امام خمينى مقتداى روشنفكران دينى

امام خمينى مقتداى روشنفكران دينى


در همين راستا, نقد كليسا و مفاهيمى كه به نام دين از سوى ارباب كليسا طرح مى گرديد, انجام مى گرفت. پس از راه يافتن اصطلاح (روشنفكرى) به حوزه اسلامى, بويژه ايران, سه رويكرد در رويارويى با آن به وجود آمد:
1. شمارى بدون توجه به دوره شكل گيرى اين واژه و جريان در غرب و ويژگيهاى اقليم, فرهنگ, آيين و دين خود, روشنفكرى به همان معنايى كه در غرب ظهور و گسترش يافته بود و با همان قد و قواره اى كه در غرب داشت, پذيرفتند, گرچه با آيين, آداب و رسوم ما, به طور كامل ناسازگارى داشت. اينان كار به اين ناسازگارى نداشتند.
رويكرد دوّم, به نفى بى چون و چراى روشنفكرى پرداخت و آن را ناسازگار با دين, بويژه اسلام و آموزه هاى آن اعلام كرد.
رويكرد سوّم, به تحليل روشنفكرى و دين دارى پرداخت و با روشنگرى و بررسى وجوه مثبت و منفى روشنفكرى و با تاكيد و تكيه بر وجوه مثبت آن, به جست و جوى ريشه هاى آن در اسلام پرداخت و به جايى رسيد كه روشنفكرى اصيل بى غل و غش, در اسلام وجود دارد. از اين روى, از روشنفكرى اسلامى سخن گفت, ويژگيهاى آن را بيان كرد و از رايَتى كه او برمى افرازد, سخن به ميان آورد و هدفها و برنامه هاى او كه برابر نياز زمان است و…
اين جريان و اين نگاه روشنفكران اصيل خود را به نسل جوان و فرهيختگان شناساند. از سيد جمال الدين اسدآبادى سخن گفت, از عالمان روشن انديش مشروطه و آنان كه با فكر و انديشه, به احياى اسلام و ارزشهاى آن پرداختند و راه هاى برانداختن دستگاه ستم را نشان دادند و در اين عصر و زمان به امام خمينى روى آوردند كه ايشان را روشنفكر اصيل مى دانستند.
در اين نگاه, كه به نظر ما دقيق است, امام خمينى, نمونه اى برجسته, والا, بى بديل از طلايه داران روشنفكرى اسلامى است, الگويى تمام عيار براى فرزانگان, هوشياران, تحصيل كردگان و نخبگان جهان اسلام و مشعلى روشن فراروى مسلمانان.
آرى, ما در عصرى زندگى مى كنيم كه روشنفكرى جاذبه هاى خاص ّ خود را دارد. جوانان تحصيل كرده, و حتى نخبگان, مسؤولان فرهنگى و حكومتى, نويسندگان و… تلاش مى ورزند, نام شان در اين ليست قرار بگيرد, كسانى كه آزاد انديش اند, آزاد فكرى را پاس مى دارند و با تاريك فكرى درمى افتند و راه را براى حقيقت جويان مى گشايند, با ستم و ستمكار ميانه اى ندارند و در مى افتند و هيچ گاه با ستم پيشگان بر سر يك سفره نبوده و نيستند و هميشه با محرومان بوده و هستند, عدالتخواهى راه و رسم شان است. بنابراين, شناساندن الگويى برابر با آموزه هاى اسلامى ضرورى است. الگويى كه ضمن داشتن همه جاذبه ها و كششهاى وجوه مثبت روشنفكرى رايج, آسيبها و كاستيهاى آن را كه بسيار است و سخت بازدارنده انسان از تعالى و رشد, نداشته باشد.
به عقيده ما مطالعه دقيق ويژگيهاى امام در عرصه روشن انديشى و فرزانگى, مى تواند براى امروز جامعه اسلامى و جوانان, راه گشا باشد.
شناخت اصول و بنيادهاى روشنفكرى بنيادين, اصيل, زلال و سرچشمه روشنايى, در رفتار و كلام امام, در اين مقال, كارى بس دشوار مى نمايد كه از رفتار و گفتار او, جز روشنايى نتراويده و نمى تراود. به هر فرازى كه انسان نظر بيفكند, راه روشنى را فراروى او مى گشايد. و همين گشوده شدن راه هاى روشن بود كه مردم ايران را به روشنايى بزرگ رهنمون شد, روشنايى كه همه روشنفكران بينادل را به شگفتى واداشت.
با تقسيم ويژگيها و شاخصه هاى روشنفكرى حقيقى و برخاسته از انسانيت انسان, به دو دسته عام و خاص ّ به پاره اى از آن اصول اشاره خواهيم كرد. با نگاهى به سيره و رفتار امام و همچنين سخنان و پيامهاى آن بزرگوار, خواهيم ديد كه امام در هر دو بخش: هم شاخصه هاى روشنفكرى عام ّ و هم شاخصه هاى روشنفكرى خاص ّ و اسلامى در اوج و قلّه قرار دارد.

امام و مؤلّفه هاى روشنفكرى عام ّ
شاخصه ها و مولفه هاى روشنفكرى عام ّ را بايد هر روشنفكرى داشته باشد كه قوام روشنفكرى به آنهاست. وقتى كسى به تمام و كمال آنها را داشت, شايستگى آن را دارد كه به طلايه دارى مردم برخيزد و يا خود به خود در مقام طلايه دارى قرار مى گيرد.
البته ممكن است كه كسانى با توجه به كشورى كه در آن زندگى مى كنند و يا مكتبى كه مورد پذيرش آنان است, در جهت و هدف گيرى هريك از آن اصول عام, با هم تفاوتهايى داشته باشند.
جلال آل احمد, براى معرفى روشنفكر به معناى عام ّ آن, نه به معناى خاص غربى آن, ويژگيهايى را بيان مى كند, مانند:

(فرزانه, هوشمند, پيشاهنگ و رهبر و چون و چرا كننده و ناراضى از وضع موجود)1

و در جاى ديگر مى نويسد:

(روشنفكر كسى است كه در هر آنى به گردش امر مسلط خالى از انديشه معترض است, چون و چراكننده است, نفى كننده است, طالب راه بهتر و وضع بهتر است و سؤال كننده است و نپذيرفتار است و به هيچ كس و هيچ جا سرنسپارنده است, جز به نوعى عالم غيب به معناى عام اش, يعنى به چيزى برتر از واقعيت موجود و ملموس او را راضى نمى كند و اين دليل است كه مى توان روشنفكران را دنبال كننده راه پيامبران خواند.)2

مقام معظم رهبرى نيز ويژگيهايى براى روشنفكر به معناى عام برشمرده است:

(آينده نگرى, فرزانگى, هوشمندى, احساس درد در مسائل اجتماعى, چاره انديشى براى درمان دردها, مردمى بودن, ضدّ ارتجاع, تلاش براى پيشرفت, دشمن شناسى, هدايت و رهبرى مردم… .)3

1. انتقادگرى و انتقاد پذيرى: روشنفكر, اهل نقد است. كارش اين است كه سره را از ناسره بازشناسد و بشناساند. به پيرامون خود مى نگرد, اوضاع را مى بيند و كاركردها و آداب و سنتها و باورها را, آن گاه به نقد و بررسى آنها مى پردازد. انتقادگرى از نخستين ويژگيهاى عام ّ روشنفكر مردمى است. روشنفكر چون دغدغه سعادت مردم را دارد, به نقد هر چيزى برمى خيزد كه گمان مى كند, راه انسانها را به سعادت مى بندد. همان گونه كه نقدگراست, نقدپذير هم هست. جاده را يك طرفه نمى پيمايد, زيرا هدفى جز رسيدن به حقيقت ندارد. در غرب نيز روشنفكرى, با انديشه انتقادى آغاز شد. روشنفكران, نهاد كليسا و پاره اى از انديشه هاى سست و خرافى ارباب كليسايى رابه نقد كشيده و ردّ كردند.
نويسندگان فرهنگ جامعه شناسى زير عنوان (نظريه انتقادى) پس از اشاره به مفهوم (نظريه انتقادى) مى نويسند:

(بررسى انتقادى متونِ مذهبى, فعاليتى بود كه به عنوان نوعى حربه مناقشات دينى در جريان اصلاح مذهبى نشو و نما يافت. در آن هنگام, نقد متون انجيلى به منزله قضاوتى منفى, امّا عينى در بابِ عمل دستگاه روحانى در نظر گرفته مى شد. غرض از انتقاد, كشف مفروضات مستتر و برملا كردن بطلان دعاوى حجيت آن مفروضات و همچنين به طور ساده, پيدا كردن غلطها و اشتباهات بود… ).4

انديشه انتقادى روشنفكران غربى همواره در تحول بوده است. اين انديشه, با مسائل زمان و جامعه خود, به تلاش برمى خاست, تا راه كارهاى جديد و مناسب را به دست آورد. چنانكه گفته اند و مى گويند امروز در مكتب فرانكفورت, فرهنگ, بيش از اقتصاد اهميت دارد. كه اين تعارض آشكار با انديشه هاى پيش از خود دارد.
روشنفكر غربى امروز, به هيچ روى, سعى در مخدوش كردن چهره مذهب ندارد, بلكه بسيارى از آنها به آن روى خوش نشان مى دهند و قضاياى دينى را چون گذشته فاقد دلالت نمى شمرند.5
بى شك ّ, اگر نقد دقيق, همه سويه, كارشناسانه, بدون حب ّ و بغض, براى روشن شدن حقيقت, صورت بپذيرد, نه تنها پيامدهاى منفى نخواهد داشت كه آثار مثبت فراوانى را نيز در پى خواهد داشت. نقد درست, اصلاح انديشه ها و ديدگاه ها و باورها را در پى دارد و نيز اصلاح صاحبان انديشه را.
نقد, مايه رشد و گسترش دانش و انديشه است و جهل و نادانى را مى زدايد.
امام خمينى, اين راه را پيمود. در اصل انديشه بيدارى را پراكندن, بدون پيمودن اين راه ممكن نيست. ايشان, افزون بر عمل, در موارد گوناگون, از ضرورت انتقاد و انتقادپذيرى, شرايط و ويژگيهاى منتقد و آثار مثبت آن سخن گفته است6 و به هنگام درس و بحثِ در قم و نجف از شاگردان خود مى خواهد كه به نقد ديدگاه و نظريه اى كه ارائه مى دهد, بپردازند. وقتى با سكوت شاگردان رو به رو مى شود, مى گويد:
(اين جا مجلس درس است, مجلس وعظ و خطابه نيست).7
در دوران رهبرى و اوج اقتدار, از متفكران و روشنفكران اسلامى و مطبوعات انتظار داشت كه به نقد كاركردها و انديشه ها بپردازند. از جمله به هنگام طرح پيش نويس قانون اساسى, يادآور شد:

(الان يك پيش نويسى از قانون اساسى شده است… الان بايد همه قشرها و شما روحانيون و همه روحانيون همه بلاد و همه روشنفكران اسلامى و همه متفكرين اسلامى, با ديد اسلامى, براى جمهورى اسلامى, اين قانون را بررسى كنند و نظر بدهند….)8

نكته اى كه امام در سخنان ياد شده به آن اشاره دارد, جهت گيرى نقد است. بى گمان, جهت گيرى نقد در هر جامعه اى, در چهارچوب هر عقيده, مرام و مكتبى, مختلف خواهد بود.
روشن است كه پيروان مكتب ليبراليسم, ديدگاه هاى باورمندان به سوسياليسم را نخواهند پذيرفت و… هريك متناسب با افق ديد خود, به نقد مى پردازند. روشنفكران اسلامى نيز از زاويه اسلام و آموزه هاى آن بايد به نقد و بررسى بپردازند و يا نقدى را بپذيرند و يا رد كنند كه داراى چهارچوب بنيادين و دقيق هستند. اينان, مانند همه روشنفكران پيرو ديگر مكتبها حق دارند هرآن چه را سازگار با آموزه هاى اسلامى است بپذيرند و آن چه را ناسازگار با دين و مصالح مردم است ردّ كنند. هيچ كس نمى تواند و نبايد آنان را وادار كند, يا از آنان بخواهد در چهارچوب مكتبى غير از آيين خودشان چيزى را بپذيرند و يا رد كنند.
حوزه و قلمرو نقدِ امام خمينى, بسيار گسترده بود. در حوزه درس و بحثهاى حوزوى خود, نقدهايى جدّى به اصوليان و فقيهان بزرگ داشت. و نيز خواستار طرح آزادانه ديدگاه هاى فقهى و اجتهادى گوناگون و نقد آنها در حوزه بود.9 و پس از برپايى نظام اسلامى به كاركرد عالمان و فقيهان خرده مى گرفت و آنها را در بوته نقد مى گذارد و از آنان مى خواست كه به انتظارات مردم و نيازهاى نظام اسلامى پاسخ دهند.
در حوزه معارف اسلامى و جريانهاى فكرى و فرهنگى تلاش مى كرد كه معارف اسلامى را از انديشه هاى نادرست و ناروا و ناخالص بپيرايد و نگذارد آن چه از اسلام نيست, با اسلام درآميزد. نقد كتابِ اسرار هزارساله و تاليف كتاب كشف الاسرار, نمونه اى از نقد امام در اين حوزه است.
امام, با نقد عالمانه و دقيق عالمانى كه با دستاويز قرار دادن پاره اى از آموزه هاى اسلامى و شيعى, خود را از سياست كنار مى كشيدند و يا برپايى هر حكومتى را پيش از قيام مهدى (عج) قبول نداشتند, تحولى بزرگ آفريد و راه را براى نسل حاضر و نسلهاى آينده گشود و انديشه اسلامى را از فرو رفتن در غبار كهنگى و دور بودن از گردونه زندگى رهاند.
امام جريانهاى فرهنگى موجود را نقد مى كرد, به بوته نقد مى گذاشت; امّا نه از نوع نقدهاى بازدارنده و ركودآفرين, همانند سلفيه و نص ّگرايان اخبارى و سنت گرايان متحجر كه اينان خواهان بازگشت به گذشته اند, بدون گشودن روزنى به آينده روشن. امام به آينده چشم داشت و علم را مى ستود, امّا مقهور تاخت و تازهاى علم گرايان و تجربه گرايان نبود بلكه خواهان بازگشت به اسلام راستين بود. طرح اسلام اموى و آمريكايى در اين راستا صورت گرفت.
موارد و حوزه نقد امام, يكى دوتا نيست و در يك كتاب و دو كتاب و چند كتاب نمى گنجد, دامنه اى بس گسترده و گونه گون دارد:
نقد كاركرد حوزه و حوزويان, جريانهاى فرهنگى و سياسى, نقد مواضع گروه ها, نقد غرب و شرق, كاركردهاو انديشه ها, نقد كاركرد مسؤولان حكومتى, نقد سياستهاى بين المللى, نقد حكومتهاى غير اسلامى, نقد حاكمان مسلمان, نقد مراكز فرهنگى و تحقيقاتى و…
2. خردورزى: انسان خردورز است كه مى تواند روشن بينديشد و روشن انديشانه ديدگاه هاى خود را طرح كند. انسانى كه به خرد بهايى نمى دهد, راهى به روشن انديشى ندارد. از اين روى, خردورزى از شاخصه هاى مهم و اركان روشنفكرى است. اين شاخصه از ويژگيهاى دوره رنسانس نيست, بلكه پيش از آن نيز, در سرزمينها و جامعه ها و كانونهاى فكرى ديگر وجود داشته است. اما از آثار برداشت مى شود و اهل نظر به اين نظرند: در گذشته تاريخ, عقل گرايى در صدد انكار حقايق برتر نبود. انكار هر نوع معرفت فراعقلى و نفى يا ترديد در ابعادى از هستى, كه فراتر از افق ادراك عقل انسان است, از ويژگيهاى عقل گرايى رنسانس به شمار مى آيد.
عقل گرايى جديد, تنها از يافته هايى كه از راه مشاهده, آزمايش و تجربه به دست آورده در طرح و برنامه ريزى كه هدف عقلانيت جديد است, بهره مى گيرد. بنابراين, عقل گرايى جديد ابزارى بيش نيست, ابزارى كه ما را در شكل دادن به جهان, آن گونه كه دوست داريم يارى مى رساند. عقل گرايى از نگاه آنان يعنى: انجام كارها بر اساس يك سازماندهى دقيق و علمى. برابر سازى آگاهانه و سنجيده و كاراى ابزار و وسائل با هدفهاى از پيش روشن و موردنظر.
بر اساس اين تعريف, عقلانيت جديد, نوعى عقل عملى است. يعنى انسان به هنگام انجام كارها بايد به محاسبات عقلايى و قوانين خود توجه داشته باشد. عقلانيت به همين معنى, هر چند قلمرو آن محدود است, امّا امام آن را پذيرفته و در رفتار و گفتار خويش, به گونه اى بازتاب داده است. سخنان ايشان در مقوله هاى گوناگون, بيانگر اين پذيرش است. برابر سازى و سنجيدنِ عمل و گفتار ايشان با شاخصه هايى كه براى عقلانيت برشمرده و بيان كرده اند, گواه اين مدعاست.
امام, به گسترش دانش, بسيار بها مى داد. خواهان اين بود كه از هر ابزارى در اين راستا بهره گرفته شود و از هيچ كارى براى بالندگى و روشنايى گسترى دانش, دريغ نشود.
بله, نهادهايى كه دانش را مى گسترانند, دانشمندان و فن آورانى كه كاخ بلند دانش را استوار مى سازند, آموزش و پرورش, كارشناسى و انجام كارها بر اساس آن, به كارگيرى رسانه هاى شنيدارى و نوشتارى براى گستراندن شعاع عقل و علم و زدودن و به زانو درآوردن ديوِ جهل, تحجر و جمود, از شاخصه هاى عقلانيت اند.
گفتار امام, درباره شاخصه هاى ياد شده و تاكيد بر آن, بسيار است و جلوه هاى رفتارى امام در اين عرصه, بسيار چشم نواز. و اين چگونگى نگرش امام را به عقلانيت به طور كامل, از نگرش غرب جدا مى كند. آن چه امام در اين باره يادآور شده, حتى اگر بخواهيم فهرست آنها را بيان كنيم, در اين مقال نمى گنجد.10
تنها چيزى كه يادآورى آن در اين جا ضرورت دارد اين است كه: امام در همه شاخصه هاى عقلانيت, همانند مراكز دانشگاهى و تحقيقاتى و… بر اسلامى بودن, درهم آميختگى تخصص با تعهد, ناوابستگى, مصلحت مردم را در نظر گرفتن و… تاكيد مى ورزد. يعنى عقلانيتى كه امام مى پذيرد, در چهارچوب تعريف غربى آن نمى گنجد. به ديگر سخن عقلانيت جديد هدفهاى امام را برآورده نمى سازد, زيرا كه امام تنها بعد مادى در سامان دادن به امور را در نظر ندارد, بلكه او خواهان بِه سامانى كارها بر اساس ماده و معنى توأمان است. عقلانيت غرب را تا جايى مى پذيرد كه كارگشا باشد و بن بستها را بگشايد و راه حلى براى رفاه مردم و زندگى آنان ارائه دهد, اما اين كه بتواند سعادت آنان را برآورد, هرگز.
امام, گرچه عقلانيت جديد را در حوزه شناختِ گزاره هاى اجتماعى, و مسائل عرفى, روان سازى امور زندگى, برداشتن بازدارنده ها و گره گشايى از كار مردم, مانند: نظام ادارى, روان سازى ترافيك, به كارگيرى تكنيك و فن ّ, در عرصه هاى مورد نياز, بهره مندى و به كارگيرى تكنولوژى و… را مى پذيرد, ولى, در اين دايره نمى ماند و تنها به عقلانيت مادى, حتى در ريزترين كارها بسنده نمى كند, فراتر مى رود و مى انديشد و بين عقلانيت مادى و معنوى پيوند مى زند.11
تلاش مى ورزد, تمام نيروى فرد را به كار گيرد, تا براى زندگى فردى و اجتماعى, معنايى فرامادّى فراهم آورد و آن را به سوى متعالى رهنمون سازد.
امام, دانشهاى جديد و عقلانيت جديد را مى پذيرد و مى ستايد, امّا به روشنى بيان مى كند دانش و عقلانيتى كه اسلام مى خواهد اين نيست و بين آن چه در غرب موجود است, با آن چه اسلام در پى آن است, فاصله بسيار است و بايد تلاش كرد كه دانشها وعقلانيت جديد, مهار شود و به توحيد و علوم الهى برگشت داده شود:

(همه علوم طبيعى, همه علوم مادّى, لكن آن خاصيتى كه اسلام از اينها مى خواهد, در غرب از آن خبرى نيست… آن معنايى كه از علوم دانشگاه ها… و از علوم مدارس قديمه ما مى خواهيم همين معنى نيست كه در سطح ظاهر الان هست و متفكرين ما همان سطح ظاهر را دارند و در آن [كار] مى كنند و بسيار هم ارجمند است كارهاى شان; لكن آن كه اسلام مى خواهد اين نيست. آنى كه اسلام مى خواهد… اين است كه: تمام اينها مهار بشود به علوم الهى و برگشت به توحيد بكند. هر علمى جنبه الوهيت در آن باشد, يعنى انسان طبيعت را كه مى بيند خدا را در آن ببيند, ماده را كه مى بيند, خدا را در آن ببيند, ساير موجودات را كه مشاهده مى كند خدا را در آن ببيند. آن كه اسلام براى آن آمده است, براى برگرداندن تمام موجودات طبيعى به الهيت و تمام علوم طبيعى به علم الهى, و از دانشگاه ها هم اين مطلوب است, نه اين كه خود طب را, البتّه طب ّ هم بايد باشد, علوم طبيعى هم بايد باشد, معالجات بدنى هم بايد باشد, لكن مهم آن مركز ثقل است كه مركز توحيد است. تمام اينها بايد برگردد به آن جهت الوهيت.)12

سخنان ياد شده نمونه اى است كه توجّه امام را به نهادهاى علمى وآموزشى از يك سو و تاكيد ايشان را به سطوح ديگرى از عقلانيت مى رساند. افزون بر آن, بيانگر آن است كه همه جهان هستى مى تواند متعلق شناخت عقل باشد, نه فقط جهان طبيعت, آن گونه كه عقلانيت غربى و غربيان بدان باور دارند.
3. زمان شناسى: تا زمان شناخته نشود, هر حركتى در تاريكى است وقتى حركت در تاريكى باشد, هميشه با بن بست رو به روست و راهى به پيش نخواهد گشود. از عناصر مهم و تشكيل دهنده روشنفكرى زمان شناسى است. روشنفكرى بدون عنصر زمان شناسى, ممكن نيست. زمان شناسى ابعاد و زواياى گسترده اى دارد. شناخت جامعه و مردم, جريانها و گروه ها, شناخت سياستهاى عصر, شناخت حكومتها, شناخت دوست و دشمن و شناخت ده ها پديده ديگر از نمونه هاى بارز زمان شناسى است.
امام خمينى, براى اين كه زمان اش را به درستى بشناسد, بسيار تلاش ورزيده بود. در اصل, اين گونه آگاهى ها را براى طلاب و عالمان دين ضرورى و امرى حياتى مى دانست. از اين روى, از روزگار جوانى, بسيار جدّى بود كه در جريان اخبار روز قرار بگيرد. روزنامه ها را مى خواند, راديوهاى خارجى گوش مى داد, از منابع مورد اطمينان براى باخبر شدن و آگاهى از سياستهاى داخلى و بين المللى استفاده مى كرد.
چون آگاهى از سياستهاى داخلى و بين المللى را در سير حركت و هدايت گرى مردم و نقش آفرينى در عرصه ها و صحنه هاى گوناگون لازم مى دانست, از علما, مبلغان و حوزويان كه با مردم سروكار داشتند و هدايت گرى را سرلوحه كار خود قرار داده بودند, مى خواست كه از آن چه در ايران و جهان, بويژه كشورهاى اسلامى مى گذرد, آگاه شوند:

(روحانى و مبلغ و مجتهد, بايد به مسائِل زمان خود, احاطه داشته باشد.)13

(مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد. براى مردم و جوانان و حتى عوام هم قابل قبول نيست كه مرجع و مجتهدش بگويد: من در مسائل سياسى اظهار نظر نمى كنم… آشنايى به روش برخورد با حيله ها و تزويرهاى فرهنگِ حاكم بر جهان, داشتن بصيرت و ديد اقتصادى, اطلاع از كيفيت برخورد با اقتصادِ حاكم بر جهان, شناخت سياستها و حتى سياسيون و فرمولهاى ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط ضعف دو قطب سرمايه دارى و كمونيزم, كه در حقيقت استراتژى حكومت بر جهان را ترسيم مى كنند, از ويژگيهاى يك مجتهد جامع است.) 14

آگاهى هاى امام, از زمان و اهل زمان بسيار گسترده است, كه به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم:
الف. جريانهاى سياسى: شناخت امام از جريانهاى سياسى, چهره ها و گروه ها بسيار دقيق بود. از اين روى, در برخورد با برخى از اين گروه ها و چهره ها, چه بسا مواضعى را برمى گزيد كه سرّ آن, حتى براى نزديك ترين ياران وهمراهان امام روشن نبود. اين ويژگى سبب گرديد هيچ گروه و جريان سياسى نتوانست تارهاى نامرئى خود را در پيرامون امام بتند و در انديشه و نگاه ايشان و يا در تصميمهايى كه مى گرفت اثر بگذارد. امام هوشيارانه با جريانها و گروه هاى سياسى رو به رو مى شد كه اگر اين هوشيارى نبود, بى گمان ملت ايران به رهبرى آن فرزانه, اين سان نمى توانست از گردنه هاى سخت هراس انگيز و دشوار بگذرد.
موضع امام در برابر مجاهدين خلق, با اين كه شمارى از چهره هاى سرشناس مذهبى و روحانى, با آنان همراهى مى كردند و يا تلاش مى ورزيد, آنان را به امام نزديك كنند, سخت شگفت انگيز و درس آموز است. در اين باره انبوه خاطرات ياران و نزديكان امام, راه گشاست.15
ب. دشمن شناسى: امام دشمن شناس بود. اين ويژگى رابه روشنى مى شد از رفتار و گفتار و موضع گيريهاى او در هنگامه هاى سخت دريافت.
چون دشمنان را مى شناخت, به ايده ها, هدفها و منافعى را كه به دنبال آن بودند, آگاهى داشت, تيرهايى كه به سوى اسلام و انقلاب رها مى شد, درمى يافت كه از چه كمانى رها شده است. او مصداق و نمونه روشن اين سخن نبوى بود:

(الا و ان ّ اعقل الناس عبد عرف ربّه فاطاعه و عرف عدوّه فعصاه)16

در دوست شناسى هم يد طولايى داشت. چون شناخت اش از دوستان, بسيار دقيق و حساب شده بود, تا آخر از آنان در راه هدف مقدس خود, بهره مند شد و هيچ نغمه شومى را عليه آنان نپذيرفت و از آنان روى برنگرداند و به آنان بى مهرى نكرد.
مقام معظم رهبرى درباره اين دو ويژگى برجسته امام مى گويد:

(امام… در شناختِ دشمنها و دوستها, اشتباه نكرد. از اوّل دشمنها را شناخت و آنها را اعلام كرد و تا آخر هم در مقابل شان ايستاد و نيز از اوّل دوستها را شناخت و آنها را اعلام كرد و تا آخر نيز, از دوستى آنها منتفع شد.)17

نمونه ها در اين زمينه فراوان است, كه به چند نمونه اشاره مى كنيم: موضع امام در برابر تهاجم رژيم پهلوى به فيضيه در فروردين سال 42.18
موضع امام در برابر محدود كردن عالمان و مبلغان در خرداد 42.19
چگونگى آمدن امام از پاريس به ايران.
اينها نمونه هايى از دشمن شناسى بسيار دقيق امام است. از باب نمونه: از ايشان سوال شد با اين كه دوستان شما اصرار داشتند كه از پاريس به تهران نرويد, چون براى جان شما احساس خطر مى كردند, چه چيز سبب شد كه به ايران سفر كنيد؟
امام گفت:

(من ديدم ايادى آمريكا, همه به من فشار مى آورند كه شما به ايران نرويد. من فهميدم كه مصلحت در رفتن است و اصولاً هرچه آنها مى خواهند و دوست دارند, عكس آن مصلحت اسلام و مسلمين است.)20

ايشان, افزون بر اين, سيماى نكبت آلود شمارى از دشمنان خارجى و داخلى را نيز به ملت مسلمان ايران و مسلمانان جهان شناساند. از باب نمونه, ايشان, آمريكا21, صهيونيست جهاني22, كمونيزم بين الملل23… دشمنان خارجى و زراندوزانِ پول پرست, مرفهان بى درد24, متحجران و مقدس نماها25 و فرقه هاى سياسى چون: وهابيت26 را دشمنان داخلى جهان اسلام, به شمار آورده است.
ج. شناخت جامعه و مردم: شناخت امام از جامعه و مردم ايران دقيق و كامل بود. با روح ملت آشنايى داشت. آن جريان زلال را كه مى توانست دگرگونى بيافريند مى ديد, همان چيزى كه بسيارى از قيام كنندگان عليه شاه و آمريكا و به اصطلاح روشنفكران نمى ديدند.
امام به همراهى و همگامى مردم با حركت و قيام, اعتماد و اطمينان داشت. در پاسخ كسانى كه گفته بودند در لحظه هاى بحرانى نمى توان بر مردم تكيه كرد, گفته بود:

(مردم در پانزده خرداد صداقت خود را نشان دادند.)

و در پاسخ يكى از آقايانى كه گفته بود: ما بمبى نداريم كه بر سر شاه فرو بريزيم, واقع بينانه گفته بود:

(ما نيرويى داريم كه به مراتب از بمب كارسازتر است و آن نيروى مردمى است.)

از اين روى, با پشتوانه اى بس بزرگ و در خور تكيه و اعتماد, شاه را مورد خطاب قرار داده بود:

(كارى نكن كه بگويم اين مردم تو را از مملكت بيرون كنند.)27

با همين شناخت دقيق از جامعه و مردم بود كه اين سخن دقيق و واقع بينانه را, كه آثار فراوان و اسناد و مدارك, گواه آن است, گفته بود:

(روشنفكرى كه از جامعه ايرانى شناخت داشته باشد وجود ندارد).

امام, هوشيارانه كارنامه روشنفكران را مطالعه كرده بود و به اين نتيجه روشن رسيده بود كه اين ناآشنايى آنان با مردم و جامعه است كه به جاى سود رساندن به مردم و جامعه, باعث زيان به آنان مى شوند و عامل عقب ماندگى كشور را از قافله تمدن, سرچشمه گرفته از شناخت نداشتن روشنفكران از مردم و جامعه مى داند:

(تمام عقب ماندگيهاى ما به خاطر عدم شناخت اكثر روشنفكران از جامعه اسلامى ايران است. )28

نكته باريك تر از مويى كه هيچ گاه در بررسيها, حتى از سوى روشنفكرترين روشنفكران, لحاظ نشده و متأسفانه نمى شود, امام خمينى, افزون بر شناختهاى ياد شده, شناخت نيازهاى دينى و همچنين پرسشها و شبهه ها را نيز ضرورى مى دانست و بر اين نظر بود كه بايسته است پيام رسانان دين, كه جزو روشنفكران به شمار مى آيند, با آگاهى از نيازها, به مسائلى بپردازند كه به پرسشها و دغدغه هاى مذهبى آنان پاسخ داده شود.
4. آينده نگرى: روشنفكرى, يعنى هوشيارى و آينده نگرى. روشنفكر, بايد آينده نگر و هوشيار باشد كه لازمه روشنفكرى, هوشيارى و آينده نگرى است. روشنفكر, به طور طبيعى, چيزهايى را مى بيند كه مردم عادى نمى بينند. او از سطح بالاترى به مسائل نگاه مى كند; از اين روى, جهت گيريهاى اثرگذارانِ در فرهنگ و سياست و اقتصاد را مى بيند, مفاسد و مصالح كار آنان را باز مى شناسد. دشمن را به هر رنگى كه دربيايد, مى شناسد. بر اساس اين آگاهى ها, هوشياريهاى ويژه, وظيفه دارد زودتر از هركس, وقتى خيانتى را ديد و از جفاى به حق ملت آگاه شد, سقوط را فهميد, فرياد بزند و خروش برآورد و مردم را عليه نابسامانيها, با قلم و سخن برانگيزد.
امام خمينى, از اين ويژگى, در حدّ شگفت انگيز آن, برخوردار بود. او براستى در خشت خام آن مى ديد كه ديگران در آيينه نمى ديدند. نمونه هاى هوشيارى و آينده نگرى امام در زمينه مسائل فردى, اجتماعى و سياسى بسيار است كه مى توان در فراز و نشيب زندگى سياسى وى ديد. در اصل, كارنامه او آكنده از هوشياريها و آينده نگريهاى ويژه و شگفت انگيز است. كشف توطئه بزرگ آمريكا در شب 21 بهمن 57, زير لواى حكومت نظامى و لغو هوشيارانه آن, با دستور به مردم مبنى بر حضور هوشيارانه در خيابانها!
حركت بهنگام از پاريس به سوى ايران و حضور قهرمانانه در ميان مردم و خنثى كردن هزاران توطئه كه در اين تأخير امكان داشت به وقوع بپيوندد.
نامه سراسر حكمت, هوشيارى و آينده نگرى به گورباچف, رهبر و رئيس جمهور شوروى سابق.
اين ويژگيهاى آن فرزانه بزرگ, در كلام رهبرى انقلاب اين سان ترسيم شده است:

(امام خمينى, مردى حكيم, دقيق و برخوردار از ذهنيتى بالا, كه قادر به پيش بينى بسيارى از وقايع بودند. اعتقاد داشتند كه از آغاز نهضت, دست هدايت گر خداوند, انقلاب و اسلام را پيش مى برده است.)29

5. اقدام و عمل: روشنفكر, يعنى كسى كه در پرتو فكر روشن, حركت مى كند. روشنفكر تنها به حرف, نظريه پردازى و انديشيدن بسنده نمى كند. انديشه را با عمل مى آميزد و با عمل خويش, انديشه را مى گستراند و مرحله به مرحله به آن اوج مى دهد. در عرصه ها و صحنه ها حضور مى يابد و در عرصه حضور, انديشه خود را اوج مى دهد و مى گستراند.
او خود را در برابر دردها و مشكلات مردم مسؤول مى داند. پس از شناخت دردها, به درمان برمى خيزد.
روشنفكر, خود را به كارهاى جزئى, فرعى و غير اساسى مشغول نمى كند. و يا با انجام چندكار فرعى و جزئى مسؤوليت خود را پايان يافته نمى انگارد; چرا كه روشنفكر دردمند است, دغدغه دارد, به سرنوشت كشورش, سربلندى و سعادت مردمان اش, بالاتر, انسانها مى انديشد.
امام, هم درد مردم و هم درمان آن را مى دانست. اين, موهبتى بود خدايى كه هركسى را خدا شايسته اين موهبت نمى بيند. اين كه درد انسان, به جان انسانى فرو بريزد و به درمان برخيزد, انقلاب بزرگى است كه هر روحى شايسته آن نيست. كسانى كه مدعى روشنفكرى اند, امّا از اين درد در آنان خبرى نيست, دروغ گويان و شيادانى بيش نيستند كه بايد نخبگان و فرزانگان, آنان را شناسايى و به مردم خويش بشناسانند; زيرا وقتى در وجود كسى درد نباشد و درد ديگران را درك نكند, به درمان برنمى خيزد. با اين حال اگر ادعا كند و خود را در سلك روشنفكران دربياورد, چون اهل عمل نيست, شياد است; بايد از او پرهيز كرد.
امام, اهل عمل بود. آن چه را دريافته بود, درصدد برآمد كه پياده كند. انديشه روشن و پرتوگرفته از وحى, او را به اين جا ره نموده بود كه اقدام كند و به پا خيزد, دگرگونى بيافريند و ديگر روشنفكران را نيز برانگيزانند, تا عمل كنند, بويژه از روشنفكران مسلمان مى خواست كه در عرصه عمل حضور داشته باشند و در برابر دشمن بايستند.

(روشنفكران اسلامى, همگى با علم و آگاهى بايد راه پرفراز و نشيب دگرگون كردن جهان سرمايه دارى و كمونيسم را بپيمايند. و تمام آزاديخواهان بايد با روشنگرى, روشن بينى راه سيلى زدن بر گونه قدرتها و ابرقدرتها, خصوصاً آمريكا را به مردم سيلى خورده كشورهاى مظلوم اسلامى و جهان سوم ترسيم كنند. من با اطمينان مى گويم: اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلت مى نشاند. اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را, يكى پس از ديگرى, برطرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد.)30

و مى افزايد:

(روشنفكران اسلامى با وحدت و انسجام و احساس مسؤوليت و عمل به وظيفه سنگين هدايت و رهبرى مردم, مى توانند دنيا را در قبضه نفوذ و حاكميت قرآن درآورند و جلو اين همه فساد و استثمار و حقارت مسلمين را بگيرند و از لانه كردن شياطين كوچك و بزرگ, خصوصاً آمريكا در ممالك اسلامى, جلوگيرى كنند و به جاى نوشتن و گفتن لاطائلات و كلمات تفرقه آميز و مدح و ثناى سلاطين جور و بدبين كردنِ مستضعفان به مسائل اسلام و ايجاد نفاق در صفوف مسلمين به تحقيق و نشر احكام نورانى اسلامى همت گمارند و با استفاده از اين درياى بيكران ملتهاى اسلامى, هم عزّت خود و هم اعتبار امت محمّدى را پايدار نمايند.)31

در نگاه امام, روشنفكر مسلمان كسى نيست كه در كافه بنشيند و گپ فرهنگى و سياسى با همگنان خود بزند, بلكه روشنفكر مسلمان كسى است كه بايد براى نجات مسلمانان چاره اى بينديشد, به وظيفه سنگين رهبرى و هدايت مردم, عمل كند, به تلاش برخيزد تا دنيا را به قبضه نفوذ و حاكميت قرآن دربياورد و از حرفهاى بيهوده زدن بپرهيزد و…
اگر روى اين ويژگيها, كه امام براى روشنفكران مسلمان برمى شمارد دقيق نگريسته شود, به روشنى به دست مى آيد روشنفكران مسلمان, در جاى جاى جهان اسلام, در انجام وظايف خود كوتاهى كرده و در جايگاهى كه بايد باشند, نبودند.
بلكه شمارى از آنان, با نوشتن و گفتن لاطائلات و كلمات تفرقه آميز, برخلاف وظيفه روشنفكرى خود عمل كرده و مى كنند! وقتى اين كارنامه شمارى از روشنفكران مسلمان باشد, كارنامه روشنفكرانِ بى تعهد به اسلام, روشن است.
اينان, در برابر امام, كه به پا خاسته بود تا از درد و رنج مردم بكاهد, ايستادند و دهن كجى كردند و به تخطئه او پرداختند!حركت او را مشت در برابر درفش خواندند. منطق آنان درست همان منطق پيرمردهاى عامى و متحجران حوزوى بود كه پس از سركوبى قيام پانزده خرداد و قدرت ظاهرى شاه, بسيارى از آنان به اين نتيجه رسيدند كه بايد با دستگاه كنار آمد و از ستيز و رويارويى با آن پرهيخت كه كارى است بس دشوار! دستگاه همين را مى خواست و جريان روشنفكرى را با نفوذيهاى خودش در بين آنان و به اين سمت سوق مى داد و اين فكر را در بين آنان پروراند كه اين مبارزه مشت بر سندان كوبيدن است.
امّا امام كه شاهد نابودى فرهنگ, مذهب, مليّت, شرف, استقلال, و اخلاق مردم و كشورش بود و رژيم وابسته به قدرتهاى بزرگ را عامل همه اين تباهيها مى دانست, به چيزى جز براندازى آن و حاكميت عدل و حيات واقعى مذهب و حفظ شرف و استقلال و تكامل اخلاق جامعه اش نمى انديشيد. و با همه وجود در پى آن حركت بود, تا به آن دست يافت.
روشنفكران بى عمل و لاطائلات باف, از بى عملى و سنگ اندازى خود عبرت نگرفتند و پس از پيروزى انقلاب اسلامى كه نتيجه كاركرد زيباى روشنفكران مسلمانِ ناب انديش و بريدن از جريان لاطائلات باف بود, به جاى همراهى و همكارى با مردم, يأس پراكندند و كارشكنى كردند, با دشمنان اين مرز و بوم دست دوستى و همكارى دادند!
امام در برابر وسوسه هاى برخى از روشنفكران گريزان از عمل و اقدام و كارهاى پرخطر و متحجرانى كه مجاهدت در راه خدا را خسران مى انگاشتند, از عمل و اقدام مردم مسلمان و خونى كه پاى هدف ريختند, سرسختانه دفاع كرد:

(ملت شريف ايران توجه داشته باشيد كه كارى كه شما مردان و زنان انجام داده ايد آن قدر گرانبها و پرقيمت است كه اگر صدبار ايران با خاك يكسان شود و دوباره با فكر و تلاش فرزندان شما ساخته گردد, نه تنها ضرر نكرده ايد, كه سود زيستن در كنار اولياءاللّه را برده ايد و در جهان ابدى شده ايد. و دنيا بر شما رشك خواهد برد, خوشا به حالتان).

امام, هميشه در ميدان عمل بود. اهل عمل را مى ستود. عمل گرايى را دوست داشت و از آن پشتيبانى مى كرد. در برابر دشمنان ملت و مسلمانان, به حرف بسنده نمى كرد, از آوردگاهى سخن مى گفت كه بسيار سخت بود:

(اگر جهانخواران بخواهند در برابر دين ما بايستند, ما در برابر همه دنياى آنان خواهيم ايستاد و تا نابودى تمام آنان از پاى نخواهيم نشست, يا همه آزاد مى شويم و يا به آزادى بزرگ تر كه شهادت است مى رسيم و همان گونه كه در تنهايى و غربت, بدون اجازه از هيچ كشور و قدرتى, انقلاب را به پيروزى رسانديم و در جنگ متجاوزان را شكست داديم, بقيّه راه را نيز به يارى خدا خواهيم پيمود و به وظيفه و مسؤوليت خويش عمل خواهيم كرد.)32

6. شجاعت و تصميم گيرى بهنگام: شجاعت و تصميم گيرى بهنگام از شاخصه هاى كليدى و حياتى روشنفكرى است. حيات روشنفكر به اين ويژگى است. روشنفكر بى اين ويژگى, مانند ديده بانى است كه دشمن را مى بيند از هجوم آن با خبر است, اما از ترس نمى تواند تصميمى بگيرد و خود را مى بازد. بيان درد كافى نيست. هرچه درد بيمار شرح داده شود; اما به درمان او همت گمارده نشود, براى بيمار سودى ندارد. گام برداشتن بر اساس شناختى كه روشنفكر از درد دارد, كارساز است. بويژه اگر درمان درد, به گونه اى گره خورده باشد با رويارويى با صاحبان زر و زور كه كارى بسيار مشكل است و تنها با عنصر و گوهر شجاعت و نهراسيدن از قدرت دشمن مى توان اين راه را گشود. از اين روى, اين گونه نيست كه هركس دردمند و دردشناس شد, بتواند درمان هم بكند كه درمان به عنصر شجاعتِ دردشناس بستگى دارد. كسانى بودند و هستند كه مى دانستند و مى فهميدند; اما دردها را در دل پنهان مى كردند; چرا كه اهل خطر نبودند. اين گونه افراد در برهه هاى حساس از كار باز مى مانند و نمى توانند بهنگام پا به ميدان بگذارند و تصميم گيرى كنند.
امام, در زندگى پرحادثه و طوفانى خود, با حادثه ها و بحرانهاى زيادى رو به رو بوده است; اين حادثه ها, گواهى مى دهند كه او مرد حادثه ها بوده است. هم در مقام شناخت, هم در بيان حق و هم در رويارويى با بحرانها, شجاع بوده و هيچ گاه پرواى آن را نداشته كه بيان فلان حقيقت, چه پيامدهايى براى او دارد و چه سرنوشتى را براى او رقم مى زند. امام با هزاران مانع, هزاران دشمن در راه ِكارى كه شروع كرده بود, رو به رو بود. بازدارنده ها و دشمنانى كه هر يك از آنها مى توانست مرد شجاعى را از ميدان به در كند.
امّا, او با شهامت وشجاعت, به رويارويى ادامه داد و در راه رسيدن به هدف, از هيچ خطر و تهديد نهراسيد.
امام, در روزگارى كه روشنفكران غرب گرا و پرمدعا و پر اسم و رسم كه نام و آثارشان بسيار چشم پركن بود, از بردن نام شاه بدون اعليحضرت همايونى وحشت داشتند و تلاشها و پيكارهاى امام و مبارزان همراه و هم فكر او را, بويژه پس از حادثه پانزده خرداد 42, به گونه اى سفاهت مى پنداشتند, با برّايى, روشنى و شجاعت تمام, از نابودى رژيم شاهنشاهى و بنيان گذارى حكومت اسلامى, سخن گفت و ذرّه اى نيز از آن كوتاه نيامد.
در ساحَتِ وجودى امام, ترس راه نداشت. اين ويژگى را همه به پاخاستگان و قيام گنندگان به فرمان او, و ناظران و شاهدان, دوست و دشمن به خوبى دريافتند.
امام, پس از آزادى از زندان در سال 42, در سخنرانى مسجد اعظم مى گويد:

(واللّه من به عمرم نترسيدم. آن گاه كه مرا از قم به تهران مى بردند, آنها ترسيدند و من آنها را دلدارى مى دادم.)33

و يا پس از پانزده خرداد و كشتار مردم, در منزل امام مجلس ترحيمى برپا شد. در اين مجلس, مردم دردمند و داغديده, شعار مى دادند, فرياد مى زدند. يكى از قاريان قرآن گفت: شعار ندهيد.
امام پس از شنيدن اين جمله گفت:

(اين آقا را از مجلس بيرون كنيد, مردم را كشته اند و در آن حرفى نيست, و آن وقت در شعار دادن حرف است. اگر مردم مظلوم و شهيد داده, نتوانند اين جا شعار بدهند, پس كجا شعار بدهند.)34

و آن روز كه مدعيان روشنفكرى در خانه هاى شان, بر خورد مى لرزيدند و در پى تفاهم و مصالحه با حكومت ستم شاهى بودند, امام فرياد برآورد:

(خمينى را اگر دار بزنند, تفاهم نخواهد كرد.)35

و آن روز كه وحشيانه ترين هجوم به مركز روحانيت, يعنى فيضيه صورت گرفت, قوى ترين و بلندترين فرياد از حنجره پاك آن مرد الهى در گوشها و در فضاى خفقان آلود ايران طنين افكن شد كه گفت:

(شاه, يعنى غارتگرى, هتك اسلام, تجاوز به حقوق مسلمين, تجاوز به مراكز علم و دانش.)36

و شجاعانه پاى فرياد و موضع بحق خويش ايستاد و گفت:

(من اكنون قلب خود را براى سرنيزه هاى مامورين شما آماده كرده ام, ولى براى زورگوييها و خضوع در برابر جباريهاى شما حاضر نخواهم كرد.) 37

نمونه هاى حيرت انگيز از شجاعت در كلام و عمل امام بسيار است38 و در هر برگ از سخن و عمل او, شجاعت موج مى زند.
اگر روشنفكر, بويژه روشنفكر اسلامى, از اين ويژگى برخوردار بود, اثرگذار خواهد بود و شايسته جلودارى و اقتداى مردم به او و درس آموزى از مكتب فكرى او, وگرنه نقش ديوار است.
7. عدالت خواهى: روشنفكر هدفى دارد و شبان و روزان در پى به حقيقت پيوستن آن است. بى هدفى و در هر برهه اى به سويى شتاب گرفتن, در شأن روشنفكر نيست. سياسى كاريهاى زودگذر, جريان سازيهاى ناهماهنگ با نيازهاى مردم, كار روشنفكران انسان گرا و دردمند نيست.
روشنفكرى هنگامى كه در غرب آغاز شد, افزون بر انتقاد و انتقاد پذيرى و… دغدغه عدالت نيز داشت; از اين روى, شمارى از اهل نظر به اين نتيجه رسيدند كه: تا كسى هواخواه عدالت نباشد و درباره فقرا و محرومان دغدغه نداشته باشد روشنفكر نيست.
اين خود, جريانى را شكل داد و بسيارى را باخود همراه كرد. در برابر, شمارى اين گونه نمى انديشيدند و مى گفتند: لازمه روشنفكرى عدالت خواهى نيست. جوهر روشنفكرى آزادى خواهى و نوآورى است. رفاهِ در زندگى با روشنفكرى ناسازگار نيست.
در جهان اسلام نيز, شمارى از مدعيان روشنفكرى با اين كه از عدالت و طبقه محروم مى گفتند و مى گويند, ولى خود در كمال رفاه زندگى مى كردند و مى كنند!
امام خمينى, شيفته عدالت بود. در تمام تلاشهاى او, عدالت خواهى جلوه گر است. فقط شعار نمى داد, عمل مى كرد. از رفاه و از زندگى ناعادلانه پرهيز مى كرد. چه در هنگام تبعيد و چه در دوران قدرت. اين اصل را مراعات كرد كه بايد زندگى اش با پايين ترين قشر جامعه هماهنگ باشد.
در خوراك, پوشاك, مسكن و رفت و آمد ساده و بى پيرايه وى در هر دو مرحله زندگى, دگرگونى پديد نيامد.
محور حركت و برنامه اش عدالت بود. عدالت از شعارهاى اصلى نظامى است كه با تلاش توان فرسا, معمارى كرد.39 به نظر او, انقلاب بايد عدالت را نهادينه بكند و به گونه اى پايه هاى خود را برافرازد, كه عدالت در آن پرتو افكن باشد و ستون زندگيها.
از مسؤولان نظام همواره مى خواست كه با اين اصل بلند و بنيادين, برخوردى جدّى و كارساز داشته باشند, نه حاشيه اى.
ستايش امام از حركتهاى عدالت طلبانه و بيان جلوه هاى عدالت در جامعه, بسيار است و بس نكته آموزو راه گشا.
تلاشهاى علمى و عملى او, همه براى استقرار عدالت بود و كارهاى بسيارى در اين راستا انجام داد. تشكيل جهاد سازندگى, كميته امداد, بنياد مستضعفان, بنياد پانزده خرداد, بنياد مسكن, و… بخشى از كارهاى عدالت خواهانه وى بود و بخشى از كارهايى كه از درد نابرابرى مى كاست و بر زخم كهنه فقر مرهمى بود.
امام توجه به فقرا و محرومان و بيرون آوردن آنان را از باتلاق فقر, از كارهاى مهم انقلاب و نظام اسلامى مى دانست و تاكيد داشت كه جهت گيرى انقلاب و نظام, بايد به سمت حمايت از آنان باشد:
(شما بياييد احكام الهى را اجرا كنيد. بايد قوانينى وضع شود كه حقوق محرومين و فقرابه آنان بازگردانده شود, اين وظيفه شماست. )40
و نيز به كارگزاران نظام اسلامى هشدار مى داد كه مبادا در دام صاحبان ثروت و مكنت گرفتار آيند و حمايت از آنان را در برنامه هاى خود قرار دهند و به محرومان, توجهى نداشته باشند كه اين با سيره پيامبران و امام معصوم (ع) ناسازگار است.
و نيز به سياستگذاران خارجى نظام سفارش مى كرد: اين توجه به طبقه محروم, نه تنها جزو سياست داخلى كه جزو سياست خارجى ما نيز بايد باشد.
امام, توسعه اقتصادى را, با همه اهميت آن, در صورتى كه ناسازگار باعدالت اجتماعى باشد, نمى پذيرد.41 و از روحانيت مى خواهد:

(البته آن چيزى كه روحانيون هرگز نبايد از آن عدول كنند و نبايد از تبليغات ديگران از ميدان به در روند, حمايت از پابرهنه ها ومحرومين است; چرا كه هركس از آن عدول كند, از عدالت اجتماعى اسلام عدول كرده است. ما بايد تحت هر شرايطى, خود را عهده دار اين مسؤوليت بزرگ بدانيم و در تحقق آن اگر كوتاهى كنيم, خيانت به اسلام و مسلمين كرده ايم.)42

8. مردم گرايى: مردم, در كانون توجه روشنفكر قرار دارند. او براى مردم تلاش مى ورزد, خود را به آب و آتش مى زند, سختيها را تحمل مى كند, تا از سختيها و رنج مردم بكاهد. رنج مردم او را رنج مى دهد, هميشه در پى آن است كه مردم را از رنج برهاند و از مردم است, با مردم انس دارد و…
روشنفكر مردم گراست;يعنى به مصلحت و سعادت مردم مى انديشد. از دانش و تجربه اش براى بهروزى مردم بهره مى برد از ميان مردم برخاسته و هدايت آنان را سرلوحه كار خود قرار داده است.
روشنفكر مردمى به خوبى مى تواند نيازهاى مردم را بفهمد و به آنان بياموزد كه چگونه نيازهاى خود را برآورند. دوست و دشمن مردم را مى شناسد و به مردم مى شناساند. شگردها را براى شان بازگو و تشريح مى كند.
اين ويژگى روشنفكر را ژان پل سارتر در كتاب ادبيات چيست در مقايسه روشنفكران انگليسى و فرانسوى اين گونه بيان مى كند:

(در انگلستان, روشنفكران كم تر از ما [فرانسويها] با اجتماع مى جوشند, چون براى خود نوعى طبقه (كاست) بيگانه از عرف عام ساخته اند. با اندكى خشونت و در بى ارتباطى صرف با الباقى اجتماع… به اين علت كه شانس ما را نداشته اند; چرا كه پيشينيان بسيار دور ما فرانسويان (كه ما هرگز لياقت شان را نداريم) انقلاب كبير فرانسه را پى ريزى كردند و طبقه حاكم فرانسه, هنوز پس از يك و نيم قرن كه از آن دوران مى گذرد, اين افتخار را به ما مى دهد كه اندكى ازمان بترسد. البته بسيار اندك. و به همين دليل تر و خشك مان مى كنند; اما برادران لندنى ما كه چنين افتخاراتى نداشته اند, هيچ كس از ايشان نمى ترسد و معمولاً ايشان را آدمهاى بى آزارى مى شناسند.)43

روشنفكر غير مردمى, دغدغه مردم را ندارد. براى گرفتاريهاى مردم, راه حلى را نمى جويد. همان گونه كه در تاريخ روشنفكرى ايران, اين دغدغه را سراغ نداريم, مگر در شمار اندكى از آنان و در برهه هايى خاص. روشنفكر برخاسته از متن مردم, در رسيدن به هدفها و آرمانهاى مردمى, در كنار مردم است و به ايشان يارى مى رساند.
اين كه اگر روشنفكران اين سرزمين در ميان مردم ناشناخته اند و وجودشان بى فايده و يا كم فايده بوده, به همين سبب است. چنان كم ثمر و بى فايده كه گويا روشنفكر نداشته اند. مردمى كه روشنفكر نداشته باشند, يا داشته باشند و كم فايده, در بى خبرى به سر مى برند, رويدادها را نمى شناسند و يا ديرتر از چند و چون آنها آگاه مى شوند.
امام خمينى, تمام عيار مردمى بود. اين ويژگيها را به كمال داشت, به خواست و احساسات مردم احترام مى گذاشت. علاقه به مردم داشت و اين در رفتار و گفتار او پرتو افكن بود. آن بزرگوار, همواره خود را مديون محبّت هاى مردم مى دانست. هيچ گاه, با همه رنجى كه براى مردم كشيده بود, طلبكارانه با آنان برخورد نمى كرد. به توانايى و حماسه آفرينى مردم, باور داشت. معتقد بود كه بدون پشتيبانى مردم انقلاب به پيروزى نمى رسيد و جمهورى اسلامى استقرار پيدا نمى كرد.
امام به هنگام ياد از فداكاريها و ايثارگريهاى مردم مى گفت:

(مردم از ما جلوتر هستند. )

و وقتى كه نزديكان و پيرامونيان مى گفتند:

(اين سخن درباره ما درست است, ولى درباره حضرت عالى چنين نيست).
(خير, اين مردم, از همه جلو هستند.)44

از اين روى خشنودى مردم را از نظام و دست اندر كاران نظام, ركن اصلى و بنيادى و قوام آن مى دانست. چون اين نگاه را داشت و به آن باورى عميق, به كارگزاران و مسؤولان نظام سفارش مى كند كه مردمى باشند و به خواست و انتظارهاى آنان به درستى پاسخ دهند و در جلب رضايت آنان بكوشند.45
كه اگر اين رفتار صورت نبندد, جدايى مردم از رهبران و يا رويارويى خطرناك مردم با دولت را در پى دارد و اين زمينه ساز هنجار شكنيها و نابودى دستاوردهاى بسيار بزرگى است كه با رنج و سختيها و گرفتاريهاى بس توان فرسا به دست آمده است. امام همان گونه كه پيروزى را مديون فداكاريهاى مردم مى دانست, جدايى آنان را از نظام و انقلاب سخت خطرناك به شمار مى آورد و مايه فروپاشى و سبب آن را از جدايى مى دانست كه ممكن بود بين مسؤولان و كارگزاران نظام به وقوع پيوندد. از اين روى خطاب به مسؤولان نظام مى گفت:

(كوشش كنيد كه پايگاه ملّى براى خودتان درست كنيد. اين به اين است كه گمان نكنيد شما صاحب مقام هستيد, منصب هستيد و بايد به مردم فشار بياوريد. هرچه منصب ارشد باشد, بايد بيش تر خدمتگزار باشد… كارى بكنيد كه دل مردم را به دست بياوريد, پايگاه پيدا كنيد در بين مردم, وقتى پايگاه پيدا كرديد خدا از شما راضى است, ملت از شما راضى است, قدرت در دست شما باقى خواهد ماند و مردم هم پشتيبان شما هستند.)46

امام در اين فراز, رمز بقا و ماندگارى قدرت را پايگاه مردمى داشتن مسؤولان و كارگزاران مى داند و آن را با خشنودى خدا گره مى زند. يعنى به باور ايشان, خشنودى خدا, بسته به خشنودى مردم دارد. اگر مردم از مسؤولى راضى بودند, خدا هم راضى است. و يا به دولتمدران هشدار مى دهد و فرجام ناگوار جدايى از مردم را به آنان اين گونه يادآور مى شود:

(هر دولتى كه متكى بر ملت نباشد, بلكه مقابل ملت بايستد, اين عاقبت اش, ولو يك قدرى هم طولانى باشد, به همين عاقبتى است كه اين پدر و پسر [رضا شاه و پسرش] منتهى شدند, منتهى خواهد شد.)47

نفوذ عميق امام در دلها و حمايت بى دريغ مردم از ايشان, در پرتو همين ويژگى بود. بى گمان, پس از معصومان (ع) اين جذب و نفوذ را در هيچ كس ديگر نمى توان سراغ گرفت.
امام محبوب دلها بود, نه تنها ايرانيان كه بسيارى از مستضعفان جهان از مسلمان و غير مسلمان, شيفته و شيداى او بودند. پدر و مادرى كه فرزند و يا فرزندانشان شهيد شده, وقتى با آنها گفت وگو مى شود مى گويند: بچه هاى ما فداى اسلام و امام شدند. آرزوى ما اين است كه امام, سالم باشد.
9. ستيز با جمود و تحجّر: بسته ذهنى, ركود در انديشه, اگر در جامعه اى دامن بگستراند, آن جامعه را از بالندگى و شكوفايى باز مى دارد و راه بر هرگونه تعالى مى بندد و اين, آفتى است بزرگ و ويران گر كه بايد براى آن چاره اى انديشيد. و چاره آن در دست روشنفكران است. روشنفكران خوش انديشه, بيدار, آشناى به انديشه هاى سره و ناسره, كه در برابر جريان بسيار قوى جمودگرايى بايستند و مردم را بياگاهانند.
جمود و تحجر, پافشارى نابخردانه بر انديشه اى ناكارآمد و از گردونه خارج شده است. روشنفكر وقتى در جازدن و ايستايى جامعه را كه به منزله مرگ و نابودى آن است, مى بيند, بايد راه برون رفت را بيابد.
روشنفكر به آينده و پيشرفت جامعه فكر مى كند با متحجران, كه افق ديد و آگاهى هاى آنها بسيار تاريك و نقبى به آينده نمى گشايد, و توانايى ارزيابى مسائل و آينده را ندارند, درمى افتد و اينان را, كه بر اثر جمود فكرى يافته ها و باورهاى خود را تمام حقيقت مى پندارند و حاضر به ارزيابى منطقى و داورى خردمندانه آنها نيستند, در تنگنا قرار مى دهد و با تمام توان, تمام راه هاى دامن گسترى و پيچيدن پيچك وار آن را به انديشه هاى ناب مى بندد كه كار اصلى و اساسى روشنفكر است.
پيشينه رويارويى امام با اين جريان طولانى است. پيش از پيروزى انقلاب و همزمان با آن, متحجران بسيار بر سر راه نهضت مانع تراشى مى كردند. اينان هيچ نوع مبارزه و حركت اصلاحى را قبول نداشتند. حتى, مبارزه با شاه را عبث مى انگاشتند و عليه مبارزان جوآفرينى مى كردند. آن بزرگوار, در سالهاى پايانى عمر شريف خود از خاطرات تلخ خود درباره كارهاى نابخردانه تحجرگرايان در سالهاى پيش از انقلاب, سخن گفت.48
خطر اين جريان را باز گفت و هشدار داد خطر و زيان اين جريان بر اسلام و مسلمانان, از ديگر جريانها, حتّى از جريانهاى ضدّ اسلام بيش تر است. از اين روى, امام از آنان به عنوان (دشمن رسول اللّه) و (مروجان اسلام آمريكايى) ياد كرده است49, تا عمق خطر را بفهماند. و نخبگان, روشنفكران, حوزويان و عالمان روشن انديش را از خطرى كه در بيخ گوش شان است بياگاهاند. امام تلاشهاى آنان را عليه انقلاب و اسلامِ ناب محمدى ترسيم كرد تا عالمان و حوزويان نسل اندر نسل از اين جريان شوم غافل نوشند و براى ريشه كن كردن آن چاره اى بينديشند.

(در شروع مبارزات اسلامى, اگر مى خواستى بگويى شاه خائن است. بلافاصله جواب مى شنيدى كه شاه شيعه است. عدّه اى مقدس نماى واپس گرا, همه چيز را حرام مى دانستند و هيچ كس قدرت نداشت كه در برابر آنها قَدعَلَم كند. خون دلى كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده هرگز از فشارها و سختيهاى ديگران نخورده است.)50

امام, سيما و چهره اين جريان را به روشنى نماياند, تا هر عالم دينى و هر حوزوى و هر روشنفكر حوزوى, با اندك درنگ آنان را بشناسد و در جهت گيريهاى فكرى, سياسى و فرهنگى به دام به ظاهر مقدس اينان نيفتد.
مخالفت با فلسفه, عرفان و نوآوريهاى فقهى برابر با نيازهاى زمان و جدا انگاشتن دين از سياست, برخورد منفى و تحريم گرايانه با هر مسأله و پديده اى كه ذهن و فكرشان آن بر نمى تافت, ظاهرنگرى در شناخت افراد, ترديد در اصل جهاد و مبارزه و از همه شكننده تر, شعار گمراه كننده بطلان هر حكومتى پيش از ظهور امام زمان (ع) و… از ويژگيهاى اين جريان بود.
امام, در پيامها و سخنرانيهاى خود به نقد و تحليل اين ويژگيها پرداخته است, تا حوزويان و فرهيختگان و مردم در دام آنان گرفتار نيايند.51

امام و مؤلفه هاى روشنفكرى اسلامى
بايد براى ادامه حيات روشنفكرى اسلامى, به روشنى دريافت كه قوام روشنفكرى اسلامى چيست كه اگر آن در جريان و يا فردى نباشد, از دائره روشنفكرى بر كنار است و نمى توان در بحرانهابه آن جريان و شخص تكيه كرد و زمام جامعه و يا بخشى از آن را بدو سپرد.
پيش از آن كه پاره اى از اين شاخصه هايى را كه در سيره و نگاه امام, ركن روشنفكرى را تشكيل مى دهند و قوام روشنفكرى در آنهاست, پى گيرى كنيم, پاسخ به يك پرسش و يا شبهه ضرورى است. و آن اين است كه: شمارى پنداشته اند: تقيّد و تعبد به دين و آموزه هاى آن, با روشنفكرى سازگارى ندارد!
در پاسخ بايد گفت: اين دو در منطق اسلام, نه تنها با هم ناسازگار نيستند كه كامل كننده يكديگرند. در منطق اسلام هم مى توان پاى بند به دين بود و دغدغه تكليف داشت و هم روشنفكر.
و مى توان گفت: بسيارى از ويژگيهاى ديگرى كه وجود آن براى روشنفكر بودن ضرورت دارد, همانند: شجاعت, قاطعيت, ايمان به آينده روشن و حاكميت حق و عدالت و… از پاى بندى به دين و دغدغه تكليف, سرچشمه مى گيرند. با چنين پاى بندى, ايمان و تكليف مدارى است كه هيچ كس و هيچ چيز و يا هيچ دشوارى و سختى نمى تواند در عزم و تصميم انسان خلل پديد آورد و يا او را به ترديد و عقب نشينى وادارد.
چون انسانى كه بر اساس تكليف و انجام وظيفه عمل مى كند, تنها خود را پاسخ گوى خدا مى داند و بس. بنابراين, همواره به انجام درست تكليف مى انديشد و فرجامِ خوشايند و يا ناخوشايند, او را اندوهگين نمى سازد. از باب نمونه امام خمينى به اين نتيجه رسيده بود كه رژيم شاهنشاهى بايد نابود شود. براى رسيدن به اين هدف, تبعيد, زندان و محروميتها و همه لوازم و پيامدهاى آن را پذيرفته بود, چون قيام عليه دستگاهِ ستم را تكليف مى دانست. بايد اين رويارويى انجام مى گرفت, آن هم دقيق و برنامه ريزى شده و با فنونى كه يك مبارزه بايد داشته باشد; حال, تا كجا پيش مى رود, رسيدن به نقطه خوشايند و پيروزى در كوتاه مدت انجام مى گيرد, يا در دراز مدت, مردم در دوران حيات خود او به پيروزى مى رسند, يا سالها پس از حيات او, برايش مهم نبود, آن چه مهم بود تكليفى بود كه در آن برهه خاص بر دوش داشت.
امام, بر اين نظر بود كه مبارزه بايد بر آگاهى و حركت عمومى مردم استوار باشد. لذا با همه فشارهايى كه بر ايشان از سوى مبارزانِ مذهبى و روحانى وارد مى شد كه بر حركتهاى مسلحانه داخلى مهر تأييد بزند, نپذيرفت. يكى از ياران و همراهان امام مى گويد:
(به ايشان عرض كرديم: ممكن است اين عدم تاييد و حمايت شما از حركتهاى مسلحانه اسلامى داخلى, به انزواى روحانيت از صحنه سياسى و مبارزاتى جامعه بينجامد. اكنون جوّ حاكم بر كشور به نفع اين دسته از گروه هاى مبارز است; از اين روى, مصلحت ايجاب مى كند كه براى نگهدارى حمايت مردم و همراهى با جو حاكم, اين حركتهاى مسلحانه را به نحوى تاييد كنيد.

ايشان در پاسخ فرمودند:
اگر چنانچه تشخيص دهم كه وظيفه شرعى من اين است كه در يك دهكده دور افتاده و متروك بروم و انجام وظيفه كنم, آن را انجام مى دهم, حتى اگر هيچ كس به من توجهى نكند و از انظار ساقط شوم. شما بدانيد اين حركتها مى گذرد و آن چه اصالت دارد وحقيقت است, خود را نشان خواهد داد.)52
آرى, امام در پاى بندى تعبد به دين و انجام تكليف, زبانزد خاص ّ و عام بود; چه در روزگار جوانى و طلبگى و چه در روزگار مرجعيت و رهبرى انقلاب, جز به شناخت تكليف و انجام وظيفه به چيز ديگرى نمى انديشيد.

به گفته رهبر معظم انقلاب:

(بارها ايشان مى فرمود كه: ما كار را براى رسيدن به نتيجه نمى كنيم, بلكه مأمور به انجام تكليف هستيم).53

امام در ديدار با اعضاى انقلاب فرهنگى مى گويد:

(ما بايد ببينيم تكليف الهى مان چيست, همان را انجام دهيم و فكر هيچ چيز ديگر نباشيم وگرنه ممكن است همان مردمى كه امروز مى گويند: زنده باد فلانى, روز ديگر بگويند: مرگ بر فلانى, ما نبايد از آن پروا داشته باشيم, مهم عمل به تكليف است.)54

امام در عمل به تكليف, ملاحظه هيچ كس را نمى كرد هرچند از افراد مورد علاقه و يا نزديكان اش بود. بارها مى گفت:

(نگذاريد كه احساس وظيفه بشود. اگر احساسِ وظيفه بشود, من به هركس هرچه داده ام, پس مى گيرم.)55

در زمان نشر كتاب (اسرار هزار ساله) با اين كه مريض بود, جز به انجام تكاليف كه همانا ردّ شبهه هايى كه نويسنده آن كتاب, به آنها دامن زده بود, فكر نمى كرد.
امام در مسير عمل به تكليف تا آن جا پيش رفت كه حتى حاضر شد آبرو و حيثيّت خود را فدا كند. به هنگام پذيرش قطعنامه, وقتى احساس تكليف كرد كه بايد آن را بپذيرد, پذيرفت56 و اعلام كرد:

(ما براى اداى تكليف جنگيده ايم و نتيجه فرع آن بوده است. ملت ما تا آن روز كه احساس كرد كه توان و تكليف جنگ دارد, به وظيفه خود عمل نمود… و آن ساعتى هم كه مصلحت بقاى انقلاب را در قبول قطعنامه ديد و گردن نهاد, باز به وظيفه خود عمل كرده است… همه ما مأمور به اداى تكليف و وظيفه ايم, نه مامور به نتيجه.) 57

بله, آن به آن زندگى امام, آكنده از عمل به تكليف است. اين, رمز محبوبيت اوست.
امام, با اين تفكر و رفتار خالصانه و برابر با معيارهاى شرع مقدس, قرآن و سيره نبوى, درسى بزرگ به مردم داد و تحول روحى بزرگى در مسلمانان ايران و جهان پديد آورد. و دوباره روح استقامت, شجاعت, ايثارگرى, شهادت طلبى در آنان احياء شد و زمينه را براى دگرگونيهاى بزرگ و انقلابهاى ريشه دار, مهيا ساخت.
نكته در خور يادآورى اين كه: چرا شمارى پنداشته اند: روشنفكرى با پاى بندى به اصول و ارزشها و آيينهاى شرع, و تعبد به دين سازگارى ندارد؟
در پاسخ مى توان گفت: اينان روشنفكرى را با پيشينه آن در غرب, در نظر گرفته اند. طلوع آن در غرب, در ضديت با مذهب كليسايى شكل گرفت. مذهب تحريف شده و خشنى كه هيچ دانشمند و اهل فكر و انديشه اى را برنمى تابيد و كتابهاى علمى را نابود مى كرد. در اين وضعيت مخالفت روشنفكران با چنين مذهبى طبيعى بود. متاسفانه روشنفكران مقلّد ايرانى در روزگار قاجار, روشنفكرى را با همان ويژگيهاى غربى آن, شناخت و پنداشت روشنفكرى يعنى مخالفت با اسلام, اسلامى كه منطقى ترين انديشه ها و روشن ترين معارف و محكم ترين استدلالها را داشت و برنامه هايى والا براى سعادت و بهروزى انسان.
حال كه دريافتيم, پاى بندى به ارزشها و تعبد, با روشنفكرى, ناسازگارى ندارد, به پاره اى از اصول و شاخصه هاى روشنفكرى اسلامى اشاره مى كنيم.

روشنفكر اسلامى
روشنفكر اسلامى, اسلام مدار است. اسلام را محور و مدار حركت قرار مى دهد و آنى از مدار آن, خود را كنار نمى كشد و انديشه خود را بر محورهاى ديگر به حركت درنمى آورد. نه تنها دين و آموزه هاى آن را مى شناسد و به آن باور دارد كه دين را جامع و در جامعه و عصر خود كارساز مى داند و تنها راه رستگارى, سعادت, بهروزى و به وجود آورنده جامعه سالم و نمونه. بر اين باور است كه نه در عصر رسول خدا و طلوع و بروز آن, كه در هر عصرى, بويژه امروز, دين مى تواند مشكلات جامعه انسانى را چاره كند. اسلام امرى شخصى و حاشيه اى و يا امرى كهنه و قديمى, كه تنها به درد موزه ها بخورد و دوران آن گذشته باشد, نيست, بلكه اسلام تواناييهاى بسيار دارد كه بايد آن را شناخت و به كار گرفت.
اگر كسى منكر اين مسائل باشد, اسلام را ناكارآمد در اداره جامعه, امرى شخصى, حاشيه اى نه اجتماعى بداند, نه تنها از حوزه روشنفكرى اسلامى, كه از حوزه اسلام, به معناى واقعى آن, بيرون است. همه كسانى كه به اسلام باور دارند, اسلام را كارا و پاسخ گوى نيازها مى دانند. اين اندازه از اعتقاد براى هر مسلمانى لازم است, ولى براى روشنفكر اسلامى كافى نيست. او, بايد باورى بس ريشه دار و فراگير و گسترده داشته باشد, با منابع اصيل اسلامى, همچون: قرآن, و نهج البلاغه, روايات و … به خوبى آشنا باشد و مسائل گوناگونى كه امروزه نسبت به دين و آموزه هاى آن مطرح است, بشناسد و به پاسخهايى كه دين براى آن پرسشها و مسائل دارد, آگاهى داشته باشد.
حال كه اين نكته روشن شد بايد ببينيم روشنفكر اسلامى چه ويژگيهايى دارد. به نظر ما, بهترين راه شناخت روشنفكر اسلامى و اصولى كه روشنفكرى اسلامى, بر آنها بنيان نهاده شده است, دقت و مطالعه روى اصولى است كه امام از آغاز حركت تا زمان رحلت, روى آنها تاكيد كرد و جامه عمل پوشاند.
1. نگاه جامع به دين: اسلامى دينى است جامع, كه همه اصول و برنامه هايى كه انسان, در هر عصر و زمانى, سازوار با هر پيشرفتى براى برآوردن نيازهاى خود دارد, در خود جاى داده كه با مطالعه و دقت و درنگ اهل نظر و اجتهاد بايد آنها را درآورد و به كار بست.
امام, به اين مطلب باور عميق داشت, او كه هم اسلام را دقيق مى شناخت و هم نيازهاى مردم و جامعه را. به اين مطلب, نه از روى احساس و وابستگى به اسلام, كه عالمانه باور داشت.
او, بارها مى گفت:

(مكتب حيات بخش اسلام به همه نيازهاى انسان, چه مادّى و چه معنوى پاسخ مى دهد.)58

پاى بندى خود را به اين سخن ثابت كرد و در عمل فهماند كه چه زيبا اسلام و مكتب اهل بيت به نيازهاى مادى و معنوى انسان پاسخ مى دهد. امام, پيش از آن كه قانونهاى اسلامى را به اجرا درآورد, اين مطلب را نگفت كه كسى بگويد: شعارى است و سخنى است برخاسته از احساس و دلبستگى به اسلام كه پس از دوره اى, به نسب طولانى, كه همگان شاهد اجراى زيباى آن بودند و از بوته تجربه نيز درآمد, بر كار آمدى اسلام, از روى باور عميق تاكيد كرد:

(اسلام و حكومت اسلامى, پديده اى الهى است كه با به كار بستن آن, سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت, به بالاترين وجه تأمين مى كند و قدرت آن دارد كه قلم سرخ بر ستمگريها و چپاولگريها و فسادها و تجاوزها بكشد و انسانها را به كمال مطلوب خود برساند. و مكتبى است كه برخلافِ مكتبهاى غير توحيدى, در تمام شؤون فردى و اجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى و سياسى و نظامى و اقتصادى, دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته ولو ناچيز, كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادى و معنوى نقش دارد, فروگذار ننموده است و موانع و مشكلات سر راه تكامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها كوشيده است.)59

در همين راستا, و بر اساس همين نگرش پايه اى و محورى, نگرشهاى ناترازمند و خارج از مدار معيارهاى دقيق اسلامى را نقد و ردّ كرده است:
هم كسان را كه اسلام را همانند مسيحيت تحريف شده60 (تنها در رابطه بين انسان و خدا) تفسير مى كنند و به شرح آموزه هاى آن مى پردازند; خارج از دايره اسلام و معيارهاى آن مى داند و هم آنان را كه معنويات را رها كرده و تنها به امور اجتماعى اسلام بها مى دهند:

(اين دو, نه اين اسلام شناس است, نه آن اسلام شناس است. اسلام شناس كسى است كه اين دو مطلب را, اين دو جبهه را, هم جبهه معنوى را بشناسد, هم جبهه ظاهرى را. يعنى هم اسلام را بشناسد, به آن جهات معنوى كه دارد و هم اسلام را بشناسد به آن جهات مادّى كه دارد. )

امام, با اين نگرش ناب و سره است كه رويكردهاى ماركسيستى, و ليبرالى و صوفى گرايانه را به اسلام, نقد ردّ مى كند: رويكردى كه جهان غيب و نماز را به مبارزه مخفى و ارتباط حزبى تفسير مى كرد61:
رويكردى كه هدف اسلام و پيامبران را تنها امور اخروى دانسته و بسيارى از آموزه هاى اسلام: چون جهاد, امر به معروف و نهى از منكر و قصاص را نفى و يا تأويل و توجيه مى كرد.
و نيز صوفيان و رفتارهاى صوفى گرايانه را كه تنها به تصفيه باطنى روى آورده و دنيا را, به قول خودشان, به اهل دنيا واگذاشته و اسلام را نيز بر همين اساس توجيه و تفسير مى كردند.62
امام خمينى, در راستاى فهم جامع خود از اسلام, همواره بر جدايى ناپذيرى سياست از ديانت تاكيد كرده و تز جدايى دين از سياست را تزى استعمارى مى داند كه سبب شد گروهى از حوزويان از دخالت در سياست بپرهيزند و آن را دون شأن فقيه و روحانى بدانند.63
2. توان مندى و كارآمدى دين: ثابت كردن كارآمدى دين, در روزگارى كه كسى روى اين مقوله نمى انديشيد و به پندار خود جايى براى بحث از اين مقوله نبود, يا همگان با ترديد به آن مى نگريستند و رفتارها و برداشتهاى فقهى و نگاه فقيهان به فقه و احكام فقهى را نيز, به آن ناباورى و ترديد دامن مى زد, امام به اعضاى شوراى نگهبان هشدار مى دهد كه مباد با نگاه بسته به فقه, اسلام متهم به ناكارآمدى در امور اقتصادى, نظامى, اجتماعى و سياسى بشود:

(شما در عين اين كه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعى صورت نگيرد ـ و خدا آن روز را نياورد ـ بايد تمام سعى خودتان را بنماييد كه خداى ناكرده, اسلام در پيچ و خمهاى اقتصادى, نظامى, اجتماعى و سياسى متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد.)64

امام با همه توان بر آن بود كه ثابت كند اسلام توانايى آن را دارد كه به عنوانِ يك مكتب راهنماى عمل و تكيه گاه امت اسلامى قرار بگيرد و آنها را به عزّت دنيايى و سعادت اخروى برساند و از مسلمانان مى خواست براى بهره مندى از آيين ناب اسلام و دستيابى به سعادت دنيوى و اخروى, به تجديد حيات قرآن بپردازند و از فلسفه حج آگاه شوند و آن دو را به عرصه زندگى خود بازگردانند:

(همه مسلمانان, بايد در تجديد حيات حج و قرآن كريم و بازگرداندن اين دو به صحنه هاى زندگى شان كوشش كنند و محققان متعهد به اسلام با ارائه تفسيرهاى صحيح و واقعى از فلسفه حج ّ, همه يافته ها و تافته هاى خرافاتى علماء دربارى را به دريا بريزند.)65

امام براى پاسخ گويى به مسائل جديد و رفع تنگناها, برخلاف بسيارى از روشنفكران, نيازى نمى ديد كه به اين مكتب و آن مكتب و به نحله هاى فكرى بيرون از دايره اسلام, تمسك شود; زيرا در اسلام اصول و عناصرى وجود دارد كه مايه توان مندى و كارآمدى اسلام, در هر زمان و مكانى مى شود و با تكيه بر آن عناصر, پاسخ گويى به تمامى نيازها در همه زمانها, ممكن خواهد بود.
الف. اجتهاد و نقش زمان و مكان در اجتهاد: از مقوله هايى كه در كارآمدى اسلام نقش بنيادين دارد و در مكتب اهل بيت روى آن بسيار تاكيد شده است, اجتهاد و نقش زمان و مكان در اجتهاد است. با توجّه به اين كه وضع زمانه و زمان يك سان نمى ماند و چهره عوض مى كند و همواره مسائل جديدى رخ مى نمايد و پيش مى آيد ضرورت دارد كه در همه عصرها و زمانها كسانى باشند آشناى به منابع اصيل اسلامى و با بهره گيرى از روشها و معيارهايى كه مورد پذيرش خود دين است, نيازها را برآورند, گره هاى فكرى را باز كنند, به پرسشهاى تازه اى كه در زمينه هاى گوناگون وجود دارد, بپردازند.
امام, با توجّه به برپايى نظام اسلامى و دگرگونيهاى بسيار در زواياى زندگانى بشرِ امروز, دو نوع دگرگونى را در اجتهاد در راستاى توان مندى اسلام و پاسخ گويى به نيازها لازم مى دانست:
1. دگرگونى كمى: در اجتهاد و استنباط احكام به همه نيازهاى جامعه توجه شود. اجتهاد از مسائل فردى و عبادى, به مسائل اجتماعى و حكومتى گسترش يابد; چرا كه با نگاه فردى به هيچ روى نمى توان به نيازهاى بشر و جامعه امروزى پاسخ داد.
2. دگرگونى كيفى: استنباط و اجتهاد با توجه به زمينه ها و نيازهاى زمان دگرگونى كيفى در اجتهاد است.
امام بر دگرگونيهاى ياد شده تاكيد داشت. از اين روى چون اجتهاد مصطلح را از اين دو عنصر بى بهره مى ديد مى گفت:
اجتهاد مصطلح در حوزه ها براى پاسخ گويى به نيازها و اداره جامعه كافى نيست.
و به شوراى نگهبان و ديگران هشدار مى داد كه مباد با راه نيافتن عنصر زمان به دايره اجتهاد, اسلام در پيچ و خمهاى اقتصادى, نظامى, اجتماعى متهم به عدم قدرت اداره جهان گردد.66
با همه تلاش امام, شمارى, كه بيش تر از متحجران و كوتاه فكران اند, از فهم درست اين مسائل بازمانده اند و در نتيجه, در برابرسازى احكام و فقه اسلامى با رويدادى نو, ره به جايى نبرده كه گاه از تاسيس فقه جديد سخن گفته اند. و حال آن كه سخن از فقه پويا و پاسخ گو و نقش زمان و مكان در اجتهاد, به هيچ روى, به معناى پى ريزى فقه جديد نيست, چنانكه شمارى از ساده انديشان بيگانه از گوهر فقه و دنياى جديد, پنداشته اند; چرا كه فقيه, همان گونه كه از شيوه ها و ابزار رايج فقهى كه فقهاى گذشته از آن استفاده كرده اند, بهره مى گيرد (فقه سنتى و جواهرى) در عين حال, به دگرگونيها و اقتضاءها و نيازهاى زمان نيز توجه دارد. براى رفع نگرانى اين گروه, امام, بارهاى بار تاكيد كرد كه زمان و مكان در موضوعات ثابت, نقشى در تبدل حكم نخواهند داشت و اما موضوعات متغير, به تبع, حكم آنها نيز دگرگون مى شوند.
امام در سخنان و پيامهاى خود, روشن ترين تصوير را از نقش زمان و مكان در اجتهاد ارائه كرده است, از جمله مى گويد:
(اين جانب معتقد به فقه سنّتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را جايز نمى دانم. اجتهاد, به همان سبك صحيح است. ولى اين بدان معنى نيست كه فقه اسلام, پويا نيست. زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند. مسأله اى كه در قديم داراى حكمى بوده است, به ظاهر, همان مسأله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام, ممكن است حكم جديدى پيدا كند. به اين معنى كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى, همان موضوع اوّل كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است, واقعاً, موضوع جديدى شده است كه قهراً حكم جديدى مى طلبد.)67
اثرگذارى زمان و مكان به اين معنى, در اجتهاد, امرى است كه مورد پذيرش همه فقيهان است.
چرا كه يكى از عوامل تعدد احكام تعدد موضوع آنهاست. ممكن است گفته شود: اگر مقصود حضرت امام از فقه پويا و نقش زمان و مكان در اجتهاد چنين چيزى بود, آن همه بحث و تحليل لازم نداشت و نيز لازم نبود كه به شوراى نگهبان هشدار بدهد.68 در پاسخ مى توان گفت, هرچند تبدل حكم به تبعِ موضوع و مصداق, اصل قانونى مسلم است; ولى هدف امام از اين سخنان يادآورى اين اصل مسلّم نبوده است, بلكه هدف ايشان, همچنان كه از ادامه سخنان پيشين ايشان استفاده مى شود69, اين است كه: مجتهد و فقيه نمى تواند در حوزه شناخت موضوعات, خود را مسؤول نداند و آن را به مكلفان وابگذارد و گاه, به دور از واقعيتهاى موجود سياسى و اجتماعى, بر پاره اى احكام حكومتى و برنامه ها خرده بگيرد و يا آن را مخالف شريعت بشمارد. آن چه امام درباره حكم شطرنج بيان كرد70, نمونه اى از اين گونه موارد است. حرمت شطرنج در گذشته از آن جهت بود كه از آلات قمار به شمار مى آمد و در شرايط كنونى با تغيير جهت گيرى, ديگر آن حكم را نخواهد داشت, ولى هضم همين مسأله ساده, براى شمارى از شاگردان امام نيز, دشوار بود.
ب. قانون ثابت و متغير: از ديگر عناصرى كه اسلام را كارامد مى سازد و به آن نيرويى مى بخشد كه در هر زمان و مكانى, با شرايط گوناگون, بتواند نقش بيافريند, وجود قانونهاى ثابت و متغير در اسلام است.
اسلام, براى نيازهاى ثابت قانونهاى ثابت و براى نيازهاى دگرگون شونده, قانونهاى دگرگون شونده در نظر گرفته است.
امام در پاسخ اين پرسش: شما كوشش مى كنيد جامعه اى تأسيس كنيد كه نمونه اى از ارزشهاى صدر اسلام در روزگار پيامبر(ص) و امام(ع) باشد, آيا ارزشهاى آن روزگار, قابل انطباق با دنياى جديد قرن بيستم هست, يا نه؟
احكام و ارزشهاى اسلامى را به دو نوع: ثابت و غير ثابت بخش كرده و در بخش نخست, از توحيد, جهاد, عدالت اجتماعى, حكومت عدل, برخورد عادلانه حكومتها با مردم و… سخن گفته و يادآور مى شود: اين ارزشها ثابت و قابل تغيير نيست, ولى بخش ديگر:

(امورى است مادّى كه به مقتضاى زمان فرق مى كند. در زمان سابق يك طور بوده و بعد رو به ترقّى رفته و تا به مرحله كنونى رسيده است و بعد از اين هم, بالاتر خواهد رفت, آن چه ميزان حكومت و مربوط به اجتماع و سياست است, ارزشهاى معنوى است.)71

احكام و قانونهاى دگرگون پذير, با توجه به قانونها و ارزشهاى ثابت وضع مى شوند. در اسلام, يك اصل اجتماعى داريم به اين صورت (و اعدّوالهم ما استطعتم من قوّه) تهيه نيرو و تا حدّ امكان در برابر دشمن. از سوى ديگر در سنّت پيامبر (ص) دستورهايى رسيده كه در فقه از آن به نام (سبق و رمايه) ياد شده: فرزندان تان را اسب سوارى و تير اندازى ياد بدهيد. اينها در آن روزگار جزو فنون نظامى بوده است. روشن است كه ريشه اين حكم, همان اصل كلى: (واعدوالهم ما استطعتم من قوّه) است. يعنى تير و شمشير و نيزه از نگاه اسلام اصالت ندارد, آن چه اصالت دارد, نيرومندى است كه اسلاميان بايد از آن برخوردار باشند. نيرومند بودن در برابر دشمن, اصل ثابتى است كه از نياز ثابت و هميشگى سرچشمه گرفته است. امّا لزوم مهارت در تيراندازى و اسب سوارى, مظهر يك نياز كوتاه مدت, گذرا و دگرگون پذير است كه در هر زمانى به گونه اى خواهد بود, سازوار با آن زمان. و با دگرگونى زمينه ها و نيازها, چيزهاى ديگرى از قبيل: سلاحهاى گرم امروزى و مهارت و تخصص در به كار بردن آنها, جاى آنها را مى گيرد و يا بر آنها افزوده مى شود.72
ج. اختيارهاى حاكم اسلامى: اسلام براى كارآمد شدن قانونها و آيينهاى خود و حضور در زمان, به حاكم اختيارهاى ويژه داده است. حاكم, با دستى باز و اختيارهايى ويژه, در هر زمانى, در برابر نيازهاى نوپيدا, بر اساس اصول و مبانى اسلامى, آيينها و قانونهايى را بگذراند. در همين چهارچوب, فقيه درصدد كشف احكام الهى برمى آيد, تا گره هاى زندگى مردمان را باز كند و احكام نورانى اسلام را به صحنه قانونگذارى وارد سازد.
امام خمينى, در پرتو همين نگرش و نگاه است كه اختيار حاكم اسلامى را در حكومت, بسان پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) مى داند.73
حاكم اسلامى, در روزگار غيبت, همانند آن بزرگواران مى تواند بر اساس مصالح, خود و يا به وسيله نمايندگان اش, قانونگذارى در محدوده اى ويژه بپردازد. و حتى به هنگام تزاحم و وجودِ مصلحت اهم, فراتر از چهارچوب احكام فرعى, به تحديد يا تعطيل برخى از احكام جزئى اقدام نمايد. كنترل مواليد, تحديد مالكيت هاى شخصى, وضع قانون براى تخلفات راهنمايى و رانندگى و شهرداريها و… محدود كردن كارفرمايانى كه از خدمات دولتى بهره مى گيرند, پاره اى از مواردى است كه امام در سخنان خود, به آنها اشاره كرده است.74
و از نامه اى كه امام به مقام معظم رهبرى, كه در آن روزگار رئيس جمهور بود, استفاده مى شود كه قلمرو اختيارهاى حاكم اسلامى بسيار گسترده است.75 پس با وجود حاكم اسلامى, هيچ گونه بن بستى وجود ندارد و هيچ مشكلى نيست كه بر اساس معيارهاى اسلامى حل ناشده, بماند.
د. تشخيص مصالح و حكم حكومتى: از ديگر عناصر كارآمد اسلام, جنبه هاى عقلايى آموزه هاى اين دين است. اسلام, به پيروان خود اعلام كرده است: همه دستورها, چه آنها كه انسان را به كارى وامى دارند و چه آنها كه باز مى دارند, بر اساس مصالح و مفاسدى است كه در آنها وجود دارد. از سوى ديگر, در خود اسلام درجه اهميت مصلحت ها و مفسده ها بيان شده است. از اين روى, اگر دو مصلحت و يا دو مفسده, با يكديگر تزاحم پيدا كردند, به فقيهان جامع الشرايط, اجازه داده است كه درجه اهميت مصلحتها و مفسده ها را بسنجند و آن كه مهم تر است, برگزينند.
فقها, از اين قاعده به عنوان قاعده اهم و مهم ياد مى كنند. در روابط سياسى و اجتماعى اين گونه تزاحم ها فراوان وجود دارد; چرا كه نگهداشت مصلحت جامعه در هر مورد, ممكن است با مصلحت فرد و يا افرادى ناسازگارى داشته باشد. اگر بنا باشد كه حكومت, به مصلحت تك تك افراد بينديشد, بايد كارها را متوقف كند. از اين روى, امام خمينى, در نامه مشهور خود76, با يادآورى پاره اى از اختيارهاى حكومت, مبناى خود را در پيش داشتن احكام حكومتى, بر همه احكام فرعيه بيان كرده و يادآور شده: اگر اختيارات حكومت را در چارچوب احكام فرعيه بدانيم, حكومت دينى, حكومتى بى معنى و بى محتوا خواهد بود و هيچ كس نمى تواند به پيامدهاى آن ملتزم باشد. از باب نمونه: خيابان كشى ها, نظام وظيفه, جلوگيرى از ورود و خروج كالا, منع احتكار, گمركات, ماليات, قيمت گذارى در چهارچوب احكام فرعيه نيست و حكومت نبايد در آن دخالتى داشته باشد.
3. خرافه زدايى: روشنفكر اسلامى, همان گونه كه در فكر تواناسازى دين است, بايد در فكر خلوص دين و خرافه زدايى از ساحَتِ آن نيز باشد. يعنى اسلامى ارائه كند پيراسته از انديشه هاى غيردينى و پيرايه هايى كه در طول قرنها و روزگاران, دشمنان براى بد جلوه دادن دين و يا نادانان, از روى كژانديشى به آن بسته اند.
امام خمينى, تجديد حيات دين را در از ميان برداشتن ناخالصى ها مى دانست و بر اين باور بود كه اسلام در طول تاريخ به دست حكومتهاى باطل و ايادى خائن آنان مورد دستبرد قرار گرفته و سيماى درست آن تحريف شده و يا پيرايه هايى بر آن بسته شده است. از اين روى, بايد تلاشى گسترده انجام گيرد تا اسلام با محتواى اصلى آن, به مردم شناسانده شود. اين معرفى, نخست به بازشناسى درست نيازمند است; چرا كه به قول معروف, كسى كه مى خواهد ديكته اى را تصحيح كند, نخست بايد صحيح آن را بداند, تا توان تصحيح داشته باشد. تا كسى اسلام را به درستى نشناسد, چگونه اسلام صحيح و به دور از خرافه را به ديگران بشناساند.
امام اين وظيفه و رسالت مهم را از روحانيت و دانشگاهيان متعهد مى خواست و مى گفت:

(اين جانب در اين تبعيدگاه ثانوى چشم اميدم به جوانان روحانى و دانشگاهى مسلمان بوده و انتظار دارم كه با تهذيب نفس و اخلاص, تحقيقات و مطالعات وسيع و دامنه دارى را, در زمينه شناخت احكام اسلام و مبانى نورانى قرآن, آغاز نمايند. اسلام واقعى را بشناسند و بشناسانند. ملت اسلام را بيدار و آگاه ساخته, تباين اسلام پيامبر خدا و اولياء او را از اسلام ساختگى امثال معاويه و حكومتهاى غاصب و ساير دولتهاى دست نشانده استعمار كه از تلويزيون ها و راديوها و وزارت خانه ها به خورد مردم مى دهند, به آنان برسانند و به دنيا بفهمانند, اين اسلامى كه دولتهاى دست نشانده از آن دَم مى زنند و كنفرانس به اصطلاح وحدت اسلامى تشكيل مى دهند, اسلام ساخته و پرداخته سلاطين اموى و عباسى مى باشد كه در برابر قرآن و آيين مقدس پيامبر بزرگ اسلام درست شده است و لذا مى بينيم كه استعمارگران و همان ها كه قرآن را بالاى دست بلند مى كردند و اظهار مى داشتند كه تا اين قرآن در ميان مسلمانان حكم فرماست, ما نمى توانيم بر آنان دست يابيم, اكنون از چنين اسلام و اتحاد اسلامى پشتيبانى مى كنند, تا ملت اسلامى را منحرف سازند, تا قرآن كريم را مهجور نمايند.)77

امام, نجات مسلمانان جهان را در گرو تجديد حيات دين و بازسازى و خلوص آن مى دانست و بر اين باور بود كه با اسلام نادرستى كه از سوى استعمارگران و ايادى آنان تبليغ مى شود, رهايى مسلمانان از بند استعمار و استبداد, غير ممكن است.
4. تكيه بر هويت ملّى و مذهبى: از شاخصه هاى مهم روشنفكر اسلامى, تكيه بر هويت ملّى و مذهبى امت اسلامى است. اين ويژگى, روشنفكر اسلامى را از غربى و غرب زده جدا مى سازد. هدف و جهت گيرى روشنفكر اسلامى, اسلام و ارزشهاى اسلامى و رواج شريعت و پاسدارى از هويت ملى است. به هويت ملى بها مى دهد و با گفتار و نوشتار از كم رنگ شدن و يا از بين رفتن آن جلوگيرى مى كند. ولى جهت گيرى روشنفكر غرب گرا, غرب و فرهنگ غرب است, نه به مذهب مردم و نه به هويت ملى آنان بهايى نمى دهد كه بها دادن به هويت ملى, با گسترش غرب, كه او خواهان است, منافات دارد. او خواستار آن است كه نه تنها در شكل و ظاهر كه در باطن و محتوا نيز, مردم از فرهنگ غرب الگو بگيرند.
روشنفكر اسلامى, به طور دقيق در جهت خلاف روشنفكر غرب زده, حركت مى كند. هرچند بر اين باور است كه مى توان از دستاوردهاى علمى جديد بهره گرفت, ولى تقليد, هرگز. كپى بردارى هرگز. بايد با تلاش, دانش را بومى كرد و از حالت هميشه گرفتن فناورى و دانش ديگران پرهيخت. تقليد در ارزشها را هرگز روا نمى داند.

امام خمينى, هويت ملى ايرانيان را احيا كرد, كارى كه از روزى كه غرب پا به اين سرزمين گذاشته, بى سابقه بود. به هويت ملى و مذهبى جامعه خود توجه ويژه داشت. او منادى خودنگرى و خوديابى و استقلال به تمام معناست. از كسانى كه در مبانى فرهنگى و ارزشى مردم ترديد مى افكندند, سخت روى گردان بود. و خودباختگى را مصيبت بزرگى براى ملت ايران و ملتهاى اسلامى مى دانست. روى تخريب خودباورى مردم و اسلام, بسيار حساس بود. تخريب گران غير خودى و خودى را مى شناخت و به مردم مى شناساند:
(نقش تخريبى استعمارگر را گفتيم, حالا عوامل درونى بعضى از افراد خودمان را بايد بر آن اضافه كنيم. و آن خودباختگى آنهاست, در برابر پيشرفت مادّى استعمارگران. وقتى كشورهاى استعمارگر با پيشرفت علمى و صنعتى و يا به حساب استعمار و غارت ملل آسيا و آفريقا, ثروت و تجملاتى فراهم آوردند, اينها خود را باختند, فكر كردند راه پيشرفت صنعتى اين است كه قوانين و عقايد خود را كنار بگذارند.)78
آرى, از آن روزى كه حركت روشنفكرى در كشورِ ما آغاز شد, با خودكم بينى و خودباختگى همراه بود. گروهى چون: آخوند زاده, ملكم خان نظام الدّوله, حاج سيّاح محلاتى, آقاخان كرمانى, ميرزا حسين خان سپهسالار و… به جاى آن كه نقطه هاى مثبت روشنفكرى و غرب را بشناسند, به نقطه هاى كم ارزش و منفى آن توجّه كردند. به مسائلى كم اهميت چون ميز و صندلى و لباس و يا به چيزهاى بى ارزشى چون: درهم آميختگى زن و مرد, بى اعتنايى به معنويت و ارزشهاى دينى و… پرداختند.

در انديشه امام, سرچشمه همه گرفتاريها و بدبختيها, خودباختگى است. از اين روى, آن بزرگوار, بسيارى از دشواريها و نابسامانيهاى جامعه هاى شرقى را در همان وابستگى روحى و فكرى روشنفكران و تحصيل كردگان آنها به غرب مى دانست و در برابر, مسير اصلاح را جز در بازگشت به خويشتن و فرهنگ اصيل اسلام ممكن نمى دانست:
(اى مسلمانان جهان… بر فرهنگ اسلامى تكيه زنيد و با غرب و غرب زدگى, مبارزه نماييد و روى پاى خودتان بايستيد و بر روشنفكران شرق زده و غرب زده, بتازيد و هويت خويش را دريابيد كه روشنفكران اجير شده, بلايى بر سر ملت و مملكت شان آورده اند كه تا متحد نشويد و دقيقاً به اسلام راستين تكيه نكنيد, به شما آن خواهد گذشت كه تاكنون گذشته است. امروز, زمانى است كه ملتها چراغ راه روشنفكران شان شوند و آنان را از خودباختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب, نجات دهند كه امروز, روز حركت ملتهاست.)79
بى گمان انقلاب اسلامى تلاشها و انديشه هاى تابناك امام, نقطه عطفى در نفى خودباختگى و بازگشت به هويت خويشتن به وجود آورد. امام مظهر و نمونه عالى خودباورى و ستيز با از خود بيگانگى بود. او اين فرهنگ را نه تنها در مردم ايران كه در ملتهاى جهان ايجاد كرد. سخنان امام, در اين باره فراوان است. امام درباره زمينه ها و عوامل خودباختگى و راه هاى رويارويى با آن و رسيدن به خودباورى, سخنان بسيارى دارند كه در اين مقال نمى گنجد.
دفاع از دين و ارزشهاى اسلامى, اهتمام به وحدت ملّى و اسلامى, حساسيت نسبت به سرنوشت مسلمانان, تلاش براى نجات محرومان و مستضعفان, تلاش براى احياى هويت ملى و اسلامى مسلمانان, تلاش براى گسترش اسلام و آموزه هاى ناب و زندگى ساز آن, از ديگر ويژگيها و شاخصه هاى روشنفكر اسلامى است. امام, در اين موارد نيز در اوج بود و الگويى راستين و مقتدا و رائدى صادق, دلسوز و دوستار سربلندى و عزت مسلمانان كه بر همگان لازم است, گام در جاى گام او بگذارند, تا قله هاى سعادت و بهروزى را فتح كنند.

پى نوشتها:
1. در خدمت و خيانت روشنفكران, جلال آل احمد/ 152, فردوسى, تهران.
2. همان/ 167 ـ 168.
3. سخنرانى در جمع دانشجويان دانشگاه تهران 22/2/77.
4. انديشه حوزه/ 23/ 41 به نقل از فرهنگ جامعه شناسى, ترجمه حسن پويان, 99 ـ 97.
5. همان/ 42.
6. صحيفه نور, ج 21/46; صحيفه امام, ج 17/ 246, ج 14/51, 401, 368; ج 13/198.
7. سرگذشتهاى ويژه از زندگانى حضرت امام خمينى, ج2/ 25, پيام آزادى.
8. صحيفه امام ج 8/ 218.
9. صحيفه نور, ج 21/ 46.
10. صحيفه نور, ج 1/ 18, 19, 47, 64, 65, 68, 161, 169; ج 2/ 10, 11, 21, ج 6, 11, 12, ج 7/ 61, 63.
11. صحيفه نور, ج 7/ 16, 17, 18; ج 8/ 6; ج 2/ 232.
12. صحيفه امام, ج 8/ 435 ـ 434; صحيفه نور ج 8/ 7.
13. صحيفه نور, ج 12/ 67.
14. صحيفه نور, ج 21/ 98.
15. پا به پاى آفتاب ج 2/ 31. نقل از حجة الاسلام و المسلمين سيد محمود دعايى.
16. بحارالانوار ج 77/ 179.
17. حديث ولايت ج 1/ 300.
18. پا به پاى آفتاب, ج 3/ 146.
19. همان/ 147.
20. پرتوى از خورشيد, حسين رودسرى/ 401, مؤسسه آثار امام.
21. سخنان امام/29/4/67; 21/6/59.
22. ولايت فقيه/ 176.
23. سخنان امام, 22/11/59.
24. سخنان امام, 30/6/67.
25. سخنان امام, 23 محرم 1409; 25/10/67.
26. سخنان امام/ 29/4/67; 25/9/60.
27. جلوه اى از خورشيد/ 45.
28. امام خمينى, روشنفكرى و روشنفكران ايران/ 121.
29. مجله حوزه 49/ 165.
30. صحيفه امام ج 2/ 325.
31. صحيفه امام ج 20/337.
32. صحيفه نور ج 20/ 325.
33. پرتوى از خورشيد/ 159.
34. همان/ 160.
35. صحيفه نور ج 1/ 65.
36. همان/ 40.
37. همان.
38. پرتوى از خورشيد/ 160, 167, 365, 397.
39. صحيفه نور, ج 10/ 168.
40. در جستجوى راه از كلام امام, دفتر اوّل/ 78.
41. ولايت فقيه/ 37.
42. صحيفه نور, ج 20/ 244.
43. در خدمت و خيانت روشنفكران/ 64.
44. پرتوى از خورشيد/ 116.
45. صحيفه نور, : ج 13/ 72; ج 7/ 153, 201; ج 16/264; ج 17/ 20, 63, 69, 175; ج 14/ 132, 134; ج 16/30, 33, 266; ج 18, 62, 170.
46. صحيفه نور ج 7/ 6.
47. همان/ 24.
48. صحيفه امام, ج 21/ 278.
49. همان.
50. همان.
51. همان/ 278 ـ 279; مجله حوزه, شماره 37 ـ 38 / 15 ـ 18.
52. پا به پاى آفتاب, ج 2/ 31, به نقل از حجة الاسلام و المسلمين سيد محمود دعايى.
53. حديث ولايت, ج 1/ 24.
54. پرتوى از خورشيد/ 78.
55. صحيفه نور: ج 14/ 40.
56. همان, ج 20/ 241.
57. پيام امام به حوزويان 3 اسفند 67.
58. صحيفه نور, ج 1/ 235; ج 2/ 155 ـ 156; ج 4/ 21, 77; ج 5/ 134.
59. همان ج 21/ 176; ج 19/ 7 ـ 8.
60. امام حتى اين گونه نگرش را نسبت به مسيحيت نيز نمى پذيرد و در نقد آن, دليلهايى مى آورد. ر. ك: صحيفه نور ج 3/ 121; ج 20/ 158.
61. صحيفه نور, ج 1/ 237.
62. همان, ج 10/ 274.
63. همان, ج 5/ 241; ج 3/ 120, 123; ج 21/178; ج 13/24; تحرير الوسيله, ج 1/234.
64. صحيفه امام, ج 21/ 218; 8/10/67.
65. پيام حج, 29/4/67.
66. صحيفه نور, ج 21/ 61.
67. همان/ 98.
68. همان, 61; صحيفه امام, ج 21/ 218 ـ 217.
69. صحيفه امام, ج 21/ 289; صحيفه نور, ج 21/ 98.
70. همان, ج 21/ 149.
71. صحيفه نور, ج 10/ 168.
72. ر. ك: حقوق زن در اسلام, شهيد مطهرى/ 131.
73. كتاب البيع, ج 2/ 496 و 467.
74. صحيفه نور, ج 4/ 39; ج 10/138; ج 19/ 262.
75. همان, ج 20/ 170.
76. همان/ 171 ـ 172.
77. صحيفه نور, ج 1/ 195, 186.
78. ولايت فقيه/ 19.
79. صحيفه نور, ج 13/ 83.