبه های مطبوعاتی واشنگتن اعلام می شد.
گروه های موسوم به «لیبرال» و «محافظه کار» سیاست خارجی آمریکا، در آخرین روزهای زمامداری «کلینتون» از طریق رسانه هائی مثل «وال استریت جورنال» و «واشنگتن پست» و «نیویورک تایمز» و سازمان هائی مانند «مرکز نیکسون» این خط «فشار و مسالمت» را دنبال می کردند. با شروع ریاست جمهوری «جورج دبلیو بوش» در ژانویه 2001، نه تنها واشنگتن سیاست جدید و متفاوتی نسبت به گذشته اتخاذ نکرده بود، بلکه وزیر خارجه جدید آمریکا ژنرال «کالین پاول» همان گفته های قبلی دولتمردان آمریکا را با حرارت بیشتری تکرار کرده و در مقابل ایران سعی داشت موضع قاطع تری را جلوه دهد. در آغاز سال جدید شمسی 1380 سیاست گذاران آمریکا از کادر دیپلماسی گرفته تا شخص وزیر خارجه چیزی جز «تبریک عید» برای ایران و ایرانیان نداشتند. انفجارات 20 شهریور سال گذشته نیویورک و واشنگتن، شکست «جریان صلح» آمریکایی بین اسرائیل و مقامات خودگردان فلسطین، استراتژی های نیمه پنهان آمریکا را برای آسیای مرکزی، افغانستان و ایران آشکار نمود.
در نطق موسوم به «محور شرارت» که شامل سه کشور عراق، ایران، و کره شمالی است، هدف اصلی حمله بوش متوجه ایران بود، زیرا که جمهوری اسلامی ایران تنها حکومت مردم سالارانه و دینی در مقابل حکومت های نظامی و فردی و تک حزبی کره شمالی و عراق بود. یکی از اهداف این نطق مخدوش کردن چهره ایران در ردیف کمونیسم و دیکتاتوری، سکولار نظامی ها بود. هدف دیگر آزمایش و شکستن اراده ایران به عنوان تنها سنگر مستقل «ملت- دولت» در خاورمیانه و روشن کردن چراغ سبز بیشتری برای عناصر واخورده داخلی و ایجاد رعب و ترس در افکار عمومی به شمار می رفت. ولی ناشی گری و سرگیجی استراتژیست های دولت بوش تناقضات دیپلماسی سیاست خارجی آمریکا را بیشتر برملا کرد. چگونه می توان به عنوان «محور شرارت» با «محور شرافت» مذاکره کرد؟ امریکا، که خود را شریف و خیرخواه می شمارد، در مقابل بسیاری از ایرانیان چیزی جز «شیطان بزرگ» نیست. تکبر از صفات شیطانی است و سبب حبط و نابودی عمل می شود.
یکی از عواملی که منجر به انقلاب اسلامی ایران شد، دقیقا کودتای آمریکائی 28مرداد و استراتژی براندازی و تغییر رژیم بود و بدین جهت این انقلاب نه تنها علیه طاغوت شاه و دیکتاتوری پهلوی بود بلکه علیه دخالت امریکا و سیاست سلطه گرانه و دخالت مداوم آن کشور در امور ایران بود. چه دلیلی وجود دارد که نقشه «براندازی و تغییر رژیم» طراحی شده واشنگتن جای پایی محکم و با ثباتی برای آمریکا و طرفداران او در ایران ایجاد کند؟ تا چه حد «مذاکرات» برای براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران در لغت نامه دیپلماسی عاقلانه به نظر می رسد؟ آیا می توان با کسی که به دنبال تغییر نظام است سر سفره مذاکرات نشست؟ صداقت و اعتماد، هر چند کم، پایه هر نوع گفت وگو و رابطه است. در معادلات امور بین الملل و قدرت، شرایط دیگری را نیز باید در نظر داشت.
روابط آمریکا و چین، که پس از جنگ دوم جهانی و انقلاب چین به مدت قریب به سه دهه قطع بود، موقعی در زمان «جیمی کارتر» رئیس جمهور آمریکا در سال 1978 (مقارن با طلوع انقلاب اسلامی ایران) به حالت عادی و معمولی برگشت که آمریکائیها در جنگ ویتنام شکست خورده و کشور چین نفوذ فوق العاده ای در آسیا کسب کرده بود. این «چوئن لای» رهبر چین بود که شرایط آغاز مذاکرات بین واشنگتن و پکن را به «ریچارد نیکسون» رئیس جمهور وقت آمریکا دیکته کرد و اجازه ورود وزیر خارجه و مشاور امنیت او «هنری کسینجر» را به پایتخت چین صادر نمود. بنا به اظهارات اخیر «جان هولدریج»، که آن زمان معاونت وزارت امور خارجه آمریکا را به عهده داشت، آمریکا باید نخست نظریات چین و «چوئن لای» را درباره تایوان (چین ملی) قبول می کرد و سپس دستور مذاکرات از طرف دو دولت تعیین می شد. سال ها تایوان (چین ملی)، که جزیره ای بیش نبود، تحت حکومت «چیانکایچک» از طرف آمریکائی ها به مرکز توطئه و براندازی علیه کشور اصلی چین تبدیل شده بود. روابط بین چین و شوروی نیز تاثیر فوق العاده ای در شروع مذاکرات داشت. بالاتر از همه طبق اظهارات هولدریج، آمریکا بالاخره دریافت که چین کمونیست ماندنی است و رابطه آمریکا با آن کشور باید «علی رغم تفاوت های نظام اجتماعی و سیاسی باشد.» شرایط کاملا عوض شده بود نه آمریکا آن ابهت ویکتازی بعد از جنگ جهانی را داشت و نه واشنگتن می توانست پس از سال ها پرجمعیت ترین نظام دنیا را نادیده بگیرد. این همان آمریکائی بود که وزیرخارجه آن «جان فوستر دالس» (عامل بزرگ کودتای 28 مرداد) در کنفرانس بین المللی ژنو در 5591 حاضر نشد با «چوئن لای» که آن روزها نمایندگی چین را به عهده داشت دست بدهد؛ آن روزها همه رهبران و دولتمردان چین لباس «مائوتسه تونک» می پوشیدند و هنوز کراوات و کت و شلوار امروزی غرب بین کارگزاران چین رخنه نکرده بود.
دو دهه پس از آغاز جنبش های اسلامی، که از کرانه های اقیانوس اطلس تا اقیانوس کبیر و از سواحل دریای سیاه و مدیترانه تا اقیانوس هند محسوس بوده و محیط سیاسی و فرهنگی و اجتماعی عصر ما را تکان داده است، آمریکا به عمق این نهضت های سیاسی و معنوی پی نبرده و قادر به درک این خیزش های اجتناب ناپذیر تاریخی نیست. نتیجه اینکه نظام و سیاست جهانی آمریکا در مقابله با دنیای اسلام توانائی سازش و مسالمت را نداشته و در برابر تحولات و تغییرات سیاسی و اجتماعی در سرزمین های اسلامی واکنش متعصبانه و متکبرانه و ناپخته نشان می دهد. مشکل آمریکا در برخورد با تحولات دنیای اسلام این است که واشنگتن نه تنها قادر به درک و شناخت نهضت های اسلامی نیست، بلکه پافشاری و اصرار نابخردانه آن در پیروی از یک جهان بینی مطلق سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، امکان هرگونه خلاقیت و بینش مدبرانه و حقیقت بین را از آمریکا سلب کرده است. آمریکا علیرغم تحولات بین المللی هنوز اصول «جنگ سرد» خود را حفظ کرده و این برای میلیون ها مسلمان دنیا یک ستیره جوئی به شمار می آید. مقاومت در مقابل سیل تغییرات اجتماعی و نیروهای برحق تاریخ همیشه گران تمام شده و سیاست و روش آمریکا در برخورد با اسلام گرائی بی شک کهنه و فرسوده و محکوم به شکست است.