انقلاب اسلامی و بازسازی هویت ملی در ایران معاصر

نهضت مشروطیت را در عین حالیکه مى توان از جهاتی، به عنوان یک رخداد سیاسى اجتماعى مطالعه کرد، اما در مجموع ماهیت متحول آن را نیز مى توان از جنبه هاى دیگرى مورد توجه قرار داد، مشروطیت ایران آغازى براى یک دوره ى انتقالى محسوب مى شود این دوره ى انتقالى را مى توان به چشم انداز بسیار وسیعى مورد پژوهش قرار داد. انتقال از یک ساختار سیاسى اجتماعى کهنه و پوسیده به یک ساختار شبه مدرن و به ظاهر متجدد تصویر حداقلى است که مى توان از این چشم انداز وسیع بدست داد.

بهم ریختگى همه جانبه اى که در ساختار نظام اجتماعی، سامان سیاسى و دستاوردهاى فرهنگى ایران بروز کرد، همه ى ارکان زندگى ما را تحت تاثیر قرار داد. جامعه ى ایرانى با «مشروطیت» (و شاید به تعبیرى بتوان گفت پس از شکست جنگ هاى ایران و روس ) وارد دورانى از تجربیات گردید که هر کدام وراى ارزیابیهاى مثبت و منفى، در ایجاد قابلیت‌هاى زندگى و معرفت شناختى فراهم آوردند. از صدور فرمان مشروطیت و مقدمات قبلى آن تا شهادت مرحوم شیخ فضل الله نورى و طرح اندیشه هاى ایشان، از ورود حوزه نجف در بحث هاى مشروطه خواهى و رهبرى فکرى و سیاسى نهضت توسط مراجع تقلید این حوزه تا مبارزات آزادیخواهان در مناطق مختلف کشور، از حضور پررنگ باورهاى غربى در ساختار نظام مشروطه و فعالیت جریانهاى فراماسونرى تا دخالت نیروهاى بیگانه و از کودتاى رضاخان از طرفى و تاسیس حوزه علمیه قم از طرف دیگر و مبارزاتى که در دوره رضاخان دینداران براى حفظ فرهنگ ملى ایران انجام دادند، همه از مصادیق تجربیات گرانقدرى بود که در تکوین شخصیت اجتماعى و سیاسى و هویت ملى نوین ایرانى نقش داشتند.

با این تفاصیل، مشروطیت را نه به عنوان یک رخداد عادى بلکه مى بایست آن را آغازى براى دوران شک و تردید توام با تجربیات سیاسى اجتماعى فراوان دانست که هر کدام به نوبه خو در مستعد کردن شعور اجتماعى ودرک سیاسى جامعه ایرانى براى ایفاى نقش تاریخى خود در آینده موثر بودند. اگر آرمانهایى که شعار اصلاح طلبی، قانون خواهى و تجددگرایى در جامعه ى ایرانى ایجاد کرده بود با قراردادهاى استعمارى با یاس تبدیل شد و اگر امیدهایى که جنبش اجتماعى سیاسى تحریم به رهبرى مرحوم میرزاى شیرازى برانگیخته بود با حاکمیت رژیم مشروطه ى سلطنتى واعدام وترور رهبران مردم، به شک و تردیدى جانکاهى تبدیل شد و این شک و تردید در همه ارکان اجتماعى ایران تسرى پیدا کرد و اگر مصائبى که کودتاى رضاخان در ایران ایجاد کرد و با این کودتا، استعدادهاى ملی، نقش تاریخى ایران در تبلورفرهنگ جهانی، بلوغ سیاسى و علمی، پویایى و نشاط فکرى و از همه مهمتر حتى هویت ایرانى مورد مجادله و چالش قرار گرفت. همه ى این وقایع با تمام نتایج تلخ و شیرینى که داشتند.

زمینه هاى ظهور و بلوغ سیاسی، فکرى و اجتماعى ایران در بحرانى ترین ادوار تاریخى بود. هر چند عده اى تلاش مى کنند که با کودتاى رضاخان و تاسیس سلسله ى پهلوى مشروطیت را واقعه اى تمام شده و پروژه اى ناتمام و ناکام معرفى نمایند اما همه ى آنهایى که ماهیت فکری، فلسفى و تاریخى نظام سیاسى مشروطه را با توجه به ساختار سیاسى و اجتماعى و باورها و ارزشهاى جامعه ایران درک مى کنند تردیدى ندارند که استعداد نظریه مشروطه در تاسیس یک جامعه ى آباد، آزاد، مستقل و پیشرفته بیش از این نبود.

مشروطیت، سیاست هاى حاکم بر برنامه ریزى هاى این نظام و توان فکرى و فلسفى این نظریه، فراتر از آن چیزى که براى جامعه ایران به ارمغان آورد نبود، اگر چه انقلاب مشروطه تبلور آرمان هاى آزادیخواهی، قانون گرایى و دین مدارى در ساختار استبدادى و خود کامگى نخبگان سیاسى و فرهنگى سلطنت قاجاریه بود اما نظامى که تحت عنوان نظام مشروطیت جایگزین شد محصولى جز بهم ریختن ساختار فرهنگی، اعتقادی، اجتماعى اقتصادى و سیاسى گذشته نداشت.

شاید این تصور به اذهان خطور کند که این بهم ریختگى لازمه ى گذار از یک نظام پوسیده و کهنه به یک نظام جدید بود. اما مطالعه ى دستاوردهاى انقلاب مشروطه در حوزه نظم سیاسى و سامان اجتماعى به ما مى آموزد که این بهم ریختگى تا پیروزى انقلاب اسلامى هویت ایرانى و شخصیت ملى این سرزمین را به چالش کشید و تشتت اخلاقی، فقدان یک سیاست هماهنگ و همساز با باورها و ارزشها و گرایش هاى جامعه و ازهمه مهمتر نبودن یک آرمان مقدس در چشم انداز تحولات آتى ایران براى پایدارى این کشور در نظام سلطه اى که در حال شکل گیرى بود، همه و همه، نشان مى داد که جامعه ى ما وارد دوره ى متلاطمى از تحولات تاریخى شده است.

هر چند وقایع بعد از سقوط رضاخان و همچنین ملى شدن صنعت نفت مى رفت که تا حدودى قلبهاى جریحه دار جامعه ایرانى را تسکین بخشیده و آرمانهاى انقلاب مشروطه را (که غربگرایان بى هویت به پاى دیکتاتورى و استبداد رضاخان قربانى کرده بودند.) مجددا در اذهان ملت زنده نماید اما سیاستهاى دولت ملى و کودتاى خونبار 28 مرداد تیر خلاصى بر پیکر نیمه جان و نحیف گرایشهاى مشروطه خواهى در ایران بود.

انقلاب اسلامى در بستر چنین تجربیات فراوانى که توام با شک ها و یقین ها و همچنین خطر پذیرى ها بود، متحقق شد. این انقلاب آغازگر دوران جدیدى در تاریخ حیات ایران گردید. انقلاب اسلامى را مى توان از جنبه ثبات فکرى و سیاسى و دینى و سامان اجتماعى تا حدود زیادى با دوران قبل از مشروطیت على الخصوص با دوران صفویه مقایسه کرد. اگر چه نوع ثبات، آرمانها، چشم اندازها و دیدگاههاى آن با دوره قبلى متفاوت است.

اما نتیجه و عملکرد آن در بازشناسى هویت مجدد ایرانى بر پایه باورها و ارزشهاى جامعه، یکسان است.

ایران با انقلاب اسلامى به دوره ى ثبات فکری، سیاسی، شخصیت اجتماعى والگوى دگرگونى و تغییر رسید. این شخصیت صرفنظر از داورى هاى خوب و بد، در ساختار نظام مشروطیت ایران و باورهاى نخبگان حاکم بر این نظام و طرحهاى نوسازى و دگرگونیهاى اجتماعى آنها بهم ریخته بود. ایران در طول نزدیک به یکصد سال حاکمیت مشروطه هیچ الگوى مشخص، متقن، معقول و قابل اتکایى براى بازسازى هویت ملى و فرهنگى خود نداشت.

الگوهاى اجرا شده، الگوهاى دیکته شده، ناهمساز با ارزشها و باورهاى جامعه بود و نتوانست اعتماد عمومى را بخود جلب کند. اگر این بحث را از زاویه اى دیگرى تجزیه و تحلیل کنیم باید گفت که: جامعه ى ایرانى تا قبل از رسیدن به یک آرمان دینی، سیاسی، فرهنگى و اجتماعى بود. با تاسیس حکومت صفویه در ایران، این بى ثباتى به الگوى مشخص و جهت دارى رسید و بر پاى این الگوى مشخص دگرگونى هاى چشم گیرى در ایران اتفاق افتاد که از دیدگاه بسیارى از محققین تاریخ ایران در داخل و خارج، نوعى نوزایی(رنسانس) محسوب مى شد.

انقلاب مشروطه در حقیقت پاسخ به نداى تمناى دگرگونى در میسر شدن و صیرورت ملى براى رسیدن به یک الگوى سامان اجتماعى مشخص و جدید بود. بنابراین ارزش هر یک از حوادث مطروحه در این انقلاب باید در میزان تاثیرى که بر تکوین شخصیت ملى گم شد و با روى کار آمدن غربگرایان و سلطه ى مطلقه ی، این جریان بر تاروپود سیاسی، اجتماعی، فرهنگى و اقتصادى ایران، فرنگى مآبی، تعطیل کردن عقل و تقلید مطلق از محصولات فرنگی، جایگزین آن شخصیت گردید. شاید دور از حقیقت نباشد اگر ادعا کنیم که ایران فکر ایرانی، عقل و استعداد ایرانى در نظام مشروطه یک نظام غربی، دولتهاى مشروطه دولتهاى دست نشانده و ایران هم به عنوان یکى از مستعمرات کشورهاى اروپایی(على الخصوص انگلیس و بعد هم آمریکا) میدان آزمون انواع و اقسام الگوهاى توسعه سیاسی، اقتصادی، اجتماعى و فرهنگى قرار گرفت. بدین ترتیب نمى توان در مشروطیت متوقف شد و در تحلیل حوادث آن نتیجه گیرى سریع ننمود و بى توجه به ویژگیهاى آن و دستاوردهایى را که براى جامعه ایران به ارمغان آورد، به قیاس مع الفارق دست زد. انقلاب مشروطه یک انقلاب دوره ى گذار از یک جامعه ى کهنه و پوسیده با اقتصاد معیشتى و نظام سیاسى و اجتماعى غیر قابل اتکا در دوره ى دگرگونیهاى بنیادى در عمر مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون در ایران بود.

اما نظامى که تحت عنوان نظام مشروطه حاکم شد و دولت هاى این نظام، استعداد، ظرفیت، مبانى فکری، فلسفى و دینى لازم و از همه مهمتر شجاعت و لیاقت، هدایت ایران در کوره راههاى پرپیچ و خم و صعب العبور این دگرگونى و تغییر را نداشتند. علل این ناتوانى مى تواند یکى دیگر از زمینه هاى پژوهش باشد. اما مشروط به اینکه تحت تاثیر مشهورات تاریخ نگارى رسمى دوران معاصر نباشد.

با این تفاصیل مى بینیم که انقلاب مشروطه نه تنها نتوانست آن آرمانها را متحقق بلکه همان نظم با ثبات غیر مطلوب را نیز از بین برد و نوعى بى هویتى فرهنگی، سیاسی، فکرى و فلسفى واخلاقى را در ایران ترویج کرد. انقلاب اسلامى در چنین شرایطى ظهور کرد. اگر چه آرمانهاى انقلاب اسلامى با آرمانهاى انقلاب مشروطه جهت واحدى دارد اما سطوح این آرمانها و زمینه هاى تحقق آنها هیچ سنخیتى با مشروطه ندارد. مخصوصا از جنبه ى دیگر باید گفت که نظام مشروطه نیز بطور کلى با نظام جمهورى اسلامى قابل مقایسه و تطبیق نیست. در تحلیل مشروطیت ما نمى توانیم رابطه اى مستقیم بین انقلاب اسلامى و ظهور اسلام در چهارده قرن پیش را خدشه دار کنیم. حقیقت انقلاب اسلامى ارتباط مستقیم و بى واسطه اى با صدر اسلام دارد و مانند ادیان بزرگ الهى در باورها و اعتقادات مردم بعنوان یک هدیه اى الهى تلقى مى شود.

در این انقلاب وراى تحولات اجتماعی، قدرت دین الهى ظاهر و ارتباط بین زمین و آسمان نمایان شد. اگر بخواهیم تحولات دوران مشروطیت را هم تراز با وقایع انقلاب اسلامى و به عنوان ریشه هاى آن مطرح کنیم راهى به خطا رفته ایم. تحولات عجیب دوران مشروطیت و پیچیدگى آنها در ناامید کردن مردم از هر قدرت غیر الهى موثر بودند اما نمى توانستند به عنوان علت موجده ى انقلاب بزرگ اسلامى مطرح شوند. اگر چه مى تواند زمینه هاى تحول نگرش مردم و نخبگان سیاسى و تفکرات مذهبى به نسبت دین و سیاست و دگرگونیهاى اجتماعى باشدو هر چند که انقلاب اسلامى سایه خود را بر گذشته انداخته و باعث شده است که جامعه توحیدی، وابستگى مستقیمى با حقیقت انقلاب اسلامى دارد و وجود نهضتهاى تاریخى از جمله مشروطیت را نه به عنوان حلقه ارتباطى تاریخى در این زمینه بلکه صرفا در حد زمینه سازى هاى تاریخى و ذهنى قابل تبیین مى باشند. بر این اساس شناخت چنین دوره انتقالى را با توجه به ادوار با ثبات قبل و بعد آن بهتر مى توان ارزیابى نمود و این مقاله نگاهى به ویژگی‌هاى آن ادوار دارد.

مشروطیت ایران مسبوق به دوران با ثباتى است که از ظهور صفویه آغاز گردید و مقدمات شکل گیرى نظام سیاسى با هدف پرکردن شکاف بین واقعیت و آرمان و با طرح جامعه عرفانى توسط صفویه بوجود آمد. تشکیل چنین نظامى که بر اساس روابط عرفانى و صوفیانه تنظیم یافته باشد واسطه اى بود که آرمانهاى دینى را با واقعیت زندگى پیوند مى داد. چنین جامعه عرفانى و قائم به دین بوده و تبلیغ و اجراى شریعت را وظیفه خود مى دانست. اما رابطه ى فقیه و عالم دینى با مردم در این نظام همانا رابطه محدث ومستمع و یا مفتى و مستفتى مستقل از قدرت سیاسى در جامعه صفوى بود ولى در حد همان رابطه ى علمی، وحدت نظام سیاسى را مخدوش کرد و مى توانست به تعامل خود با دیگر نهادهاى اجتماعى ادامه دهد اما بطور طبیعى و در گذر زمان ابعاد اجتماعى چنین نهد علمى آشکار گردیده و در نوع تعامل آن با نهادهاى دیگر تاثیر مى گذاشت.

چیزى که منجر به کشمکش‌هاى شدید میان اصولیین و اخباریان در حوزه هاى علمى گردید و تا اواخر قرن دوازدهم هجرى تداوم یافت در واقع تعارض‌ها و شکاف‌هاى پیچیده ترى را فراروى جامعه سیاسى قرار داده و کارآیى بود که به طرح جامعه فقهى از جانب مرحوم وحید بهبهانی(ره) در اواخر قرن دوازدهم هجرى انجامید و نظریه سیاسى ایران را وارد مرحله جدیدى نمود. نظام سیاسى ایران که در چهار چوب و رابطه فقهى ملاحظه مى کرد که هر کسى در آن باید مجتهد و یا مقلد باشد و حتى حاکم هم نمى تواند از این رابطه اجتهاد و تقلیدى بر کنار بماند.

بدین سان رابطه فقیه با مردم تحول پیدا کرده و به رابطه «مرجع تقلید» با «مقلد» تبدیل گردید. این رابطه حکم فقیه را نافذ و فتواى او را لازم الاجرا مى نمود و به عبارت دیگر رابطه علمى بین مفتى و مستفتى داراى بعد اجتماعى وتاثیر سیاسى گردید.

با پیروزى اصولیین بر اخباریان و قبول حق استنباط و اجتهاد براى فقه، عبور از حسى گرایى محقق وباب حدس و نگاه گشوده مى شد که اصولا استنباط، امرى حدسى است.

نظام صاف و روشنى که بر محور سلطان صوفى شکل گرفته بود و شریعت را در حد علمى ترویج مى کرد. به فضاى پرشور استنباط‌هاى فقهى و سایه روشن حدس‌هاى عقلى متحول گردید و استقلال جامعه مذهبى را نسبت به نهاد سیاسى به ارمغان آورد. با آزادى تفقه و اعتماد به توانایی‌هاى عقل انسانى در راه اجتهاد، دینی، جریان قدرت سیاسى روند پیچیده تر و ابهام آمیزى را پیدا کرد و ویژگى خاصى را به جایگاه شریعت در جامعه داد. مهمترین جلوه روشن این صورتبندى جدید از نظام سیاسى را مى توان در طى جنگهاى ایران و روس مشاهده نمود.

فقیه جامع الشرایط زمان یعنى مرحوم کاشف الغطاء(ره) به نیابت از جانب امام عصر(عج) اذن و اجازه جهاد را به فتحعلى شاه قاجار مى دهد و حضور و شرکت مردم در این جهاد عظیم نه به عنوان اتباع قاجار، بلکه به عنوان ملت شیعه ایرانى و تقلید از فتواى مرجع تقلید صورت مى گیرد. نهضت عظیم تحریم تنباکوف صحنه دیگر و به تعبیرى عالیترین مرجع تقلید صورت مى گیرد. نهضت عظیم تحریم تنباکو، صحنه دیگر و به تعبیرى عالی‌ترین تجلى چنین دیدگاه سیاسى است که مردم در تبعیت فقهى از حکم بدور نمانده و در نهایت، خود شاه هم تمکین مى نماید.

پرهیز مرحوم میرزاى شیرازی(ره) که در این نظام سیاسی، ملت و دین نه در مقابل دولت بلکه با جامعیتى کم نظیر و در عین صیانت از قدرتهاى غیر دولتی، در پى حفظ وحدت کلى جامعه و حوزه ملى و شرعى است اما این وحدت با ورود جامعه ایرانى به دوران انتقالى مشروطیت خدشه دار گردید و رسوخ بیگانگان را تسهیل کرد.

همین معنى است که وضعیت دوره انتقالى را پیچیده تر مى سازد. درخواست تاسیس عدالتخانه در نهضت مشروطیت هم مسبوق به همین سابقه است. در واقع اقتدار علما و مراجع دینى در نظام سیاسى دوره قاجار بصورت نوعى استقلال فضائى جلوه مى نمود و مطالبات اولیه مشروطیت، رسمى نمودن همان واقعیت را پى گیرى مى کرد.زیرا در این دوران بیشترین مسئله مردم فقدان قانون و عدالت و دخالت بى حد و حصر تاثیر همین مسئله قرار داشت.

به عبارت دیگر چهارچوب نظام با اثبات قبلی، با همه اشکالاتى که داست بخاطر دخالت غیر معمول دولت به بهانه هاى قانونمند کردن امور الهام بخش درخواست‌هاى اولیه مشروطه خواهان بود. آنها در پى تخریب نظام پیشین نبودند. ولى شکسته شدن قالب نظام پیشین، مطالبات فراوان و بعضا متناقضى را در جامعه مطرح کرد که بیش از آنچه به ایجاد نظام جدید بینجامد آموزش و نوعى پرورش سیاسى براى مردم محسوب مى شد و نشان مى داد که روح جستجوگر جامعه، نظام جدیدى را طالب است که متناسب با پیچیدگى هاى نوین زندگى سیاسى و اجتماعى باشد.

از عوامل مهمى که این بهم ریختگى را کمک کردن نفود فرهنگى و سیاسى استعمار و نیروهاى غربى در جامعه ایرانى بود با نزدیکى قرن بیستم و پیش بینى وقوع جنگ‌هاى جهانی، تحرک بین المللى غریبان در سطوح منطقه اى و جهانى مضاعف گردید و همین امر که فى حد ذاته خاصیت تخریبى داشته و نمى توانست منجر به ایجاد نظام با ثبات داخلى گردد باعث پیچیده شدن بیشتر اوضاع گردیده و شک و تردیدها را افزود. نوشتن قانون اساسى و تاسیس مجلس شوراى ملى هم نتوانست به ایجاد یک نظام با ثبات منجر گردد و نشان داد که مظاهر صورى مردمسالاری، جوابگوى نیازهاى پدید آمده نیست و لزوما باید حقیقتى متولد گردد تا نظامى متناسب با خود را به همراه آورد.

بطور کلى باید گفت که تمام دوره انتقالى در تاریخ سیاسى مردم ایران علیرغم همه تعارض‌هاى و تنوع‌هاى بوجود آمده با دو ویژگى ممتاز مى گردد که اولى عبارت از اعتماد به اسلام و رهبران دینى است و دوم بى اعتمادى نسبت به غرب و مبارزه با سلطه طلبى استکبار جهانى مى باشد. حوادث گوناگونى که در طول دوران مشروطیت تا انقلاب اسلامى پدید آمد و همه آن شکو تردیدهایى که خصوصا در مواجهه با غربی‌ها پدید مى آمد نتوانست اعتماد به دین مقدس اسلام و همچنین بى اعتمادى به غرب در بین مردم ایران از بین ببرد و همین دو معنا سرمایه اى بود که حرکت و رشد ملى در این دوره به سرانجام خود برسد و آمادگى براى دریافت پیام انقلاب اسلامى حاصل آید. توجه به دوران با ثبات پس از انقلاب اسلامى هم، در شناخت مشروطیت موثر است و مى تواند بسیارى از جستجوها و کاوش‌هاى اجتماعى و تاریخى را توجیه نماید. نظام اسلامى براساس ولایت تاسیس گردید و رابطه اى ولایى بین همه آحاد جامعه و حکومت برقرار نمود و این نظام حکومت را فلسفه علمى تمامى فقه دانست و همه مردم را متولى فقه قرار داد مردم سالارى دینى حقیقتى بود که با این نگاه بوجود آمد و نشان داد که پایه محکم مردم بر مردم سالارى دینى را نتیجه مى دهد. بدین ترتیب همه کش و قوس‌هاى دوران مشروطیت براى استقرار مردم سالارى قابل تبیین و تحلیل مى گردد.