عدالت‏ حاکم اسلامى از دیدگاه امام خمینى

نگرشى که قدرت را ذاتا خیر مى‏داند، بر این باور است که ساز و کار اصلى مهار قدرت درونى است. در مقابل، نگرشى که قدرت را شر و فساد آور مى‏داند، به استفاده از ساز و کارهاى بیرونى مهار قدرت مى‏گراید. پرسش اصلى این مقاله این است که در اندیشه سیاسى امام خمینى (ره) ساز و کار اصلى مهار قدرت چیست؟

 

مقدمه:
از مهم‌ترین پرسش‌هاى اندیشه سیاسى این است که چگونه مى‏توان جلو سؤ استفاده از قدرت را گرفت، بدون آنکه در انجام کارویژه‏هاى اصلى آن اخلال کرد. به طور کلى، مهار قدرت سیاسى از دو راه متصور است: درونى و بیرونى. ساز و کار درونى مهار قدرت، به معناى وجود ویژگى‏هاى خاصى در شخص حاکم است که جلو سؤ استفاده او را از قدرت مى‏گیرد. اما ساز و کار بیرونى مهار قدرت، به معناى ایجاد راه‏هایى براى نظارت بر عملکرد قدرت سیاسى و کنترل آن به وسیله نهادهاى بشرى است.
این دو گونه ساز و کار با یکدیگر جمع پذیرند، اما غلبه آنها در اندیشه سیاسى این امکان را فراهم مى‏آورد که اندیشه‏هاى سیاسى را از نظر چگونگى مهار قدرت بررسى و طبقه‏بندى کنیم. پاسخ اندیشه‏وران سیاسى از چگونگى مهار قدرت مبتنى بر فهم هر یک از آنان از قدرت و ارزش اخلاقى آن است. نگرشى که قدرت را ذاتا خیر مى‏داند، بر این باور است که ساز و کار اصلى مهار قدرت درونى است. در مقابل، نگرشى که قدرت را شر و فساد آور مى‏داند، به استفاده از ساز و کارهاى بیرونى مهار قدرت مى‏گراید. پرسش اصلى این مقاله این است که در اندیشه سیاسى امام خمینى (ره) ساز و کار اصلى مهار قدرت چیست؟
در جایى دیگر به تفصیل گفته شده که قدرت از دیدگاه حضرت امام ذاتا خیر است (1) و حق اعمال آن از سوى خداوند متعال در وهله نخست‏به انبیاء عظام و ائمه معصومین علیهم السلام واگذار شده است. آنان مصادیق تام و تمام"انسان کامل" هستند که در سفرى روحانى به بارگاه حضرت حق بار یافته‏اند، اما "اعتزال از خلق و انزوا اختیار" نکرده‏اند. آنان "مامور به آشنا نمودن و آشتى دادن گمراهان با این جلوه‏ها هستند. " رسیدن به این مرحله "کمال مطلوب" آن سفر روحانى است. (2)
آنچه که در انبیاء علیهم السلام مانع از اشتباه و گناه مى‏گردد، "عصمت" است. حضرت امام در تعریف عصمت مى‏فرماید:
"حالتى است نفسانیه و نورى است‏باطنیه که از نور کامل یقین و اطمینان تام حاصل شود" (3)
رهاورد این "مشاهده حضوریه" یقینى است که نمونه عالى آن را در حضرت على (ع) مى‏بینیم که مى‏فرماید: "اگر همه عالم را به من دهند که یک مورچه‏اى را در حبه‏اى که برداشته ظلم کنم، نخواهم کرد. " (4)
در نتیجه، در سایه حکومت امام معصوم (ع) ، نه تنها هیچ دغدغه‏اى درباره احتمال سؤ استفاده از قدرت به ذهن راه نمى‏یابد; بلکه با حضور امام معصوم در راس حکومت از سؤ استفاده دیگر کارگزاران حکومت از قدرت و تعدى اعضاى جامعه به یکدیگر جلوگیرى مى‏شود و در نتیجه جامعه آرمانى اسلامى و "مدینه فاضله" تحقق مى‏یابد. متاسفانه، در طول تاریخ، دوران برقرارى چنین حکومتى بسیار کوتاه بوده که آخرین نمونه آن، حکومت‏حضرت على (ع) است و "بالاترین مصیبتى که بر اسلام وارد شد، همین سلب حکومت از حضرت امیر، سلام الله علیه، بود. " (5)
در زمان غیبت امام معصوم علیه السلام، فقهاى جامع الشرایط عهده‏دار امر حکومت‏بر جامعه اسلامى هستند و شرط "عدالت" در آنان جایگزین شرط "عصمت" در امام معصوم است.
 
تعریف عدالت
عدالت را با سه رویکرد متفاوت مى‏توان مورد بررسى قرارداد: اخلاقى، عرفانى و فقهى. در آثار حضرت امام مى‏توان درباره این هر سه رویکرد اشارتى مجمل یا توضیحاتى مفصل یافت.
 
1. تعریف اخلاقى
در کتاب شرح چهل حدیث‏به نظریه علماى اخلاق درباره عدالت اشاره شده است. بر طبق این نظریه، قواى نفس انسان عبارت است از: قوه نفس ناطقه، قوه غضبیه و قوه شهویه. مجموعه فضایل نیز در چهار فضیلت‏خلاصه مى‏شود: "حکمت، و عفت، و شجاعت، و عدالت. و " حکمت" را فضیلت نفس ناطقه ممیزه دانسته‏اند; و "شجاعت" را از فضایل نفس غضبیه و " عفت" را از فضایل نفس شهویه; و "عدالت" را تعدیل فضایل ثلاث شمرده‏اند. " (6) البته در جایى دیگر عدالت همان "حد وسط" دانسته شده که به معناى "خروج از حد افراط و تفریط" و ملاک فضیلت‏یا "خلق حسن" است. مثلا شجاعت که حد وسط بین افراط تهور و تفریط جبن در قوه غضبیه است; بنابراین با وجود "شجاعت" مى‏توان گفت که قوه غضبیه داراى "عدالت" است. (7) براى بیان چنین مقصودى از "عدالت"، علماى اخلاق غالبا کلمه "اعتدال" را به کار مى‏برند و از عدالت همان معناى نخست را اراده مى‏کنند; حضرت امام نیز "عدالت" را غالبا در همان معناى نخست‏به کار مى‏برد.
انسان در صورتى که از نعمت دو مربى عقل و شرع بهره‏مند نگردد، زمام اختیارش به دست قواى سرکش غضب و شهوت مى‏افتد و رو به حیوانیت مى‏گذارد. اما "اگر به واسطه تعلیم انبیاء و تربیت علما و مربیان، مملکت انسانیت این انسان کذایى، [. . . ] در تحت تاثیر تربیت واقع شد، و کم کم تسلیم قوه مربیه انبیا و اولیا علیهم السلام، گردید، ممکن است چیزى بر او نگذرد جز آنکه قوه کامله انسانیه، که در او به طریق استعداد و قابلیت‏به ودیعه گذاشته شده بود، فعلیت پیدا کند و ظهور نماید و تمام شئون و قواى مملکت‏برگردد به شان انسانیت‏شیطان ایمان آورده به دستش; چنانچه در دست رسول اکرم، ء ایمان آورد، فرمود: ان شیطانى آمن بیدى. (8) "شیطان من به دست من ایمان آورد. "و مقام حیوانیت او تسلیم مقام انسانیتش شود، به طورى که مرکب مرتاض راهوار عالم کمال و ترقى و براق آسمان پیماى راه آخرت شود و ابدا سرخودى نکند و چموشى ننماید. و بعد از تسلیم شدن شهوت و غضب به مقام عدل و شرع، عدالت در مملکت‏بروز کند و حکومت عادله حقه تشکیل شود که کار کن در آن و حکمفرماى در آن حق و قوانین حقه باشد و قدمى برخلاف حق در آن برگذاشته نشود و بکلى از باطل و جور عارى و برى گردد. " (9) (تاکید از نگارنده است. )
سیرى که انسان با گذراندن آن در سایه تبعیت از عقل و شرع، به تحصیل ملکه عدالت توفیق مى‏یابد "تهذیب نفس" نام دارد و غایت نهایى علم اخلاق است. حضرت امام، در تعریف تهذیب نفس مى‏فرماید:
"غلبه کردن انسان بر قواى ظاهره خود، و آنها را در تحت فرمان خالق قرار دادن، و مملکت را از لوث وجود قواى شیطان و جنود آن خالى نمودن" (10)
 
2. تعریف عرفانى
براى دریافت درک عرفانى حضرت امام از مفهوم عدالت، على رغم آنکه به عبارات صریحى در این باره دسترسى حاصل نشد، مى‏توان به نامه عرفانى ایشان به فرزندشان اشاره کرد که در آن آیه هجدهم از سوره حشر تفسیر شده است:
یا ایها الذین امنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا اللهان اللهخبیر بما تعملون (اى مومنان از خداوند پروا کنید و هر کس بنگرد که براى فردا چه پیش اندیشى کرده است; و از خداوند پروا کنید، چرا که خداوند به آنچه مى‏کنید آگاه است. )
ایمان داراى مراتب متعددى است که در آخرین مرتبه آن مقام "عصمت" براى " انسان کامل" تحقق مى‏یابد. اما تا پیش از این مرتبه، مراتب دیگرى وجود دارد که در هر یک از آنها "تقوى" معناى متفاوتى مى‏یابد و در نتیجه، مفهوم "عدالت" نیز از مرتبه‏اى به مرتبه‏اى دیگر و از مرحله‏اى به مرحله‏اى بالاتر متحول مى‏گردد. نخستین مرتبه ایمان "ایمان عامه" است و آن پرهیز از مخالفت احکام الهى است و مربوط به اعمال قالبى است. (11) مرتبه دوم ایمان، ایمانى است که به قلب رسیده باشد و همین مرتبت است که انسان را از معاصى برکنار مى‏دارد. (12) دراین صورت، تقواى اینان، تقواى از اعمال ناشایسته نیست تقواى از توجه به غیر است، تقواى از استمداد و عبودیت غیر حق است، تقواى از راه دادن غیر او جل و علا به قلب است، تقواى از اتکال و اعتماد به غیر خداست. (13) سومین مرتبه ایمان، ایمان کسى است که در شمار "خواص اهل معرفت" قرار دارند و "با چشم قلب و معرفت‏باطن همه موجودات را جلوه حق مى‏بیند و نور الله را در همه مرائى مشاهده مى‏کنند. " (14) در این صورت، تقواى اینان "تقواى از رویت کثرت" است. هر چند به صورت "توجه به حق از خلق" باشد. دیگر مرتبه ایمان، ایمان "خلص اولیاء" است. "که از مرحله رویت‏حق در خلق و جمال حضرت در وحدت فعلى گذاشته‏اند[. . . ] در این احتمال امر به تقوى، اتقاء از رویت کثرات اسمائى و جلوات رحمانى و رحیمى و دیگر اسماء الله است". (15) جامع‏ترین احتمالات آن است که ایمان و تقوى در آیه "به معنى مطلقشان حمل شود و همه، مراتب آن حقایقى هستند که الفاظ، عناوین موضوعند براى معناى بى‏قید و مطلق از حد و حدود. " (16)
در هر یک از مراتب ایمان، "معصیت" مفهوم تازه‏اى مى‏یابد; این است که گفته شده " حسنات الابرار سیئات المقربین". به این ترتیب مفهوم عدالت نیز داراى مراتبى، منطبق با هر یک از مراتب ایمان مى‏گردد. البته حضرت امام در این نامه، به مفهوم "عدالت" اشاره‏اى ندارد; اما تصریح مى‏کند که هیچ گناهى را نباید کوچک شمرد "انظرالى من عصیت" و با این نظر، همه گناهان، بزرگ و کبیره است" (17) و هر یک از آنها منافى عدالت در مفهوم عرفانى آن است.
 
3. تعریف فقهى
حضرت امام در کتاب تحریرالوسیله، عدالت را چنین تعریف کرده است:
"عدالت عبارت از ملکه راسخه‏اى است که باعث ملازمت تقوى در ترک محرمات و انجام واجبات مى‏گردد. " (18)
در مبحث‏شرایط امام جماعت، حضرت امام تعریف دیگرى از عدالت ارائه مى‏کند که از تعریف یاد شده روشن‏تر و گویاتر است:
عدالت "حالتى نفسانى است که باعث ملازمت تقوى مى‏گردد و از ارتکاب کبائر باز مى‏دارد و اقوى آن است که از ارتکاب صغایر نیز باز مى‏دارد تا چه رسد به اصرار بر آنها که خود از کبائر به شمار مى‏آید و نیز ارتکاب اعمالى که عرفا بر بى‏مبالاتى فاعل آنها نسبت‏به دین دلالت دارد; و احوط آن است که اجتناب از آنچه که منافى مروت است نیز در عدلت معتبر است، اگر چه اقوى عدم اعتبار آن است. " (19)
 
گناهان کبیره را از راه‏هاى متعددى مى‏توان شناخت:
1. نصى وارد شده باشد که جزاى گناهى را "آتش یا عقاب" دانسته یا "تشدیدى عظیم" درباره آن به کار برده است.
2. دلیل، دال بر آن باشد که گناهى از کبیره‏اى دیگر بزرگتر یا همانند آن است.
3. داورى عقل این باشد که گناهى کبیره است.
4. متشرعان گناهى را کبیره دانسته باشند.
5. نصى وارد شده باشد که گناهى را در شمار "کبائر" دانسته باشد. (20)
 
گناهان کبیره بسیارند که از آن جمله است:
یاس از رحمت الهى، ایمن پنداشتن خود از مکر خداوند، دروغ بستن به خداوند یا پیامبر یا اوصیائش علیهم السلام، قتل نفسى که خداوند تحریم فرموده مگر آنکه به حق باشد، عقوق والدین، مال یتیم را به ستم خوردن، تهمت زنا بر زنان شوهر دار بستن، فرار از جنگ، قطع رحم، سحر، زنا، لواط، سرقت، سوگند دروغ، کتمان شهادت، شهادت زور، پیمان شکنى، دست‏بردن در وصیت، شراب‏خوارى، رباخوارى، خوردن مال حرام، قمار، خوردن مردار و خون و گوشت‏خوک و آنچه جز براى خدا قربانى شده بدون ضرورت، کم فروشى، تعرب پس از هجرت، یارى ستمگران و گرایش به آنان، حقوقى را بدون عذر حبس کردن، دروغ، کبر، اسراف، تبذیر، خیانت، غیبت، سخن چینى، اشتغال به ملاهى، سبک شمردن حج، ترک نماز، منع زکات و اصرار بر گناهان صغیره. (21)
اصرار بر صغیره به معناى "مداومت و ملازمت‏بر گناه [صغیره] بدون قصد توبه" است که موجب مى‏گردد گناهان صغیره نیز در شمار کبایر قرار گیرند. البته "بعید نیست که عزم بر بازگشت‏به گناه بعد از ارتکاب آن به معناى اصرار باشد اگر چه به گناه باز نگردد به ویژه اگر عزم او در بازگشت‏به گناه در همان حال ارتکاب گناه نخست‏باشد. " گر چه "ظاهر آن است که به صرف توبه کردن پس از گناه بدون عزم بازگشت‏به آن، اصرار محقق نمى‏گردد. " (22)
 
عدالت فقهى در شش شخص معتبر است:
مرجع تقلید (مفتى) ، قاضى، امام جماعت، امام جمعه، شاهد و حاکم اسلامى.
 
عدالت; شرط ضرورى حاکم اسلامى
در عصر غیبت، که دسترسى به امام معصوم وجود ندارد، به استناد آیات و روایات متعدد، حق اعمال قدرت از آن "فقیه جامع‏الشرایط" است. حضرت امام پیش از آنکه در ضمن مباحث‏خارج فقه خویش در نجف اشرف "ولایت فقیه" را در حکومت‏بر جامعه اسلامى، اثبات کند، در برخى آثار دیگر، نیز به ضرورت حکومت "فقیه جامع الشرایط" اشاره کرده بود. (23) تنها جایى که گمان مى‏رود حضرت امام موضعى غیر از این داشته، کتاب کشف اسرار است که در سال 1323 ه . ش به نگارش درآمده است.
حضرت امام در این کتاب، ضمن اثبات ضرورت عقلى و شرعى وجود حکومت، تصریح مى‏کند که ما "نمى‏گوییم حکومت‏باید با فقیه باشد بلکه مى‏گوییم حکومت‏باید با قانون خدایى که صلاح کشور و مردم است اداره شود و این بى‏نظارت روحانى صورت نمى‏گیرد. " (24)
بدین منظور، باید "مجلس از مجتهدین دین دار که هم احکام خدا را بدانند و هم عادل باشند و از هواهاى نفسانیه عارى باشند و آلوده به دنیا و ریاست آن نباشند و جز نفع مردم و اجراء حکم خدا غرضى نداشته باشند تشکیل شود و انتخاب یک نفر سلطان عادل کنند که از قانونهاى خدائى تخلف نکند واز ظلم و جور احتراز داشته باشند و بمال و جان و ناموس آنها تجاوز نکند". (25) اگر هم تشکیل چنین مجلسى امکان‏پذیر نباشد، حداقل آن است که به قانون اساسى مشروطه عمل شود و "مجلس شورا" با نظارت مجتهدین تشکیل شود. (26)
خواه، همچنانکه در ظاهر مى‏نماید، نظریه حضرت امام را در کشف اسرار، "نظارت فقیه" به جاى "ولایت فقیه" بنامیم (27) و خواه آن را صورتى دیگر از "ولایت فقیه" بدانیم، آنچه که اهمیت دارد این است که حضرت امام حتى در هنگامى که قدرت را به "سلطان" مى‏سپارد و مجتهدان را در مقام انتخاب کنندگان "سلطان" و ناظران بر کار او مى‏نشاند، "عدالت" را شرط لازم در فرمانروا مى‏داند. "سلطان عادل "منتخب مجتهدان، اگر چه از قانون اسلام آگاه نیست و در این مورد باید به مجتهدان رجوع کند، اما در هر حال "عادل" است.
حضرت امام، عدالت را در ولى فقیه نیز شرطى ضرورى مى‏داند; زیرا کسى که مى‏خواهد " حدود" جارى کند، یعنى قانون جزاى اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدى بیت المال و خرج و دخل مملکت‏شود، و خداوند اختیار اداره بندگانش را به او بدهد، باید معصیتکار نباشد: "ولاینال عهدى الظالمین" تنها در این صورت است که "عدالت واقعى" از مجراى عمل به قوانین اسلام د رجامعه تحقق مى‏یابد. (28)
اما اگر حاکم اسلامى، فقیه باشد، اما عادل نباشد، "در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیاتها و صرف صحیح آن و اجراى قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد کرد; و ممکن است اعوان و انصار و نزدیکان خود را بر جامعه تحمیل نماید، و بیت المال مسلمین را صرف اغراض شخصى و هوسرانى خویش کند. " (29) فقیهى که "به منجلاب دنیا طلبى" درآمده باشد "نمى‏تواند امین رسول‏اکرم‏ء و مجرى احکام باشد" (30) و چه بسا براى رسیدن به امیال دنیوى خویش دست‏خیانت در دین بگشاید و همانند راویانى گردد که "روایت‏بر ضد اسلام جعل کردند. " (31)
نتیجه آنکه، "عدالت" در عصر غیبت که امکان دسترسى به امام معصوم وجود ندارد، شرط ضرورى حاکم اسلامى است تا از قدرت سؤ استفاده نکند; خواه این حاکم، "سلطان" عادل باشد یا "فقیه" عادل.
 
4. عدالت و غایت‏حقیقى قدرت سیاسى
هدایت انسانها و تهذیب نفوس غایت‏حقیقى و نهائى قدرت سیاسى است. همچنانکه فساد حکومت، جامعه را به فساد مى‏کشاند، حکومت صالح، جامعه را اصلاح مى‏کند و این امر منوط به آن است که در راس حکومت‏شخصى صالح قرار بگیرد:
"اگر یک انسان، یک شاه، یک رئیس مملکت مهذب و صحیح باشد، آنهایى که اطرافش هستند همه صحیح خواهند شد، آنها هم سرایت مى‏کند صحت عملشان به پایین‏ترها، یک وقت مى‏بینید که اگر بیست‏سال یک حاکم عادل در بین مردم باشد، یک مملکت عادل پیدا مى‏شود. اینکه ما فریاد مى‏زنیم جمهورى اسلامى، براى این است که اسلام فرد مهذب درست مى‏کند. [. . . ] اگر یک حکومت صحیح در یک جایى باشد، مردم چون توجه به او دارند، آنها هم صحیح مى‏شوند" (32)
اگرچه از لحاظ فقهى شرط عدالت، در موارد مشخصى معتبر است، ولى فقیه در راس حکومت اسلامى تلاش مى‏کند که در تداوم حرکت انبیاء، "مکارم اخلاق" در کل جامعه گسترش یابد; به عبارت روشنتر ولى‏فقیه، از دیدگاه حضرت امام، یک معلم اخلاق در مسند حکمرانى است. نتیجه حاکمیت فقیه عادل این است که انسانهاى عادل افزوده شوند و همه جامعه به تدریج، به صلاح و سداد دست‏یابد. جامعه‏اى که از انسانهاى عادل تشکیل یافته، جامعه‏اى عادل است. بر اساس همین نگرش است که حضرت امام اعتقاد دارند در جامعه‏اى که تحت هدایت‏یک حکومت اسلامى است، همه باید عادل شوند و هر کس در هر مقامى که قرار دارد باید پیشاپیش خود را تزکیه کرده و عادل شده باشد. (33)
لازمه این امر این است که حاکمان و مربیان آینده جامعه، پیشاپیش خود را "مهذب" کرده باشند و رسیدن به چنین مرتبتى ثمره اخلاق است، نه فقه. از این رو حضرت امام - به ویژه - در بیانات خود خطاب به روحانیون حوزه‏هاى علمیه همواره آنان را به تهذیب نفس دعوت مى‏کند; اوج این دعوت را مى‏توان در کتاب جهاد اکبر دید.
حضرت امام در این کتاب، حوزه‏هاى علمیه را نسبت‏به خطرها و مسوولیتهایى که رویاروى روحانیون قرار دارد، آگاه مى‏سازد و هشدار مى‏دهد:
"ایادى استعمار مى‏خواهند تمام حیثیات اسلام را از بین ببرند و شما باید در مقابل ایستادگى کنید; و با حب نفس و حب جاه و کبر و غرور نمى‏توان مقاومت کرد، عالم سؤ، عالم متوجه به دنیا، عالمى که در فکر حفظ مسند ریاست‏باشد، نمى‏تواند با دشمنان اسلام مبارزه نماید و ضررش از دیگران بیشتر است. " (34)
حضرت امام به روحانیون توصیه مى‏فرماید "مهذب شوید. و یادآورى مى‏گردد: شما مى‏خواهید جامعه‏اى را تهذیب و ارشاد کنید، کسى که نتواند خود را اصلاح و اداره کند چگونه مى‏خواهد و مى‏تواند دیگران را راهنمایى و اداره نماید؟ " (35) حضرت امام به آفات عدم تهذیب نفس در روحانیت اشاره مى‏کند و مى‏گوید:
"تا مورد توجه مردم قرار نگرفته‏اید فکرى به حال خود نمایید. خدا نکند انسان پیش از آنکه خود را بسازد جامعه به او روى آورد و در میان مردم نفوذ و شخصیتى پیدا کند که خود را مى‏بازد; خود را گم مى‏کند. قبل از آنکه عنان اختیار از کف شما ربوده شود خود را بسازید و اصلاح کنید. " (36)
 
راه تشخیص عدالت
1. مرجع و امام جماعت
در فقه راه‏هایى براى اثبات عدالت‏شخص، مشخص شده است. راه اثبات عدالت در مرجع تقلید و قاضى نخست "شهادت دو نفر عادل "است; دوم "معاشرتى که مفید علم و اطمینان باشد"; سوم "شیاعى که مفید علم باشد"; چهارم "حسن ظاهر و مواظبت‏شخص بر امور شرعى و طاعات و حضور در جماعت‏ها و از این قبیل". (37) در امام جماعت نیز راه اثبات عدالت "بینه و شیاعى است که موجب اطمینان گردد" (38) اما به طور کلى "ظاهر آن است که حسن ظاهر کاشفى تعبدى است، اگرچه بر اثر آن ظن یا علم به دست نیاید. " حسن ظاهر در شناخت عدالت‏به طور کلى - اعم از مرجع و امام جماعت - معتبر است. (39)
همچنین "اقوى آنست که امامت [جماعت] براى کسى که خود را عادل نمى‏داند، در صورتى که مامومین به عدالتش اعتقاد داشته باشند، جایز است، اگر چه احوط ترک [امامت] است، و چنین جماعتى صحیح است و احکامش بر آن مترتب است. " (40) اگر هم " پس از نماز آشکار گردید که امام فاسق [. . . ] بوده، نمازى که به جماعت‏با او برگزار شده صحیح است. " (41)
در اینجا این توضیح لازم است که عدالت فقهى در مقام تعریف با عدالت اخلاقى انطباق دارد. عدالت نفس که از طریق مجاهده و تهذیب نفس تحقق مى‏یابد مانع از ارتکاب گناه مى‏گردد و هر قدر که مرتبت ایمان بالاتر باشد، شدت پرهیز از گناه بیشتر است. بنابراین، عدالت فقهى نتیجه مجاهده با نفس و تحقق عدالت اخلاقى در نفس انسان است. اما آنجا که سخن از راه‏هاى اثبات عدالت‏به میان مى‏آید، عدالت فقهى و اخلاقى از یکدیگر جدا مى‏گردند. اخلاق در صدد تحقق عدالت نفس از طریق تجویز دستورات اخلاقى است; بنابراین مى‏توان گفت که عدالت در اخلاق، عدالت‏حقیقى و در مقام "بود " است. اما عدالت فقهى از طریق حسن ظاهر یا شهادت یا راه‏هاى دیگرى که یاد شد، اثبات مى‏گردد; و البته "اثبات" عدالت در نگرش فقهى، لزوما بدین معنى نیست که عدالت‏حقیقتا و آنگونه که هدف اخلاق است، تحقق یافته است.
 
2. ولى فقیه
آیا راه‏هاى اثبات عدالت در ولى فقیه نیز همان است که در مرجع و امام جماعت، نقل گردید؟ به طور کلى، از نظر حضرت امام رهبر عادل، چگونه شناخته مى‏شود و به قدرت مى‏رسد؟ حضرت امام تلاش براى کسب قدرت سیاسى را بر فقیه جامع‏الشرایط " واجب عینى" مى‏داند; در عین حال، این کار باید ازهرگونه شائبه قدرت‏طلبى که با عدالت منافات دارد، برکنار باشد. حضرت امام در ضمن بیان مسائل نماز جماعت، مى‏فرماید:
"اگر امامان [جماعت] رویاروى یکدیگر قرار گرفتند [و بر سر امامت‏به رقابت‏با یکدیگر برخاستند] احوط آن است که به هیچ یک از آنان اقتداء نشود. " (42)
در حوزه مرجعیت و رهبرى جامعه نیز تا زمانى که "من به الکفایه" وجود دارد، باید از خودنمائى و تظاهر و قدرت طلبى پرهیز داشت. رفتار حضرت امام در قبال مساله مرجعیت، نمونه‏اى از باورمندى ایشان به این اصل است; بر طبق اظهارات بسیارى از شاگردان حضرت امام، ایشان شخصا قدمى براى کسب مقام مرجعیت‏بر نداشت و "از همان ابتدا از هر کارى که شائبه شهرت و مقام خواهى داشت"، پرهیز مى‏کرد. (43) اما در حوزه سیاست، در میان فقیهان و مراجع عصر کسى را نمى‏یافت، که انگیزه‏هاى او را داشته باشد و چون او بیاندیشید; از این رو، برخود واجب دید که گام در این راه بگذارد. (44)
به دشوارى مى‏توان از تحلیل فرآیند پیچیده‏اى که طى آن حضرت امام در مقام رهبرى بلامنازع انقلاب اسلامى قرار گرفت، بهره‏اى نظرى براى پاسخگوئى به پرسش از روش شناخت فقیه عادل به دست آورد. در اندیشه حضرت امام هم نمى‏توان تفسیرى از این فرآیند یافت تا به عنوان جزئى از اندیشه سیاسى ایشان ارائه شود. همین پیچیدگى موجب گردید در شوراى بازنگرى قانون اساسى (1368) رسیدن حضرت امام را به رهبرى جامعه، واقعه‏اى منحصر به فرد، بدانند و شیوه انتخاب رهبرى را در قانون اساسى، به انتخاب دو مرحله‏اى از طریق مجلس خبرگان منحصر کنند.
 
3. راى آزاد مردم
حضرت امام، تا پیش از پیروزى انقلاب اسلامى و تصویب قانون اساسى که در آن انتخاب "دومرحله‏اى" رهبر به تصویب رسد، شناخت"حاکم صالح" (45) را در گرو راى آزادانه مردم مى‏دانست. حضرت امام آزادى را اولین حق بشرى مى‏داند که "همه عالم" براى او قائل است. (46) آزادى همچنین یکى از سه شعار اصلى انقلاب اسلامى بود. بر همین اساس، آزادى در انتخاب حاکم به عنوان امرى "که راجع به مقدرات مملکت" است، حق اولى افراد است. (47)
حضرت امام، برخى از مهمترین انتقادات خود را از حکومت‏شاه، از همین زاویه متوجه آن مى‏کند. به طور کلى، رژیم سلطنتى، رژیمى "بى‏ربط"، "کهنه" و "ارتجاعى" است; چون "هیچوقت نبوده است که مردم اراده داشته باشند در تعیین یک سلطان". (48) محمدرضا پهلوى نیز از آنجا که منتخب مردم نیست، فاقد مشروعیت - حتى بر اساس قانون اساسى مشروطیت - (49) است. شاه، علاوه بر اینکه، منتخب مردم نیست، آزادى را نیز از مردم سلب کرده است; "کسى که سلب آزادى ملت را کرده، صالح نیست از براى سلطنت و بر فرض اینکه سلطنت این قانونى بوده، الان دیگر سلطان نیست. " (50) حضرت امام در گفتگو با خبرنگاران خارجى نیز تاکید مى‏کنند "من مخالف اصل سلطنت و رژیم شاهنشاهى ایران هستم، به دلیل اینکه اساسا سلطنت نوع حکومتى است که متکى به آراء ملت نیست. " (51)
 
4. فقیه عادل و انتخاب مردم
حضرت امام صرفا از این جهت که آزادى انتخاب حاکم "حق" مردم است، بر آن تاکید نمى‏کند، بلکه بر این باور است که اگر انتخاب حاکم به مردم واگذار شود، آنان قطعا "حاکمى صالح" انتخاب خواهند کرد:
"قهرا مردم وقتى آزاد هستند یک نفر صالح را انتخاب مى‏کنند و آراء عمومى نمى‏شود خطا بکند [. . . ] قهرا وقتى که یک ملتى مى‏خواهد یک کسى را براى سرنوشت مملکت‏خودش تعیین کند، این یک آدم صحیح را تعیین مى‏کند، نه یک آدم فاسدى را; و قهرا اشتباه در سى میلیون جمعیت نخواهد بود. " (52) (تاکید از نگارنده است. )
 
در اینجا این پرسش مطرح مى‏شود که مبناى اعتقاد حضرت امام به صحت راى مردم چیست؟
حضرت امام به "نوع انسان" نگرشى بدبینانه دارد و او را در "بدو امر حیوان بالفعل" مى‏داند، مگر آنکه به مدد نیروى عقل و شروع هدایت‏شود. غایت‏حقیقى قدرت سیاسى نیز تهذیب اخلاق و منشا اصلاح جامعه، حکومت صالح و منشا فساد آن، حکومت فاسد است. با توجه به این مفروضات و اعتقاد حضرت امام به فساد پیشگى حکومت‏شاه و به فساد کشانده شدن جامعه بوسیله آن، چگونه مى‏توان اطمینان داشت که مردم قطعا فرد صالح را انتخاب مى‏کنند و آراء عمومى خطا نمى‏کند؟
براى پاسخ گفتن به این پرسش، باید در این سخنان تاملى دوباره کرد. نخست آنکه به درستى آشکار نیست که آیا "افراد صالح" در این سخنرانى "فقیه جامع الشرایط" را که در راس جامعه قرار مى‏گیرد، شامل مى‏شود یا نه؟
 
حضرت امام در اشاره‏اى به نظریه افلاطون درباره ضرورت حکومت فیلسوفان، مى‏گوید:
"فیلسوف هم البته لابد صالح است، ما مى‏گوئیم اشخاص صالح همان است، ما مى‏گوئیم کسى که مى‏خواهد یک مملکتى را اداره بکند، کسى که ما مى‏خواهیم مقدراتمان را دستش بدهیم باید آدمى باشد که مردم انتخاب کنند و با انتخاب مردم پیش بیاید. " (53)
از این عبارت و تناظرى که میان فیلسوف افلاطون و"شخص صالح" امام برقرار شده، شاید چنین به نظر برسد که فقیه جامع الشرایط به همین وسیله و بر همین مبنا شناخته مى‏شود. اما با توجه به بخشى دیگر از این سخنرانى آشکار مى‏گردد که حضرت امام تامین شرایط آزادانه را براى راى دادن مردم، در گرو برقرارى یک حکومت صالح مى‏داند; چرا که تا زمانى که حکومت فاسد و سلب کننده آزادیهاى مردم حاکم باشد، مردم نمى‏توانند آزادانه اظهارنظر کنند. (54)
بنابراین هرگاه حاکم صالح جایگزین حاکم فاسد شد، مردم مى‏توانند در انتخابات آزاد شرکت کنند و نظر خود را درباره نوع رژیم سیاسى و اشخاصى که باید متصدى امور مردم گردند، اعلام کنند. (درست همانگونه که تجربه یک سال اول انقلاب نشان داد. ) حضرت امام در این سخنرانى منتخبان ملت را "رئیس جمهور" یا "نمایندگان ملت در مجلس ملى" مى‏داند (55) و هیچ تصریحى دال بر اینکه حق انتخاب فقیه عادل از آن مردم است، در آن یافت نمى‏شود.
البته، حضرت امام، در سخنان خود، پشتوانه عملکرد خویش را "راى اعتماد مردم" و "قبول عام آنان" معرفى مى‏کند. اما هیچگاه خود را منتخب مردم ندانسته است. قبول عام مردم، موجب "بسط ید" فقیه عادل، مى‏گردد و او را در انجام تکلیف الهى‏اش توانا مى‏سازد. چرا که همراهى و پذیرش مردم، شرط اولى و ضرورى موفقیت فقیه عادل در انجام وظایف اوست. با این همه، با توجه به مبانى حضرت امام، مبناى باورمندى ایشان به خطا ناپذیرى راى مردم، حتى در سایه حکومت فقیه عادل، همچنان در پرده ابهام باقى مى‏ماند مگر آنکه حق انتخاب مردم به نظر فقیه جامع الشرایط محدود گردد.
بنابراین حضرت امام در سخنان خود طى این دوران، به روشنى درباره روش شناخت " فقیه عادل" و رسیدن او به حکومت‏بیش از آنچه در آثار فقهى خود درباره مرجع و امام جماعت آورده، سخن نگفته است. اما پس از پیروزى انقلاب اسلامى، حضرت امام بر شیوه مصوب در قانون اساسى که تعیین رهبر را بر عهده مجلس خبرگان نهاده، صحه گذاشت. حضرت امام در نامه‏اى که به تاریخ 9/2/1368 به رئیس شوراى بازنگرى قانون اساسى نوشت، تصریح کرد:
"اگر مردم به خبرگان راى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حکومتشان تعیین کنند، وقتى آنها هم فردى را تعیین کردند تا رهبرى را بر عهده بگیرد، قهرى او مورد قبول مردم است. در این صورت او ولى منتخب مردم مى‏شود و حکمش نافذ است. " (56)
 
راه تشخیص فقدان عدالت
همچنانکه گفته شد، عدالت‏یک ملکه است و ممکن است تغییر کند و به ضد خود بدل گردد. حال در صورتى که ولى فقیه بر اثر انجام کبیره‏اى از عدالت‏ساقط گردد، چگونه مى‏توان او را از مقام ولایت‏برکنار کرد؟ حضرت امام در دفاع از نظریه ولایت فقیه و بیان مباینت آن با دیکتاتورى، تاکید داشت که اگر فقیه گناهى مرتکب گردد از عدالت‏ساقط است و نمى‏تواند رهبر باشد و "خود به خود" از مقام خود معزول است.

پرسش اصلى این مقاله این است که در اندیشه سیاسى امام خمینى (ره) ساز و کار اصلى مهار قدرت چیست؟
در کتاب ولایت فقیه در این باره مى‏خوانیم:
"اگر فقیهى بر خلاف موازین اسلام کارى انجام دهد "نعوذ بالله" فسقى مرتکب شد خود به خود از حکومت منعزل است. " (57) همچنین در سخنانى که پیش از پیروزى انقلاب و در تشریح ویژگیهاى حکومت اسلامى ایراد شده، آمده: "اسلام براى آن کسى که سرپرستى براى مردم مى‏خواهد بکند، ولایت‏بر مردم دارد یک شرایطى قرار داده که وقتى یک شرطش نباشد، خود به خود ساقط است، تمام است; دیگر لازم نیست که مردم جمع بشوند" (58) (تاکید از نگارنده است)
 
همچنین در واکنش به مخالفان ولایت فقیه که آن را به معناى دیکتاتورى دانسته‏اند، مى‏فرماید:
"اسلام دیکتاتورى را محکوم مى‏کند، اسلام یک نفر فقیه اگر دیکتاتورى بکند از ولایت‏ساقطش مى‏کند. " (59)
به طور کلى، حضرت امام"فقیه جامع‏الشرایط" را به استناد ادله نصب فقها به عنوان جانشین امام معصوم علیه‏السلام "ثبوتا" داراى مقام ولایت مى‏داند و چنانچه زمینه تصدى این منصب و اعمال ولایت فراهم گردد - و دانستیم که بر فقیه جامع الشرایط واجب است که این زمینه را خود فراهم آورد - فقیه جامع الشرایط " اثباتا" حاکم خواهد شد. به همین ترتیب، در صورتى که ولى فقیه، مرتکب گناهى گردد، ثبوتا "از ولایت فقیه ساقط است" حتى اگر کسى پى به گناه او نبرد; تنها بدین معنا مى‏توان گفت اگر ولى گناه کند، خود به خود از ولایت‏ساقط مى‏گردد. پرسشى که در اینجا همچنان باقى مى‏ماند، این است که چه کسى و چگونه فقدان عدالت را تشخیص مى‏دهد و به عبارت دیگر ولى فقیه اثباتا چگونه از حکومت‏برکنار مى‏گردد؟
حضرت امام در یک مورد، پس از آنکه تاکید مى‏کند فقیهى که فاقد عدالت‏شده باشد "خودش از حکومت مى‏افتد; بدون [استعفا] و بدون عزل[. . . ] خودبخود معزول مى‏شود"، مى‏گوید: "و ملت هم باید او را کنار بگذارند. " (60) اما در این باره که ملت چگونه این کار را انجام مى‏دهد، توضیحى نمى‏فرماید. مى‏توان گفت روشى که بدین منظور پس از تصویب قانون اساسى در 1358 رسمیت‏یافت و اعلام ناتوانى رهبر از انجام وظایف رهبرى یا فقدان شرایط رهبرى را بر عهده مجلس خبرگان رهبرى گذاشت، مورد تایید و پذیرش حضرت امام نیز قرار گرفت. البته در اینجا مجددا باید تاکید کرد که نقش مجلس خبرگان تنها تشخیص و "کشف" است و خود مستقلا "حق" عزل و نصب رهبر را ندارد.
 
چگونگى حفظ و تقویت ملکه عدالت
فقیه عادل ، چگونه باید عدالت‏خویش را پاس دارد و آن را در درون خویش تقویت کند؟ " مراقبه" و "محاسبه" (61) که دو شرط اساسى تهذیب نفس به شمار مى‏روند، ضامن بقاء ملکه عدالت و تقویت آن نیز هستند. بنابراین حاکم اسلامى نیز باید با توجه به عبادت و مناجات ومراقبت و توجه به نفس خویش از پا گرفتن ریشه‏هاى گناه در دل ممانعت کند. به ویژه باید آفاتى را که راه بر صاحبان جاه و مقام مى‏بندند، بشناسد و با آنها مقابله کند. مهمترین این آفات تملق و چاپلوسى زیردستان نسبت‏به اوست.
 
1. تملق ستیزى
تملق آفتى است که به یکسان رئیس و مرووس را تهدید مى‏کند:
"کسانى که طالب ریاست و احترامات صوریه هستند از مریدان تملقها گویند و فروتنیها نمایند، قلوب آنها را با هر ترتیبى هست جلب کنند. و همین طور این چرخ به طریق دور و تسلسل مى‏چرخد. زیردستان از ارباب ریاسات، و طالبان ریاست از زیردستان فرومایه تملق گویند. " (62)
اساسا منشا خوشامد انسان از تملق‏گوئیهاى دیگران، همان "حب نفس است که بزرگترین دام ابلیس لعین است. " (63) لذا، حاکم اسلامى موظف است در برابر تملق‏گویى دیگران بایستد و آنان را از این کار باز دارد. حضرت امام در سیره عملى خود همواره بر این مشى استوار بوده که به نمونه‏هایى از آن اشاره مى‏کنیم.
 
ایشان درباره اشعارى که در مدح ایشان سروده شده بود، مى‏فرمود:
"این شعرها که خواندید، شعرش خوب بود اما براى من اینها صحیح نیست و [. . . ] شما ثناء خدا را بکنید که یک همچو توفیقى نصیب ما شد. " (64)
در جائى دیگر که نسبت‏به ایشان، در حضورشان سخنان ستایش آمیزى ایراد شده بود، چنین واکنش نشان داد:
"این مبالغات را که راجع به من فرموده‏اند، من نمى‏پذیرم [. . . ] ایشان خوب بیان مى‏کنند لکن راجع به من را یک قدرى باید عرض کنم تندروى فرمودند و خصوصا در حضور کس از او اینطور تمجید کنند، ممکن است که باور کند، غفلت کند و فاجعه به بار بیاورد. " (65)
 
حضرت امام به نوع انتشار اخبار مربوط به خود، در رادیو و تلویزیون و مطبوعات نیز اعتراض داشتند و در این باره مى‏فرمودند:
"من نظرى به دیگران ندارم، راجع به خودم مى‏گویم از این وضع رادیو تلویزیون خوشم نمى‏آید. واقع آن است که آن قدر که پا برهنه به رادیو تلویزیون حق دارند ما نداریم [. . . ] من مدت‏هاست که وقتى مى‏بینم رادیو تلویزیون را هر وقت‏بازش مى‏کنم از من اسم مى‏برد، خوشم نمى‏آید. " (66)
 
2. نصیحت
مسوولیت پاسدارى از عدالت نفس حاکم اسلامى تنها بر عهده او نیست; بلکه هر کس مى‏تواند با نصیحت و موعظه مسوولیتهاى حاکم اسلامى را به او یادآور گردد و او را در برابر طغیان نفس تقویت کند و یارى دهد:
"انسان باید هم خودش را موعظه کند و هم در معرض موعظه واقع بشود. هیچ انسانى نیست که محتاج به موعظه نباشد. تنها انسان‏هاى بالا واعظشان خداست و انسان‏هاى بعد واعظشان آنها هستند تا برسد به آخر برسد به ما، ما خودمان احتیاج به موعظه داریم [. . . "] (67)
 
عدالت و اشتباه
1. عصمت و عدالت
در اینجا باید به تفاوت مهمى که میان عصمت و عدالت وجود دارد، اشاره کرد. صمت‏به معناى دورى از هرگونه گناه و اشتباهى است; اما عدالت تنها به معناى اجتناب از گناه است و با خطا و اشتباه منافاتى ندارد. حضرت امام به احتمال اشتباه کردن ولى فقیه در عین عدالت داشتن بارها تصریح کرده است.
حضرت امام در پاسخ به این پرسش خبرنگار مجله تایم که پرسیده بود "آیا هرگز در مورد چیزى اشتباه کرده‏اید؟ " گفت: "فقط محمد رسول الله و دیگر پیامبران اشتباه نمى‏کردند، هر کس دیگرى اشتباه مى‏کند. " (68)
حضرت امام همچنین در واکنش به منازعات طولانى احزاب در نخستین سال پیروزى انقلاب که موجب هرج و مرج گردیده بود، تصریح کرد: "اشتباهى که ما کردیم این بود که به طور انقلابى عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهاى فاسد" حضرت امام در ادامه "از پیشگاه خداى متعال و از پیشگاه ملت عزیز عذر" (69) مى‏خواهد .
حضرت امام در سخنانى دیگر با اشاره به وقایع کردستان و عدم برخورد قاطعانه دولت موقت، مى‏فرماید: "از اول هم که ما به حسب الزامى که من تصور مى‏کردم، دولت موقت را قرار دادیم، خطا کردیم. " (70)
ایشان همچنین در پایان وصیت‏نامه خویش با تاکید بر اینکه "میزان در هرکسى حال فعلى اوست" (71) به بعضى افراد اشاره مى‏کنند که در طول نهضت‏به واسطه سالوسى و اسلام نمایى‏شان مورد تمجید ایشان قرار گرفتند.
آنچه که ناپسند و منافى عدالت است و باید از آن پرهیز شود، اصرار بر خطاست وگرنه خطا و اشتباه به خودى خود عیب نیست. "و عدول در بین فقها از فتوائى به فتواى دیگر درست همین معنا را دارد وقتى فقیهى از فتواى خود بر مى‏گردد یعنى من در این مساله اشتباه نموده‏ام به اشتباهم اقرار مى‏کنم. " (72) بر همین اساس، حضرت امام درباره خود مى‏گوید:
"ما این طور نیست که هر جا یک کلمه‏اى گفتیم و دیدیم مصالح اسلام، حالا ما آمدیم دیدیم اینجورى نیست، اشتباه کرده بودیم، بگوئیم ما بر سر اشتباه خودمان باقى هستیم. ما هر روزى فهمیدیم که این کلمه‏اى که امروز گفتیم اشتباه بوده و ما قاعده‏اش این است که یک جور دیگر عمل بکنیم، اعلام مى‏کنیم که آقا این را ما اشتباه کردیم، باید این جورى بکنیم، ما دنبال مصالح هستیم، نه دنبال یشرفت‏حرف خودمان. " (73)
اصرار ولى فقیه بر خطا، لااقل از دو جهت‏با عدالت او منافات دارد. نخست آنکه، در چنین صورتى، "ملاحظه حال اسلام و مسلمین" (74) و رعایت مصلحت آنان نشده است و این، خلاف عدالت است. دوم آنکه، اصرار بر خطا ناشى از ضعف نفس در عین قدرت طلبى است که به دیکتاتورى مى‏انجامد و با عدالت منافات دارد. حضرت امام در این مورد به رهبران آینده چنین توصیه مى‏کند:
"مى‏دانید که انسان ازاشتباه و خطا مامون نیست. به مجرد احراز اشتباه و خطا از آن برگردید و اقرار به خطا کنید، که آن کمال انسانى است، و توجیه و پافشارى در امر خطا نقص و از شیطان است. " (75)
 
2. چگونگى بازشناسى گناه و اشتباه از یکدیگر
اینک این پرسش مطرح است که چگونه مى‏توان میان اشتباه و گناه تمایز نهاد و یکى را از دیگرى بازشناخت. روشن است که حضرت امام "اصرار بر خطا" را گناه و موجب سقوط از عدالت مى‏داند (76) و دیکتاتورى یکى از نمودهاى آن است. دیکتاتورى از دیدگاه حضرت امام، پیش ازآنکه مشخصه نوع خاصى از ساختار سیاسى باشد، یک " صفت نفسانى" است و مهمترین ویژگى فرد دیکتاتور، اصرار به تحمیل راى خود بر دیگران است، حتى اگر آن راى خطا باشد. از دیدگاه امام منشا دیکتاتورمنشى، قدرت طلبى است که خود ریشه در حب نفس دارد. بنابراین، در صورتى که ولى فقیه بر خطاى آشکار خود صراحتا اصرار ورزد، از عدالت‏ساقط است.
این تنها ضابطه روشنى است که حضرت امام براى بیان تمایز گناه و اشتباه از یکدیگر، بیان مى‏دارد و در بسیارى از موارد مرز میان این دو نامشخص مى‏ماند; چندانکه نمى‏توان با اطمینان گفت‏خطایى که ممکن است عواقب ناگوار یا صدمات بیشمار به بار آورد، به خودى خود، موجب ساقط شدن ولى فقیه از عدالت مى‏گردد یا نه; چرا که فرض بر این است که انسان عادل، "عمدا" خطا نمى‏کند (77) و لغزش او از سر تبعیت از هواى نفس نیست. (78) بنابراین، در نتیجه حسن ظنى که به ولى فقیه وجود دارد - که خود مبتنى بر نگرش خیراندیشانه به قدرت است - و این که ملاک عدالت فقهى " حسن ظاهر" است و حقیقت امور را جز خدا نمى‏داند، در مقام عمل به درستى نمى‏توان گناه و اشتباه را از یکدیگر باز شناخت.
 
ساز و کارهاى جلوگیرى از اشتباه
حال که ولى فقیه نیز در معرض اشتباه است، چگونه مى‏توان احتمال وقوع آن را به کمترین حد رساند؟ بدین منظور مى‏توان از دو ساز و کار مشورت و انتقاد یاد کرد.
 
1. شورا
مهمترین ساز و کارى که حضرت امام براى جلوگیرى از اشتباه ولى فقیه در تصمیم‏گیرى توصیه مى‏کند، "مشورت" است که "از دستورات اسلامى است". (79) حضرت امام به رهبران پس از خود توصیه مى‏کند "در امور مهم با کارشناسان مشورت کنید و جانب احتیاط را مراعات نمایید. " (80) حضرت امام خود نیز در مقام تصمیم گیرى به نظر کارشناسان اهمیت مى‏داد و با آنان مشورت مى‏کرد.
البته حضرت امام بر این باور بود که شورا براى رهبر جنبه "طریقیت" دارد; بنابراین، رجوع به شورا براى ولى فقیه جایز است اما واجب نیست. در مواردى که رهبر خود به تصمیم صریح و قاطعى درباره یک مساله دست‏یافته رجوع به شورا بر او لزومى ندارد.
مثلا حضرت امام درباره اصل یکصد و شصت و دوم قانون اساسى مصوب 1358 که رهبر را موظف کرده بود رئیس دیوانعالى کشور و دادستان کل کشور را "با مشورت قضات دیوانعالى کشور" منصوب نماید، مى‏فرماید:
"در قضیه‏اى که قانون اساسى مى‏گوید که این دو مقام که مقام دادستان کل و رئیس دیوانعالى کشور باشد باید رهبر با مشورت قضات این کار را انجام دهد، از دو جهت موضوع دارد: یک جهت اینکه مشورت در وقتى است که شبهه باشد. در امورى که شبهه نیست مشورت هم نیست; هر امرى که مورد شبهه باشد بین چند نفرى که مثلا بخواهند دادستان کل باشند و این چند نفر مورد اشتباه، که هرکدام چطورند، در مورد این اشتباه باید قضات مشورت کنند ولى اینجا موضوع ندارد، از باب اینکه مورد اشتباه من نبود. " (81)
با توجه به اینکه حضرت امام رجوع به شورا را جایز مى‏داند، روشن است که تبعیت ولى‏فقیه را از راى اکثریت الزامى نمى‏داند. ایشان، خود نیز در مواردى که مشورت مى‏کرد، تصمیم نهایى را خود مى‏گرفت و ضرورتا نظر اکثریت اعضاى شورا را نمى‏پذیرفت و مطابق تفسیرى از آیه 159 سوره آل عمران که اتخاذ تصمیم نهایى را به رسول اکرم‏ء واگذاشته، عمل مى‏کرد. (82) مثلا، حضرت امام، نتیجه جلسات مشورتى را که با حضور سران سه قوه اتخاذ مى‏شد، بررسى مى‏کرد و آنگاه خود تصمیم مى‏گرفت. "البته نوعا حضرت امام نظر شورا را قبول مى‏فرمودند. [. . . ] مسائل پولى و مالى را عمدتا قبول مى‏کردند. در مورد مسائل مربوط به جنگ، نوعا دخالت مى‏کردند و بعضا نظرات شورا را رد مى‏فرمودند. " (83) گاه در مسائلى بسیار با اهمیت، حضرت امام نظر شورا را مبناى تصمیم قرار مى‏داد که شاید مهمترین نمونه آن پذیرش قطعنامه 598 باشد:
"به واسطه حوادث و عواملى از ذکر آن فعلا خوددارى مى‏کنم و به امید خداوند درآینده روشن خواهد شد و با توجه به نظر تمامى کارشناسان سیاسى و نظامى سطح بالاى کشور - که من به تعهد و دلسوزى و صداقت آنان اعتماد دارم - با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم و در مقطع کنونى آن را به مصلحت انقلاب و نظام مى‏دانم. " (84)
گاه نیز نظر شورا را به رغم مخالفت‏با نظر خویش مى‏پذیرفت. مهمترین نمونه‏اى را که مى‏توان به آن استناد جست‏حجة الاسلام سید احمد خمینى بیان کرده است:
در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند که بهتر است جنگ تمام شود، اما بالاخره مسئولین جنگ گفتند که ما باید تا کنار شط‏العرب (اروند رود) برویم تا بتوانیم غرامت‏خودمان را از عراق بگیریم، امام اصلا با این کار موافق نبودند و مى‏گفتند اگر بناست که شما جنگ را ادامه بدهید بدانید که اگر این جنگ با این وضعى که شما دارید ادامه یابد و شما موفق نشوید دیگر این جنگ تمام شدنى نیست و ما باید این جنگ را تا نقطه‏اى خاص ادامه بدهیم و الان هم که قضیه فتح خرمشهر پیش آمده بهترین موقعیت‏براى پایان جنگ است. (85)
با این همه حضرت امام، با رواج این تصور که ایشان در تصمیم‏گیرى خود تابع شخص یا جمعى دیگر است، شدیدا برخورد مى‏کرد و بر استقلال خود در تصمیم‏گیرى تاکید داشت:
"این را عرض بکنم که من از اولى که داخل در این باب شدم، [اجازه] دخالت‏به کسى نمى‏دادم، به نزدیکان خودم هم اجازه دخالت هیچ وقت نمى‏دادم. خودم مستقل بودم در کارهایم. " (86)
 
2. انتقاد
انتقاد و ارشاد و دعوت به خیر به استناد روایت "کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته" فریضه‏اى است همگانى و برپاداشتن آن در انحصار قشر خاصى نیست:
"امر به معروف و نهى از منکر دو اصلى است در اسلام که همه چیز را مى‏خواهد اصلاح کند، یعنى با این دو اصل مى‏خواهد تمام قشرهاى مسلمین را اصلاح بکند، به همه ماموریت داده، به همه، [. . . ] هیچ فرقى هم بین قشرها در این امر نیست که همه باید اطاعت‏خدا بکنند. " (87)
لازمه همگانى بودن این مسوولیت آن است که هیچ کس - حتى ولى فقیه - از شمول آن برکنار نماند. بنابراین، حتى "اگر یک فرد خیلى به نظر مردم مثلا پایین، یک فردى که به نظر مردم خیلى اعلا رتبه هم هست، اگر از او یک انحرافى دید، بیاید (اسلام گفته برو به او بگو، نهى کن) بایستد در مقابلش بگوید این کارت انحراف بود، نکن". (88)
بنابراین در جامعه اسلامى هیچ کس از انتقاد برى نیست; چرا که عدم انتقاد از کسى به این معناست که او از هر عیب و نقصى مبراست در حالى که "هیچ کس و هیچ دستگاهى و هیچ فردى نمى‏تواند ادعا کند که من هیچ نقص هیچ ندارم. اگر کسى ادعا کرد این را، این بزرگترین نقصش همین ادعاست. " (89) اساسا از نظر حضرت امام " انتقاد گریزى " ریشه در "حب نفس" دارد; به همین دلیل "میل داریم که دیگران ثناگوى ما باشند گرچه براى ما افعال شایسته و خوبیهاى خیالى را صد چندان جلوه دهند و درهاى انتقاد - گرچه به حق - براى ما بسته باشد یا به صورت ثناگویى درآید. " (90) بر این اساس مى‏توان نتیجه گرفت، انتقاد گریزى ناشى از عدم اعتدال نفس است و چنین شخصى عادل نیست. (91)
اما باید میان "انتقاد" و "توطئه" تمایز قایل شد. آنچه که آزاد است "انتقاد" است. اما "توطئه" به هیچ وجه مجاز نیست. حضرت امام درباره تفاوت انتقاد و توطئه مى‏فرماید:
"لحن توطئه با لحن انتقاد فرق دارد. انتقاد از امورى است که سازنده است. مباحثه علمى همانطور که علوم اسلامى بى‏مباحثه نمى‏رسد به مقصود، امور سیاسى هم بى‏مباحثه نمى‏رسد به مقصد. [. . . ] این را هیچ کس جلویش را نمى‏گیرد لکن، یک وقت لحن، لحن انتقاد نیست، لحن، لحن تضعیف جمهورى اسلامى است [. . . ] ما با این لحن مخالفیم. این لحن آزاد نیست. توطئه آزاد نیست، انتقاد آزاد است. " (92)
بر همین اساس بود که حضرت امام در سال 1358، علیه برخى از جریانهاى سیاسى و نشریات وابسته به آنها اقدام کرد و ناگزیر از محدود ساختن آزادیهاى آغاز انقلاب گردید:
"ما آزادى دادیم و سؤ استفاده شد و آزادى نخواهیم دیگر داد. آزادى به آن معنا که اینها بخواهند خرابکارى بکنند، این آزادى نخواهد داده شد. آزادى در حدودى که قوانین اقتضا مى‏کرد، در حدودى که اسلام به ما اجازه مى‏دهد، اسلام اجازه نمى‏دهد که ما آزاد بگذاریم که هر کس [. . . ] هر توطئه‏اى مى‏خواهد بکند. " (93)
حضرت امام در پى این سخنان برخى احزاب را غیر قانونى اعلام کرد و دادستان انقلاب را موظف ساخت "مجلاتى که بر ضد مسیر ملت است و توطئه‏گر است تمام را توقیف کند و نویسندگان آنها را دعوت به دادگاه و حاکمه کند. " (94)
بنابراین مى‏توان چنین استنباط کرد که مرز میان انتقاد و توطئه در مخالفت عملى است.
بنابراین در جامعه اسلامى هیچ کس حق طغیان و مخالفت عملى با ولى فقیه و حکومتى که از سوى او به کار مشغول است، ندارد. حضرت امام درباره دولت موقت مهندس بازرگان مى‏فرماید:
"ایشان را حاکم کردم، یک نفر آدمى هستم که به واسطه ولایتى که از طرف شارع مقدس دارم ایشان را قرار دادم. ایشان را که من قرار دادم واجب الاتباع است; ملت‏باید از او اتباع کند. یک حکومت عادى نیست; یک حکومت‏شرعى است; [. . . ] مخالفت‏با این حکومت مخالفت‏با شرع است. " (95)
 
همچنین خطاب به کسانى که مخالفت‏خود را با اعتصاب نشان مى‏دهند، مى‏فرماید:
"امروز اعتصاب حرام است‏شرعا. اینهایى که اعتصاب مى‏کنند خائن به اسلامند". (96)
و در جایى دیگر قیام علیه حکومت اسلامى را مطلقا حرام مى‏داند:
"قیام بر ضد حکومت اسلامى، خلاف ضرورى اسلام است، خلاف اسلام است‏بالضروره حکومت الان حکومت اسلامى است[. . . ] قیام بر ضد حکومت اسلامى در حکم کفر است، بالاتر از همه معاصى است. " (97)
 
جمع‏بندى
از مجموع آنچه در این گفتار آمد مى‏توان چنین نتیجه گرفت که حضرت امام بر اساس نگرش خیراندیشانه و شخصى به قدرت، سلامت و صلاح حکومت را مشروط به آن مى‏داند که فقیهى عادل در راس آن قرار گیرد. "عدالت" فقیه مانعى بر سر راه سؤ استفاده او از قدرت است. اما از آنجایى که عدالت، منافاتى با اشتباه ندارد و شیطان و نفس اماره همواره در کمین انسانند، ولى فقیه مکلف است همواره با بهره‏گیرى از نصایح، مواعظ، مشورتها، و انتقادهاى دیگران خود را از در غلطیدن به ورطه گناه و اشتباه بر کنار دارد و حکومت و جامعه را به غایت‏حقیقى آن راهبرى کند.
 
پى‏نوشت‏ها:
1. رک: محمد باوى. "قدرت از دیدگاه امام‏خمینى (ره) "، فصلنامه علوم سیاسى (پاییز 1377، ش 2)
2. روح الله خمینى. وعده دیدار، نامه‏هاى حضر امام خمینى به حجت الاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینى (تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1374) ، ص 83.
3. روح الله خمینى. شرح چهل حدیث (تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثا رامام خمینى، 1374) ، ص 552.
4. همان; نیز رک: روح الله خمینى. جهاد اکبر یا مبارزه با نفس (تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1372) ، ص 49.
5. روح الله خمینى. کوثر، مجموه سخنرانیهاى حضرت امام همراه با شرح وقایع انقلاب اسلامى (تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1371) ، ج 1، ص 237.
6. شرح چهل حدیث، صص 510 - 511.
7. همان، ص 391.
8. مرآة العقول، ج 10 ص 312، کتاب نور ایمان "باب اتباع الهوى"، حدیث 1. "
9. شرح چهل حدیث، ص 169.
10. همان، ص 6.
11. وعده دیدار، ص 107.
12. همان، صص 108-109.
13. همان، ص 110.
14. همان، ص 112.
15. همان، ص 113.
16. همان.
17. همان، ص 114.
18. روح الله خمینى. تحریرالوسیلة (طهران: مکتبة اعتماد الکاظمى، 1366) ، ج 1، ص 11.
19. همان، ج 1، ص 232.
20. همان، ص 233.
21. همان.
22. همان.
23. رک: روح الله خمینى. الرسائل (قم: مؤسسه اسماعیلیان، 1368) ، ج 2، ص 101-102 و 108، تحریر الوسیلة، ج‏1، ص 415.
24. روح الله خمینى. کشف اسرار (بى م، بى‏ن، بى‏ت) ، ص 281.
25. همان، ص 234.
26. محسن کدیور. نظریه‏هاى دولت در فقه شیعه (تهران: نشر نى، 1376) ، ص 140.
27. روح الله خمینى. ولایت فقیه (تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1373) ، ص 47.
28. همان، ص 38.
29. همان، صص 38-39.
30. همان، صص 60-61.
31. همان، 52.
32. روح الله خمینى، صحیفه نور; مجموعه رهنمودهاى حضرت امام‏خمینى (قدس سره) .
33. همان، ج 5، ص 107; ج‏8، صص 439-440.
34. جهاد اکبر، ص 61-62.
35. همان.
36. همان، ص 22; حضرت امام در موارد متعدد روحانیون را به تهذیب نفس فراخوانده است; براى نمونه‏هاى دیگر رک:
صحیفه نور، (تهران: مرکز مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى، 1368) ج 18، ص 47; ج‏3، ص 394-396; کوثر، ج‏1، ص 196-214.
37. تحریر الوسیله، ج 1، ص 11.
38. همان، ص 233.
39. همان، ص 11و234.
40. همان، ص 233.
41. همان، ص 235.
42. همان.
43. محمد رضا توسلى در: امیر رضا ستوده (گردآورى و تدوین) . پابه پاى آفتاب: گفته‏ها و ناگفته‏ها از زندگى امام‏خمینى (تهران: نشر پنجره، 1374) ، ج 1، ص 283.
44. براى نمونه رک: کوثر، ج‏1، ص 194; گفتگوى حضرت امام و آیت‏الله‏العظمى حکیم در این کتاب نمایانگر برداشت مراجع آن عصر از مساله سیاست و نقش خود و مردم در آن است.
45. پس از طرح مباحث ولایت فقیه در سال 1348، حضرت امام دیگر هیچگاه به صراحت، از "ولایت فقیه" نامى به میان نیاورد تا زمانى که در مجلس بررسى نهایى، این نظریه مطرح و از سوى امام مورد حمایت قرار گرفت. البته در همان دوران که حضرت امام از ولایت فقیه نامى به میان نمى‏آورد، ضمن تاکید بر راى اعتماد مردم ایران به خود، مشروعیت اقداماتش را به "حق ولایت‏شرعى" مستند مى‏کرد; در این موارد مى‏توان به فرمان تشکیل شوراى انقلاب و سخنان حرت امام در پى انتخاب مهندس بازرگان به نخست وزیرى مراجعه کرد. (رک: صحیفه نور، ج 3، ص 105; کوثر، ج 3، ص 170 و 178-180)
46. کوثر، ج‏2، ص 265.
47. همان، ص 285.
48. همان، ص 284.
49. همان، ص 297.
50. همان، ص 35-36.
51. روح لله خمینى. طلیعه انقلاب اسلامى (مصاحبه‏هاى امام خمینى در نجف، پاریس و قم) ، (تهران; مرکز نشر دانشگاهى، 1362) ; ص 172.
52. کوثر، ج‏2، ص 550.
53. همان، ص 551.
54. همان، ص 548.
55. همان، ص 550.