تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به روایت محسن رفیق دوست

محسن رفیق‌دوست، اولین و تنها وزیر سپاه انقلاب اسلامی، در سالگرد صدور فرمان حضرت امام خمینی(س) برای تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی،  به بازخوانی و روایت چگونگی تشکیل این نیرو پرداخت .
 ***
 درهمان روزهایی که من در مدرسه رفاه فعالیت می کردم، مرحوم شهیدان بهشتی و مطهری مرا فرا خواندند و گفتند که امام(س)، فرمانی برای تشکیل سپاه زیر نظر دولت موقت صادر کرده است، شما هم کارها را در مدرسه رها کن و به آن سپاه بپیوند. مشخص شد که عده‌ای از برادرانی که دست‌اندرکار بودند، به خصوص بیشتر افرادی که جزو انجمن اسلامی دانشجویان اروپا و آمریکا بودند، درمحل پادگان لجستیکی ارتش که تا چند روز قبل فرماندارنظامی تهران بود، جمع شده بودند. من هم به آنجا رفتم، دیدم عده‌یی از آقایان مثل مهندس صباغیان، تهرانچی، مرحوم علی فرزین، جعفری، محسن سازگارا، سنجقی و...آنجا جمع شده اند. سلام کردم ونشستم. پرسیدم قراراست سپاه تشکیل شود؟ گفتند که بله. بر روی کاغذی نوشتم "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد: 1- محسن رفیق‌دوست" و آن یادداشت را مقابل دیگران گذاشتم.
همان روز پس از طرح بحث‌های مفصل شورای فرماندهی موقت تعیین و آقای دانش‌منفرد هم به عنوان فرمانده انتخاب شدند. من هم به عنوان مسوول تدارکات، موظف شدم مکانی برای سپاه تهیه کنم. فکرکردیم دستگاهی که ازبین رفته، ساواک است. بهتر است ساواک را تحویل بگیریم و سپاه را در محل ساواک تشکیل دهیم. در اداره‌ی مرکزی ساواک بسته بود و آقای دکتر یزدی به عنوان معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب، نگهبانانی برای آنجا گذاشته بود. اداره‌ی چهارم ساواک که بالاتر از آنجا قرار داشت، خالی بود. آنجا را گرفتیم. عده‌ای از بچه‌ها را برای تمیز وآماده کردن آن محل مسئول کردیم. به آقایان هم گفتیم فعلا بیایید. فردی به نام آقای شادنوش از طرف آقای یزدی مسوول نگهداری از اداره‌ی مرکزی ساواک بود. درب آنجا را باز کرد اجبارا و با زور مقدار زیادی کاغذ و خودکار و لوازم‌التحریر و... را در کارتن‌هایی پر کردیم. در تعدادی از ماشین‌های ساواک را که در آنجا پارک شده بود را به زور بازکردیم و ماشین‌ها را با یکسره کردن سوویچ روشن کردیم و بردیم. افرادی هم آمدند و به سپاه ملحق شدند. افرادی چون آقای مهندس غرضی و محمدرضا طالقانی پسر آقای طالقانی، اصغر صباغیان، آقای بشارتی، ناصر آلادپوش، محمودزاده و....
  پس از مدتی احساس کردم این سپاهی که در حال شکل‌گیری است، سپاهی نیست که مدنظر امام (س) بوده است. از طرف دیگر در 3 تشکل دیگرهم نیروهای به صورت مسلح فعالیت می‌کردند که شامل گارد انقلاب تحت نظر ابوشریف، گارد دانشگاه(پاسا) با نظارت شهید محمد منتظری و افراد گروه‌های مسلح مبارز قبل از انقلاب که سازمان مجاهدین شکل داده بود، می‌شدند و در ساختمان کیا در خیابان دکتر شریعتی و ساختمانی در بهارستان فعالیت می‌کردند.
سپاه تشکیل شده بود و کار ادامه داشت اما همخوانی مناسبی میان افرادی که در این سه تشکن فعالیت می کردند، نبود. بعضا هم با افرادی که در جاهای مختلف بودند، درگیری پیدا می‌کردیم. مثلا خبر می‌دادند که جایی اسلحه جمع شده است. می‌رفتیم و می‌دیدیم قبل از ما گروه آقای منتظری یا ابوشریف رسیده است؛ چند بار این اتفاقات به این شکل افتاد. پس از ادغام اولین شورای فرماندهی جدید را انتخاب کردیم. آقای جواد منصوری فرمانده و محمد غرضی هم مسئول فرمانده عملیات شد. من مسئول تدارمات و آقای بشارتی هم مسئول اطلاعات شدند. واحدی هم برای هماهنگی با استان‌ها تشکیل دادیم و 2 نفر مسئول آن شدند. در نظر گرفتن این واحد ضروری بود، چرا که مثلا در اصفهان و مشهد سپاه تشکیل شده بود، اما اصلا هیچ توجه و هماهنگی با ما نداشتند و مستقل فعالیت می کرد، که بعد از مدتی همه را در سپاه کل ادغام کردیم.
دولت موقت بودجه نمی داد و می خواست سپاه تحت کنترل خودشان باشد. زمانیکه امام(س) درقم بودند یکبارمن به همراه آقای مهندس‌غرضی و خانم دباغ به قم رفتیم. من سخنگو بودم . خدمت امام (س) عرض کردم که سپاه زیر نظر شورای انقلاب باشد، بهتر است. تا من این جمله را گفتم، امام(س) فرمودند که بله، امرسپاه با شورای انقلاب باشد . عرض کردم چیزی می نویسید ؟ فرمودند که نیازنیست. گفتم پس اجازه دهید من عین فرمایشات شما را در دفترم بنویسم. تقویم را باز کردم و نوشتم ؛امام(س) فرمودند امرسپاه با شورای انقلاب باشد. گفتم که همین جمله را به آقایان برسانم کافی است؟؟ فرمودند :بله ! با خوشحالی به حضور آقای بهشتی رسیدیم و خدمت ایشان عرض کردیم. پس از مدتی هم قضیه ادغام انجام شد و اولین حکم شورای فرماندهی جدید را آقای دکتر بهشتی به عنوان رییس شورای انقلاب صادر کردند .
 سپاه در حال شکل گیری بود و فراز و فروهایی هم داشت. ابوشریف هم به این ائتلاف پیوسته بود. پادگان ولیعصر را هم آماده کرده بودیم. من و تیمی که همراه من بودند در آن پادگان بسیار زحمت کشیدیم. این پادگان از پادگان هایی بود که مردم در پیروزی انقلاب از بین برده و آتش زده بودند و بسیارتخریب شده بود. آسایشگاه، آشپزخانه و حمام ساختیم و پادگان عملیات سپاه را آنجا قرار دادیم. ابوشریف ادعای فرماندهی داشت و چندان زیر بار سپاه مرکز نمی رفت، اختلاف شدیدی بین عملیات و فرماندهی سپاه بود. پس از آقای منصوری وقتی بنی صدر رییس جمهور شد حکم فرماندهی سپاه را به آقای مرتضی رضایی داد. ایشان بسیار جوان، شریف، محترم و انقلابی‌ای بود. طرفدار بنی صدر نبود. بنی صدر تصور می کرد که او طرفدارش است.از طرفی چون بنی صدر حکم داده بود سپاه زیر بارش نمی رفت. من این جا به عنوان واسطه عمل می کردم . از ایشان خواستم مرحوم شهید کلاهدوز را قائم مقام خود کند .امور سپاه را شهید کلاهدروز اداره کند و او فقط فرمانده باشد. آقای منتظری هم هیچ گاه مخالف سپاه نبودند. البته بعضا با بعضی از حرکت های سپاه مخالفت می کرد. اما سپاه خود را موظف به اطاعت از ولی فقیه می داند. پس از ادغام، ابوشریف با مجموعه‌ی خود آمد. سازمان مجاهدین دو قسمت شد. آنهایی که می خواستند کار سیاسی کنند بیرون رفتند. آنهایی هم که می خواستند نظامی باشند در سپاه ماندند. از تشکیلات آقای محمد منتظری هم عده ای آمدند. خودش نیامد، قبول هم نداشت. یک روز من و ابوشریف به محل گارد دانشگاه ها رفتیم. درب آنجا را قفل کرد و ما را نگه داشت. گفت شما اشتباه کردید وارد سپاه شدید. سپاه نباید زیر نظر دولت موقت تشکیل شود. یک روز آنجا بودیم. بعد هم آمدیم. پس از آن خود منتظری مجبور شد پاسا را تعطیل کند.چون امکاناتی نداشت.ما قدرتمند شده بودیم . با ما ارتباط داشت و آنجا را با توصیه رفقا تعطیل کرد.