امام خميني و بازسازي هويت ملي در ايران

با اين حال به نظر مي‌رسد در چند سال اخير مباحث مربوط به هويت، خصوصاً بحث «هويت ملي» توجه انديشه‌مندان رشته‌هاي مختلف علوم اجتماعي را به خود جلب كرده است. انتشار مداوم كتابها، رساله‌ها و مقالات مختلف، برگزاري برخي نشستها و همايشها و تداوم تحقيق و بررسي در اين زمينه مؤيد اين امر است. 1 از سوي ديگر تداوم اين روند نشان‌دهنده آن است كه هنوز پاسخ‌هاي مناسب و جامعي به سؤالات اصلي در باب هويت ايراني در عصر حاضر داده نشده، بلكه افزايش سطح آگاهي در ميان ايرانيان باعث افزايش تلاش آنها در اين زمينه شده است.


با مراجعه به مباحث مختلف محققان در اين زمينه مي‌توان به چند علت اوليه در مورد ادامه بحث در باب هويت اشاره كرد. اول آن كه هويت امري چند لايه است كه از سطح فردي شروع شده و به سطوح گروهي و ملي نيز مي‌رسد. به همين علت محققان رشته‌هاي مختلف علوم اجتماعي نظير روان‌شناسي، جامعه‌شناسي و علوم سياسي، با توجه به علائق و اهداف خود در مورد هر يك از اين سطوح به مطالعه و تحقيق مشغول هستند.
در واقع بايد گفت كه موضوع هويت مسأله‌اي ميان رشته‌اي است. دوم آن كه اصولاً هويت امري ثابت و بدون تغيير و دگرگوني نيست، بلكه همواره مؤلفه‌هاي اصلي آن دچار تغيير و تحول مي‌شوند، به همين خاطر به نظر مي‌رسد كه مسأله هويت براي هر نسل به طور خاص مطرح مي‌شود. بالاخره آن كه هويت‌ها در سطوح و لايه‌هاي مختلف فردي، جمعي و يا ملي ممكن است دچار تعارض بشوند ـ مثلاً تعارض هويت‌هاي ديني، قومي، جنسي، شغلي، محلي و ملي ـ اين تعارضات بر اثر عوامل مختلفي ايجاد مي‌شود اما به نظر مي‌رسد يكي از مهمترين آنها در سطح ملي زماني روي مي‌دهد كه برخي حاكمان تلاش مي‌نمايند با استفاده از قدرت و نفوذ خود مؤلفه‌هاي هويت ملي را جابه‌جا كرده و نوعي «هويت‌سازي» انجام دهند. 2 امروزه تحقيقات و پيمايشهاي متعدد جامعه‌شناسان، روان‌شناسان و ساير محققان رشته‌هاي علوم اجتماعي نشان مي‌دهد كه در جامعه ايران شاهد ادامه بحران هويت يا حداقل مشكلات قابل‌توجه در كليه سطوح آن هستيم. (حاجياني، 1382، صص 220 ـ 216) اين نوشتار بحث «هويت ملي» را با رويكردي نظري، كلان و در حوزه انديشه سياسي موردتوجه قرار داده و سپس ديدگاه امام خميني را در اين مورد بررسي مي‌نمايد. علت انتخاب حضرت امام براي بررسي آن است كه ايشان را بايد از پيشگامان بزرگ بازسازي هويت ملي ايراني در مقابل سيل بنيانكن استحاله فرهنگي و از خودبيگانگي در عصر حاضر دانست.
البته براي اين كار بايد به نكات روش‌شناسي خاصي كه در بررسي انديشه‌هاي امام خميني ضروري است، توجه كرد. 3 از نظر نگارنده براي درك انديشه‌هاي امام بايد از روش‌هاي تفهمي و تفسيري مناسب استفاده كرد. براي استفاده از اين روش بايد اذعان كرد كه انديشه‌هاي ايشان همچون ساير متفكران بزرگ نوعاً چند وجه دارد و بنابراين امكان تفسيرهاي متفاوتي از انديشه‌هاي ايشان وجود دارد. به اين ترتيب اين نوشتار ادعا نخواهد داشت كه تفسيري جامع و مانع از آراء امام خميني در باب هويت ملي در ايران ارائه مي‌كند، بلكه تلاش مي‌كند تا با استفاده از آثار اندك موجود در اين زمينه4 و مراجعه به متن «صحيفه امام» موضوع را تا حد ممكن در يك مقاله مورد بررسي قرار دهد.
طرح مسأله
مروري بر مباحث نظري و كلان برخي از نويسندگان معاصر در باب هويت ملي در جامعه ايران نشان مي‌دهد كه تقريباً همه ايشان اذعان دارند كه مؤلفه‌هاي هويت ملي ايراني در عصر حاضر از سه حوزه ايران، اسلام و غرب متأثرند. 5 از نظر اين نويسندگان و محققان به دنبال حيات مشترك و طولاني دو حوزه اول، مؤلفه‌هاي هويت ملي ايراني ـ اسلامي تا دوران قاجاريه با يكديگر سازگاري يافته‌اند، 6 اما به دنبال آشنايي و تحميل عناصر مدرن غربي به فرهنگ و هويت ايراني از اوائل قرن نوزدهم ميلادي و به طور مشخص از هنگام شكست ايران در جنگ‌هاي ايران و روسيه، شاهد بروز بحران در «هويت ملي» ايرانيان هستيم. در واقع با گذشت بيش از 150 سال از نفوذ ارزش‌ها و عناصر فرهنگ مدرن غربي به جامعه ايران، هويت ملي نوين ايراني در تطبيق با اين عناصر وارداتي شكل نيافته است.
البته با پذيرش اين ديدگاه، مشكل هويت ملي تنها مختص جامعه ايران نخواهد بود، بلكه اين مشكل دامن تمامي كشورهاي جهان اسلام و در واقع تمام كشورهاي در حال توسعه را گرفته و ريشه اصلي آن عدم توليد تمدني در اين جوامع به دلايل مختلف است. با پذيرش اوليه اين نظر، اين سؤال مطرح مي‌شود كه عناصر اصلي فرهنگ غربي در چند قرن اخير يا آن چه از آن به عنوان «مدرنيته» ياد مي‌شود چه هستند كه با گذشت دوران طولاني، جامعه و فرهنگ ايراني هنوز نتوانسته تكليف خود را با آنها مشخص نمايد. اتفاقاً در اين جا است كه استفاده از رويكرد فلسفي بيشترين كاربرد را دارد زيرا در واقع مدرنيته را تحقق فلسفه و عقل جديد دانسته‌اند. (داوري اردكاني، 1379، ص 44) به اين ترتيب به نظر مي‌رسد مباحثي كه امروزه درخصوص مشكل ايرانيان با دست‌آوردهاي مدرنيته و مسائلي چون ليبراليسم، سكولاريسم، دمكراسي، ايدئولوژي، جهاني شدن و غيره مطرح مي‌شود، در واقع به مشكل اساسي و فلسفي ايرانيان با جريان مدرنيته باز مي‌گردد. بنابراين بهتر است به جاي بررسي موردي هر يك از آنها، ابتدا به اين سؤال پاسخ دهيم كه فرهنگ و هويت ايراني در عصر حاضر بايد با ارزش‌ها و جريان مدرنيته چه برخوردي بكند؟ براي پاسخ به اين سؤال بايد ضمن تعريف و ارائه مشخصات مدرنيته، تاريخچه آشنايي ايرانيان با مدرنيته در دوران معاصر را بررسي كرد.
مدرنيته و نحوه ورود آن به ايران
با وجود انتشار صدها كتاب و مقاله و وقوع جنجال‌هاي فكري بسيار در باب «معماي مدرنيته» و در زماني كه مباحث بسياري در باب «كناكنش مدرنيته‌ها»، «رابطه سنت با مدرنيته»، «پايان مدرنيته» و «پسا مدرنيته» انجام شده، به نظر مي‌رسد هنوز صحبت از مدرنيته يا تجدد كار دشواري است. برخي از محققان معتقدند اين واژه را همواره بايد به صورت جمع به كار برد تا چند معنا داشتن آن به وضوح نشان داده شود. از نظر لغوي مدرنيته را به روزآمد بودن، به هنگام بودن و با زمان همراه شدن، تعبير كرده‌اند. از نظر تاريخي معمولاً آن را به عنوان ظهور يك دوره در تاريخ اروپا مي‌شناسند. اما در مورد آغاز يا انجام آن توافق خاصي وجود ندارد: «بسياري از تاريخ‌نگاران هنگامي كه از روزگار مدرن ياد مي‌كنند، فاصله ميان رنسانس و انقلاب فرانسه را در نظر دارند.
اما كساني هم هستند كه آغاز صنعتي شدن جوامع اروپايي، پيدايش وجه توليد سرمايه‌داري و تعميم توليد كالايي را آغازگاه مدرنيته مي‌دانند. از سوي ديگر نويسندگاني نيز حد نهايي مدرنيته را ميانه سده بيستم و حتي امروز مي‌شناسند.» (احمدي، 1377، ص 8) صرف‌نظر از تاريخ شروع و پايان مدرنيته، در مورد دست‌آوردها و پيامدهاي مدرنيته نيز اجماعي ديده نمي‌شود. با اين حال «بسياري باور دارند كه مدرنيته يعني روزگار پيروزي خرد انساني بر باورهاي سنتي (اسطوره‌اي، ديني، اخلاقي، فلسفي و... ) رشد انديشه علمي و خردباوري (راسيوناليته) و افزون شدن اعتبار ديدگاه فلسفه نقادانه كه همه همراهند با سازمان‌يابي تازه توليد و تجارت و شكل‌گيري قوانين مبادله كالاها و به تدريج سلطه جامعه مدني بر دولت.» (همان ص 9) در واقع مدرنيته باعث تحولات عمده در حوزه‌هاي مختلف زندگي انساني شده و لذا معاني و مصاديق مختلفي دارد. از نظر يكي از نويسندگان چهار معناي اصلي مدرنيته چنين است:
«1ـ مدرنيته سياسي كه در قالب مفهوم مدرن از دمكراسي و شهروندي شكل مي‌گيرد. 2ـ مدرنيته علمي و تكنولوژيك كه نتيجه آن ايجاد علم جديد، انقلاب صنعتي و تكنولوژي مدرن است. 3ـ مدرنيته زيبايي شناختي كه از رابطه جديد انسان با زيبايي و مفهوم جديد ذوق و سليقه نشأت مي‌گيرد. 4ـ مدرنيته فلسفي به معناي آگاهي سوژه فردي از طبيعت و سرنوشت خود و قرار دادن اين سوژه به منزله پايه و اساس تفكر و انديشه.» (جهانبگلو، 1381، ص 21)
صرف‌نظر از معاني و مصاديق مختلف، برخي محققان مهمترين ويژگي مدرنيته را تماميت آن مي‌دانند. از نظر ايشان در واقع عناصر تشكيل‌دهنده مدرنيته در علم، فلسفه، تكنيك، اقتصاد، سياست و مذهب يك مجموعه هماهنگ را تشكيل مي‌دهند، (هودشتيان، 1380، ص 17) و اتفاقاً اين نكته مي‌تواند مهمترين مانع در راه انتقال دست‌آوردهاي مدرنيته به ساير جوامع باشد. به هر حال مجموعه تحولات موسوم به مدرنيته ابتدا در اروپا آغاز شده و سرمنشأ تسلط اروپا و دنياي غرب بر فرهنگ‌ها و تمدن‌هاي ديگر در چند قرن اخير شده است. در واقع مي‌توان گفت بنيانهاي مدرنيته در وجوه مثبت و منفي خود با هجوم به همه كشورها و تمدن‌هاي ديگر خود را به صورت سرنوشت اجتناب‌ناپذير همه آنها درآوردند. بنابراين هر چند مدرنيته در اساس خود غربي است، اما در ادامه حيات خود از فضاي اوليه به همان جهان سرايت مي‌كند. اتفاقاً به همين دليل است كه امروزه برخي جهاني شدن را تعميق مدرنيته مي‌دانند. (همان، ص 62) به هر حال نفوذ مدرنيته در كشورها و جوامع ديگر باعث نوعي تضاد در اين جوامع مي‌شود و پس از مدتي بر پايه تركيب سنتي‌هاي گذشته اين جوامع و ارزش‌هاي مدرنيته تركيب‌هايي ايجاد مي‌شود كه نه كاملاً سنتي و نه كاملاً مدرن است. اين مسأله را سرآغاز بحران هويت در اين جوامع مي‌دانند بر اين اساس يكي از جوامعي كه بر اثر نفوذ مدرنيته در آن بحران هويت ايجاد شده جامعه ايران است:
«نفوذ مدرنيته در ايران كاركردهاي طبيعي، تاريخي و مشخصه‌هاي هويتي ما را دچار اختلال جدي كرد. اين نفوذ، از طريق ابزارهاي تكنولوژيك و اقتصادي، شرايط تاريخي ساده كشورهايي نظير ما را به شرايط پيچيده بدل كرد. رابطة ما را با گذشته‌مان به رابطه‌اي بغرنج كشاند. چرا كه ايران پديده‌‌اي را در خود پذيرا شد كه نه در نحوه ورودش از بيرون و نه در چگونگي جاي‌گيريش در درون كوچكترين دخالتي نداشت... مدرنيته از طريق بي‌دخالتي ما در شكل‌گيري وضعيت نوين كشورمان، بحراني در هويت تاريخي ما ايجاد نمود. يعني ايراني بودن و ايرانيت ما را دچار مسأله كرد... ما پيش از تماس با غرب «كسي» بوديم و پس از آن به ناگزير، چه بخواهيم و چه نخواهيم كس ديگري شده‌ايم. ما نه «آنيم» و نه اين، يعني نه ايراني به معني پيشين و تاريخي آن هستيم و نه غربي. ميان اين و آن مانده‌ايم. هويتي بحراني داريم.» (همان، صص 173 ـ 171)
اما نكته مهم و قابل توجه علت ادامه بحران هويت در جامعه ايران، عدم بومي شدن ارزش‌هاي مدرنيته تاكنون است. (رجايي، 1382، ص 163) در اين مورد يكي از عوامل اصلي را نحوه آشنايي و ورود ارزش‌ها و بنيان‌هاي مدرنيته به جامعه ايران دانسته‌اند. از نظر تاريخي شايد بتوان شناخت بنيان‌هاي مدرنيته در ايران را به داستان فيل در تاريكي تشبيه كرد كه افراد و گروههاي مختلف به خاطر عدم شناخت مجموعه تحولاتي كه منجر به مدرنيته در غرب شده بود، هر يك بر اساس تصورات خود، مدرنيته را تصوير مي‌كردند. به همين علت حتي روشنفكران، رهبران و دولتمردان ايراني از عصر مشروطه به بعد در برخورد با تحولات دنياي مدرن دچار اشتباهات فاحشي شده و براي برخورد با آن راههاي متفاوتي پيش گرفتند. از نظر محققان به طور كلي ايرانيان در دهه‌هاي منتهي به انقلاب اسلامي كمتر به تمايز ميان مدرنيته و دست‌آوردهاي آن يعني مدرنيزاسيون يا نوسازي آگاه بودند. بنابراين تصور مي‌كردند كه تلاش براي دست‌يابي به شاخص‌هاي ظاهري و عيني مدرنيزاسيون در زمينه‌هاي فني، علمي و مسائلي كه بيشتر مربوط به علوم تجربي بود، مي‌تواند شكاف جامعه ايران را با تمدن غربي پرنمايد. بنابراين شاهد نوسازي آمرانه دولتي در ايران بر اساس الگوهاي تقليدي از اروپا در دوران پهلوي اول و دوم بوديم (بهنام، 1375، ص 148) اما پس از چندين دهه طي اين طريق و عدم دستيابي به نتايج مناسب، محققان به تدريج بر تمايزهاي ميان مدرنيته و مدرنيزاسيون پي برده و تأكيد كردند: مدرنيته يا تجدد طرز جديدي از تفكر و نگرشي تازه به جهان است كه امري درون‌زاست و از ديناميسم دروني جوامع و با آگاهي از پيشرفت علوم و ماهيت فرهنگهاي ديگر حاصل مي‌شود، در حالي كه نوسازي تنها انتقال تجربه غربي به كشورهاي ديگر است كه گاه آن را غرب‌گرايي هم خوانده‌اند. (همان، ص2) به هر حال اين روند در ايران تا هنگام پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت و اتفاقاً بر همين اساس است كه برخي انقلاب اسلامي را با عنوان مدرنيته عليه مدرنيزاسيون تحليل كرده‌اند. (حجاريان، 1380، ص 242)
البته علل شناخت و درك نادرست مدرنيته در ايران را تنها نمي‌توان به قصور نخبگان، روشنفكران و حاكمان تقليل داد. از نظر تاريخي هيچ ترديدي وجود ندارد كه تحولات موسوم به مدرنيته در غرب زماني روي داد كه تمدن ايراني در دوره ضعف و انحطاط خود قرار داشت. بنابراين درك درست تحولات گسترده در غرب ابتدا نيازمند نوعي بيداري و سپس فراهم شدن شرايط فرهنگي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي مناسب بود. علاوه بر اين يكي از مشكلات اساسي انديشه‌مندان و روشنفكران ايراني براي شناخت، معرفي و انتقال ارزشهاي مدرن مسأله زبان و مفاهيم مدرني بود كه در فرهنگ سنتي و پيشين آنها وجود نداشت. در اينجا براي درك اين مسأله بهتر است آن را با ذكر برخي مثالها توضيح دهيم.
مسأله انتقال مفاهيم مدرن
 بي‌ترديد يكي از راههاي اساسي و مهم براي شناخت و توضيح تحولات مدرن در اروپا و دنياي غرب به جوامع اسلامي و جامعه ايران، بيان واضح مفاهيم نويني بود كه در جوامع سنتي وجود نداشته و يا با معاني متفاوتي به كار مي‌رفتند. به عنوان نمونه برخي تحقيقات در اين مورد نشان‌داده كه مسلمانان در قرون نوزده و بيست ميلادي تلاش كردند مفاهيم سياسي جديدي را براي بيان انديشه‌هاي سياسي مدرن بيابند. اين مفاهيم كه به تدريج وارد زبانهاي مهم دنياي اسلامي خصوصاً عربي، فارسي و تركي شده بسيار گسترده است.
شهروند، حكومت و تمايز آن با دولت، آزادي، برابري، ميهن‌پرستي، پارلمان، مشروطه، انقلاب، قانون، قانون اساسي، تفكيك قوا و ده‌ها واژه ديگر از جمله مفاهيمي هستند كه به معناي امروزي در انديشه و عمل مسلمانان در دوران پيش مدرن وجود نداشته است. (لوئيس، 1378) بررسي دقيق نحوه ترجمه و انتقال هر يك از اين مفاهيم و نحوه ورود آن به جوامع اسلامي و جامعه ايران نكات بسياري را روشن مي‌سازد. به عنوان نمونه بررسي و ريشه‌يابي نحوه ورود مفهوم دمكراسي يا مردم سالاري به اين جوامع نشان مي‌دهد كه نحوه آشنايي مسلمانان با اين مفهوم به تدريج افزايش يافته و اين افزايش آگاهي در تحول موضع‌گيري ايشان نسبت به آن تأثير بسزايي داشته است. (كمالي، 1382، ص 227) البته تعيين دقيق تاريخچه ورود مفهوم مردم‌سالاري در نوشته‌هاي مختلف روشنفكران ايراني از اواخر دوران قاجار به بعد كار بسيار دشواري است زيرا در آن دوره ترجمه و معادل‌هاي گوناگوني از اين مفهوم رايج بوده است.
يكي از محققان در ريشه‌يابي اين مفهوم در تاريخ مدرن ايران مي‌گويد: «در ايران در يكصد سال گذشته از دمكراسي ترجمه‌هاي گوناگوني كرده‌اند و برداشت‌هاي مختلفي داشته‌اند كه مشهورترين آن «حكومت مردم بر مردم» و صحيح‌ترين آن «حكومت ملي» است.» (كاتوزيان 1372، ص 28) وي با ارائه نمونه‌هاي متعدد تاريخي نشان مي‌دهد كه از هنگام انقلاب مشروطه تا هنگام ملي شدن صنعت نفت در مطبوعات و سخنرانيهاي افراد مختلف از جمله دكتر مصدق «حكومت ملي» به عنوان معادلي براي دمكراسي به كار رفته است. 0همان، صص 45 ـ 42) همين محقق در بررسي ديگري نشان مي‌دهد كه عدم درك درست علما و روشنفكران ايراني از مفاهيم جديد از عوامل مهم شكست نهضت مشروطه بود. از نظر وي «بدفهمي‌ها درباره قانون، آزادي، مشروطيت، دمكراسي و نوگرايي به هيچ‌وجه خاص يك گروه يا حزب نبود، بلكه شامل علماي طرفدار انقلاب مشروطه، ميرزا آقاخان ملت‌گراي هوادار اروپا و حيدرخان عمواوغلي، ماركسيست آرمان‌گرا نيز بود.» (كاتوزيان، 1380، ص 173) وي در مورد نحوه برخورد اين افراد با مفهوم آزادي مي‌گويد: «حتي برخي از روشنفكران سرشناس انقلاب مشروطه نيز آزادي را با لجام گسيختگي اشتباه گرفته بودند و مي‌پنداشتند كه قانون يعني آزادي كامل از دولت. مفهوم «تفكيك قوا»ي منتسكيو، اگر نه در نظر، ولي مسلماً در عمل به «رويارويي قوا» تفسير مي‌شد. قوه مقننه مدعي همه اختيارات حكومت بود و قوه مجريه را تا حد گروهي كارمند مطيع پايين مي‌برد.» (همان، ص 198)
شايد تصور شود اين وضع در دوره‌هاي بعد و با استقرار حكومت پهلوي بهبود يافته است. اما برخوردهاي استبدادي نظام پهلوي، سركوب علما و روشنفكران آزادانديش، تقليد كوركورانه بسياري از روشنفكران از ايدئولوژيهاي وارداتي نظير سوسياليسم و ناسيوناليسم، عدم آشنايي بسياري از علما و روشنفكران با زبان‌هاي اروپايي و مسائلي از اين دست باعث شد تا باز هم مشكل عدم درك درست مفاهيم ادامه يابد. به عنوان نمونه يكي از نويسندگان پس از بررسي آراء و آثار 6 نفر از روشنفكران و علماي مهم و فعال عصر پهلوي دوم درخصوص دمكراسي مي‌نويسد: «درك و برداشت ايشان از دمكراسي از يك آشنايي با برخي عناصر دمكراسي همچون آزادي، برابري و حكومت انتخابي فراتر نرفته است. بيشتر آنان نمي‌توانستند در بحث از آزادي و برابري پيوندي بين بعد ماوراءالطبيعي بحث با سطح اجتماعي آن برقرار كنند. آزادي سياسي در بهترين وضع مترادف با رهايي از استبداد داخلي و دفع مداخله خارجي در نظر گرفته مي‌شد... همة اين مفاهيم بايستي از منظر دين تعريف مي‌شدند... در مقايسه اصول دمكراسي با تعاليم اسلامي بيشتر به جنبه‌هايي مي‌پرداختند كه نگاه انتزاعي و در مفهوم نظري شبيه به هم به نظر مي‌آمدند. در عين‌حال در برابر عدم تشابهات يا تناقضات سكوت اختيار مي‌كردند.» (جهانبخش، 1383، صص 265 ـ 264) در مجموع همواره در هنگام مقايسه تطبيقي مفاهيم سنتي و مدرن محدوديت و تفاوت‌هاي تئوريكي اين دو مجموعه مغفول نهاده مي‌شد و اين وضع تا هنگام پيروزي انقلاب اسلامي و فراهم شدن زمينه‌هاي آن ادامه داشت.
مدرنيته ايراني
به اعتقاد بسياري از محققاني كه در سالهاي اخير درخصوص رابطه سنت و مدرنيته در ايران مطالعه كرده‌اند، زمينه‌هاي درك درست روند مدرنيته و تلاش براي بومي ساختن ارزش‌هاي بنياني مدرنيته در ايران براي اولين بار پس از پيروزي انقلاب اسلامي فراهم شده است. از نظر اين محققان در دوران نوسازي جامعه ايران در چند دهه اخير شاخص‌هاي اجتماعي جوامع مدرن چون رشد شهرنشيني، افزايش سطح سواد، رشد طبقه متوسط و غيره ايجاد شده‌اند. (بهنام، 1375، صص 169 ـ 161) همچنين با استقرار نظام جمهوري در ايران بسياري از نهادها و مفاهيم مدرن چون مشاركت، انتخابات، مجلس، تفكيك قوا و غيره براي اولين بار تجربه شده‌اند. (پدرام، 1382، ص15) از سوي ديگر موج جديدي از روشنفكران ايران پديد آمده‌اند كه با پايان جنگ سرد و سقوط ايدئولوژي كمونيسم براي اولين بار با رهايي يافتن از تابوها و تعصبات به رويارويي با واقعيت‌ها پرداخته‌اند. براي اين دسته ديگر تقليد كوركورانه از گفته‌هاي ماركس و لنين يا هايدگر و فوكو اهميت ندارد بلكه به دنبال درك عميق فرهنگ غرب هستند. (جهانبگلو، 1381، ص 10) بالاخره آن كه نسل كنوني روشنفكران و مردم ايران تجربه‌هاي بسيار گرانبهايي از دوران انقلاب، جنگ، بازسازي و فراز و نشيب‌هاي آن دارند. (رجايي، 1382، ص 244) همه اين قرائن و شواهد نشان مي‌دهد كه براي اولين بار زمينه نقد درست سنت و مدرنيته در ايران و ايجاد نوعي «مدرنيته بومي» يا «مدرنيته ايراني» فراهم شده است.
در حال حاضر بسياري از روشنفكران ديني ايراني اعتقاد دارند روند تجدد در هر جامعه راه خاص خود را دارد و نيازي نيست كه همه جوامع مدرن شدن را به سبك جوامع اروپايي و آمريكايي تجربه كنند. همان‌طور كه آشكار است روند مدرنيته در دنياي غرب به علت سلطه قبلي كليسا در بستر سكولاريسم رشد كرد و اين روند در چند قرن اخير ادامه داشته است. اما اكنون تقريباً نوعي اجماع بر سر اين مسأله به وجود آمده كه جوامع اسلامي و جامعه ايران بايد تلاش كنند تا مدرنيته را بر حسب شرايط و نيازهاي خود ايجاد كنند. البته نبايد تصور كرد اين كار در جهاني كه «مدرنيته و دستاوردهاي آن چه بخواهيم و چه نخواهيم گفتار جهاني شده» (شايگان، 1380، ص 30) كار ساده‌اي است. در واقع به نظر مي‌رسد مشكل روشنفكران و انديشه‌مندان مسلمان ايراني براي بومي كردن مفاهيم و نهادهاي مدرن پس از درك درست مفاهيم و تحولات منتهي به تجدد تازه آغاز مي‌شود زيرا به نظر مي‌رسد كه مباني هستي‌شناختي، معرفت‌شناختي و انسان‌شناختي انديشه‌هاي مدرن با مباني مشابه آن در انديشه‌هاي ايراني و اسلامي تعارضات جدي دارد. اتفاقاً تلاش برخي از نويسندگان و روشنفكران ايراني در چند سال اخير براي تجويز مفاهيم و ساختارهاي مدرن به جامعه ايراني بدون توجه به تمايزات نظري دچار تناقضات و مشكلات بسياري شده است. 7 شايد به همين علت باشد كه برخي از آنها مدعي شده‌اند كه پذيرش مفاهيم مدرن و تلاش براي اسلامي كردن آنها بيهوده است. از نظر ايشان: «مفاهيمي چون مدارا و تحمل، حقوق بشر، دمكراسي و... در فرهنگ سياسي امروز معناي يكپارچه و مشخص دارد. ما بايد آن معنا را بيان كرده و بگوييم آن را مي‌پذيريم يا نه... تعريف اين مفاهيم و اين كه ما نوع اسلامي آنها را قبول داريم... نتيجه نخواهد داشت.» (مجتهد شبستري، 1379، ص 71)
در اينجا ضمن اذعان به مشكلات عظيمي كه براي بومي‌سازي و سازگاري مفاهيم و نهادهاي مدرن وجود دارد بايد توجه داشت كه در دنياي غرب نيز سنت‌ها و مفاهيم پيش‌مدرن براي تطبيق با تحولات عمده در دنياي مدرن بازسازي شده‌اند. بنابراين در صورت تلاش جدي انديشه‌مندان، از اين جهت مشكل عمده‌اي وجود نخواهد داشت. سالها پيش استاد حميد عنايت با اشاره به اين موضوع و تلاش عده‌اي براي تعاريف جديد مفاهيم اسلامي در جهت سازگاري آنها با مفاهيم مدرن گفته بود: «در تعريف جديد از اجماع و بيعت به عنوان معادل‌هاي «افكار عمومي» و «ميثاق اجتماعي» توسط نسلي از مسلمانان... البته با كاربرد قديمي آنها فرق دارد. ولي بيشتر از آنچه مدل‌هاي اروپايي جديد دمكراسي از demos يوناني دور شده از معاني اصلي خود دور نشده است.» (عنايت، 1372، ص 236) بنابراين به جاي نااميدي و تسليم زودهنگام در اين موارد بايد تلاشهاي جديد و زيربنايي در اين زمينه انجام داد. اتفاقاً در اينجاست كه نقش امام خميني به عنوان يكي از بزرگترين پيشگامان و مناديان طي اين طريق بايد مورد توجه جدي قرار گيرد.
ديدگاههاي امام خميني
با آنچه گفته شد مشخص گرديد كه وجوه مثبت و منفي حاصل از تحولات دنياي غرب و ورود ناخواسته آن به جامعه ايران، پيامدهاي گسترده‌اي در پي داشت. از جمله مهمترين اين تحولات در ايران و جهان اسلام، زير سؤال بردن دين و ارزشهاي ديني بود. در واقع بسياري از حاكمان و روشنفكران «غربزده» در كشورهاي اسلامي در پي هجوم مظاهر دنياي مدرن، دچار نوعي از خودباختگي شديد شده و براي جذب آن مظاهر تلاشهاي وسيعي را آغاز كردند. در اين ميان به علت عدم شناخت درست از علل واقعي تحولات منجر به مدرنيته در غرب، اين افراد اقدام زير سؤال بردن ميراث فرهنگي موجود به عنوان اموري قديمي و سنتي كردند. از نظر بسياري از ايشان «دين» يكي از موانع عمده ورود دست‌آوردها و مظاهر دنياي مدرن به كشورهاي در حال توسعه از جمله ايران بود. از همين رو به دنبال استقرار ديكتاتوري رضاخان، موج اول «دين‌زدايي» اجباري در جامعه ايران شروع شد كه «كشف حجاب» از مظاهر عمده آن بود. اين روند يعني هويت‌زدايي اجباري يكي از مهمترين مؤلفه‌هاي هويت ملي ايران در طول دوران سلطنت پهلوي دوم نيز به صورت ديگر ادامه داشت. رويارويي امام خميني به عنوان يكي از برجسته‌ترين اسلام‌شناسان معاصر با اين جريان در دوره‌هاي مختلف حيات ايشان ادامه داشت. ايشان در اولين مرحله با نگارش كتاب «كشف‌ اسرار» پاسخگويي به شبهاتي كه عليه اعتقادات شيعه و روحانيت مطرح شده بود را به عهده گرفتند. هر چند محور اصلي اين كتاب به بيان حضرت امام «رد سخنان وهابيه» (كشف‌ اسرار، ص 10) بود، اما همچنان كه يكي از محققان تذكر مي‌دهد:
«از شاخصهاي مهم كتاب كشف‌ اسرار، دعوت امام به بازگشت به هويت اسلامي است كه ساليان دراز به دلايل مختلف از جمله استبداد حكام و غفلت علما و خواب‌زدگي توده‌ها مورد فراموشي قرار گرفته بود.» (اخوان كاظمي، 1377، ص 65) اين امر در دوره‌هاي بعدي حيات حضرت امام و پس از قرار گرفتن ايشان در مقام مرجعيت وارد مراحل جديدي شد. البته موضع‌گيريهاي ايشان در باب هويت و هويت ملي مانند ساير موارد در چهارچوب اصول و مباني كلي افكار ايشان بيان شده است. اصولي چون «شناخت و اعتقاد به اسلام به عنوان ديني جامع، جاودان و هميشگي»، «معتقد بودن به حفظ و بقاي استمرار ديانت اسلام». «جدايي‌ناپذير دانستن دين از سياست» و «به كار گرفتن اجتهاد همراه با ملحوظ داشتن نقش زمان و مكان». (حسني، 1378، صص 120 ـ 111) با توجه به اين اصول، مي‌توان برخي از مهمترين معيارهاي حضرت امام در باب بازسازي هويت ملي ايران را كه در «صحيفه امام» بيان شده، به شرح زير دانست

1ـ استفاده از دست‌آوردهاي مفيد تجدد
همانطور كه از عالم روشن‌انديشي همچون امام خميني انتظار مي‌رفت ايشان از همان اوايل دوران مبارزات خود با رژيم پهلوي همواره بر استفاده از دست‌آوردهاي مثبت تمدن جديد تأكيد مي‌كردند به عنوان نمونه در 20 آذر 1341 خطاب به اسدا... علم نخست‌وزير وقت مي‌گويند:
«جناب آقاي نخست‌وزير در نطق اخيري كه ايراد نموده، فرموده‌اند كه ما شروع به اصلاحات نموده‌ايم، ولي عده‌اي مانع اين اصلاحات هستند، اگر نظر ايشان روحانيون و آخوندها هستند، روحانيون پشتيبان اصلاحات مي‌باشند. هر آينه دولت كارخانه بسازد و فرهنگ را تقويت نمايد و زراعت را با اصول جديد ترويج دهد و يا در پيشرفت صنعت و طب و بهداشت اقدام نمايد، ما از دولت پشتيباني مي‌كنيم و كمك هم مي‌نمائيم.»
(صحيفه امام، جلد اول، ص 122)
ايشان تبليغات رژيم پهلوي و عاملان آن مبني بر اين كه روحانيت مخالف اصلاحات، تمدن و ترقي مملكت است را يادآوري نموده (همان، ص 286) و تأكيد مي‌كنند: «ما مرتجع نيستيم به اين معنا كه شما مي‌گوييد؛ ما با آثار تمدن مخالف نيستيم؛ اسلام با آثار تمدن مخالف نيست.»
(همان، ص 294)
علاوه بر اين دقت در سيره عملي ايشان در دوره پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز نشان مي‌دهد كه امام خميني نقش مهمي در تحول همه ساختارهاي سنتي به مدرن داشتند. به عنوان نمونه تأكيد ايشان بر ساختار جمهوري به عنوان ساختار حكومت اسلامي در عصر حاضر و هماهنگ ساختن آن با مباني و اصول اسلام، گام مهمي در ورود مفاهيم، نهادها و ساختارهاي مدرن به انديشه سياسي اسلام در عصر حاضر بوده است.
2ـ مخالفت با مظاهر فسادبرانگيز تمدن جديد
امام خميني در عين حالي كه به صراحت اعلام مي‌كنند كه مخالفتي با استفاده از دستاوردهاي مثبت تمدن جديد نداشته و اسلام نيز مخالف پيشرفت و تجدد نيست، اما در همان حال همواره با ترويج فساد به اسم تمدن و پيشرفت مخالفت مي‌نمودند. همان‌طور كه قبلاً اشاره شد معمولاً مبلغان و مروجان تجدد در كشورهايي چون ايران به جاي آن كه از دست‌آوردهاي مثبت و اساسي مدرنيته استفاده كنند، به نمودهاي ظاهري و پوچ تمدن غربي تمسك كرده و از آن براي گسترش فساد و فحشاء استفاده مي‌كردند. امام خميني در اين مورد تأكيد داشتند:
«شما مظاهر تمدن را وقتي كه در ايران مي‌آيد همچو از صورت طبيعي خارجش مي‌كنيد، همچو از صورت طبيعي خارجش مي‌كنيد كه چيز حلال را مبدل به حرام مي‌كنيد. اين راديو... اين تلويزيون... ممالك متمدنه هم استفاده‌شان از اين آلات جديد همين‌جور است كه آقايان اينجا استفاده مي‌كنند.»(همان، جلد اول، ص 299)
و در جاي ديگر تأكيد مي‌كنند كه بايد از اين ابزار و آلات جديد به صورتي استفاده كرد كه موجب پيشرفت فرهنگ و تعليم و تربيت شود.
3ـ مخالفت شديد با غربزدگي و شرق‌زدگي
محور مهم ديگر در بيانات حضرت امام كه بر اساس آن مي‌توان هويت ملي ايراني را بازسازي كرد، مخالفت شديد ايشان با تقليد صرف از اروپا و كشورهاي غربي بود. امام از زواياي مختلف مسأله خودباختگي ايرانيان، مسلمانان و شرقيان را مورد توجه قرار داده و عواملي چون مرعوب شدن در مقابل پيشرفتهاي غرب، ضعف نفس، خودكم‌بيني، القائات غلط و تبليغات غربي‌ها را از جمله علل خودباختگي عنوان نموده‌اند. (حاضري، 1377، صص 33 ـ 1) به عنوان نمونه مي‌فرمايند:
«ملتهاي شرقي كه به واسطه تبليغات داخل و خارج، به واسطه تعليمات عمال داخلي و خارجي، رو به غرب آورده‌اند و قبلة آمالشان غرب است و خودشان را باخته‌اند و نمي‌شناسند خودشان را، مآثر و مفاخر خودشان را گم كرده‌اند و خودشان را باخته‌اند و گم كرده‌اند... اينها اوليايشان طاغوت است... و همة بدبختيهاي شرقيها هم، از آن جمله ماها... همين است كه خودمان را گم كرديم... لهذا مي‌بينيد كه هر چيزي كه در ايران هست، تا يك اسم غربي نداشته باشد، رواج ندارد... همه چيزمان بايد رنگ غربي داشته باشد.»(همان، جلد نهم، ص 460)
البته ايشان در تقليد از مكتبهاي غيرتوحيدي تفاوتي ميان شرق و غرب قائل نبودند و جوانها را از هر دو برحذر مي‌داشتند: «بازي مي‌دهند جوانهاي ما را! هر دو دسته بازي مي‌‌دهند، هم غرب ما را بازي مي‌دهد... هم شرق ما را ملعبه كرده و تا اين گول خوردنها هست، تا اين غربزدگي و شرقزدگي در ملت ما هست، هيچ اميدي به اصلاح نيست.»(همان، جلد نهم، ص 515)
4ـ تأكيد بر استقلال همه‌جانبه
 امام خميني علاوه بر مخالفت با غربزدگي و شرقزدگي، همواره استقلال فرهنگي، سياسي، اقتصادي و غيره را به عنوان مقدمه و شرط مهم براي بازسازي هويت ملي عنوان مي‌كردند. البته اولين گام براي استقلال از نظر ايشان رهايي از وابستگي فكري بود. به عنوان نمونه مي‌فرمايند:
«و تا اين وابستگي فكري هست در ما كه همة نظرمان به اين است كه ما همه چيزمان را از غرب بايد بياوريم و هروقت هم كه هر عيبي پيدا مي‌كنيم غرب بايد اين را معالجه بكند، تا اين وابستگي هست، ما نمي‌توانيم استقلال پيدا كنيم. هيچ نحو استقلال حاصل نمي‌شود، الا اينكه ما خودمان را بشناسيم كه ما خودمان هم فرهنگ داريم؛ خودمان هم همه چيز داريم و احتياج به غرب در اين امور نداريم.»(همان، جلد دهم، ص 229)
ايشان بازگشت به اصالت ملي و اسلامي را براي همه مسلمانان جهان ضروري مي‌دانستند:
«من اميدوارم كه مسلمانان جهان در آستان قرن حاضر گرفتاريهاي خود و منشأ آن را به درست بررسي كنند و با اتحاد همه‌جانبه و اتكال به اسلام و در زير پرچم پرافتخار آن از قيد و بندهاي استعمارگرانه رهايي يابند... چاره و يا مقدمة اساسي، آن است كه ملت‌هاي مسلمان و دولت‌ها اگر ملي هستند كوشش كنند تا وابستگي فكري خود را از غرب بزدايند و فرهنگ و اصالت خود را بيابند و فرهنگ مترقي اسلام را كه الهام از روحي الهي مي‌گيرد، بشناسند و بشناسانند.»(همان، جلد دهم، ص 395)
از نظر ايشان مسلمانان تا هويت و «خود» گم كرده خود را نيابند نمي‌توانند در مقابل سلطه همه‌جانبه غرب به استقلال واقعي دست پيدا كنند.
5 ـ اولويت اسلام بر مليت و ملي‌گرايي
از جمله ديدگاههاي مهم امام خميني در مورد بازسازي هويت ملي ايراني آن است كه ايشان اسلام را از مليت و ملي‌گرايي مهم‌تر مي‌دانستند. از نظر ايشان: «اسلامي بودن، بيش از ايراني بودن بين افراد ملت ايران روابط مستحكم برقرار كرده است.» (همان، جلد چهارم، ص 508)
براي درك اين نظر امام بايد توجه داشت كه معمولاً حاكمان طاغوتي و غربزدگان در كشورهاي اسلامي و خصوصاً در دوره رژيم پهلوي در ايران، سعي مي‌كردند ملي‌گرايي را در برابر اسلام قرار داده و دين را تضعيف نمايند. با توجه به اين روند بود كه امام تأكيد داشتند: «ما مليت را در ساية تعاليم اسلام قبول داريم... ملت، ملت ايران است، براي ملت ايران هم، همه‌جور فداكاري مي‌كنيم، اما در ساية اسلام است، نه اينكه همه‌اش مليت و همه‌اش گبريت! مليت، حدودش حدود اسلام است و اسلام هم تأييد مي‌كند او را، ممالك اسلامي را بايد حفظ كرد، دفاع از ممالك اسلامي جزء واجبات است، لكن نه اينكه ما اسلامش را كنار بگذاريم و بنشينيم فرياد مليت بزنيم و «پان ايرانيسم».»
(همان، جلد دهم، ص 124)
همچنين يكي ديگر از دلايل انتقاد حضرت امام از ملي‌گرايي آن بود كه معمولاً استعمارگران تلاش مي‌كردند با سوءاستفاده از ملي‌گرايي، كشورهاي اسلامي را در مقابل يكديگر قرار دهند: «اين كه من مكرر عرض مي‌كنم كه اين ملي‌گرايي اساس بدبختي مسلمين است براي اين است كه اين ملي‌گرايي، ملت ايران را در مقابل ساير ملتهاي مسلمين قرار مي‌دهد و ملت عراق را در مقابل ديگران و ملت كذا را در مقابل كذا. اينها نقشه‌هايي است كه مستعمرين كشيده‌اند كه مسلمين با هم مجتمع نباشند.» (همان، جلد سيزدهم، ص 87)
همچنين امام در جاي ديگري مي‌فرمايند: «اسلام در عين حالي كه وطن را ـ آنجايي كه زادگاه است ـ احترام مي‌گذارد، لكن مقابل اسلام قرار نمي‌دهد. اساس، اسلام است. اينها ديگر بقيه‌اش فرعند.» (همان، جلد سيزدهم، ص 168)
به اين ترتيب هرچند نمي‌توان در سخنان و سيره رفتاري امام خميني موردي يافت كه ايشان عناصر اصيل هويت ايراني را طرد كرده باشند، اما نظر به سوءاستفاده از اين عناصر در دوره پيش از انقلاب اسلامي، ايشان رعايت اعتدال در اين موارد را توصيه مي‌نمودند.
6ـ شروع كردن از صفر و بازسازي كامل
نكته مهم ديگري كه امام خميني بر آن در هنگام بازسازي هويت ملي ايراني تأكيد كرده‌اند، بازسازي اساسي اين هويت است. از نظر ايشان در طول حدود 50 سال سلطنت رژيم پهلوي فرهنگ غربي در بخش عمده‌اي از اذهان افراد جامعه رسوخ كرده بود. بنابراين بازسازي اين امر نيازمند تحولات بنيادي و اساسي است. ايشان در مورد تغييرات مورد لزوم در مورد آينده ايران مي‌فرمايند:
«تمام چارچوب‌هاي پوسيده و بي‌محتوايي را كه در طول اين پنجاه سال، مردم را به غربزدگي كشانده است، خراب مي‌كنيم و حكومتي مبتني بر عدل و انصاف نسبت به اقشار وطن مي‌سازيم و از مردم مي‌خواهيم تا بر پايه‌هاي اسلامي خويش تكيه زنند و بر غرب و غربزدگان كه موجب نابودي فرهنگ آنان شده است، پشت پا بزنند... تقريباً بايد از صفر شروع كنيم.» (همان، جلد پنجم، ص 133)
بي‌ترديد همان‌طور كه حضرت امام به خوبي درك كرده بودند، اين كار مانند همه كارهاي فرهنگي ديگر بسيار دشوار بوده، نيازمند زماني طولاني خواهد بود، آن هم در زماني كه فرهنگ غربي و مظاهر مدرنيته در بسياري از زمينه‌ها تسلط يافته است.
7ـ بازگشت به عناصر اصيل هويت ايراني
بالاخره آخرين نكته قابل توجه در سخنان امام در باب هويت ملي، لزوم تلاش براي بازگشت ايرانيان به هويت اصيل خويش است. ايشان اين امر را بارها تذكر دادند. به عنوان نمونه در سال 57 در مورد نحوه روابط ميان ايران و غرب فرمودند:
«ضدغرب نيستيم. ما خواهان استقلال هستيم و روابط خود را با جهان غرب بر اين اساس پي‌ريزي مي‌نماييم. ما مي‌خواهيم ملت ايران غربزده نباشد و بر پايه‌هاي ملي و مذهبي خويش به سوي ترقي و تمدن گام بردارد.» (همان، جلد چهارم، ص 160)
چون از نظر غربزدگان «دين» مانع ورود مظاهر دنياي مدرن بود «دين‌زدايي» اجباري در ديكتاتوري رضاخان شروع و در دوران پهلوي دوم به صور ديگر ادامه داشت همچنين در جاي ديگر مي‌فرمايند: «بارها تذكر داديم كه بايد ايراني بسازيم كه... روي پاي خود بايستد و هويت اصيل خويش را به جهان عرضه كنند. افسوس كه هنوز عده‌اي از روشنفكران نمي‌توانند دست از غرب و يا شرق بكشند.» (همان، جلد نهم، ص 25)
بي‌ترديد با دقت در سخنان گرانقدر امام خميني مي‌توان رهنمودهاي بسيار ديگري نيز در باب ضرورت بازسازي هويت ملي ايراني و مؤلفه‌هاي آن يافت، اما با موارد ذكر شده نيز روشن است كه امام خميني به خوبي مشكل هويت ملي ايراني در عصر حاضر را دريافته بودند و اصول اساسي براي بازسازي آن را نيز اعلام كردند. ايشان در وصيت‌نامه گرانقدر خود نيز اين امر را مورد تأكيد مجدد قرار دادند:
«از جمله نقشه‌ها كه مع‌الاسف تأثير بزرگي در كشورها و كشور عزيزمان گذاشت و آثار آن تا حد زيادي به جا مانده، بيگانه نمودن كشورهاي استعمارزده از خويش و غربزده و شرقزده نمودن آنان است... اينجانب نمي‌گويم ما خود همه چيز داريم. معلوم است ما را در طول تاريخ نه چندان دور خصوصاً و در سده‌هاي اخير از هر پيشرفتي محروم كرده‌اند... و بدانيد كه نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و آمريكا و شوروي كم ندارد و اگر خودي خود را بيابد و يأس را از خود دور كند و چشمداشت به غير خود نداشته باشد، در درازمدت قدرت همه كار و ساختن همه‌چيز را دارد.»
(همان، جلد بيست و يكم، صص 17ـ 416 ـ 415)
جمع‌بندي
محققان و نويسندگان مختلف در بررسي مشكل يا بحران هويت ملي در ايران معاصر از ديدگاه فلسفي و كلان به اين نتيجه رسيده‌اند كه به دنبال مجموعه تحولات عمده چند قرن اخير در اروپا و دنياي غرب، كه از آن به عنوان مدرنيته ياد مي‌شود، جامعه ايران نتوانسته در مورد نوع رابطه خود با دنياي غرب به اجماع برسد. در حالي كه مشخص شدن نوع رابطه ما با غرب و مدرنيته در «هويت» كنوني ما تا هنگام پيروزي انقلاب اسلامي در ايران شرايط سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي براي درك درست تحولات دنياي مدرن فراهم نبوده است. اما پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني براي اولين بار فرصت مناسب جهت بازنگري و بازسازي هويت ملي ايراني مطابق با شرايط دنياي كنوني را فراهم كرد. امام خميني با درك درست بحران عميق هويت ملي ايراني در عصر حاضر و با مشاهده شكاف همه‌جانبه جامعه ايران با پيشرفت‌هاي دنياي مدرن، اصول مهمي را جهت بازسازي هويت ملي ايراني در عصر حاضر پيشنهاد كردند. از نظر ايشان مسلمانان و ايرانيان در مقابل تحولات دنياي غرب دچار از خودباختگي شده و هويت خود را گم كرده‌اند. در حالي كه با داشتن اتكاء به نفس و با استفاده درست از دست‌آوردهاي تمدن جديد مي‌توانند به بازسازي هويت ملي خويش، متناسب با شرايط دوران جديد بپردازند. تأمل در بيانات و سيره عملي امام خميني نشان مي‌دهد كه ايشان در دوره پس از پيروزي انقلاب اسلامي گامهاي بسيار مؤثري براي بازسازي هويت ملي ايران برداشتند. در نهايت، با فراهم شدن شرايط و بستر مناسب، روند بازسازي هويت ملي در ايران آغاز شده، اما مانند همه كارهاي فرهنگي به زماني طولاني نياز دارد. با اين حال بازسازي هويت ملي در ايران پس از پيروزي انقلاب اسلامي مي‌تواند به عنوان مهمترين دستاورد انقلاب اسلامي در عصر حاضر ارزيابي شود.

پى نوشت ها

1ـ براي آگاهي از برخي كتابها، مقالات و رسالات موجود در مورد هويت به زبان فارسي نك به:
ـ سيد محسن حسيني مؤخر و ديگران، كتابشناسي هويت ايران، تهران، مركز تحقيقات زبان و ادبيات فارسي دانشگاه تربيت مدرس، 1383.
2ـ براي توضيحات بيشتر نك به:
ـ علي‌اكبر كمالي اردكاني، «بحران هويت و عوامل تشديد آن در ايران»، در مجموعه مقالات «هويت در ايران» به اهتمام علي‌اكبر عليخاني، تهران، پژوهشكده علوم انساني و اجتماعي جهاد دانشگاهي، 1383، صص 330 ـ 315.
3ـ در اين مورد به عنوان نمونه نك‌ به:
ـ حجت‌الاسلام دكتر داود فيرحي، «ويژگيهاي روش‌شناختي ورود به انديشة سياسي امام خميني(س)»، در كتاب «دين و عرصه سياست در انديشة امام خميني(س)»، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(س)، تابستان 1378، ص 205.
4ـ به عنوان نمونه نك به:
ـ يحيي فوزي، «امام خميني(ره) و هويت ملي در ايران»، فصلنامه مطالعات ملي، سال اول، شماره 4، تابستان 1379، ص 63.
ـ ابراهيم برزگر، «صراط، ضابطه هويت در انديشه‌‌ورزي امام خميني»، فصلنامه مطالعات ملي، سال دوم، شماره 5، پاييز 1379، ص 135.
5 ـ به عنوان نمونه نك به:
ـ عبدالكريم سروش، «سه فرهنگ»، در كتاب «رازداني و روشنفكري و دينداري»، تهران، صراط، 1370، ص 123.
ـ رضا داودي اردكاني، دربارة غرب، تهران، هرمس، 1379، ص 55.
ـ داريوش شايگان، افسون‌زدگي جديد، هويت چهل تكه و تفكر سيار، ترجمه فاطمه ولياني، تهران، فرزان روز، 1380، ص 166.
ـ رامين جهانبگلو، موج چهارم، تهران، ني، 1381، ص 113.
6ـ البته بعضي از نويسندگان معاصر درخصوص نوع رابطه هويت ايراني و اسلامي ادعاهاي متفاوتي دارند، به عنوان نمونه نك به:
ـ محمد منصورنژاد، «تأملي در نگاه جواد طباطبايي به هويت ايراني در تعامل با هويت اسلامي و غربي»، فصلنامه مطالعات ملي، سال پنجم، شماره 4، 1383، ص 9.
7ـ فرضيه اصلي پژوهش مفصل زير آن است كه ميان اصول و آراء سياسي نوگرايان ديني ايران و انسان‌شناسي و معرفت‌شناسي آنها، استحكام منطقي و انسجام دروني وجود ندارد:
ـ سيد خدايار مرتضوي، «سنجش انسجام دروني آراء سياسي نوگرايان ديني معاصر ايراني» (مطالعه موردي: عبدالكريم سروش و محمد مجتهد شبستري)، رساله دكتراي علوم سياسي، دانشگاه تربيت مدرس، 1383.
فهرست منابع
ـ احمدي، بابك، مدرنيته و انديشه انتقادي، تهران، نشر مركز، 1377.
ـ اخوان كاظمي، بهرام، قدمت و تداوم نظريه ولايت مطلقه فقيه از ديدگاه امام خميني، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1377.
ـ بهنام، جمشيد، ايرانيان و انديشة تجدد، تهران، فرزان روز، 1375.
ـ پدرام، مسعود، روشنفكران ديني و مدرنيته در ايران پس از انقلاب، تهران، گام نو، 1382.
ـ جهانبخش، فروغ، اسلام، دمكراسي و نوگرايي ديني در ايران از بازرگان تا سروش، ترجمه جليل پروين، تهران، گام نو، 1383.
ـ جهانبگلو، رامين، موج چهارم، تهران، ني، 1381.
ـ حاجياني، ابراهيم، «تحليل جامعه شناختي هويت ملي در ايران و طرح چند فرضيه»، فصلنامه مطالعات ملي، سال دوم، شماره پنجم، پاييز 1379.
ـ حاضري، علي‌محمد و عليخاني، علي‌اكبر، خودباختگي و خودباوري از ديدگاه امام خميني(س)، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(س)، 1377.
ـ حجاريان، سعيد، «انقلاب اسلامي، مدرنيته عليه مدرنيزاسيون»، در كتاب «از شاهد قدسي تا شاهد بازاري، عرفي شدن دين در سپهر سياست» تهران، طرح نو، 1380.
ـ حسني، محمدحسن، نوسازي از ديدگاه امام خميني(س)، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378.
ـ خميني، روح‌الله موسوي، كشف‌ اسرار، قم، بي‌جا، 1322.
ـ داوري اردكاني، رضا، دربارة غرب، تهران، هرمس، 1379.
ـ رجايي، فرهنگ، «مشكلة هويت ايرانيان امروز: ايفاي نقش در عصر يك تمدن و چند فرهنگ»، تهران، نشر ني، 1382.
ـ شايگان، داريوش، افسون‌زدگي جديد، هويت چهل تكه و تفكر سيار، ترجمه فاطمه ولياني، تهران، فرزان روز، 1380.
ـ صحيفه امام (مجموعه آثار امام خميني)، 22 جلد، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378.
ـ عنايت، حميد، انديشه سياسي در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، تهران، خوارزمي، 1372.
ـ فيرحي، داود، «ويژگيهاي روش‌شناختي ورود به انديشة سياسي امام خميني»، در «دين و عرصه سياست در انديشة امام خميني»، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378.
ـ كاتوزيان، محمدعلي همايون، استبداد، دمكراسي و نهضت ملي، تهران، نشر مركز، 1372.
ـ كاتوزيان، محمدعلي همايون، تضاد دولت و ملت، نظريه تاريخ و سياست در ايران، ترجمه عليرضا طيب، تهران، نشر ني، 1380.
ـ كمالي اردكاني، علي‌اكبر، «نگاهي به سير تحول مردم‌سالاري در انديشة متفكران مسلمان»، فصلنامه راهبرد، شماره 28، تابستان 1382.
ـ لوئيس، برنارد، زبان سياسي اسلام، ترجمة غلامرضا بهروز لك، قم، دفتر تبليغات حوزه عليمه قم، 1378.
ـ هودشتيان، عطاء، مدرنيته، جهاني شدن و ايران، تهران، چاپخش، 1380.